بحث اخلاقی هفته
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام)، قَالَ: «مَنْ كَثُرَ اشْتِبَاكُهُ بِالدُّنْیا، كَانَ أَشَدَّ لِحَسْرَتِهِ عِنْدَ فِرَاقِهَا».
طبق همان مطلبی که در هفته قبل عرض کردیم، واقعاً یکی از کرامات و وجوه إعجاز کلمات ائمه معصومین (علیهم السلام) این ضوابط کلیهای است که ارائه میدهند. و عرض کردیم که روی این نکته خیلی دقت بفرمایید که چند نفر از سرآمد دانشمندان را میتوانید پیدا کنید، مثلا بوعلی یکی از سرآمد دانشمندان است، حال در تمام کتابهایش چند قاعده کلیه بیان کرده و اگر هم بیان کرده، در محدوده یک علم خاص بیان کرده است.
اما میبینیم که ائمه و پیامبر بزرگوار ما (صلوات الله علیهم اجمعین) آنچه را که مربوط به حقیقت انسان از ازل تا ابد هست بیان کردهاند، که این خیلی مسئلهی مهمی است.
از جمله مطالب همین است که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «مَنْ كَثُرَ اشْتِبَاكُهُ بِالدُّنْیا»، إشتباک وقتی این انسان انگشتها را در هم میکند، میگویند: «إشتبک»، یعنی وقتی فرو رفتن و غوطهور شدن کسی در دنیا بیشتر شود، «كَانَ أَشَدَّ لِحَسْرَتِهِ عِنْدَ فِرَاقِهَا»، آن لحظهای که میخواهد از دار دنیا برود، فراغش و زمان فراغش بدترین زمان برای حسرت او هست.
گرچه این تعلقات و این اشتباکهای به دنیای، برای او به تدریج بوده، اما هنگام فراغ تمام اینها در نظر او موجب حسرت میشود و این خیلی عجیب است، یعنی زمان إحتضار و فوت مهمترین زمانی است که حافظهی انسان کار میکند و آنچه را که برای خودش ملکه قرار داده و در طول زندگی و در دنیا با آن زندگی کرده، زمانی که میخواهد از دنیا برود، برایش حاضر میشود.
کسانی که دنبال معنویت، علم و تقوا بودند، وقتی که میخواهند از دنیا بروند، زبانشان دائماً در حال ذکر، دعا، قرآن و ارتباط با خداوند هست، اما کسانی که اشتباک به دنیا دارند، اینها ناراحتند از اینکه مالشان چه میشود؟ اولادشان چه میشود؟ حتی اگر انسان به کتابی دل بسته باشد، ناراحت است که کتابش چه میشود؟
در کتاب کشف الظنون که مربوط به حاجی خلیفه است و کتاب بسیار خوبی است عبارتی را از سقراط نقل کرده که گفته: کسی که دنبال علم و در راه علم است، شرایطی دارد؛ یکی از این شرایط این است که ذهن انسان فارغ از امور و تعلقات دنیویه باشد.
آن کسی که دنبال علم است، نباید برایش فرق کند که امشب غذا میخورد یا نه؟ استراحت کرد یا نکرد؟ هوا سرد است یا گرم؟ آینده به او اعتباری میدهند یا نه؟ البته این تأثیرش خیلی مشکل است، که انسان اگر بخواهد ذهن خودش را از این تعلقات فارغ کند، البته معنایش این نیست که انسان نسبت به خودش لاابالی و لابهشرط شود و خودش را گرفتار هر معرکهای بکند.
حال اگر این حرف سقراط را به مسئلهی توکل بر خدا ضمیمه کنیم، یعنی اینکه انسانی که در راه علم قدم برمیدارد، واقعاً خودش را به خدا بسپارد و در همهی امور زندگی به این نتیجه میرسد و راه توکل به خدا این است که علائق دنیویهرا از خودش قطع کند.
اینکه انسان هم تعلقات دنیویه داشته باشد و هم توکل به خدا ممکن نیست.
این مطالبی که عرض میکنیم، که گاهی اوقات بعضی از آنها هم شبیه مطالب بعضی از هفتههای گذشته است، برای این است که یکی از مشکلات ما این است که در قدیم که وارد حوزه میشدیم، یک بزرگانی در همان ابتدای راه دست انسان را میگرفتند، بزرگانی که راه را طی کرده و خودشان را ساخته بودند و هم از جهت علمی و هم اخلاقی دست کسی که میخواست شرح امثله بخواند را میگرفتند و تا آخر آن را همراهی میکردند، اما الان متأسفانه در حوزههای امروز آن طور که شاید و باید مربی که به او پناه ببریم نداریم. بله بزرگانی هستند، منتهی مشکلات آنقدر زیاد شده که مقداری این مسائل کم شده است.
حال که این چنین است، باید خودمان معرفتمان بیشتر شود، واقعاً مقداری در حقیقت راهی که طی میکنیم فکر کنیم، شرایط راه و خصوصیاتش و اینکه چه توشهای باید داشته باشیم تا ما را به مقصد برساند؟ که یکی از مسائل همین است که امام صادق (علیه السلام) میفرماید که: باید روز به روز بتوانیم تعلقاتمان را نسبت به دنیا کم کنیم.
لباس انسان، که البته نظیف بودن و تمیز بودن خوب است، اما اگر انسان لباسی را ده سال میپوشد، چه اشکالی دارد؟ من طلبهای را سراغ دارم که حدود ۱۵ سال میدیدم که از لباسی استفاده میکند، به نحو بسیار مرتب و منظم، که انسان فکر میکرد که این لباس را یک ماه پیش تهیه کرده است و اشکالی هم ندارد که انسان واقعاً مراقبت کند، اما تعلق نداشته باشد.
اشتباک و تعلقات به دنیاست که برای انسان حجاب میشود، برای اینکه نور علم در درون انسان راه پیدا نکند، مگر نه این است که «الْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشَاء»، علم نور است، اما این نور را قلبی میتواند بگیرد که مصفا باشد، اما اگر حجابها بر قلبی انبار شده، قطعاً آن نور نمیتواند داخل در آن شود، «قلب من یشاء» هم کسی است که قلبش مصفای عند الله باشد.
لذا باید مراقب خودمان باشیم و واقعاً تا میتوانیم در نفس و معرفت نفس و راه خودمان و اشکالات خودمان واقعاً بیندیشیم که چه اشکالاتی داریم؟ کسی هم نمیتواند ادعا کند که ایرادی ندارم، من طلبه هستم و تعلق به دنیا ندارم، بلکه هر کسی به نحوی تعلق دارد و واقعاً ببینیم که اگر تعلقی هست، چارهای بیندیشیم برای اینکه آن تعلق را هر چه زودتر از بین ببریم، که اگر این تعلقات به دنیا در درون ما ریشه بدواند، در سنین ۴۰ یا ۵۰ سالگی دیگر محال است که بتوانیم آن را از درونمان خارج کنیم.
وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین