درس مکاسب - خیارات

جلسه ۱۵: خیار مجلس ۸

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا محمد و آله الطاهرین

۲

نظر شیخ (ره) در عبد مسلم مشترای از کافر

«و الأقوى فی المسألة وفاقاً لظاهر الأکثر و صریح کثیرٍ ثبوت الخیار فی المقام، و إن تردّد فی القواعد بین استرداد العین و القیمة.»

نظر شیخ (ره) در عبد مسلم مشترای از کافر

یکی از موارد استثناء در خیار مجلس جایی است که عبد مسلمانی را از مالک کافری بخرند، که اینجا بحث شد که آیا در این معامله، کافر و یا مشتری و یا أحدهما خیار مجلس دارند یا نه؟ ‌و اگر خیار مجلس دارند، آیا هم نسبت به عین و هم نسبت به قیمت یا فقط نسبت به قیمت؟ که مرحوم شیخ (ره) مطالبی را بیان کرده‌اند.

در بحث امروز فتوای خودشان را بیان کرده فرموده‌اند: به نظر ما در چنین معامله‌ای خیار مجلس ثابت است و کلمات أکثر فقهاء هم ظهور در خیار مجلس دارد، کثیری از فقهاء هم تصریح کردند به اینکه در چنین معامله‌ای خیار مجلس ثابت است.

البته مرحوم شیخ (ره) نظر شریفشان را معین نکرده‌اند که آیا خیار مجلسی را که قائل‌اند، هم نسبت به عین و هم نسبت به قیمت است و یا اینکه این خیار مجلس را نسبت به قیمت قائل‌اند. اما از مجموع کلماتشان استفاده می‌شود که نسبت به عین هم قائلند و فرموده‌اند: در این معامله نسبت به خود همین عبدی که از کافر مسلمان خریداری شده، خیار مجلس وجود دارد.

اشکال و دو جواب شیخ (ره) بر وجود خیار در اینجا

بعد فرموده: اگر کسی اشکال کند که در باب فسخ باید مال از ملک مفسوخ علیه خارج و در ملک فاسخ داخل شود و اینجا اگر بایع بخواهد فسخ کند، معنایش این است که این عبد مسلمان که در ملک مشتری هست، از ملک وی خارج شده و در ملک کافر داخل شود، که این با آیه شریفه *وَ لَنْ یجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً* منافات دارد.

مرحوم شیخ (ره) در اینجا از این اشکال دو جواب داده‌اند؛ جواب اول این است که اصل این مبنا در باب فسخ را نپذیرفتیم که مال به وسیله‌ی فسخ از ملک مفسوخ علیه خارج و در ملک فاسخ داخل شود و در این مبنا اشکال کردیم و ثانیا بر فرض اینکه این مبنا صحیح باشد، در اینجا ملتزم می‌شویم که این عبد اگر تقدیراً داخل در ملک کافر شود، اشکالی ندارد و آنچه در این آیه شریفه نفی شده، آن سبیل و سلطنتی است که دائمه و مستمره باشد، اما اگر سبیل و سلطنت تقدیریه درست کنیم و بگوییم که: این عبد تقدیراً و موقتاً داخل در ملک کافر می‌شود، بعد قیمت این عبد باید به این کافر داده شود و عبد از آن گرفته شود و این اشکالی ندارد.

به عبارت دیگر مثال را این گونه مطرح می‌کنیم که این کافر عبد مسلمانش را به این مشتری به هزار تومان فروخته و الآن می‌بیند که مشتری دیگری هست که این عبد مسلمان را از او به دو هزار تومان می‌خرد، در اینجا می‌گوید: از خیار مجلس استفاده کرده و عبد را به او می‌فروشم، حال این چه اشکالی دارد؟ لذا این مقدار در ملک کافر واقع شود اشکالی ندارد و منافات با آن نفی سبیل در آیه شریفه هم ندارد.

۳

استثنای سوم: «شراء العبد نفسه بناءً على جوازه»

۳- استثنای سوم: «شراء العبد نفسه بناءً على جوازه»

تعیین محل نزاع

یکی دیگر از موارد استثناء این است که اگر عبدی خودش را از مولایش بخرد، که اینجا هم دو صورت دارد؛ یک صورتش این است که عبد، خودش را برای غیر می‌خرد و صورت دوم این است که عبد خودش را برای خودش می‌خرد.

 صورت اول در اینجا محل بحث نیست و مشهور فقهاء هم قائل‌اند به اینکه چنین معامله‌ای صحیح است، اما صورت دوم محل بحث است که اگر عبد خودش را لنفسه بخرد، بحث شده که آیا این معامله اصلاً صحیح است یا نه؟ عده‌ای قائل شده‌اند که این معامله صحیح نیست و گفته‌اند: در این معامله اتحاد بین مبیع و مشتری است و در معامله باید بین مبیع و مشتری تغایر وجود داشته باشد.

همچنین گفته‌اند که: در اینجا بیع حقیقی تحقق پیدا نمی‌کند، چون بیع عبارت است از تملیک و بایع یعنی این مولا که می‌خواهد عبد را به خود عبد بفروشد، معنایش این است که عبد را به خود عبد تملیک کند، در حالی که این معقول نیست که انسان مالک خودش شود.

لذا عده‌ای اصل صحت این معامله را محل مناقشه قرار داده‌اند که اگر عبدی خودش را از مولا خرید، این معامله باطل است.

اما برخی دیگر از فقهاء گفته‌اند که: این معامله صحیح است و گفته‌اند در اینجا یک نفر به دو اعتبار هم مشتری شود و هم مبیع، همان گونه که در جایی که عاقد واحد، هم بایع است و هم مشتری، می‌گویید که: اشکالی ندارد، در اینجا هم به یک اعتبار مشتری و به یک اعتبار مبیع است و لذا معامله صحیح است.

عدم وجود خیار مجلس در محل نزاع

حال بحث ما بنا بر این مبناست که قائل شویم که «شراع العبد نفسه لنفسه» معامله صحیحی است، که روی این مبنا ظاهر این است که در این معامله، حتی نسبت به قیمت عبد هم خیار مجلس وجود ندارد.

شیخ (ره) فرموده: دلیل ما بر اینکه خیار مجلس نیست این است که ادله‌ی خیار شامل این مورد نمی‌شود، ادله‌ی خیار إنصراف دارد به جایی که بایع و مشتری به صورت متعارف باشد، اما جایی که مشتری عین مبیع است و مبیع عین مشتری، از مورد متعارف خارج است و قبلاً هم عرض کردیم که در همه جای فقه ادله‌ی شرعیه را باید به عرف عرضه کنیم، که عرف هم ادله خیار مجلس را شامل این مورد نمی‌داند.

استدلال علامه (ره) بر عدم وجود خیار مجلس

مرحوم علامه (ره) در تذکره همین فتوا را اختیار کرده است، منتهی استثنای دیگری هم بیان کرده که خیلی هم مورد ابتلاست، که اگر کسی در شدت گرما و در هوای گرم تابستان یخ بخرد، در اینجا فتوا داده است به اینکه «و فی الخیار إشکال»، یعنی در اینکه آیا خیار هست یا نه؟ اشکال است.

وجه اشکال این است که خیار مجلس در جایی هست که آن عینی که معامله شده، قابلیت بقاء داشته باشد، اما در شدت گرما که یخ قابلیت بقاء ندارد، دیگر خیار مجلس هم وجود ندارد.

پاسخ محقق ثانی (ره) از این استدلال

مرحوم محقق ثانی (ره) در جامع المقاصد از این استدلال جواب داده و فرموده: همان گونه که در جایی که مبیع تلف می‌شود، با اینکه مبیع تلف شده و به طور کلی از بین رفته است، خیار مجلس را نفی نمی‌کنید، پس در اینجا هم که کمی از یخ آب می‌شود، باید به طریق اولی خیار مجلس باقی باشد.

جواب شیخ (ره) از این فرمایش محقق ثانی (ره)

مرحوم شیخ (ره) از این فرمایش محقق ثانی (ره) جواب داده فرموده‌اند: در جایی که مبیع تلف می‌شود، قبل از تلف خیار مجلس ثابت بوده، منتهی فقهاء فتوا داده‌اند که خیار مجلس با تلف از بین نمی‌رود، اما در اینجا از اول در اینکه آیا خیار مجلس ثابت است یا نه؟ حرف داریم، پس اینجا را نمی‌شود به آنجا قیاس کرد.

بعد یک فتأمل دارند، که اشاره به این مطلب دارد که به طور کلی نمی‌توانیم خیار مجلس را نفی کنیم و می‌گوییم: این یخ را که مشتری خرید، تا مدتی خیار مجلس هست.

به عبارت دیگر خیار مجلس را به طور کلی نمی‌توانیم نفی کنیم و مانند سایر موارد هم نمی‌توانیم اثبات کنیم.

در سایر موارد غایت خیار مجلس را تفرق از مجلس عقد می‌گرفتیم، حال مثلا اگر کسی به مشتری یخ بفروشد و و نیم ساعت هم می‌ایستند و با هم صحبت می‌کنند، که مجلس عقد هم به هم نمی‌خورد، در اینجا نمی‌توانیم بگوییم که: در تمام این نیم ساعت مشتری خیار مجلس دارد.

پس مانند سایر موارد نمی‌توانیم بگوییم که: خیار مجلس هست و به طور کلی هم نمی‌توانیم نفی کنیم، بلکه می‌گوییم: در همان مثلا ۵ دقیقه‌ی اول که هنوز عرفاً این یخ تغییر شکلی نداده، و لو اینکه عقلاً یک مقداری از آن از بین رفته باشد، خیار مجلس باقی است.

۴

تطبیق نظر شیخ (ره) در عبد مسلم مشترای از کافر

«و الأقوى فی المسألة وفاقاً لظاهر الأکثر و صریح کثیرٍ ثبوت الخیار فی المقام»، أقوای در مسئله، در حالی که موافق با ظاهر أکثر فقهاء و صریح کثیری از آنهاست، آن است که در جایی که عبد مسلمانی را از کافری می‌خرند خیار ثابت است، «و إن تردّد فی القواعد بین استرداد العین و القیمة.» اگر چه مرحوم علامه (ره) در قواعد تردد پیدا کرده، یعنی اصل خیار را پذیرفته، اما در اینکه خیار نسبت به عین است یا قیمت، تردید کرده است.

منشأ تردد علامه (ره) هم این آیه شریفه نفی سبیل است که آیا هر سبیلی، و لو سبیل یک لحظه‌ای را هم نفی می‌کند یا نه؟ در حالی که سبیلی را که آیه نفی می‌کند سبیل عرفی است، یعنی اینکه عبد به صورت استمراری نزد کافر باشد و کافر هم از او کار بکشد، اما گاهی ملکیتی است که اثری هم ندارد، لذا چنین ملکیتی مضر نیست. اما چون مرحوم علامه (ره) مردد بوده، به اینکه آیا نفی سبیل مطلق ملکیت را هم نفی می‌کند یا تنها سبیل استمراری و عرفی را نفی می‌کند؟ لذا تردد پیدا کرده است.

بعد جواب از اشکالی داده‌اند که اشکال این است که اگر می‌گویید: در اینجا خیار است، معنای خیار این است که این عبد از ملک مفسوخ علیه به ملک کافر برگردد، «و ما ذکرنا: من أنّ الرجوع بالقیمة مبنی على إمکان تقدیر الملک فی ملک المالک الأصلی»، قیمت را در جایی می‌تواند بگیرد، که خود مال و ملک بتواند به ملک مالک اصلی که در اینجا فاسخ است برگردد، «لو أغمضنا عن منعه کما تقدّم فی المسألة السابقة غیر قادحٍ هنا»، یعنی اولاً منع کردیم و گفتیم که: در باب فسخ رجوع ملک از مفسوخ علیه به فاسخ معتبر نیست، که حال از آن اشکال هم اگر صرف نظر کنیم، اما می‌گوییم که: آن مبنا در اینجا ضرری نمی‌رساند، یعنی در اینجا می‌توانیم فرض کنیم که این مال یا عبد از ملک مفسوخ علیه به ملک کافر به صورت تقدیری و فرضی برگردد، «لأنّ تقدیر المسلم فی ملک الکافر بمقدارٍ یثبت علیه بدله لیس سبیلًا للکافر على المسلم»، اینکه مسلم را در ملک کافر در تقدیر بگیریم، یعنی اینکه فرض کنیم که کافر مالک این عبد مسلمان است، تا اینکه اجبارش کنیم به اینکه بفروشد و بدلش و قیمتش را بگیرد، این ملکیت تقدیریه عنوان سبیل را ندارد.

(سؤال و پاسخ استاد محترم)‌این یک قاعده‌ی کلی است که وقتی «فسخت» می‌گوید و ثمن را به مشتری می‌دهد، مشتری می‌رود، حال می‌گوییم: این ملکیتی را که در اینجا برایش فرض می‌گیریم، بایع را اجبار می‌کنند که آن را بفروشد و فرض هم این است که این عبد در ملکیت مستمره کافر داخل نمی‌شود، لذا یک ملکیت تقدیری برایش می‌گیریم، تا مشتری دوباره قیمتش را به این کافر بدهد و عبد در اختیار مشتری قرار گیرد.

«و لذا جوّزنا له شراء من‌ینعتق علیه.»، یعنی چون ملکیت تقدیریه برای کافر اشکالی ندارد و کافر می‌تواند تقدیراً یا موقتاً مالک مسلمان شود، گفتیم که: کافر می‌تواند پدر مسلمانش را بخرد و می‌گوییم که: یک آن مالک می‌شود و بعد که مالک شد، پدر خود به خود آزاد می‌شود و همان گونه که در اینجا ملکیت تقدیریه وجود دارد، در ما نحن فیه هم همین طور است.

«و قد مرّ بعض الکلام فی ذلک فی شروط المتعاقدین.»، یعنی بحث در ثبوت و عدم ثبوت خیار در چنین موردی، در بحث شروط متعاقدین گذشت، البته مرحوم شیخ (ره) در چنین معامله‌ای ثبوت خیار را اختیار کردند، اما در بحث شروط متعاقدین عدم ثبوت خیار را اختیار کرده‌اند، که بین مختارشان در اینجا و آنجا فرق است.

(سؤال و پاسخ استاد): ‌اینها می‌گویند که این ملکیت تقدیریه، اصلاً این مقدار سبیل نیست و موضوعاً منتفی است. اگر فرض کنیم که این کافر مالک این عبد مسلمان است، یا موقتاً بگوییم که: این کافر موقتاً مالک می‌شود تا حاکم او را مجبور کند که این عبد را بفروشد و بدلش را بگیرد، عرف به این مقدار سبیل نمی‌گوید و لذا شیخ (ره) هم فرموده: «لیس سبیلاً» یعنی تخصصاً از سبیل بودن خارج است.

۵

تطبیق استثنای سوم: «شراء العبد نفسه بناءً على جوازه»

«و منها: شراء العبد نفسه بناءً على جوازه»، از موارد استثناء شراع عبد نفسه لنفسه است، و در جایی که عبد خودش را برای غیر بخرد، محل بحث نیست، البته بنا بر اینکه جایز باشد، علت عدم صحت را از خارج عرض کردیم و جواب دادیم.

«فإنّ الظاهر عدم الخیار فیه و لو بالنسبة إلى القیمة»، در این مورد، و لو نسبت به قیمت خیار نیست، «لعدم شمول أدلّة الخیار له»، چون ادله‌ی خیار مجلس شامل این مورد نمی‌شود و منصرف به مورد بیع متعارف است و بیع متعارف در جایی است که بین مبیع و مشتری مغایرت باشد.

البته این توجیه برای کلام مرحوم شیخ (ره) است و بعضی مثل مرحوم شهیدی (ره) حرف شیخ (ره) را نپذیرفته و گفته‌اند: مانعی از شمول ادله‌ی خیار نمی‌بینیم.

«و اختاره فی التذکرة.»، که علامه (ره) هم در تذکره این عدم خیار را اختیار کرده است، «و فیها أیضاً: أنّه لو اشترى جَمَداً فی شدّة الحرّ ففی الخیار إشکالٌ»، در تذکره استثناء دیگری هم آورده که اگر یخی را در شدت گرما بخرد، در ثبوت خیار در آن اشکال است «و لعلّه من جهة احتمال اعتبار قابلیة العین للبقاء بعد العقد لیتعلّق بها الخیار»، وجه اشکال هم از جهت إحتمال إعتبار قابلیت عین بر باقی ماندن بعد از عقد است، که در خیار مجلس احتمال می‌دهیم که عین باید قابلیت بقاء داشته باشد، تا به این عین، خیار تعلق پیدا کند، «فلا یندفع الإشکال بما فی جامع المقاصد: من أنّ الخیار لا یسقط بالتلف»، محقق ثانی (ره) در جامع المقاصد اشکال علامه (ره) را دفع کرده و فرموده: در جایی که مبیع تلف می‌شود، هیچ فقیهی نیامده بگوید که: خیار مجلس وجود ندارد، که در اینجا که کمی از یخ آب شده بگوییم: خیار مجلس نمی‌تواند باشد، «لأنّه لا یسقط به إذا ثبت قبله»، این تعلیل برای «لایندفع» است، یعنی این حرف علامه (ره) با جواب محقق ثانی (ره) مندفع نمی‌گردد، زیرا خیار به تلف ساقط نمی‌شود در جایی که قبل از تلف، و لو یک آن خیار مجلس ثابت باشد، تا بعد از تلف شک کنیم که آیا خیار مجلس از بین رفت یا نه؟ که بقاء خیار مجلس را استسحاب می‌کنیم، اما در اینجا از اول که یخ را می‌فروشد، شک داریم در اینکه آیا خیار مجلس اصلاً حادث شده یا نه؟ پس این قیاس باطل است.

«فتأمّل.»، را هم عرض کردیم که اشاره دارد به این مطلب که شیخ (ره) خواسته بفرماید که: در این مورد نمی‌توانیم به طور کلی خیار را نفی کنیم و نمی‌توانیم هم مثل سایر موارد بگوییم که: خیار مجلس هست، بلکه در سایر موارد می‌گفتیم که: خیار مجلس از اول تا پایان مجلس عقد است، اما اینجا می‌گوییم: از اول عقد تا یک مقداری از زمان، نه تا پایان مجلس عقد، مثلا تا ۵ دقیقه اول خیار مجلس وجود دارد.

۶

مسئله چهارم: اختصاص خیار مجلس به بیع

مسئله چهارم: اختصاص خیار مجلس به بیع

مسئله‌ی دیگری که در اینجا شروع کرده‌اند این است که آیا خیار مجلس در همه‌ی معاملات وجود دارد یا اینکه اختصاص به بیع دارد؟

مرحوم شیخ (ره) فرموده: فقهای امامیه إجماع دارند بر اینکه خیار مجلس إختصاص به بیع دارد و در إجاره و همچنین معاملات دیگر خیار مجلس وجود ندارد.

عبارتی شیخ طوسی (ره) در این بحث

بعد عبارتی را از خلاف شیخ طوسی (ره) نقل کرده‌اند که ایشان در کتاب خلاف فرموده: إجماع داریم بر اینکه خیار مجلس و خیار شرط در وکالت، عاریه، جعاله، حواله و قراض که همان مضاربه است وجود ندارد.

ایشان در کتاب خلاف بحثی دارد که أقسام عقودی را که خیار در آن جریان دارد و عقودی را که خیار در آن جریان ندارد بیان کرده است، بعد در ضمن این بحث فرموده: در عقد وکالت، عاریه، قراض، ودیعه، جعاله إجماع داریم بر اینکه خیار در اینها جریان ندارد.

اما در کتاب مبسوط فرموده: در این عقود که تماماً هم از عقود جائزه است، مانعی از دخول این دو خیار در اینها نیست و خیارین هم مراد خیار مجلس و خیار شرط است.

سه توجیه در این عبارت شیخ طوسی (ره)

حال فقهاء و بزرگان در مقام توجیه عبارت شیخ طوسی (ره) برآمده‌اند، که مجموعاً سه توجیه وجود دارد؛

توجیه اول: توجیه مرحوم شهید (ره) در دروس

توجیه اول از مرحوم شهید (ره) در دروس است که فرموده: مراد شیخ طوسی (ره) این است که در این عقود جائزه، قابل و قبول کننده حق تصرف در مال را ندارد، مگر زمانی که خیار منقضی شود و تا زمانی که خیار مجلس یا شرط منقضی نشده، قابل حق تصرف ندارد.

اما موجب که خودش مالک بوده است، در عقد وکالت موجب موکل است و قابل وکیل، که موجب همیشه حق تصرف را همیشه داشته، اما آنکه می‌خواهد با عقد حق تصرف پیدا کند وکیل است، که تا زمانی که خیار مجلس و شرط منقضی نشود، حق تصرف را ندارد.

شیخ (ره) فرموده: به نظر ما کسی که کلمات شیخ طوسی (ره) را تتبع کند، می‌فهمد که این توجیه، توجیه درستی نیست.

توجیه اول: توجیه شیخ (ره)

لذا شیخ (ره) توجیه دومی بیان کرده فرموده‌اند: مراد شیخ طوسی (ره) از دخول خیارین در این عقود، در فرضی است که این عقود در ضمن بیع واقع شود، یعنی اگر کسی بیع کرد و در ضمنش شرط وکالت، عاریه، جعاله، حواله، و یا قراض کرد، مانعی از دخول خیارین در این عقود نیست.

بعد فرموده: شاهدی هم داریم که خود ایشان در بحث رهن و ضمان نظیر همین مطلب را تصریح کرده که آن را در تطبیق عرض می‌کنیم.

نکته‌ای از مرحوم ایروانی (ره) در حاشیه

در اینجا قبل از خواندن نکته‌ای را عرض کنیم که مرحوم ایروانی (ره) در حاشیه تذکر دادند که در این مسئله مرحوم شیخ انصاری (ره) بین دو مسئله خلط کرده‌اند، و «خلط» تعبیری است که ایشان کرده است و آن دو مسئله این است.

یک مسئله این است که آیا غیر از بیع، در عقود لازمه‌ی دیگر هم خیار مجلس جریان دارد یا نه؟ و مسئله‌ی دوم این است که آیا خیارات مطلقا چه مجلس و چه غیر مجلس در عقود جائزه جریان دارد یا نه؟ که اینها دو مسئله است که مرحوم شیخ (ره) در اینجا این دو را با یکدیگر مخلوط کرده‌اند.

۷

تطبیق مسئله چهارم: اختصاص خیار مجلس به بیع

«مسألة لا یثبت خیار المجلس فی شی‌ءٍ من العقود سوى البیع عند علمائنا»، خیار مجلس در شیئی از عقود به جز بیع در نزد علمای ما ثابت نیست، «کما فی التذکرة و عن تعلیق الإرشاد و غیرهما.»، کما اینکه در تذکره و تعلیقه محقق ثانی (ره) بر إرشاد و غیر آن دو این مطلب آمده است، «و عن الغنیة: الإجماع علیه و صرّح الشیخ فی غیر موضعٍ من المبسوط بذلک أیضاً»، از غنیه هست که إجماع داریم بر عدم ثبوت خیار و شیخ طوسی (ره) هم در غیر موضعی از مبسوط به این عدم ثبوت خیار مجلس در غیر بیع تصریح کرده‌اند، «بل عن الخلاف: الإجماع على عدم دخوله فی الوکالة و العاریة و القراض و الحوالة و الودیعة.»، بلکه در خلاف فرموده: إجماع داریم بر عدم دخول خیار مجلس در وکالت، عاریه، قراض، حواله، ودیعه، که تمام اینها از عقود جائزه است.

«إلّا أنّه فی المبسوط بعد ذکر جملةٍ من العقود التی یدخلها الخیار و التی لا یدخلها قال»، در مبسوط بعد از آن که جمله‌ای از عقودی که خیار در آن داخل می‌شود و خیار در آن داخل نمی‌شود را ذکر کرده، فرموده: «و أمّا الوکالة و الودیعة و العاریة‌و القراض و الجعالة فلا یمنع من دخول الخیارین فیها مانعٌ، انتهى.»، اما در وکاله، ودیعه، عاریه، قراض که همان مضاربه است و جعاله، مانعی از دخول خیارین در این عقود جائزه منع نمی‌کند، یعنی خیار در اینها جریان دارد. «و مراده خیار المجلس و الشرط.»، و مراد شیخ طوسی (ره) از خیارین، خیار مجلس و شرط است. «و حکی نحوه عن القاضی.»، و مانند این فتوا از قاضی (ره) حکایت شده است.

بهد شیخ انصاری (ره) فرموده: «و لم یعلم معنى الخیار فی هذه العقود»، «لأنّ الخیار فیها أبداً.»، معنای خیار مجلس و شرط در این عقود جائزه برای ما روشن نیست، «بل جزم فی التذکرة: بأنّه لا معنى للخیار فیها»، بلکه در تذکره فرموده: اصلاً خیار در این عقود جائزه معنا ندارد، «لأنّ الخیار فیها أبداً.»، چون در عقود جائزه دائماً خیار وجود دارد، یعنی از اول عقد برای همیشه خیار هست، که هر وقت می‌خواهند می‌توانند به هم بزنند.

«و احتمل فی الدروس: أن یراد بذلک عدم جواز التصرّف قبل انقضاء الخیار»، از اینجا شیخ انصاری (ره) شروع کرده به توجیه اولی که برای کلام شیخ (ره) در مبسوط شده و فرموده: شهید در دروس احتمال داده که مراد شیخ طوسی (ره) که گفته: خیار هست، معنایش این است که تصرف قبل از إنقضاء خیار جایز نیست.

بعد شیخ انصاری (ره) مراد شهید (ره) را هم روشن کرده و فرموده: «و لعلّ مراده التصرّف المرخّص فیه شرعاً للقابل فی هذه العقود لا الموجب»، مراد شهید (ره) در دروس تصرف نسبت به قابل است، یعنی تصرفی که شرعاً برای قابل در این عقود إجازه داده شده، اما هیچ وقت موجب منع از تصرف ندارد، «إذ لا معنى لتوقّف جواز تصرّف المالک فی هذه العقود على انقضاء الخیار»، زیرا معنا ندارد که بگوییم: موکل که موجب است، تا زمانی که خیار منقضی نشده است حق ندارد تصرف کند، «و لأنّ أثر هذه العقود تمکن غیر المالک من التصرّف»، چون أثر عقد وکالت این است که علاوه‌ی بر موکل، وکیل هم می‌تواند تصرف کند، اثر عقد عاریه این است که علاوه بر معیر، مستعیر هم می‌تواند از این مال استفاده ببرد، لذا اثر این عقود آن است که غیر مالک هم تمکن از تصرف دارد، «فهو الذی یمکن توقّفه على انقضاء الخیار»، «هو» یعنی تصرف قابل، که توقف آن بر إنقضاء خیار امکان دارد، «الذی جعل الشیخ (قدّس سرّه) أثر البیع متوقّفاً علیه.»، إنقضاء خیاری که شیخ (ره) اثر بیع را که ملکیت است، متوقف بر إنقضاء آن قرار داده است.

اما شیخ انصاری (ره) فرموده: «لکن الإنصاف: أنّ تتبّع کلام الشیخ فی المبسوط فی هذا المقام یشهد بعدم إرادته هذا المعنى»، انصاف این است که تتبع کلام شیخ (ره) در مبسوط در بحث دخول و عدم دخول خیار، شهادت می‌دهد که ایشان این معنا را اراده نکرده است، «فإنّه صرّح فی مواضع قبل هذا الکلام و بعده باختصاص خیار المجلس بالبیع.»، در همین جا، قبل و بعد از این کلام در موارد متعددی تصریح کرده است که خیار مجلس إختصاص به بیع دارد، لذا نمی‌توانیم عبارت را به گونه‌ای توجیه کنیم که خیار مجلس در خود وکالت یا عاریه بیاید.

«و الذی یخطر بالبال: أنّ مراده دخول الخیارین فی هذه العقود إذا وقعت فی ضمن عقد البیع»، آنچه به ذهن خطور می‌کند این است که مراد شیخ طوسی (ره) این است که خیارین یعنی مجلس و شرط در این عقود داخل هستند، اما نه در صورتی که این عقود به صورت مستقل باشند، بلکه به شرطی که در در ضمن بیع باشند، «فتنفسخ بفسخه فی المجلس»، که در این صورت این عقود به فسخ بیع در مجلس منفسخ می‌شوند، «و هذا المعنى و إن کان بعیداً فی نفسه»، اینکه بگوییم: مراد شیخ طوسی (ره) دخول خیار در این عقود است وقتی که این عقود در ضمن عقد بیع باشد، فی حد نفسه بعید است، چون این عبارات ظهور در این دارد که خیار مستقلاً در خود این عقود است، «إلّا أنّ ملاحظة کلام الشیخ فی المقام یقرّبه إلى الذهن»، اما وقتی کلام شیخ (ره) را ملاحظه کنیم، این توجیه را به ذهن نزدیک می‌کند، «و قد ذکر نظیر ذلک فی جریان الخیارین فی الرهن و الضمان.»، که نظیر همین توجیه و بیان ما را در جریان خیار مجلس و شرط در عقد رهن و ضمان ذکر کرده است.

در اینجا عبارت مرحوم شیخ (ره) در عقد رهن و ضمان را یادداشت کردم، که إجمالش را عرض می‌کنم، برای اینکه توجیه شیخ انصاری خوب روشن شود.

شیخ طوسی (ره) فرموده: اگر رهنی در ضمن بیعی واقع شود، مثلا بگوید: «بعتک هذه بألف» این خانه‌ام را به هزار تومان می‌فروشم، به شرط اینکه عبدت را نزد من گرو و رهن بگذاری، که این بیعی است که در ضمنش هم رهن واقع شده است.

بعد شیخ طوسی (ره) اینجا را دو صورت کرده؛ که صورت اول این است که راهن بلافاصله عبدش را در اختیار بایعی که عنوان مرتهن هم پیدا کرده قرار می‌دهد، که این عبارت از این است این رهن از طرف راهن لازم می‌شود، چون عقد رهن از طرف راهن لازم است.

بعد فرموده: «و البیع بحاله فی مدت الخیار»، در حالی در خود این بیع، اگر خیار مجلس را ساقط نکرده باشد و یا خیار شرطی باشد و هم بایع و هم مشتری که عنوان راهن هم پیدا کرده، می‌توانند بیع را فسخ کنند.

بعد شیخ طوسی (ره) فرموده: «فإن لزم فی التفرق أو بإنقضاء خیار الشرط»، اگر از خیار مجلس و شرطشان استفاده نکردند، نتیجه این می‌شود که هم بیع لازم است و هم رهن.

اما صورت دوم این است که اگر هر دو یا یکی از آنها بیع را در زمان خیار مجلس فسخ کردند، در اینجا رهن باطل می‌شود و تمام اینها در صورتی بود، که از اول راهن عبد را به این بایع داده است.

حال اگر هنوز مشتری عبد را به این بایع نداده باشد، در اینجا هم فرموده: دو صورت دارد؛ «و إن لم یقبض الراهن حتی لزم البیع»، اگر در اینجا بیع لازم شد و از خیارشان استفاده نکرده‌اند، شیخ طوسی (ره) فرموده: «فالراهن بالخیار»، راهن خیار دارد و می‌تواند عبد را در اختیار بایع قرار دهد و یا رها کند، «و إن أقبض» اگر عبد را دراختیار بایع قرار داد، «لزم الرهن»، رهن لازم می‌شود، «و إن إمتنع» و اگر عبد را در اختیار نداد، مجبور نمی‌شود و بایع مرتهن خیار دارد.
اما توجیه سومی هم هست، که إبن إدریس بیان کرده، که این را ان شاء الله فردا عرض می‌کنیم.

وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

ثمنه منه.

لكنّ الإنصاف : أنّه على هذا التقدير لا دليل على ثبوت الخيار للمشتري أيضاً ؛ لأنّ الظاهر من قوله : «البيّعان بالخيار» (١) اختصاص الخيار بصورة تحقّق البيع من الطرفين ؛ مع أنّه لا معنى لتحقّق العقد البيعي من طرفٍ واحد ، فإنّ شروط البيع إن كانت موجودة تحقّق من الطرفين وإلاّ لم يتحقّق أصلاً ، كما اعترف به بعضهم (٢) في مسألة بيع الكافر الحربي من ينعتق عليه.

والأقوى في المسألة وفاقاً لظاهر الأكثر (٣) وصريح كثيرٍ (٤) ثبوت الخيار في المقام ، وإن تردّد في القواعد بين استرداد العين و (٥) القيمة (٦).

وما ذكرنا : من أنّ الرجوع بالقيمة مبنيٌّ على إمكان تقدير الملك في ملك المالك الأصلي ، لو أغمضنا عن منعه كما تقدّم في المسألة السابقة (٧) غير قادحٍ هنا ؛ لأنّ تقدير المسلم في ملك الكافر بمقدارٍ يثبت عليه بدله ليس سبيلاً للكافر على المسلم ، ولذا جوّزنا له شراء من‌

__________________

(١) الوسائل ١٢ : ٣٤٥ ، الباب الأوّل من أبواب الخيار ، الحديث ١ ، ٢ و ٣.

(٢) راجع جامع المقاصد ٤ : ١٣٣ ، ومفتاح الكرامة ٤ : ٣١٩ و ٥٤٩.

(٣) ثبوت الخيار ظاهر من أطلق عليه البيع ولم يصرّح بعدم سقوط الخيار.

(٤) ممّن صرّح بثبوت الخيار في المسألة الشهيد في الدروس ٣ : ١٩٩ ، والمحقّق الثاني في جامع المقاصد ٤ : ٦٥.

(٥) في «ش» : «أو».

(٦) القواعد ٢ : ١٨.

(٧) تقدّم في الصفحة ٤١.

ينعتق عليه. وقد مرّ بعض الكلام في ذلك في شروط المتعاقدين (١).

٣ ـ شراء العبد نفسه

ومنها : شراء العبد نفسه بناءً على جوازه‌ فإنّ الظاهر عدم الخيار فيه ولو بالنسبة إلى القيمة ؛ لعدم شمول أدلّة الخيار له ، واختاره في التذكرة (٢). وفيها أيضاً : أنّه لو اشترى جَمَداً في شدّة الحرّ ففي الخيار إشكالٌ (٣). ولعلّه من جهة احتمال اعتبار قابليّة العين للبقاء بعد العقد ليتعلّق بها الخيار ، فلا يندفع الإشكال بما في جامع المقاصد : من أنّ الخيار لا يسقط بالتلف (٤) لأنّه لا يسقط به إذا ثبت قبله ، فتأمّل.

__________________

(١) راجع الجزء الثالث : ٥٩٨.

(٢) التذكرة ١ : ٥١٦.

(٣) التذكرة ١ : ٥١٦.

(٤) جامع المقاصد ٤ : ٢٨٧.

مسألة

اختصاص خيار المجلس بالبيع

لا يثبت خيار المجلس في شي‌ءٍ من العقود سوى البيع عند علمائنا ، كما في التذكرة (١) ، وعن تعليق الإرشاد (٢) وغيرهما (٣). وعن الغنية : الإجماع عليه (٤). وصرّح الشيخ في غير موضعٍ من المبسوط بذلك أيضاً (٥) ، بل عن الخلاف : الإجماع على عدم دخوله في الوكالة والعارية والقراض والحوالة والوديعة (٦). إلاّ أنّه في المبسوط بعد ذكر جملةٍ من العقود التي يدخلها الخيار والتي لا يدخلها قال : وأمّا الوكالة والوديعة والعارية‌

__________________

(١) التذكرة ١ : ٥١٦.

(٢) حاشية الإرشاد (مخطوط) : ٢٥٤ ، ذيل قول المصنّف : «ويثبت في البيع خاصّة».

(٣) مثل مجمع الفائدة ٨ : ٣٨٨ ، بلفظ «عند الأصحاب» ، والمسالك ٣ : ٢١١ ، بلفظ «لا خلاف فيه بين علمائنا».

(٤) الغنية : ٢٢٠.

(٥) راجع المبسوط ٢ : ٨٠ ٨٢ ، وفيه بعد الحكم بعدم دخوله في الحوالة والإجارة والعتق هكذا : «لأنّه يختصّ البيع» و «لأنّه ليس ببيع» و «لأنّ خيار المجلس يختصّ البيع».

(٦) الخلاف ٣ : ١٣ ١٤ ، المسألة ١٢ من البيوع ، وفيه بدل «الحوالة» : الجعالة.

والقراض والجعالة فلا يمنع من دخول الخيارين فيها مانعٌ (١) ، انتهى.

ومراده خيار المجلس والشرط. وحكي نحوه عن القاضي (٢).

ولم يُعلم معنى الخيار في هذه العقود (٣) ، بل جزم في التذكرة : بأنّه لا معنى للخيار فيها ؛ لأنّ الخيار فيها أبداً (٤).

واحتمل في الدروس : أن يراد بذلك عدم جواز التصرّف قبل انقضاء الخيار (٥). ولعلّ مراده التصرّف المرخّص فيه شرعاً للقابل في هذه العقود ، لا الموجب ؛ إذ لا معنى لتوقّف جواز تصرّف المالك في هذه العقود على انقضاء الخيار ، و (٦) لأنّ أثر هذه العقود تمكّن غير المالك من التصرّف ، فهو الذي يمكن توقّفه على انقضاء الخيار الذي جعل الشيخ قدس‌سره أثر البيع متوقّفاً عليه (٧).

لكن الإنصاف : أنّ تتبّع كلام الشيخ في المبسوط في هذا المقام يشهد بعدم إرادته هذا المعنى ، فإنّه صرّح في مواضع قبل هذا الكلام وبعده باختصاص خيار المجلس بالبيع (٨).

__________________

(١) المبسوط ٢ : ٨٢.

(٢) المهذّب ١ : ٣٥٦.

(٣) يعني العقود المذكورة في كلام الشيخ بقوله : «وأمّا الوكالة والوديعة و..».

(٤) التذكرة ١ : ٥١٦.

(٥) الدروس ٣ : ٢٦٨.

(٦) لم ترد «و» في «ش».

(٧) راجع الخلاف ٣ : ٢٢ ، المسألة ٢٩ من كتاب البيوع.

(٨) انظر المبسوط ٢ : ٨٠ ، ٨١ و ٨٢.

والذي يخطر بالبال : أنّ مراده دخول الخيارين في هذه العقود إذا وقعت في ضمن عقد البيع ، فتنفسخ بفسخه في المجلس ؛ وهذا المعنى وإن كان بعيداً في نفسه ، إلاّ أنّ ملاحظة كلام الشيخ في المقام يقرّبه إلى الذهن ، وقد ذكر نظير ذلك في جريان الخيارين في الرهن والضمان (١) (٢).

وكيف كان ، فلا إشكال في أصل هذه المسألة.

__________________

(١) راجع المبسوط ٢ : ٧٩ و ٨٠.

(٢) في «ش» زيادة : «وصرّح في السرائر بدخول الخيارين في هذه العقود ، لأنّها جائزة فيجوز الفسخ في كلّ وقت ، وهو محتمل كلام الشيخ ، فتأمّل». وقد وردت هذه الزيادة في «ف» في الهامش. وانظر السرائر ٢ : ٢٤٦.