«و عن الوسیلة: أنّه إذا كان الخیار لهما»، ابن حمزه (ره) در وسیله فرموده: اگر خیار برای بایع و مشتری باشد، در اینجا اگر بخواهیم عبارت را به ظاهرش معنا کنیم، دچار اشکال میشویم، لذا باید در ظاهر عبارت تصرف کنیم تا معنای عبارت درست شود، «إذا کان الخیار لهما» یعنی اگر یک خیار واحد برای مجموع بایع و مشتری باشد و معنایش این نیست که بایع یک خیار مستقل و مشتری هم یک خیار مستقل دارد، که دو خیار باشد، برای اینکه اگر بخواهیم به دو خیار معنا کنیم، عبارتهای بعد دچار اشکال میشود.
«إذا کان الخیار» یعنی اگر خیار واحد برای مجموع بایع و مشتری باشد، در اینجا دو صورت دارد؛ «و اجتمعا على فسخٍ أو إمضاءٍ نفذ»، یا بایع و مشتری اتفاق نظر داشته و هر دو میخواهند فسخ یا امضاء کنند، که در این صورت فعلی که انجام دادهاند نافذ است، «و إن لم یجتمعا بطل.»، اما اگر یکی بخواهد فسخ و دیگری امضاء کند، یعنی اگر اتفاق نظر نداشته باشند، این فعل باطل است.
فاعل «بطل» یعنی «بطل الفعل الصادر منهما»، یعنی هم این فعلی که از بایع صادر شده و هم از مشتری صادر شده، این فعل باطل میشود، یعنی اگر یکی امضاء و دیگری فسخ کرد، نه امضاء به درد میخورد و نه فسخ و قطعاً روشن است که اصل خیار باقی میماند.
در این فرض چون خیار واحد است و برای مجموع بایع و مشتری قرار داده شده، تأثیر آن فقط در صورت اتفاق است، یعنی خیار برای هر دو مجموعاً میشود و لذا اگر هر دو امضا کردند، امضاء هر دو به منزلهی امضاء واحد است و فسخ هر دو به منزلهی فسخ واحد است، اما امضاء یا فسخ یک نفر لغو است.
علیأیحال فاعل «بطل» یعنی «بطل الفعل الصادر منهما» اما اصل خیار به قوت خودش باقی میماند و فاعل «بطل» را به خیار نزنید که «بطل الخیار»، بلکه خیار سرجایش باقی میماند.
(سؤال و پاسخ استاد محترم) در صورت فسخ نتیجهاش با تقایل یکی میشود، منتهی در تقایل منشأش با این فرق میکند.
(سؤال و پاسخ استاد محترم) ثمرهاش این است که دو خیار نیست، بلکه یک خیار است، که هر دو در این خیار نقش دارند، که در عرف هم این مسئله خیلی رایج است و یک معامله انجام داده و میگویند: یک خیار برای مجموع هر دو، یا هر دو فسخ میکنیم و یا هر دو امضاء، که در نتیجه اگر یکی فسخ و دیگری امضاء کرد، لغو میشود، که این هم یک چیز عرفی و عقلایی است.
«و إن كان لغیرهما و رضی نفذ البیع»، اسم «کان» خیار است، یعنی اگر خیار برای غیر بایع و مشتری باشد و راضی باشد، یعنی این غیر امضاء کند، بیع نافذ میشود، «و إن لم یرض كان المبتاع بالخیار بین الفسخ و الإمضاء، انتهى.»، و اگر آن غیر رضایت ندهد و بگوید که: به این معامله را راضی نیستم، مبتاع یعنی مشتری خیار دارد و میتواند فسخ یا امضاء کند.
در این عبارت را هم باید به قرینهی زیل عبارت تصرف کنیم، به دلیل اینکه اگر تصرف نکنیم، وقتی برای غیر، یعنی غیر بایع و مشتری خیار قرار داده میشود، اگر امضا کرد نافذ است، اما اگر آن غیر فسخ کرد، معامله باید به هم بخورد، در حالی که ابن حمزه (ره) فرموده: اگر غیر فسخ کرد، مبتاع بین فسخ و امضاء خیار دارد، لذا این زیل چون با ظاهر عبارت سازگاری ندارد، قرینه میشود بر اینکه آن اسم کان را مطلق خیار قرار ندهیم.
در «و إن کان لغیرهما» نگوییم که: یعنی اگر خیار برای غیر باشد، بلکه اسم کان را خیار مخصوص قرار دهیم، یعنی خیار از نوع شرط استئمار، که در مسئلهی بعد میخوانیم، برای اینکه در شرط استئمار حکم این است که اگر مستئمر که اجنبی و شخص ثالث است، امر به فسخ کند، در اینجا مشتری اختیار دارد و میتواند معامله را امضاء یا فسخ کند.
حالا إجمالاً شاهد این است که از کلام ابن حمزه (ره) استفاده شد که برای غیر بایع و مشتری هم میشود خیار قرار داد.
«و فی الدروس: یجوز اشتراطه لأجنبی منفرداً و لا اعتراض علیه»، شهید (ره) در دروس فرموده: إشتراط خیار برای اجنبی، یعنی کسی که خارج از عقد است، منفرداً یعنی در حالی که اختیار عقد با أجنبی است، جایز است و اعتراضی هم بر اجنبی نیست، یعنی هر کاری کرد، چه امضاء و چه فسخ نافذ است.
«و معهما»، این «و معهما» عطف بر «منفرداً» است، یعنی أجنبی با بایع و مشتری که در نتیجه سه نفر خیار دارند، «أو مع أحدهما»، که اجنبی با یکی بایع یا مشتری خیار دارد. «و لو خولف أمكن اعتبار فعله»، حال اگر با اجنبی مخالفت شد، یعنی اگر مثلا اجنبی فسخ و أحدهما امضا کرد، احتمال دارد که بگوییم فعل اجنبی معتبر است «و إلّا لم یكن لذكره فائدةٌ، انتهى.»، و اگر در اینجا فسخ اجنبی معتبر نباشد، برای ذکر خیار اجنبی فایدهای نیست.
شیخ (ره) این عبارت «و إلّا لم یكن لذكره فائدةٌ» را معنا کرده و فرموده: از یک طرف فقهاء اتفاق دارند که در جایی که هم اجنبی خیار دارد و هم مشتری، اگر اجنبی امضاء و مشتری فسخ کرد، این امضاء اجنبی به درد نمیخورد، پس حال که در این طرف مسئله اتفاقی است، باید در صورت عکسش که جایی است که اجنبی فسخ و مشتری امضاء میکند، باید بگوییم که: فسخ اجنبی در صورت إمضاء یکی از آن دو این باید نافذ باشد، وإلا اگر این را هم بگوییم که: نافذ نیست، اصلاً جعل خیار برای اجنبی لغو میشود.
شیخ (ره) فرموده: «أقول: لو لم یمض فسخ الأجنبی مع إجازته»، اگر فسخ اجنبی با اجازهی احدهما امضا نشود، یعنی بگوییم که: فسخش به درد نمیخورد «و المفروض عدم مضی إجازته مع فسخه»، یعنی از آن طرف هم این مسلم و اجماعی است که اجازهی اجنبی با فسخ أحدهما به درد نمیخورد، «لم یكن لذكر الأجنبی فائدة.»، پس برای ذکر اجنبی دیگر فایدهای وجود ندارد.
این نقل کلام شهید (ره) در دروس فقط شاهد بر این است که ایشان هم قبول دارند که در معامله جعل خیار برای شخص ثالث صحیح است.
«ثمّ إنّه ذكر غیر واحدٍ: أنّ الأجنبی یراعی المصلحة للجاعل.»، از این «ثم» دو مطلب را بیان کردهاند؛ مطلب اول این است که بعضی گفتهاند: اجنبی باید مصلحت جاعل، یعنی کسی که برای اجنبی خیار را جعل کرده مراعات کند، «و لعلّه لتبادره من الإطلاق»، یعنی و چه بسا این اعتبار مصلحت به خاطر تبادر از اطلاق باشد که مشتری گفته: برای اجنبی خیار قرار دادم و دیگر قیدی نزده است، متبادر از آن رعایت مصلحت است.
«و إلّا فمقتضى التحكیم نفوذ حكمه على الجاعل من دون ملاحظة مصلحة»، یعنی با قطع نظر از تبادر و اطلاق، مقتضای تحکیم و اینکه اجنبی را نسبت به امضاء و فسخ معامله حکم قرار دادهاند، این است که حکم اجنبی بدون ملاحظه مصلحت بر جاعل نافذ است.
شیخ (ره) فرموده: «فتعلیل وجوب مراعاة الأصلح بكونه أمیناً لا یخلو عن نظر.»، پس اینکه بعضی برای لزوم مراعات اصلح، یعنی باید أصلح رعایت شود، به اینکه اجنبی به منزلهی امین قرار داده شده تعلیل کردهاند، خالی از اشکال نیست.
وجه اشکال این است که اجنبی را اگر از اول به عنوان امین قرار دهند، باید مراعات مصلحت را بکند، در حالی که از اول اجنبی به عنوان تحکیم در اینجا مطرح است و وقتی به عنوان تحکیم بود، یعنی حکم او نافذ است، هر چه که حکم کرد، لذا در اینجا رعایت مصلحت بر او لازم نیست.
(سؤال و پاسخ استاد محترم) شاید بخواهم احترامی به او بگذارم، مثلا اگر بچه بالغی معامله کرد و بعد برای احترام به پدرش، برای وی خیار قرار داد، حال چه لزومی دارد که مراعات مصلحت را بکند، مخصوصاً در جایی که فرضاً بودن این معامله و نبودنش برای این شخص جاعل یکسان است، که در آنجا اصلا موضوعش منتفی میشود. لذا فرمایش شیخ (ره) فرمایش متقنی است.