تا کنون بحث عوض مطرح شد. پیش از آن که مسائل جزئیتر عوض بررسی شود، مسئله انتصاف مطرح میشود. با تبیین مسئله عوض، مسئله انتصاف روشن میشود.
انتصاف، نوعی عوض میباشد. یعنی چیزی که در مقابل آلام و ضررها قرار میگیرد. از نظر مصادیق، همان مصادیق پنجگانه است.
موضوع انتصاف، ضرر است و مصادیق همان مصادیقی است که در گذشته مطرح شد. از این دو جهت هیچ تفاوتی میان عوض و انتصاف نیست. تفاوت در آن است که عوض بر فاعل آلام و ضرر واجب میشود اما انتصاف بر خداوند متعال است، نسبت به کسی که ضرر زده است برای کسی که ضرر دیده است. به عبارت دیگر، انتصاف شخص ثالث است. اگر مقابل ضرر را بین خود ضرر زننده و ضرر دیده، تعریف شود، عوض نام میگیرد اما اگر مقابل ضرر را اینگونه تعریف کنیم که ضرر زننده، مقابل را پرداخت نمیکند بلکه لازم است که نفر سومی دخالت کند و مقابل را بدهد، انتصاف، عنوان میگیرد.
سوال: در عوض هم بحث خداوند است.
پاسخ: بله، اما متفاوت است. گاهی خداوند خودش فاعل ضرر است که علیه العوض. اما گاهی، خداوند فاعل نیست بلکه فاعل مختار، ضرر را وارد نموده است. در اینصورت عوضی بر خداوند واجب نیست.
سوال: در برخی از موارد عوض، مانند امر عباد به مضار، جزء انتصاف نمیباشد؟
پاسخ: خیر. زیرا اگر بندگان مؤمن قربانی میکنند، به امر خداوند، قربانی میکند. مانند امر مولی به عبد که اگر امر به انجام کاری کند و عبد کار را انجام دهد، فعل به مولا منسوب است. اما اگر فاعل مختار باشد و خداوند امر نکرده بلکه نهی کرده. در این صورت بر خداوند چیزی نیست.
بیان شد که پنج قسم در عوض قرار میگیرد. موارد دیگر که فاعلش دیگری است؛ مانند دو مورد اخیر که بیان شد. شاهدی که شهادت خلاف داده است، ظالم است. عوض بر عهده شاهد است اما عوض را نمیدهد. آیا خداوند که این ظالم را خلق کرده است، وظیفهای دارد یا خیر؟
در این موارد، عوض بر عهده ظالم (فاعل مختار) است و انتصاف بر عهده خداوند متعال است.
بنابر این، تفاوت اول این است که عوض بر عهده ضرر زننده نسبت به ضرر دیده است.
تفاوت دوم آن است که در حالت عوض، خداوند از خودش به ضرر دیده میدهد اما در انتصاف از کسی که ضرر زده است، میگیرد و به ضرر دیده میدهد.
میان عوض و انتصاف این دو تفاوت وجود دارد و در باقی مسائل یکی هستند.
چون در نظام عالم، افراد اختیار دارند و عوض را نمیپردازند؛ آیا خداوند باید دخالت کند و کاری انجام دهد که حق مظلوم ستانده شود یا خیر؟
علمای عدلیه قائلند که باید خداوند در این موارد دخالت کند. در اصل انتصاف تقریبا میان علمای عدلیه اختلاف نیست. آنها همانگونه که عوض را واجب میدانند، اصل انتصاف را نیز واجب میدانند.
محل اختلاف در چند نکته جزئی است. یکی از موارد اختلاف، در علت وجوب است. به عبارت دیگر، عدلیه، انتصاف را واجب میدانند اما در عقلی یا سمعی بودن اختلاف دارند.
برخی اعتقاد به وجوب عقلی دارند. برخی قائلند که عقل هیچ حکمی دال بر وجوب انتصاف ندارد، بلکه شرع انتصاف را واجب نموده است. برخی مانند مصنف، قائلند که انتصاف هم از لحاظ عقلی و هم از لحاظ شرعی واجب است.
استدلال قائلین به دلیل عقلی:
حکم خداوند نسبت به بندگان و مخلوقات مانند حکم پدر نسبت به فرزند است. عقلا حکم میکنند که تربیت و تغذیه فرزند بر عهده پدر است. اگر پدر در این امور کوتاهی کند، توسط عقلا تقبیح میکند. یکی از موارد حقوق، ضررهایی که فرزند وارد میکند، است. اگر طفلی، به کسی ضرر وارد کند، عقل حکم میکند که پدر ضامن است. بنابر این، عقل حکم میکند.
استدلال قائلین به دلیل شرعی:
این گروه معتقدند که بین تربیت، تغذیه و رعایت حال با ضمانی که نسبت به افعال بچه است، تفاوت وجود دارد. نسبت به اصل تربیت، تمام عقلا حکم میکنند که پدر موظف است و اگر کوتاهی کند، مذموم است. اما اگر شرع وجود نداشت آیا عقلا در افعالی که بچه در کودکی انجام میدهد، حکم میکنند که پدر ضامن است؟! خیر.
در فرض نخست، هیچ فرض دیگری وجود ندارد. در آن جا پدر باید امور مربوط به کودک را فراهم کند. اما در فرض دوم، احتمال دارد. احتمال آن است که عقل حکم کند که خود بچه ضامن است و زمانی که بزرگ شد، عوض را دهد.
به عبارت دیگر، میتوان گفت که عقلا، تربیت و تغذیه طفل بر عهده پدر است اما ضمانات کودک بر عهده پدر نباشد.
شرع حکم نموده است که ضمان بر عهده پدر است اما این حکم شرع بخاطر آن نیست که عقل حکم نموده است.
استدلال کسانی که قائل به وجوب شرعی و عقلی هستند:
مرحوم خواجه و علامه قائلند که هم از نظر عقل و هم از نظر شرع واجب است.
دلیل وجوب عقلی: در مثال حکم پدر نسبت به فرزند، عقل حکم میکند که ضمان بر پدر است. به چه دلیل بین تربیت و ادای حقوق تفاوت گذاشته میشود؟! اگر دلیل تفاوت را احتمالات دیگر بدانیم؛ در مورد تربیت نیز میتوان احتمالات دیگر را مطرح نمود. مثلا پدر، فرزند را رها میکند و احتمال دارد که شخص دیگر، فرزند را بزرگ کند. در پاسخ به این احتمال میگویند: این احتمال صحیح نیست زیرا اگر امور تربیتی، تغذیه و... بر پدر واجب نباشد، حق فرزند از بین میرود.
خواجه میگوید: در مورد حقوق دیگران نیز چنین است. اگر بخواهیم فرزند بزرگ شود، معلوم نیست که ضرر دیده، تا آن زمان وجود داشته باشد یا خیر. عقل حکم میکند که میان این دو تفاوتی وجود ندارد. همانگونه که حقوقی که مربوط بر خود حیات فرزند بر پدر واجب است، حقوقی هم که فرزند از دیگران ضایع میکند، به حکم عقل بر عهده پدر است. زیرا خود فرزند، توان رعایت حال و تمکن از اعطای عوض را ندارد؛ بنابر این بر پدر واجب میشود.
دلیل شرعی: دلیل قرآنی آن است که خداوند میفرماید: خداوند کسی است که حق مظلوم را از ظالم میستاند. ان الله يقضي بين عباده. حقوق را جبران میکند.
دلیل دوم شرعی، اجماع است. تمام مسلمانان و حتی ملیین معتقدند که خدایی را میپرستند که اجازه نمیدهد که حق مظلوم ضایع شود.
این سخن صحیح است. اجماع و دلیل نقلی وجود دارد. تنها در مورد دلیل عقلی باید تأمل شود.