درس شرح تجرید الاعتقاد (کشف المراد)

جلسه ۳۸: هدایت و ضلالت و تعذیب اطفال

 
۱

خطبه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین عجل الله تعالی فرجه الشریف.

۲

تبیین صورت مسئله در هدایت و ضلالت

مسئله نهم: هدایت و ضلالت

هر یک از عناوین مباحث مختلفی دارد. جهتی در اینجا مطرح است که مربوط به افعال الاهی است. هدایت و ضلالت از جهت استناد آن‌ها به فعل الاهی یکی از مباحث مهم کلامی است که در بین مذاهب مختلف، مورد اختلاف قرار گرفته است.

این بحث نیز همانند بحث قضا و قدر از مباحث دینی محسوب می‌شود و جزء مباحث عقلی محض نمی‌باشد. هرچند می‌تواند جهت عقلی محض نیز پیدا کند اما با این عنوانی که در کلام مطرح شده است، ریشه در آیات قرآن کریم دارد. خداوند متعال در قرآن کریم، هدایت و ضلالت را به خودش نسبت می‌دهد. إنّ الله یهدی من یشاء و یضل من یشاء.

این تعابیر قرآن دو شبهه کلامی و اعتقادی را بوجود آورده است.

۱) نسبت هدایت و ضلالت به خداوند متعال. إنّ الله یهدی و یضل

۲) در "مَن یشاء" نیز شبهه وجود دارد. هر که بخواهد را هدایت و ضلالت می‌دهد. آیا خداوند عادل نیست؟ هرآنچه را او بخواهد محل ضلالت و هدایت است یا هر آنچه ما بخواهیم. به صورت دوم باید باشد. خداوند هدایت می‌کند، آن کسی را که بخواهد. یعنی شخص هدایت را بخواهد. خداوند ضلالت می‌دهد، آن کسی که بخواهد. یعنی شخص ضلالت را بخواهد. اما قرآن کریم می‌فرماید: هرکه خدا بخواهد. هر کسی را که خدا بخواهد هدایت می‌کند و هر کسی را که خدا بخواهد گمراه می‌کند.

در این جا، شبهه دوم محل کلام نیست. سوال اصلی در استناد هدایت و ضلالت به خداوند متعال است.

در باب هدایت اشکالی وجود ندارد. اشکال در آن است که خداوند منشأ کاری باشد که همان کار را از بنده طلب نماید. امر کند و طلب نماید و ثواب و عقاب بر آن بار کند. این که خداوند هدایت کند به معنای این که معرفت دهد و انسان را به مقصد برساند، اشکالی ندارد. مشکل استناد هدایت به خداوند در آن است که خداوند در قرآن کریم فرموده است: كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ. خداوند متعال، در قلب انسان‌ها، ایمان را قرار داده است. از آن طرف می‌فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا. ایمان و عمل صالح معیار ارزش و ثواب و عقاب است. از طرف دیگر، خود خداوند، ایمان را در قلب انسان‌ها قرار داده است.

پس شبهه استناد هدایت به خداوند متعال، تنها در یک جا است و آن جایی است که خداوند چیزی از هدایت را به خودش نسبت دهد که مطلوب و مأمور او است و بر آن ثواب حمل می‌کند. این رویکرد با عدل خداوند منافات دارد. خداوند ایمان را در قلب ما می‌نهد و از ما ایمان را می‌خواهد و بر آن ثواب بار می‌کند و بر عدم ایمان عقاب می‌کند. این رفتار، خلاف عدل است.

پس در مسئله هدایت، یک مورد خلاف عدل، پیدا می‌شود. این مسئله، نزاع میان اشاعره و عدلیه است.

اشاعره، قائلند که اشکالی ندارد که خداوند، ایمان را در قلب ما قرار دهد و در عین حال به همین ایمان ثواب دهد و ترک آن را عقاب کند.

مهم‌تر از عدالت، ضلالت است. به این جهت متکلمان ما از جهت ضلالت بحث را شروع می‌کنند. در ضلالت، ظاهرا هرگونه نسبت ضلالت به خداوند دارای اشکال است. به هر معنایی که گمراهی به خداوند نسبت داده شود، شبهه وجود دارد.

بنابر این، دو محل نزاع در هدایت و ضلالت وجود دارد که این دو محل نزاع با عدالت خداوند، از دیدگاه عدلیه منافات دارد. در هر دو مورد اشاعره و اهل حدیث به دلیل عدم قبول حسن و قبح عقلی، اشکالی نمی‌بینند.

۳

حل مسئله از منظر عدلیه

حل مسئله از دیدگاه عدلیه:

باید بصورت دقیق هدایت و ضلالت معنا شود. اشکالی که وجود دارد آن است که تنها یک آیه مورد توجه قرار گرفته و بدون توجه به معنایی که هدایت و ضلالت دارد مورد استناد قرار می‌گیرد و هدایت و ضلالت بصورت مطلق به خداوند نسبت داده می‌شود.

زمانی که به قرآن مراجعه می‌شود و معانی هدایت و ضلات مشخص می‌شود، روشن می‌شود که استناد هدایت و ضلالت در مواضع درست، اشکالی ندارد. برداشتی که مستشکل از هدایت و ضلالت نموده است، صحیح نیست.

{ایشان از ضلالت بحث را شروع می‌کنند اما در اینجا ما از هدایت شروع می‌کنیم. به دلیل این که بحث در ضلالت بیشتر است، عموم متکلمین از بحث ضلالت شروع می‌کنند اما پاره‌ای از آن‌ها از هدایت شروع می‌کنند.}

معانی هدایت:

در قرآن کریم، سه معنا برای هدایت وجود دارد.

۱) هدایت به معنای ارائه طریق. خواه از طریق عقل و یا از طریق وحی باشد.

۲) هدایت به معنای ایصال الی المطلوب.

۳) هدایت به معنای ثواب دادن. گاهی قرآن کریم می‌فرماید: افرادی را هدایت کردیم و مقصود آن است که به آن‌ها ثواب و نعمت داده شده است. بنابر این گاهی معنای هدایت، معنای مصطلح نبوده و به معنای ثواب دادن است.

معنای ضلالت:

مقابل هدایت، ضلالت می‌باشد. برخی از مفسرین و متکلمان برای پاسخگویی به این شبهه، اینگونه بیان نموده‌اند: ضلالت در مقابل هدایت است. تقابل عدم ملکه می‌باشد. هدایت امری ایجابی و ضلالت به معنای عدم هدایت است. هر جا هدایت وجود نداشته باشد، ضلالت وجود دارد. معنای اول هدایت، ارائه طریق است. ضلالت در این مورد به معنای آن است که خداوند متعال، ارائه طریق نکند. یهدی من یشاء و یضل من یشاء. یعنی گاهی خداوند ارائه طریق می‌کند اما برای برخی ارائه طریق نمی‌کند که در نتیجه ضلالت می‌باشد.

معنای دوم هدایت، ایصال الی المطلوب می‌باشد. زمانی که این کار انجام داده نشود، ضلالت می‌باشد.

بسیاری از مفسرین، یهدی من یشاء و یضل من یشاء را اینگونه معنا کرده‌اند که خداوند برای برخی علائم هدایت را قرار می‌دهد اما برای برخی این علائم را قرار نمی‌دهد. یعنی رابطه میان ضلالت و هدایت را عدم ملکه می‌پندارند.

مرحوم خواجه و علامه و برخی دیگر از متکلمان این پاسخ را ارائه نکرده‌اند بلکه پاسخ فوق را بیشتر مفسرین مطرح کرده‌اند. علت این که متکلمین این پاسخ را بیان نمی‌کنند به دلیل پذیرش قاعده لطف است. متکلمان عدلیه به دلیل این که قائل به وجوب لطف به این معنا که اگر کسی شأن هدایت دارد، خداوند باید اسباب هدایت را برای او مهیا نماید، می‌باشند؛ دیگر نمی‌توانند بگویند ضلالت به معنای عدم هدایت است. زیرا با مبنای قاعده لطف ناسازگار است.

کسی که خداوند برای او هدایت را قرار نداده است، آیا شأن هدایت را دارد یا خیر؟ اگر شأن هدایت ندارد، نباید اضلال مطرح شود. اگر عدم هدایت کسی که شأن هدایت دارد، منافات با قاعده لطف است. اگر شأن هدایت دارد، خداوند می‌بایست برای آن هدایت بفرستد.

سوال: شاید خود آن فرد مانع ایجاد کرده باشد.

پاسخ: ایجاد فرد ارتباطی با خداوند ندارد. ضلالت یعنی عدم هدایت. خداوند هدایت را قرار نداده است. کسی که الان شأن هدایت دارد، بنابر قاعده لطف، خداوند می‌بایست هدایت را قرار دهد. گاه افراد این هدایت را می‌پذیرند و گاه نمی‌پذیرند اما خداوند باید هدایت را برای کسی که شأن هدایت را دارد قرار دهد. بنابر مبنای عدلیه، نمی‌توان گفت به دلیل این که نمی‌پذیرد، خداوند هدایت نمی‌کند. پس این پاسخ که چون ضلالت در مقابل هدایت است، بر اساس مبنای عدلیه تمام نیست.

بر اساس مبنای عدلیه می‌بایست، برای ضلالت معنای ایجابی بیان شود. تقابل ضلالت و هدایت، تقابل ضدین است. از این جهت، ضلالت نیز یک کار محسوب می‌شود.

بیان شد که یک معنای هدایت، ارائه طریق است. یعنی علامتی به سوی راه درست، قرار دهد.

ضلالت به این معنا است که علامت به سوی راه غلط، قرار گیرد.

معنای دیگر هدایت، ایصال الی المطلوب است. ضلالت به معنای ایصال الی الکفر است.

بنابر این، سه معنای ایجابی برای ضلالت بیان می‌شود. بنابر این، از دیدگاه عدلیه، دو معنای نخست ضلالت یعنی ارائه طریق به انحراف و ایصال الی الانحراف از خداوند جایز نیست. هرچند ظاهر آیات بر ضلالت دادن خداوند بصورت مطلق است اما با توجه به قرینه عقلیه این ظاهر تأویل می‌شود. در آیه إنّ الله یضل من یشاء، نه به معنای اول و نه به معنای دوم ضلالت است بلکه معنای سوم ضلالت است. معنای سوم ضلالت، هلاک نمودن است.

پس با عنایت به قرینه عقلی، این ادله از ظاهرش منصرف می‌شود.

این پاسخ نسبت به شبهه اضلال مطرح می‌شود. اما همچنانکه در گذشته بیان شد، نسبت به هدایت نیز شبهه وجود دارد.

تبیین شبهه هدایت:

هدایتی که خداوند همان را از خلق خواسته است. خداوند می‌فرماید: و کتب فی قلوبهم الایمان. ایصال الی المطلوب به این معنا است که حقیقت را آشکار نماید. اما ایمان آوردن، فعل ما است و به همین جهت است که بر آن ثواب قرار داده شده است. اشعری در این رابطه می‌گوید: همین ایمانی که خداوند از ما خواسته است، خود خداوند در ما قرار می‌دهد. به عبارت دیگر، فاعل ایمان خداوند است.

پاسخ به شبهه مذکور:

در این پاسخ نیز گفته می‌شود: هدایت در این مصادیق چون خلاف عدل است و قبیح است که خداوند کاری را انجام دهد و بر آن ثواب و عقاب برای ما قرار دهد. به دلیل این که این کار قبیح است، این فعل را به خداوند نسبت نمی‌دهیم. مقصود از کتب فی قلوبهم الایمان، یعنی مقدمات ایمان. خداوند تمام شرائط ایمان آوری را در قلب می‌نهد. زمانی که تمام مقدمات فراهم شد، فرد است که ایمان می‌آورد.

بنابر این، در شبهه اسناد هدایت و ضلالت به خداوند متعال، عدلیه با ارجاع به آیات قرآن کریم، ظاهر خلاف عقل آیات را بر می‌دارند. اضلال به معنای اهلاک، قابل استناد به خداوند متعال است که در مقابل ثواب قرار می‌گیرد. هدایت تا زمانی می‌تواند به خداوند استناد داده شود که فعل اختیاری انسان‌ها نباشد. بخشی از هدایت که فعل اختیاری انسان‌ها است، قابل استناد به خداوند نیست.

سوال: کتب فی قلوبهم الایمان، حتما این افراد قابلیت برای ایمان دارند و به این جهت است که خداوند ایمان را در قلوب آن‌ها قرار می‌دهد.

پاسخ: مشکل در قابلیت نیست. مشکل در آن است که فردی که قابلیت دارد؛ آن فرد است که ایمان می‌آورد یا خداوند ایمان را در قلب او می‌نهد؟! هم مؤمن و هم کافر، قابلیت ایمان دارند و اگر کافر قابلیت ایمان را نداشته باشد، فایده ندارد.

اشکال: در کافر مانع وجود دارد.

پاسخ: مانع را شخص کافر ایجاد می‌کند یا خداوند متعال ایجاد می‌کند؟ اگر شخص کافر مانع را ایجاد نمود، کفر به او نسبت داده می‌شود و اگر خداوند ایجاد نمود، کفر به خداوند نسبت داده می‌شود. از این جهت تفاوت نمی‌کند.

فرض بر آن است که چه ایمان آورده شود و چه کفر ورزیده شود، قابلیت ایمان و کفر را داریم. فردی که قابلیت ایمان و کفر را دارا است، خداوند در او ایمان را می‌نهد و یا خود شخص ایمان می‌آورد؟ این که خداوند ارائه طریق می‌کند و حقیقت را آشکار می‌کند، اشکالی ندارد. فرد است که ایمان می‌آورد. زیرا ایمان آوردن فعل اختیاری فرد است و خداوند به آن ثواب می‌دهد. معنا ندارد چیزی که فعل اختیاری فرد است و خداوند بر آن ثواب مترتب نموده است، خود خداوند فاعل آن فعل باشد.

سوال: در نهایت هدایت به چه معنا شد؟

پاسخ: هدایت به سه معنایی که بیان شده است. هدایت می‌تواند ارائه طریق باشد. کتب فی قلوبهم الایمان، به این معنا است که خداوند مسیر ایمان آوردن را به ما آموخته است. حتی خداوند ایصال الی المطلوب نموده است. تمام شرائط لازم برای ایمان را فراهم نموده است.

تا اینجا هدایت دچار هیچ اشکال و شبهه‌ای نیست اما اگر همانطور که اشاعره می‌گویند، خداوند تمام این کارها را انجام می‌دهد و خود ایمان آوردن را نیز خداوند انجام می‌دهد.

این گفتار، مورد پذیرش نیست.

بنابر این هدایت به معنای ارائه طریق، ایصال الی المطلوب و ثواب دادن می‌باشد.

سوال: آیا در اضلال نیز سه معنا وجود دارد؟

پاسخ: خیر، معنای اول و دوم اضلال اشکال دارد و تنها معنای سوم اضلال بدون اشکال است.

اشکال: دو واژه هدایت و ضلالت به دو شکل قابل بیان است.

۱) در دو آیه جداگانه. هدایت در یک آیه و ضلالت در آیه‌ای دیگر بیان شده باشد. در این صورت می‌توان ادعا نمود که یهدی به هر سه معنا می‌تواند باشد و یضل در آیه دیگر به معنای اهلاک باشد.

۲) در یک آیه و پشت سر هم. در این صورت نمی‌توان یهدی من یشاء یعنی ارائه طریق و یضل من یشاء به معنا اهلاک است.

پاسخ: اگر این دو واژه در پشت سر هم بیان شد، هدایت به معنای ثواب دادن است زیرا ضلالت تنها به معنای هلاکت است. به قرینه تقابل میان هدایت و ضلالت، در یک عبارت واحد چون معنای ضلالت منحصر در هلاکت است، هدایت باید به معنای ثواب باشد.

سوال: آیا این گونه سخن گفتن تفسیر به رأی آیه محسوب نمی‌شود؟

پاسخ: خیر، زیرا قرینه عقلیه وجود دارد. خداوند متعال، خطابش به عقلا است. عقل حکم می‌کند که یضل من یشاء، خلاف عدل خداوند است. خداوندی که به این اندازه ما را امر به دوری از ضلالت می‌کند، چگونه خودش ما را به ضلالت بیاندازد!

۴

تطبیق مسئله هدایت و ضلالت

المسألة التاسعة: في الهدى والضلالة

قال: والإضلالُ الإشارة إلى خلاف الحق وفعلُ الضلالةِ والإهلاك، والهُدى مقابلٌ، والأوَّلانِ منفيّانِ عنه تعالى.

أقول: يطلق الإضلال على الإشارة إلى خلاف الحق وإلْباس الحقّ بالباطل (بیان شد که به دلیل آن که محل نزاع بیشتر در ضلالت است، از ضلالت شروع می‌کنند و بیان می‌کنند که برای ضلالت معنای سلبی قائل نیستیم) كما تقول: أضلّني فلان عن الطريق، إذا أشار إلى غيره وأوهم أنّه هو الطريق. ويطلق على فعل الضلالة في الانسان (ایصال الی الضلال. گاهی ضلالت اطلاق می‌شود نه به معنای ارائه طریقه ضلالت بلکه به معنای ایجاد فعل ضلالت است. اضلّ یعنی گمراهی را در آن قرار داد. کار شیطان، معنای دوم است. مثل فعل جهل در انسان) كفعل الجهل فيه حتى (حتی به يطلق على فعل الضلالة في الانسان بازگشت می‌کند.) يكون معتقداً خلاف الحق. (تا این که انسان خلاف حق را معتقد شود. کاری می‌کند که خلاف حق را در ذهن انسان استقرار می‌دهد.)

ويطلق (معنای سوم ضلالت) على الإهلاك والبطلان كما قال تعالى: ﴿فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ﴾ (خداوند عمل آن‌ها را اضلال نمی‌کند، به این معنا که از بین نمی‌برد.) يعني يبطلها. 

والهدى يقال لمعان ثلاثة مقابلة لهذه المعاني (هدایت سه معنا در مقابل سه معنای ضلالت دارد)، فيقال (معنای اول) بمعنى نصب الدلالة على الحق كما تقول: هداني إلى الطريق، (معنای دوم، ایصال الی المطلوب است) وبمعنى فعل الهدى في الإنسان حتى يعتقد الشيء على ما هو به (مطلب را جلوی چشم او قرار می‌دهد.)، وبمعنى الإثابة (معنای سوم، ثواب دادن است) كقوله تعالى: ﴿سَيَهْدِيهِمْ﴾ (این سیهدیهم در عالم قیامت است. در عالم قیامت ایصال الی الحق وجود ندارد. و هدایت در آن جا بی‌معنا است. به همین جهت، به معنای ثواب دادن است.) يعني سيثيبهم.

والأوّلان (اولان از معنای ضلالت) منفيان عنه تعالى، يعني الإشارة إلى خلاف الحق وفعل الضلالة (اشاره به حق و این که خداوند خود ضلالت را در ما ایجاد کند)، لأنّهما قبيحان والله تعالى منزّه عن فعل القبيح. (پس هر جا واژه ضلالت به خداوند نسبت داده شده است، تنها یک معنا وجود دارد اما در هدایت، هر سه معنا وجود دارد)

وأمّا الهداية فالله تعالى نصب الدلالة على الحق (این معنای اول از هدایت. خداوند ایصال الی المطلوب نیز انجام می‌دهد. مثل امور بدیهی ضروری که خداوند در انسان قرار داده است. هر حادثی محدِث می‌خواهد و...) وفعل الهداية الضرورية في العقلاء (معنای روشن نوعی ایصال الی المطلوب است. هر سه معنا در هدایت وجود دارد و تنها یک استثناء وجود دارد)، ولم يفعل الإيمان فيهم (در آنجایی از هدایت که فعل اختیاری ما است را نمی‌توان به خداوند نسبت داد. زیرا) لأنّه كلّفهم به، ويثيب على الإيمان (چون خداوند تکلیف فرموده و می‌خواهد بر آن ثواب دهد، چیزی که ثواب می‌دهد را خود خداوند ایجاد نمی‌کند. به همان دلیل که جبر باطل است، ایجاد ایمان در مؤمنین را نمی‌توان به خداوند نسبت داد.)، فمعاني الهداية صادقة في حقه تعالى إلّا فعل ما كلّف به. (تمامی معانی در مورد خداوند صادق است مگر افعالی که خداوند خودش تکلیف نموده است. اگر هدایت در کنار ضلالت بیان شد، دیگر نمی‌توان گفت تمامی معانی هدایت قابل نسبت است. بلکه به قرینه ضلالت که فقط معنای سوم صادق است، در هدایت نیز تنها معنای سوم {اثابه} صادق می‌باشد.)

وإذا قيل إنّه تعالى يهدي ويضلّ (اگر در آیه هدایت کنار ضلالت با هم آمد) فإنّ المراد به (معنای هدایت) أنّه يهدي المؤمنين بمعنى أنّه يثيبهم (تنها این معنا وجود دارد) ويضلّ العصاة بمعنى أنّه يهلكهم ويعاقبهم (در انتها، ایشان دفع و دخل مقدر می‌کند. اشاعره و اهل حدیث، برخی آیات را در مقابل نظر عدلیه مطرح نموده‌اند که خداوند در این آیات می‌فرماید: خداوند اعمالی را انجام می‌دهد که موجب ضلالت مؤمنین می‌شود. اشعری می‌گوید: هرچند که بپذیریم یضل من یشاء با این بیان پاسخ داده شد اما دیگر آیات که صریحا می‌فرماید: خداوند متعال، کاری می‌کند که موجب ضلالت می‌شود را چگونه پاسخ می‌دهید؟ مثل آیه ۱۵۵ سوره اعراف که داستان انتخاب ۷۰ نفر توسط حضرت موسی را بازگو می‌کند. حضرت موسی در این جریان خطاب به خداوند عرض می‌کند: قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَنْ تَشَاءُ وَتَهْدِي مَنْ تَشَاءُ. شاهد در "إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ" است. این فتنه‌ای است که خداوند برپا نمود تا عده‌ای گمراه و عده‌ای هدایت شوند.

در این آیه نمی‌توان گفت ضلالت به معنای اهلاک است.

پاسخ عدلیه: مقصود از فتنه، شدت و تکلیف سخت است. خداوند صحنه سختی ایجاد نمود که با این صحنه سخت عده‌ای گمراه می‌شوند. می‌توان گفت، تکلیفی دشوار برای مردم درست شد. بنابر این، فتنه به معنا عامل اضلال نیست. خداوند عامل اضلال ایجاد نکرد بلکه خداوند تکلیف سخت ایجاد نمود که عده‌ای از آن رویگردان می‌شوند. عده‌ای به خاطر تکلیف سخت، دچار اضلال شدند.

پس در این جا، فتنه عامل اضلال نیست. آنچه خداوند ایجاد کرد، تکلیف سخت بود. خود افراد گمراه شدند. بنابر این معنای "إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَنْ تَشَاءُ" آن است که خداوند، تکلیف سخت آورد، چون افراد زیر بار این تکلیف نرفتند، دچار ضلالت شدند. هم معنای فتنه و هم معنای تضل بها تغییر می‌کند.

سوال: تهدی من تشاء که در آیه بیان شده است، به چه معنایی است؟

پاسخ: یعنی کسانی که زیر بار این تکالیف رفتند، هدایت می‌یابند.

این که آیا توجیهات متکلمین عدلیه مورد قبول ما است یا خیر، یک بحث جداگانه‌ای می‌طلبد. از دیدگاه آیات و روایات اصول بحث مورد قبول است اما از نگاه آیات و روایات مسئله هدایت و ضلالت یک مسئله پیچیده است.

سخن اشاعره یقینا باطل است. این که خداوند در ما و بدون توجه به اراده ما، گمراهی را درست می‌کند، قطعا صحیح نیست. اما خداوند در هدایت و ضلالت بیش از ارائه طریق و ایصال الی المطلوب نقش آفرینی می‌کند و کارهایی که انجام می‌دهد در ضلالت مؤثر است هرچند سلب اختیار نمی‌کند و به جبر نمی‌رسد. هرچند در ضلالت اختیار با ما است اما خداوند در این میان نقش بسزایی دارد. در هدایت و ضلالت، غیر از مسئله ایصال الی المطلوب و از طرف دیگر، ایجاد فعل ضلالت، در این وسط خیلی اتفاقات رخ می‌دهد که انسان به هدایت و یا ضلالت می‌رسد. از دیدگاه قرآن و اهل بیت، مسئله به راحتی نیست. عواملی که سبب می‌شود تا مسیر هدایت و ضلالت باز شود، چیزی است که قرآن کریم از آن‌ها به عنوان اضلال و هدایت معنا می‌کند. یعنی از دیدگاه کتاب و سنت، یهدی من یشاء و یضل من یشاء، معنایی عمیق دارد و مشکل با تأویل حل نمی‌شود. آیات و روایات متعدد، به تعابیر مختلف، نقش ویژه خداوند را در هدایت و ضلالت نشان می‌دهند.)، وقول موسى عليه‌السلام ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ﴾ فالمراد بالفتنة الشدة والتكليف الصعب، يضلّ بها من يشاء أي يهلك من يشاء وهم الكفّار.

۵

تعذیب اطفال و اقوال گروه‌های مختلف

مسئله دهم:

این مسئله مربوط به عدل است که بسیار مورد بحث میان عدلیه و مخالفان قرار گرفته است.

عنوان معروف این بحث همان عنوانی است که آیا تعذیب اطفال، جایز است یا جایز نیست؟

اما در حقیقت، تعذیب اطفال یک مثال از قاعده کلی است. قاعده کلی عبارت است از: عقاب کسی که شرائط تکلیف را ندارد. به عبارت دیگر، آیا خداوند می‌تواند کسی را که شرائط تکلیف ندارد، نسبت به همان تکلیفی که نمی‌تواند انجام دهد، عقاب نماید یا خیر؟ یک مثال بارز، اطفال کفار هستند. آیا خداوند می‌تواند اطفال کفار را عذاب کند یا خیر؟

نظر نحله‌های مختلف در این مسئله:

اهل حدیث: این گروه معتقدند که تعذیب اطفال، اشکالی ندارد. ظاهر قرآن و سنت بر این امر دلالت می‌کند.

عدلیه: منکر تعذیب اطفال می‌باشند.

اشاعره: اکثر این گروه همانند اهل حدیث می‌اندیشند. برخی از آن‌ها در این مسئله شقوق و احتمالاتی را مطرح نموده‌اند.

مرحوم علامه می‌فرمایند: اشاعره نیز به اهل حدیث ملحق می‌شوند؛ هرچند برخی از آن‌ها احتمالات را بیان نموده‌اند اما اگر بر اساس مبانی بخواهند رفتار نمایند باید قائل به جواز تعذیب اطفال شوند. زیرا اشاعره قائل به جبر در تمام افعال هستند. کسی که چنین اعتقادی داشته باشد همانگونه که انسان بالغ کافر را جایز التعذیب می‌داند در مورد طفل نیز به جواز معتقد می‌شود. طفل کافر هرچند که گناهی انجام نداده است اما به اعتبار پدرش عذاب می‌شود و اشکالی ندارد.

بنابر این از نظر عدلیه، عقاب کسانی که شرائط تکلیف را ندارند به دلیل حسن و قبح، جایز نیست اما در مقابل، اشاعره و اهل حدیث معتقدند عقاب این دسته افراد، اشکالی ندارد زیرا در باب خداوند با میزان حسن و قبح نمی‌توان داوری کرد و در این امور باید تابع نص باشیم.

۶

استدلال اشاعره و اهل حدیث و پاسخ آن‌ها

استدلال اشاعره و اهل حدیث:

این طیف ادله مختلفی از آیات و روایات برای اثبات این که تعذیب اطفال در بارگاه الاهی، بدون اشکال است، بیان نموده‌اند. در این جا سه دلیل بیان شده است. وجه انتخاب این سه دلیل آن است که هر یک از ادله مربوط به یک حوزه است. یک مورد به اعتبار بحث‌های فقهی و مورد دیگر را به اعتبار مقولات عرفی بیان نموده‌اند.

۷

تطبیق اقوال در تعذیب اطفال

المسألة العاشرة: في أنّه تعالى لا يعذّب الأطفال

قال: وتعذيبُ غيرِ المكلّف قبيحٌ، وكلامُ نوحٍ عليه‌السلام مجازٌ، والخدمةُ ليست عقوبةً له، والتبعيَّةُ في بعض الأحكام جائزةٌ.

أقول: ذهب بعض الحشوية (یعنی اهل حدیث) إلى أنّ الله تعالى يعذّب أطفال المشركين (این گروه معتقدند اشکالی ندارد)، ويلزم الأشاعرة تجويزه (هرچند برخی از اشاعره تصریح نموده‌اند و برخی تصریح نکرده‌اند اما بر اساس مبنا، اشاعره در باب جواز تعذیب اطفال باید ملزم شوند. به عبارت دیگر، جایز دانستن تعذیب اطفال را به اشاعره الزام می‌کنیم.)، والعدلية كافة على منعه (در میان ادلیه محل اختلاف نیست)، والدليل عليه أنّه قبيح عقلاً فلا يصدر منه تعالى. (دلیل ما یک دلیل عقلی است. مخالفین هم شواهدی بر اثبات مدعای خود اقامه می‌کنند و هم به یک عبارت، مدعای عدلیه را نقض می‌کنند. مرحوم علامه اول دلیل مخالفین را بیان می‌کنند و سپس موارد نقض را پاسخ می‌دهند.)

۸

استدلال اول مخالفین عدلیه و پاسخ ان

استدلال نخست مجوزین تعذیب اطفال:

استناد به آیه ﴿وَلا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً﴾. فرزندان مشرکین از این پس، فاجر و کافر می‌باشند. در آیه قبل می‌فرماید:

وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا ﴿۲۶﴾

إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا ﴿۲۷﴾

اشعری، می‌گوید این فراز از آیه دنباله نفرین حضرت نوح است که از خداوند خواست از هیچ یک نگذرد. و خداوند هیچ یک از کافرین را باقی نگذاشت و هر فرزندی که از آن‌ها به دنیا می‌آید، کافر است. خداوند متعال در دنیا قوم کافر را به از بین بردنشان، عذاب داد و به فرزندانشان به عنوان فاجر و کافر، عذاب داد.

سوال: آیا بر کسی که به سن تکلیف نرسیده است می‌توان عنوان کافر و فاجر حمل کرد؟

پاسخ: این پاسخ عدلیه است.

پاسخ به استدلال اشاعره:

بنابر یک تفسیر، مدعای اشاعره صحیح است. در همان تفسیر از آیه این اشکال وجود دارد که آیا فرزندان نابالغ، کافر و فاجر می‌شوند؟!

مرحوم علامه می‌فرمایند: مشخص است که در این آیه معنای مجازی مراد است و اساسا نمی‌تواند معنای ظاهری آیه صحیح باشد. حتی اگر دنباله نفرین حضرت نوح باشد؛ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا نمی‌تواند به معنای این باشد که فرزندان کافر و فاجر باشد. معنای صحیح آیه آن است که زمینه به این گونه فراهم می‌شود و شرایط به گونه‌ای می‌باشد که هیچ گاه آن‌ها هدایت نمی‌شوند.

تعبیر وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا، مشخص است که مجاز است زیرا معنا ندارد که بچه کافر و فاجر باشد. بلکه به معنای آن است که والتقدير: أنهم يصيرون كذلك، لا حال طفوليتهم. (یعنی در آینده و پس از بلوغ، فاجر و کافر می‌شوند.

۹

استدلال دوم مخالفین عدلیه و پاسخ آن

استدلال دوم مجوزین تعذیب اطفال:

در احکام شرعیه، زمانی که کفار حربی به اسارت مسلمین در می‌آیند، می‌توان کودکان آن‌ها را به عنوان برده استخدام شوند. آیا این نوعی تعذیب نیست! بچه کافر را به عنوان عبد مورد استفاده قرار دادن نیز باید قبیح باشد.

پاسخ به استدلال دوم:

این از باب عقوبت نیست. خدمت در اینجا به معنای عقوبت نیست. اساسا یک ألم و مشقتی است که ارتباطی به عمل ندارد. ممکن است گفته شود کارکشیدن از طفل به اعتبار عقوبت پدر او می‌باشد (یعنی پدر او به خاطر جنگیدن بر علیه مسلمین دچار خطا شده و ما به عقوبت پدر این بچه را به بندگی می‌گیریم). عقوبت در زمانی مشکل است که نسبت به فعل خودش باشد. یعنی خود فرزند کاری کرده است که به اعتبار کار او این کار را انجام می‌دهیم. به اعتبار پدر اشکالی ندارد و نسبت به خود او یک مشقت است. ألم و مشقت که عقوبت محسوب نمی‌شود.

اگر هم نسبت به پدرش از او عقوبت می‌شود، خداوند به او فرزند عوض می‌دهد. در حقیقت با عوض، زحمت او جبران می‌شود.

نکته مهم در ماجرای استخدام فرزند کفار، ربطی به عقوبت ندارد. اشاعره بایستی مثالی بیان کنند که نسبت به فعل خودش عقوبت شود در حالی که استخدام او ربطی به فعل او ندارد.

سوال: پاسخ دیگر به ذهن می‌رسد و آن این که گاهی این دستورات برای هدایت فرد است. یعنی طفل زیر نظر مسلمین قرار گیرد تا آموزه‌های اسلام را فراگیرد.

پاسخ: بله، چندین پاسخ بیان شده است که یکی از پاسخ‌ها همین فرمایش است. برخی بیان نموده‌اند نه تنها عقوبت نیست بلکه الم و مشقت هم نیست. به تعبیر دیگر هر الم و مشقتی، قبیح نیست. مثل حجامت و فصد که درد و زحمت دارد اما هیچ عاقلی این را قبیح نمی‌داند زیرا چیزی که از این طریق بدست می‌آید، مصلحت اعظم را دارد.

۱۰

استدلال دوم مخالفین عدلیه و پاسخ

الثاني: قالوا: إنّا نستخدمه لأجل كفر أبيه (برخی می‌گویند: همین که فرزندان کافر را بخاطر کفر پدرانشان به بندگی می‌گیرم)، فقد فعلنا فيه ألماً وعقوبة فلا يكون قبيحاً. (در حالی که زحمت ایجاد می‌شود. اما در عین حال هیچ قبحی ندارد.)

والجواب: أنّ الخدمة ليست عقوبة للطفل (می‌پذیریم که الم و مشقت است)، وليس كل ألم ومشقة عقوبة (هر دردی عقوبت نیست) فإنّ الفصد والحجامة ألمان وليسا عقوبة (جراحی که عقوبت نیست)، نعم استخدامه عقوبة لأبيه (او را استخدام می‌کنیم که این یک عقوبت برا پدرش محسوب می‌شود. نسبت به پدر می‌تواند عقوبت باشد اما نسبت به فرزند که عقوبت نیست. بلکه می‌تواند نسبت به طفل امتحال محسوب شود. خداوند با یک کار هم یکی را عقوبت می‌کند و نسبت به یکی امتحان است و نسبت به برخی دیگر عبرت است.) وامتحان له (برای خودش امتحان است. خداوند در مقابل مشقت‌هایی که تحمل می‌کند، عوض می‌دهد. به این دلیل الم و مشقت قبحی ندارد. مثل این که فرد برای رسیدن به درجات عالی علم مشقت‌هایی را متحمل می‌شود اما چون عوض دارد کسی نمی‌گوید قبیح است. خداوند امتحان می‌کند) يعوَّض عليه كما يعوّض على أمراضه. (همانگونه که انسان مریض می‌شود و خداوند در مقابل عوض می‌دهد، پس مریضی قبیح نیست.)

۱۱

استدلال سوم مخالفین عدلیه و پاسخ مورد نظر استاد

استدلال سوم اشاعره:

این استدلال به یک حکم فقهی مستند است. در فقه بیان شده است که اطفال در احکام تابع پدرانشان هستند. در دفن، ارث، نماز و... اطفال کفار، حکم کافر را دارند. بر اطفال نماز خوانده نمی‌شود، در قبرستان مسلمین دفن نمی‌شوند و.... این اطفال که گناهی ندارند اما در عین حال خداوند نسبت به آن‌ها الم و مشقتی و عقوبتی دارد و حال آن که اطفال در کفرشان هیچ نقشی ندارند.

پاسخ به استدلال:

معنای حقیقی عقاب دارای اشکال است.

الثالث: قالوا: إنّ حكم الطفل يتبع حكم أبيه في الدفن ومنع التوارث والصلاة عليه ومنع التزويج. (اطفال در این موارد تابع پدر هستند. پس اشکالی ندارد که طفلی را دچار محرومیت و الم وعقاب کنیم)

والجواب: أنّ المنكَر عقابه لأجل جرم أبيه، وليس بمنكر أن يتبع حكم أبيه في بعض الأشياء (اشکال در جایی است که طفل را عقاب کنند به خاطر جرم پدر، اما تبعیت در میراث، تبعیت در دفن، از باب عقوبت نسبت به جرم پدرش نیست. این حکمی است که نسبت به فرزند در رابطه با پدر است) إذا لم يحصل له بها ألم وعقوبة (به شرطی که الم و عقوبتی حاصل نشود. در بالا فرمودند که الم اشکالی ندارد. در اینجا عامداً از روی متن خوانده می‌شود به دلیل این که فرمایش علامه دارای اشکال است. به این جهت پاسخ خوبی نیستند.)، ولا ألم له في منعه من الدفن والتوارث وترك الصلاة عليه. (می‌فرمایند در باب منع توارث ألمی نیست. در حالی که حقیقتا ألم است.)

تعابیر مرحوم علامه در اینجا، تعابیر دقیقی نیست.

پاسخ روشن:

عذاب نمودن کسی در خصوص تکلیفی که امکان انجام آن تکلیف را ندارد. یک پاسخ کلی نسبت به تمام استدلال‌ها وجود دارد و آن عبارت است از این که استدلال‌های مذکور در غیر محل است و ارتباطی با موضوع ندارد. آنچه که عدلیه می‌گوید خلاف عقل است یعنی این که فردی را تکلیف نسبت به چیزی کنند که امکان انجام آن تکلیف را ندارد و در خصوص همان تکلیف عذاب کنند. تعذیب الاطفال نسبت به اوامر الاهی. مثال‌هایی که در استدلال‌ها بیان شده است هیچ ارتباطی به موضوع محل بحث نیست.

بنابر این، پاسخ کلی آن است دلیل اعم از مدعا است.

معنایی که اشاعره از آیه شریفه در استدلال نخست بیان کرده‌اند، حتی با ظاهر آیه شریفه سازگار نیست. ﴿وَلا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً﴾ مشخص است که بچه فاجر و کفار نمی‌شود. خود اشعری نیز نمی‌تواند بگوید، طفلی که بدنیا آمده فاجر و کافر است. فاجر و کافر حقیقی به حمل شایع بر بچه اطلاق نمی‌شود. اولا آیه معنایی دارد که روشن‌تر از این معنا است. ثانیا غیر از قرینه عقلی، قرینه لفظی وجود دارد که منظور تعذیب اطفال نیست.

ورابعها : أنّ المجوس قالوا : إنّ القادر على الخير لا يقدر على الشر وبالعكس ، والمجبرة قالوا : إنّ القدرة موجبة للفعل غير متقدمة عليه ، فالإنسان القادر على الخير لا يقدر على ضده وبالعكس.

المسألة التاسعة : في الهدى والضلالة

قال : والإضلالُ الإشارة إلى خلاف الحق وفعلُ الضلالةِ والإهلاك ، والهُدى مقابلٌ ، والأوَّلانِ منفيّانِ عنه تعالى.

أقول : يطلق الإضلال على الإشارة (١) إلى خلاف الحق وإلْباس الحقّ

__________________

(١) حاصل ما أفاده أنّ لكل من الضلالة والهداية معانيَ ثلاثة متقابلة ، وتصحّ نسبة الهداية بمعانيها الثلاثة إلى الله سبحانه ، دون الضلالة بل تصح نسبة المعنى الثالث منها إليه تعالى. نعم : إيجاد الهداية في العباد ، مختص بغير ما كلّفوا به كالإيمان فإنّه فعل العبد ، بقرينة التكليف به خلافاً للأشاعرة حيث ذهبوا إلى أنّه يوجد الإيمان والكفر في العباد.

والذي ينبغي التنبيه عليه : أنّ إيجاد الهداية في العباد يرجع إلى إيجاد مقدماتها من الداخل كالعقل والفطرة ، والخارج كالرسل والكتب.

ثمّ إنّ حل عقد الجبر يحصل بالوقوف على أنّ لله هدايتين : عامّة لجميع الناس ، وخاصّة لبعضهم ، ومصحح العقوبة والمثوبة هو الأولى منهما ، فمن تمت الحجّة في حقه تصح عقوبته ، وإلّا فلا ، وأمّا الهداية الثانية فهي مختصة بالمستفيدين من الهداية الأولى ، وما في قوله سبحانه : ﴿فَيُضِلُّ اللهُ مَنْ يَشاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (إبراهيم : ٤) الذي وقع ذريعة للمجبرة ليس يهدف إلى الهداية والضلالة العامتين ، كما لا يهدف إلى وجود الفوضى في أمر الهداية والضلالة لأنّه يخالف كونه حكيماً ، ولأجل نقد تلك الفكرة وصف سبحانه نفسه في آخر الآية بقوله : ﴿الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ، بل هو وأمثاله ناظر إلى أنّ من لم يهتد بالهداية العامّة يضلّه ولا يوفقه بالاهتداء إلى الدرجات العليا ، وأمّا من ـ

بالباطل كما تقول : أضلّني فلان عن الطريق ، إذا أشار إلى غيره وأوهم أنّه هو الطريق. ويطلق على فعل الضلالة في الانسان كفعل الجهل فيه حتى يكون معتقداً خلاف الحق.

ويطلق على الإهلاك والبطلان كما قال تعالى : ﴿فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ يعني يبطلها.

والهدى يقال لمعان ثلاثة مقابلة لهذه المعاني ، فيقال بمعنى نصب الدلالة على الحق كما تقول : هداني إلى الطريق ، وبمعنى فعل الهدى في الإنسان حتى يعتقد الشيء على ما هو به ، وبمعنى الإثابة كقوله تعالى : ﴿سَيَهْدِيهِمْ يعني سيثيبهم.

والأوّلان منفيان عنه تعالى ، يعني الإشارة إلى خلاف الحق وفعل الضلالة ، لأنّهما قبيحان والله تعالى منزّه عن فعل القبيح.

وأمّا الهداية فالله تعالى نصب الدلالة على الحق وفعل الهداية الضرورية

__________________

ـ اهتدى بالهداية العامّة فيوفقه بتحصيل أعلى درجاتها ، وإلى ذلك يشير الكتاب العزيز ويقول : ﴿اللهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ (الشورى : ١٣) ويقول : ﴿وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَآتاهُمْ تَقْواهُمْ (محمد : ١٧) ويقول تعالى : ﴿إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْناهُمْ هُدىً (الكهف : ١٣). (١)

وممّا يدل على أنّ الضلالة والهداية بمعنى المثوبة والإهلاك قوله سبحانه : ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ (محمد : ١).

﴿وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ* سَيَهْدِيهِمْ وَيُصْلِحُ بالَهُمْ* وَيُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ (محمد : ٤ ـ ٦).

__________________

(١) وإن أردت التفصيل فلاحظ الإلهيات : ٢ / ٣٨٧ ـ ٣٩٤.

في العقلاء ، ولم يفعل الإيمان فيهم لأنّه كلّفهم به ، ويثيب على الإيمان ، فمعاني الهداية صادقة في حقه تعالى إلّا فعل ما كلّف به.

وإذا قيل إنّه تعالى يهدي ويضلّ فإنّ المراد به أنّه يهدي المؤمنين بمعنى أنّه يثيبهم ويضلّ العصاة بمعنى أنّه يهلكهم ويعاقبهم ، وقول موسى عليه‌السلام ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ (١) فالمراد بالفتنة الشدة والتكليف الصعب ، يضلّ بها من يشاء أي يهلك من يشاء وهم الكفّار.

المسألة العاشرة : في أنّه تعالى لا يعذّب الأطفال

قال : وتعذيبُ غيرِ المكلّف قبيحٌ ، وكلامُ نوحٍ عليه‌السلام مجازٌ ، والخدمةُ ليست عقوبةً له ، والتبعيَّةُ في بعض الأحكام جائزةٌ.

أقول : ذهب بعض الحشوية إلى أنّ الله تعالى يعذّب أطفال المشركين ، ويلزم الأشاعرة تجويزه ، والعدلية كافة على منعه ، والدليل عليه أنّه قبيح عقلاً فلا يصدر منه تعالى.

احتجّوا بوجوه : الأوّل : قول نوح عليه‌السلام (٢) : ﴿وَلا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً (٣).

__________________

(١) الأعراف : ١٥٥.

(٢) وجه الاستدلال أنّ الآية دلّت على أنّ ولد الكافر كافر ، وثبت أنّ كل كافر في النار ، فينتج أنّ ولد الكافر في النار ، والجواب عدم تكرر الحدّ الأوسط ، لأنّ المراد منه في الصغرى هو الكافر مجازاً والمراد منه في الكبرى هو الكافر حقيقة.

(٣) نوح : ٢٧.

والجواب : أنّه مجاز ، والتقدير : أنهم يصيرون كذلك ، لا حال طفوليتهم.

الثاني : قالوا : إنّا نستخدمه (١) لأجل كفر أبيه ، فقد فعلنا فيه ألماً وعقوبة فلا يكون قبيحاً.

والجواب : أنّ الخدمة ليست عقوبة للطفل ، وليس كل ألم ومشقة عقوبة فإنّ الفصد والحجامة ألمان وليسا عقوبة ، نعم استخدامه عقوبة لأبيه (٢) وامتحان له يعوَّض عليه (٣) كما يعوّض على أمراضه.

الثالث : قالوا : إنّ حكم الطفل يتبع حكم أبيه في الدفن ومنع التوارث والصلاة عليه ومنع التزويج.

والجواب : أنّ المنكَر عقابه لأجل جرم أبيه ، وليس بمنكر أن يتبع حكم أبيه في بعض الأشياء إذا لم يحصل له بها ألم وعقوبة ، ولا ألم له في منعه من الدفن والتوارث وترك الصلاة عليه.

__________________

(١) حاصل الاستدلال أنّه لو كان العقوبة بلا ذنب قبيحاً فلما ذا جاز في الشرع استخدام أولاد الكفار بالاسترقاق والاستخدام عقوبة؟ والجواب أنّ استرقاقه لصالح الولد ، حيث يدخل في حظيرة الإسلام ويعيش مع المسلمين فيعود مسلماً.

(٢) أي استخدام ولده عقوبة للأب ، لأنّه ينظر إلى الظاهر ويتأذى كما يتأذى في استرقاق نفسه ، ولكن الاسترقاقين نعمة من الله عليهما.

(٣) أي ابتلاء ومحنة ، والضميران راجعان إلى الأب ، والله سبحانه يُعوِّض ذلك الابتلاء والمحنة في الآخرة إذا قلنا بعمومية العوض للمسلم وغيره ، أو قلنا بشرط أن يسلم إلى آخر عمره.