درس کفایة الاصول - جلد دوم

جلسه ۶۷: برائت ۱۶

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا محمد و آله الطاهرین

۲

تنبیه سوم

«الثالث أنه لا یخفى أن النهی عن شی‏ء إذا كان بمعنى طلب تركه فی زمان أو مكان بحیث لو وجد فی ذاك الزمان أو المكان و لو دفعه لما امتثل أصلا كان اللازم على المكلف إحراز أنه تركه بالمرة و لو بالأصل».

تنبیه سوم

در این تنبیه اشاره به توهمی دارد که مرحوم شیخ مطرح می‌کنند که در شبهات موضوعیه چه تحریمیه و یا وجوبیه، اصاله الاباحه جاری نیست. برائت عقلیه و نقلیه در این مجال جاری نمی‌شود؛ مثلا مایعی خارجی وجود دارد نمی‌دانیم خمر است یا سرکه است؟ شبهه تحریمیه موضوعیه است و اصل برائت جاری نیست. دلیل این متوهم این است، در برائت عقلی می‌گوییم قبح عقاب بلا بیان جاری است، در شبهات موضوعیه جاری نیست چون شارع حکم کلی خمر را بیان کرده است، بیا ن صغری و موضوعات که وظیفه شارع نیست، شارع حکم کلی را بیان کرده است و همین مقدار بیان کافی است و مانع از جریان قبح عقاب بلا بیان خواهد بود، چون شارع حکمی که وظیفه‌اش بوده است را بیان کرده است.

در مورد برائت نقلی نیز باید گفت جاری نیست چون شارع باید چیزی را رفع کند که وضعش کرده است. در حدیث رفع شارع می‌فرماید: من آنچه را که نمی‌دانید از شما برداشتم، طبیعتا باید چیزی را بردارد که توان برداشتنش را دارد و خود گذارده است نه چیزی که ارتباطی به شارع ندارد. اینکه مایع خارجی خمر باشد یا سرکه باشد ارتباطی به شارع ندارد. شارع حکم را که می‌تواند وضع کند را رفع می‌کند نه موضوع را. موضوع احاله به عرف شده است و ربطی به شارع ندارد.

لذا متوهم می‌گوید در شبهه موضوعیه تحریمیه نه برائت عقلیه جاری است نه برائت نقلیه. چه باید بکنیم؟ ما می‌‌دانیم یک خمری حرام است عقل می‌گوید برای اینکه امتثال حکم مولا را انجام بدهی یقیناً، این موردی هم که شک داری آیا خمر هست یا نیست؟ باید اجتناب کنید. لذا طبق این توهم اجتناب در شبهه تحریمیه موضوعیه لازم است و در این شبهات موضوعیه تحریمیه اصاله البرائه جاری نمی‌شود.

پاسخ مرحوم شیخ

مرحوم شیخ در پاسخ متوهم می‌گوید: برای تنجر تکلیف علم به حکم کلی کفایت نمی‌کند و باید به موضوع نیز علم داشته باشیم. هرجا هم که علم نباشد بیان نیست و مالایعلمون است و عقاب رفع شده است چون تنجز نیست.

پاسخ مرحوم آخوند

مرحوم آخوند بین اقسام نهی تفصیل دادند. اگر نهی به صورت عام مجموعی باشد، کلام متوهم صحیح است و اگر عالم استقراقی باشد، کلام مرحوم شیخ صحیح به نظر می‌رسد.

گاهی شارع نهی از اموری می‌کند که اگر یکی از آنها محقق شود، امتثال نشده است، مثل تروک ماه رمضان که حتی اگر یکی یک لحظه ترک شود، امتثال نشده است. در مورد خمر نیز مثلا فرض شود که شارع ترک خمر در تمام عمر را خواسته است. اگر یک روز خمر بخورد امتثال نهی شارع ننموده است. در این صورت کلام متوهم صحیح است چون اگر محقق امتثال طوری است که باید در تمام لحظات عمر باید ترک شود، باید موضوع حکم را نیز احراز کند تا امتثال صدق کند. این جا شبهه موضوعیه است ولی باید احتیاط شود و یا به نوعی وجدانی با تعبدی احراز موضوع شود، مثلا با استصحاب شک میکند این مقدار از دود ماشین وارد حلق شد آیا صدق اکل و شرب می‌کند؟ استصحاب عدم اکل می‌کنم. به همین مقدار احراز نیز میتوان اکتفا نمود.

اما اگر نهی استقراقی باشد، به صورتی که هر فرد را باید به خصوص ترک کرد، در اینجا کلام مرحوم شیخ صحیح است و در شبهات موضوعیه اصاله الاباحه را جاری می‌کنیم. چون نسبت به موضوع علم نداریم و با مواردی که علم و یقین به موضوع داریم امتثال را محقق می‌کنیم.

۳

تطبیق تنبیه سوم

«الثالث أنه لا یخفى أن النهی عن شی‏ء إذا كان بمعنى طلب تركه فی زمان أو مكان»، لا یخفی که نهی از شیء، باید در زمان و مکان ترک شود به چه معنا؟ این همان به نحو عام مجموعی است. «بحیث لو وجد فی ذاك الزمان»، مثلاً از اول طلوع فجر تا غروب شمس، «أو المكان و لو دفعه»، یعنی دفع واحده، اگر در روز ماه رمضان یک لحظه انسان خوردن را انجام بدهد، «لما امتثل أصلا»، امتثال نکرده اصلا، اگر نهی اینطوری باشد، «كان اللازم على المكلف إحراز أنّه تركه بالمرّة»، باید احراز کند که بالمره این ترک کرده است، «و لو بالأصل». یعنی و لو این که این احرازش احراز تعبدی باشد، یک وقت احراز وجدانی است.

یعنی می‌داند این خمر نیست آب هست یقین دارد و بر می‌دارد و می‌خورد؛ اما یک وقتی هست که شک دارد که حالا این خمر هست یا نه اگر قبلاً حالت سابقه دارد، یعنی فرض کنید همین مایه را اگر دو ساعت پیش می‌خورد، با این مایع ترک الخمر بوده است. حالا شک می‌کند الان با همان مایع اگر آن مایع را بخورد ترک الخمر محقق هست یا نیست، ترک الخمر را استصحاب می‌کند.

این نظریه مرحوم آخوند را در قسمت عام مجموعی گاهی اوقات تشبیه می‌کنند به قضیه معدوله. می‌گویند لا تشرب الخمر در حقیقت این حرف سلب جزء محمول است. یعنی «کن لا شارب الخمر» که در قضیه معدوله، نظر به طبیعت است یعنی ترک شرب خمر کلی مطلق. می‌گوییم نظر به افراد و حصه‌ها نیست که هر فردی هر حصّه‌ای یک فرد جداگانه‌ای و یک حصه‌ی جداگانه‌ای باشد.

«فلا یجوز الإتیان بشی‏ء یشك معه فی تركه»، اتیان به شیئی که شک می‌شود با آن اتیان در ترک آن شیء «إلا إذا كان مسبوقا»، جایز نیست مگر این که مسبوق به ترک باشد. بگوییم این مایع دو ساعت پیش به عنوان ترک الخمر بود، حالا هم اگر بخوریم ترک الخمر است. «به لیستصحب مع الإتیان به» با اتیان به شیء.

«نعم» که می‌آیند سراغ آن قسم دوم که نهی به نحو عام استقراقی باشد.

آخوند می‌فرماید ما وقتی که قرینه داریم که نظر شارع این است مجموع من حیث المجموع، این معنایش این است که نظر به فرد ندارد، وقتی که نظر به فرد ندارد، یعنی در حقیقت در مسئله تنجز با نهی مجموعی با تنجز در نهی استقراقی فرق دارد. تنجز در نهی مجموعی همان بیان کلی کافی است، نظر آخوند این است که در نهی به نحو عام مجموعی برای تنجز همان بیان کلی کافی است.

«نعم لو كان بمعنى طلب ترك كل فرد منه على حدة»، اگر به نحو عام استقراقی باشد یعنی طلب ترک هر فرد، این فرد از دروغ مستقلاً ترکش طلب بشود، آن فرد همینطور به نحو مستقل، «لما وجب إلا ترك ما علم أنه فرد»، اینجا دیگر آنی که اگر مشکوک الفردیه است می‌توانیم انجام بدهیم. بخاطر اینکه در این صورت نظر به طبیعت در ضمن افراد است هر فرد مستقلا، پس باید اول فردیت احراز بشود. «و حیث لم یعلم تعلق النهی إلا بما علم أنه مصداقه»، چون دانسته نشده است تعقل نهی به چیزی که معلوم المصداق است «فأصالة البراءة فی المصادیق المشتبهة محكمة» یعنی در مشکوک الفردیه ما به اصاله البرائه پناه می‌بریم.

«فانقدح»، به این تحقیقی که ما کردیم، «بذلك أن مجرد العلم بتحریم شی‏ء»، یعنی به مجرد این علم به بیان کلی، الخمر حرامٌ «لا یوجب لزوم الاجتناب عن أفراده المشتبهة»، در عام استقراقی، «فیما كان المطلوب بالنهی» در آنجائی که مطلوب به نهی، «طلب ترك كل فرد على حدة»، هر فردی مستقلاً. «أو كان‏ الشی‏ء مسبوقا بالترك»، یا شیئی مسبوق به ترک باشد که همان استحباب ترک جاری بشود، «و إلاّ»، یعنی اگر عام مجموعی باشد، یعنی مطلوب مجموع ترک من حیث المجموع باشد و استحباب هم نباشد، «لوجب الاجتناب عنها»، یعنی از افراد مشتبه است اجتناب از افراد مشتبه است، واجب است «عقلا»، چرا، برای اینکه فراغ یقینی بوجود بیاید. «لتحصیل الفراغ قطعا فكما یجب فیما»، تا اینجا شبهه تحریمیه بود می‌آیند سراغ شبهه وجوبیه‌اش هم همینطور است. «فکما یجب فیما علم وجوب شی‏ء إحراز إتیانه إطاعة لأمره»، آنجائی که علم به وجوب یک شیء داریم باید اتیان شیء را احراز کنیم، از باب اطاعت امر خدا، «فكذلك یجب فیما علم حرمته»، در آنجائی که علم به حرمت یک شیء داریم، «إحراز تركه» باید ترک را احراز کنیم، «و عدم إتیانه»، آن شیء را، «امتثالا لنهیه» در آنجائی که امر است می‌گوییم امتثالا لامره، آنجائی که حرمت است می‌گوییم امتثالا لنهیه.

«غایة الأمر»، اینها همه توضیح مطالب قبل است، «كما یحرز وجود الواجب بالأصل»، گاهی اوقات وجود یک واجب بالاصل احراز می‌شود؛ مثلا وقتی می‌گویند صدقه دادن واجب است، می‌گفتیم قبلاً با این مقدار طعام وقتی ما صدقه می‌دادیم، واجب محقق بوده حالا در این زمان شک می‌کنیم، با این مقدار طعام آیا صدقه باز محقق می‌شود یا نه؟ وجود واجب را استصحاب می‌کنیم، «كذلك یحرز ترك الحرام به» یعنی بالاصل، با استصحاب ترک الحرام را احراز می‌کنیم.

پس «كذلك یحرز ترك الحرام به و الفرد المشتبه و إن كان مقتضى أصالة البراءة جواز الاقتحام فیه»، فرد مشتبه مقتضای اصاله البرائه جواز اقتحام در او هست، «إلا أن قضیة لزوم إحراز الترك اللازم وجوب التحرز عنه»، قضیه لزوم احراز ترک اللازم مقتضای لزوم احراز ترکی که لازم است، مقتضایش وجوب تحرز از این فرد مشتبه است، «و لا یكاد یحرز إلا بترك المشتبه أیضا»، احراز نمی‌شود مگر به ترک مشتبه ایضاً، یعنی همانطوری که آن فرد یقینی خمر را، اگر ما ترک بکنیم، آمدیم آن ترک لازم را انجام دادیم با ترک مشتبه هم ترک لازم محقق می‌شود. «فتفطن» این هم تنبیه سومی که در اینجا بیان کردند.

۴

تنبیه چهارم

تنبیه چهارم

در تنبیه رابع به بحثی مسلم در فلسفه می‌پدرازند که اولاً عدم مضاف به اعتبار مضافش تعدد پیدا می‌کند، در حکم عنوان وجودی احکام وجود در آن مترتب است و لو در آنجا هم می‌گویند: تمایز اعتباری هم کافی است. تنبیه چهارم این است که آیا این حسن احتیاط عقلی و شرعی در جائی است که اماره‌‌ای بر عدم وجوب یا عدم حرمت نباشد، یا اینکه نه مقید به این نیست. بعضی‌ها گفتند که احتیاط عقلاً و شرعاً حسن است، اما آنجائی که شما اماره‌ای برای عدم الوجوب نداشته باشید؛ مثلاً فرض کنید که یک خبر واحدی بر عدم وجوب یک شیء اقامه شد، دیگر آنجا احتیاط حسن نیست.

به تعبیر دیگر، بینه‌ای مثلاً فرض کنید بینه‌ای آمد بر این که این آب است، بعضی‌ها گفته‌اند در فرض وجود بینه دیگر احتیاط حسن نیست.

مرحوم آخوند می‌فرماید: به نظر ما احتیاط حسنٌ عقلا و نقلاً مطلقا. چه حجتی بر عدم وجوب یا عدم حرمت باشد چه نباشد. چه اماره‌ای بر عدم وجوب، (اماره در موضوعات البته) بر حرمت یا وجوب باشد یا نباشد. فقط می‌فرمایند ما حسن احتیاط را مقید می‌کنیم به این زمانی که اخلال به نظام وارد نکنیم. امور معیشتی و نظام زندگی را اگر مختل نکرد، احتیاط حسن است. می‌فرمایند بعضی احتیاط را به حسب احتمالات تفصیل دادند، گفتند در آنجائی که شما احتمال می‌‌دهید سی درصد واجب است، احتیاط حسن نیست. آنجائی که احتمال می‌دهید، هفتاد درصد واجب است، احتیاط حسن است. بین موهومات و مظنونات یعنی بین احتمال ضعیف و احتمال قوی تفصیل دادند. مرحوم آخوند می‌فرماید: این هم حرف بیخودی است.

بعضی بین محتملات تفصیل دادند گفتند: اموری که احتمال داده می‌شود اگر از امور مهمه باشد، مثل دماء و فروج، احتیاط حسن است. در غیر امور مهمه، حسن نیست. مرحوم آخوند می‌فرماید: اینها هم حرفهائی است که وجهی ندارد احتیاط مطلقا حسن است، فقط یک قیدی دارد مادامی که اخلالی به نظام وارد نکند.

۵

تطبیق تنبیه چهارم

«الرابع أنه قد عرفت حسن الاحتیاط عقلا و نقلا»، احتیاط عقلا و نقلا حسن است، «و لا یخفى أنه»، یعنی احتیاط «مطلقا كذلك»، مطلقا حسن است، مطلقا یعنی چه؟ «حتى فیما كان هناك حجة على عدم الوجوب أو الحرمة»، حجتی بر عدم وجوب یا حرمت باشد یا نباشد؟ یعنی اگر یک روایتی آمده می‌گوید: این فعل واجب نیست؛ اما شما به خاطر آن یک ذره شکی که دارید و احتمال می‌‌دهید احتیاط می‌کنید انجام بدهید. مرحوم آخوند می‌فرماید: احتیاط حسن است. این حجت در مورد شبهات حکمیه است. «أو أمارة معتبرة»، در شبهات موضوعیه است. مثل بینه، بینه بگوید که این فرد واجب نیست این فرد حرام نیست بینه بگوید این خمر نیست.

اما مع ذلک ما احتیاط کنیم حسنٌ. «على أنه لیس فردا للواجب أو الحرام»، «ما لم یخل»، مادامی که اختلال وارد نکند، «بالنظام فعلا»، یعنی بالفعل موجب اختلال نظام مردم نشود. «فالاحتیاط قبل ذلك»، قبل از اخلال به نظام، «مطلقا یقع حسنا»، حسن واقع می‌شود. «كان»، این کان تفصیل برای مطلقا است. «فی الأمور المهمة كالدماء و الفروج أو غیرها»، در امور مهمه باشد مثل دماء و فروج و غیره، «و كان احتمال التكلیف قویا أو ضعیفا»، این احتمال تکلیف قوی باشد مثلاً هفتاد درصد احتمال وجوب را بدهیم، باز احتیاط کنیم یا ضعیفاً، بیست درصد احتمال وجوب را بدهیم باز اینجا هم احتیاط حسن است.

«كانت الحجة على خلافه»، حجت بر خلاف احتیاط باشد یا نه «أو لا كما أن الاحتیاط الموجب لذلك»، یعنی احتیاطی که موجب اختلال نظام است، «لا یكون حسنا كذلك»، حسن نیست مطلقا، چه در امور مهمه چه در امور غیر مهمه، چه احتمال ضعیف چه غیر ضعیف. بعد یک استثنائی می‌کنند می‌فرمایند: آن کسی که التفات دارد به این مسئله اختلال نظام، بهتر این است که از اول بین این محتملات یا احتمالات تفصیل بدهد. یعنی یک کسی که می‌داند اگر الان احتیاط را شروع کند این موجب اختلال نظامش می‌شود زندگی‌اش به هم می‌خورد. رجحان با این است که از اول بیاید بین احتمالات تفصیل بدهد یعنی آن احتمال قوی را اگر داد، احتیاط کند بین محتملات تفصیل بدهد. اگر در امور مهمه باشد احتیاط کند.

«و إن كان الراجح»، آنی که رجحان دارد، «لمن التفت إلى ذلك من أول الأمر»، برای کسی که التفات دارد که احتیاط موجب اختلال نظام است، قبل از اینکه احتیاط کند این مسئله را به آن التفات دارد، «ترجیح بعض الاحتیاطات»، رجحان ترجیح بعضی از احتمالات هست، یعنی بعضی از احتیاطات من حیث الاحتمال، یعنی آنی که احتمالش قوی هست در آن احتیاط بکند «احتمالا أو محتملا»، آنی که محتملش قوی است، محتمل مثل امور مهمه است در او احتیاط کند، «فافهم» که فافهم معنایش این است که اگر محتمل مثل امور مهمه و اینها باشد شما نگویید اینجا احتیاط راجح است در امور مهمه احتیاط در نزد شارع لازم است. فافهم اشاره به این معنا دارد که در امور مهمه در محتمل احتیاط در نزد شارع واجب است و عنوان راجح را که شما گفتید و ان کان راجح، این حرف درستی نیست.

الأخبار (١) ـ وإن كان انقيادا ، إلّا أنّ الثواب في الصحيحة إنّما رتّب على نفس العمل ، ولا موجب لتقييدها به ، لعدم المنافاة بينهما ، بل لو أتى به كذلك (٢) أو التماسا للثواب الموعود ـ كما قيّد به في بعضها الآخر (٣) ـ لاوتي الأجر والثواب على نفس العمل ، لا بما هو احتياط وانقياد ، فيكشف عن كونه بنفسه مطلوبا وإطاعة ، فيكون وزانه وزان «من سرّح لحيته أو من صلّى أو صام فله كذا». ولعلّه لذلك أفتى المشهور بالاستحباب ، فافهم وتأمّل.

[التنبيه] الثالث : [التفصيل في جريان البراءة في الشبهة الموضوعيّة التحريميّة](٤)

أنّه لا يخفى أنّ النهي عن شيء إذا كان بمعنى طلب تركه في زمان أو مكان ،

__________________

ـ ترتّب الثواب على نفس العمل ، غاية الأمر أنّ رجاء الثواب أو طلب قول النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله داعي إلى تحقّق العمل وموجب للانقياد ، فلا منافاة بينه وبين الصحيحة.

والتحقيق هو الأخير كما مرّ.

(١) وهو خبر محمّد بن مروان. راجع وسائل الشيعة ١ : ٦٠ ، الباب ١٨ من أبواب مقدّمة العبادة ، الحديث٤.

(٢) أي : طلب قول النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله.

(٣) وهو خبر آخر عن محمّد بن مروان. وسائل الشيعة ١ : ٦٠ ، الباب ١٨ من أبواب مقدّمة العبادة ، الحديث٧.

(٤) لا يخفى : أنّ ما أفاده المصنّف قدس‌سره في هذا التنبيه تعريض بالشيخ الأعظم الأنصاريّ وناظر بما أفاده في الشبهة الموضوعيّة التحريميّة. فإيضاح ما أفاده المصنّف قدس‌سره يتوقّف على بيان محلّ البحث ، والتعرّض لما أفاده الشيخ الأعظم ، ثمّ توضيح ما أفاده المصنّف قدس‌سره.

أمّا محلّ البحث : فهو جريان البراءة في الشبهات الموضوعيّة التحريميّة وعدمه. فهل تجري فيها مطلقا أو لا تجري فيها كذلك أو تجري في بعض الموارد ولا تجري في بعض آخر؟

وأمّا الشيخ الأعظم الأنصاريّ : فذهب إلى جريانها فيها مطلقا ، فإنّه قال : «المسألة الرابعة دوران الحكم بين الحرمة وغير الوجوب مع كون الشكّ في الواقعة الجزئيّة لأجل الاشتباه في بعض الامور الخارجيّة ، كما إذا شكّ في حرمة شرب مائع وإباحته للتردّد في أنّه خلّ أو خمر ، وفي حرمة لحم للتردّد بين كونه من الشاة أو من الأرنب. والظاهر عدم الخلاف في أنّ مقتضى الأصل فيه الإباحة».

ثمّ تعرّض لتوهّم وأجاب عنه : ـ

__________________

ـ حاصل التوهّم : أنّ البراءة لا تجري في الشبهة التحريميّة الموضوعيّة ، لأنّ الشكّ فيها ليس شكّا في التكليف كي تجري فيها قاعدة قبح العقاب بلا بيان أو يرجع إلى حديث الرفع ، ضرورة أنّ وظيفة الشارع ـ بما هو شارع ـ جعل الحكم بنحو الكلّيّ ، بأن يقول : «الخمر حرام ، والخلّ حلال». ومن المعلوم أنّه جعل الحكم بهذا النحو وبيّنه ووصل إلى المكلّف ، وانّما الشكّ في التطبيق وأنّ هذا المائع الخارجيّ هل يكون ممّا ينطبق عليه متعلّق الحرمة ـ أي : الخمر ـ أم لا؟ وإزالة هذا الشكّ ليس من وظيفة الشارع الأقدس ، بل إزالته على عهدة المكلّف نفسه. وحينئذ فاشتغال ذمّة المكلّف بالاجتناب عن الخمر يقينيّ ، والاشتغال اليقينيّ يقتضي البراءة اليقينيّة ، وهي تحصل بالاحتياط والاجتناب عن المائع المردّد من باب المقدّمة العلميّة.

وحاصل الجواب : أنّ مجرّد العلم بجعل الحكم بنحو الكلّي ـ مثل : «الخمر حرام» ـ غير كاف في تنجّز التكليف على المكلّف ، بل الملاك في التنجّز ـ الّذي يمنع من جريان قاعدة القبح بلا بيان ـ هو العلم بحرمة الأفراد تفصيلا ـ كالعلم بأنّ هذا المائع الخارجيّ خمر حقيقة ـ أو إجمالا ـ كأن يعلم بأنّ أحد هذين الإنائين خمر ـ ، وأمّا الفرد المشتبه بالشبهة البدويّة ـ كما نحن فيه ـ فلا علم بحكمه ، لا تفصيلا ولا إجمالا ، فلا يكون التكليف بالنسبة إليه منجّزا. وعليه فلو ارتكبه المكلّف وصادف كونه خمرا واقعا فهو معذور ، لجريان قاعدة قبح العقاب بلا بيان. هذا ما أفاده الشيخ الأعظم الأنصاريّ في فرائد الاصول ٢ : ١١٩ و ١٢١ ـ ١٢٢.

وأمّا المصنّف قدس‌سره : فمنع إطلاق كلام الشيخ وذهب إلى التفصيل بين ما إذا تعلّق النهي بترك الطبيعة رأسا في أيّ زمان أو مكان ، بحيث لو وجد فرد واحد منها في ذلك الزمان أو المكان لما حصل الامتثال أصلا ، وبين ما إذا تعلّق النهي بوجودات الطبيعة ، بحيث كان كلّ فرد من أفراد الموضوع محكوما بحكم واحد مستقلّ.

فعلى الأوّل : يكون الشكّ في محصّل الفعل الّذي تعلّق النهي بتركه رأسا معلوم ، فاشتغال الذمّة بالترك رأسا يقينيّ ، وهو يقتضي الفراغ اليقينيّ ، وهو لا يحصل إلّا بترك كلّ فرد يحتمل انطباق الفعل عليه.

نعم ، إذا كانت طبيعة الفعل مسبوقة بالترك مع الإتيان بذلك الفرد ، فيستصحب تركها مع الإتيان بذلك الفرد بالفعل. توضيحه : أنّه إذا كان ذلك الشيء المأتي به المشكوك الفرديّة مسبوقا بعدم الفرديّة ، فشكّ في أنّه صار فردا لطبيعة الفعل كي يكون الإتيان به موجبا لانتقاض ترك الطبيعة بالفعل أو كان باقيا على حالته السابقة فلا يكون فردا لها ولا الإتيان به موجبا لانتقاض ترك الطبيعة بالفعل ، فحينئذ يستصحب عدم فرديّته بالفعل ، ويحكم ببقاء الترك مع الإتيان بذلك الفرد. ـ

بحيث لو وجد في ذاك الزمان أو المكان ـ ولو دفعة (١) ـ لما امتثل أصلا ، كان اللازم على المكلّف إحراز أنّه تركه بالمرّة ولو بالأصل ، فلا يجوز الإتيان بشيء يشكّ معه في تركه (٢) ، إلّا إذا كان مسبوقا به ليستصحب مع الإتيان به (٣).

نعم ، لو كان (٤) بمعنى طلب ترك كلّ فرد منه على حدة لما وجب إلّا ترك ما علم أنّه فرد ، وحيث لم يعلم تعلّق النهي إلّا بما علم أنّه مصداقه ، فأصالة البراءة في المصاديق المشتبهة محكّمة.

فانقدح بذلك أنّ مجرّد العلم بتحريم شيء لا يوجب لزوم الاجتناب عن أفراده المشتبهة فيما كان المطلوب بالنهي طلب ترك كلّ فرد على حدة ، أو كان الشيء مسبوقا بالترك ، وإلّا لوجب الاجتناب عنها عقلا لتحصيل الفراغ قطعا (٥).

فكما يجب فيما علم وجوب شيء إحراز إتيانه إطاعة لأمره ، فكذلك يجب

__________________

ـ وعلى الثاني : يكون الشكّ في كون الفرد مصداقا للموضوع شكّا في ثبوت التكليف ، إذ المفروض كون كلّ فرد محكوما بحكم مستقلّ ، فالشكّ في فرديّة شيء يستتبع الشكّ في ثبوت الحكم له ، فتجري البراءة ويجوز ارتكابه.

والحاصل : أنّ ما أفاده الشيخ الأعظم من إطلاق الحكم بالبراءة في الشبهة الموضوعيّة التحريميّة ممنوع.

(١) أي : ولو دفعة واحدة.

(٢) أي : فلا يجوز الإتيان بفرد يشكّ مع الإتيان به في ترك الشيء بالمرّة.

(٣) أي : إذا كان ذلك الشيء ـ بطبيعته ـ مسبوقا بالترك مع الإتيان بهذا الفرد المشكوك الفرديّة بالفعل فحينئذ يستصحب ترك الشيء مع الإتيان بهذا الفرد بالفعل.

واستشكل المحقّق الأصفهانيّ في هذا الاستصحاب بأنّ المستصحب ليس من المجعولات الشرعيّة ، ولا أنّه ذو أثر شرعيّ ، فإنّ المترتّب عليه هو الفراغ عن العهدة ، وهو أثر عقليّ. نهاية الدراية ٢ : ٥٥٣.

(٤) هكذا في جميع النسخ. والأولى أن يقول : «وإذا كان ...».

(٥) والحاصل : أنّ المصنّف قدس‌سره نفى إطلاق كلام من توهّم كفاية مجرّد العلم بتحريم الشيء على نحو الكلّي في لزوم الاجتناب عن أفراد المشتبه ، فلا تجري البراءة فيها مطلقا. كما نفى إطلاق كلام الشيخ الأعظم من عدم كفاية العلم بتحريم الشيء في لزوم الاجتناب عن أفراد المشتبه ، فتجري البراءة فيها مطلقا.

فيما علم حرمته إحراز تركه وعدم إتيانه امتثالا لنهيه ، غاية الأمر كما يحرز وجود الواجب بالأصل كذلك يحرز ترك الحرام به.

والفرد المشتبه وإن كان مقتضى أصالة البراءة جواز الاقتحام فيه ، إلّا أنّ قضيّة لزوم إحراز الترك اللازم وجوب التحرّز عنه ، ولا يكاد يحرز إلّا بترك المشتبه أيضا ، فتفطّن (١).

__________________

(١) لا يخفى : أنّ تعلّق النهي بالشيء ليس منحصرا فيما ذكره المصنّف قدس‌سره من القسمين ، بل النهي المتعلّق بالشيء يتصوّر على أقسام :

القسم الأوّل : أن يكون متعلّقا بالشيء على نحو الطبيعة السارية ، بأن يكون الحكم متعدّدا بتعدّد أفراده ، بحيث يتعلّق بكلّ فرد من الأفراد نهي مستقلّ. وحينئذ فالشكّ في كون فرد مصداقا للموضوع يرجع إلى الشكّ في ثبوت التكليف ، فتجري أصالة البراءة ، فإنّ العلم بالكبرى ـ وهو الحكم بنحو الكلّيّ ، مثل ، «لا تشرب الخمر» ـ لا يصير حجّة على الصغرى ، ولا يمكن كشف حال الفرد منها. وهذا ممّا اتّفق عليه الشيخ الأعظم والمحقّق الخراسانيّ ، بل تبعهما المتأخّرون منهما ، وإن اختلفوا في بيان الوجه في عدم حجّيّة الكبرى على الصغرى.

فذكر المحقّق النائينيّ أنّ مجرّد العلم بالكبريات المجعولة لا يوجب تنجّزها وصحّة العقوبة على مخالفتها ما لم يعلم بتحقّق صغرياتها خارجا ، فإنّ التكليف لا يتنجّز إلّا بعد فعليّة الخطاب ، وهو لا يمكن أن يصير فعليّا إلّا بعد وجود موضوعه ، لأنّ التكاليف انّما تكون على نهج القضايا الحقيقيّة المنحلّة إلى قضيّة شرطيّة ، مقدّمها وجود الموضوع وتاليها عنوان المحمول ، فلا بدّ من فرض وجود الموضوع في ترتّب المحمول ، فالعلم بعدم وجوده يستلزم العلم بعدم فعليّة التكليف ، والشكّ فيه يستلزم الشكّ فيها ، لأنّ وجود الصغرى ممّا له دخل في فعليّة الكبرى. فوائد الاصول ٣ : ٣٩٠ ـ ٣٩٤.

وسلك المحقّق العراقيّ مسلكا آخر ، حاصله : أنّ القضايا في باب التكاليف ليست من القضايا الحقيقيّة ـ كما ذهب إليه المحقّق النائينيّ ـ ، بل هي من القضايا الطبيعيّة ، بمعنى أنّ وجود المتعلّق من حدود المكلّف به لا من شرائط التكليف ، فإنّ الشكّ في فرديّة شيء لا يكون كسائر موارد الشكّ في شرط التكليف كي يوجب الشكّ في أصل توجّه التكليف ، بل يكون من باب الشكّ في مصداق الخطاب المتوجّه إلينا جزعا ، غاية الأمر لمّا كان الخطاب الكلّيّ انحلاليّا حسب تعدّد مصاديقه لا يكون بالنسبة إلى هذا المشكوك حجّة من جهة الشكّ في انطباق العنوان عليه ، لا من جهة الشكّ في توجّه التكليف إليه. راجع هامش فوائد الاصول ٣ : ٣٩١ ـ ٣٩٣. ـ

__________________

ـ وأفاد المحقّق الاصفهانيّ مسلكا آخر ، حاصله : أنّه ليس المراد من البيان في «قاعدة قبح العقاب بلا بيان» ما هو وظيفة الشارع من بيان الكبرى حكما وموضوعا ، كي يقال : «إنّ البيان حاصل وتشخيص المصاديق ليس من وظيفة الشارع» ، بل المراد من البيان هو المصحّح للعقوبة والمؤاخذة عقلا وشرعا ، وهو مفقود في المقام ، لأنّ مخالفة التكليف الواقعيّ بما هي ليست مصحّحة للعقوبة عقلا ، بل انّما تكون مصحّحة لها بما هي ظلم على المولى وخروج عن زيّ الرقّيّة ورسم العبوديّة ، وكما أنّ مخالفة التكليف الّذي لا حجّة على أصله ولا على متعلّقه ليست ظلما ، إذ ليست خروجا من زيّ الرقّيّة ، كذلك مخالفة التكليف المعلوم الّذي صادف الفرد المشكوك في الواقع ليست ظلما ، فإنّ فعل هذا المشكوك أو تركه ليس خروجا من زيّ الرقيّة ، وعليه تجري قاعدة قبح العقاب بلا بيان ويرجع إلى البراءة. نهاية الدراية ٢ : ٥٥٥ ـ ٥٥٦.

وأفاد السيّد الإمام الخمينيّ أنّ الأحكام قد تصدر من المولى على نعت القانونيّة وضرب القاعدة ، وأحال مخصّصاتها وحدودها إلى أوقات أخر ، ثمّ بعد ذكر المخصّصات والحدود تصير فعليّة. وعليه فلا تكون الكبرى الكلّيّة فعليّة قابلة للإجراء إلّا بعد تتميم حدودها وشرائطها ، فلا تكون حجّة على الموضوع المشكوك فيه ، فتجري أصالة البراءة. أنوار الهداية ٢ : ١٤٧.

فهذه مسالك مشتركة في إثبات عدم حجّيّة الخطاب الكلّي بالنسبة إلى الفرد المشكوك فيه ، ومختلفة في بيان وجه عدم الحجّيّة.

القسم الثاني : أن يكون النهي متعلّقا بالشيء على نحو صرف الوجود ، بأن يكون التكليف واحدا متعلّقا بترك الطبيعة رأسا ، بحيث لو وجد فرد منها لما امتثل اصلا. وفي هذا الفرض اختلفت أنظار الأعلام فيما لو شكّ في كون شيء مصداقا للموضوع :

فالظاهر من إطلاق كلام الشيخ الأعظم أنّ المرجع فيه أصالة البراءة ، كما مرّ.

وذهب المصنّف قدس‌سره إلى أنّ المرجع فيه قاعدة الاشتغال ، لأنّ تعلّق التكليف بترك الطبيعة معلوم ، ولا يحرز امتثاله إلّا بترك كلّ ما يحتمل انطباق الطبيعة عليه.

ووافقه بعض تلامذته ـ كالمحقّق الحائريّ في درر الفوائد ٢ : ١١١ ـ ، وخالفه المحقّقان الأصفهانيّ والعراقيّ والسيّدان العلمان الخمينيّ والخوئيّ.

أمّا المحقّق الأصفهانيّ : فهو ـ بعد ما بيّن المراد من صرف الوجود وأنّه الوجود الجامع بين وجودات طبيعة خاصّة بنهج الوحدة في الكثرة ـ حمل كلام المصنّف قدس‌سره في المقام على ما إذا انبعث طلب الترك عن مصلحة واحدة في طبيعيّ الترك بحدّه أو مجموع التروك. ثمّ قرّب جريان البراءة فيما إذا تعلّق النهي بالشيء على نحو صرف الوجود. راجع نصّ كلامه في نهاية الدراية ٢ : ٥٤٨ ـ ٥٥٣ ، فإنّ كلامه دقيق جدّا. ـ

[التنبيه] الرابع : [حسن الاحتياط فيما لم يخلّ بالنظام]

أنّه قد عرفت (١) حسن الاحتياط عقلا ونقلا. ولا يخفى أنّه مطلقا كذلك حتّى فيما كان هناك حجّة على عدم الوجوب أو الحرمة ، أو أمارة معتبرة على أنّه ليس فردا للواجب أو الحرام ، ما لم يخلّ بالنظام فعلا ؛ فالاحتياط قبل ذلك مطلقا يقع حسنا ، كان في الامور المهمّة كالدماء والفروج أو غيرهما ، وكان احتمال التكليف قويّا أو ضعيفا ، كانت الحجّة (٢) على خلافه أو لا. كما أنّ الاحتياط

__________________

ـ وأمّا المحقّق العراقيّ : فذهب إلى جريان البراءة في هذه الصورة ، وأفاد ما حاصله : أنّ دائرة عدم الطبيعيّ تختلف سعة وضيقا بازدياد الأفراد وقلّتها ، لأنّ عدم الطبيعيّ عين عدم أفراده ، لا أنّه أمر حاصل منها. وعليه يرجع الشكّ في انطباق الطبيعيّ على المشكوك إلى الشكّ في مقدار دائرة المأمور به ، فيندرج في صغريات الأقلّ والأكثر الارتباطيّين ، فتجري أصالة البراءة. مقالات الاصول ٢ : ٢١٦ ، نهاية الأفكار ٣ : ٢٦٨.

وأمّا السيّد المحقّق الخوئيّ : فاختار جريان البراءة في هذه الصورة مستدلّا بأنّ الشكّ في المصداق في هذه الصورة شكّ في تعلّق التكليف الضمنيّ به ، فيرجع إلى البراءة. مصباح الاصول ٢ : ٣٢٥.

وأمّا السيّد الإمام الخمينيّ : فاستدلّ على جريان البراءة بأنّ النهي إذا تعلّق بصرف الوجود يكون أفراد الترك من قبيل المحصّلات من غير تعلّق نهي بها ، إذ النهي ليس طلب الترك كي يقال : «إنّ الطلب تعلّق بالترك قطعا ، والاشتغال اليقينيّ يقتضي الفراغ اليقينيّ» ، بل يكون مفاد النهى هو الزجر عن الطبيعة. ومع الشكّ في كون فرد محصّل الطبيعة أو مصداقها لا يكون النهي حجّة عليه بالنسبة إلى المشكوك فيه. أنوار الهداية ٢ : ١٤٩ ـ ١٥٠.

القسم الثالث : أن يكون النهي متعلّقا بالمجموع ، بحيث لو ترك فردا واحدا من الطبيعة فقد أطاع ، ولو ارتكب بقيّة الأفراد بأجمعها.

وهذا القسم لم يتعرّض له المصنّف قدس‌سره. ومعلوم أنّ في هذا القسم يجوز ارتكاب بعض الأفراد المتيقّنة مع ترك واحد منها ، فضلا عن الفرد المشكوك فيه.

وتشييد ما أفادوه يحتاج إلى بحث أوسع ، لسنا بصدده الآن ، فراجع عنه المطوّلات.

(١) راجع الصفحة : ٦٣ من هذا الجزء.

(٢) وفي بعض النسخ : «كان الحجّة ...». والصحيح ما أثبتناه.

الموجب لذلك لا يكون حسنا كذلك (١) وإن كان الراجح لمن التفت إلى ذلك من أوّل الأمر ترجيح بعض الاحتياطات احتمالا أو محتملا ، فافهم.

__________________

(١) أي : كما أنّ الاحتياط الموجب لاختلال النظام لا يكون حسنا مطلقا ، سواء كان احتمال التكليف قويّا أو ضعيفا ، وسواء كان في الامور المهمّة أم لا ، وسواء كانت الحجّة على خلافه أم لا.