درس کفایة الاصول - جلد دوم

جلسه ۶۸: تخییر ۱

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا محمد و آله الطاهرین

۲

اقوال در اصل تخییر

«فصل إذا دار الأمر بین وجوب شی‏ء و حرمته لعدم نهوض حجة على أحدهما تفصیلا بعد نهوضها علیه إجمالا ففیه وجوه».

اصاله التخییر

مرحوم آخوند به تبع مرحوم شیخ انصاری، بعد از اصل برائت، اصل تخییر را مطرح می‌کنند. البته شیوه طرح بحث مرحوم شیخ با مرحوم آخوند متفاوت است، مرحوم شیخ در هشت مسئله و مرحوم آخوند در یک مسئل برائت را مطرح کردند و اصاله التخییر را نیز در یک مسئله بحث کرده‌اند و مرحوم شیخ در ۴ بحث مطرح می‌کنند.

بحث در دوران بین علم به وجوب و حرمت است، مجتهد بین واجب بودن و یا حرام بودن عمل شک دارد، دلیلی بر هیچ یک ندارد. از این به دوران بین محذورین تعبیر می‌کنند. مرحوم آخوند پنج نظریه را مطرح می‌کنند. مرحوم آخوند اول این نظرات را نقل می‌کنند بعد برای نظریه خودشان دلیل اقامه می‌کنند و بعد از اینکه نظریه خودشان را اثبات کردند، نظریات دیگر را مورد مناقشه قرار می‌دهند.

نظریه اول

اولین نظریه این است که ما حکم به برائت کنیم و اصاله البرائه را بگوییم جاری می‌شود. هم اصالة البرائه عقلی و هم اصاله البرائه شرعی جاری باشد. اصاله البرائه عقلی دلیلش قبح عقاب بلابیان است. در اینجا دوران بین وجوب و حرمت است، فرض این است که یک بیانی که بیاید وجوب یا حرمت را معین کند وجود ندارد. پس اگر ما قائل به برائت شدیم گفتیم اصل برائت عن الوجوب و برائت عن الحرمه است، اینجا شارع نمی‌تواند این شخص را مورد عقاب قرار بدهد، چون عقاب بلابیان قبیح است. از آن طرف ادله رفع ما لا یعلمون یا احادیث و ادله نقلیه‌ای که برای برائت جاری بود اینجا هم جاری کردند. پس این قول اول است که اصاله البرائه عقلاً و نقلاً جاری می‌داند.

نظریه دوم

قول دومی که در اینجا نقل می‌کنند این است که در دوران بین محذورین ما باید اخذ به حکم حرمت بکنیم باید بیاییم جانب حرمت را معیناً اخذ بکنیم و عمل کنیم.

نظریه سوم

قول سوم تخییر شرعی است. یعنی بگوییم همانطوری که اگر دو روایت با یکدیگر تعارض بکنند یک روایت دال بر وجوب و یک روایت دال بر حرمت، چطور در آنجا بعضی‌ها قائل به تخییر از راه اخبار علاجیه می‌شوند، اخبار علاجیه می‌گوید که «بأیهما اخذت من باب التسلیم کان ثوابا» هر کدام را اخذ کردی صحیح است. از این اخبار علاجیه برخی از اصولیین تخییر شرعی را استفاده کردند. ما نحن فیه را هم به تعارض خبرین قیاس کردند. همانطوری که در تعارض خبرین مسئله تخییر شرعی است، اینجا هم که مسئله خبر نیست. مجتهد فقط احتمال می‌دهد که این واجب باشد، احتمال هم می‌دهد حرام باشد، قائل به تخییر شرعی بشویم. این هم قول سوم در مسئله است.

نظریه چهارم

قول چهارم که ظاهراً مرحوم شیخ در نهایت کلام در کتاب رسائل به این قول چهارم تمایل پیدا می‌کنند، این است که قائل به تخییر عقلی بشویم، بگوییم عقل می‌گوید: بین فعل و ترک مخیر هستیم.

عقل در چنین موردی انسان را مخیر می‌داند؛ اما از نظر حکم شرعی ما توقف کنیم. یعنی از نظر حکم شرعی ما نه حکم شرعی واقعی در اینجا بیان کنیم و نه حکم شرعی ظاهری. نه بیاییم اصاله البرائه شرعیه ظاهریه را جاری کنیم و نه اینکه بگوییم وجوب واقعی یا حرمت واقعی است. از اظهار نظر حکم شرعی ما توقف کنیم و اینجا مرحوم شیخ در رسائل یک نظری را و یک مطلب عمیقی را فرمودند و آن مطلب این است که ما حتی در شریعت دلیلی نداریم که هیچ واقعه‌ای حتی باید از حکم ظاهری خالی نباشد. ما ممکن است که یک موردی مثل همین مورد که الان بحث می‌کنیم دارای حکم ظاهری هم نباشد. این قول چهارم. پس قول چهارم تخییر عقلی شد با توقف از حکم شرعی چه واقعی و چه ظاهری.

۳

مختار مرحوم آخوند و دلیل آن

نظریه پنجم

قول پنجم که مرحوم آخوند اختیار می‌کنند، همین تخییر عقلی است که از نظر عقل ما قائل به تخییر بشویم بین الفعل والترک و لکن از نظر حکم شرعی قائل به اباحه ظاهریه بشویم. بگوییم از نظر شرعی ظاهراً مباح است. مرحوم آخوند این نظر پنجم را اختیار می‌کنند؛ لذا این نظر مرکب از دو جزء است. یک جزئش حکم العقل بالتخییر بین الفعل والترک. جزء دوم اباحه شرعیه ظاهریه است. لذا مرحوم آخوند بر هر دو جزء نظریه‌شان استدلال بکنند؛ اما می‌فرمایند که برای جزء اول چون ترجیحی بین فعل و ترک وجود ندارد. عقل می‌گوید: با نبودن مرجح شما مخیرید بین الفعل والترک.

اما دلیل جزء دوم می‌فرماید: حدیث کل شیء لک حلال، حتی تعلم أنّه حرامٌ. این اصالة الحلیه شرعیه ظاهریه که دلیلش این روایت است کل شیء لک حلال، اینجا هم جریان دارد. به عبارت اخری، مرحوم آخوند می‌فرمایند: کل شیء لک حلال، همانطوری که در آن تکالیفی که جنسش برای ما مجهول است، اصلاً نمی‌دانیم اینجا آیا وجوب هست یا نه. آیا حرمت هست یا نه می‌گوییم: «کل شیء لک حلال حتی تعلم أنّه حرام» همانطوری که در شبهات بدویه که جنس تکلیف برای ما مجهول است، این حدیث جریان دارد در این شبهات که جنس تکلیف برای ما مشخص است؛ اما نوعش مشخص نیست.

اصل الزام برای ما مشخص است بعنوان جنسی، اما نمی‌دانیم الزام وجوبی است یا الزام تحریمی، اینجا هم مرحوم آخوند می‌گوید: «کل شیء لک حلال» جریان دارد. تا ما تفصیلا ندانیم که این حرام است کل شیء لک حلال جریان دارد. لذا مرحوم آخوند می‌فرماید: این حدیث یعنی اصالة الحلیه شرعیه جریان دارد حکم به اباحه ظاهریه می‌شود و می‌فرمایند علاوه بر اینکه مقتضی جریان وجود دارد مانعی هم از جریان وجود ندارد. نه مانع عقلی داریم ما، نه مانع نقلی.

اشکال: ان قلت: مانع عقلی ما داریم می‌گوییم این است که ما موافقت التزامیه را واجب می‌دانیم و در چنین موردی که کسی بخواهد اباحه ظاهریه را بگوید اینجا دیگر نمی‌تواند موافقت التزامیه به وجوب یا به حرمت پیدا بکند. اباحه ظاهریه معنایش «طرح الوجوب و طرح الحرمة» است. پس دیگر معنایش این است که لازم نیست التزام قلبی و موافقت التزامی نسبت به وجوب یا حرمت.

جواب: مرحوم آخوند می‌فرماید: ما که قبلاً به شما گفتیم موافقت التزامیه واجب نیست و بر فرض هم که موافقت التزامیه واجب باشد، مرحوم آخوند می‌فرماید: ما قبلا باز به شما یاد دادیم ما می‌توانیم موافقت التزامیه اجمالی داشته باشیم. یعنی اجمالاً به آنچه که از خداوند در این مورد صادر شده حالا یا وجوب یا حرمت که ما نمی‌دانیم ملتزم بشود.

اشکالمستشکل می‌گوید: ما موافقت التزامیه تفصیلیه می‌خواهیم باید تفصیلاً یا التزام پیدا بکنیم به وجوب و یا التزام به حرمت پیدا کنیم.

جوابمرحوم آخوند دو جواب از این اشکال می‌دهند: یک جواب این است که اولاً این تشریع است و تشریع محرم است؛ و ثانیاً می‌فرماید: شما چه دلیلی دارید که در موافقت التزامی حتما باید به نحو تفصیلیه باشد. موافقت التزامیه اجمالیه هم کفایت می‌کند. تا اینجا ادعای خودشان را اثبات کردند آنچه که یتوهم که به عنوان مانع عقلی هست. حالا روی نظر خودشان آن را آوردند و مورد مناقشه قرار دادند بعد شروع می‌کنند قول سوم را دلیلش را بیان می‌کنند و رد می‌کنند.

۴

بررسی قول سوم

بررسی اقوال مسئله

قول سوم در مسئله این بود که ما قائل به تخییر بشویم، منتهی تخییر شرعی. دلیل قائلین به تخییر این است که آمدند ما نحن فیه را به خبرین متعارضین قیاس کردند. گفتند همانطوری که ما در خبرین متعارضین قائل به تخییر هستیم در اینجا هم قائل به تخییر شرعی بشویم.

مرحوم آخوند می‌فرماید: این قیاس قیاس مع الفارق است. به دلیل اینکه در خبرین متعارضین فرض بحث ما این است که هر دو خبر جامع شرائط حجیت هستند. با قطع نظر از تعارض این خبر همه شرائط حجیت را دارد آن خبر هم شرائط حجیت را دارد. لذا در خبرین متعارضین ما چاره‌ای نداریم الا ّالأخذ بأحدهما و این روی قول به سببیت و موضوعیت یعنی مسئله تخییر روی قول سببیت و علی القاعده موضوعیت می‌شود؛ اما روی قول به طریقیت می‌فرمایند: در جای خودش ما در بحث تعادل و تراجیح گفتیم.

اگر دو تا خبر با هم تعارض کردند و ما قائل شدیم که حجیت اخبار از باب طریقیت است آنجا گفتیم قاعده اول این است که هر دویشان تساقط می‌کنند و تخییر را از اخبار علاجیه و از روایات بعنوان قاعده ثانویه استفاده کردیم؛ اما مع ذلک، تخییر را که آنجا استفاده می‌کنیم بدلیل این است که هر دو جامع شرائط حجیت هستند و ما چاره‌ای نداریم جز اینکه اخذ باحدهما بکنیم. یا این را باید بگیریم یا او را باید بگیریم و چه بسا در باب خبرین متعارضین، این را هم در بحث تعادل و تراجیح هم گفتند چه بسا هیچکدام هم مطابق با حکم واقعی نباشد؛ اما ادله حجیت خبر واحد می‌‌گوید: این خبر اگر این شرائط را داشت، یجب العمل به آن خبر هم اگر این حجیت را داشت، یجب العمل به.

اخذ به هرکدام یک از اینها واجب است به عبارت اخری بالاتر از اخذ، حکم بر طبق هر یکی از اینها واجب است. یعنی باید این خبر که می‌‌گوید: فلان شیء واجبٌ، ما هم باید طبق ادله حجیت خبر واحد بگوییم حکم شرعی وجوب است. آن خبری که می‌گوید: فلان شی حرام است، طبق حجیت خبر واحد باید بگوییم فلان شیء حکم شرعی‌اش حرمت است. حجیتی که برای خبر واحد ما اثبات می‌کنیم نتیجه‌اش این است که شارع می‌گوید: هر چه را که خبر واحد برای شما بیان کرد، همان حکم شرعی است؛ اما در نحن فیه اینچنین نیست. در ما نحن فیه که مجتهدی وجوب و حرمت را احتمال می‌دهد.

بله از نظر عقلی ما یا فعل را انجام می‌دهیم یا فعل را ترک می‌کنیم؛ اما عمل یک مطلبی هست این که بگوییم حکم شرعی عبارت است از وجوب است یا حکم شرعی عبارت از حرمت است یا حکم شرعی عبارت از تخییر است این یک مطلب دیگری است. ما در ما نحن فیه دلیلی نداریم بر اینکه حکم شرعی یا وجوب یا حرمت یا تخییر است؛ اما در خبرین متعارضین طبق این دلیل و این توضیحی که عرض کردیم ما برای اینکه بگوییم حکم شرعی این است دلیل داریم، لذا می‌فرماید قیاس قیاس مع الفارق است.

۵

تطبیق اقوال در اصل تخییر

«فصلٌ»، عرض کردیم این فصل فقط در اصالة التخییر است. بحث برائت با تنبیهات برائت کلاً تمام شد. «إذا دار الأمر بین وجوب شی‏ء و حرمته» حرمت شی، یعنی دوران محذورین، «لعدم نهوض حجة على أحدهما تفصیلا»، چون حجت قائم نشده است، نهوض یعنی قیام، حجتی قائم نشده بر هیچکدام تفصیلاً، یعنی نه دلیل معینی داریم بر وجوب نه دلیل معینی داریم بر حرمت، «بعد نهوضها علیه إجمالا»، بعد از اینکه حجت نهوض پیدا کرده، بر احدهما، اجمالاً، یک دلیلی داریم که ما اجمالا می‌توانی بفهمی این عمل یا واجب است یا حرام است. «ففیه وجوه». بلکه بالاتر از وجوب اقوالی هست.

عرض کردیم مرحوم آخوند ۵ قول نقل می‌کند شیخ یا ۴ قول در رسائل نقل می‌کند یا ۳ قول.

قول اول: «الحكم بالبراءة عقلا و نقلا»، حکم به برائت عقلی و نقلی «لعموم النقل»، لعموم النقل دلیل بر نقلا آن است. عموم نقل یعنی حدیث رفع، رفع ما لا یعملون اینجا جاری می‌شود.

 «و حكم العقل بقبح المؤاخذة على خصوص الوجوب أو الحرمة»، عقل هم می‌گوید: مؤاخذه بر خصوص وجوب یا حرمت حرام و قبیح است، «للجهل به»، چون بخصوص وجوب یا بخصوص حرمت جهل وجود دارد. این یک قول، قول دوم، «و وجوب الأخذ بأحدهما تعیینا»، باید اخذ کنیم به یکی از این دوتا معیناً، البته قائل آمده بین وجوب و حرمت کدام را ترجیح داده است؟ حرمت را ترجیح داده و چهار، پنج وجه در جای خودش دلیل برایش آورده است. «أو تخییرا»، قول سوم است. منتهی یادداشت بفرمایید این تخییر تخییر شرعی است. قول چهارم، «و التخییر بین الترك و الفعل عقلا»، تخییر عقلی، لکن «مع التوقف عن الحكم به رأسا»، از حکم شرعی رأساً یعنی لا ظاهراً و لاواقعا توقف بشود که عرض کردیم این نظریه را مرحوم شیخ قائل است.

۶

تطبیق مختار مرحوم آخوند و دلیل آن

قول پنجم، «أو مع الحكم علیه بالإباحة شرعا»، أو مع تخییر عقلی بر سرش در می‌آید. یعنی تخییر عقلی با حکم به اباحه ظاهریه شرعیه، «أوجهها الأخیر»، اوجه این اقوال، قول اخیر است؛ اما تخییر عقلی چرا؟ می‌فرماید: «لعدم الترجیح بین الفعل و الترك»، ما ترجیحی بین فعل و ترک نداریم؛ اما اباحه ظاهریه چرا؟ «و شمول مثل: (كل شی‏ء لك حلال حتى تعرف أنه حرام)»، حدیث کل شیء لک حلال حتی تعرف انه حرام، شامل این مورد دوران می‌شود، مراد از مثل، رفع ما لا یعلمون نیست؛ بلکه مرادش از مثل «ما حجب الله علمه عن العباد» است. «ما حجب الله علمه عن العباد وهو مرفوعٌ عنه».

عرض کردیم شمولش، مرحوم آخوند می‌خواهد (این را عمومیت دارد)، بگوید کل شیء لک حلال، اختصاص به شبهات بدویه ندارد، در موردی که ما اصل یک الزام را بدانیم، یعنی جنس را می‌دانیم؛ اما نوع را نمی‌دانیم وجوب است یا حرمت، اینجا می‌شود کل شیء لک حلال، حتی تعرف که حرمت باشد. آنوقت این مقتضی برای شمول موجود است، «و لا مانع عنه عقلا و لا نقلا»، مانعی از این شمول نیست نه عقلا و نه نقلا.

اینجا دقت کنید چند تا اشکال است که مرحوم آخوند در لابلا اینها را جواب می‌دهند و حل می‌کنند یک اشکال این است که مانع عقلی وجود دارد. می‌گوییم وقتی شما می‌گویید اباحه شرعیه ظاهریه، پس این معنای اباحه شرعیه ظاهریه، یعنی طرح الوجوب و طرح الحرمه، اگر وجوب و حرمه را ما کنار گذاشتیم دیگر موافقت التزامیه به او امکان ندارد. پس مانع عقلی وجود دارد. مرحوم آخوند می‌فرماید: این در صورتی است که موافقت التزامیه را واجب بدانیم. در حالی که موافقت التزامیه به نظر ما واجب نیست.

«و قد عرفت أنه لا یجب موافقة الأحكام التزاما»، این وقد عرفت دیدید جواب از یک اشکال مقدر است. حالا بعد می‌فرماید «و لو وجب لكان الالتزام»، اگر موافقت التزامیه هم واجب باشد، «لکان الالتزام إجمالا»، موافقت التزامیه اجمالیه هم کافی است. التزام اجمالی، «بما هو الواقع معه ممكنا»، التزام اجمالی به آنچه که در واقع هست، معه، یعنی معنای این شمول، ضمیر معه می‌خورد به این شمول، با این که گفتیم کل شیء لک حلال شامل می‌شود با شمول این موافقت التزامیه هم امکان دارد.

یعنی اینطور بگوییم: بگوییم در واقع یا وجوب است یا حرمت. ما هم التزام قلبی پیدا می‌کنیم به آنچه که در واقع است. این منافات با این ندارد که در ظاهر حکم به اباحه شرعیه بکنیم. اگر در واقع می‌گفتیم اباحه است، باید التزام قلبی به اباحه پیدا می‌کردیم، با التزام قلبی به اباحه دیگر وجوب و حرمت کنار می‌روند؛ اما مرحوم آخوند می‌فرمایند: بین این دو منافاتی نیست. از یک طرف التزام قلبی پیدا کنیم به آنچه که فی الواقع هست از یک طرف هم در ظاهر حکم به اباحه شرعیه پیدا کنیم بین این دوتا هیچ منافاتی وجود ندارد.

بعد یک ان قلت دیگری است. ان قلت می‌گوید: شما بیایید موافقت التزامی تفصیلی به احدهمای معین پیدا کنید. مرحوم آخوند دو جواب می‌دهد می‌فرماید: «و الالتزام التفصیلی بأحدهما»، یک جواب، «لو لم یكن تشریعا محرما»، یعنی این تشریع است و حرام است. جواب دوم، «لما نهض على وجوبه دلیل قطعا»، قائم نشده بر وجوب التزام تفصیلی دلیلی قائم نشده است، یعنی آن مقداری که قائلین به موافقت التزامیه می‌گویند: اصل موافقت التزامیه است، حالا می‌خواهد التزام تفصیلی باشد، می‌خواهد التزام اجمالی باشد. این تمام شد.

۷

تطبیق بررسی قول سوم

«و قیاسه»، می‌خواهند دلیل قول سوم و جواب از او را بیان کنند و قیاس ما نحن فیه بتعارض دو خبر، «بتعارض الخبرین الدال أحدهما على الحرمة و الآخر على الوجوب باطل» که یکی دلالت بر حرمت و دیگری دلالت بر وجوب می‌کند، «باطلٌ». قول سومی‌ها گفتند همانطوری که در چنین خبرین متعارضینی ما باید قائل به تخییر شرعی بشویم در ما نحن فیه هم ما قائل به تخییر شرعی می‌شویم. مرحوم آخوند می‌فرماید: این قیاس مع الفارق است.

«فإن التخییر بینهما»، یعنی تخییر بین خبرین، «على تقدیر كون الأخبار حجة من باب السببیة»، اگر اخبار را از باب سببیت و موضوعیت برایش حجت قائل شدیم، علی القاعده تخییر می‌شود. مرحوم آخوند این را در بحث تعادل و تراجیح بیان کردند که وقتی گفتیم خود این خبر ایجاد مصلحت می‌کند و سبب مصلحت در مؤدای خودش است. پس خود این خبر فی حد نفسه موضوعیت دارد، آن خبر هم فی نفسه موضوعیت دارد؛ پس شارع که می‌گوید: شما مخیر هستید. این علی القاعده است. چون قاعده این است که می‌گوید این دو می‌شود مثل دو متزاحمین. همانطوری که تخییر بین متزاحمین علی القاعده است، تخییر بین متعارضین که ما قائل بشویم که حجیت خبر از باب سببیت است، این هم علی القاعده می‌شود و می‌شود از نوع «یكون على القاعدة و من جهة التخییر بین الواجبین المتزاحمین»، بین دو متزاحم می‌شود. همانطوری که تخییر بین واجبین بین متزاحمین چنین است.

دو نفر دارند غرق می‌شوند هم انقاذ این غریق واجب است، هم انقاذ آن غریق واجب است. چطور تخییر در اینجا یک حکم عقلی علی القاعده است، این در تزاحم است که فرق بین تعارض و تزاحم چیست؟ و روشن است که در تزاحم در تنافی در مقام امتثال است. مکلف قدرت ندارد که در یک زمان واحد هم این را نجات بدهد و هم آن را نجات دهد. اگر این را بخواهد نجات بدهد او غرق می‌شود اگر بخواهد او را نجات بدهد بالاخره این غرق می‌شود؛ اما در تعارض تنافی در مقام تشریع و در مقام جعل است. لذا مرحوم آخوند می‌فرماید: اگر ما حجیت خبر را از باب سببیت بدانیم، دو خبر که با هم تعارض کنند حکم متزاحمین را دارند.

«و على تقدیر أنها من باب الطریقیة» بر فرض اینکه حجیت از باب طریقیت باشد، «فإنه»، یعنی تخییر، «و إن كان على خلاف القاعدة»، چون قاعده بر مبنای طریقیت تساوت است. تخییر را دیگر از اخبار علاجیه استفاده می‌کنند. «إلا أن أحدهما تعیینا أو تخییرا حیث كان واجدا لما هو المناط للطریقیة»، احد الاخبر این بالاخره واجد مناط طریقت است. مناط طریقیت چیست؟ «من احتمال الإصابة مع‏ اجتماع سائر الشرائط»، احتمال می‌دهیم این مطابق با واقع باشد.

چون‌که احدهما این‌طور است، «صار»، یعنی صار آن احدهما «حجة فی هذه الصورة»، یعنی در این صورت طریقیت، «بأدلة الترجیح»، یکی از این‌ها حجت می‌شود یا «تعیینا أو التخییر تخییرا»، یا یکی از این‌ها حجت می‌شود از باب تخییر، آن‌هم تخییرا. یعنی شما وقتی از دو خبر یکی آمدی اختیار کردی، چون دقت کنید در باب اخبار علاجیه بعضی‌ها مثل مرحوم شیخ و اینها می‌گویند اگر مرجحی وجود داشته باشد، احد الخبرین معیناً حجت می‌شود، او باید اخذ بشود. مرحوم آخوند می‌گوید: اگر احد الخبرین هم مزیت داشته باشد، باز مرحوم آخوند قائل به تخییر است. لذا احد الخبرین را که ما اخذ بکنیم یا تعییناً حجت یا احد الخبرین به نحو تخییراً. آنوقت تخییراً آن هم گاهی اوقات از باب تخییر می‌شود، یعنی چون ما اصل را و آنی که از اخبار علاجیه استفاده می‌کنیم، تخییر است احدهما را مخیریم تخییراً.

این در باب خبر است. حالا مرحوم آخوند هم بیان می‌کند «و أین ذلك مما إذا لم یكن المطلوب إلا الأخذ بخصوص ما صدر واقعا»، این کجا؟ یعنی اینی که احد الخبرین حجت شرعی است و برای ما حکم شرعی را بیان می‌‌کند و ما نحن فیه که ما باید اخذ بکنیم بما صدر واقعاً. این کجا؟ «إلا الاخذ بخصوص ما صدر واقعا»، مراد از این اخذ بخصوص، یعنی التزام به آن واقعه و التزام به آن واقع می‌شود، بدون اینکه انسان التزام پیدا کند به خصوص احدهما. «و هو حاصل و الأخذ بخصوص أحدهما ربما لا یكون إلیه بموصل» اخذ به خصوص احدهما چه بسا لا یکون إلیه، یعنی إلی ما صدر واقعاً. اینجا دقت کنید مرحوم آخوند خیلی اینجا بصورت مجمل مسئله را بیان کردند، فرمودند در خبرین متعارضین روی قول به طریقیت احدهما تعیینا یا تأخیراً حجت می‌شود و برای ما حکم شرعی را بیان می‌کند؛ اما در ما نحن فیه آنی که هست این است که اخذ است و التزام إلی الواقع است. به آنچه که در واقع هست ما باید التزام پیدا کنیم آنوقت مرحوم آخوند می‌فرمایند که این خود بخود حاصل است این اخذ باحدهما و هو یعنی اخذ حاصل است چون بالاخره ما فعل را انجام می‌دهیم یا ترک. فی الواقع هم یا فعل است یا ترک؛ اما این فرق دارد با اینکه بگوئیم ما اخذ باحدهمای بالخصوص که بگوئیم حکم شرعی این است و چه بسا حکم شرعی یعنی احدهمای بالخصوص را که اخذ کردیم با آنی که صدر واقعاً مطابقت نداشته باشیم.

«وأین ذلک»، ذلک یعنی این که ما اخذ بکنیم به آنی که واجد مناط طریقیت و حجیت است، «ممّا إذا لم یکن المطلوب» که ما نحن فیه همین است که در ما نحن فیه، «لم یکن المطلوب الا الاخذ بخصوص ما صدر واقعاً». مرحوم صاحب عنایة الاصول تصریح کرده است: «والمراد من الاخذ بخصوص ما صدر واقعاً هو الالتزام به»، آن مقداری که لازم است این است که ما به آن واقع ملتزم بشویم. «وهذا الالتزام حاصلٌ من غیر حاجة إلی الالتزام بخصوص احدهما»، دیگر لازم نیست که نسبت به خصوص احدهما ما التزام پیدا کنیم.

التزام به خصوص احدهما، این که موصل نیست. بخصوص احدهما نه بما صدر واقعا. عبارت را ببینید. وهو هو می‌خورد به این اخذ، بالاخره اخذ و التزام به خصوص آنچه که واقع واقعاً صادر شده حاصل است. «والاخذ بخصوص احدهما»، بیائیم اخذ به وجوب کنیم، «ربما لا یکون الیه» یعنی «إلی ما صدر واقعاً لا یکون بموصل». بعد می‌فرماید بله. اگر کسی بیاید تنقیح مناط بکند، بگوید ما از اخبار علاجیه تخییر استفاده می‌کنیم، نه برای خصوص خبرین متعارضین است. برای هر موردی است که احتمال وجوب و حرمت ابداع و احداث بشود. مرحوم آخوند می‌فرماید: این هم اشکالی ندارد.

«نعم لو كان التخییر بین الخبرین لأجل إبدائهما احتمال الوجوب و الحرمة»، احتمال وجوب و حرمت را «و إحداثهما التردید بینهما»، احداث وجوب و حرمت، تردید بین وجوب و حرمت را. احداثهما یعنی احداث الخبرین. بگوییم چون خبرین احداث می‌کند تردید بین وجوب و حرمت را، «لكان القیاس فی محله لدلالة الدلیل على التخییر بینهما»، چون دلیلی که دلالت بر تخییر بین خبرین دارد، دلالت دارد بر تخییر در ما نحن فیه، «على التخییر هاهنا فتأمل جیدا.» که فتأمّل، اشاره دارد ما چنین چیزی را از آن دلیلی که دلالت بر تخییر بین خبرین دارد استفاده نمی‌کنیم حالا چرا؟ این توضیحش را فردا ان شاء الله عرض می‌کنیم. یا خودتان هم مراجعه بفرمایید که ما از دلیلی که می‌گوید بین خبرین متعارضین تخییر هست استفاده می‌کنیم که ملاک این است که فقط خبرین وجوب و حرمت را ابداع کردند و احتمال وجوب و حرمت را. چون اگر مسئله این باشد ما دیگر نیازی به شرائط حجیت و اینها نداریم. بگوئیم هر چیزی که ابداع وجوب و حرمت بکند در حالی که این تخییر در موردی جاری است که ما سائر شرائط حجیت را داشته باشیم.

فصل

[في أصالة التخيير]

[دوران الأمر بين الوجوب والحرمة في التوصّليّات]

إذا دار الأمر بين وجوب شيء وحرمته (١) ، لعدم نهوض حجّة على أحدهما

__________________

(١) لا يخفى : أنّه لا بدّ في توضيح محلّ النزاع من بيان امور :

الأوّل : أنّه يعتبر أن يدور أمر الفعل بين الوجوب والحرمة فقط ، فإذا احتمل اتّصافه بغيرهما من الأحكام غير الإلزاميّة يرجع إلى البراءة ، لكونه شكّا في التكليف الإلزاميّ.

الثاني : أنّه يعتبر أن لا يكون أحد الحكمين موردا للاستصحاب ، وإلّا يجب العمل بالاستصحاب.

الثالث : أنّ دوران الأمر بين المحذورين قد يكون بين التوصّليّين وقد يكون بين التعبّديّين وقد يكون بين التعبّديّ والتوصّليّ. ومحلّ النزاع وإن لم يختصّ بالوجوب والحرمة التوصّليّين ـ كما سيأتي ـ ، إلّا أنّ مفروض البحث في المقام هو الدوران بين التوصّليّين ، فإنّ مورد بعض الوجوه والأقوال ـ كالقول بالإباحة ـ هو ما إذا لم يكن أحد الحكمين تعبّديّا ، كما يشير إليه المصنّف قدس‌سره.

الرابع : أنّ دوران الأمر بين المحذورين قد يكون مع وحدة الواقعة ، كما إذا تردّد في أنّ صوم يوم الجمعة الاولى من شهر شعبان هل يكون فعله متعلّق النذر أو يكون تركه متعلّق النذر؟ وقد يكون مع تعدّد الواقعة ، كما لو علم إجمالا بصدور نذرين تعلّق أحدهما بفعل أمر والآخر بترك آخر ، واشتبه الأمر في الخارج ، فيدور الأمر في كلّ منهما بين الوجوب والحرمة.

والمصنّف قدس‌سره انّما تعرّض في الكتاب للبحث عن دوران الأمر بين المحذورين مع وحدة الواقعة. ـ

تفصيلا بعد نهوضها عليه إجمالا ، ففيه وجوه : الحكم بالبراءة عقلا ونقلا ، لعموم النقل وحكم العقل بقبح المؤاخذة على خصوص الوجوب أو الحرمة للجهل به ؛ ووجوب الأخذ بأحدهما تعيينا أو تخييرا ؛ والتخيير بين الترك والفعل عقلا مع التوقّف عن الحكم به رأسا ، أو مع الحكم عليه بالإباحة شرعا (١).

__________________

ـ وعليه : فيكون محلّ النزاع ومورد الوجوه الآتية دوران الأمر بين الوجوب والحرمة في التوصّليّات مع وحدة الواقعة.

(١) لا يخفى عليك : أنّ الوجوه في المسألة وإن كانت كثيرة وعدّها العلّامة المحشّي المشكينيّ عشرة ، إلّا أنّ المصنّف قدس‌سره انّما تعرّض لوجوه خمسة :

الوجه الأوّل : جريان البراءة عقلا وشرعا.

أمّا البراءة العقليّة : فلأنّ كلّا من الحرمة والوجوب مجهول ، فيصدق عدم البيان بالنسبة إليهما ، والعقل يحكم بقبح العقاب بلا بيان.

أمّا البراءة النقليّة : فلعموم حديث الرفع ونحوه ممّا دلّ على رفع الحكم عند الجهل به.

وهذا مختار السيّدين العلمين : الإمام الخمينيّ والمحقّق الخوئيّ. راجع أنوار الهداية ٢ : ١٧٤ و ١٧٩ ، تهذيب الاصول ٢ : ٢٤٠ و ٢٤٢ ـ ٢٤٣ ، مصباح الاصول ٢ : ٣٢٩.

ولا يخفى : أنّ كلّ واحد من الأعلام الثلاثة نفى جريان البراءة بوجه غير ما ذكره الآخر :

أمّا المحقّق النائينيّ : فنفى البراءة العقليّة والشرعيّة من جهة أنّه لا موضوع لهما :

أمّا البراءة العقليّة : فلأنّ مدركها «قبح العقاب بلا بيان» ، وفي دوران الأمر بين المحذورين يقطع بعدم العقاب ، لأنّ وجود العلم الإجماليّ لا يقتضي التنجيز والتأثير ، فالقطع بالمؤمّن حاصل بنفسه بلا حاجة إلى حكم العقل.

وأمّا البراءة الشرعيّة : فلأنّ مدركها قوله صلى‌الله‌عليه‌وآله : «رفع ما لا يعلمون» ، والرفع فرع إمكان الوضع. وفي موارد دوران الأمر بين المحذورين لا يمكن وضع الوجوب والحرمة كليهما ، لا على سبيل التعيين ولا على سبيل التخيير ، ومع عدم إمكان الوضع لا يعقل تعلّق الرفع ، فأدلّة البراءة لا تعمّ المقام. فوائد الاصول ٣ : ٤٤٨.

وأمّا المحقّق العراقيّ : فأفاد في وجه عدم جريان البراءة الشرعيّة والعقليّة بما حاصله : أنّ جريان أدلّة البراءة يختصّ بما إذا لم يكن هناك ما يقتضي الترخيص في الفعل والترك بمناط آخر ـ كالاضطرار ـ غير مناط عدم البيان ، فإذا فرض حصول الترخيص بحكم العقل بمناط الاضطرار لا ينتهي الأمر إلى الترخيص الظاهريّ بمناط عدم البيان. وفي المقام يحصل الترخيص بحكم العقل بمناط الاضطرار إلى أحد الأمرين من الفعل والترك ، فلا يبقى مجال ـ

__________________

ـ لجريان البراءة العقليّة والشرعيّة ، لحصول الترخيص ـ حينئذ ـ في الرتبة السابقة على جريانها بحكم العقل بالتخيير بين الفعل والترك. نهاية الأفكار ٣ : ٢٩٣.

وأمّا المحقّق الأصفهانيّ : فنفى البراءة العقليّة ، بدعوى أنّ مدركها قاعدة قبح العقاب بلا بيان ، والبيان ـ وهو وصول التكليف إلى المكلّف تفصيلا أو إجمالا ـ حاصل في دوران الأمر بين الوجوب والحرمة ، ضرورة أنّ المكلّف يعلم إجمالا بتوجّه التكليف الإلزاميّ إليه ، فلا تجري قاعدة القبح بلا بيان.

نعم ، أنّ التكليف المتوجّه إليه غير منجّز ، لأنّ فعليّة التكليف منوط بأمرين : (أحدهما) وصوله إلى المكلّف ، وهو محقّق في المقام. (ثانيهما) قدرة المكلّف على متعلّقه ، وهو مفقود في المقام. فالمانع من فعليّة التكليف في المقام هو عدم التمكّن من الامتثال المعتبر عقلا في استحقاق العقاب على تركه.

ونفى البراءة الشرعيّة بدعوى أنّ ظاهر أدلّة البراءة كونها في مقام معذّريّة الجهل وارتفاعها بالعلم ، فما كان تنجّزه وعدمه من ناحية العلم والجهل كان مشمولا للغاية والمغيّى ، وما كان من ناحية التمكّن من الامتثال وعدمه فلا ربط له بأدلّة البراءة. وما نحن فيه من قبيل الثاني ، لعدم القصور في العلم ، فإنّ تعلّق التكليف الإلزاميّ معلوم ، وإنّما القصور من جهة فقد التمكّن من امتثال التكليف الإلزاميّ. نهاية الدراية ٢ : ٥٦٥.

هذا ما أفاده الأعلام الثلاثة في الردّ على القول الأوّل.

وقد تصدّى السيّد الإمام الخمينيّ للجواب عن المحقّقين النائينيّ والعراقيّ صريحا وعن المحقّق الأصفهانيّ تلويحا.

فأفاد جوابا عن كلام المحقّق النائينيّ ـ من نفي البراءة العقليّة ـ بأنّ كون العلم الإجماليّ كعدمه لا يوجب القطع بالمؤمّن ، ولو لا قبح العقاب بلا بيان فلا مانع للمولى من العقاب على التكليف الواقعيّ ، وجوبا كان أو حرمة. بيان ذلك : أنّ أصل التكليف الإلزاميّ المردّد بين الوجوب والحرمة وإن كان معلوما إجمالا ، فلا يكون موردا لقاعدة قبح العقاب بلا بيان ، بل لا يجوز العقاب عليه لعدم قدرة المكلّف على الموافقة القطعيّة ، إلّا أنّ نوع التكليف ـ من الوجوب والحرمة ـ غير معاقب ، لعدم كونه معلوما ، لا لعدم القدرة عليه ، كيف! ولو تعلّق التكليف الإلزاميّ بأمرين ـ كوجوب الدعاء عند رؤية الهلال وحرمة شرب التتن ـ يكون منجّزا. فعليه يكون عدم العقاب بالنسبة إلى نوع التكليف لقاعدة قبح العقاب بلا بيان. أنوار الهداية ٢ : ١٧٤.

ومن هنا يظهر جوابه عمّا أفاد المحقّق الأصفهانيّ في نفي البراءة العقليّة ، وحاصله : ـ

__________________

ـ أنّ البيان حاصل بالنسبة إلى أصل التكليف الإلزاميّ ، فلا تجري قاعدة قبح العقاب بلا بيان بالنسبة إليه ؛ وأمّا نوع التكليف فهو غير معلوم ، لا إجمالا ولا تفصيلا ، فلا بيان بالنسبة إليه ، وحينئذ يرجع إلى البراءة العقليّة بالنسبة إلى نوع التكليف ويحكم بالبراءة وعدم العقاب.

وأجاب عن المحقّق العراقيّ بما لفظه : «إنّ حكم العقل بالتخيير في الرتبة المتأخّرة عن قاعدة قبح العقاب بلا بيان في طرفي الفعل والترك ، وإلّا فلو فرض عدم قبحه بالنسبة إلى خصوص أحد الطرفين لم يحكم بالتخيير بالضرورة ، فالاضطرار لا يكون إلّا لواحد منهما ، وأمّا بخصوص كلّ منهما فلا يكون مضطرّا ، فلو فرض كونه واجبا بحسب الواقع وترك المكلّف مع قدرته على فعله بالضرورة لم يكن عدم العقاب للاضطرار وعدم القدرة ، بل لقبح العقاب بلا بيان». راجع هامش أنوار الهداية ٢ : ١٧٤ ـ ١٧٥.

وأفاد في الجواب عن كلام آخر للمحقّق النائينيّ من نفي البراءة الشرعيّة بما حاصله : أنّ مورد دوران الأمر بين المحذورين يكوّن مصداقين لحديث الرفع : (أحدهما) الوجوب ، و (ثانيهما) الحرمة ، فإنّهما غير معلومين ، فيكونا مرفوعين. وأمّا المجموع من حيث المجموع ـ أي أصل التكليف الإلزاميّ ـ فلا يكون مفاد دليل الرفع ، ضرورة أنّ المجموع من حيث المجموع غير قابل للوضع ، وما لا يمكن وضعه لا يمكن رفعه. بخلاف الوجوب والحرمة ، فإنّهما قابلان للوضع ، وما يمكن وضعه يمكن رفعه. أنوار الهداية ٢ : ١٧٠ ـ ١٧٩.

ومن هنا يظهر جوابه عمّا أفاد المحقّق الأصفهانيّ في مقام نفي البراءة الشرعيّة. وحاصل الجواب : أنّ ما كان عدم تنجّزه من ناحية عدم التمكّن من الامتثال هو أصل التكليف الإلزاميّ ، فإنّه أمر انتزاعيّ ، وليس بمجعول شرعيّ ، فلا يكون موضوعا كي يرفع بدليل الرفع. وأمّا نوع التكليف ـ أي نفس الوجوب والحرمة ـ فهو قابل للوضع ، ولا مانع من جريان دليل البراءة بالنسبة إليه.

ولا يخفى : أنّ ما ذكروه من الأدلّة والردود حول هذا الوجه قابل للنقض والإبرام ، ولكنّه خارج عن المقصود ، وفيما ذكرناه الكفاية.

الوجه الثاني : وجوب الأخذ بأحد الاحتمالين تعيينا ، لترجيح جانب الحرمة والبناء عليه في مرحلة الظاهر. واستدلّ عليه بوجوه ، تعرّض المصنّف قدس‌سره لبعضها في مسألة اجتماع الأمر والنهي في الجزء الثاني : ٦٣ ـ ٦٨ ، كما سيأتي التعرّض لأحدها والإجابة عنه في آخر هذا الفصل.

الوجه الثالث : وجوب الأخذ بأحدهما تخييرا ، ويعبّر عنه بالتخيير الشرعيّ. واستدلّ عليه بقياس المقام بتعارض الخبرين الدالّ أحدهما على الحرمة والآخر على الوجوب ، وسيأتي بطلانه. ـ

أوجهها الأخير ، لعدم الترجيح بين الفعل والترك ، وشمول مثل «كلّ شيء لك حلال حتّى تعرف أنّه حرام» (١) له (٢) ، ولا مانع عنه عقلا ولا نقلا (٣).

__________________

ـ الوجه الرابع : التخيير بين الفعل والترك عقلا الثابت للعبد تكوينا من دون الحكم بشيء من التخيير أو الإباحة أو البراءة ، لا ظاهرا ولا واقعا.

وهذا الوجه نسبه المحقّق الأصفهانيّ إلى الشيخ الأعظم الأنصاريّ ، بل هو صريح عبارته في بعض نسخ فرائد الاصول. راجع نهاية الدراية ٢ : ٥٦٩ ، وفرائد الاصول ٢ : ١٨٣.

واختاره المحقّقان العلمان : النائينيّ والعراقيّ أيضا على ما في فوائد الاصول ٣ : ٤٤٤ و ٤٤٨ ، ونهاية الأفكار ٣ : ٢٩٢ ـ ٢٩٣.

واستدلّا عليه بوجهين :

أحدهما : أنّه لا فائدة في جعل حكم ظاهريّ في المقام ، لعدم خلوّ المكلّف من الفعل أو الترك ، فلا يترتّب على جعله أثر شرعيّ ، بل يكون جعله لغوا.

وثانيهما : سقوط العلم الإجماليّ عن التأثير في التنجيز ، لعدم قدرة المكلّف على مراعات العلم الإجماليّ بالاحتياط.

وقد مرّ بعض الكلام حول ما أفاداه والمناقشة فيه.

الوجه الخامس : الحكم بالتخيير بين الترك والفعل عقلا مع الحكم عليه بالإباحة الشرعيّة. وهذا ما ذهب إليه المصنّف قدس‌سره وسيأتي الاستدلال عليه.

(١) هذا مضمون ما ورد لإثبات قاعدة الحلّ ، وقد ذكرنا نصّه في أدلّة البراءة. راجع الصفحة : ٣١ من هذا الجزء.

(٢) حيث كان مختار المصنّف قدس‌سره مركّبا من دعويين : التخيير عقلا ، والإباحة الظاهريّة شرعا :

فاستدلّ على الاولى بقوله : «لعدم الترجيح». وتوضيحه : أنّ في اختيار كلّ من الفعل والترك احتمال الموافقة والمخالفة ، وحيث لا مرجّح لأحدهما على الآخر فترجيح أحدهما على الآخر ترجيح بلا مرجّح ، وهو قبيح.

واستدلّ على الثاني بقوله : «وشمول مثل ...». وتوضيحه : أنّ مدلول مثل حديث الحلّ هو حلّيّة المشكوك حرمته ظاهرا ، سواء دار أمر الشيء بين حرمته وإباحته ، أو بين حرمته ووجوبه ، أو بين حرمته واستحبابه ، فإنّ الشيء يكون مشكوك الحرمة في جميع هذه الموارد ، فإذا دار الأمر بين حرمة الشيء ووجوبه يصدق عليه أنّه مشكوك الحرمة ، فيشمله مثل حديث الحلّ ويحكم بإباحته ظاهرا.

(٣) أمّا المانع عقلا : فمثل ما يمنع عن جريان قاعدة الحلّ في الشبهة المحصورة ، فإنّ العقل يمنع عن جريانها في أطرافها ، بل يحكم بالاجتناب عن جميعها. ـ

وقد عرفت (١) أنّه لا تجب موافقة الأحكام التزاما ، ولو وجب لكان الالتزام إجمالا بما هو الواقع معه ممكنا (٢).

__________________

ـ وأمّا المانع شرعا : فمثل ما يمنع عن جريانها في الشبهة البدويّة ، فإنّ الشرع يمنع عن جريانها فيها بناء على تقديم أخبار الاحتياط.

وغرض المصنّف قدس‌سره أنّه لا مانع من شمول قاعدة الحلّ للمقام ، لا عقلا ولا شرعا.

ولكن أورد عليه المحقّق النائينيّ بوجوه :

الأوّل : أنّ أدلّة الإباحة الشرعيّة مختصّة بالشبهات الموضوعيّة ، فلا تجري فيما إذا دار الأمر بين المحذورين في الشبهات الحكميّة.

الثاني : عدم شمول دليلها لصورة دوران الأمر بين المحذورين ، فإنّه يختصّ بما إذا كان طرف الحرمة الإباحة والحلّ ، لا الوجوب ، كما هو الظاهر من قوله عليه‌السلام : «كلّ شيء فيه حلال وحرام فهو لك حلال».

الثالث : أنّه لا يمكن جعل الإباحة الظاهريّة مع العلم بجنس الإلزام ، فإنّ أصالة الإباحة بمدلولها المطابقيّ تنافي المعلوم بالإجمال ، لأنّ مفادها الرخصة في الفعل والترك ، وهو ينافي العلم بالإلزام. فوائد الاصول ٣ : ٤٤٥.

والسيّد المحقّق الخوئيّ وإن اختار جريان البراءة في المقام ، إلّا أنّه لمّا اعتقد بوجود الفرق بين أصالة الحلّ وأصالة الإباحة ، فلا يكون الإيراد على أحدهما عنده إيرادا على الآخر ، فتبع استاذه وأورد على دلالة حديث الحلّ بالوجهين الأوّلين. فراجع مصباح الاصول ٢ : ٢٧٦.

وذهب السيّد الإمام الخمينيّ إلى نفي الفرق بين أصالة الإباحة وأصالة البراءة ، فكان الإيراد على أصالة الإباحة إيرادا على أصالة البراءة عنده ، ولذا أجاب عن تلك الوجوه الثلاثة :

أمّا الوجه الأوّل : فلعدم اختصاص مفاد حديث الحلّ بالشبهات الموضوعيّة.

وأمّا الوجه الثاني : فلانّه مناف لما أفاده ثالثا من كون مفاد أصالة الحلّ الرخصة في الفعل والترك ، فإنّ جعل الرخصة في الفعل والترك انّما هو فيما إذا كانت الشبهة في الوجوب والحرمة جميعا ، ضرورة أنّه لو كان طرف الحرمة عدم الوجوب بأن يشكّ في الحرمة والحلّيّة فلا معنى للرخصة في الترك.

وأمّا الوجه الثالث : فلأنّ التنافي بين الإباحة الظاهريّة والإلزام الواقعيّ ليس إلّا كتنافي الأحكام الواقعيّة والظاهريّة ، والجمع بينهما هو الجمع بينهما. أنوار الهداية ٢ : ١٧٦ ـ ١٧٧.

(١) في الجزء الثاني : ٢٥٧ ، حيث قال : «هل تنجّز التكليف بالقطع ...».

(٢) هذا إشارة إلى وهم ودفع :

توضيح الوهم : أنّه تجب موافقة الأحكام التزاما ـ أي اعتقادا ـ بعقد القلب عليها كما ـ

والالتزام التفصيليّ بأحدهما لو لم يكن تشريعا محرّما لما نهض على وجوبه دليل قطعا(١).

[الفرق بين المقام وبين الخبرين المتعارضين]

وقياسه بتعارض الخبرين الدالّ أحدهما على الحرمة والآخر على الوجوب باطل ، فإنّ التخيير بينهما على تقدير كون الأخبار حجّة من باب السببيّة يكون على القاعدة ومن جهة التخيير بين الواجبين المتزاحمين (٢) ، وعلى تقدير أنّها (٣)

__________________

ـ تجب موافقتها عملا ، والحكم بإباحة كلّ من الترك والفعل ظاهرا ينافي الالتزام القلبىّ بما هو معلوم عند المكلّف من الحكم الواقعيّ الدائر بين الوجوب والحرمة ، فلا تجري أصالة الحلّ في المقام.

وتوضيح الدفع : أنّه قد عرفت في الأمر الخامس من مباحث القطع عدم وجوب الموافقة الالتزاميّة ، ضرورة عدم دليل عقليّ ولا نقليّ على لزوم الإطاعة الاعتقاديّة. مضافا إلى أنّه لا منافاة بين وجوب الموافقة الالتزاميّة وبين جريان أصالة الحلّ ، لإمكان الالتزام القلبيّ الإجماليّ بالحكم الواقعيّ على ما هو عليه وإن لم يعلم بشخصه فعلا.

(١) هذا جواب عن إشكال مقدّر :

توضيح الإشكال : أنّ متعلّق وجوب الموافقة الالتزاميّة نفس متعلّق وجوب الموافقة العمليّة ، ومعلوم أنّ متعلّق وجوب الموافقة العمليّة ليس إلّا الحكم بعنوانه الخاصّ من الإيجاب أو التحريم ، فمتعلّق وجوب الموافقة الالتزاميّة ليس إلّا ذلك ، لا الحكم الواقعيّ على ما هو عليه. غاية الأمر أنّه تصل النوبة إلى الموافقة الاحتماليّة بعد تعذّر الموافقة الالتزاميّة القطعيّة ، كما هو كذلك مع تعذّر الموافقة العمليّة القطعيّة ، والموافقة الالتزاميّة الاحتماليّة انّما تحصل بالالتزام التفصيليّ بخصوص الوجوب أو الحرمة ، لا الالتزام الإجماليّ بالواقع على ما هو عليه.

وتوضيح الجواب : أنّ الالتزام التفصيليّ بأحدهما المعيّن مع فرض عدم العلم به تشريع محرّم. مضافا إلى أنّه لو سلّم عدم كونه تشريعا لم يقم دليل على وجوب هذا الالتزام التفصيليّ.

(٢) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «من جهة التخيير بين الطلبين المتزاحمين» ، أو يقول : «من قبيل التخيير بين الواجبين المتزاحمين».

(٣) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «وعلى تقدير كونها حجّة ...» ، أو يقول : «على تقدير أنّه ...» كي يرجع الضمير إلى كون الأخبار حجّة.

من باب الطريقيّة ، فإنّه (١) وإن كان على خلاف القاعدة (٢) إلّا أنّ أحدهما تعيينا أو تخييرا ـ حيث كان واجدا لما هو المناط للطريقيّة من احتمال الإصابة مع اجتماع سائر الشرائط ـ جعل (٣) حجّة في هذه الصورة بأدلّة الترجيح تعيينا أو التخيير تخييرا (٤) ؛ وأين ذلك ممّا إذا لم يكن المطلوب إلّا الأخذ بخصوص ما صدر واقعا ، وهو (٥) حاصل ، والأخذ بخصوص أحدهما ربما لا يكون إليه بموصل.

نعم ، لو كان التخيير بين الخبرين لأجل إبدائهما احتمال الوجوب والحرمة وإحداثهما الترديد بينهما ، لكان القياس في محلّه ، لدلالة الدليل على التخيير بينهما على التخيير هاهنا ، فتأمّل جيّدا (٦).

__________________

(١) أي : فإنّ التخيير. والأولى أن يقول : «فهو ...».

(٢) لأنّ القاعدة الأوّليّة في تعارض الطرق هو التساقط.

(٣) وفي بعض النسخ : «صار».

(٤) أي : صار أحدهما حجّة تعيينا في صورة وجود المرجّح له ، كموافقته للكتاب وغيرها ، وصار أحدهما حجّة تخييرا في صورة عدم وجود المرجّح لأحدهما.

(٥) أي : الأخذ بخصوص ما صدر واقعا.

(٦) غرض المصنّف قدس‌سره ردّ الاستدلال على القول الثالث ، وهو الحكم بالتخيير الشرعيّ في دوران الأمر بين المحذورين.

حاصل الاستدلال : أنّ ما يوجب الحكم بالتخيير في الخبرين المتعارضين الدالّ أحدهما على الوجوب والآخر على الحرمة يوجب الحكم بالتخيير في دوران الأمر بالمحذورين.

وتوضيح الردّ عليه : أنّ في تقريب هذه المقايسة احتمالين :

الأوّل : أن يقال : إنّ المناط في الحكم بالتخيير بين الخبرين المتعارضين هو كون كلّ واحد منهما جامعا لشرائط الحجّيّة ، فيحتمل كون مؤدّى كلّ منهما مطابقا للواقع ، وبما كان المكلّف متعذّرا من مراعاة الواقع بالقطع فحكم الشارع بلزوم الأخذ بأحدهما تخييرا. وهذا المناط بعينه موجود في المقام بطريق أولى ، إذ المفروض هو العلم بوجود الإلزام الواقعيّ ، غاية الأمر يدور أمره بين الوجوب والحرمة ، ولمّا لم يتمكّن المكلّف من موافقة الواقع تفصيلا فحكم الشارع بالموافقة الاحتماليّة ولزوم الأخذ بأحدهما تخييرا ، لا بالإباحة الظاهريّة.

الثاني : أن يقال : إنّ الملاك في الحكم بالتخيير بين الخبرين المتعارضين هو إبدائهما احتمال الوجوب والحرمة وإحداثهما الترديد بينهما ، ولمّا كان المكلّف متعذّرا من رعاية ـ