درس کفایة الاصول - اوامر

جلسه ۲۱: مقدمات ۲۱

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

بحث در علائم حقیقت و مجاز بود که اولین آن تبادر بود و درباره آن سه نکته بیان شد.

علامت دوم صحت حمل و عدم صحت عمل بود.

مقدمه: حمل در یک تقسیم بر دو قسم است:

اول: حمل اولی ذاتی: به حملی گفته می‌شود که موضوع و محمول، اتحاد ماهوی دارند، چه مفهوم آنها یکی باشد یا یکی نباشند.

دوم: حمل شایع صناعی: موضوع و محمول اتحاد در وجود خارجی دارند.

حال با حفظ این مقدمه می‌گوئیم اگر خواستیم از علامت دوم استفاده کنیم باید دو آزمایش انجام دهیم.

۳

ذکر دو نکته

نکته اول: مجاز در یک تقسیم بر دو نوع است:

نوع اول: مجاز مرسل: اگر بین معنای حقیقی و معانی مجازی، علاقه غیر مشابهت بود، مجاز مرسل نامیده می‌شود. مثلا معنای حقیقی کلمه عین، چشم است و این کلمه اطلاق بر جاسوس می‌شود (بر این فرض که جاسوس از معانی حقیقی عین نباشد) که معنای مجازی است، بین این دو (چشم و جاسوس) علاقه جزء و کل است و علاقه مشابهت نیست، در اینجا می‌گویند استعمال عین بر جاسوس، مجاز مرسل است.

نوع دوم: مجاز استعاره: اگر بین معنای حقیقی و معانی مجازی، علاقه مشابهت بود، مجاز استعاره گفته می‌شود. مثلا معنای حقیقی کلمه اسد، حیوان مفترس است و این کلمه اطلاق بر رجل شجاع می‌شود و بین این دو علاقه مشابهت است، چون رجل شجاع مثل حیوان مفترس شجاع است.

حال در استعاره، دو نظریه است:

نظریه اول: مشهور: استعاره از باب مجاز در کلمه است، یعنی کلمه اسد، مجازا در رجل شجاع به کار می‌رود.

نظریه دوم: سکاکی: استعاره از باب مجاز عقلی (غیر مجاز عقلی در علم معانی است بلکه مجاز عقلی است که در علم بیان خواندید) است. یعنی استعمال اسد در رجل شجاع، استعمال حقیقی است اما معنای حقیقی ادعائی. ایشان می‌گوید در معنای اسد تصرف می‌کنیم، یعنی برای حیوان مفترس دو فرد درست می‌کنیم، یکی فرد حقیقی که حیوان مفترس است و دیگری فرد ادعائی (یعنی با ادعای ما فرد شده است) که رجل شجاع باشد.

حال استعمال اسد در رجل شجاع و استعمال حمار بر کودن، طبق قول مشهور، مجاز استعاره‌ای است و بنا بر نظریه سکاکی مجاز عقلی است.

نکته دوم: اشکال دور در تبادر در صحت حمل و عدم صحت حمل هم وجود دارد و همان جواب جاری است.

یعنی در اینجا باید اول علم داشته باشید بعد صحت حمل ایجاد شود و از طرف دیگر اول باید صحت حمل باشد تا علم به وضع حاصل شود که این دور است.

یاد اینکه اول باید علم به عدم وضع داشته باشیم تا عدم صحت حمل بیاید و از طرف دیگر تا عدم صحت حمل نیاید، علم به عدم وضع حاصل نمی‌شود واین دور است.

جواب این دور همان دو جواب است، یکی از باب علم اجمالی است که صحت حمل و عدم صحت حمل متوقف بر علم تفصیلی است. یعنی ما علم به یک عالمه الفاظ علم داریم که التفات به آن نداریم و بعد با صحت حمل، یک معنا در صفحه ذهن حاصل می‌شود و علم حاصل می‌شود که علم تفصیلی می‌باشد.

جواب دیگر این است که عرب علم ارتکازی و اجمالی به الفاظ به معانی دارد که التفات به آنها ندارد و بعد صحت حمل حاصل می‌شود و بعد برای من فارسی زبان علم تفصیلی به وضع بخاطر صحت حمل حاصل می‌شود.

نکته: در جواب اول، کسی که دنبال معنی است از صحت حمل استفاده می‌کند اما در جواب دوم یکی از صحت حمل استفاده می‌کند و برای دیگر علم حاصل می‌شود.

۴

تطبیق ذکر دو نکته

وإن لم نقل بأنّ إطلاقه (لفظ) عليه (موضوع) من باب المجاز في الكلمة، بل من باب الحقيقة (تفسیر باب الحقیقه:) وأنّ التصرّف فيه (اطلاق اسد بر رجل شجاع) في أمر عقليّ (معنا) ـ كما صار إليه (تصرف) السكّاكيّ ـ.

واستعلامُ حال اللفظ (تفسیری:) وأنّه (لفظ) حقيقة أو مجاز في هذا المعنى بهما (صحت حمل و عدم صحت حمل) ليس على وجه دائر (دوری)، لما عرفت في التبادر من التغاير بين الموقوف والموقوف عليه («ال») بالإجمال (موقوف علیه) والتفصيل (موقوف)، أو الإضافة (نسبت) إلى المستعلم والعالم، فتأمّل جيّدا.

۵

علامت سوم: اطراد

درباره اطراد و عدم اطراد، سه نکته وجود دارد:

نکته اول: تعریف اطراد: شیوع اطلاق.

یک لفظ، اطلاق بر یک فردی می‌شود بخاطر خصوصیتی که در او است و می‌بینیم اگر این فرد نباشد اما این خصوصیت وجود داشته باشد، این لفظ اطلاق می‌شود، از این مشخص می‌شود که این لفظ برای واجد الخصوصیه وضع شده است و به این اطراد گفته می‌شود.

مثلا لفظ عالم به زید گفته می‌شود چون خصوصیت علم دارد، اگر بکر هم این خصوصیت را داشته باشد عالم اطلاق می‌شود، از این معلوم می‌شود که لفظ عالم وضع شده برای من قام به العلم یا من وجد فیه العلم.

عدم اطراد: اطلاق لفظ بر یک فرد بخاطر خصوصیت که اگر کسی دیگر این خصوصیت را داشته باشد، به او این لفظ اطلاق نمی‌شود. مثل کسی که شبیه شیر است به او اسد اطلاق می‌شود اما به دیگری که این خصوصیت را دارد، شیر اطلاق نمی‌شود. پس پی می‌بریم که اطلاق اسد بر آن فرد شجاع مجاز است.

نکته دوم: کسانی که می‌گویند عدم اطراد علامت بر مجازیت است، نوع علاقه را در نظر گرفته‌اند نه صنف علاقه را.

مثلا در مثال بالا به شباهت می‌گویند نوع علاقه و در تحت آن اصنافی است:

اول: شباهت در شجاع

دوم: شباهت در موی بلند داشتن

سوم: شباهت در بوی بد دهان

چهارم: شباهت در سر بزرگ داشتن

به هر چهارتا صنف گفته می‌شود.

حال کسانی که می‌گویند عدم اطراد علامت مجاز است، نوع علاقه را در نظر گرفته‌اند نه صنف آن و الا اگر صنف علاقه را در نظر گرفته باشند همانطور که حقیقت اطراد دارد، مجاز هم اطراد دارد، چون شما به این فرد بخاطر شباهت در شجاعت، اسد گفته‌اید و هر کسی که شباهت در شجاعت داشته باشد، اطلاق اسد می‌شود. ولی نوع علاقه در نظر گرفته شده است به این فرد اسد گفته شده بخاطر خصوصیت شجاعت، اما اینگونه نیست که هر کسی که شجاعت داشته باشد، اسد بر او اطلاق شود.

اگر نوع علاقه ملاحظه شود، در مجاز اطراد نمی‌آید اما اگر صنف علاقه ملاحظه شود، همانطور که حقیقت اطراد دارد، مجاز هم اطراد دارد.

پس به دو نتیجه نمی‌رسد: ۱. اطراد علامت حقیقت نیست، چون اطراد هم علامت حقیقت می‌شود و هم علامت مجاز. ۲. عدم اطراد علامت مجاز نیست، چون عدم اطراد اصلا وجود ندارد و همه اطراد است.

نکته سوم: صاحب فصول از این اشکال جواب داده است: کسانی که می‌گویند عدم اطراد، علامت مجاز است، صنف علاقه را در نظر گرفته‌اند و مشکلی به وجود نمی‌آید. چون اطرادی که علامت حقیقت است اطراد علی وجه الحقیقه است و اطراد در مجاز، اطراد لا علی وجه الحقیقه است.

رد: اگر قید علی وجه الحقیقه بیاید، دور پیش می‌آید، چون معنا این می‌شود: شیوع اطلاق به نحو حقیقت و شیوع به نحو حقیقت مترتب بر دانستن حقیقت است و شناختن حقیقت مترتب بر شیوع به نحو حقیقت است و این دور است.

اگر به اطراد در مجاز، لا علی وجه الحقیقه اضافه شد، باید اول شناخته شود که این اطلاق لا علی الحقیقه است تا منجر شود که اطراد لا علی وجه الحقیقه است و از طرف دیگر اطلاق لا علی الحقیقه متوقف بر اطراد لا علی وجه الحقیقه است که این دور است.

۶

تطبیق علامت سوم: اطراد

ثمّ إنّه قد ذكر الاطّراد وعدمه (اطراد) علامة للحقيقة والمجاز أيضا.

ولعلّه (علامت بودن عدم الطراد در مجاز) بملاحظة نوع العلائق المذكورة في المجازات، حيث لا يطّرد صحّة استعمال اللفظ معها (نوع علائق) (مجاز)، وإلّا (به ملاحظه نوع نباشد) فبملاحظة خصوص ما (علاقه) (صنف علاقه) يصحّ معه («ما») الاستعمال فالمجاز مطّرد كالحقيقة.

وزيادة قيد: «من غير تأويل»، أو: «على وجه الحقيقة» وإن كان (زیادی) موجبا لاختصاص الاطّراد كذلك (علی وجه الحقیقه) بالحقيقة، إلّا أنّه (اطراد) حينئذ (با این قید) لا يكون علامة لها (اطراد) إلّا على وجه دائر. ولا يتأتّى التفصّي عن الدور بما ذكر في التبادر هاهنا (اطراد)، ضرورة أنّه مع العلم بكون الاستعمال على نحو الحقيقة لا يبقى مجال لاستعلام حال الاستعمال بالاطّراد أو بغيره (اطراد).

كونه مجازا في الجملة (١).

والتفصيل : أنّ عدم صحّة السلب عنه وصحّة الحمل عليه بالحمل الأوّلي الذاتيّ ـ الّذي كان ملاكه الاتّحاد مفهوما ـ علامة كونه نفس المعنى ، وبالحمل الشائع الصناعيّ ـ الّذي ملاكه الاتّحاد وجودا بنحو من أنحاء الاتّحاد (٢) ـ علامة كونه من مصاديقه وأفراده الحقيقيّة (٣). كما أنّ صحّة سلبه كذلك (٤) علامة أنّه ليس منهما (٥) ، وإن لم نقل بأنّ إطلاقه عليه من باب المجاز في الكلمة ، بل من باب الحقيقة وأنّ التصرّف فيه في أمر عقليّ (٦) ـ كما صار إليه السكّاكيّ (٧) ـ.

واستعلام حال اللفظ وأنّه حقيقة أو مجاز في هذا المعنى بهما ليس على وجه دائر ، لما عرفت في التبادر من التغاير بين الموقوف والموقوف عليه بالإجمال والتفصيل ، أو الإضافة إلى المستعلم والعالم ، فتأمّل جيّدا (٨).

__________________

(١) سواء كان مجازا في الكلمة أو مجازا ادّعائيّا.

والأولى أن يقول : «وصحّة سلبه عنه علامة كونه غير الموضوع له ، سواء كان ممّا يناسب الموضوع له أو لا يناسبه».

(٢) كالاتّحاد الصدوريّ في قولنا : «زيد ضارب» أو الحلوليّ في قولنا : «هذا الجسم أبيض» أو القياميّ في قولنا : «زيد قائم».

(٣) فيما إذا كان المحمول والمحمول عليه كلّيّا وفردا ، لا فيما إذا كانا كلّيّين متساويين أو غيرهما ، كما لا يخفى. منه رحمه‌الله.

(٤) أي : سلبا أوّليّا ذاتيّا أو شائعا صناعيّا.

(٥) وفي بعض النسخ : «منها» ، والأصحّ : «منهما» أي : ليس من مصاديق الموضوع له ولا نفس الموضوع له.

(٦) وأنت عرفت أنّ كون إطلاق اللفظ على المعنى من باب المجاز في الكلمة أو من باب الحقيقة مربوط بمقام الاستعمال لا الوضع ، فلا وجه لذكره في المقام.

(٧) مفتاح العلوم : ١٥٦.

(٨) ولا يخفى ما فيه ، فإنّ الدور لا يندفع بما ذكر ، كما مرّ في التبادر.

وأنكر بعض من المتأخّرين علاميّة صحّة الحمل وصحّة السلب ، منهم المحقّق العراقيّ في نهاية الأفكار ١ : ٦٧ ـ ٦٨ ، والسيّدان المحقّقان : الخمينيّ والخوئيّ ، في مناهج الوصول ١ : ١٢٧ والمحاضرات ١ : ١١٦.

[٣ ـ الاطّراد وعدمه]

ثمّ إنّه قد ذكر (١) الاطّراد وعدمه علامة للحقيقة والمجاز أيضا.

ولعلّه بملاحظة نوع العلائق المذكورة في المجازات ، حيث لا يطّرد صحّة استعمال اللفظ معها ، وإلّا فبملاحظة خصوص ما يصحّ معه الاستعمال فالمجاز مطّرد كالحقيقة (٢).

وزيادة قيد : «من غير تأويل» ، أو : «على وجه الحقيقة» (٣) وإن كان موجبا لاختصاص الاطّراد كذلك بالحقيقة ، إلّا أنّه حينئذ لا يكون علامة لها إلّا على وجه دائر. ولا يتأتّى التفصّي عن الدور بما ذكر في التبادر هاهنا (٤) ، ضرورة أنّه مع العلم بكون الاستعمال على نحو الحقيقة لا يبقى مجال لاستعلام حال الاستعمال بالاطّراد أو بغيره (٥).

__________________

(١) الذريعة إلى اصول الشريعة ١ : ١٠ ، القوانين ١ : ٣٢ ، الفصول : ٣٨.

(٢) هذا دفع إشكال مقدّر.

حاصل الإشكال : أنّ الاطّراد حاصل بالنسبة إلى المعاني المجازيّة أيضا ، نظير استعمال لفظ «أسد» في زيد بلحاظ الشجاعة ، فإنّه يصحّ استعماله في غير زيد من أفراد الشجاع.

وحاصل الجواب : أنّ الملحوظ في استعمال المجازيّ نوع العلاقة كعلاقة المشابهة ، لا خصوصها ـ كالمشابهة بالشجاعة ـ ، وبملاحظة نوع العلاقة لا يطّرد الاستعمال ، بداهة أنّه لا يطّرد استعمال لفظ «أسد» في كلّ ما شابهه بلحاظ المشابهة ، إذ لا يصحّ استعماله في الجبّان الأبخر ولا الجبّان ذي العينين وهكذا.

(٣) كما زادهما صاحب الفصول في الفصول الغرويّة : ٣٨.

(٤) وفي بعض النسخ «هنا».

(٥) وفيه : أنّا لم تكن بصدد استعلام حال الاستعمال بالاطّراد ، بل كنّا بصدد استعلام حال الوضع والموضوع له بالاطّراد. فنقول : انّا إذا راجعنا إلى أهل لغة ورأينا أنّهم يستعملون لفظا ويريدون به معنى وكان استعماله في ذاك المعنى شائعا بحيث ينتقلون إلى ذاك المعنى بمجرّد سماعه ـ من أيّ فرد وفي أيّ مورد ـ يحصل لنا القطع بأنّه الموضوع له ، لأنّ صحّة الاستعمال ـ بعد فرض عدم استناده إلى القرينة ولا إلى ذات اللفظ ـ مستندة إلى الوضع.

والحاصل : أنّ شيوع استعمال لفظ في معنى خاصّ عند أهل لغة ـ من دون ذكر قرينة ـ يكشف عن أنّه الموضوع له ، فهذا طريقة إلى فهم المعنى الموضوع له كما أنّ تصريح ـ