مرحله دوم از جهت چهارم، ذکر دلیل کسانی است که میگویند ملکیّت پس از انقضای زمان خیار خواهد بود. در این مرحله دو مطلب توضیح داده شده است:
مطلب اول ذکر دلیل و جواب آن.
مطلب دوم در توضیح مراد شیخ طوسی از حیث توسعه و ضیق آن میباشد.
اما مطلب اول: دلیل بر مدّعای شیخ طوسی این است که ما در اینجا و در فقه دو قاعده داریم:
قاعده اولی این است که اگر مبیع در زمان خیار مشتری تلف بشود، تلف آن مبیع از جیب بایع که خیار ندارد میباشد، که میگویند (التلف فی زمان الخیار ممّن لیس له الخیار). مثلاً زید گوسفندی را به عمر فروخته است، عمر خریدار سه روز خیار حیوان دارد، در بین این سه روز اگر آن گوسفند از بین برود به حساب فروشنده گذاشته میشود. تبعاً در این مثال عمر من له الخیار و زید من علیه الخیار است، لذا به حکم قاعده فقهیه تلف گوسفند از کیسه فروشنده خواهد بود. دلیل این قاعده حداقل چهار روایت است: صحیحه ابن سنان، روایت عبد الرحمن، روایت نبوی و مرسله ابن رباط.
همچنین قاعده دوم فقهیّه میگوید: اینکه تلف گوسفند به حساب بایع گذاشته میشود به واسطه این است که منافع از بایع میباشد. دلیل برای قاعده روایت (الخراج بالضمان) میتواند باشد. تبعاً اگر منافع از بایع است به خاطر این است که مبیع ملک بایع است. پس قاعده میگوید ملازمه است بین تلف و خسارت و ملکیّت.
نتیجه این دو قاعده این میشود که: مبیع در زمان خیار ملک بایع بوده است، چون تلف و منافع بر عهدۀ بایع است، پس ملکیّت مشتری بعد از عقد و انقضای زمان خیار میباشد.
این حاصل استدلال برای قول دوم که ملکیّت بعد از انقضای خیار باشد. جواب از این دلیل:
اولاً این است که: مضمون این سه روایت مخالف با اتفاق کلّ میباشد. یعنی أحدی از فقها به مضمون این روایات عمل نکرده است و الوجه فی ذلک تقدّم الکلام به اینکه در صورتی که خیار اختصاص به مشتری داشته باشد، شیخ طوسی و مشهور هر دو قائل میباشند که مبیع به نفس عقد ملک مشتری شده است.
پس مضمون این روایات که میگوید مبیع ملک بایع است برخلاف اتفاق کل میباشد.
و ثانیاً ما در اینجا تارة به حسب قواعد مشی میکنیم و مشکله را حل میکنیم با قطع نظر از قرائن خارجیّه، اگر از این جهت بحث کردیم نتیجۀ بحث فرمایش شیخ طوسی خواهد بود. چون دو قاعده دارید:
یک قاعده این است که به نفس عقد مبیع ملک مشتری شده است برای این قاعده ده دلیل اقامه شد و جمع بین این ده دلیل و آن سه روایات تبعاً این میشود که روایات تمام آن ده دلیل را تخصیص میزند. در خصوص خیار حیوان ادله خاصه میگوید: مبیع ملک مشتری نشده است. تبعاً آن ده دلیل تخصیص میخورد و نظریه دوم ثابت میشود.
راه دوم این است که بگویید یک قاعده فقهیه داریم که مفاد آن ملازمه بین ضمان و ملکیّت است این قاعده در مورد بحث معارض دارد، برای اینکه مفاد این قاعده این است که مبیع بعد از عقد ملک فروشنده است.
مفاد ده دلیل این است که مبیع بعد از عقد ملک خریدار است. بعباره أخری مفاد قاعده (الخراج بالضمان) این است که ملازمه بین ملکیّت و ضمان است شما میخواهید بگویید ضمان به عهده بایع است و مبیع ملک مشتری میباشد، تبعاً ادلّه دهگانه را میگیرید و قاعده ملازمه بین ضمان وملک را تخصیص میزنید، لذا میگویید مبیع ملک مشتری است. اگر این راه را انتخاب کردید نظریه اولی نتیجه میدهد.
پس شما دو راه برای حلّ مشکله دارید، کدامیک تقدّم دارد؟ هیچکدام مرجّحی بر دیگری ندارد. تساقط میکنند. دست ما از ادله اجتهادیه کوتاه میشود. شک میکنیم بعد از عقد، قبل از انقضاء خیار مبیع ملک چه کسی میباشد؟ استصحاب بقای ملکیّت مبیع در ملک بایع میکنیم، یا أصالة عدم کون المبیع ملکاً للمشتری جاری میشود. در نتیجه نظریه شیخ طوسی ثابت میشود.
این در صورتی که مسأله را با قطع نظر از قرائن خارجیّه بررسی کنید ولی با ملاحظه قرائن خارجیّه نظریه مشهور ثابت میشود، شهرت بین فقها بلکه اجماع بین فقها که میگوید مبیع بعد از عقد ملک مشتری میباشد.