درس شرح تجرید الاعتقاد (کشف المراد)

جلسه ۵: معنای قدرت در کشاکش میان فلاسفه و متکلمین

 
۱

خطبه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین عجل الله تعالی فرجه الشریف

۲

دلیل رهیافت واژه امکان و وجوب در میان متکلمان و واژه حدوث و قدم در میان فلاسفه

در جلسه پیشین در باب اثبات صانع نکته‌ای بیان شد و در این جلسه نیز به دلیل اهمیت بسیار آن ذکر می‌شود.

نکته مهم: متکلمان در تقسیم موجودات، تقسیم حدوث و قدم را پذیرفته‌اند و فیلسوفان تقسیم دوگانه امکان و وجوب را قبول نموده‌اند. قبل از خواجه طوسی در میان متکلمان و فلاسفه اتفاق جدید رخ داد و آن این بود که متکلمان از واژه امکان و وجوب و فلاسفه از واژه حدوث و قدم استفاده نمودند.

متکلمان به دلیل این که واژه وجوب و امکان، رواج داشت و در برخی از مسائل آنان مفید بود، از این دو واژه فلسفی بهره بردند.

فلاسفه، برای رهایی از اتهام قول به قدم، از واژه حدوث و قدم استفاده نمودند. متکلمان، فلاسفه را متهم نمودند که آنان قائل به قدم عالم در کنار ذات حق تعالی، هستند. در نتیجه قول به شرک متوجه فلاسفه شد.

برای رهایی از این اتهام، فلاسفه از واژه حدوث استفاده کردند. آنان حدوث را تقسیم به حدوث ذاتی و زمانی کردند.

فلاسفه معتقدند، عالم حادث زمانی نیست اما در حادث ذاتی بودن آن اختلافی نیست.

بنابر این واژه حدوث ذاتی و زمانی یکی اصطلاح فلسفی است و هیچ متکلمی این تقسیم بندی را قبول نداشت. متکلم تنها از حادث و قدیم استفاده می‌کرد و حادث به معنای چیزی است که مسبوق به عدم است. (چیزی که در وجودش ابتدا، اول و بعد دارد حادث می‌باشد.) در مقابل، چیزی که مسبوق به عدم نیست، واجب اطلاق می‌شود.

از نگاه فلاسفه، امکان دارد چیزی قدیم باشد اما به دلیل این که در ذاتش ممکن است؛ حدوث ذاتی داشته باشد.

به این دلیل متکلمان شیعه همچو خواجه و علامه، هرچند از واژگان فلسفی مثل وجوب و امکان استفاده می‌کنند اما مفهومی که فلاسفه می‌گویند را اراده نفرموده‌اند. اگر کسی قائل به امکان به معنای فلسفی شود، می‌بایست همانند فلاسفه به قدم عالم نیز معتقد گردد.

ذاتی که ممکن الوجود است و اقتضای وجود را دارد، به صرف این که مانع نداشته باشد، باید موجود شود.

از دیدگاه فلاسفه، برای وجود امور جسمانی منع وجود دارد (برای باران آمدن باید ابر باشد، برای وجود زید باید پدر و مادرش باشند. در طبیعت می‌توان گفت: امور ممکن اقتضاء وجود را دارند اما به دلیل وجود مانع هنوز موجود نشده‌اند. زید که موجودی ممکن است، اقتضای وجود را دارد اما چون پدر و مادر ندارد (مانع وجود دارد) هنوز موجود نشده است.) اما در مجردات نمی‌توان همچون امور جسمانی اندیشید. عقل اول، اقتضای وجود را دارد و از مجردات نیز است (مجرد آن چیزی است که در آن قوه و فعل، نیست). در عالم مجردات چون استعداد و قوه‌ای نیست، به صرف امکان شیء، موجود می‌شود. صرف این که ممتنع الوجود نباشد، برای وجود کافی است. (مجردات به صرف امکان، موجود می‌شوند زیرا مانعی برای وجود ندارند.) ذات حق تعالی که علت تامه مجردات می‌باشد، وجود دارد، ممکن هم مانعی ندارد؛ طبیعتا زمانی که علت تامه موجود باشد و مانع هم مفقود باشد؛ شیء موجود می‌شود.

پس امور مجرد از نظر فلاسفه قدیم می‌باشند.

متکلمین مانند خواجه و علامه هرگز نمی‌پذیرند که عالم قدیم باشد. شاهد این مدعا در این کلام خواجه است که می‌فرماید: وجودُ العالم بعد عدمه.

به این نکته باید توجه داشت که العالم به معنای ما سوی الله است. هرچه غیر خداوند متعال است؛ حادث می‌باشد.

۳

پذیرفتن امکان و وجوب از سوی متکلمین اما عدم پایبندی به لوازم عقلی آن

چگونه ممکن است، متکلمین واجب و ممکن را بپذیرد اما به لواز آن پایبند باشد؟ به عبارت دیگر، ممکن بودن جهان و واجب بودن خداوند را قبول نماید اما لازمه این وجوب و امکان، که قدیم بودن ما سوی الله است را نپذیرد بلکه بگوید ما سوی الله حادث است.

پاسخ: متکلمان در مباحث مقدماتی بیان نموده‌اند که امکان در نظر آنان، امکان فلسفی نیست. در نتیجه خواجه و علامه هرچند برهان صدیقین را بیان می‌نمایند و پایه برهان وجوب و امکان است. اما در عین حال قائلند که عالم حادث است و در مقصد اول تصریح فرموده‌اند که تنها خداوند متعال قدیم است.

نکته مهم آن است که خواجه در اثبات صانع واجب تعالی را ثابت نمودند و حادث بودن عالم را به معنای کلامی آن امری مسلم دانستند.

۴

روش خواجه در اثبات قدرت حق تعالی

مبتنی بر حدوث، قدرت خداوند را اثبات می‌فرمایند. تنها دلیل که مرحوم خواجه در این کتاب برای اثبات قدرت خداوند بیان فرموده‌اند. حادث بودن عالم است. (عالم حادث است، پس خداوند قادر است.)

تمام بحث در این است که عالم حادث می‌باشد. یعنی سابقه عدم دارد. پیش‌تر نبوده است و بعد بود شده. همین که نبوده است و بود شده، نشان دهنده قادر بودن خداوند متعال است. (توان انجام دادن و انجام ندادن را دارد.) زمانی که نخواست عالم ایجاد بشود، ایجاد نکرد و نبود؛ الان که خواست، اراده کرد و ایجاد شد.

اساسا معنای قدرت در کلام، به معنای مذکور است.

۵

اقسام فواعل از دیدگاه فلاسفه و متکلمین

توضیح برخی از مفاهیم:

در فلسفه، فاعل را یا فاعل بالطبع و یا فاعل بالاراده می‌دانند. فاعل بالطبع، فاعلی است که از روی طبع و خصوصیات ذاتی است که در کنار آن فاعل بالقصد قرار می‌گیرد. فاعل بالاراده، فاعلی است که از روی علم است.

فاعل بالاراده یا فاعل بالقصد است و یا فاعل بالقصد نیست. به این معنا که یا غیر از علم، غرض نیز در فعل مؤثر است و یا نیازمند غرض نیست. چنانچه علم و غرض باشد، فاعل بالقصد نامیده می‌شود و در صورتی که علم به تنهایی عامل فعل بود، فاعل بالعنایه یا فاعل بالرضا و یا فاعل بالتجلی نامیده می‌شود.

بنابر این از دیدگاه فلاسفه، دو گونه فاعل بالاراده وجود دارد.

الف) فاعل بالقصد

ب) فاعل بالعلم (بدون غرض)

از دیدگاه متکلمان، این تقسیم بندی صحیح نمی‌باشد. متکلمان فاعل را به دو قسم تقسیم می‌نمایند.

الف) فاعل موجِب است.

ب) فاعل مختار است.

فاعل موجب، فاعلی است که از طریق ذات، فعل را انجام می‌دهد. ذات فاعل کافی است که فعل از آن صادر شود. اما فاعل مختار، فاعلی است که ذات در انجام فعل کافی نیست بلکه اراده‌اش که زائد بر ذات او است این فعل را باید انجام دهد.

از نظر متکلمان زمانی که گفته می‌شود "بذاته" فعلی را انجام می‌دهد، اصلا توجهی به این نکته وجود ندارد که ذاتش بسیط یا مرکب است، در ذاتش علم وجود دارد یا ندارد. تمام این موارد را فاعل بالایجاب می‌نامند. (فاعل بالایجاب فاعلی است که ذاتش مستلزم صدور فعل است. در مقابل فاعل بالاختیار، فاعلی است که ذاتش برای صدور فعل کافی نیست بلکه نیازمند انضمام اراده است. به عبارت دیگر اراده سبب حدوث فعل می‌باشد.)

۶

تفاوت فاعل بالایجاب و بالاختیار

تفاوت این دو فاعل در چیست؟

در فاعل بالایجاب، تخلف اثر از فاعل محال است. به محض این که ذات فاعل محقق شد، مؤثریت فاعل بوجود می‌آید و در نتیجه معلول و فعل و اثر از او صادر می‌شود. اما فاعل بالاختیار، اینگونه نیست. می‌توان ذات با تمام خصوصیات ذات حضور داشته باشد اما اثر از او صادر نشده باشد. زمانی اثر از او صادر می‌شود که اراده نماید.

۷

تطبیق فاعل بالایجاب و فاعل بالعنایه و بالرضا و بالطبع

بنابر این اصطلاح، از دیدگاه متکلمان، فاعل بالعنایه و فاعل بالرضا و فاعل بالطبع (که عین ذات فاعل، فعل را انجام می‌دهد، امری زائد بر ذات نیست.) همان فاعل بالایجاب است.

در تقسیم بندی مذکور، معیار آن است که آیا بذاته اثر صادر می‌شود یا نیازمند عامل بیرون از ذات می‌باشد.

فاعل بالطبع از ذاتش فعل صادر می‌شود. با آمدن آتش، گرما هم می‌آید و میان آن دو تراخی وجود ندارد.

فاعل بالعنایه و فاعل بالرضا و فاعل بالتجلی اینچنین است. زیرا تمام این فواعل هرچند ذات و علم است اما چون علم ذاتی و عین ذات فاعل است، بازهم حکم فاعل بالایجاب را دارد. یعنی وجود فاعل بالرضا کافی است تا فعل از آن صادر شود. در فاعل بالتجلی نیز چنین است.

آنچیزی که برای متکلم مهم محسوب می‌شود، آن است که آیا واسطه تحقق فعل عامل دیگری غیر از ذات می‌باشد یا نه؟ اگر عامل دیگری غیر ذات باشد، فاعل بالاختیار نامیده می‌شود و اگر تنها ذات عامل فعل باشد، فاعل بالایجاب نام می‌گیرد.

۸

منشأ پیدایش وصف قدرت و معنای صحیح فاعل بالاراده

مفهوم قدرت از اینجا پیدا می‌شود. این مفهوم را در مورد خداوند و غیر او اطلاق می‌شود.

بنابر اصطلاحی که در میان متکلمان و فلاسفه جاری بود، می‌توان گفت: هرجا فاعل بالاراده هست، قدرت نیز وجود دارد.

تا کنون، فاعل بالاراده را فاعل بالعلم یعنی برای تفسیر فاعلیت ارادی تنها وصف علم بیان می‌شد. اما اکنون، تنها به وصف علم اکتفا نمی‌شود بلکه به قدرت هم، نیاز است. نمی‌شود فاعل بالاراده بدون قدرت کاری انجام دهد. به همین دلیل به قدرت نیز نیاز است.

فاعل بالاراده آن فاعلی است که فعل را از روی علم و قدرت انجام می‌دهد.

۹

معنای قدرت در نگاه متکلمان

قدرت از نظر متکلمان دارای معنایی و از دیدگاه فلاسفه دارای معنایی دیگر است.

متکلمان قدرت را (در باب خداوند و غیر او) به صحة الفعل و الترک معنا می‌کنند. صحت به معنای جواز است.

آنان می‌گویند: کون الشئ بحیث یجوز منه الفعل و یجوز منه الترک.

عبارت مذکور در سطر بالا معنای صحة الفعل و الترک می‌باشد.

نکته ۱: باید دقت شود که حتما گفته شود یجوز منه الفعل "و" یجوز منه الترک. برخی به اشتباه می‌گویند یجوز منه الفعل "أو" یجوز منه الترک.

در صورتی که "أو" بیان شود که معنای قدرت نمی‌باشد. بلکه باید از "واو" استفاده نماید که هم فعل و هم ترک، جایز است صادر شود.

نکته ۲: متعلق و زمان فعل و ترک که در تعریف متکلمان بیان شده؛ واحد است. بصورت دقیق باید اینگونه بیان شود: یجوز منه الفعل در همان زمان و همان فعل یجوز الترک. نه آن که یجوز منه در یک زمان فعل و در یک زمان دیگر ترک. یا این که یجوز منه فعل یک چیز و ترک یک فعل دیگر. این دو معنای قدرت نیست. بلکه تمام معنای قدرت در نظر متکلمان آن است که جواز فعل و ترک نسبت به یک فعل در آن واحد.

همین الان هم می‌توان لیوان را برداشت و هم می‌توان آن را برنداشت.

بنابر این معنای قدرت، بایستی فعلی که به فاعل نسبت داده می‌شود، حالت امکانی و استوا داشته باشد و هیچ گونه ترجحی به سمت یک طرف نداشته باشد. یعنی خود فعل هم بتواند تحقق پیدا کند و هم بتواند تحقق پیدا نکند.

آن کسی که این ترجّح را ایجاد می‌کند، فاعل می‌باشد. فاعل با کاری که انجام می‌دهد، فعل را از حالت استوا خارج می‌کند. یا اراده می‌کند و فعل تحقق پیدا می‌کند و یا اراده نمی‌کند و فعل ترک می‌شود.

در فاعل بالاختیار، علت این که شیء ترجیح پیدا می‌کند، اراده است. مرجّح، اراده است. در فاعل بالایجاب، استواء فاعل به فعل وجود دارد اما آن چیزی که مرجح است، ذات است و به محض این که ذات آمد، فعل محقق می‌شود. (تخلف بین فعل و فاعل ایجاد نمی‌شود.)

۱۰

ماهیت شناسی فاعلیت خداوند در نگاه فلاسفه

فاعلیت خداوند از چه صنف است؟ آیا فاعلیت خداوند به این معنا است که جواز فعل و جواز ترک دراد و به اراده و اختیار است که فعل را ایجاد می‌کند یا فاعلیت خداوند بالایجاب است؟ یعنی ذات الاهی چون تام الفاعلیه و وجوب و ضرورت ذاتی دارد؛ اقتضاء ضرورت ذات این است که فعل از او صادر شود. به تعبیر فلاسفه، موجودی که واجب بالذات است، واجب العلم و واجب القدره و واجب الاراده و واجب الفعل نیز می‌باشد.

ذات الاهی به ایجاب ذاتش، فعل را انجام می‌دهد.

از دیدگاه فیلسوفان، فرض فاعلیت بالقصد برا خداوند امری محال است. در مقابل، متکلمان معتقدند خداوند مختار و فاعل بالاختیار (فاعل بالقصد) است. همچنان که انسان‌ها فاعل بالقصد است.

فیلسوفان، انسان‌ها فاعل بالقصد می‌باشند اما این نوع از فاعلیت در مورد خداوند محال است.

در گذشته بیان شد که قدرت به معنای جواز فعل و ترک می‌باشد. از نگاه فلاسفه، فرض این که یک فعل نسبت به خداوند هم جواز انجام و هم جواز ترک داشته باشد؛ امری محال است. زیرا فعل خداوند بالضروره حاصل می‌شود. آن چیزی که ممکن و جواز صدور دارد، بالوجوب از خداوند صادر می‌شود و آن چیزی که جواز صدرو ندارد و استحاله ذاتی دارد، اصلا از خداوند صادر نمی‌شود.

بنابر این تمام افعال خداوند بالایجاب و بالاضطرار است. بنابر این فرض صحة الفعل و الترک بی‌معنا است.

۱۱

معنای قدرت از نگاه فلاسفه

فیلسوفان تصریح می‌کنند که معنای قدرت به معنای صحة الفعل و الترک، غلط و محال است.

معنای قدرت از نگاه فلاسفه:

قدرت به معنای "کون الشیء بحیث ان شاء فعل و ان لم یشاء لم یفعل"

۱۲

تفاوت معنای قدرت در اندیشه متکلمان و فلاسفه و اشکال بر فلاسفه

چه تفاوتی میان معنای قدرت در نگاه متکلمان و فلاسفه وجود دارد؟

پاسخ: تعریف فیلسوفان، قضیه شرطیه می‌باشد. اما تعریف متکلمان، قضیه حملیه است.

اگر همچون متکلمان قدرت را معنا کنیم، قضیه حملیه میشود. محمول بر موضوع حمل می‌شود. قدرت چیزی است که هم جواز فعل و هم جواز ترک دارد و چنین چیزی استواء نسبت می‌باشد. نمی‌تواند در اینجا ضروری باشد زیرا اگر ضرورت یک طرف بود، طرف دیگر ممتنع می‌شود. مثلا اگر ضرورت فعل بود، ترکش ممتنع می‌شود و دیگر جواز ندارد. اگر ترکش واجب بود، فعلش ممتنع می‌باشد.

صحة الفعل و الترک، اقتضا می‌کند که همیشه فعل در حالت استوا و امکان باشد. فرض ضرورت ازلی (این که فعل یا مشیتش عین ذات باشد) نمی‌شود اما در قضیه شرطیه ممکن است.

در قضیه شرطیه گفته می‌شود: اگر بخواهد انجام می‌دهد، اما بالضروره نمی‌تواند، بخواهد. پس نمی‌تواند انجام دهد.

اگر بالضروره بخواهد، فعل صادر می‌شود. در معنایی که متکلمان ارائه کردند نمی‌توان گفت صحة الفعل و الترک دارد اما مشیّتش ذاتی و ضروری است (حتما باید بخواهد و نمیتواند نخواهد). تا گفته شود که نمی‌تواند که نخواهد به این معنا است که صحت ترک ندارد. اما زمانی که گفته شود: ان شاء فعل می‌توان گفت مقدمه آن ضروری است، تالی هم ضروری می‌باشد.

(اگر بخواهد انجام می‌دهد، او ضرورتا باید بخواهد، پس ضرورتا انجام می‌دهد.)

در مقابل گفته می‌شود؛ محال است که بخواهد چنین چیز ی تحقق یابد، بنابر این محال است که فعل انجام شود. در قضیه شرطیه، تالی هم در مضمون و هم در جهت قضیه، تابع مقدم است.

اگر علت ضروری باشد، معلول نیز بالضروره حاصل می‌شود. اگر علت امتناع داشته باشد، وقوع معلول نیز ممتنع می‌باشد.

قضیه شرطیه در حقیقت حاکی یک ارتباط است. در ارتباط سه حالت متصور است.

رابطه بالامکان، بالضروره و بالامتناع تصور می‌شود. در هر سه صورت، قضیه شرطیه صادق است. به اصطلاح منطقی گفته می‌شود: صدق قضیه شرطیه با امتناع طرفین سازگار است اما صدق قضیه حملیه با امتناع سازگار نیست. صدق قضیه شرطیه به صدق تلازم است. اگر بین مقدم و تالی ملازمه‌ای برقرار باشد، قضیه شرطیه صادق است هرچند الآن تحقق مقدم ممتنع می‌باشد.

بنابر این تفاوت مفهوم قدرت در نظر فلاسفه با متکلمان در دو چیز است.

۱) یکی قضیه حملیه است و دیگری قضیه شرطیه است.

۲) در نظریه متکلمان، امکان امتناع و ضرورت فعل نیست اما در نظریه فلاسفه می‌توان فعلی ضرورت ذاتی ازلی داشته باشد اما در عین حال تعریف قدرت بر آن صادق باشد. به عبارت دیگر، فعلی به ضرورت ذاتی ازلی از موجودی صادر شود و به قدرت داشتن آن موجود، قائل شد. زیرا تعریف آن‌ها از قدرت إن شاء فعل است. همین که نسبت برقرار است، مفهوم قدرت برقرار است. هرچند که صدور این فعل از آن ممتنع می‌باشد.

فردی تصور شود که افعالی بالضروره از آن صادر می‌شود و صدور غیر آن افعال از او ممتنع می‌باشد. افعالی که بالضروره از او صادر می‌شود صادق و افعالی که صادر نمی‌شود ممتنع می‌باشد.

هر چه مشیت از آن فرد متمشی شود فعل صادر می‌شود و آن چه که محال است متمشی شود، صادر نمی‌شود.

حال که مفهوم قدرت تغییر یافت زمانی که فیلسوف می‌گوید خداوند یا غیر او قادر است به معنای تحقق قضیه شرطیه است. اما متکلم در مقابل این تفسیر از قدرت می‌گوید: خداوند با این تفسیر فاعل بالایجاب است نه فاعل بالاختیار. فاعل بالاختیار و قادر فاعلی است که جواز ترک و فعل داشته باشد. اگر فعلی که فاعل انجام می‌دهد از روی ضرورت و ایجاب ذات باشد، فاعل بالایجاب می‌باشد نه فاعل بالاختیار.

بنابر این مبنای فلسفی، خداوند قادر است. زیرا آنچه را که خواست به ضرورت ذاتی ایجاد فرمود و آن چه را که نخواستنش ضرورت داشت، ایجاد نفرمود و بالضروره انجام نداد.

اما متکلمان معتقدند این فاعل دیگر فاعل بالاختیار نیست بلکه فاعل بالایجاب است.

اشکال در قضیه شرطیه است. بر اساس این قضیه هر فاعل بالایجابی می‌تواند فاعل بالاختیار باشد در حالی که بالوجدان و بالضروره زمانی که گفته می‌شود فاعل قادر منظور فاعلی است که در مقابل غیر قادر قرار دارد. غیر قادر فاعلی است که نمی‌تواند در جایی که فعل را انجام دهد، ترک کند و در جایی که باید ترک کند، انجام دهد.

بر اساس مبنایی که فلاسفه می‌فرمایند، تمام فاعل‌های بالایجاب تبدیل به فاعل بالاختیار و بالقدره می‌شوند.

ینفق کیف یشاء، کیف یشاء یعنی صحة الفعل و الترک. بنابر تعریف متکلمان، کیف یشاء، فعّال لما یشاء همین معنایی که از ظهور آیات فهمیده می‌شود صادق است. اما اگر قدرت را قضیه شرطیه بدانیم؛ خداوند تمام افعالش بالاضطرار انجام می‌دهد و بازهم قادر است. یعنی فرق بین کسی که فعلی را می‌تواند انجام دهد و می‌تواند ترک نماید با کسی که بالضروره باید فعلش را انجام دهد و غیر او نمی‌تواند انجام دهد، در تعریف قدرت هیچ تفاوتی ندارد.

۱۳

منشأ یابی اختلاف فلاسفه و متکلمین در تفسیر قدرت و توضیح آن

سوال: منشأ اختلاف در این مورد میان فلاسفه و متکلمان چیست؟ چگونه متکلمان صحة الفعل و الترک را برای خداوند ثابت دانستند اما فلاسفه این تعریف را برنگزیدند و قائل به ان شاء فعل و ان لم یشاء لم یفعل؟ (حتی از نظر فلاسفه این تعبیر در کل نظام عالم بی‌معنا و باطل است. از نگاه آنان، قدرت بدین معنایی که متکلمان بیان نموده‌اند در کل عالم هستی محال است.)

پاسخ: از نظر فلاسفه بنابر قانون علیت فلسفی در باب خداوند فرض وجود جواز فعل و جواز ترک محال است.

صحة الفعل و الترک به معنای استواء نسبت به وجود و عدم می‌باشد. این که گفته شود خداوند متعال مختار و قادر است به این معنا است که فعلش استواء نسبت به وجود و عدم دارد. آیا این فعلی که در حالت استواء نسبت به وجود و عدم دارد همچنان در حالت استواء می‌ماند و تحقق پیدا می‌کند؟ یا این که از حالت استواء خارج شده و تحقق پیدا می‌کند؟

اگر گفته شود به حالت استواء می‌ماند و تحقق پیدا می‌کند، محال است. زیرا لازمه این سخن آن است که ممکن در عین حال که ممکن است، واجب باشد. (موجود شده یعنی واجب شده و از حالت استواء خارج شده)

اگر گفته شود از حالت استواء خارج می‌شود و بعد محقق می‌شود؛ به این معنا است که ضروری می‌باشد. یعنی ممکن به ضروری تبدیل می‌شود. پس این فعل در حالتی که تحقق پیدا می‌کند، دیگر فعل ممکن نیست بلکه یک فعل ضروری است.

چه چیزی این شیء را از امکان خارج و به حالت ضرورت تبدیل نمود؟ حتما باید گفت آن چیز واجب است زیرا امر ممکن نمی‌تواند ممکن دیگر را از حالت امکان خارج نماید.

آن واجب اگر واجب بالذات است، که به واجب می‌رسیم و اگر ممکن است باید خودش مؤثری داشته باشد که در نهایت به واجب می‌رسد.

در نتیجه بنابر قانون علیت و فرض امکان و وجوب اگر گفته شود فعل حالت استوا دارد، باید ملزم شد که این فعل استوا ندارد بلکه حالت وجوب دارد، وجوبش به وجوب بر می‌گردد. در سلسله علل موردی پیدا نمی‌شود که حالت وجوب نداشته باشد. واجب است به ایجاب غیر و آن موجب واجب است به واجب غیر. در نتیجه حالت استوا وجود ندارد. عامل یا واجب است که شیء را ایجاب می‌کند و اگر واجب نباشد، شیء تحقق پیدا نمی‌کند. بنابر این هم می‌تواند و هم نمی‌تواند یک توهم بیش نیست.

الفصل الثاني :

في صفاته تعالى

وفيه مسائل :

المسألة الأُولى : في أنّه تعالى قادر (١)

قال : الثاني في صفاته. وجودُ العالم بعد عدمه يَنفي الإيجابَ.

أقول : لما فرغ من البحث عن الدلالة على وجود الصانع تعالى شرع في الاستدلال على صفاته تعالى ، وابتدأ بالقدرة.

__________________

(١) المقصود من القدرة هنا هو كونه فاعلاً مختاراً ، لا فاعلاً موجباً كالنار بالنسبة إلى الحرارة ، والذي يُركَّز عليه هنا في تفسير القدرة هو كونه فاعلاً بالاختيار. وأمّا الاستدلال على القدرة بإتقان فعله سبحانه فهو يهدف إلى كونه فاعلاً عن علمٍ وحكمة ، فلا يشتبه الغرضان في البحث.

والمقام أحد المواقف التي يفترق فيها التفكير الكلامي عن التفكير الفلسفي وإن لم يصرّح به الماتن والشارح ، والإشكالات التي يذبّ عنها الماتن ، للحكماء كما سيوافيك ، وإليك بيان التفكيرين في المقام :

عرّف المتكلّمون القدرة بصحّة الفعل والترك (١) ، وإن شئت قلت : إمكان الفعل والترك وكون نسبتها إليه على السواء.

وأورد عليه : بأنّ هذا التعريف يصلح لتفسير القدرة في الوجود الإمكاني كالإنسان ، ولا يصح تفسير قدرته سبحانه به ، لأنّ هذا الإمكان ليس قائماً بذات الشيء (المقدور)

__________________

(١) الحكيم السبزواري : شرح المنظومة : ١٧٢.