«فإدخال هذا في المعاطاة»، ادخال قسم چهارم در معاطات، متوقف بر دو امر است؛ « الأول كفاية هذا الرضا المركوز في النفس »، «مرکوز»، يعني باطني، اين رضايت مرکوز در نفس، «بل رضا الشأني»، بلکه رضايت شأني، كافي است. ظاهر عبارت شيخ اين است که بين رضايت شأني و رضايت مرکوز تفاوت وجود دارد. همچنين از عبارت شيخ استفاده مي شود که رضايت شأني ضعيفتر از رضايت مرکوز است.
البته در خارج اينطور نيست، چرا كه در خارج و در واقع، بين رضايت شأني و مرکوز تفاوتي نيست. هر چند با تکلف مي توان فرقي را بيان کرد که که در رضايت مرکوز، اگر خود شخص، مراجعه اي به ضميرش داشته باشد، توجه پيدا مي کند، ولي در رضايت شأني، بايد ديگري او را متوجه کند، مثلاً ديگري سوال کند که اگر شما بدانيد در اين عقد ملکيتي حاصل نمي شود، آيا راضي هستيد يا خير؟ شخص بگويد: راضي هستم. عبارت خود شيخ در خط بعدي دلالت دارد بر اينکه رضايت شأني و رضايت مرکوز يکي است.
«لأنّ»، تعليل براي «يتوقف» است، چرا مي گوييم كه صورت رابعه متوقف بر کفايت به رضايت شأني است؟ «لانّ الموجود بالفعل هو رضاه»، آنچه بالفعل موجود است، رضايت اين شخص است، «من حيث کونه مالکاً في نظره»، از اين حيث که در نظر خودش مالک است، يعني الان چون خودش را مالک مي داند، پس رضايت موجود است که از اين رضايت بالفعل به رضايت در مقام ظاهر تعبير کرديم.
«وقد صرّح بعض من قارب عصرنا»، مرحوم تستري، «بکفاية ذلک»، يعني رضايت باطني، «ولايبعد رجوع الکلام المتقدم ذکره»، آن کلامي که ذکرش گذشت، بعيد نيست رجوع کند «الي هذا»، يعني به کفايت رضايت شأني. در اينجا بحث شده که مقصود شيخ انصاري از اين کلام متقدم چيست؟ بعضيها فرمودهاند: مراد همان کلامي است که محقق ثاني در «صيغ العقودش» فرموده که در بحث ديروز خوانديم، محقق ثاني در سطر ۴ فرمود: «انّ صيغة الفاقدة للشرايط مع التراضي يدخل في المعاطاة»، پس مقصود شیخ این است که مي توانيم تراضي در عبارت محقق ثاني را بر رضايت شأني حمل کنيم.
ولي همانطوري که بعضي ديگر از محشين اشاره دارند، مراد شيخ انصاري اين نيست، بلكه مراد کلام مفتاح الکرامه است که عبارتش اين بود: «کما اذا علم رضاه من اول الامر»، در آنجا شيخ رضايت من اول الامر را معنا کرد به رضايت مطلق، ولي در اينجا مي فرمايند: اين رضايت من اول الامر بازمي گردد به رضايت شأني، نه رضايت مطلق. «و لعله لصدق طيب النفس»، طيب نفس صدق مي کند «علي هذا الأمر المرکوز في النفس»، شيخ در اينجا بين رضايت مرکوز و رضايت شأني تفاوتي نگذاشتهاند و آنجا هم شايد سهوي از قلم ايشان بوده است.
«الثاني»، امر دوم «انّه لا يشترط في المعاطاة»، در معاطات شرط نيست، «انشاء الاباحة أو التمليک بالقبض»، يعني قبض از طرفين، «بل ولا بمطلق الفعل»، در انشاء معاطات مطلق فعل، يعني ولو اعطاء از طرف واحد اين لازم نيست، «بل يکفي وصول کل من العوضين الي المالک الآخر»، وصول هر کدام از عوضين به مالک ديگري و رضايت به تصرف «قبله أو بعده على الوجه المذكور»، يعني به وجه رضايت شأني. آيا مطلق وصول را در معاطات کافي بدانيم و بگوييم: فعل به قصد انشاء لازم نيست؟ و «فيه اشکال»، هم بر عدم کفايت دليل داريم و هم بر کفايت.
«مِن»، دليل عدم کفايت است، يعني دليل معاطات نبودن: «من أن ظاهر محل النزاع بين العامة و الخاصة هو العقد الفعلي»، مراد علما از معاطات، عقدي است که با فعل محقق شود، «کما ينبئ عنه قول العلامة (رحمه الله) في رد كفاية المعاطاة في البيع»، ظاهر قول علامه، در رد کفايت معاطات در بيع، فرموده است: «إن الأفعال قاصرة عن إفادة المقاصد»، افعال از افاده مقصود قاصر است و اجمال دارد. معلوم مي شود که معاطات را به عقد فعلي تفسير مي کند و در آن فعل معتبر است.
«و کذا استدلال المحقق الثاني على عدم لزومها»، بر عدم لزوم معاطات، به چه استدلال کرده؟ « بأن الأفعال ليست كالأقوال»، افعال مثل اقوال، نيستند، در چه چيزي؟ «في صراحة الدلالة»، در اينکه دلالت روشني داشته باشد؛ بلکه افعال اجمال دارند. «و کذا ما تقدم»، از شهيد در قواعد «مِن أنّ الفعل»، در معاطات «لا يقوم مقام القول و انما»، فعل در معاطات، «يفيد الاباحة، الي غير ذلک من کلماتهم»، کلمات فقها که ظهور در «أنّ محلّ الکلام هو الانشاء الحاصل بالتقابض»، اين دارند كه موضوع در معاطات، انشائي است که با با تقابض محقق شود.
اين را ملاک قرار دادهاند که در کلمات علماي خاصه «و کذا» علماي عامه، «فقد ذکر بعضهم»، بعضي از عامه گفتهاند: «انّ البيع ينعقد بالايجاب و القبول و التعاطي»، بيع با دو چيز محقق ميشود با ايجاب و قبول، يعني با لفظ و با تعاطي. شاهد شيخ انصاري اين است که بيع يقيناً با «مجرد الوصول مع التراضي» محقق نمي شود، كساني هم كه مي گويند با «وصول مع التراضي» معاطات حاصل است، «وصول مع التراضي را بيع نميدانند»، پس اين کلمه بيع که مي گويد: «أن البيع ينعقد بالتعاطي»، يعني معاطات آن است که با آن بيع واقع شود و چون خارجاً مي دانيم كه بيع با مجرد وصول واقع نمي شود، نتيجه مي گيريم که معاطات هم با مجرد وصول واقع نميشود. تا اينجا دليل معاطات نبودن است.
«و من»، وجه معاطات بودن را بيان مي کند. «و مِن أنّ الظاهر»، ظاهر اين است که «أنّ عنوان التعاطي»، بعضي نسخهها تقابض دارد. عناوين تقابض و تعاطي موضويت ندارند، عنوان مشير هستند، «لمجرد الدلالة علي الرضا»، يعني اينکه ميگويند: در معاطات فعل معتبر است، يعني چون فعل کاشف از رضايت طرفين است، معتبر است، «و انّ عمدة الدليل علي ذلک»، بر معاطات، «هي السيرة»، اصلا دليل حجيت معاطات عمدهاش سيره است. «و لذا تعدّو الي ما اذا لم يحصل الا قبض احد العوضين»، چون دليل سيره است و سيره در جايي است که قبض از طرفين باشد؛ بلکه قبض «من احد العوضين» باشد، گفتهاند: اگر کسي اعطا کرد و ديگري اخذ کرد، چون سيره بر معاطات بودن وجود دارد، اين هم معاطات است.
شيخ ميفرمايد: حال که دليل سيره شد، «والسيره موجودة في المقام»، يعني جايي که «وصول کل من المال مع التراضي» باشد ولو قبض و اقباضي در کار نباشد. البته مراد قبض و اقباض به قصد انشاء است. يک صورت اين است که اعطاء از طرفين است، زيد به قصد انشاء اعطا مي کند و عمر هم به قصد انشاء اعطا ميکند. صورت دوم اينکه «احد الطرفين» اعطاء مي کند و ديگري اخذ، ولي آنکه اعطا ميکند به قصد إنشاء است صورت سوم هم این است که اعطاء به قصد انشاء از هيچ طرف نيست.
«والسيرة موجودة في المقام»، مقام يعني «وصول کل من المالين مع التراضي»، از کجا ميگوييد سيره موجود است؟ مثال مي زند: «فإن بناء الناس اخذ الماء و البقل»، بناء مردم براي گرفتن آب و سبزي، «و غير ذلک من الجزئيات من دکاکين اربابها»، از دکاکين ارباب است طوری که «مع عدم حضورهم»، صاحبشان هم حضور ندارد، «و وضعهم الفلوس»، و پول را قرار ميدهند، «في الموضع المعدّ له»، در جايي که معدّ براي فلوس است، «و على دخول الحمام»، يعني سيره مردم بر دخول در حمام است، «مع عدم حضور» صاحب حمام، «و وضع الفلوس»، در حالی که فلوس را قرار مي دهند «في کوز الحمامي». قديم در حمامها اينطور بوده که کوزه اي بوده است که در آن پول قرار مي دادهاند.
«فالمعيار فی المعاطاة وصول المالين»، معيار در معاطات وصول هر دو مال يا «احدهما»، وصول یکی از آها، «مع التراضي بالتصرف»، در صورتي که تراضي به تصرف هم باشد. حالا آيا اين درست است يا خير؟ شيخ مي فرمايد: «و هذا ليس ببعيد علي القول بالاباحة»، بنابراینکه معاطات، مفيد اباحه باشد، بعید نیست بگوییم که معاطات با «مجرد وصول المالين مع التراضي» محقق است، اما بنابراینکه معاطات مفيد ملکيت باشد، لااقل در آن، «قبض و اقباض من احد الطرفين بقصد الانشاء»، لازم است.
خلاصه نظر شيخ انصاري در جايي که عقد فاسدي واقع شود، این است که ایشان، نه به صورت مطلق ميفرمايد معاطات هست نه به صورت مطلق نفي مي کند؛ بلکه مسئله را چهار صورت میکند؛ در صورت اول و دوم مي فرمايد: معاطات نيست و در صورت سوم معاطات هست و در صورت چهارم با دو شرط میپذيرند که معاطات باشد. بحث معاطات تمام شد.