مقایسه بحث قدرت با مطالبی که در مقصد اول و دوم بیان شد:
هدف از این مقایسه را میتوان موارد ذیل دانست:
۱) ابهام زدایی در صورت بروز ابهام.
۲) پاسخ به این سوال که مسئله قدرت و اراده در میان فیلسوفان و متکلمان چیست و راه حل کدام است؟
این بحث در گذشته بیان شد اما در اینجا بصورت دقیقتر و موشکافانهتر تبیین میگردد.
فلاسفه در مسئله رابطه میان و خداوند و جهان (بین واجب و ممکن) چهار اصل مهم دارند. نتیجه این اصول آن است که قدرت را به معنای کلامی (جواز فعل و ترک) نمیپذیرند.
چهار اصل عبارت است از:
۱) هر ماهیت ممکنی، استواء نسبت به وجود و عدم دارد. نه وجود و نه عدم در ذاتش نیست.
۲) ممکن به این معنا، نیازمند و محتاج علت است. از نظر فلاسفه، امری که در ذاتش نه وجود و نه عدم وجود دارد برای تحقق نیازمند علت است.
۳) ممکن تا زمانی که به حد وجوب نرسد؛ تحقق نمییابد. ممکنی که مستوی النسبة میباشد، بایستی توسط یک عامل بیرون و یک سبب خارجی از حالت استواء به سمت وجوب حرکت نماید. تا زمانی که وجودش واجب نگردد، موجود نمیشود. عبارت مذکور، بیان قاعده "الشئ ما لم یجب لم یوجد" میباشد.
۴) تنها چیزی که ممکن را از حالت امکان به سمت وجوب سوق میدهد؛ علت تامه است. تا علت تامه به عنوان یک عامل بیرونی، تحقق پیدا نکند؛ ماهیت ممکن واجب نمیشود و تا واجب نشود، موجود نمیگردد.
مطالب مذکور، حاصل و چکیده بحث رابطه میان واجب و ممکن در کتب فلسفی است.
بنابر پذیرش اصول چهارگانه، باید پذیرفت که در باب ممکن و همینطور در باب واجب تعالی، فرض این که گفته شود، ممکن یا واجب تعالی در هنگامی که قصد انجام فعل دارد، هم میتواند انجام دهد و هم نمیتواند انجام دهد؛ بیمعنا میباشد. زیرا صرف این که گفته شود فاعل میتواند کاری را انجام دهد یا ترک کند به معنای آن است که آن فعل ممکن است. ممکن نسبت به وجود و عدم استوا دارد؛ اگر قرار باشد؛ فاعل آن کار را انجام دهد یعنی آن فعل از حالت امکان خارج شود و واجب گردد. زیرا تا آن فعل واجب نشود، محقق نمیشود. زمانی فعل واجب میشود که علت تامه آن محقق شود. هنگامی که علت تامه آن محقق شود، فعل واجب میشود.
در آب خوردن فاعل زمانی فعل محقق میشود که علت تامه آب خوردن محقق شود و زمانی که علت تامه محقق شود، آب خوردن واجب میشود. زمانی که علت تامه محقق نشود، فاعل آب را نمیخورد.
اگر برخی از اسباب علت تامه باشد و برخی از اسباب نباشد، بازهم فاعل آب را نمینوشد. زیرا از حالت امکان خارج نمیشود. اگر تمام اسباب علت تامه جمع شد، فاعل حتما آب را مینوشد و محال است که آب را ننوشد. زیرا زمانی که تمام اسباب علت تامه حاضر شد، معلول نیز حاضر میشود.
بنابر این فیلسوف قائل است، این که گویی این کنم یا آن کنم/ خود دلیل اختیار است ای صنم
سخنی اشتباه و تخیل میباشد. فاعل تا قبل از این که علت تامه حاصل شود، به ظاهر هم میتواند و هم نمیتواند. آیا زمانی که علت تامه نیامده است، واقعا فاعل میتواند فعل را انجام دهد؟ محال است فاعل بتواند فعل را انجام دهد، زیرا هنوز علت تامه حاصل نشده است.
آیا زمانی که علت تامه و تمام اسباب حاصل شد، فاعل میتواند فعل را ترک نماید؟ ترک فعل در این صورت محال است. در این صورت فاعل حتما فعل را انجام میدهد. بنابر این فاعل یا حتما فعل را انجام میدهد (اگر اسباب علت تامه وجود داشته باشد) یا حتما فعل را ترک میکند (اگر اسباب علت تامه وجود نداشته باشد). انجام فعل یا واجب و یا ممتنع است.
در نتیجه بیان قدرت به معنای "صحة الفعل و الترک" صحیح نیست.
توضیحات فوق مربوط به انسان میشود.
تبیین مبنای فلاسفه در مورد خداوند متعال:
در ذات خداوند یا علت آفرینش وجود دارد و یا علت وجود ندارد. بدیهی است که در بیرون ذات خداوند چیزی نیست. (کان الله و لم یکن معه شئ)
به عبارت دیگر یا علت تامه آفرینش جهان در ذات خداوند وجود دارد و یا وجود ندارد. در صورتی که علت تامه در خداوند وجود نداشته باشد، صدور جهان ممتنع و محال است.
در صورتی که ذات خداوند متعال برای وجود جهان کافی باشد (یعنی خداوند به عامل بیرونی برای خلق جهان نیازی ندارد و خود خداوند متعال بذاته جهان را میآفریند.) در این صورت، صدور جهان از خداوند واجب میباشد. بنابر این، هر فعلی در مورد خداوند که مدنظر باشد یا واجب و یا ممتنع میباشد. اساسا فرض امکان به معنایی که متکلمین و خواجه بیان نمودهاند (وجود العالم بعد عدمه ینفی الایجاب)؛ بیمعنا میباشد. از نگاه فلاسفه، فرض وجودالعالم بعد عدمه غلط میباشد. زیرا ذات خداوند هست و جهان را بوجوب میآفریند.
پاسخ متکلمین در مقابل چهار اصل فلاسفه:
متکلمان امامیه تا پیش از خواجه، اصلا متعرض بحث وجوب و امکان نمیشوند و این بخاطر آن است که مبحث وجوب و امکان را قبول ندارند. با مراجعه به مکتوبات شیخ مفید و سید مرتضی میتوان به این نکته دست یافت.
از نگاه آنان، جهان دو نوع موجود دارد:
۱) وجود حادث
۲) وجود قدیم
سوال: آیا متکلمان متعرض بحث وجوب و امکان نمیشوند؟
پاسخ: اصلا متعرض این بحث نمیشوند به دلیل آن که این بحث را قبول ندارند. در منظر این متکلمان تقسیم به وجوب و امکان، تقسیم غلطی است.
متکلم سوال میکند که "امکان" در کجاست؟
فیلسوف در پاسخ به این سوال میگوید: امکان به ماهیت تعلق دارد.
متکلم میپرسد: ماهیت موجود یا معدوم است؟ (جایی در عالم به نام ماهیات وجود دارد و با نظر به آنها متوجه میشویم که مابین وجود و عدم قرار گرفتهاند!) از نظر متکلم ماهیت هیچ حقیقتی ندارد. ماهیت یک مفهوم انتزاعی است. با دیدن کتاب و در نظر گرفتن حالت وجود آن گفته میشود که این کتاب در زمانی هست و در زمانی نیست. در نهایت گفته میشود که کتاب نسبت به وجود و عدم استوا دارد.
بنابر این، متکلمان گذشته (مثل شیخ مفید و سد مرتضی) اصلا تقسیم وجوب و امکان را قبول ندارند. واجب و ممکن مربوط به قضایا میشود. در قضیه الانسان ماشی بالامکان و الانسان ناطق بالضرورة، میتوان امکان و ضرورت را مطرح نمود. نه این که یک واقعیت خارجی به عنوان واقعیت امکان و واقعیت وجوب در نظر گرفت.
متکلمان نسبت به علیت، بحث حدوث و قدم را مطرح میکنند. از نظر متکلم در مورد چیزی که واقعی است باید اظهار نظر نمود. در عالم دو دسته موجود وجود دارد:
۱) یا موجودات قدیم یعنی هیچ سابقه عدمی ندارند
۲) یا حادث یعنی زمانی نبودند و بعد بود شدند. (الموجود قدیم أو حادث)
این که فیلسوف میگوید، مناط احتیاج استواء نسبت است، استواء در عالم جایی ندارد. مناط احتیاج حدوث است. به این معنا که اگر موجودی سابقه عدم داشت و پدید آمد، عقل میپرسد، موجودی که نبود از کجا آمد؟
معنای علیت آن است که اگر موجودی پدید آمد که قبل از آن نبود، سوال میشود که این موجود از کجا است؟ اما اگر هیچ موجودی پدید نیاید (موجودی از ازل وجود داشته است) هیچ گاه فردی نمیپرسد چرا بوجود آمد؟ در این مورد وجود عین ذات میباشد.
بنابر این درمقابل فیلسوفان که قائل به امکان و مناط احتیاج را امکان میدانستند، از نظر متکلمان قدیم اساسا وجوب و امکان ناصحیح است و در عالم حدوث و قدم وجود دارد. مناط علیت هم حدوث میباشد. به این معنا که هر موجودی که پس از نبود، بود شد، نیازمند علت است.
بنابر این که امکان برداشته شود، اشکال پیشین مطرح نمیشود. منشأ پیدایش اشکال فلاسفه بر متکلمان آن بود که صحة الفعل و الترک به معنای امکان است. امکان به معنای استواء است و استواء نیاز به علت دارد.
سوال: آیا متکلمان، علت تامه را نپذیرفتهاند؟ آیا متکلمان معتقدند معلول نیازمند علت تامه نیست و با علت ناقصه نیز میتوان فعلی را انجام داد؟
پاسخ: متکلم نیز برای انجام امور، علت تامه را لازم میداند اما علت تامه یعنی تمام اموری که برای تحقق فعل ضروری است اما این بدان معنا نیست که اموری که برای تحقق فعل ضروری است باید خارج از ذات فاعل باشد. فاعل که فعلی را انجام میدهد برای انجام فعل باید تمام شرائط فراهم شود که یکی از شرائط اراده است.
نوشیدن آب نیاز به علت تامه دارد که یکی از اجزاء علت اراده فاعل است. اگر فاعل اراده نکند، نوشیدن آب تحقق پیدا نمیکند. بنابر این متکلمان، علت تامه را قبول دارد اما برخلاف فلاسفه معتقدند که اراده فاعل جزئی از علت تامه میباشد.
فیلسوف میگوید این اراده که به معنای صحة الفعل و الترک است همان امکان است. امکان هم حالت استواء دارد.
متکلم معتقد است، امکانی که فلاسفه بیان میکنند، فرض ذهنی است.
قدرت یعنی همین که فاعل میتواند کاری را انجام دهد و این امکان به معنای استواء نسبت ندارد.
بحث مذکور میان فلاسفه و متکلمان تا پیش از زمان خواجه مطرح بود.
فیلسوف وجود را به واجب و ممکن تقسیم میکرد و ممکن برای موجود شدن باید واجب گردد و وجوب نیازمند علت تامه است. با توجه به این مقدمات، قدرت به معنای صحة الفعل و الترک معنا ندارد.
متکلم، مقدماتی که فیلسوف بیان مینماید را از اساس قبول ندارد.