درس شرح تجرید الاعتقاد (کشف المراد)

جلسه ۶: اقسام فاعل فلسفی و کلامی و استدلال متکلمین بر اثبات صفت قدرت

 
۱

خطبه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین عجل الله تعالی فرجه الشریف

۲

اقسام فاعل از نگاه فلاسفه

برای فهم استدلال مرحوم خواجه برای اثبات قدرت به دو مقدمه نیاز است.

مقدمه اول: شناخت اقسام فاعل‌ها از دیدگاه متکلمان و فیلسوفان.

مقدمه دوم: شناخت معنای قدرت در نظر متکلمان و فلاسفه.

نتیجه نهایی جلسه پیشین آن بود که فواعل را می‌توان به سه دسته کلی تقسیم نمود:

۱) فاعل بالطبع: فاعلی که ذاتش اقتضای صدور اثر یا فعلی را دارد.

۲) فاعل بالعلم: برای صدور فعل و اثر، علاوه بر ذات به علم هم نیاز دارد. علم منشأ صدور فعل می‌باشد. این قسم از نگاه فلاسفه به سه تعریف ارائه گشته است. فاعل بالعنایه، فاعل بالرضا و فاعل بالتجلی را میتوان فاعل بالعلم دانست.

۳) فاعل بالقصد: فعل هم از طریق علم و هم از طریق میل صادر می‌شود. چنانچه منشأ صدور فعل علاوه بر طبع، علم و علاوه بر علم، میل هم بود؛ فاعل بالقصد نامیده می‌شود.

میل را میتوان غرض هم نامید. میل از نظر فلاسفه، شوق نامیده شده است.

۳

تفاوت دقیق میان فاعل بالعلم و فاعل بالقصد

نکته۱: چناچه در گذشته بیان شد و در کتب فلسفی نیز بیان گشته، منشأ صدور فعل در فاعل بالعلم، علاوه بر ذات علم و در فاعل بالقصد علاوه بر ذات و علم، میل و غرض می‌باشد.

اما با مراجعه به کتب دقیق فلاسفه همچون شفا و اسفار، دریافت می‌شود که چنین تعبیری دقیق نمی‌باشد.

از نگاه فلاسفه، فاعل بالعلم حتما دارای نوعی غایت و غرض وجود دارد. فلاسفه اصلا فاعلیت را بدون علل اربعه نمی‌پذیرند و در علل اربعه یکی از علل غرض است. بنابر این نمی‌توان گفت در فاعل بالعلم و بالتجلی تنها علم و در فاعل بالقصد هم علم و هم غرض، منشأ صدور فعل می‌باشد. بلکه در فاعل بالعلم هم غرض وجود دارد.

تفاوت در نبود غرض نیست بلکه تفاوت در آن است که در فاعل بالقصد علم و غایت و غرض، زائد بر ذات است اما در فاعل بالعلم زائد بر ذات نیست. بنابر این تعریف می‌توان فاعل‌ها را اینچنین تقسیم نمود.

الف) فاعلی که منشأ صدور فعل، علم و غرض است اما علم و غرض عین ذات است.

ب) فاعلی که منشأ صدور فعل، علم و غرض است اما علم و غرض زائد بر ذات است.

به همین دلیل است که فیلسوف معتقد است، خداوند متعال فاعل بالقصد نمی‌باشد. یعنی علم و غرض، زائد بر خداوند نیست. اما در انسان‌ها اشکالی ندارد که فاعل بالقصد باشند. زیرا ابتدا علم پیدا می‌کند و بعد میل پیدا می‌کند و در نهایت فعلی از او صادر می‌شود.

تقسیم بندی فاعل‌ها، بر اساس مبنایی که فلاسفه اتخاذ نموده‌اند صورت گرفته است.

۴

اقسام فاعل از دیدگاه متکلمان

از دیرباز متکلمین اقسام فاعل را چنین مطرح می‌نمودند، فاعل بالایجاب و فاعل بالاختیار و بالقصد.

فاعل قادر در مقابل فاعل موجِب و فاعل بالایجاب در مقابل فاعل بالاختیار قرار دارد.

بیان شد که تخلف اثر از فاعل موجب محال می‌باشد. به صرف موجود بودن فاعل، اثر نیز موجود می‌شود. مثل آتش و گرما که به صرف موجود شدن آتش، گرما نیز موجود می‌شود و میان آن دو تراخی وجود ندارد.

در فاعل بالاختیار، چنین نیست. در این فاعل، میان فاعل و اثر تراخی وجود دارد.

مبنای تقسیم بندی مذکور، تعریفی است که از قدرت ارائه گردیده است.

نکته ۲: از دیدگاه متکلمان، قدرت کمالی است در موجود قادر که علی رغم داشتن تمام شرائط انجام فعل، می‌توان فعل از او صادر نگردد.

به دلیل این تعریف است که متکلمان قائل شده‌اند فاعل قادر غیر از فاعل موجِب (فاعلی با توجه به شرائطی که دارد، عدم صدور فعل از او جایز نیست) می‌باشد.

با این مبنا، تقسیم فاعل به فاعل قادر و فاعل موجب پدید آمده است.

۵

اشکال فلاسفه به تقسیم بندی متکلمین در فاعل قادر و فاعل موجِب

فیلسوفان به تقسیم بندی که از سوی متکلمین ارائه گردیده، اشکال دارند.

توضیح اشکال: مبنای متکلمین در معنای قدرت عبارت است از "صحة الفعل و الترک". یعنی فرض می‌شود که فاعلی با وجود تمام شرائط انجام فعل دو احتمال هم زمان در حقش صادق است. چنین تعریفی اساسا در خارج تحقق پیدا نمی‌کند و محال می‌باشد.

فلاسفه، بر اساس این تعریف از قدرت چهار اشکال بیان نموده‌اند که سه اشکال تنها متوجه خداوند می‌شود و یک اشکال هم متوجه خداوند و هم متوجه سایر مخلوقین می‌شود. (بنابر این اشکالات نمی‌توان گفت فاعلی در نظام هستی وجود دارد و هم زمان صحت فعل و ترک را دارا می‌باشد.)

اشکالات به اختصار در ادامه مطرح می‌گردد.

۱) صحة الفعل و الترک به معنای امکان صدور فعل و ترک است. امکان به چه معنا است؟ امکان تقسیم می‌شود به امکان ذاتی و امکان بالغیر و امکان بالقیاس الی الغیر و امکان استعدادی و... است.

واجب از آن جهت که واجب است هیچ یک از معانی امکان در حق او صادق نیست. بنابر این قول به قدرت به معنای صحة الفعل و الترک، ادخال معنای امکان در واجب است که امری محال است.

۲) صحة الفعل و الترک و آن را چنین معنا نمود که خداوند نسبت به فعلی هم می‌تواند و هم نمی‌تواند و بعدا فعل از او صادر می‌شود. همین که گفته شود در مرحله‌ای فعل از خداوند صادر نشد و بعدا از او صادر شد، تغییر در ذات الاهی محسوب می‌شود. در ذات الاهی اسباب و علل صدور این فعل وجود داشت یا وجود نداشت؟ اگر وجود داشته باشد که باید صادر شود و جواز ترک ندارد. همین که گفته می‌شود، جواز ترک است به این معنا است که در آن مرحله خداوند متعال نسبت به این فعل به گونه‌ای لا اقتضا بود (اقتضای صدور از ذات الاهی نداشت) اکنون که صادر شد، حاصل اتفاقی است.

اگر کفته شود، از بیرون چیزی اضافه نشده است، لازمه‌اش آن است که از درون ذات تغییری حاصل شده باشد.

۳) زمانی که گفته شود صحة الفعل و الترک، و بعدا فعل صادر شود به دنبال اثبات فاعل بالقصد بودن خداوند هستید. در این صورت باید گفت ابتدا غرض و غایت چنین فعلی در خداوند نبود؛ اکنون این غرض در خداوند ایجاد شد. هرچند علم را ذاتی بدانیم اما غرض را نمی‌توان ذاتی پنداشت بلکه حادث می‌باشد. زیرا فرض آن است که انجام نداد و الآن فاعل بالقصد شد. (غرضی بوجود آمد و خداوند متعال تابع آن غرض فعل را انجام داد.) اشاره شد که در نگاه فلاسفه مقصود از غرض در فاعل بالقصد، غرض زائد بر ذات است.

چنانچه غرض، عین ذات دانسته شود لازم می‌آید فعل از ازل صادر شود. زیرا علم ذاتی خداوند است و غرض هم ذاتی خداوند است و منشأ پیدایش فعل همین دو عنصر می‌باشد که از ازل بوده‌اند.

باید علم و یا غرض زائد بر ذات باشد. ذاتی بودن علم امری مسلّم و پذیرفته شده است، در نتیجه غرض زائد بر ذات است. لازمه این زائد بر ذات بودن، احتیاج در ذات فاعل (خداوند) است. زیرا غایت چیزی است که بخاطر آن فعل رخ می‌دهد. فاعلی که با یک هدف و نتیجه فعلی را انجام می‌دهد باید در رتبه قبل فاقد غرض باشد. چنانچه غرض ذاتی باشد، فعل از ازل از سوی فاعل صادر می‌شود در صورتی که به نظر متکلمین اینگونه نیست.

چنانچه هدف و غرض برای ذات الاهی حاصل بود، دیگر اراده کردن برای رسیدن به آن هدف تحصیل حاصل و محال می‌باشد. پس باید فرض گرفت که آن غرض و هدف برای ذات الاهی وجود ندارد. چون غرض برای ذات الاهی وجود ندارد خداوند آن را اراده می‌فرماید. لازمه این اراده، احتیاج در خداوند است.

سه اشکال مذکور، با توجه به آن است که صحة الفعل و الترک را در خداوند جاری دانست. اشکال بعدی مربوط به آن است که حتی چنین معنایی را نمی‌توان در سایر مخلوقات به کار برد.

۴) در مورد غیر خداوند نیز به کار بردن "صحة الفعل و الترک" امری اشتباه می‌باشد. به دلیل آن که صحة الفعل و الترک به معنا جواز و امکان است. آیا آن فاعلی که در حالت صحة الفعل و الترک، فعل را انجام نمی‌دهد؛ تمام شرائط فعل را دارد یا ندارد؟ اگر گفته شود، تمام شرائط فعل در فاعل جمع است یعنی علت تامه حاصل است. با حصول علت تامه بالفور معلول حاصل می‌شود. اصلا با بودن علت تامه، فرض صحة الفعل و الترک ازبین می‌رود. اگر گفته شود، برخی از شرائط در فاعل وجود دارد و برخی دیگر را ندارد. گفته می‌شود، آن شرائطی که وجود ندارد (در حالت صحة الفعل و الترک) چگونه حاصل می‌شود؟ می‌گویند خود فاعل انجام می‌دهد.

متکلمین برای آن که صحة الفعل و الترک درست باشد تنها می‌توانند بگویند: تمام شرائط فعل آماده است و فعل بدون یک مرجّح بیرونی (بدون اضافه شدن یک امر خارجی) حاصل می‌شود. فاعل تمام شرائط انجام را دارد اما این که انجام نمی‌دهد یا در آینده فعل را انجام می‌دهد به دلیل آن است که از خود ذات فاعل این فعل تحقق پیدا می‌کند. اگر چیزی از خارج به فاعل اضافه شود، مشخص می‌شود که فاعل تمام اسباب فعل را نداشته است. زمانی که تمام اسباب فعل وجود نداشت نمی‌توان گفت یصح منه الفعل و الترک زیرا اسباب فعل آماده نبود. زمانی می‌توان گفت یصح منه الفعل و الترک که تمام اسباب فعل وجود داشته باشد. که در این صورت ترجیح بلا مرجح است. فاعل فعلی را انجام می‌دهد (ترجیح می‌دهد) اما هیچ گونه مرجح خارجی وجود ندارد. لازمه تعربف قدرت به صحة الفعل و الترک، آن است که پذیرفته شود، تمام شرائط صدور فعل در فاعل وجود دارد اما انجام نمی‌دهد. زمانی که انجام می‌دهد، بدون این که از بیرون مرجحی به ذات اضافه گردد؛ خود فاعل انجام می‌دهد. حال که بدون مرجح خارجی است به این معنا است که یک امر ممکن بدون وجود مرجح خارجی، تحقق پیدا می‌کند. ترجیح بلا مرجح هم امری محال می‌باشد.

اشکال مذکور، منحصر در خداوند نیست، بلکه در مورد انسان نیز جاری است. با این توضیح که، فاعلیت انسان، اگر با یک عامل بیرونی باشد، مشخص میشود که یصح منه الفعل نیست. در صورتی که بدون عامل بیرونی انجام گیرد به معنای یصح منه الفعل می‌باشد. اما الان انجام نمی‌دهد، در زمان بعد که انجام داد باید بدون سبب و مرجح باشد که امری محال است.

۶

علت رویگردانی فلاسفه از تقسیم فاعل به قادر و موجب

فلاسفه به دلیل این که نمی‌پذیرند با وجود علت تامه می‌توان معلول را نداشت. از نظر آنان اگر علت تامه وجود داشته باشد؛ معلول بالضروره و بالفور محقق می‌شود. در صورتی که علت تامه در فاعل وجود نداشته باشد، صدور فعل از ان ممتنع می‌باشد.

به همین دلیل فلاسفه از قدرت، تعریفی متفاوت ارائه کرده‌اند. آنان قدرت را چنین تعریف می‌کنند: ان شاء فعل و ان لم یشأ لم یفعل.

آنان قضیه شرطیه را بیان میکنند و اقتضای قضیه شرطیه آن است که با وجوب مقدم و تالی و امتناع مقدم و تالی و امکان مقدم و تالی، صادق می‌باشد.

چنانچه به فلاسفه گفته شود اگر خداوند علت تامه صدور عالم می‌باشد؛ واجب است که فعل از او صادر شود.

او در پاسخ می‌گوید: به دلیل این که قضیه شرطیه است، اشکالی متوجه آن نیست. بلکه اشکال به متکلمین وارد است که قضیه حملیه را بیان نمودند. اقتضای قضیه حملیه، آن است که امکان صدور و امکان عدم صدور بصورت همزمان باشد. در قضیه حملیه، محمول برای موضوع ثابت می‌شود اما در قضیه شرطیه لزوما تالی برای مقدم ثابت نمی‌شود. بلکه تالی مشروط به وجود مقدم است. چنانچه مقدم وجود داشت، تالی برای آن ثابت می‌شود. مقدم (إن شاء) یک شرط بود. چیز‌هایی که اقتضای ذاتش است را حتما باید بخواهد. ان شاء یعنی بالضروره بخواهد. اموری هم که ممتنع هستند می‌توان گفت إن لم یشأ لم یفعل. چون صدور این فعل از خداوند محال است لم یشأ نه این که چون می‌توانست و نمی‌توانست.

در نتیجه، فیلسوف چنین می‌اندیشد که در تمام فاعل‌ها، آنچیزی که صادر می‌شود واجب است صادر شود و آن چه که صادر نمی‌شود، ممتنع است که صادر گردد.

از این روی در نگاه فلاسفه، امکان صدور و عدم صدور در نظام هستی بی‌معنا می‌باشد.

کسی که اعتقاد به چنین مسئله‌ای دارد، در تقسیم فاعل نمی‌تواند بگوید فاعل یا قادر و یا موجب می‌باشد.

تنها متکلم می‌تواند این تقسیم بندی را ارائه دهد زیرا متکلم برای قدرت تعریفی ارائه داد که می‌تواند در عین حال که فاعل است اما فعل را انجام ندهد.

بنابر این فیلسوفان تقسیم فاعل قادر و موجب را نمی‌پذیرند.

۷

تفاوت فاعل مسخر و غیر مسخر با فاعل قارد و موجب

فلاسفه، اصطلاحات دیگر همانند، فاعل مسخّر و فاعل غیر مسخّر را استفاده می‌کنند.

این اصطلاح هرچند با فاعل قادر و موجب که مراد متکلمان است، یک چیز نیست اما نزدیک به آن است.

تفاوت فاعل مسخر و غیر مسخر با فاعل قارد و موجب:

فاعل مسخّر، فاعلی است که حقیقتا فاعل نیست. فعل در حقیقت برای فاعل نیست بلکه به دیگری تعلق دارد. بالعرض و المجاز فاعل نامیده می‌شود. مثل رویدن درخت و گردیدن سیارات؛ گردیدن و رویدن فعل هستند اما فعل سیارات یا گیاه نیستند. فردی که چوب را تکان می‌دهد، چوب تکان می‌خورد و دارای فاعلیت است اما حقیقتا فاعلیت برای گرداننده چوب است نه خود چوب. چوب را فاعل مسخر و گرداننده را فاعل غیر مسخر می‌نامند.

فیلسوف در این موارد می‌پذیرد که حرکت چوب فاعلیت تسخیری دارد و فاعلیت گرداننده، غیر تسخیری است. اما این ربطی به فاعل مختار و موجب ندارد. زیرا از نظر فیلسوف، فاعل مسخر و غیر مسخر، فاعلیت موجب دارد. زیرا هم فاعل مسخر و هم فاعل غیر مسخر دارای علت تامه است و با وجود علت تامه فعل از او صادر می‌شود.

چنانچه فعل را به خود فاعل نسبت داد، فاعل غیر مسخر نامیده می‌شود که یا فاعل بالطبع و یا فاعل بالقصد و یا فاعل بالعنایه است. چنانچه فعل بصورت مجاز به فاعل نسبت داده شود، فاعل مسخر نامیده می‌شود.

۸

تفاوت نگاه فلاسفه و متکلمان در مسئله جبر و اختیار

تفاوت قدرت در باب خداوند و مخلوقات از نگاه فلاسفه:

در باب خداوند متعال، چون فاعلیت از ذات بر می‌خیزد و ذات خداوند علت تامه ایجاد ممکنات می‌باشد، فاعل مختار نامیده می‌شود. مختار به این معنا است که ایجاب از درون ذات او است. به عبارت دیگر، یجب صدور عن الله. اما چون ذات خداوند علت عالم است می‌توان گفت خداوند مختار است.

از نگاه فیلسوف، مختار در مقابل مجبور است و مجبور موجودی است که از بیرون الزام و اجبار می‌شود. اما موجودی که علم و غرض در ذات خودش می‌باشد، دیگر مجبور نیست و مختار محسوب می‌شود.

بنابر این همانگونه که در مفهوم قدرت میان فیلسوف و متکلم اختلاف نظر وجود دارد؛ در مفهوم جبر و اختیار هم میان آن دو اختلاف است.

متکلمان معتقدند مجبور بودن در مقابل مختار بودن است و مختار یعنی فاعل فعل را انجام دهد و مصدر انجام فعل اراده خودش باشد. اما فیلسوفان اختیار به این معنا است که از بیرون ذات الزامی وجود نداشته باشد.

متکلم معتقد است، تفاوتی ندارد که الزام از درون ذات یا بیرون ذات برخواسته باشد. از نظر متکلمان، ذاتی که اقتضای ذاتش انجام فعل خاص باشد؛ الزام محسوب می‌شود. آیا می‌توان غیر آن فعل خاص را انجام دهد؟ احتمال عدم صدور آن فعل از آن وجود دارد؟

اگر احتمال عدم صدور وجود دارد، مختار محسوب می‌شود ولی اگر احتمال عدم صدور وجود ندارد، مجبور قلمداد می‌شود.

۹

سیر اثبات صفت قدرت به معنای کلامی

با توجه به توضیحاتی که در گذشته بیان شد، دریافت می‌شود که خواجه و علامه در این قسمت کاملا نگاه کلامی داشته‌اند.

در این قسمت به دنبال اثبات همان نظر متکلمان یعنی صحة الفعل و الترک یعنی خداوند فاعلی است که صدور فعل و عدم صدور از آن یکسان می‌باشد. (تخلف فعل از فاعل ممکن است.)

راه اثبات این که تخلف فعل از خداوند، امکان دارد؛ حدوث عالم است.

مقدمات بحث:

۱) عالم حادث است. (بدیهی است که حادث به معنای کلامی یعنی وجود مسبوق به عدم و تحقق بعد از عدم مراد می‌باشد. باید توجه داشت که "بعد" بصورت زمانی معنا نگردد. بلکه سابقه عدم داشت و ازلی نبود.)

۲) تخلف فعل از خداوند متعال ممکن است. اگر تخلف فعل از خداوند ممکن نباشد یکی از محظورات ذیل لازم می‌آید:

الف) یا باید پذیرفته شود که عالم حادث نیست. زیرا اگر خداوند فاعل موجب باشد باید عالم با خداوند همزمان باشد. زیرا در فاعل موجب، فعل از فاعل تخلف نمی‌کند.

ب) یا باید پذیرفته شود که خداوند متعال همزمان با حدوث عالم پدید آمده است و خداوند ازلی نیست بلکه خداوند موجودی حادث می‌باشد. زیرا فاعل موجب باید با فعلش همزمان باشد. چنانچه فعل حادث است، فاعل نیز باید حادث باشد.

مقدمه اول در مقصد اول ثابت شد. مقدمه دوم با توجه به معنایی که متکلمین برای قدرت بیان نموده‌اند، ثابت می‌شود.

در نتیجه با دو مقدمه فوق الذکر، صفت قدرت به معنای کلامی برای خداوند متعال ثابت می‌گردد.

۱۰

علت شروع مبحث صفات با صفت قدرت

در نظام فلسفی، اهم صفات واجب علم می‌باشد. حتی می‌توان تنها صفت واجب را علم دانست. فلاسفه، تمام صفات و افعال واجب را به علم بر می‌گردانند. به این دلیل است که در فلسفه اسلامی، مبحث علم برجسته و جایگاه ویژه‌ای دارد.

در نظام کلامی، اهم صفات خداوند، قدرت است. آنان، صفات دیگر را به قدرت بر نمی‌گردانند اما بسیاری از امور مربوط به نظام عالم هستی به قدرت بازگشت دارد. حدوث عالم، احتیاج عالم به حق تعالی، بعث رسل، تشریعات، معاد به اراده که صفت فعل است بازگشت دارد و خود اراده به قدرت بر می‌گردد.

این که می‌فرمایدابتدأ بالقدرة. به این دلیل است که قدرت اهم صفات حق تعالی در نظام کلامی محسوب می‌شود.

العالم حادث، مقدمه اول محسوب می‌شود.

حال که عالم حادث شد، لازمه‌اش آن است که مؤثر قادر باشد. زیرا اگر موجب باشد یکی از دو محظور لازم می‌آید:

۱) یا باید ذات الاهی حادث باشد.

۲) یا عالم باید قدیم باشد.

هر دو مورد باطل می‌باشد. مورد نخست با توجه به برهان قدم حق تعالی باطل است. مورد دوم با توجه به برهان حدوث عالم باطل است.

۱۱

اشکال فلاسفه به استدلال متکلمین در اثبات صفت قدر و پاسخ آن

در ادامه چهار اشکال به استدلال بیان می‌شود.

اشکال نخست: هدف متکلمان از این استدلال آن است که ثابت شود، خداوند فاعل موجب نیست و تخلف اثر از او امری ممکن می‌باشد. بنابر این صحة الفعل و الترک دارد.

چه اشکالی دارد که گفته شود در عین حال که عالم حادث است، خداوند موجب است؟ به این بیان که عالم حادث است در نتیجه فاعلش باید مختار باشد اما کسی که این عالم را ایجاد کرده است خود خداوند نیست بلکه موجودی میان خداوند و عالم واسطه است، آن واسط فاعل مختار باشد و صحة الفعل و الترک از او متمشی می‌شود. اما خداوند متعال، فاعل موجب است. خداوند فاعل موجب است، به وجوب ذاتی اش، واسطه را ایجاد کرده، بنابر این واسطه قدیم می‌باشد. آن واسطه (صادر اول) فاعل مختار و قادر است، عالم را از عدم پدید آورده است؛ پس حادث می‌باشد. این که متکلمین تصور کردند با حادث بودن عالم می‌توان اثبات نمود خداوند فاعل موجب نیست؛ صحیح نمی‌باشد.

بلکه فلاسفه می‌گویند: عالم، فعل یک فاعل قادر است که آن فاعل قادر حادث نیست. بلکه خودش قدیم است اما فعلش حادث می‌باشد.

پاسخ: مقصود از عالمی که در استدلال گفته می‌شود، ما سوی الله است. در اشکال، ما سوی الله بر دو گونه تصور شده است. یک گونه قدیم و گونه دیگر حادث می‌باشد. تمام ادله‌ای که در حدوث عالم بیان شد، کل ما سوی الله را حادث می‌دانست نه بخشی از آن را. بنابر این تمام ادله حدوث عالم را می‌توان در نقد این اشکال مطرح نمود.

به تعبیر مرحوم خواجه: والواسطةُ غير معقولةٍ.

اگر گفته شود که واسطه‌ای وجود دارد که خودش قدیم اما فعلش حادث است؛ چنین واسطه‌ای معقول نیست.

اشکال را می‌توان به گونه‌ای دیگر نیز بیان نمود:

مدعا این است که صانع تعالی مختار است در حالی که با استدلال ثابت شد مؤثر عالم مختار است. پس دلیل مدعا را ثابت نکرد و دلیل اخص از مدعا می‌باشد.

احتمال وجود دارد که خداوند لذاته معلولی (واسطه) دارد. که آن واسطه بصورت اختیاری عالم را پدید می‌آورد.

پاسخ: از اساس فرض مذکور باطل است. تصور واسطه‌ای بین خداوند و ما سوی الله باطل است. به این فراز این مطلب نیز اضافه می‌شود که دلایلی که برای حدوث عالم بیان شد، حادث بودن ما سوی الله را ثابت می‌کرد.

زمانی که عالم به معنای موجود ما سوی الله گرفته شد، واسطه بی‌معنا می‌باشد.

در گذشته بیان شد که از نظر مرحوم خواجه، قدیم واحد است. " لا ثانی للقدیم فی العالم"

از دیدگاه متکلمان برخلاف فلاسفه، قدیم متعدد نیستند. فلاسفه عقول عشره را قدیم می‌دانند. از نظر این گروه خداوند متعال، به فاعلیت بالایجاب عقل را ایجاد می‌فرماید و عقل عالم طبیعت را ایجاد می‌کنند. در نتیجه عالم طبیعت، حادث می‌باشد. (فلاسفه، مجردات عقلی را قدیم اما فعلشان را حادث قلمداد می‌کنند.)

در نهایت در پاسخ بیان شد که از نظر متکلمین، عالم مساوی ما سوی الله است. آن مؤثر و واسطه‌ای که فیلسوف در نظر گرفته است، در ما سوی الله داخل است و در نتیجه امری حادث است.

از دیدگاه متکلمان برخلاف فلاسفه، قدیم متعدد نیستند. فلاسفه عقول عشره را قدیم می‌دانند. از نظر این گروه خداوند متعال، به فاعلیت بالایجاب عقل را ایجاد می‌فرماید و عقل عالم طبیعت را ایجاد می‌کنند. در نتیجه عالم طبیعت، حادث می‌باشد. (فلاسفه، مجردات عقلی را قدیم اما فعلشان را حادث قلمداد می‌کنند.)

در نهایت در پاسخ بیان شد که از نظر متکلمین، عالم مساوی ما سوی الله است. آن مؤثر و واسطه‌ای که فیلسوف در نظر گرفته است، در ما سوی الله داخل است و در نتیجه امری حادث است.

الفصل الثاني :

في صفاته تعالى

وفيه مسائل :

المسألة الأُولى : في أنّه تعالى قادر (١)

قال : الثاني في صفاته. وجودُ العالم بعد عدمه يَنفي الإيجابَ.

أقول : لما فرغ من البحث عن الدلالة على وجود الصانع تعالى شرع في الاستدلال على صفاته تعالى ، وابتدأ بالقدرة.

__________________

(١) المقصود من القدرة هنا هو كونه فاعلاً مختاراً ، لا فاعلاً موجباً كالنار بالنسبة إلى الحرارة ، والذي يُركَّز عليه هنا في تفسير القدرة هو كونه فاعلاً بالاختيار. وأمّا الاستدلال على القدرة بإتقان فعله سبحانه فهو يهدف إلى كونه فاعلاً عن علمٍ وحكمة ، فلا يشتبه الغرضان في البحث.

والمقام أحد المواقف التي يفترق فيها التفكير الكلامي عن التفكير الفلسفي وإن لم يصرّح به الماتن والشارح ، والإشكالات التي يذبّ عنها الماتن ، للحكماء كما سيوافيك ، وإليك بيان التفكيرين في المقام :

عرّف المتكلّمون القدرة بصحّة الفعل والترك (١) ، وإن شئت قلت : إمكان الفعل والترك وكون نسبتها إليه على السواء.

وأورد عليه : بأنّ هذا التعريف يصلح لتفسير القدرة في الوجود الإمكاني كالإنسان ، ولا يصح تفسير قدرته سبحانه به ، لأنّ هذا الإمكان ليس قائماً بذات الشيء (المقدور)

__________________

(١) الحكيم السبزواري : شرح المنظومة : ١٧٢.

والدليل على أنّه تعالى قادر أنّا قد بيّنا أنّ العالم حادث ، فالمؤثر فيه إن كان موجَباً لزم حدوثه أو قدم ما فرضناه حادثاً أعني العالم ، والتالي بقسميه باطل ، بيان الملازمة : أنّ المؤثّر الموجَب يستحيل تخلف أثره عنه ، وذلك

__________________

لأنّه في حد ذاته ممكن بلا كلام وإنّما هو قائم بالقادر ، فلو أُريد منه : الإمكان الماهوي لزم اتصافه سبحانه بالماهية وهو أرفع من أن يكون له ماهية ، وإن أُريد : الإمكان الاستعدادي لزم أن يكون ذاته محلاً للتغير لوجود الإمكان الاستعدادي.

وقد ذكرنا في الإلهيات (١) ما يصلح جواباً للإشكال.

ويمكن أن يقال عاجلاً : ليس المراد منه أحد الإمكانين بل المراد هو المعنى الثالث ، وهو الإمكان الصدوري ، ويعلم مفاده إذا قيس الأثر إلى مؤثره ، فلا يخلو أنَّ نسبته إليه إمّا بالإيجاب ، أو بالامتناع ، أو لا هذا ولا ذاك ، والحاصل أنّ الفاعل إذا كان مقيّداً بإحدى النسبتين ، لا يسمّى قادراً بالنسبة إلى الفعل والترك ، والقادر هو المتجرد عن النسبتين ، وتفسير القدرة به لا يستلزم المحذورين المتقدمين.

وعرفها الحكماء بأنّ قدرته تعالى هي كونه إذا شاء فعل ولو لم يشأ لم يفعل (٢) ، ولو اقتصر في تعريف القدرة بهذا القدر لم يتوجه إشكال ، فيكون معناه : إنّ القادر هو غير المجبور على أحد الطرفين ، لكن ربّما يضاف إليه ويقال : «ولكنه شاء وفعل» ، فتجعل الشرطية الأُولى واجبة التحقّق أزلاً وأبداً ، وهذا يعطي كونه فاعلاً موجَباً ، خصوصاً إذا قلنا : إنّ مشيئته وإرادته قديمة ، فيُصبح عدم العالم أمراً ممتنعاً ، بل واجب التحقّق بالقياس إلى مشيئته القديمة ، وهذا هو الذي جرّ المتكلّمين لاتهام الحكماء بأنّه سبحانه عندهم فاعل موجَب (بالفتح) ، والحكماء وإن كانوا محترزين عن وصف الله سبحانه بكونه فاعلاً موجَباً ، بل يقولون : إنّه فاعل موجِب (بالكسر) فهو يعطي للفعل وصف الوجوب ، لكن بالنظر إلى قولهم : «ولكنه شاء وفعل» وقولهم بالمشيئة القديمة والإرادة الذاتية يكون سبحانه فاعلاً موجَباً أي غير مختار.

هذا ما يرجع إلى بيان موقف المسألة بين المتكلّمين والحكماء ، وأمّا الدفاع عن أحد المنهجين فهو خارج عن وضع التعليقة ، وقد استدل الماتن على قدرته (اختياره) بحدوث العالم زماناً أو ذاتاً ، على وجه يكون هناك انفكاك بين الذات والعالم ، وهو دليل الاختيار.

__________________

(١) الإلهيات : ١ / ١٣٤.

(٢) الحكيم السبزواري : شرح المنظومة : ١٧٢.

يستلزم إمّا قدم العالم وقد فرضناه حادثاً ، أو حدوث المؤثر ويلزم التسلسل ، فظهر أنّ المؤثر للعالم قادر مختار.

قال : والواسطةُ غير معقولةٍ.

أقول : لما فرغ من الاستدلال على مطلوبه شرع في أنواع من الاعتراضات للخصم مع وجه المخلص منها.

وتقرير هذا السؤال أن يقال : دليلكم يدل على أنّ مؤثر العالم مختار وليس يدل على أنّ الواجب مختار بل جاز أن يكون الواجب تعالى موجِباً لذاته معلولاً ، يؤثر في العالم على سبيل الاختيار (١).

وتقرير الجواب : أنّ هذه الواسطة غير معقولة ، لأنّا قد بيّنا حدوث العالم بجملته وأجزائه ، والمعني بالعالم كل موجود سوى الله تعالى ، وثبوت واسطة بين ذات الله تعالى وبين ما سواه غير معقول.

__________________

(١) هذه الشبهة وما يليها من الحكماء الذين يتراءى من كلماتهم أنّه سبحانه فاعل موجَب (بالفتح) لا مختار.

ونجلّ الحكماء الإماميين عن هذه التهمة.

حاصل الشبهة : أنّه من المحتمل أنّه سبحانه يكون فاعلاً موجَباً ومع ذلك يكون العالم حادثاً متأخراً عنه ، وذلك بأن يخلق عن إيجاب موجوداً مختاراً بالذات يقوم هو بخلق العالم ، فيكون العالم حادثاً ، لأنّ علته فاعل مختار ، ومع ذلك يكون الواجب فاعلاً موجَباً بالنسبة إلى الصادر الأوّل.

فقوله : «موجِباً» بالكسر بمعنى موجداً لذاته ، معلولاً يؤثر في العالم على سبيل الاختيار ، فقوله : «معلولاً» مفعول لقوله «موجِباً» بمعنى موجداً ، وبذلك تستغني عما في بعض النسخ من إضافة قوله : «وله معلول يؤثر» بعد قوله : «موجباً لذاته» ، وعلى هذه النسخ يكون موجباً (بالفتح) ولا يتم الكلام إلّا بإضافة قوله : «وله ...» كما لا يخفى.