«و هل يشترط في تصرّفه المصلحة، أو يكفي عدم المفسدة، أم لا يعتبر شيء؟ وجوه»، اما اين که آيا رعايت مصلحت لازم است، يا عدم مفسده کفايت ميکند، يعني لازم نيست که از اين تصرف نفعي به اين بچه برسد، اما همين مقدار هم که فسادي نداشته باشد کافي است و يا هيچ کدام معتبر نيست؟ وجوهي بيان شده است. «يشهد للأخير: إطلاق ما دلّ على أنّ مال الولد للوالد، كما في رواية سعد بن يسار»، شاهد بر اين که هيچ کدام معتبر نيست، روايتي است که ميفرمايد: مال ولد براي والد است، همان گونه که در روايت سعد بن يسار آمده است، «و أنّه و ماله لأبيه، كما في النبويّ المشهور»، و اين که خودش و مالش براي پدرش است، که در نبوي مشهور آمده است.
«و صحيحة ابن مسلم: أنّ الوالد يأخذ من مال ولده ما شاء»، و همچنين صحيحه ابن مسلم، که پدر ميتواند از مال پسر بردارد، هر مقداري که بخواهد. «و ما في العلل عن محمد بن سنان عن الرضا صلوات الله عليه: من أنّ علّة تحليل مال الولد لوالده؛ أنّ الولد موهوب للوالد في قوله تعالى *يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ إِنَاثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ الذُّكُورَ*»، و روايت چهارم که محمد بن سنان از امام رضا (عليه السلام) نقل ميکند، که حضرت علت تحليل مال ولد براي والد را بيان کرده، ميفرمايند: ولد خودش موهوب براي والد است، که از اين آيه شريفه استفاده ميشود، که ولد يک چيزي است که موهوب به والد است، که اگر خودش موهوب براي والد هست، مالش هم موهوب به والد ميشود.
بعد مرحوم شيخ (ره) فرمودهاند: «و يؤيّده أخبار جواز تقويم جارية الابن على نفسه»، يک دسته روايات ديگري هم داريم، اما نميگوييم که: به آن ميشود استدلال کرد، چون در آن احتمالاتي وجود دارد و لذا مويد ميشود و نه دليل، که در روايتي هست که پدري دخترش را براي مردي تزويج کرد و زماني که ميخواست دختر را به خانه زوج بفرستد، جاريه و کنيزي داشت که به اين دختر بخشيد، که وقتي که در خانه به او کمک کند.
بعد از مدتي اين شوهر ميميرد و پدر از امام (عليه السلام) سئوال ميکند که ميخواهم دختر و جاريهام را به منزل برگردانم، حال آيا ميتوانم جاريه را وطي کنم يا نه؟ که حضرت فرمودند: آن جاريه را قيمت گذاري کن، چون دختر ذي رحم است و وقتي بخشش به ذي رحم شد، هبه لازمه ميشود، لذا بايد قيمت گذاري شود.
همچنين امام (عليه السلام) فرمودند: حتي شاهد عادل هم براي قيمت گذاري بگير و قيمتش را معين کن و براي دختر کنار بگذار و بعد جاريه را مي تواني وطي بکني و ملک خودت ميشود.
مرحوم شيخ (ره) فرموده: اين روايات که پدر ميتواند جاريه ابن يا بنت را براي خودش بخرد، مويد اين است که لازم نيست که حتي عدم المفسده هم در اينجا رعايت شود، يعني ولو بودن جاريه به نفع اين دختر است، چون جاريه به اين دختر کمک ميکرده و الان هم که شوهرش مرده، نياز دارد به اين که کسي به او کمک کند و چه بسا در فروشش مفسده وجود داشته باشد، مثل اين که فرض کنيد زني که شوهرش ميميرد، خانهاش را بفروشند، که اين ديگر به يک معنا آواره ميشود، اما مع ذلک امام (عليه السلام) ميفرمايند: مانعي ندارد و تنها مجاني نباشد.
لذا شيخ (ره) فرموده: اين روايات هم مويد اين همين قول اخير است، منتها اشکالي که به ذهن ميآيد اين است که مورد روايات تقويم جاريه در جايي است که ابن يا بنت هر دو بالغ يا بالغهاند و اين ربطي به بحث ندارد، چون بحث در ولايت بر اموال طفل است و لذا فرموده: «و يويد...».
«لكن الظاهر منها تقييدها بصورة حاجة الأب»، شيخ (ره) فرموده: ظاهر روايات اين است که اين اطلاقات را بايد مقيد کنيم به صورتي که پدر احتياج دارد و نه مطلقا، «كما يشهد له قوله (عليه السلام) في رواية الحسين بن أبي العلاء»، که بر اين تقييد قول امام (عليه السلام) در روايت حسين بن ابي العلاء هم شهادت ميدهد، «قال: قلت لأبي عبد الله (عليه السلام): ما يحلّ للرجل من مال ولده؟»، که راوي از امام (عليه السلام) سوال کرده که چه مقدار از مال ولد براي رجل حلال است؟ که «ما يحل» به صورت استفهام است و حضرت در جواب فرمودند: «قال: قوته بغير سرف إذا اضطرّ إليه»، به اندازه قوتش بدون اسراف، اگرخودش مالي نداشته باشد و اضطرار به مال طفل پيدا کند. «قال: فقلت له: فقول رسول الله (صلّى الله عليه و آله) للرجل الذي أتاه فقدّم أباه، فقال له: أنت و مالك لأبيك؟»، بعد حسين بن ابي العلاء به صورت اعتراض به امام صادق (عليه السلام) عرض ميکند که پس اين قول رسول الله (صلي الله عليه و آله)، که مردي خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمد، ايشان هم پدرش را مقدم کرد و فرمودند: تو و مالت براي پدرت هستي.
در «فقدم» دو احتمال وجود دارد؛ يک احتمال اين که فاعلش پيامبر (صلي الله عليه و آله) باشد، که در مقام منازعه پدر را مقدم کرده، که پسري با پدرش در اموال مادرش، که مرده بود منازعه داشت و پيامبر (صلي الله عليه و آله) هم پدر را در مقام منازعه بر آن پسر مقدم کرد.
احتمال دوم اين است که فاعل «فقدم» آن رجل است، يعني آن رجل پدرش را مقدم داشت، که اين احتمال دوم خيلي بعيد است، ولو اين که احتمالش را دادهاند.
لذا حسين بن اب العلاء به حضرت صادق (عليه السلام) عرض ميکند پس اين فرمايش پيامبر (صلي الله عليه و آله) چيست؟ شما ميگويي: آن مقداري که پدر اضطرار دارد، در حالي که پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرموده: تو و مالت براي پدرت هستي و قيدي هم ندارد.
«فقال: إنّما جاء بأبيه إلى النبيّ (صلّى الله عليه و آله)، فقال: يا رسول الله هذا أبي و قد ظلمني ميراثي من أُمّي»، يعني امام صادق (عليه السلام) در جواب فرمودند: اين مرد پدرش را نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله) آورد و گفت: يا رسول الله پدرم به من ظلم ميکند و ميراث مادرم را نميدهد. «فأخبره الأب أنّه قد أنفقه عليه و على نفسه»، پدرهم گفت: اين ميراث را هم بر خود اين بچه و هم بر خودم خرج کردم و ديگر چيزي باقي نمانده است. «فقال (صلّى الله عليه و آله): أنت و مالك لأبيك و لم يكن عند الرجل شيء»، پيامبر (صلي الله عليه و آله) هم فرمود: تو و مالت براي پدرت هستيد.
وقتي که پدر گفت: من هر چه بوده انفاق کردم و خرج اين بچه و خودم کردم، کما اين که در عرف هم مساله اين است، که ميگويد: هر چه بوده در خانه بوده مصرف کرديم وتمام شده، لذا پيامبر (صلي الله عليه و آله) در مقام جواب به او فرمودند: تو و مالت براي پدرت هستيد.
بعد امام صادق (عليه السلام) فرمود: و آن مرد ديگر چيزي نداشت، که پيامبر (صلي الله عليه و آله) بفرمايد: مطلقا در اين مالي هم که الان هم داري، پدر ميتواند تصرف کند. جرياني اتفاق افتاده بود و پيغمبر (صلي الله عليه و آله) هم فرمودند: مشکلي نيست و اين کاري که پدر انجام داده، تمام وصحيح است.
اين دنباله هم قول امام صادق (عليه السلام) است که «أ فكان رسول الله (صلّى الله عليه و آله) يحبس الأب للابن»، آيا پيامبر (صلي الله عليه و آله) پدر را بخاطر بچه مي توانست زندان وحبس کند؟
«رجل» يعني آن بچه و نه اين که مراد پدر باشد، البته اين احتمال هست که پدر مراد باشد و «لم يکن عنده شيء» يعني همين که در ذهن شما هم هست، که پدر چيزي ندارد، که بچه بتواند از او اخذ کند، منتها در روايت «للرجل الذي اتي» دارد و آن رجل در آنجا رجل يعني همان پسر، لذا اين قرينه ميشود بر اين که اين رجل را هم به معناي همان پسر بگيريم و با اين معنايي که گفتيم.
«و نحوها صحيحة أبي حمزة الثمالي عن أبي جعفر (عليه السلام)»، و مانند اين روايت صحيحه ابي حمزه ثمالي از امام باقر (عليه السلام) است، که فرمودند: «قال: قال رسول الله (صلّى الله عليه و آله) لرجل أنت و مالك لأبيك»، پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمودند: تو و مالت براي پدرت هستي، «ثمّ قال: لا نحبّ أن يأخذ من مال ابنه إلّا ما يحتاج إليه ممّا لا بدّ منه؛ *إنَّ اللهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ*»، سپس امام باقر (عليه السلام) فرمودند: من دوست ندارم از مال بچهاش بردارد، مگر اين که به آن احتياج دارد و خداوند فساد را دوست ندارد، چون فساد حرام است.
«فإنّ الاستشهاد بالآية يدلّ على إرادة الحرمة من عدم الحبّ دون الكراهة»، شيخ (ره) فرموده: اين که امام باقر (عليه السلام) به آيه استشهاد کرد، بر اراده حرمت از عدم حب دلالت ميکند و کسي نگويد: «لانحب» را به معناي کراهت ميگيريم، چون در ذيل به آيه استشهاد کرده و هم فساد حرام است و لذا «لايحب» هم دلالت بر حرمت دارد. «و أنّه لا يجوز له التصرّف بما فيه مفسدة للطفل»، و چيزي که مفسده طفل در آن هست، جايز نيست.
«هذا كلّه، مضافاً إلى عموم قوله تعالى *وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ*»، اين «هذا کله» را اگر به آن اطلاقات بزنيم، «مضافا...» دليل دومي براي آن وجه اخير ميشود، اما اگر به اين مقيدات يعني «بغير سرف»، «في صورة الاضطرار»، «في صورة الاحتياج»، بزنيم، در اين صورت اين دليل براي قول دوم ميشود، که شايد همين هم بهتر باشد، ولو اين که در عبارت کمي تشويش است.
هذا کله يعني اين روايات مقيده، که به صورت اضطرار، احتياج، عدم اسراف و... مقيد کرده، مضافا با توجه به عموم قوله تعالي *وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ* بگوييم: اين هم دليل بر قول دوم، يعني همان عدم المفسده کافي است ميباشد.
بيان استدلال اين است که احسن به معني حسن است و حسن هم يعني آنچه که در آن فساد و حرجي نيست و لذا ديگر دلالت نميکند که حتما بايد مصلحت رعايت شود.
«فإنّ إطلاقه يشمل الجدّ، و يتمّ في الأب بعدم الفصل»، لذا اطلاق اين قول خداوند شامل جد هم ميشود، چون گفتيم که: از نظر لغت به کسي که پدرش بميرد و پدر پدرش زنده باشد، يتيم اطلاق ميکنند، يعني با وجود جد بر اين بچه صدق يتيم ميشود، پس آيه شامل جد ميشود و اگر بخواهد در مال بچه تصرف کند، بايد مفسده نداشته باشد.
اما چون بين جد و اب قول به فصل نداريم، اين مطلب در اب هم به قرينه عدم فصل تمام است.
دليل سوم براي قول دوم، «و مضافاً إلى ظهور الإجماع على اعتبار عدم المفسدة»، مضافا به اين که اجماع بر اعتبار عدم المفسده داريم.