درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۴۳: مقدمات ۴۳

 
۱

خطبه

۲

قول آخوند در مشتق و دلیل ایشان

أدلّهٔ قائلین به حقیقت بودنِ مشتق در خصوص متلبّس

خلاصهٔ بحث تا اینجا این شد كه: آیا مشتق، حقیقت است در خصوصِ متلبّس بالمبدأ یا أعمّ است از متلبِّس و ما انقضیٰ عنه المبدأ. مرحوم آخوند فرمود: قبل از ورود به بحث اموری را متذكِّر می‌شویم، حالا از اینجا واردِ بحث می‌شود كه این مشتق آیا حقیقت است در خصوص متلبِّس یا هم در متلبّس حقیقت است و هم در ما انقضیٰ عنه المبدأ؟

ایشان می‌فرماید: اقوال در مسأله زیاد است، امّا دو قولِ عمده در اینجا هست كه اگر این دو قول برّرسی شود، حالِ سایرِ اقوال معلوم می‌گردد، هرچند از آنچه ذكر كردیم روشن شد كه بعضی از اقوال، اختلاف در ناحیهٔ بحثِ مشتق نیست، بلكه منشَئشان عدمِ برداشتِ درست از محلّ نزاع می‌باشد.

مثلاً گفته بودند: اسم فاعل و صفتِ مشبّهه، این‌ها حقیقت اند در متلبّس، ولی اسم مفعول و اسم زمان و اسم مكان و اسم آلت، این‌ها اعمّ می‌باشند كه از مرحوم صاحب فصول نقل شد. و معلوم شد كه محلّ نزاع، درست تصوّر نشده بود، زیرا در مشتق، یك هیئت داریم و یك مادّه، وقتی می‌گوییم ضارب، این یك مادّهٔ ‹ض ا ر ب› دارد و یك هیئتِ مشتق دارد، بحثِ ما در مشتق در هیئت می‌باشد، یعنی هیئتِ اسمِ فاعل برای چه چیزی وضع شده، امّا این كه یك جا مادّه‌اش حرفه است و یك جا ملكه است و یك جا فعل و یك جا قابلیت است، اختلاف در موادّ، ربطی به اختلاف در بحث مشتق ندارد.

مرحوم آخوند می‌فرماید: مختارِ ما این است كه مشتق حقیقت است در خصوص متلبِّس، یعنی وقتی می‌گوییم ‹فلانی مجتهد است›، یعنی الآن مجتهد است.

یكی از علائمِ حقیقت و مجاز، تبادر بود. وقتی می‌گویند عالِم، مجتهد، ضارب، جارو برقی، از همهٔ این‌ها خصوصِ متلبِّس تبادر می‌كند. یكی دیگر از علائم، صحّتِ سلب و عدمِ صحّتِ سلب بود، یعنی از آنچه كه قبلاً متلبِّس بوده و الآن متلبّس نیست، سلبِ عنوانِ مشتق صحیح است، مثلاً كسی كه سابقاً مجتهد بوده و علمش را از دست داده، صحیح است كه بگوییم ‹هو لیس بمجتهد›، پس اگر قرار باشد كه مشتق حقیقت باشد در اعم از متلبِّس و ما انقضیٰ، باید صحّتِ سلب نداشته باشد، ولی در اینجا صحّتِ سلب وجود دارد، زیرا می‌گوییم الآن مجتهد نیست، بلكه ‹كان مجتهداً›، پس صحّتِ سلبِ عنوانِ مشتق از این ذاتی كه قبلاً متلبِّس به مبدء بوده و الآن مبدء از او مُنقضى شده، علامتِ این است كه مشتق در اینجا مَجاز است.

سپس ایشان یك مؤّیدی ذكر می‌كند و بعد می‌فرماید: این مؤید را می‌توان به یك برهانِ مستقلّی نیز تبدیل نمود.

می‌فرماید: اگر ذاتی، به یك صفتی متلبِّس باشد، مثلاً به شخصی كه الآن ایستاده می‌گوییم ‹قائم› و اگر همین شخص بنشیند، به او می‌گوییم ‹قاعِد› زیرا متلبِّس به قعود است و استعمال مشتق در متلبِّس قطعاً حقیقت است، پس این شخصی كه نیم ساعتِ پیش ایستاده بوده و الآن كه نشسته، به او قاعد صدق می‌كند. حالا اگر قرار باشد كه الآن قائم هم بر او صدق كند به جهتِ این كه مشتق حقیقت است در اعمّ از متلبّس و ما انقضیٰ، پس اجتماعِ ضدّین لازم می‌آید، یعنی ‹فلانٌ قائمٌ و قاعدٌ›، و حال آن كه قائم و قاعد در یك جا جمع نمی‌شوند.

این بُرهان دو مقدّمه دارد: ۱ ـ اوصافی مثلِ قائم و قاعد، این‌ها به همان معنای مرتكزِ ذهنی كه انسان می‌فهمد، متضاد می‌باشند؛ ۲ ـ اگر قرار باشد كه مشتق حقیقت باشد در أعمّ، لازم می‌آید صِدقِ متضادّان در زمانِ واحد بر یك ذاتِ واحد؛ بنا بر این شُبهه‌ای نیست كه مشتق حقیقت است در خصوصِ متلبّس و مَجاز است در مُنقضى.

۳

تطبیق قول آخوند در مشتق و دلیل ایشان

(فإذا عرفتَ ما تلونا علیک فاعلم:)، اگر آن مقدّماتی كه برای شما خواندیم را شناختی، پس بدان (أنّ الأقوالَ فى المسألة وإن كثُرَت، إلاّ أنّها حَدَثَت بین المتأخّرین بعد ما كانت) المسألةُ المشتقِّ (ذات قولین بین المتقدّمین اقوال در مسئله اگرچه كه زیاد است (یك قول این بود كه فرق بگذاریم بین اسم فاعل و غیرِ اسم فاعل؛ و یك قول این بود كه تفصیل بدهیم بینِ آنجایی كه ذاتْ متلبِّس می‌شود به یك مبدئی ضدِ مبدءِ سابق یا متلبِّس به چنین مبدئی نمی‌شود، مثلاً این آقا الآن دارد غذا می‌خورد ولی نیم ساعت قبل، صحبت می‌كرده كه در اینجا غذا خوردن با صحبت كردن، ضدّین نمی‌باشند و لذا در اینجا می‌گوییم مشتق حقیقت است در اعمّ)، مرحوم آخوند می‌فرماید: این اقوال، از متأخّرین در آمده، بعد از آن كه مسألهٔ مشتق در میان متقدّمین صاحبِ دو قول بوده، یعنی یا اعمّ و یا خصوصِ متلبِّس؛ حالا چرا اقوال در مسأله در نزد متأخرین زیاد شده و منشَأِ این اقوال در چه می‌باشد؟ می‌فرماید: (لأجْلِ توهُّمِ اختلاف المشتقّ باختلاف مبادیه فى المعنیٰ زیرا توهّم كرده‌اند كه مشتق در معنا مختلف می‌شود به سبب اختلافِ مبادیش. مثلاً در مثلِ مجتهد، مدرِّس، جارو برقی، گفته‌اند این‌ها ـ یعنی جایی كه مبدأ، ملكه و قابلیت و شغل باشد ـ حقیقت در اعمّ می‌باشند، از این طرف هم ضارب وقتی نمی‌زند دیده‌اند كه دیگر به او ضارب گفته نمی‌شود، پس مبدأ فرق می‌كند كه مبدء در یك جا ملكه و در یك جا فعل است، و این‌ها فكر كرده‌اند معنای مبدء كه فرق كند، معنای مشتق هم فرق می‌كند و حال آن كه معنای مشتق هیچ فرقی نمی‌كند. (أو) لأجلِ توهّم اختلاف المشتق (بتفاوتِ ما یعتریه مِن الأحوال یا این كه توهّم كرده‌اند كه مشتق به جهتِ آنچه كه عارض می‌شود بر مشتق از احوال، مختلف می‌شود؛ یعنی گفته‌اند اگر این مشتق، به ضدّش متلبّس شود، پس در خصوصِ متلبِّس حقیقت می‌شود و اگر متلبِّس به ضدّ نباشد پس اعمّ است، و حال آن كه این‌ها ربطی به بحثِ مشتق ندارد، (وقد مرّتِ الإشارةُ إلیٰ أنّه) أى أنّ اختلاف المبادى (لا یوجب التفاوت فیما نحن بصَدَدِه و قبلاً اشاره شد كه اختلاف مبادی موجب تفاوت در آنچه كه ما در صدَدَش هستیم نمی‌شود، زیرا ما در صددِ معنای هیئتِ مشتق هستیم ولی اختلاف این‌ها در مبدء است و ربطی به مقصودِ ما ندارد، (ویأتى له مزیدُ بیانٍ فى أثناء الإستدلال علیٰ ما هو المختار، وهو اعتبار التلبُّس فى الحال، وفاقاً لمتأخّرى الأصحاب والأشاعرة، وخلافاً لمتقدّمیهم والمعتزلة و باز هم در موقع استدلال بر مُختار ما، كه مشتق حقیقت است در خصوص متلبِّس در حال، بیانِ بیشتر خواهد آمد، در حالی كه ما با متأخّرین از اصحابِ ما و با اشاعره موافقت می‌كنیم و با متقدّمینِ از اصحاب و معتزلة مخالفت می‌كنیم.

(ویدلّ علیه) أى علیٰ اعتبار التلبُّس فى الحال فى صدق المشتق حقیقةً (تبادُرُ خصوصِ المتلبِّس بالمبدأ فى الحال یعنی دلالت می‌کند بر اعتبار تلبُّسِ در حال در صدق مشتق، به ذهن تبادر کردنِ خصوصِ متلبِّس به مبدء در حالِ إسناد. مثلاً وقتی می‌گویند فلانی مجتهد است یعنی الآن ملکهٔ اجتهاد را دارد؛ (و) یدُلُّ علیه (صحّةُ السلب مطلقاً [۱]عمّا انقضیٰ عنه و دلالت می‌کند بر این اعتبار تلبُّس در حال، صحّتِ سلب از مُنقضی مطلقاً، یعنی بدونِ قید به این معنا که مسلوب، قیدی نداشته باشد یعنی نمی‌گوییم ‹ این شخص، مجتهدی که الآن ملکهٔ اجتهاد را دارد، نیست ›، بلکه ملکهٔ اجتهاد را داخلِ موضوع می‌بریم و می‌گوییم ‹ شخصی که الآن ملکهٔ اجتهاد را ندارد و قبلاً ملکهٔ اجتهاد را داشته، این شخص، مجتهد نیست ›، که این علامتِ مجاز می‌باشد، (کالمتلبِّس به فى الإستقبال مثلاً به کسی که قرار است در آینده مجتهد شود، الآن بگوییم مجتهد است. می‌فرماید: چطور کسی که در آینده قرار است مجتهد شود، الآن قطعاً صحّتِ سلب دارد، همین طور آن کسی که قبلاً مجتهد بوده و الآن نیست، او نیز صحّتِ سلب دارد، خلاصه این که صحّتِ سلب از المنقضى عنه المبدأ، مثلِ صحّتِ سلب از متلبِّس در استقبال می‌باشد.

پس تا الآن مطالبی كه در (فاعلم) خواندیم، سه مطلب شد: ۱ ـ اقوالِ در مسأله بین متأخّرین زیاد است، ولی بین متقدّمین دو قول بیشتر نبوده و منشأِ اختلافِ اقوال، توهُّمی است كه در بعضی از اطلاقات شده؛ ۲ ـ مُختارِ مرحوم آخوند كه مشتق حقیقت است در خصوصِ متلبِّس مطلقا؛ ۳ ـ أدلّهٔ مرحوم آخوند كه دلیلِ اول تبادر بود و دلیل دوم صحّتِ سلبِ مشتق از ما انقضیٰ عنه المبدأ بود. حالا ایشان برای این دلیلِ دوم یك مؤیدی ذكر می‌فرماید و آن این است كه اگر شخصی قبلاً قائم بوده و الآن می‌نشیند، قطعاً به این شخص، قاعد گفته می‌شود، زیرا متلبِّس به قعود است، و اگر قرار باشد به او قائم هم بگویند، پس جمع بین ضدّین لازم می‌آید. مرحوم آخوند ابتدا این مطلب را به عنوان مؤید ذكر می‌كند و بعد آن را به عنوان دلیل مستقلی ذكر می‌فرماید.

(وذلک لوضوحِ أنّ مثلَ القائم والضارب والعالم ـ وما یرادِفُها مِن سائرِ اللُّغات ـ لا یصدُقُ علیٰ مَن لم یکن متلبِّساً بالمبادئ وإن کان متلبِّساً بها قبل الجَرىْ والإنتساب، ویصحّ سلبها عنه و این صحّتِ سلب، به خاطرِ وضوحِ این مطلب است که مثلِ قائم و ضارب و عالم ـ و آنچه که مرادف با این‌ها باشد که مرادفِ قائم در زبان فارسی ‹ ایستاده › و مرادفِ ضارب ‹ زننده › و مرادفِ عالِم ‹ دانا › می‌باشد، پس مرادف‌های این‌ها از سایرِ لُغات[۲] ـ صدق نمی‌کند بر کسی که الآن متلبِّس به مبادی نباشد و اگرچه قبل از زمان جَری و إسناد، متلبِّس به این مبدأ بوده، یعنی این آقا که الآن مجتهد نیست هرچند قبلاً مجتهد بوده، ولی الآن قطعاً مجتهد بر او صِدق نمی‌کند، و قطعاً صحیح است سلبِ امثالِ قائم و سلبِ این مشتقّات از ‹ مَن لم یکن متلبّساً بالمبادئ فى الحال ›.

حالا مرحوم آخوند در بیان مؤید می‌فرماید: (کیفَ؟!) چگونه می‌گویید مشتق ‹ مانند قائم › صِدق می‌کند بر این شخصی که الآن متلبّس به مبدء نیست ‹ یعنی الآن متلبِّس به قیام نیست، بلکه متلبِّس به قعود است › (وما یضادُّها بحسبِ ما ارتَکزَ مِن معناها فى الأذهان یصدُقُ علیه؛) و حال آن که آنچه مضادِ این الفاظ[۳] است به حسب معنای ارتکازیش[۴] قطعاً بر این شخص ‹ که قبلاً قائم بوده › صدق می‌کند؛ یعنی چطور ممکن است به این شخصی که یک ساعت پیش ایستاده بوده و الآن نشسته، قائم بگوییم و حال آن که ضدِّ قائم که قاعد باشد، الآن بر او صدق می‌کند؟! (ضرورةَ صِدقِ القاعد علیه) أى علیٰ هذا الشخص (فى حال تلبُّسه بالقعود بعد انقضاء تلبُّسه بالقیام زیرا مشتق قطعاً در متلبِّس، حقیقت می‌باشد، یعنی این شخصی که الآن نشسته، قطعاً قاعد بر او صادق است و کسی در این اختلاف ندارد، بلکه اختلاف در مُنقضی است که آیا به او قائم هم می‌گویند یا نه؟ که اگر قائم هم صدق کند، آن وقت اجتماع ضدّین لازم می‌آید، (مع وضوحِ التضادّ بین القاعد والقائِم بحسب ما ارتکز لهما مِن المعنیٰ، کما لا یخفیٰ و حال آن که شُبهه‌ای نیست که بین مفهوم قاعد و قائم به حسب همان معنای ارتکازی که آن‌ها دارند ـ یعنی قائم بدون هیچ قیدی و قاعد بدون هیچ قیدی ـ بینشان تضادّ هست.

حالا همین مؤید را به عنوان دلیل سوّم ذکرمی فرماید: (وقد یقَرَّر هذا وجهاً علیٰ حِدَة)، و این مطلب که این شخص، هم قائم بر او صدق می‌کند و هم قاعد، گاهی مواقع این مطلب به عنوان یک دلیل مستقلّ تقریر می‌شود (ویقال: لا ریبَ فى مُضادَّةِ الصفاتِ المتقابلةِ المأخوذةِ مِن المبادئ المتضادَّة علیٰ ما ارتکز لها مِن المعانى و گفته می‌شود: شُبهه‌ای نیست که صفاتِ متقابله[۵] که أخذ می‌شوند از مبادی متضادّه (یعنی وقتی که مبدء متضادّ شد، دو تا صفاتش هم متقابل می‌شوند، صفات یعنی قائم و قاعد، مبدء یعنی قیام و قعود) که این مبادی به حسب همان معنای ارتکازی که دارند ـ که موضوعٌ له آن‌ها می‌باشد ـ متضادّ هستند، (یعنی به همان معنایی که ما از این‌ها در ذهن داریم، می‌بینیم که قیام و قعود بر یک نفر در یک زمان صدق نمی‌کند) (فلو کان المشتقّ حقیقةً فى الأعمّ، لَما کان بینها) أى بین القائم والقاعد (مضادّةٌ بل مخالفة، لتصادقها فیما انقضیٰ عنه المبدأ وتلَبَّسَ بالمبدأ الآخر پس اگر قرار باشد که مشتق، حقیقت در اعم باشد، دیگر بین قائم و قاعد تضادّ نمی‌باشد (زیرا مفاهیم متضادّ، بر یک شخص صِدق نمی‌کند، و حال آن که این دو صفت در این صورت بر شخصِ واحد صدق می‌کنند)، بلکه بینشان تخالُف می‌باشد، زیرا این معانی صِدق می‌کنند در آن ذاتی که از آن ذات، مبدء مُنقضى شده و متلبِّس به یک مبدءِ دیگر شده است. یعنی کسی که یک ساعت پیش ایستاده و الآن نشسته، هم صِدق می‌کند که ‹ أنّه قائمٌ › به لحاظِ ‹ إنقضیٰ عنه المبدأ › و هم صدق می‌کند که ‹ أنّه قاعدٌ › به لحاظِ این که الآن متلبِّس است، پس تضادّ نخواهد شد، بلکه تخالف است زیرا این دو صفت با یکدیگر در یک شخص جمع می‌شوند، (آن‌هایی که گفته بودند ‹ یعتریه مِن الأحوال ›[۶]، چون در اینجا با اشکال مواجه شدند، لذا تفصیل دادند).


(صحّةُ السلب مطلقاً) توضیح مطلب: گاهی ممکن است صحّتِ سلب با قیدی همراه باشد، مثلاً می‌گویند (آبِ قم، آبِ شیرین نیست) در اینجا صحّتِ سلبِ آب از آب قم وجود دارد، ولی صحّتِ سلب مقیّد (یعنی با قیدِ شیرین بودن)، این نوع صحّت سلب، علامتِ حقیقت و مجاز نمی‌باشد، بلکه آنچه که علامتِ حقیقت و مجاز است آن است که لفظ به معنای ذاتی و بدون قید سلب شود. مرحوم آخوند می‌فرماید (صحّةُ السلب مطلقا)، یعنی مثلاً مجتهد بوده و الآن مجتهد نیست، سلب کنیم که این نوع صحّتِ سلب، علامتِ مجاز می‌باشد، به بیان دیگر وقتی می‌گوییم آبِ قم، آبِ شیرین نیست، این صحّت سلب درست است، ولی صحّتِ سلبِ مقیَّد است که علامتِ حقیقت و مجاز نمی‌باشد، بلکه موقعی علامت است که بگوییم (آبِ قم، آب نیست).

بنا بر این در اینجا به دو نحو ممکن است سلب صورت بگیرد: یک بار می‌گویید (این شص الآن مجتهدی که بالفعل ملکه اجتهاد را داشته باشد نیست)، که این به دردِ ما نمی‌خورد و منافات ندارد و مثلِ این می‌ماند که آب در عین حالی که آب است امّا آبِ شیرین هم نیست، اما یک بار هم می‌گویید (این شخص که الآن ملکه اجتهاد را ندارد، مجتهد نیست)، یعنی مجتهدِ بدون قید و مطلق را از این شخص در این حال نفی می‌کنیم، که این علامتِ مجاز می‌باشد.

زیرا بحثِ مشتق، اختلافِ زبان‌ها در مواد است، امّا در گِرامِر و لغت اختلافاتی وجود ندارد، یعنی این طور نیست که بگویند فعلِ ماضی در زبانِ انگلیسی دلالت می‌کند بر آینده در فارسی دلالت می‌کند بر حال و در عربی دلالت می‌کند بر گذشته، بلکه موادِ هَیَئات و دستور و گرامِرِ زبان در همه زبان‌ها مشترک است، بنا بر این هیئت اسمِ فاعل، معنایش فرق نمی‌کند نه در عربی و نه در فارسی و نه در سایرِ لُغات.

یعنی مضادِّ قائم و ضارب و عالم که به ترتیب قاعد و غیر ضارب و جاهل باشد.

مقصودش این است که تضادّ در الفاظ به خاطر معانیِ آن‌ها می‌باشد و الفاظ در لفظ بما هو لفظ، تضادّ در آن‌ها معنا ندارد.

امّا عبارتِ (بحسبِ ما ارتکز) جواب از اشکالی است که بعداً می‌آید. ممکن است کسی اشکال کند که این شخصی که سال گذشته عالم بوده و الآن جاهل شده و شما می‌فرمایید جاهل به این شخص صدق می‌کند، ولی دیگر عالم نیست، به چه معنا عالم از این شخص سلب می‌شود و جاهل بر این شخص صدق می‌کند؟ آیا به این معنا که الآن متلبّس به علم نیست، که این سلب صحیح است، ولی این نوع سلب، علامتِ مجاز نیست؛ و آیا به این معنا که قبلاً هم متلبِّس به علم نبوده و لذا سلب عالم از او صحیح و جاهل به او صدق می‌کند، که قطعاً به این معنا، سلب صحیح نیست، پس آنچه که صحّتِ سلبش صِدق می‌کند، علامتِ حقیقت و مجاز نیست، و آنچه که علامتِ حقیقت و مجاز است، صحّتِ سلبش به آن معنا صدق نمی‌کند و صحیح نیست.

مرحومِ آخوند با قیدِ (ما ارتکز) در جواب از اشکال آنان می‌فرمایند: این عالم، یک معنای ارتکازی در ذهن دارد، و شما قبل و بعدش را کنار بگذارد، بلکه به حسب همان معنای ارتکازی می‌گوییم (هذا لیس بعالمٍ) یا می‌گوییم (هذا جاهلٌ).

الفاظ متبانیه بر سه قسم می‌باشند: یا با هم مثلان هستند و یا متخالفین و یا متقابلین می‌باشند. امّا مثلان یعنی این که در حقیقتِ واحد، با یکدیگر مشترک باشند، ولی اجتماعشان محال باشد مانند محمد و جعفر یا مانند انسان و فرس؛ اما متخالفان یعنی این که غیرِ هم باشند، ولی اگر از صفات باشند، اجتماعشان در یک محلّ واحد اشکال ندارد مانند کریم و حلیم؛ اما متقابلان یعنی این که با هم تنافر داشته باشند و اجتماعشان در محلّ واحد از جهت واحد و در زمانِ واحد جایز نباشد که بر چهار قسم می‌باشد: مانند انسان و لا انسان که نقیضین هستند و مانند أعمی و بصیر که ملکه و عدمِ ملکه می‌باشند، و مانند سیاهی و سفیدی که ضدّین می‌باشند و مانند أب و إبن و نیز فوق تحت که متضایفین می‌باشند که تعقُّلِ یکی مرتبط به تعقُّلِ دیگری می‌باشد.

در صفحه ۴۶۸ بیانش گذشت.

۴

اشکال و جواب

إن قلت: شما كه می‌گویید قائم و قاعد متضادّین هستند، اگر بگویید مشتق حقیقت است در متلبِّس، این‌ها قطعاً متضادّین می‌شوند، ولی اگر چنین شرطی نكنید، یعنی بگویید لازم نیست متلبِّس باشد، بلكه مُنقضی هم كه باشد صحیح است، دیگر این‌ها متضادّین نخواهند شد، پس شما كه این دو را متضادّین گرفتید، مصادرهٔ به مطلوب كرده‌اید یعنی ابتدا فرض كرده‌اید كه مشتق حقیقت است در متلبِّس و چون چنین شرطی كردید، لذا گفتید كه این‌ها متضادّ هستند.

مرحوم آخوند در جواب می‌فرماید: آن قیدِ ‹ما ارتكز› كه می‌گفتیم، به خاطرِ همین جا بود. ما چنین شرطی نمی‌كنیم، بلكه قائم و قاعد، یك معنای ارتكازی در ذهن ما دارند كه می‌بینیم به حسبِ آن معنای ارتكازی در ذهن، با یكدیگر جمع نمی‌شوند،

۵

تطبیق اشکال و جواب

مرحوم آخوند در جواب می‌فرماید: آن قیدِ ‹ ما ارتکز › که می‌گفتیم، به خاطرِ همین جا بود. ما چنین شرطی نمی‌کنیم، بلکه قائم و قاعد، یک معنای ارتکازی در ذهن ما دارند که می‌بینیم به حسبِ آن معنای ارتکازی در ذهن، با یکدیگر جمع نمی‌شوند، می‌فرماید: (ولا یرِدُ علیٰ هذا التقریر ما أورده بعضُ الأجلّة مِن المعاصرین[۱]، مِن عدم التضادّ علیٰ القول بعدم الإشتراط بر این تقریرِ ما ایراد نمی‌شود به این که اگر قائل به عدمِ اشتراطِ صدقِ مشتق در خصوصِ متلبِّس شویم، دیگر بین قائم و قاعد، تضادّی به وجود نمی‌آید، این اشکال ایراد نشود که درست نیست، چرا؟ (لِما عرفتَ مِن ارتکازه بینها، کما فى مبادئها) به خاطر آنچه که شناختی از ارتکازِ تضادّ بین این صفات، یعنی همان طوری که بین مبدءِ قیام و قعود تضادّ هست ارتکازاً، پس بین صفتِ قائم و صفتِ قاعد نیز تضادّ وجود دارد ارتکازاً، یعنی به همان معنایی که این الفاظ در ذهن دارند، و این غیر از آن است که ما در صدقِ تضادّ، تلبُّس به مبدأ را شرط کنیم، یعنی بگوییم قاعد به معنای متلبّس به مبدأ و قائم به معنای متلبّس به مبدأ و یا به شرطِ تلبُّس به مبدأ، متضادّ هستند، همان طوری که متوهّم چنین گمانی کرده است.


بدائع الأفکار: ۱۸۱

وأمّا ترجيح الاشتراك المعنويّ على الحقيقة والمجاز - إذا دار الأمر بينهما - لأجل الغلبة، فممنوعٌ ؛ لمنع الغلبة أوّلاً، ومنعِ نهوض حجّة على الترجيح بها ثانياً.

مقتضى الأصل العملي في المسألة

وأمّا الأصل العمليّ فيختلف في الموارد، فأصالة البراءة في مثل: « أكرم كلَّ عالم »، يقتضي عدمَ وجوب إكرام ما انقضى عنه المبدأ قبل الإيجاب، كما أنّ قضيّة الاستصحاب وجوبُه لو كان الإيجاب قبل الانقضاء (١).

الأقوال في مسألة المشتقّ

فإذا عرفت ما تلوناه عليك، فاعلم: أنّ الأقوال في المسألة وإن كثُرت، إلّا أنّها حدثت بين المتأخّرين - بعدما كانت ذات قولين بين المتقدّمين -، لأجل توهُّمِ اختلاف المشتقّ باختلاف مبادئه في المعنى، أو بتفاوت ما يعتريه من الأحوال.

مختار المصنّف: اشتراط التلبّس

وقد مرّت الإشارة (٢) إلى أنّه لا يوجب التفاوت في ما نحن بصدده، ويأتي له مزيد بيانٍ في أثناء الاستدلال على ما هو المختار، وهو اعتبار التلبّس في الحال، وفاقاً لمتأخّري الأصحاب والأشاعرة، وخلافاً لمتقدّميهم والمعتزلة.

حجّة القول بالاشتراط: تبادر خصوص المتلبّس وصحّة السلب عن المنقضي

ويدلّ عليه:

تبادُرُ خصوص المتلبّس بالمبدأ في الحال.

وصحّةُ السلب مطلقاً عمّا انقضى عنه - كالمتلبّس به في الاستقبال - ؛ وذلك لوضوح أنّ مثل القائم والضارب والعالم - وما يرادفها من سائر اللغات -

__________________

(١) الظاهر: أنّ أوّل مَن بحث حال الأصل في المسألة هو المحقّق الرشتي في بدائع الأفكار: ١٨٠، وأنّ المصنّف قد أخذ جانباً من البحث منه.

(٢) في بداية الأمر الرابع من مقدّمات بحث المشتق، إذ قال: « رابعها: أنّ اختلاف المشتقات في المبادئ... لا يوجب اختلافاً في دلالتها ».

لا يصدق على من لم يكن (١) متلبّساً بالمبادئ، وإن كان متلبّساً بها قبل الجري والانتساب، ويصحّ سلبها عنه، كيف ؟ وما يضادّها بحسب ما ارتكز من معناها في الأذهان يصدق عليه ؛ ضرورةَ صدق القاعد عليه في حال تلبّسه بالقعود بعد انقضاء تلبُّسه بالقيام، مع وضوح التضادّ بين القاعد والقائم بحسب ما ارتكز لهما من المعنى، كما لا يخفى.

حجّة أُخرى على الاشتراط: مضادّة الصفات

وقد يقرّر هذا وجهاً على حدة، ويقال: لا ريب في مضادّة الصفات المتقابلة المأخوذة من المبادئ المتضادّة على ما ارتكز لها من المعاني، فلو كان المشتقّ حقيقةً في الأعمّ لما كان بينها مضادّة، بل مخالفة ؛ لتصادقها في ما انقضى عنه المبدأ وتلبَّسَ بالمبدأ الآخر (٢).

الإشكال على دليل مضادّة الصفات والجواب عنه

ولا يرد على هذا التقرير ما أورده بعضُ الأجلّة من المعاصرين (٣)، من عدم التضادّ على القول بعدم الاشتراط ؛ لما عرفت من ارتكازه بينها، كما في مبادئها.

إن قلت: لعلّ ارتكازها لأجل السبق من الإطلاق، لا الاشتراط.

قلت: لا يكاد يكون لذلك ؛ لكثرة استعمال المشتقّ في موارد الانقضاء، لو لم يكن بأكثر.

إن قلت: على هذا، يلزم أن يكون في الغالب أو الأغلب مجازاً، وهذا بعيد ربما لا يلائمه حكمة الوضع. لا يقال: كيف ؟ وقد قيل بأنّ أكثر المحاورات

__________________

(١) الصواب: « من لا يكون متلبساً فعلاً بالمبادئ » ؛ إذ غرضه قدس‌سره صحّة السلب عمّن لا يكون متصفاً فعلاً بالمبادئ، وإن كان متلبساً بها قبله وانقضى عنه. ( منتهى الدراية ١: ٢٦٩ ).

(٢) أشار إلى هذا الدليل: العضدي، وارتضاه المحقّق القمّي، كما في بدائع الأفكار: ١٨١.

(٣) هو المحقّق الرشتيّ في بدائع الأفكار: ١٨١.