چه تفاوتی میان معنای قدرت در نگاه متکلمان و فلاسفه وجود دارد؟
پاسخ: تعریف فیلسوفان، قضیه شرطیه میباشد. اما تعریف متکلمان، قضیه حملیه است.
اگر همچون متکلمان قدرت را معنا کنیم، قضیه حملیه میشود. محمول بر موضوع حمل میشود. قدرت چیزی است که هم جواز فعل و هم جواز ترک دارد و چنین چیزی استواء نسبت میباشد. نمیتواند در اینجا ضروری باشد زیرا اگر ضرورت یک طرف بود، طرف دیگر ممتنع میشود. مثلا اگر ضرورت فعل بود، ترکش ممتنع میشود و دیگر جواز ندارد. اگر ترکش واجب بود، فعلش ممتنع میباشد.
صحة الفعل و الترک، اقتضا میکند که همیشه فعل در حالت استوا و امکان باشد. فرض ضرورت ازلی (این که فعل یا مشیتش عین ذات باشد) نمیشود اما در قضیه شرطیه ممکن است.
در قضیه شرطیه گفته میشود: اگر بخواهد انجام میدهد، اما بالضروره نمیتواند، بخواهد. پس نمیتواند انجام دهد.
اگر بالضروره بخواهد، فعل صادر میشود. در معنایی که متکلمان ارائه کردند نمیتوان گفت صحة الفعل و الترک دارد اما مشیّتش ذاتی و ضروری است (حتما باید بخواهد و نمیتواند نخواهد). تا گفته شود که نمیتواند که نخواهد به این معنا است که صحت ترک ندارد. اما زمانی که گفته شود: ان شاء فعل میتوان گفت مقدمه آن ضروری است، تالی هم ضروری میباشد.
(اگر بخواهد انجام میدهد، او ضرورتا باید بخواهد، پس ضرورتا انجام میدهد.)
در مقابل گفته میشود؛ محال است که بخواهد چنین چیز ی تحقق یابد، بنابر این محال است که فعل انجام شود. در قضیه شرطیه، تالی هم در مضمون و هم در جهت قضیه، تابع مقدم است.
اگر علت ضروری باشد، معلول نیز بالضروره حاصل میشود. اگر علت امتناع داشته باشد، وقوع معلول نیز ممتنع میباشد.
قضیه شرطیه در حقیقت حاکی یک ارتباط است. در ارتباط سه حالت متصور است.
رابطه بالامکان، بالضروره و بالامتناع تصور میشود. در هر سه صورت، قضیه شرطیه صادق است. به اصطلاح منطقی گفته میشود: صدق قضیه شرطیه با امتناع طرفین سازگار است اما صدق قضیه حملیه با امتناع سازگار نیست. صدق قضیه شرطیه به صدق تلازم است. اگر بین مقدم و تالی ملازمهای برقرار باشد، قضیه شرطیه صادق است هرچند الآن تحقق مقدم ممتنع میباشد.
بنابر این تفاوت مفهوم قدرت در نظر فلاسفه با متکلمان در دو چیز است.
۱) یکی قضیه حملیه است و دیگری قضیه شرطیه است.
۲) در نظریه متکلمان، امکان امتناع و ضرورت فعل نیست اما در نظریه فلاسفه میتوان فعلی ضرورت ذاتی ازلی داشته باشد اما در عین حال تعریف قدرت بر آن صادق باشد. به عبارت دیگر، فعلی به ضرورت ذاتی ازلی از موجودی صادر شود و به قدرت داشتن آن موجود، قائل شد. زیرا تعریف آنها از قدرت إن شاء فعل است. همین که نسبت برقرار است، مفهوم قدرت برقرار است. هرچند که صدور این فعل از آن ممتنع میباشد.
فردی تصور شود که افعالی بالضروره از آن صادر میشود و صدور غیر آن افعال از او ممتنع میباشد. افعالی که بالضروره از او صادر میشود صادق و افعالی که صادر نمیشود ممتنع میباشد.
هر چه مشیت از آن فرد متمشی شود فعل صادر میشود و آن چه که محال است متمشی شود، صادر نمیشود.
حال که مفهوم قدرت تغییر یافت زمانی که فیلسوف میگوید خداوند یا غیر او قادر است به معنای تحقق قضیه شرطیه است. اما متکلم در مقابل این تفسیر از قدرت میگوید: خداوند با این تفسیر فاعل بالایجاب است نه فاعل بالاختیار. فاعل بالاختیار و قادر فاعلی است که جواز ترک و فعل داشته باشد. اگر فعلی که فاعل انجام میدهد از روی ضرورت و ایجاب ذات باشد، فاعل بالایجاب میباشد نه فاعل بالاختیار.
بنابر این مبنای فلسفی، خداوند قادر است. زیرا آنچه را که خواست به ضرورت ذاتی ایجاد فرمود و آن چه را که نخواستنش ضرورت داشت، ایجاد نفرمود و بالضروره انجام نداد.
اما متکلمان معتقدند این فاعل دیگر فاعل بالاختیار نیست بلکه فاعل بالایجاب است.
اشکال در قضیه شرطیه است. بر اساس این قضیه هر فاعل بالایجابی میتواند فاعل بالاختیار باشد در حالی که بالوجدان و بالضروره زمانی که گفته میشود فاعل قادر منظور فاعلی است که در مقابل غیر قادر قرار دارد. غیر قادر فاعلی است که نمیتواند در جایی که فعل را انجام دهد، ترک کند و در جایی که باید ترک کند، انجام دهد.
بر اساس مبنایی که فلاسفه میفرمایند، تمام فاعلهای بالایجاب تبدیل به فاعل بالاختیار و بالقدره میشوند.
ینفق کیف یشاء، کیف یشاء یعنی صحة الفعل و الترک. بنابر تعریف متکلمان، کیف یشاء، فعّال لما یشاء همین معنایی که از ظهور آیات فهمیده میشود صادق است. اما اگر قدرت را قضیه شرطیه بدانیم؛ خداوند تمام افعالش بالاضطرار انجام میدهد و بازهم قادر است. یعنی فرق بین کسی که فعلی را میتواند انجام دهد و میتواند ترک نماید با کسی که بالضروره باید فعلش را انجام دهد و غیر او نمیتواند انجام دهد، در تعریف قدرت هیچ تفاوتی ندارد.