درس مکاسب - خیارات

جلسه ۵۹: خیار غبن ۹

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

جواب چهارم و بررسی آن

چهارمین جواب برای تصویر غبن من الطرفین این است که فرموده‌اند: فرض می‌کنیم که بایع و مشتری در وقت عقد در دو مکان بوده‌اند و مبیع را به قیمتی متوسط بین این دو مکان خریده است که آن دو مکان اختلاف قیمت داشته‌اند. در این فرض من جهه فروشنده مغبون می‌باشد و من جهه أخری خریدار مغبون است. مثلاً فروشنده در طرقبه می‌باشد و خریدار در مشهد و قیمت گوشت در طرقبه به علّت کثرت مسافرین چهار برابر قیمت گوشت در مشهد است. در مشهد گوشت کیلویی ده تومان ارزش دارد و در طرقبه کیلویی چهل تومان و خریدار به دو کیلو گوشت از فروشنده در طرقبه به شصت تومان خریده است وقتی گوشت را به مشهد آورد می‌بیند قیمت دو کیلو گوشت در مشهد بیست تومان می‌باشد و فروشنده در طرقبه وقتی که به بازار طرقبه رفت دید قیمت گوشت هشتاد تومان است. در این مثال خریدار مغبون است چون چهل تومان از قیمت گوشت در مشهد اضافه خریده است و فروشنده مغبون است چون بیست تومان از قیمت گوشت در طرقبه کمتر فروخته است، فإذن بایع و مشتری هر دو مغبون می‌باشد.

مرحوم شیخ می‌فرمایند: در این مثال غبن من طرف واحد فقط می‌باشد. یعنی در این فرض تنها فروشنده مغبون می‌باشد و الوجه فی ذلک در ساعتی که گوشت خریده شده است گوشت در طرقبه بوده است و قیمت گوشت در طرقبه هر کیلویی چهل تومان بوده است در نتیجه فقط فروشنده مغبون شده است، بعد از آنکه گوشت به مشتری داده شد و به مشهد آورده شد قیمت گوشت تنزّل پیدا کرده است گوشت در وقت عقد در طرقبه ده تومان قیمت نداشته، این تنزّلی که آمده است تنزّل بعد از عقد است و به فعل خریدار حاصل شده، چون او گوشت را به مشهد آورده است، فعلیه در این مورد فقط بایع مغبون است.

۳

جواب پنجم و بررسی آن

پنجمین جواب از اشکال غبن من الطرفین فرمایش صاحب مفتاح الکرامه است. ایشان فرموده است: در دو مورد غبن من الطرفین تصویر دارد که هر دو مورد در باب تحالف بایع ومشتری می‌باشد.

مورد اول این است که: زید ماشین خودش را در مقابل حیاط عمرو داده است به حساب اینکه قیمت ماشین دویست تومان باشد و قیمت حیاط نیز دویست تومان باشد. بعد از تقابض زید ادعا می‌کند که قیمت حیاط مساوی با قیمت ماشین نمی‌باشد. می‌گوید ماشین من دویست تومان ارزش دارد و حیاط شما صد و پنجاه تومان ارزش دارد و عین این ادّعا از ناحیه مشتری صادر شده است. فعلیه زید فروشنده ادعای غبن دارد، عمرو خریدار ادعای غبن دارد.

در این فرض تارة این است که اهل خبره و مقوّم موجود است، مراجعه به اهل خبره می‌شود مشکل حل می‌شود.

و أخری این است که اهل خبره وجود ندارد یا دسترسی به آن نداریم. در این فرض حسب بعض قواعد باب قضاء زید فروشنده قسم باید بخورد، عمرو خریدار قسم باید بخورد. زید قسم می‌خورد که مغبون شده است، عمرو قسم می‌خورد که مغبون شده است. بعد از تحالف زید مغبون شناخته می‌شود و بعد از تحالف عمرو أیضاً مغبون شناخته می‌شود. پس در این مثال بایع و مشتری هر دو مغبون شده‌اند.

مورد دوم أیضاً در باب تحالف در صورتی که اختلاف فقط در أحد العوضین باشد. زید گاو خودش را به هزار تومان به عمرو فروخته است و بعد ذلک زید ادّعا می‌کند که قیمت گاو او هزار و پانصد تومان بوده مغبون شده. عمرو خریدار ادّعا می‌کند که قیمت گاو پانصد تومان بوده است مغبون شده است. در این مورد دو فرض دارد:

یا اهل خبره موجود است که با رجوع به اومشکل حل می‌شود.

فرض دوم این است که مقوّم وجود ندارد، در این فرض دوم وظیفۀ قضایی این است که فروشنده و خریدار هر دو قسم به مغبون شدن بخورد. بعد از تحالف حکم می‌شود که بایع و مشتری هر دو مغبون می‌باشند، در نتیجه غبن من طرفین تحقق پیدا کرده است.

مرحوم شیخ بر این جواب دو اشکال می‌کند:

اشکال اول این است که می‌فرماید: نتیجۀ تحالف سقوط دعوی از طرف مشتری و سقوط دعوی از طرف بایع می‌باشد. یعنی حکم می‌شود که فروشنده مغبون نبوده، خریدار مغبون نبوده است. پس اینکه گفته‌اید نتیجۀ تحالف اثبات غبن برای هر دو است این صحیح نمی‌باشد.

اشکال دوم این است: لو فرض که نتیجه دعوی مغبون بودن بایع و مشتری باشد، حکم به غبن بایع حکم ظاهری است و حکم به غبن مشتری حکم ظاهری است. مورد بحث ما غبن واقعی می‌باشد. آنچه را که شما ثابت کردید غبن ظاهری می‌باشد.

لذا مرحوم شیخ از این پنج جواب، جواب سوم را قبول می‌کند که مراد در غبن در مقسم مطلق التخلّف باشد أعم از تخلّف از حیث قیمت و صفات.

۴

مقتضای ظهور غبن

مسأله دیگر این است گفتیم بعد از آنکه مشتری علم پیدا کرد که به بیشتر از قیمت خریده است خیار دارد. مثلاً مشتری در دهم ماه علم پیدا کرد که در اول ماه به اکثر از قیمت واقعیه گاو را خریده است. بالاتفاق از روز دهم مشتری خیار دارد. إنّما الکلام در این است که علم مشتری شرط حدوث خیار است یعنی ار روز دهم به ما بعد خیار پیدا شده است. پس موضوع حدوث و جعل خیار علم به غبن است.

احتمال دیگر این است که موضوع برای خیار بیشتر از قیمت واقعیّه باشد یعنی شارع خرید بیشتر از قیمت واقعیه را برای مشتری موضوع برای خیار او قرار داده است.

پس ما هو الموضوع للحکم؟ خريد بيشتر از قیمت واقعیه می‌باشد. این موضوع حکم مانند بقیه موضوعات است. هر وقت مکلّف اطلاع از وجود موضوع پیدا کرد حکم مترتب می‌شود. مثلاً استطاعت به وجود واقعی موضوع برای وجوب حج است. هرگاه مکلّف علم پیدا کرد علم او کاشف و محرز موضوع وجوب حج می‌‌باشد.

در نتیجه اگر موضوع احراز نشود ولی در واقع باشد حکم می‌باشد ولی فعلیّت ندارد.

پس در ما نحن فیه طبق احتمال دوم از اول ماه جواز فسخ وجعل خیار می‌باشد، چون مشتری نمی‌دانست این حکم برای او فعلیّت پیدا نکرد. وقتی در دهم ماه علم پیدا کرد علم او کاشف عقلی از حکم می‌باشد.

پس احتمال اول این است که ظهور غبن سبب شرعی برای خیار و حدوث آن می‌باشد و ذلک لوجوه ثلاثه:

اولاً فقها گفته‌اند: ظهور الغبن سببٌ للخیار، یعنی تا وقتی غبن ظاهر نشده است سبب برای جعل خیار نبوده است. پس علم به غبن شرطٌ شرعی.

ثانیاً اگر در این مثال در روز پنجم مغبون در این گاو تصرّف کرد، می‌گویند تصرف او موجب سقوط خیار او نمی‌شود. پس تصرفات در بایع صحیح است. با توجه به اینکه در تصرفات من علیه الخیار اختلاف است. این کشف می‌کند که علم به غبن شرط شرعی بوده است و قبل از روز دهم خیار نبوده است.

ثالثاً در حدیث تلقّی رکبان آمده است: إذا دخل السوق خیار دارد، یعنی بعد از اطلاع از غبن خیار حادث می‌شود. پس علم به غبن شرط شرعی می‌باشد.

احتمال دوم این است که ظهور غبن کاشف عقلی ثبوت خیار از اول ماه باشد:

اولاً چون (أن الغبن سببٌ للخیار) در این عبارت موضوع خیار غبن قرار داده شده است و در مثال غبن در اول ماه تحقق پیدا کرده است.

ثانیاً در روز پنجم اگر مشتری در گاو تصرف کرده است و در روز دهم علم به غبن پیدا کرده است، تصرّف مشتری خیار او را ساقط نمی‌کند. وقتی صحیح است بگوییم که مسقط خیار نیست چون سقوط فرع ثبوت است. اگر در پنجم ماه خیار ثابت نشده است سقوط نیست غلط است. پس خیار از اول ماه ثابت بوده است.

مرحوم شیخ می‌خواهد جمع بین کلمات کند سیأتی إن شاء الله تعالی.

۵

تطبیق جواب چهارم و بررسی آن

ومنها: ما ذكره بعضٌ: من أنّه يحصل بفرض المتبايعين وقت العقد في مكانين، كما إذا حصر العسكر البلد وفُرض قيمة الطعام خارج البلد ضعف قيمته (طعام) في البلد، فاشترى بعض أهل البلد من وراء سور (دیوار دو شهر) البلد طعاماً من العسكر بثمنٍ متوسّطٍ بين القيمتين، فالمشتري مغبونٌ لزيادة الثمن على قيمة الطعام في مكانه (مشتری)، والبائع مغبونٌ لنقصانه (طعام) عن القيمة في مكانه (بایع).

ويمكن ردّه بأنّ المبيع بعد العقد باقٍ على قيمته حين العقد، ولا غبن فيه للمشتري ما دام في محلّ العقد، وإنّما نزلت قيمته بقبض المشتري ونقله إيّاه إلى مكان الرخص. وبالجملة، الطعام عند العقد لا يكون إلاّ في محلٍّ واحدٍ له (طعام) قيمةٌ واحدةٌ.

۶

تطبیق جواب پنجم و بررسی آن

ومنها: ما ذكره في مفتاح الكرامة: من فرضه فيما إذا ادّعى كلٌّ من المتبايعين الغبن، كما إذا بيع ثوبٌ بفرسٍ بظنّ المساواة، ثمّ ادّعى كلٌّ منهما نقص ما في يده عمّا في يد الآخر، ولم يوجد المقوِّم ليرجع إليه (مقوم)، فتحالفا، فيثبت الغبن لكلٍّ منهما في ما وصل إليه (بایع)، قال: ويتصوّر غبنهما في أحد العوضين، كما لو تبايعا شيئاً بمائة درهم، ثمّ ادّعى البائع كونه يسوي بمأتين والمشتري كونه لا يسوى إلاّ بخمسين، ولا مقوِّم يرجع إليه فتحالفا، ويثبت الفسخ لكلٍّ منهما، انتهى.

وفيه: أنّ الظاهر أنّ لازم التحالف عدم الغبن لأحدهما، مع أنّ الكلام في الغبن الواقعي دون الظاهري.

والأولى من هذه الوجوه هو الوجه الثالث، والله العالم.

۷

تطبیق مقتضای ظهور غبن

مسألة

ظهور الغبن شرطٌ شرعيٌّ لحدوث الخيار، أو كاشفٌ عقليٌّ عن ثبوته (ظهور غبن) حين العقد؟

وجهان، منشؤهما اختلاف كلمات العلماء في فتاويهم ومعاقد إجماعهم واستدلالاتهم.

فظاهر عبارة المبسوط والغنية والشرائع وغيرها هو الأوّل، وفي الغنية: الإجماع على أنّ ظهور الغبن سببٌ للخيار.

وظاهر كلمات آخرين الثاني. وفي التذكرة: أنّ الغبن سببٌ لثبوت الخيار عند علمائنا. وقولهم: «لا يسقط هذا الخيار بالتصرّف» فإنّ المراد التصرّف قبل العلم بالغبن، وعدم السقوط ظاهرٌ في ثبوته.

وممّا يؤيّد الأوّل: أنّهم اختلفوا في صحّة التصرّفات الناقلة في زمان الخيار ولم يحكموا ببطلان التصرّفات الواقعة من الغابن حين جهل المغبون، بل صرّح بعضهم بنفوذها وانتقال المغبون بعد ظهور غبنه (مغبون) إلى البدل.

ويؤيّده أيضاً: الاستدلال في التذكرة والغنية على هذا الخيار بقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم في حديث تلقّي الركبان: «إنّهم بالخيار إذا دخلوا السوق» فإنّ ظاهره حدوث الخيار بعد الدخول الموجب لظهور الغبن.

وهذا الجواب قريبٌ من سابقه في الضعف ؛ لأنّه إن جاز التفكيك بينهما عند فرض ثبوت الغبن لأحدهما خاصّةً حتّى يجوز له الفسخ في العين المغبون فيها خاصّةً ، فهما معاملتان مستقلّتان كان الغبن في كلّ واحدةٍ منهما (١) لأحدهما خاصّةً ، فلا وجه لجعل هذا قسماً ثالثاً لقسمي غبن البائع خاصّةً والمشتري خاصّةً. وإن لم يجز التفكيك بينهما لم يكن غبنٌ أصلاً مع تساوي الزيادة في أحدهما للنقيصة في الآخر ، ومع عدم المساواة فالغبن من طرفٍ واحدٍ.

٣ ـ أن يراد بالغبن معناه الأعمّ والمناقشة فيه

ومنها : أن يراد بالغبن في المقسم معناه الأعمّ‌ الشامل لصورة خروج العين المشاهدة سابقاً على خلاف ما شاهده أو خروج ما أخبر البائع بوزنه على خلاف خبره ، وقد أطلق الغبن على هذا المعنى الأعمّ العلاّمة في القواعد (٢) والشهيد في اللمعة (٣) ، وعلى هذا المعنى الأعمّ تحقّق الغبن في كلٍّ منهما.

وهذا حسنٌ ، لكن ظاهر عبارة الشهيد (٤) والمحقّق (٥) الثانيين إرادة ما عنون به هذا الخيار وهو الغبن بالمعنى الأخصّ على ما فسّروه به.

٤ ـ ما ذكره بعض والمناقشة فيه

ومنها : ما ذكره بعضٌ : من أنّه يحصل بفرض المتبايعين وقت العقد في مكانين ، كما إذا حصر العسكر البلد وفُرض قيمة الطعام خارج البلد‌

__________________

(١) في «ش» : «منها».

(٢) القواعد ٢ : ٢٢.

(٣) اللمعة الدمشقيّة : ١١٣.

(٤) المسالك ٣ : ٢٠٣.

(٥) جامع المقاصد ٤ : ٢٩٤.

ضعف قيمته في البلد ، فاشترى بعض أهل البلد من وراء سور البلد طعاماً من العسكر بثمنٍ متوسّطٍ بين القيمتين ، فالمشتري مغبونٌ لزيادة الثمن على قيمة الطعام في مكانه ، والبائع مغبونٌ لنقصانه عن القيمة في مكانه (١).

ويمكن ردّه بأنّ المبيع بعد العقد باقٍ على قيمته حين العقد ، ولا غبن فيه للمشتري ما دام في محلّ العقد ، وإنّما نزلت قيمته بقبض المشتري ونقله إيّاه إلى مكان الرخص. وبالجملة ، الطعام عند العقد لا يكون إلاّ في محلٍّ واحدٍ له قيمةٌ واحدةٌ.

٥ ـ ما ذكره في مفتاح الكرامة والمناقشة فيه

ومنها : ما ذكره في مفتاح الكرامة : من فرضه فيما إذا ادّعى كلٌّ من المتبايعين الغبن ، كما إذا بيع ثوبٌ بفرسٍ بظنّ المساواة ، ثمّ ادّعى كلٌّ منهما نقص ما في يده عمّا في يد الآخر ، ولم يوجد المقوِّم ليرجع إليه ، فتحالفا ، فيثبت الغبن لكلٍّ منهما في ما وصل إليه ، قال : ويتصوّر غبنهما في أحد العوضين ، كما لو تبايعا شيئاً بمائة درهم ، ثمّ ادّعى البائع كونه يسوي بمأتين والمشتري كونه لا يسوى إلاّ بخمسين ، ولا مقوِّم يرجع إليه فتحالفا ، ويثبت الفسخ لكلٍّ منهما (٢) ، انتهى.

وفيه : أنّ الظاهر أنّ لازم التحالف عدم الغبن لأحدهما (٣) ، مع أنّ الكلام في الغبن الواقعي دون الظاهري.

الأولى الوجه الثالث

والأولى من هذه الوجوه هو الوجه الثالث ، والله العالم.

__________________

(١) لم نعثر على هذا البعض.

(٢) مفتاح الكرامة ٤ : ٥٧٤.

(٣) في «ش» بدل «لأحدهما» : «في المعاملة أصلاً».

مسألة

هل ظهور الغبن شرطٌ شرعيٌّ أو كاشف عقلي؟

ظهور الغبن شرطٌ شرعيٌّ لحدوث الخيار ، أو كاشفٌ عقليٌّ عن ثبوته حين العقد؟

وجهان ، منشؤهما اختلاف كلمات العلماء في فتاويهم ومعاقد إجماعهم واستدلالاتهم.

فظاهر عبارة المبسوط والغنية والشرائع (١) وغيرها هو الأوّل ، وفي الغنية : الإجماع على أنّ ظهور الغبن سببٌ للخيار.

وظاهر كلمات آخرين (٢) الثاني. وفي التذكرة : أنّ الغبن سببٌ لثبوت الخيار عند علمائنا (٣). وقولهم : «لا يسقط هذا الخيار بالتصرّف» (٤) فإنّ المراد التصرّف قبل العلم بالغبن ، وعدم السقوط (٥) ظاهرٌ في ثبوته.

__________________

(١) راجع المبسوط ٢ : ٨٧ ، والغنية : ٢٢٤ ، والشرائع ٢ : ٢٢.

(٢) مثل ظاهر المختصر ١ : ١٢١ ، والرياض ٨ : ١٩٠.

(٣) التذكرة ١ : ٥٢٢.

(٤) كما في الشرائع ٢ : ٢٢ ، والإرشاد ١ : ٣٧٤ ، والقواعد ٢ : ٦٧ ، وغاية المراد ٢ : ٩٩ ، وراجع مفتاح الكرامة ٤ : ٥٧٢.

(٥) في «ش» : «عدم سقوطه».

ما يؤيّد كونه شرطاً شرعيّاً

وممّا يؤيّد الأوّل : أنّهم اختلفوا (١) في صحّة التصرّفات الناقلة في زمان الخيار ولم يحكموا ببطلان التصرّفات الواقعة من الغابن حين جهل المغبون ، بل صرّح بعضهم (٢) بنفوذها وانتقال المغبون بعد ظهور غبنه إلى البدل.

ويؤيّده أيضاً : الاستدلال في التذكرة (٣) والغنية (٤) على هذا الخيار بقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم في حديث تلقّي الركبان : «إنّهم بالخيار إذا دخلوا السوق» (٥) فإنّ ظاهره حدوث الخيار بعد الدخول الموجب لظهور الغبن.

إمكان إرجاع الكلمات إلى أحد الوجهين

هذا ، ولكن لا يخفى إمكان إرجاع الكلمات إلى أحد الوجهين بتوجيه ما كان منها ظاهراً في المعنى الآخر.

وتوضيح ذلك (٦) : أنّه إن أُريد بالخيار السلطنة الفعليّة التي يقتدر بها على الفسخ والإمضاء قولاً أو فعلاً ، فلا يحدث إلاّ بعد ظهور الغبن.

وإن أُريد به ثبوت حقٍّ للمغبون لو علم به لقام بمقتضاه ، فهو ثابتٌ قبل العلم ، وإنّما يتوقّف على العلم إعمال هذا الحقّ ، فيكون حال‌

__________________

(١) راجع تفصيل الأقوال في جامع المقاصد ٤ : ٢٩٥ ، والروضة ٣ : ٤٦٦ ، والرياض ١ : ٥٢٥ ، ومفتاح الكرامة ٤ : ٥٧٢.

(٢) لم نعثر على من صرّح بذلك ، نعم صرّح في المسالك ٣ : ٢٠٦ و ٢٠٧ ، والجواهر ٢٣ : ٥٠ ، وغيرهما : بعدم سقوط خيار المغبون بتصرف الغابن ، بل يفسخ ويرجع إلى المثل أو القيمة.

(٣) التذكرة ١ : ٥٢٢ ، ولكن لم يذكر فيه لفظ الحديث.

(٤) الغنية : ٢٢٤.

(٥) راجع السنن الكبرى للبيهقي ٥ : ٣٤٨ ، باب النهي عن تلقّي السلع.

(٦) شُطب في «ف» على هذه العبارة ، وكتب بدلها في الهامش : «فالأولى أن يقال».