درس کفایة الاصول - اوامر

جلسه ۲۲: مقدمات ۲۲

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

جلسه قبل دو نکته درباره صحت حمل و عدم صحت حمل گفتیم، یکی این بود که مجاز دو نوع است مرسل و استعاره و در استعاره دو قول بود یکی قول مشهور و یکی قول سکاکی.

نکته دوم این بود که همان اشکالی که بر تبادر وارد است بر صحت حمل و عدم صحت حمل هم وارد است و جواب هم همان جواب است.

درباره اطراد و عدم اطراد، سه نکته وجود دارد:

نکته اول: تعریف اطراد: شیوع اطلاق.

عدم اطراد: عدم شیوع اطلاق.

نکته دوم: کسانی که می‌گویند عدم اطراد علامت بر مجازیت است، نوع علاقه را در نظر گرفته‌اند نه صنف علاقه. مثال نوع این است که هر کسی که شبیه به شیر است، یطلق علیه الاسد. مثال صنف این است که هر کسی که شبیه به شیر در شجاعت است، یطلق علیه النوع.

حال کسانی که می‌گویند عدم اطراد علامت مجاز است، نوع علاقه را در نظر گرفته‌اند نه صنف آن و الا اگر صنف علاقه را در نظر گرفته باشند همانطور که حقیقت اطراد دارد، مجاز هم اطراد دارد.

نکته سوم: صاحب فصول از این اشکال جواب داده است: کسانی که می‌گویند عدم اطراد، علامت مجاز است، صنف علاقه را در نظر گرفته‌اند و مشکلی به وجود نمی‌آید. چون اطرادی که علامت حقیقت است اطراد علی وجه الحقیقه است و اطراد در مجاز، اطراد لا علی وجه الحقیقه است.

رد: اگر قید علی وجه الحقیقه بیاید، دور پیش می‌آید، چون معنا این می‌شود: شیوع اطلاق به نحو حقیقت و شیوع به نحو حقیقت مترتب بر دانستن حقیقت است و شناختن حقیقت مترتب بر شیوع به نحو حقیقت است و این دور است.

اگر به اطراد در مجاز، لا علی وجه الحقیقه اضافه شد، باید اول شناخته شود که این اطلاق لا علی الحقیقه است تا منجر شود که اطراد لا علی وجه الحقیقه است و از طرف دیگر اطلاق لا علی الحقیقه متوقف بر اطراد لا علی وجه الحقیقه است که این دور است.

۳

تعارض احوال

لفظ، پنج حالت مهم دارد:

۱. گاهی لفظ، مجاز است، مثل استعمال اسد در رجل شجاع.

۲. گاهی لفظ، منقول است، مثل صلاة که از دعا به ارکان مخصوصه نقل پیدا کرده است.

۳. گاهی لفظ مشترک لفظی است مثل عین.

۴. گاهی لفظ مخصَّص است، مثل اکرم العلماء الا الفساق

۵. گاهی لفظ مقدر است، مثل جاء ربک که امر در تقدیر است.

البته اینها غیر از حقیقت است.

در اینجا دو بحث مطرح می‌شود:

اول: اگر امر دائر بود بین اینکه لفظ در حقیقت استعمال شده یا یکی از این پنج، حالت، کدام مقدم است؟

مثلا متکلم کلمه اسد را می‌گوید و نمی‌دانیم منظورش حیوان مفترس که معنای حقیقی است یا رجال شجاع که معنای مجازی است.

جواب: لفظ بر معنای حقیقی حمل می‌شود مگر اینکه قرینه صارفه باشد. مثلا متکلم می‌گوید جئنی باسد، در اینجا قرینه‌ای نیست و حمل بر معنای حقیقی که حیوان مفترس باشد می‌شود، مگر اینکه قرینه صارفه بیاورد.

دوم: اگر امر دائر بین این حالات پنجگانه بود، کدام حالت مقدم است؟

مثلا صیغه امر حقیقت در وجوب است، حال یکجا صیغه امر در استحباب به کار رفته است و نمی‌دانیم این مجازا در استحباب به کار رفته است یا حقیقتا در استحباب به کار رفته است، اگر حقیقتا در استحباب به کار رفته باشد، معلوم می‌شود که صیغه امر، مشترک لفظی است. چون صیغه امر حقیقت در وجوب است و همین در استحباب هم به کار رفته است، در اینجا امر دائر است بین استعمال در استحباب حقیقت است تا اشتراک لفظی باشد یا مجاز است. پس امر دائر بین مجاز و اشتراک لفظی است.

جواب: قدماء یک سری وجوهی برای ترجیح بعضی از این حالات بر حالات دیگر ذکر کرده‌اند، مثلا می‌گویند مجاز مقدم هست بخاطر زیاد بودن مجاز، اما به این وجوه اعتنا نمی‌شود.

حال اگر این وجوه، باعث شود که لفظ در حالتی ظهور داشته باشد، به آن عمل می‌شود و الا ادله کنار گذاشته می‌شود و می‌گوئیم لفظ هم مجمل است.

مثلا در مثال بالا، اگر ادله متقدمین ظهور درست کرد، فبها و الا لفظ مجمل است.

۴

تطبیق تعارض احوال

الثامن

أنّه للّفظ أحوال خمسة، وهي: التجوّز والاشتراك (مشترک لفظی بودن) والتخصيص والنقل والإضمار، لا يكاد يصار إلى أحدها (حالات) فيما إذا دار الأمر بينه (احد) وبين المعنى الحقيقيّ إلّا بقرينة صارفة عنه (معنای حقیقی) إليه (احد).

وأمّا إذا دار الأمر بينها (حالات)، فالاصوليّون وإن ذكروا لترجيح بعضها (حالات) على بعض وجوها إلّا أنّها (وجوه) استحسانيّة لا اعتبار بها (وجوه) إلّا إذا كانت موجبة لظهور اللفظ في المعنى، لعدم مساعدة دليل على اعتبارها (وجوه) بدون ذلك (ایجاد ظهور)، كما لا يخفى.

۵

حقیقت شرعیه

آیا حقیقت شرعیه ثابت است یا خیر؟

تعریف حقیقت شرعیه: یک لفظی در زمان رسالت پیامبر اکرم، توسط خودشان، حقیقت در معنای جدید شود. مثل کلمه صلات که معنای حقیقی آن دعا بوده است و کسانی که قائل به حقیقت شرعیه هستند می‌گویند این لفظ در زمان رسالت پیامبر اکرم و توسط خود ایشان در معنای جدید حقیقت شود.

حال آیا حقیقت شرعیه ثابت است یا خیر؟

در اینجا چهار نظریه معروف است:

نظریه اول: حقیقت شرعیه ثابت است.

نظریه دوم: حقیقت شرعیه ثابت نیست.

نظریه سوم: الفاظ کثیر الاستعمال حقیقت شرعیه در آنها ثابت است مثل صلات و الفاظ قلیل الاستعمال خیر.

نظریه چهارم: الفاظ عبادات حقیقت شرعیه هستند و الفاظ معاملات خیر.

حال قبل از بیان ادله، صاحب کفایه یک مقدمه می‌گویند: وضع تعیینی (واضع معینی یک لفظی را برای یک معنایی وضع کند) بر دو نوع است:

اول: وضع تعیینی قولی: وضعی که با تصریح واضع به انشاء، وضع حاصل شود. مثل اینکه یک نفر بچه‌ای گیرش می‌آید و در جمع می‌گوید سمیتُ ولدی علیا.

دوم: وضع تعیین فعلی: لفظ در غیر موضوع له (معنایی که لفظ برای آن وضع به کار نرفته است) به کار می‌رود به همان کیفیتی که لفظ در موضوع له به کار می‌رود، یعنی بدون قرینه. مثل یکی که هنوز اسمی برای بچه‌اش نگذاشته و می‌گوید: ناولونی ولدی هذا علیا، اینجا با این کلام که می‌گوید پسرم را بیاورید، معلوم می‌شود که اسم فرزندش را علی گذاشته، حال این پسر برای علی، غیر موضوع له است، چون هنوز لفظی برای این پسر خارجی وضع نشده است و این بدون قرینه است.

حال در مجاز نیاز به قرینه است و در وضع تعیینی فعلی هم باید قرینه باشد اما این دو قرینه فرق دارد و قرینه در وضع تعیینی فعلی، فقط بخاطر این است که به ما بفهماند این استعمال به قصد وضع است، اما قرینه در مجاز می‌گوید این لفظ با این قرینه، دلالت بر معنای مجازی دارند.

فافهم: در مجاز هم لفظ تنها دلالت بر معنای مجازی است نه به کمک قرینه.

اشکال: وضع تعیینی فعلی باطل است، چون:

صغری: وضع تعیینی فعلی لازمه‌اش این است که اول استعمال نه حقیقت باشد نه مجاز. چون قبلا در مثلا بالا لفظ علی برای بچه وضع نشده است که حقیقت شود و مجاز هم نیست چون این لفظ قبلا برای معنایی که بین آن معنا و پسر مناسبتی باشد، وضع نشده و اگر قبلا برای معنایی وضع شده، بین آن معنا و پسر مناسبتی نیست و اگر مناسبت است، متکلم در نظر نگرفته است. پس مجاز هم نیست.

کبری: و اللازم باطل. استعمالی نداریم که نه حقیقت باشد و نه مجاز.

نتیجه: فالملزومه مثله.

جواب: کبری در اینجا باطل است، چون یک عالمه استعمال است که نه حقیقت است و نه مجاز، مثل استعمال لفظ در صنف یا نوع.

۶

تطبیق حقیقت شرعیه

التاسع

أنّه اختلفوا في ثبوت الحقيقة الشرعيّة وعدمه (ثبوت) على أقوال.

وقبل الخوض في تحقيق الحال لا بأس بتمهيد مقال، وهو: أنّ الوضع التعيينيّ كما يحصل بالتصريح (تصریح کردن واضع) بإنشائه (وضع) كذلك يحصل (وضع تعیینی) باستعمال (استعمال واضع) اللفظ في غير ما وضع له كما إذا وضع له (غیر موضوع له - معنا)، (توضیح کما...:) بأنّ يقصد الحكاية عنه (معنا) والدلالة عليه (معنا) بنفسه (لفظ) لا بالقرينة، وإن كان (واضع) لا بدّ حينئذ (حین قصد الوضع بالاستعمال) من نصب قرينة، إلّا أنّه (نصف قرینه) للدلالة على ذلك (استعمال به قصد وضع)، لا على إرادة المعنى كما في المجاز، فافهم (در مجاز هم فقط لفظ دال بر معنا است).

وكون استعمال اللفظ فيه (غیر ما وضع له) كذلك (به قصد وضع) [استعمالا] في غير ما وضع له بلا مراعاة ما (تناسبی که) اعتبر في المجاز فلا يكون بحقيقة ولا مجاز، غير ضائر بعد ما كان ممّا يقبله الطبع ولا يستنكره. وقد عرفت سابقا أنّه في الاستعمالات الشائعة في المحاورات ما ليس بحقيقة ولا مجاز.

الثامن

[تعارض الأحوال]

أنّه للّفظ أحوال خمسة ، وهي : التجوّز والاشتراك والتخصيص والنقل والإضمار (١) ، لا يكاد يصار إلى أحدها فيما إذا دار الأمر بينه وبين المعنى

__________________

ـ الواضعين بالوضع طريقة اخرى إليه.

هذا كلّه لو كان المراد من الاطّراد ما ذكرناه ، وأمّا التقارير الأخر فلا تخلو من ضعف. فراجع نهاية الدراية ١ : ٥١ ، مناهج الوصول ١ : ١٢٩ ـ ١٣٠ ، محاضرات في اصول الفقه ١ : ١٢١ ـ ١٢٣.

تنبيه :

ثمّ لا يخفى : أنّه لا يترتّب على العلم بالوضع ثمرة عمليّة إلّا على القول بأنّ مدار حجيّة اللفظ على أصالة الحقيقة تعبّدا ، فيقال : إنّ مراد المستعمل هو المعنى الموضوع له ولو لم يكن اللفظ ظاهرا فيه ، فيستعلم المعنى الموضوع له ـ ولو بمعونة أصالة عدم النقل ـ ويحمل كلامه عليه. وأمّا لو كان مدار حجّيّة اللفظ على أصالة الظهور ـ كما هو التحقيق ـ فلا يترتّب على العلم بالموضوع له ثمرة عمليّة ، لأنّ كلام المستعمل يحمل على ما يكون ظاهرا فيه وإن كان ظهوره فيه مستندا إلى وجود القرينة ، ولا يحمل على ما لا يكون ظاهرا فيه وإن كان معنى حقيقيّا قد وضع اللفظ له.

(١) أمّا التجوّز فهو استعمال اللفظ فيما يناسب الموضوع له من جهة وجود العلاقة بينه وبين الموضوع له.

وأمّا الاشتراك فهو قسمان :

١ ـ الاشتراك اللفظيّ : وهو وضع لفظ لمعاني مختلفة بأوضاع متعدّدة.

٢ ـ الاشتراك المعنويّ : وهو وضع لفظ لمعنى عامّ له أفراده مختلفة. ـ

الحقيقيّ (١) إلّا بقرينة صارفة عنه إليه.

وأمّا إذا دار الأمر بينها ، فالاصوليّون وإن ذكروا لترجيح بعضها على بعض وجوها (٢) إلّا أنّها استحسانيّة لا اعتبار بها إلّا إذا كانت موجبة لظهور اللفظ في المعنى ، لعدم مساعدة دليل على اعتبارها بدون ذلك ، كما لا يخفى.

__________________

ـ وأمّا التخصيص فهو اختصاص حكم العامّ ببعض أفراده.

وأمّا النقل فهو غلبة استعمال اللفظ الموضوع لمعنى في معنى آخر بحيث هجر المعنى الأوّل.

وأمّا الإضمار فهو تقدير شيء يتوقّف الكلام عليه.

(١) لا يخفى : أنّ تصوّر دوران الأمر بين المعنى الحقيقيّ والمجازيّ ظاهر. وتصوّره بين المعنى الحقيقيّ والمعنى المنقول أيضا بمكان من الإمكان ، بأن يقال : إنّ المراد من المعنى الحقيقيّ هو المعنى الموضوع له اللفظ بالوضع الأوّلي ، فيدور الأمر بينه وبين المعنى الموضوع له اللفظ بالوضع الثانويّ. وكذلك الحال في دوران الأمر بين المعنى الحقيقيّ والتخصيص بناء على أنّ التخصيص لا يوجب المجازيّة. وأمّا دوران الأمر بين المعنى الحقيقيّ والمشترك اللفظيّ أو المشترك المعنويّ فلا يتصوّر ، لأنّ المعنى المشترك أيضا معنى حقيقيّ ، فلا يعدّ قسيما للمعنى الحقيقيّ حتّى يتصوّر دوران الأمر بينهما.

(٢) راجع الفصول الغرويّة : ٤٠ ، وقوانين الاصول ١ : ٣٢.

التاسع

[الحقيقة الشرعيّة]

أنّه اختلفوا في ثبوت الحقيقة الشرعيّة (١) وعدمه على أقوال.

[تمهيد مقال]

وقبل الخوض في تحقيق الحال لا بأس بتمهيد مقال ، وهو : أنّ الوضع التعيينيّ كما يحصل بالتصريح بإنشائه (٢) كذلك يحصل باستعمال اللفظ في غير ما وضع له كما إذا وضع له ، بأنّ يقصد الحكاية عنه والدلالة عليه بنفسه لا بالقرينة (٣) ، وإن كان لا بدّ حينئذ من نصب قرينة ، إلّا أنّه للدلالة على ذلك (٤) ، لا على إرادة المعنى كما

__________________

(١) وهي الحقيقة الثانوية الّتي وضع لها اللفظ بالوضع الثانويّ الصادر من الشارع بعد ما كان موضوعا بالوضع الأوّلى في معنى آخر لغويّ.

وتحرير النزاع : أنّه لا اشكال في أنّ الشارع استعمل ألفاظا وأراد منها معان معيّنة مستحدثة غير معانيها اللغويّة ، انّما الكلام في أنّه هل نقلها من المعاني اللغويّة ووضعها بالوضع الثانويّ في هذه المعانيّ المستحدثة فيثبت الحقيقة الشرعيّة ، أو لم ينقلها ، بل استعملها فيها بنحو المجاز؟

(٢) بأن يقول الواضع : «وضعت هذا اللفظ لهذا المعنى».

(٣) أي : كذلك يتحقّق بنفس استعمال اللفظ في معنى مستحدث على سبيل الوضع بقصد الحكاية عن المعنى المستحدث بنفس اللفظ ـ كما كان كذلك حين استعماله في المعنى اللغويّ السابق ـ ، لا بالقرينة حتّى يكون من استعمال اللفظ في غير الموضوع له.

(٤) أي : لا بدّ من نصب قرينة على إرادة الوضع الثانويّ.

في المجاز ، فافهم.

وكون استعمال اللفظ فيه كذلك [استعمالا] (١) في غير ما وضع له بلا مراعاة ما اعتبر في المجاز فلا يكون بحقيقة ولا مجاز ، غير ضائر بعد ما كان ممّا يقبله الطبع ولا يستنكره. وقد عرفت سابقا (٢) أنّه في الاستعمالات الشائعة في المحاورات ما ليس بحقيقة ولا مجاز (٣).

[ثبوت الحقيقة الشرعيّة]

إذا عرفت هذا ، فدعوى الوضع التعيينيّ في الألفاظ المتداولة في لسان الشارع هكذا قريبة جدّا ، ومدّعي القطع به غير مجازف قطعا (٤). ويدّل عليه تبادر المعاني الشرعيّة منها في محاوراته (٥).

ويؤيّد ذلك أنّه ربما لا تكون علاقة معتبرة بين المعاني الشرعيّة واللغويّة ، فأيّ

__________________

(١) ما بين المعقوفتين ليس في النسخ ، ولكن لا بدّ منه ، فيكون معنى العبارة : كون استعمال اللفظ في المعنى المستحدث بقصد الوضع الثانويّ استعمالا في غير ما وضع له بلا مراعاة ما اعتبر في المجاز ، فلا يكون الاستعمال حقيقيّا حيث لم يستعمل في الموضوع له ولا مجازيّا حيث لم يلاحظ وجود العلاقة بينه وبين المعنى المستحدث. هذا كلّه مبتدأ ، وخبره «غير ضائر».

(٢) في الأمر الرابع : ٣٥.

(٣) كاستعمال اللفظ في نوعه أو مثله.

(٤) أورد عليه المحقّق النائينيّ بأنّ حقيقة الاستعمال إفناء اللفظ في المعنى وإلقاء المعنى في الخارج بحيث تكون الألفاظ مغفولا عنها. فالاستعمال يستدعي أن يكون النظر إلى الألفاظ آليّا ، والوضع يستدعي أن يكون النظر إليها استقلاليّا ، لأنّه جعل الارتباط بين اللفظ والمعنى ، فالجمع بين الوضع والاستعمال في شيء يلازم الجمع بين اللحاظ الآليّ والاستقلاليّ ، وهو محال. أجود التقريرات ١ : ٣٣.

ودفعه المحقّق العراقيّ بما حاصله : أنّ متعلّق اللحاظ الاستقلاليّ في حال الوضع هو طبيعيّ اللفظ ، ومتعلّق اللحاظ الآليّ في حال الاستعمال هو مصداق اللفظ ، إذ به تكون الحكاية ، فلا يلزم من انشاء الوضع بالاستعمال اجتماع لحاظين في شيء واحد. بدائع الأفكار ١ : ٣٣.

والمحقّق الاصفهانيّ قرّب الإشكال بوجه ثان ، ثمّ دفعه بوجه آخر. راجع نهاية الدراية ١ : ٥٢ ، وبحوث في الاصول ١ : ٣٢.

(٥) مرّ ما في علاميّة التبادر ، فراجع.