درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۶۱: اوامر ۸

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

۲

ان قلت و قلت

إن قلت: مرحوم صاحب می‌فرماید: صیغهٔ إفعل کثیراًمّا در استحباب استعمال می‌شود و لذا ایجاب می‌کند که معنای موضوعٌ له از بین برود و به معنای جدید نقل پیدا بکند، این در صورتی می‌شود که معنای موضوعٌ له مهجور باشد یعنی استعمال در معنای موضوعٌ له یا اصلاً نباشد و یا خیلی نادر باشد، یعنی این لفظ که اول یک وضعی برای وجوب داشته، حالا ثانیاً به خاطر کثرت استعمال، به وضع تعینی به معنای استحباب نقل پیدا می‌کند، اما یک وقت هست که استعمال در معنای دوم زیاد است منتهی این طور نیست که آن استعمالِ اوّلی مهجور شود که در اینجا موجب می‌شود که آن را بر معنای استحباب، حمل کنیم نه این که نقل دهیم، پس کثرت استعمال به دو نحو ممکن است، ممکن است لفظ به معنای دوم نقل پیدا کند، این در جایی است که معنای اوّلی مهجور شود، و ممکن است معنای اولی مهجور نشود و لکن چون در معنای دوم زیاد استعمال می‌شود، اُنس لفظ به معنای دوم بیشتر می‌شود و موجب حمل شدنِ لفظ بر آن معنای دوم شود در حالی که معنای اولی هم بر سر جایش باقی است ولی به ذهن کمتر می‌آید، لذا مرحوم صاحب معالم می‌فرماید که صیغهٔ إفعل با این تفصیل، ظهور در وجوب ندارد.

مرحوم آخوند از این اشکال دو جواب بیان می‌فرماید:

اوّلاً ما قبول داریم که استعمال صیغهٔ إفعل در استحباب زیاد است و لکن در وجوب هم زیاد است و ثانیاً این که می‌گویند کثرت استعمال موجب انصراف یا موجب نقل می‌شود، این در صورتی است که لفظ در یک معنایی بدون قرینه استعمال شود ولی ما از خارج بدانیم که مقصودِ آن فرد، همین معنای دومی است، مثلا می‌گوید ‹حیوان› و می‌فهمیم که معنایش غیر انسان است، این نوع استعمالات اگر زیاد شد این‌ها منشأِ انصراف و نقل می‌شوند و امّا استعمال در معنای مجازی که با قرینه باشد، این استعمال هر چقدر هم که زیاد شود، موجب نمی‌شود که معنای اولی از بین برود، مثلاً لفظِ ‹أسد› در رجل شجاع زیاد استعمال می‌شود امّا این استعمال با قرینه می‌باشد و این استعمالِ با قرینه هیچ وقت موجب نمی‌شود که لفظ بر معنای دومی حمل شود یعنی اگر کسی بگوید: ‹رأیتُ أسداً›، در اینجا نمی‌توان گفت که مرادش رجل شجاع است، بلکه در اینجا اگر قرینه‌ای نباشد، باز بر معنای حقیقی خودش حمل می‌شود.

اگر شما بگویید پس این که گفته‌اند ‹إذا دار الأمر بین معنای حقیقی و بین مجاز مشهور، تارةً می‌گویند که مجاز مشهور مقدم است و اُخری می‌گویند که توقّف می‌کنیم یعنی نه بر مجاز مشهور حمل می‌کنیم و نه بر معنای حقیقی حمل می‌کنیم› این حرف مربوط به کجاست؟

مرحوم آخوند می‌فرماید: این حرف در جایی است که لفظ در مجاز مشهور بدون قرینه استعمال شده باشد که اگر کثرت استعمال در یک معنای مجازی بدون قرینه شهرت پیدا بکند، پس آن مجازِِ مشهورِ بدون قرینه اذا دار الأمر بینه و بین الحقیقة، در این صورت بر مجاز مشهور حمل می‌کنیم یا این که توقُّف می‌کنیم، نه آنجایی که لفظ استعمال شود در معنای مجازی و با قرینه.

شاهدش این است که اگر مولا بگوید ‹أکرِم کلَّ عالمٍ› که در اینجا از اداة عموم استفاده شده و هیچ قرینه‌ای نیاوَرَد، آیا شما این را بر عام حمل می‌کنید یا بر خاص؟ قطعاً بر عام حمل می‌کنید و حال آن که استعمالِ عام در خاص خیلی زیاد است تا حدّی که گفته‌اند ‹ما مِن عامٍّ إلاّ وقد خُصّ› یعنی یک عام هم در عالَم نداریم که تخصیص نخورده باشد، پس اگر قرار باشد که مجرّدِ استعمال مجازی و لو با قرینه موجب شود که لفظ از معنای حقیقی خودش منسلخ شود و حمل بر معنای دوم شود، پس بایستی اداة عموم را کنار بگذاری زیرا همهٔ این‌ها داخل در استعمالات مجازی می‌شوند و مجاز مشهور می‌شوند که یا باید مجاز مشهور مقدّم شود و یا بایستی توقُّف کنیم.

فتلخّص ممّا ذکرنا که آقای صاحب معالم! به مجرّدِ استعمالِ لفظ در معنای مجازی ولو با قرینه، این موجب نمی‌شود که این لفظ حمل بر معنای دوم شود و از معنای اول منسلخ شود.

۳

تطبیق ان قلت و قلت

 (وكثرةُ الإستعمال فیه) أى فى الندب (فى الكتاب والسُّنَّة وغیرهما لا توجب نقلُهُ إلیه أو حملُهُ علیه)، و زیاد استعمال شدنِ صیغهٔ إفعل در ندب در کتاب و سنّت و یا در کلامِ موالی عُرفیه، این موجبِ نقلِ وجوب یا صیغه إفعل به ندب یا موجبِ حمل صیغهٔ إفعل بر ندب نمی‌شود، (نقل یعنی معنای جدید پیدا کرده و حمل یعنی معنای جدید پیدا نکرده بلکه انصراف دارد)، چرا؟ (لكثرةِ استعماله فى الوجوب أیضاً)، زیرا اوّلاً همان طوری که استعمالِ صیغهٔ إفعل در ندب زیاد است، در وجوب هم زیاد استعمال می‌شود.

ثانیاً اگر قرار باشد که هر استعمالِ مجازی موجبِ نقل یا حمل شود، پس دیگر باید همهٔ روایات و اصول و فقه را رها کرد، زیرا مثلاً لفظِ ‹أسد› در رجلِ شجاع خیلی استعمال شده ولی معنای دوم پیدا نکرده و این گونه هم نیست که در همه جا بر رجلِ شجاع حمل شود، این که شما شنیده‌اید که کثرتِ استعمال موجبِ نقل می‌شود، این در جایی است که کثرتِ استعمال بدون قرینه باشد یعنی لفظ را استعمال کند در مجاز همان طوری که در حقیقت استعمال می‌کند یعنی بدون قرینه استعمال کند، پس اگر لفظی در یک معنای مجازی بدون قرینه استعمال شد مثل حقیقت و این استعمال زیاد شد، این کثرتِ استعمال، موجب نقل یا حمل می‌شود و إلاّ اگر کثرتِ استعمال با قرینه باشد، اگر یک میلیارد هم باشد، باز هم موجبِ نقل نمی‌شود مثلِ استعمال أسد در رجل شجاع؛ لذا می‌فرماید: (مع أنّ الاستعمال وإن كَثُر فیه) أى فى الندب، (إلّا أنّه كان مع القرینة المصحوبة)، با این که استعمال اگرچه در ندب زیاد است، إلّا این که این استعمال، با قرینهٔ همراه می‌باشد (وكثرةُ الاستعمال كذلک) أى مع القرینة (فى المعنىٰ المجازى، لا توجب صیرورتَهُ مشهوراً فیه)، و کثرتِ استعمالِ با قرینه در معنای مجازی، این موجب نمی‌شود که در آن معنای مجازی، مشهور شود و بعد بگوییم که اذا دار الأمر بین معنای حقیقی و معنای مجازی، باید معنای مجازی را انتخاب کنیم (لیرَجِّحَ أو یتَوقَّفَ)، تا این که آن معنای مجازی ترجیح داده شود و یا این که توقف کنیم و بگوییم مجمل می‌شود یعنی همه قبول دارند که معنای حقیقی مقدم نمی‌شود، یا مجازی مقدم می‌شود و یا متوقّف می‌شود، می‌فرماید این مجاز در اینجا از آن مجاز‌ها نمی‌شود چون آن مجازها برای وقتی است که بدون قرینهٔ مصحوبه باشد (علىٰ الخلاف فى المجاز المشهور، كیف؟) یعنی اگر قرار باشد بگویید که استعمال مجازی ولو با قرینه موجب می‌شود که مجاز مشهور شود و در مجاز مشهور، یا مجازِ مشهور مقدم است و یا توقّف می‌کنیم، باید یک نقض را بپذیری، و حال آن که (وقد كثُرَ استعمال العامّ فى الخاصّ حتّىٰ قیل: ‹ما مِن عامٍّ إلّا وقد خُصّ› ولم ینثلِم به ظهورُه فى العموم، بل یحمل علیه ما لم تقُم قرینةٌ بالخصوص علىٰ إرادةِ الخصوص)، و حال آن که زیاد است استعمالِ عام در خاص، حتّىٰ گفته شده ‹هیچ عامّی نیست مگر این که تخصیص خورده باشد› پس با این که چنین چیزی گفته شده ولی در عین حال، به این کثرتِ استعمالِ عام در خاص، شکسته نمی‌شود ظهورِ عام در عموم بلکه توقُّف هم نمی‌کنیم، بلکه این عام بر عموم حمل می‌شود تا ما دامی که قرینهٔ خاصّه‌ای بر ارادهٔ خاص از این عام قائم نشده باشد که در این صورت، عام حمل بر عموم می‌شود و اگرچه در خارج، اکثر عمومات تخصیص می‌خورند.

۴

مفاد جمل خبریه استعمال شده در مقام طلب

مبحث سوم: جُمَل خبریه در مقام طلب

مرحوم آخوند می‌فرماید: صیغهٔ إفعل چه در مواردی که در طلب استعمال می‌شود و چه در مواردی که در غیر طلب استعمال می‌شود مثل تعجیز و تهدید و انذار و...، در همهٔ این‌ها صیغهٔ إفعل به همان معنای طلبِ انشائی استعمال می‌شود منتهىٰ داعی بر ایجادِ این طلبِ انشائی این است که شخص، طلبِ حقیقی دارد و می‌خواهد فعل انجام بگیرد، لذا صیغهٔ إفعل، دالِّ بر وجوب می‌باشد.

سپس می‌فرماید: گاهی مواقع جمله‌های إخباریه‌ای داریم که به معنای طلب استعمال می‌شوند و به معنای إخبار نیستند، مثلاً سائل خدمتِ امام علیه السلام عرضه می‌دارد: ‹أصاب ثوبی بول هرّة... › بول گربه به لباس من إصابت کرد و با آن نماز خواندم، حضرت می‌فرمایند: ‹تَغسِلُهُ و تُعیدُ صلاتک›، در اینجا ‹تغسله› که إخبار نیست و حضرت نمی‌خواهند به او خبر دهند که تو این را می‌شویی، زیرا چه بسا این را نشوید و کذب لازم می‌آید، پس این فعل در اینجا امر می‌باشد یعنی باید بشویی و باید نمازت را اعاده کنی، حالا کلام در این است که این جُمَل إخباریه‌ای که در مقام طلب استعمال می‌شوند، این‌ها آیا ظهورشان در وجوب است یا این که بر استحباب حمل می‌شوند؟

مرحوم آخوند می‌فرماید: این‌ها ظهورشان در وجوب است، بلکه ظهورِ این جُمل إخباریه در وجوب، آکد و أشدّ از ظهورِ صیغهٔ إفعل در وجوب می‌باشد، منتهی این ظهور به این معنا نیست که در معنای طلبِ وجوبی استعمال شده باشند بلکه در همان معنای جملهٔ خبریه که حکایت از ثبوت نسبت و عدم ثبوت نسبت است استعمال شده‌اند، زیرا صیغهٔ مضارع، در معنای انشاء و طلب استعمال نمی‌شود، بلکه به همان معنای حقیقی خودش استعمال می‌شود یعنی إخبار، یعنی وقتی می‌گوید ‹یعیدُ›، این جمله بر اسناد اعاده به متکلّم دلالت می‌کند، لکن داعی آن فرق می‌کند، گاهی اوقات غرض از این اسناد و داعی بر این اسناد، این است که می‌خواهد إخبار و حکایت بکند از خارج که این امر در خارج واقع می‌شود، و گاهی غرضش این است که می‌خواهد بگوید ‹من اراده دارم که این کار در خارج ایجاد شود و راضی نمی‌شوم که ایجاد نشود› که در این صورت، دلالت بر وجوب می‌کند.

ممکن است بگویید که چگونه فعل مضارع مثل ‹یعیدُ› دلالت بر وجوب می‌کند و چه رابطه و تناسبی با وجوب دارد؟

می‌گوییم: رابطه‌اش این است که وقتی مولا اراده کند که این فعل در خارج ایجاد شود و راضی به ترکش نشود، ارادهٔ عبد مقهورِ ارادهٔ مولاست یعنی عبد بمنزلهٔ دست و پای مولا می‌باشد، یعنی همان طور که مولا اگر خودش یک کاری را اراده کند، آن را انجام می‌دهد، همین طور اگر آن فعل را از عبد اراده کند، چون ارادهٔ عبد مقهور ارادهٔ مولاست و دست و پایش، بمنزلهٔ دست و پای مولاست، پس این فعل در خارج محقَّق می‌شود، لذا به عبدش می‌گوید: ‹تو این کار را در خارج موجود می‌کنی›؛ لذا سِرِّ این که مرحوم آخوند می‌فرماید اینجا در واقع مثلِ کنایه است، در همین نکته می‌باشد.

کنایه یعنی تلفُّظِ به لازم و ارادهٔ ملزوم، همان طور که در ‹زیدٌ کثیر الرّماد› لفظِ ‹کثیر الرّماد› یک مدلول التزامی دارد و ملزومش این است که این شخص سخاوتش زیاد است زیرا کسی که سخاوتش زیاد است، مهمان نواز است و مهمان زیاد دارد و لازمهٔ زیاد مهمان داشتن هم پخت و پزِ زیاد است و لازمهٔ پخت و پزِ زیاد هم این است که خاکسترِ خانه زیاد می‌شود، در ما نحن فیه نیز این که انسان اراده داشته باشد این فعل در خارج محقَّق شود و راضی به ترکش نشود، این اراده یک لازمه‌ای دارد و آن لازمه این است که آن فعل در خارج محقَّق شود، پس استعمال جملهٔ خبریه در این مورد، در واقع همانند کنایه‌ای است که لازم را بگوید و ملزوم را اراده کند.

امّا سِرِّ این که جملهٔ خبریه، آکد در وجوب است این است که وقتی معلول در خارج محقَّق می‌شود، کاشف از این است که علّتِ تامّه در خارج محقَّق شده یعنی هیچ مانعی نبوده، و در اینجا که از وقوع فعل خبر داده و علتِ وقوع فعل هم طلبِ مولا می‌باشد، پس قطعاً طلبِ مولا، طلبِ تامِّ صد در صد و بدون مانع بوده، زیرا اگر طلبِ تامِّ بدون موانع نبود، معلول، موجود نمی‌شد، به خلافِ آنجایی که بوسیلهٔ صیغهٔ إفعل طلب می‌کند که ممکن است مانعی وجود داشته باشد و معلول، موجود نشود، پس هرگاه معلول موجود شد، کاشف از این است که علّت به نهایتِ شدّتِ خود و به حدّ ضرورت رسیده که معلول در خارج موجود شده است؛ این سرِّ آکد بودنِ ظهورِ جملهٔ خبریه در وجوب می‌باشد و به همین جهت مرحوم آخوند فرموده که ظهور صیغهٔ إفعل در وجوب، کمتر از صیغ إخباریه‌ای مثل ‹تغسله› و ‹تعید› می‌باشد.

۵

تطبیق مفاد جمل خبریه استعمال شده در مقام طلب

المبحث الثالث

(هل الجُمَلُ الخبریةُ التى تُستعمل فى مقام الطلب والبعث ـ مثل یغتسل، ویتوضّأُ، ویعیدُ ـ ظاهرةٌ فى الوجوب أو لا)، آیا آن جمله‌های خبریه‌ای که در مقام طلب و بعث استعمال می‌شوند ظاهر در وجوب هستند یا نه؛ امّا از کجا بفهمیم که این جمله‌ها در مقام طلب استعمال شده‌اند؟ این واضح است، یعنی وقتی شخص دارد از امام علیه السلام سؤال می‌کند، معلوم است که شأن حضرت که إخبار نیست و چه بسا این فرد نشوید و خبرِ حضرت کذب شود، پس معلوم است که در مقام طلب است؛ امّا چرا ظاهر در وجوب نباشد؟ (لتعدُّدِ المجازات فیها) أى فى الجُمل الخبریة (ولیس الوجوب بأقواها) أى بأقوىٰ المجازات (بعد تعذُّرِ حملها) أى حمل هذه الجُمل (علىٰ معناها مِن الإخبار بثبوت النسبة و) مِن (الحكایة عن وقوعها؟)، به خاطر این که مَجاز در جمله‌های خبریه زیاد و متعدّد است مانند استحباب، وجوب و غیر این‌ها، و وجوب در اینجا أقوای معانی مجازیه نیست بعد از این که نتوانستیم حمل کنیم آن جملهٔ خبریه را بر معنای خودش که بیان باشد از إخبار به ثبوت نسبت در خارج (مثلاً در زیدٌ جاء، ‹مجىء› را به زید نسبت می‌دهد و یا در ‹یغتسل›، غسل کردن را به فاعل نسبت می‌دهد) یا حکایت از وقوع نسبت (که او آیا فردا غسل می‌کند یا غسل نمی‌کند)؛ پس اصل اوّلی این است که فعلِ مضارع، حمل بر معنای إخبار شود ولی اگر در یک جایی دانستیم که بر معنای إخبار حقیقتاً حمل نمی‌شود و امر دائر شود در بین معانی مجازیه، در اینجا نمی‌توانیم بگوییم که وجوب، أقوىٰ المَجازات است.

توضیح بیشتر این که: هر لفظی که استعمال شود و ندانیم در معنای حقیقی خودش استعمال شده یا در معنای مجازی، اصل این است که در معنای حقیقی استعمال شده است، ولی اگر یک لفظی را یقین داریم که در معنای حقیقی استعمال نشده بلکه در معنای مجازی استعمال شده و معانی مجازی هم متعدّد باشد، در اینجا وجهی ندارد که یکی از آن معانی مجازیه را انتخاب کنیم و بگوییم که در این معنا استعمال شده زیرا ترجیح بلا مرجّح لازم می‌آید و قرینه ندارد، در ما نحن فیه صیغهٔ مضارع در این مثال‌ها در معنای حقیقی خودش که إخبار باشد استعمال نشده و مجازاً در معنای طلب استعمال شده است، امّا در اینجا دو معنای مجازی برای آن وجود دارد که یکی ندب و دیگری وجوب باشد و چه مرجّحی دارد که آن را بر وجوب حمل کنیم؟

(الظاهر الأوّل)، ظاهر این است که جُمل إخباریه ظهور در وجوب دارند (بل تكون) دلالتها علىٰ الوجوب (أظهر مِن الصیغة)، بلکه دلالتِ این جُمل بر وجوب أظهر از دلالت صیغهٔ إفعل بر وجوب می‌باشد؛ امّا این که می‌گوییم دلالتش بر وجوب أظهر است، نمی‌خواهیم بگوییم که این جُمل خبریه مجازاً در طلبِ وجوبی استعمال شده‌اند، (ولكنّه لا یخفىٰ أنّه لیست الجُملُ الخبریة الواقعة فى ذلک المقام ـ أى) مقامُ (الطلب ـ مستعملةً فى غیرِ معناها، بل تكون مستعملةً فیه) أى فى معناها، (إلّا أنّه لیس بداعى الإعلام، بل بداعى البعث بنحوٍ آكَد) مِن صیغةِ إفعل، و لکن مخفی نماند شأن چنین است که این جمله‌های خبریه‌ای که در این مقامِ طلب واقع شده‌اند، این گونه نیست که در غیرِ معنایشان استعمال شده باشند (یعنی در معنای مجازی که وجوب باشد استعمال شده باشند) بلکه این‌ها در همان معنایشان استعمال شده‌اند (که إخبار به ثبوت نسبت باشد، پس جمل خبریه وضع شده‌اند برای إخبار به ثبوت نسبت یا إخبار به سلب نسبت)، إلاّ این که کسی که خبر می‌دهد، داعی او، إعلام و آگاهی دادن نمی‌باشد بلکه داعی او بعث و طلب به گونه‌ای آکد از صیغهٔ إفعل می‌باشد؛ امّا چرا آکد است؟ (حیثُ إنّه أخبَرَ بوقوع مطلوبه فى مقام طلبه، إظهاراً بأنّه لا یرضىٰ إلّا بوقوعه، فیكون آكد فى البعث مِن الصیغة)، زیرا او خبر داده به وقوع مطلوبش در مقامِ طلبِ آن مطلوبش و غرض از این إخبار این بوده که إظهار بکند که او راضی نمی‌شود مگر به وقوعِ مطلوبش (و اراده هم کرده و چون ارادهٔ عبد، مقهورِ ارادهٔ مولاست پس باید این کار را قطعاً انجام دهد)، پس این جملهٔ خبریه تأکیدش در بعث، بیشتر از صیغهٔ إفعل می‌شود، (كما هو الحال فى الصیغ الإنشائیة، علىٰ ما عرفتَ مِن أنّها أبداً تُستعمل فى معانیها الإیقاعیة، لكن بدواعٍ اُخَر، كما مرّ)، کما این که در صیغه‌های انشائیه مثل لیت، لعلّ و استفهام، دانستی که همهٔ آن‌ها در معنای تمنّی انشائی یا ترجّی انشائی یا استفهام انشائی استعمال می‌شوند و لکن داعی آن‌ها فرق می‌کند (مثلاً آن جایی که لیت یا لعل در کلام خداوند سبحان است، همه در معانی ایقاعیة یعنی ایجادیه استعمال شده‌اند).

۶

ان قلت و قلت

ممکن است گفته شود که اگر فعل مضارع در این موارد به معنای إخبار استعمال شود، کذب لازم می‌آید و تعالىٰ الله عن ذلک علوّاً کبیراً والأئمّة علیهم السلام، و آنان دروغ نمی‌گویند، زیرا چه بسا در ‹یغتسل›، آن شخص نشوید و دروغ شود.

مرحوم آخوند می‌فرماید: این گونه نیست، زیرا کذب در جایی می‌شود که داعی بر إخبار و داعی بر این استعمال، إخبار از واقع باشد، أمّا در ما نحن فیه داعی، إخبار از واقع نیست و إخبار از چیزِ دیگری است، مثلاً آقای عمرو به خالد می‌گوید ‹مردم شمال کثیرُ الرُّماد هستند›، حالا یک بنّا به آقای خالد که سقفِ خانه‌اش چکه می‌کند می‌گوید ‹اگر خاکستر پیدا بکنی و بر روی پشت بام بریزی درست می‌شود›، و آقای خالد به شمال می‌رود و می‌بیند که خبری از خاکستر نیست و بعد به آقای عمرو نسبت به گفته‌اش اعتراض می‌کند، آقای عمرو به او می‌گوید: این که گفتم خاکسترِ خانهٔ آن‌ها زیاد است مقصودِ من این نبود که واقعاً خاکسترِ خانهٔ آن‌ها زیاد باشد، بلکه مقصودم این بود که آن‌ها مهمان نواز هستند، زیرا کسی که خاکستر خانه‌اش زیاد است پس پخت و پزش زیاد است و کسی که پخت و پزش زیاد باشد، معلوم می‌شود که مهمان دارد و کسی که زیاد مهمان دارد معلوم است که مهمان نواز و اهل سخاوت است؛ پس آقای عمرو در اینجا دروغ نگفته، بلکه در صورتی کلامش دروغ بود که غرضش از ثبوتِ نسبت و غرضش از این استعمال، إخبارِ از کثرتِ رُماد باشد ولی در اینجا غرضش این گونه نیست و لذا کذب نمی‌شود؛ یا مثلاً در ‹مهزول الفصیل› یعنی بچّه شتری که دیگری شیرِ مادرش را می‌خورد و به او شیر نمی‌رسد و لاغر می‌ماند، و به کسی که حقّش خورده شود، به آن شخص ‹مهزول الفصیل› می‌گوییم و غرضِ ما این نیست که واقعاً به او شیر نمی‌رسد بلکه غرض این است که او حقّش خورده شده است و لذا کذب لازم نمی‌آید.

۷

تطبیق ان قلت و قلت

(لا یقال: كیف؟) گفته نشود: چگونه شما می‌گویید که این جُمل إخباریه در معنای خودشان استعمال شده‌اند و حال آن که (ویلزم الكذب كثیراً، لكثرةِ عدم وقوع المطلوب كذلک فى الخارج، تعالىٰ الله وأولیاؤُهُ عن ذلک علوّاً كبیراً)، و حال آن که کذب لازم می‌آید، زیرا ممکن است مطلوب در خارج واقع نشود، و خداوند سبحان و ائمّهٔ هدىٰ علیهم السلام شأنشان أجلّ از این است که دروغ بگویند.

(فإنّه یقال: إنّما یلزِمُ الكذب إذا أتىٰ بها بداعى الإخبار والإعلام، لا لداعى البعث)، پس همانا در جواب می‌گوییم: در صورتی کذب لازم می‌آید که متکلّم، آن جملهٔ خبریه را به داعی إخبار و إعلام بیاورد، امّا اگر داعی او بعث باشد، کذب لازم نمی‌آید، (كیف؟ وإلاّ یلزم الكذبُ فى غالب الكنایات) چگونه شما می‌گویید کذب می‌شود و حال آن که اگر این‌ها کذب باشد، در أغلبِ کنایات کذب لازم می‌آید (فمثلُ « زیدٌ كثیر الرّماد » أو « مهزول الفُصیل » لا یكون كذباً إذا قیل كنایةً عن جُودِهِ ولو لم یكن له رمادٌ أو فصیل أصلاً)، پس مثل این مثال‌ها کذب نیست زمانی که کنایه از جودش باشد و اگرچه برای او اصلاً خاکستری نباشد یا شیری نباشد (وإنّما یكون كذباً إذا لم یكن بجوادٍ)، و همانا در صورتی کذب محقَّق می‌شود که مثلاً آقای زید، جود و سخاوت نداشته باشد.

(فیكون الطلبُ بالخبر فى مقام التأكید أبلغ، فإنّه مقالٌ بمقتضىٰ الحال)، توضیح مطلب این که: مثلاً اگر شما می‌خواهی که در زود بسته شود، باید خیلی محکم و با شتاب امر کنی نه خیلی آرام و با خواهش، این را مقتضای حال می‌گویند یعنی حال اقتضا می‌کند که در زود بسته شود و باید کلامی بیاوری که با این حال مناسبت داشته باشد، بنا بر این کسی که در مقامِ طلبِ لزومی است و می‌خواهد این فعل در خارج ایجاد شود، هر چیزی که شدّتِ طلب را بیشتر بفهماند، به مقتضای حال أوفق است، زیرا کلامِ بلیغ یعنی کلامِ مناسب با مقتضای حال یعنی این که حال اقتضاء می‌کند که من یک چیزی بگویم که دیگر صد در صد مقصودِ من انجام شود، لذا در اینجا مطابق با مقتضای حال این است که به جملهٔ خبریه امر بکند نه به جملهٔ انشائیه زیرا جملهٔ خبریه دلالتش بر طلب أشدّ است و تحقُّقِ فعل در خارج را بیشتر می‌فهماند، پس طلب بوسیلهٔ جملهٔ خبریه در مقام تأکید، أبلغ از طلب با جملهٔ انشائیه می‌باشد، زیرا کلام بلیغ یعنی کلامِ مناسب با مقتضای حال، پس همانا طلب با جملهٔ خبریه یک کلامی است که مطابق با مقتضای حال می‌باشد یعنی حال اقتضاء می‌کند که مثلاً در زود بسته شود و باید یک جمله‌ای بگوید که طرف مقابل، این معنا را زود بفهمد، یا مثلاً حال اقتضاء می‌کند که مطلوب من در خارج ایجاد شود و باید یک جمله‌ای بگویم که با آن سازگاری داشته باشد؛ این بود جوابِ اوّل، پس خلاصهٔ جواب اول این شد که جملهٔ خبریه وقتی در مقام طلب گفته شود، منصرف به طلبِ وجوبی است، و طلبِ استحبابی، خلافِ ظاهر می‌باشد.

ويؤيّده: عدم صحّة الاعتذار عن المخالفة باحتمال إرادة الندب، مع الاعتراف بعدم دلالته (١) عليه بحالٍ أو مقالٍ.

المناقشة في ما أفاده صاحب المعالم في المقام

وكثرة الاستعمال فيه في الكتاب والسنّة وغيرهما لا توجب نقْلَهُ إليه، أو حمْلَهُ عليه (٢) ؛ لكثرة استعماله في الوجوب أيضاً، مع أنّ الاستعمال وإن كثر فيه إلّا أنّه كان مع القرينة المصحوبة، وكثرةُ الاستعمال كذلك في المعنى المجازيّ لا توجب صيرورتَه مشهوراً فيه، ليرجَّح أو يُتوقّف - على الخلاف في المجاز المشهور -. كيف ؟ وقد كثُر استعمال العامّ في الخاصّ حتّى قيل: ما من عامّ إلّا وقد خصّ، ولم ينثلم به ظهورُه في العموم، بل يحمل عليه ما لم تقم قرينة بالخصوص على إرادة الخصوص.

المبحث الثالث (٣)

مفاد الجمل الخبريّة المستعملة في مقام الطلب

هل الجمل الخبريّة الّتي تستعمل في مقام الطلب والبعث - مثل « يغتسل » و « يتوضّأ » و « يعيد » - ظاهرةٌ في الوجوب، أو لا ؟ ؛ لتعدّد المجازات فيها، وليس الوجوب بأقواها، بعدَ تعذُّرِ حملها على معناها من الإخبار بثبوت النسبة، والحكاية عن وقوعها:

ظهور هذه الجمل في الوجوب

الظاهر: الأوّل، بل تكون أظهر من الصيغة.

ولكنّه لا يخفى: أنّه ليست الجمل الخبريّة الواقعة في ذلك المقام - أي

__________________

(١) أي: دلالة الصيغة، فالأولى: تأنيث الضمير. ( منتهى الدراية ١: ٤٤١ ).

(٢) هذا تعريض بصاحب المعالم، القائل بكون الصيغة حقيقة في الوجوب لغةً وعرفاً، مع توقّفه في ظهور الأوامر الواردة في الكتاب والسنة في الوجوب ؛ لكثرة استعمال الصيغة فيهما في الندب، لكنّه لم يدّع نقل الصيغة إلى الندب أو حملها عليه. راجع المعالم: ٤٨.

(٣) الأولى: تأخير هذا المبحث عن المبحث الرابع. ( كفاية الأُصول مع حاشية القوچاني: ٥٩ ).

استعمال تلك الجمل في معناها الخبري

الطلب - مستعملةً في غير معناها، بل تكون مستعملةً فيه، إلّا أنّه ليس بداعي الإعلام، بل بداعي البعث بنحوٍ آكد ؛ حيث إنّه أخبرَ بوقوع مطلوبه في مقام طلبه، إظهاراً بأنّه لا يرضى إلّا بوقوعه، فيكون آكدَ في البعث من الصيغة، كما هو الحال في الصيغ الإنشائيّة - على ما عرفت من أنّها أبداً تستعمل في معانيها الإيقاعيّة لكن بدواعٍ اخر -، كما مرّ (١).

الإشكال ذلك والجواب عنه

لا يقال: كيف ؟ ويلزم الكذب كثيراً ؛ لكثرة عدم وقوع المطلوب كذلك في الخارج، تعالى الله وأولياؤه عن ذلك علوّاً كبيراً.

فإنّه يقال: إنّما يلزم الكذب إذا أُتي بها بداعي الإخبار والإعلام، لا لداعي البعث. كيف ؟ وإلّا يلزم الكذب في غالب الكنايات، فمثل: « زيدٌ كثير الرماد » أو « مهزول الفصيل » لا يكون كذباً إذا قيل كنايةً عن جُوده، ولو لم يكن له رمادٌ أو فصيلٌ أصلاً، وإنّما يكون كذباً إذا لم يكن بجواد، فيكون الطلب بالخبر في مقام التأكيد أبلغ ؛ فإنّه مقال بمقتضى الحال، هذا.

مع أنّه إذا أُتي بها في مقام البيان فمقدّمات الحكمة مقتضيةٌ لحملها على الوجوب ؛ فإنّ تلك النكتة إن لم تكن موجبةً لظهورها فيه، فلا أقلّ من كونها موجبةً لتعيُّنه من بين محتملات ما هو بصدده ؛ فإنّ شدّة مناسبة الإخبار بالوقوع مع الوجوب، موجبةٌ لتعيُّن إرادته إذا كان بصدد البيان، مع عدم نصب قرينة خاصّة على غيره، فافهم.

المبحث الرابع

هل صيغة الأمر ظاهرة في الوجوب ؟

إنّه إذا سلّم أنّ الصيغة لا تكون حقيقةً في الوجوب، هل لا تكون ظاهرةً فيه أيضاً، أو تكون ؟

__________________

(١) في بداية المبحث الأول من هذا الفصل.