«و إن كان جاهلًا، فأمّا الثالث فالمعروف من مذهب الأصحاب كما في الرياض و عن الكفاية رجوع المشتري الجاهل بها على البائع»، اگر مشتري جاهل باشد، در اينجا سه نوع را يکي يکي بررسي کرده؛ که در نوع سوم، معروف از مذهب اصحاب، مانند روضه و کفايه سبزواري (ره)، اين است که مشتري که جاهل به اين فضوليت است، به بايع رجوع ميکند، «بل في كلام بعض تبعاً للمحكي عن فخر الإسلام في شرح الإرشاد دعوى الإجماع على الرجوع بما لم يحصل في مقابله نفع»، بلکه در کلام برخي در اين نوع ثالث که نفعي عايد مشتري نميشود، ادعاي اجماع بر رجوع به بايع شده است. «و في السرائر أنّه يرجع قولًا واحداً»، در سرائر رجوع مشتري به بايع را قول واحد قرار داده، يعني همه علماء در اين نظر متحد القولاند. «و في كلام المحقّق و الشهيد الثانيين في كتاب الضمان نفي الإشكال عن ضمان البائع لدرك ما يُحدثه المشتري إذا قلعه المالك» و محقق و شهيد ثاني (قدس سرهما) در کتاب ضمان فرمودهاند: لا اشکال در اين که بايع ضامن است، که آنچه را مشتري احداث ميکند، اگر مالک کند، جبران کند.
«و بالجملة، فالظاهر عدم الخلاف في المسألة»، و به الجمله مساله اجماعي است، «للغرور فإنّ البائع مغرِّر للمشتري و موقِع إيّاه في خطرات الضمان و متلِف عليه ما يغرمه»، آن وقت سه دليل آورده؛ يکي غرور است، که بايع مشتري را فريب داده و وي را در خطرات ضمان انداخته و آنچه را غرامت ميدهد بر مشتري اتلاف کرده است. «فهو كشاهد الزور الذي يُرجع إليه إذا رجع عن شهادته»، پس اين بايع، مثل شاهد زور است، يعني به کذب شهادت ميدهد، که اين شاهد، اگر بعدا از شهادتش برگشت، مثلا الان دو شاهد گفتند که: اين شخص هزار تومان به آن شخص بدهکار است و ميدانستند که دروغ ميگويند، بعد اگر از شهادتشان برگشتند، آن کسي که هزار تومان داده، به اين شاهدها رجوع ميکند و اينها بايد خسارت را بپردازند.
نکته
در اينجا نکتهاي را عرض کنيم، که آيا قاعده غرور، يک قاعده تعبديه و اجماعيه است، يا اين که مستندش قاعده اتلاف است، که بعضي اين نظريه را دارند و ميگويند: مستند قاعده غرور، «من اتلف مال الغير» است.
اينکه شيخ (ره) گفته: «و متلف...»، اشارهاي دارد به اين نظريه، که بگوييم: مستند قاعده غرور، همان قاعده اتلاف باشد.
«و لقاعدة نفي الضرر، مضافاً إلى ظاهر رواية جميل أو فحواها»، دليل دوم قاعده لاضرر است، که در اينجا جريان دارد. مضافا به ظاهر روايت جميل يا فحويش، که اول روايت را بخوانيم، تا فرق اين ظاهر و فحوي هم روشن شود. «عن الرجل يشتري الجارية من السوق فيولدها ثمّ يجيء مستحقّ الجارية»، مردي جاريهاي را از بازار ميخرد و از آن بچهاي متولد ميکند، بعد مستحق يعني مالک اصلي جاريه از امام (عليه السلام) سئوال ميکنند که در اينجا حکم مساله چيست؟ «قال: يأخذ الجارية المستحقّ، و يدفع إليه المبتاع قيمة الولد»، امام (عليه السلام) ميفرمايد: مالک جاريه را ميگيرد مبتاع يعني مشتري، قيمت ولد را به مالک دفع ميکند، چون اين ولد ولد حر است، لذا بر آن مالک اتلاف کرده، چون اگر از مالک به وجود ميآمد، حکم ولد رق را داشت، بنابراين بايد قيمتش را به او بپردازد، «و يرجع على من باعه بثمن الجارية و قيمة الولد التي أُخذت منه»، مشتري بعد که قيمت را داد، به بايع براي ثمن جاريه و قيمت ولدي که از او اخذ شد رجوع ميکند.
شيخ (ره) فرموده: «فإنّ حريّة ولد المشتري إمّا أن يعدّ نفعاً عائداً إليه أو لا و على التقديرين يثبت المطلوب»، در اين روايت چون مالک نميتواند ولد را بگيرد و ولد عنوان حر دارد، در حريت ولد دو احتمال است، يا اين حريت ولد، نفع عايد به مشتري است، که مشتري ميگويد: در مقابل پولي که من دارم به مالک ميدهم، اقلا ولدي براي من باقي ميماند و يا اين که بر اين حريت ولد، عرفا و عقلائيا منفعت صدق نمي کند، چون حر عنوان مال ندارد.
شيخ (ره) فرموده: اگر حريت ولد را منفعت بدانيم، دلالتش بر ما نحن فيه، به نحو اولويت ميشود، که در ما نحن فيه که مخارجي کرده و در مقابل نفعي به عايدش نشده، اگر حريت ولد منفعتي باشد که عائد مشتري است و بخواهد خسارت بپردازد، در ما نحن فيه به طريق اولي است.
اما اگر عنوان منفعت نداشته باشد، به عنوان همان ظاهر ميشود، که اگر بر حريت ولد، منفعت صدق نکند، دلالتش بر ما نحن فيه، به دلالت مطابقي ميشود. در ما نحن فيه هم ميگوييم: مخارجي که در مقابل آن نفعي عايد مشتري نشده، که در اينجا هم اگر گفتيم حريت ولد نفعي نيست که عايد مشتري شود، که امام (عليه السلام) فرمودند: بايد اين مخارج را از بايع بگيرد، پس ظاهر و دلالت مطابقي اين روايت، دلالت بر ما نحن فيه دارد.
(سوال و پاسخ استاد) در باب عبيد و اماء قاعدهاي هست بخلاف باب احرار، که در احرار، ولد ملحق به صاحب نطفه است، اما در عبيد و اماء ولد در حکم حيوان و تابع ام است، يعني اگر مالک از اين جاريه ولدي را به وجود بياورد، ولد تابع جاريه و عنوان رق پيدا ميکند، اما در غير عبيد و اماء، که صاحب نطفه عنوان عبيد و اماء نداشته باشد، عنوان حر دارد.
فرق مهمي بين اينجا و بين جايي که مساله مولويت صاحب نطفه مطرح نباشد، يعني خود صاحب نطفه مالک جاريه نباشد هست، که اگر صاحب نطفه مالک جاريه باشد، ولد را ملحق به خود جاريه کرده و عنوان رق دارد، اما اگر صاحب نطفه مالک جاريه نباشد، ولد ملحق به صاحب نطفه است و عنوان حر دارد، که اين خودش دليل محکمي هم دارد، که در جاي خودش مفصل بيان کردهاند.
بعد فرموده: به علاوه استدلال دومي هم ميتوان بيان کرد که «مع أنّ في توصيف قيمة الولد بأنّها «أُخذت منه» نوع إشعار بعليّة الحكم»، اين که در روايت امام (عليه السلام) در توصيف قيمت ولد فرموده: «أُخذت منه»، نوعي اشعار به عليت حکم دارد، يعني هرچه که از مشتري گرفته شده، مشتري هم ميتواند از بايع بگيرد. اشعار مرتبه ضعيف ظهور را ميگويند، «فيطّرد في سائر ما أُخذت منه»، يعني حکم شيوع و سريان دارد در ساير آنچه که از مشتري ميگيريم.
«و أمّا...»، اين جواب و رد صاحب حدائق (ره) است، که در اين فرض فرموده: مشتري حق رجوع به بايع ندارد، دليل ايشان هم اين است که رواياتي داريم که امام (عليه السلام) وقتي حکم مساله را بيان فرموده: نسبت به اين که مشتري ميتواند به بايع رجوع کند سکوت کرده و چون در مقام بيان است، پس اين سکوت دليل بر اين است که بايع ضامن نيست.
شيخ (ره) فرموده: «و أمّا السكوت عن رجوع المشتري إلى البائع في بعض الأخبار فهو لعدم كونه مسوقاً لذلك»، اما سکوت از رجوع مشتري به بايع در برخي اخبار، به خاطر اين است که امام (عليه السلام) ديگر در مقام بيان حکم مشتري با بايع نبوده، نه اين که در اين مقام هم بوده و سکوت کرده، بلکه تنها در مقام بيان حکم مشتري با مالک بوده است.
«كرواية زرارة: في رجلٍ اشترى من سوق المسلمين جارية فخرج بها إلى أرضه فولدت منه أولاداً»، شخصي جاريهاي را خريده و به سرزمين خودش برده، يعني از شهري که جاريه را خريده، به شهر ديگر برده و آن جاريه از مشتري اولادي به دنيا آورده است، «ثمّ أتاها من يزعم أنّها له و أقام على ذلك البيّنة»، بعد کسي که اعتقاد داشت جاريه براي او هست، امده و بينه هم آورده که اين جاريه مال من است، «قال: يقبض ولده و يدفع إليه الجارية، و يعوّضه من قيمة ما أصاب من لبنها و خدمتها»، امام (عليه السلام) فرمودند: مشتري بچهاش را ميگيرد و جاريه را به کسي که ميگويد: اين جاريه من است، دفع مي کند و قيمت آنچه را که استفاده کرده و به دستش آمده، از شير يا خدمتي که اين جاريه کرده، بايد به مالک دهد.
روايت همين جا تمام ميشود و ديگر نميگويد: اين مشتري به بايع رجوع کند، صاحب حدائق (ره) فرموده: روايت در مقام بيان همه جهات است و چون در اين جهت سکوت کرده، دليل بر اين است که بايع ضامن نيست، اما شيخ (ره) فرموده: روايت فقط در مقام بيان حکم مشتري با مالک است و اصلا در مقام بيان حکم مشتري با بايع نيست.