از مبحث قدرت، یک مسئله باقی مانده است که در کتب کلامی قدیم، گاهی بصورت یک فرع مستقل از فروع بحث قدرت با عنوان "عموم قدرت یا اطلاق قدرت" مطرح میشده است. گاهی این فرع بصورت یک شبهه بیان گشته است.
بعد از این که ثابت شد خداوند متعال قادر (به معنای صحة الفعل و الترک) میباشد. بحثی مطرح است که آیا قدرت خداوند محدود و مقید به موارد خاصی است یا خداوند به تمام امور ممکن قادر میباشد؟
در این مسئله میتوان به سه دسته نظر، دست یافت.
دسته نخست: قدرت خداوند مطلق است و هیچ فرضی از محدوده قدرت الاهی خارج نمیباشد. مقصود از فرض، مواردی است که محال عقلی نباشد. در صورتی که چیزی ممتنع ذاتی باشد، اصلا فرض قدرت در مورد آن بیمعنا است. (این فرض در کلام خواجه بیشتر توضیح داده میشود. در مقصد اول و مقداری در مقصد دوم در این مورد بیان فرمودهاند که بصورت اجمال در این قسمت مطرح میفرمایند.)
دلیل این گروه: زیرا فعل امکان پذیر است. از ناحیه خداوند متعال هیچ مانعی برای انجام نمیباشد. همه مقتضیات فعل هم فراهم میباشد. برای تحقق یک فعل میبایست مقتضی موجود و مانع مفقود باشد. نسبت به فعل خداوند، مقتضی موجود و مانع مفقود میباشد؛ نسبت به مقدور با فرض داشتن امکان ذاتی، مقتضی موجود و مانع مفقود میباشد. پس بنابر این در تمام موارد ممکن، فرض قدرت خداوند وجود دارد و قدرت خداوند مطلق میباشد.
در این فرض هیچ قیدی وجود ندارد. قید تکوینی و تشریعی در این فرض وجود ندارد. به عبارت دیگر، نه قیدی از قیود عقل نظری و نه قیدی از قیود عقل عملی در این فرض وجود ندارد.
این گروه معتقد است، خداوند بر امور قبیح نیز قادر میباشد و نه تنها قدرت بر امر ممکن بدون هیچ قید و شرطی امکان پذیر است بلکه حتی وقوع پیدا میکند. (نظر مذکور متعلق به اشاعره است.)
سخن اصلی اشاعره آن است که نه تنها امکان صدور فعل از خداوند نسبت به تمام مقدورات وجود دارد بلکه حتی در مرحله وقوع هیچ منعی ندارد. هم امکان صدوری و هم امکان وقوعی، وجود دارد.
نظر مذکور مربوط به اشاعره میباشد. از نظر آنان نسبت به عقل نظری، فرض بر امکان آن است و نسبت به عقل عملی، احکام آن (عقل عملی) در مورد خداوند متعال جاری نمیباشد. تمام احکامی که در حوزه اخلاق و عقل عملی بیان میشود؛ مربوط به عالم انسانی و مخلوقات است. در مورد خداوند متعال هیچ گونه محدودیتی وجود ندارد. اگر محدودیتی وجود ندارد و افعال قبیح برای خداوند قبیح نمیباشد، پس نه تنها صدور ممکن میباشد بلکه صدور واقع نیز میشود. به تعبیر دیگر، ظلم برای مخلوقات قبیح قلمداد میشود و برای خداوند این قبح وجود ندارد.
دسته دوم: قدرت جز در ممتنع بالذات، عمومیت دارد (جز ممتنع بالذات، تمام مقدورات از خداوند، امکان صدور دارند.) اما در واقع صدور برخی موارد از خداوند، در مرحله وقوع واقع نمیشود. عدم صدور نه به دلیل آن است که قدرت شامل آن نمیشود بلکه به دلیل آن است که به لحاظ عقل عملی دارای مانع است.
خداوند، آن امور را انجام نمیدهد والا نسبت به آنها قدرت دارد. در قدرت بیان شد که اگر مقتضی موجود باشد و مانع مفقود باشد، فعل صادر میشود. به لحاظ تکوینی از خداوند متعال تمام افعال ممکن میتواند صادر گردد اما وقوعاً به دلیل آن که برخی موارد خلاف حکم عقل میباشد، خداوند آن فعل را انجام نمیدهد. (خداوند با این که نسبت به انجام آنها قدرت دارد اما انجام نمیدهد.)
متکلمان امامیه، نظریه مذکور را بیان مینمایند.
تفاوت نظر گروه اول و دوم:
نظر اول، معتقد است، هم امکان صدوری قدرت خداوند و هم امکان وقوعی قدرت خداوند، مطلق میباشد.
بنابر نظر دوم، مفهوم قدرت، تنها به امکان صدوری (این که بتواند چنین فعلی صادر گردد) نیازمند است و واقع شدن یا نشدن فعل در مفهوم قدرت دخالتی ندارد.
اشاعره معتقدند، در صورتی که گفته شود، فعلی وجود دارد که امکان صدور دارد اما در مقام واقع صادر نمیشود، قدرت خداوند محدود شده است. در حقیقت کسی که چنین اعتقادی داشته باشد، معتقد است خداوند نمیتواند این فعل را انجام دهد.
در قول دوم، قدرت بصورت مطلق است. زیرا از نظر آنان قدرت به معنای آن است که بتواند صادر شود اما این که واقع میشود یا واقع نمیشود، مربوط به مفهوم قدرت نمیباشد. به بیانی دیگر، لزومی ندارد برای قادر شدن حتما واقع شود بلکه برای قادر بودن جواز صدور کافی است. خداوند، نسبت به تمام افعال تکوینا و تشریعا قدرت (امکان صدور) دارد. نهایتا برخی افعال را انجام نمیدهد.
نکته: برای درک بهتر تفاوت میان نظریه اول و دوم، باید تفاوت میان قضیه ضروریه و قضیه دائمه تبیین شود.
در قضیه ضروریه، محمول بالضروره برای موضوع ثابت میباشد. (در سلب نیز نفی محمول از موضوع بالضروره ثابت است. صدور محمول از موضوع، ممتنع میباشد.) در مقابل این قضیه، قضیه ممکنه قرار دارد.
در قضیه دائمه، ضرورت ثبوت محمول برای موضوع یا ضرورت نفی محمول از موضوع، وجود ندارد. سخن در این است که محمول برای موضوع بصورت دائم و مستمر وجود دارد. خلاف آن اتفاق نمیافتد بلکه همیشه محمول برای موضوع میباشد اما در ثبوت محمول برای موضوع ضرورتی وجود ندارد.
مقابل قضیه دائمه، قضیه حینیه و قضیه اتفاقیه میباشد. قضیه حینیه و اتفاقیه، آن است که ثبوت محمول برای موضوع در یک حین صادق است.
بنابر این میتواند محمول برای موضوع همواره ثابت باشد اما ضرورت نداشته باشد. نظریه دوم مناط قدرت را قضیه ممکنه میداند. (یعنی قضیه ضروریه نباشد) اگر گفته شود، صدور فعل از فاعل ضروری است و مقابلش (عدم صدور) امکان ندارد؛ مشخص میشود که فاعل مختار و قادر نمیباشد. اما اگر مقابلش امکان دارد، هرچند که فاعل دائما آن فعل را انجام میدهد.
مثال: معصوم همیشه فعل ثواب انجام میدهد. آیا انجام این فعل ضرورت دارد یا انجام فعل مقابل نیز وجود دارد؟ قطعا امکان انجام فعل مقابل نیز وجود دارد اما معصوم از انجام آن خودداری میفرماید.
عصمت، به معنای عدم فعل معصیت و نه ضرورت فعل ثواب، میباشد.
در این بحث، قضیه دائمه جاری میباشد. (برای عمومیت قدرت لازم نیست که فاعل عملا فعلی را انجام دهد بلکه صرف امکان صدور فعل از فاعل برای قدرت کافی میباشد.)
با این توضیح، مشخص میشود که امامیه با اعتقاد به این که قبائح از خداوند صادر نمیشود، قدرت خداوند را محدود نمینماید.
سوال: آیا منشأ اختلافی که در حسن و قبح میان اشاعره و عدلیه وجود دارد، قدرت میباشد؟
پاسخ: یکی از آثار اتخاذ این دیدگاه، در حسن و قبح ظاهر میشود. اصل و ریشه در این بحث میباشد هرچند آثار دیگری نیز بر آن مترتب کردهاند.
دلیل این که اشاعره حسن و قبح عقلی را در خداوند نمیپذیرند آن است که حاکمیت مطلق خداوند در فعل (عمومیت قدرت) میباشد. به نظر آنان اعتقاد به این که، خداوند تحت قوانین عقل عملی قرار میگیرد، در حقیقت خداوند به یک حکم عقل محدود شده است.
سوال: مناط شناخت ضرورت و تمییز بین ضرورت و دائم چیست:
پاسخ: در آینده بصورت تفصیلی به این مسئله پرداخته میشود. اما اجمالا آن که مناط ضرورت، امتناع اجتماع نقیضین است. اثبات وجوب بازگشت به امتناع اجتماع نقیضین دارد. امری واجب است که مقابلش ممتنع باشد. در صورتی که مستلزم اجتماع نقیضین بود یا باید خودش اجتماع نقیضین باشد (زمانی که سخن از امتناع ذاتی میباشد در مقابل ضرورت ذاتی است) یا باید لازمهاش اجتماع نقیضین باشد. مناط وجوب آن است که نفی آن مستلزم نقض اصل تناقض است. دوام دلالت بر ضرورت نمیکند.
دسته سوم: قدرت خداوند امری پذیرفته است اما عمومیت قدرت پذیرفته نیست.
این گروه میپندارند که قدرت خداوند شامل برخی از امور نمیشود. به این معنا که خداوند نمیتواند آن امور را انجام دهد و امکان صدور بعضی افعال را از خداوند، محال میدانند.
سه گروه، تفکر فوق را دارند:
۱) فلاسفه: فلاسفه معتقدند فعل خداوند تنها به یک گزینه تعلق میگیرد و تنها یک امر از خداوند صادر میشود. امکان صدور دو چیز از خداوند وجود ندارد. (کثرت نمیتواند از واحد صادر شود.) بنابر قاعده الواحد (الواحد لا یصدر عنه الا الواحد). این گروه معتقدند، صدور کثرت از خداوند امری محال میباشد (نه این که نشود صادر گردد). بنابر این نظریه قدرت الاهی، محدود میباشد.
سوال: شاید محال بودن از جهت مقدور است نه این که قدرت انجام افعال متعدد برای فاعل (خداوند متعال) محال باشد.
پاسخ: مقدور ممکن است به این دلیل که اگر ذات کثیر بود، آن فعل کثیر نیز انجام میگرفت و تحقق مییافت. اشکال از جانب واحد بسیط الحقیقه است. از چنین واحدی کثیر صادر نمیشود. ذاتی که تنها یک جهت در آن وجود دارد زمانی که بخواهد بیش از یک امر از آن صادر شود، آیا امر دوم از همان امر اول صادر شده است یا از جهتی دیگر؟ اگر از جهت امر اول صادر شده باشد، محال میباشد زیرا یک جهت نمیتواند سبب صدور دو چیز باشد. اگر از جهتی دیگر صادر شده باشد، لازم میآید که در آن (خداوند) کثرت تحقق یابد.
بنابر این، اشکال از جهت قادر میباشد نه از جهت مقدور. قادر به دلیل بساطت وجودی که دارد نمیتواند بیش از یک فعل انجام دهد.
۲) ثنویها: در اصطلاح متکلمان شیعه به دو گروه ثنوی اطلاق میشود. برخی را مجوس و برخی را ثنوی مینامیدند. در نظر اکثر کلامیها زمانی که ثنوی بیان میشود، گاهی هر دو گروه را مطمح نظر قرار میدهند و گاهی یک گروه را مقصود دارند.
ثنویها به کسانی اطلاق میشود که معتقدند، مبدأ خیر و مبدأ شر در عالم هستی دو تا است. مبدأ خیر نمیتواند مبدأ شر نیز باشد.
ثنویها دو گروه میباشند.
الف) کسانی که معتقدند این دو مبدأ در عرض هم به عنوان مبدأ خیر و شر در عالم هستند. (قائل به دو مبدأ و خدا هستند) این گروه معمولا به عنوان ثنویه محض نام برده میشوند.
ب) برخی معتقدند، مبدأ خیر غیر از مبدأ شر میباشد اما هر دو اینها مخلوق میباشند و دارای مبدأ واحد که همان خدای حقیقی است میباشند. این سخن از زرتشتیان نیز بیان میشود. آنان میپندارند مبدأ خیر اهورامزدا و مبدأ شر اهریمن میباشد. در اینجا دو تفسیر وجود دارد. یک فرض آن است که، اهورامزدا همان خدای واقعی است که او اهریمن را خلق کرده و اهریمن مبدأ شر است. فرض دیگر آن است که، مبدأ اهریمن و اهورامزدا آن خدای واحد حقیقی است. آن خدای واحد حقیقی یک فعلش اهورامزدا و یک فعلش اهریمن شده است.
آنچه در اعتقاد زرتشتیان مسلّم است، آن است که مبدأ شر امری غیر از خدای واقعی است و مخلوق خدای واقعی محسوب میشود.
ثنویها معتقدند، اصل خداوند خیر است و از خداوند نمیتواند شر صادر شود، بنابر این مبدأ دومی برای مبدأ شر باید در نظر گرفت. در حقیقت از نظر ثنویها، قدرت خداوند به افعال خیر محدود میباشد. افعال شر نمیتواند صادر شود. زیرا صدور شر از خیر محال است.
۳) برخی از معتزله: معتزلیان اساسا صفت قدرت را برای خداوند ثابت میدانند و حتی بسیاری از آنان قائل به عمومیت قدرت میباشند اما برخی از شخصیتهای این گروه مثل نظّام سخنانی دال بر محدودیت قدرت خداوند دارند. نظام معتقد است افعال قبیح و خلاف اخلاق، نمیتواند از خداوند صادر شود. از نگاه او خداوند قادر بر انجام افعال قبیح نیست. زیرا برای صدور فعل قبیح لازم است که مبانی صدور فعل قبیح در فاعل وجود داشته باشد. کسی که جهل، ضعف اخلاقی دارد، فعل قبیح را انجام میدهد. همین که گفته میشود امکان صدور فعل قبیح از یک فاعل وجود دارد به این معنا است که مبانی فعل قبیح در آن فاعل وجود دارد. آیا در مورد خداوند میتوان گفت مبانی فعل قبیح در او وجود دارد؟ قطعا نمیتوان چنین ادعایی نمود. بنابر این لازم است معتقد به عدم امکان صدور فعل قبیح از خداوند باشیم.
بلخی، دیگر معتزلی است که چنین تفکری را دارد. از وی نقل شده است که خداوندبر فعلی که مثل فعل عبد نباشد؛ قادر است. مقصود از مثل فعل عبد، افعالی است که اختصاص به بندگان دارد. سه نوع فعل وجود دارد:
الف) افعال اختصاصی به خداوند. مثل خلق
ب) افعالی که میان خداوند و بندگان مشترک است. مثل نیکی
ج) افعال اختصاصی به بندگان. مثل بندگی کردن
صدور افعالی که اختصاص به بندگان دارد، از خداوند ممکن نیست. صدور بندگی و طاعت از خداوند ممکن نمیباشد.
ابوعلی جبائی و ابوهاشم جبائی میگویند: هر فعلی که عبد انجام میدهد (نه افعال اختصاصی بندگان) مقدور خداوند نیست و محال است که مقدور خداوند باشد. از نظر آنها، صدور جنس فعل اشکالی ندارد بلکه صدور عین آن فعل از خداوند محال است.
استدلال ابو علی جبائی: وی قاعدهای اختراع نمود مبنی بر آن که "توارد قدرتین بر مقدور واحد، محال است" یا "توارد ارداتین بر مورد واحد محال است".
از نظر آنان محال است که قدرت از ناحیه دو قادر نسبت به یک مقدور شخصی، تعلق بگیرد. این قاعده منحصر در خداوند نیست بلکه در سایر مخلوقات نیز جاری و ساری میباشد.
به عنوان نمونه، برای حرکت یک لیوان آیا میتوان دو قادر (قدرت تابع داعی میباشد) یک مقدور را در آن واحد با یک فعل واحد که میخواهد اتفاق افتد، بر روی هر دو اثر بگذارند؟ چنین چیزی محال است.
یک دلیلش که مرحوم علامه نیز بیان میکنند آن است که اگر دو قادر بر یک مقدور عمل کنند، اگر یک قادر داعی داشته باشد و دیگری داعی نداشته باشد، تحقق فعل محال میشود. یک قادر انگیزه حرکت لیوان را دارد و دیگری انگیزه حرکت ندارد. لازم میآید که بین انجام و عدم انجام، جمع شود که امری محال میباشد.
بنابر این ابوعلی جبائی و ابوهاشم جبائی و شاگردان آنها (مدرسه معتزلی بصره) معتقدند قدرت خداوند محدود است. اگر خداوند بخواهد فعل بنده را انجام دهد، فرض بر آن است که فعل مقدور بنده است و بنده داعی به انجام فعل دارد، خداوند نیز داعی بر انجام فعل دارد. اگر بنده بخواهد و خدا نخواهد، فعل علی رغم داعی خداوند انجام میشود. بالعکس اگر خداوند داعی فعل دارد و بنده داعی ندارد، فعل بدون داعی بنده انجام میشود و آن فعل به بنده منسوب میشد که امری باطل میباشد.
برای اطلاع بیشتر به کتاب المغنی قاضی عبدالجبار مراجعه نمایند. در آن جا ادله و شبهات و پاسخها بیان شده است.
مرحوم خواجه یک پاسخ عمومی به تمام گروههای مذکور بیان میفرمایند که طبق آن نظریه دسته دوم (یعنی نظر عمومیت قدرت اما معنای این عمومیت، صدور تمام افعال از خداوند نیست) ثابت میشود.