«و تفصيل الكلام»، از اينجا ديگر ربطي به جمع صاحب مفتاح الکرامه ندارد. «تفصيل الکلام»، يعني تفصيل کلام در محل نزاع که بالاخره آيا شيخ انصاري عقد فاسد را معاطات ميداند يا نميداند؟ ميفرمايد: مسئله چهار صورت دارد: «أنّ المتعاملين بالعقد الفاقد لبعض الشرائط»، صورت اول: «إمّا أن يقع تقابضهما بغير رضاً من كلٍّ منهما في تصرّف الآخر»، تقابض بدون رضايت هر يك به تصرف در مال ديگري واقع ميشود.
اگر رضايت نيست، پس چرا تقابض را انجام ميدهند؟ «بل حصل قهراً عليهما أو على أحدهما»، تقابض از دو طرف يا يك طرف قهري است. قهراً يعني چه؟ «و إجبارا»، ً تفسير براي «قهراً» است. «و إجباراً على العمل بمقتضى العقد»، عقدي واقع شده، ولي باطناً ميل ندارند به اينکه قبض و اقباضي واقع شود، توضيحش در خارج مطلب گذشت، اين رضايت به تقابض، حتي در عقد صحيح هم متصور است. ممکن است عقدي صحيح واقع شود، اما طرفين، ديگر رضايت به تقابض نداشته باشند؛ بلکه از باب اينکه بايد به مقتضاي عقد عمل کنند، قبض و اقباض انجام ميدهند.
«فلا إشكال في حرمة التصرّف في المقبوض على هذا الوجه»، شکي نيست که تصرف در مقبوض بر اين وجه، يعني وجهي که نسبت به تقابض رضايت ندارند، تصرف حرام است، لذا اين صورت معاطات نيست.
«و كذا»، صورت دوم را بيان ميکند، يعني «لا اشکال في حرمة التصرف، إن وقع على وجه الرضا»، «ان وقع»، يعني «وقع التقابض»، در تقابض رضايت هست، اما رضايتش قيدي دارد. «الرضا الناشئ عن بناء كلٍّ منهما على ملكية الآخر»، رضايتي که از بناء هر کدام بر ملک ديگري ناشي ميشود، در اينجا گاهي اوقات، اعتقاداً انسان بنا ميگذارد بر اينکه ديگري مالک مالش شده است، گاهي تشريعاً.
اعتقاداً يعني از باب جهل مرکب، مثلاً فکر ميکند در شرع اسلام عربيت در صيغه بيع معتبر نيست و عقد فارسي مي خواند. بنا ميگذارد با اين عقد فارسي، مشتري مالک مال ميشود. اعتقاد هم دارد، منتهي اعتقادش از باب جهل مرکب است.
گاهي اوقات تشريعاً است، يعني ميداند شارع عربيت را معتبر کرده، اما از باب «ادخال ما ليس من الدين في الدين»، ميگويد: علاوه بر اينکه بيع عربي صحيح است شرعاً، من ميگويم: بيع فارسي هم شرعاً صحيح است. نتيجهاش اين ميشود که مشتري مالک مال اوست و مشتري هم بنا گذاشته که او مالک ثمنش است.
البته نيازي به اين کلمات نبود، رضايت مقيّد به حصول ملکيت است، يعني فکر ميکند ديگري مالک است. لذا حالا که فکر ميکند ديگري مالک شده است يا اعتقاداً يا از باب جهل مرکب، يا تشريعاً، شيخ ميفرمايند: «کذا»، يعني در اينجا هم تصرف حرام است.
چرا حرام است؟ «كما في كلّ قبض وقع على هذا الوجه»، اين «کما»، نه تشبيه و تمثيل براي تشريعاً است و نه براي اعتقاداً، ربطي به اينها ندارد. «کما» ميخورد به «إن وقع». «إن وقع علي وجه»، رضائي که ناشي ازملکيت است، مثل کجا؟ «کما في کل عقد وقع علي هذا الوجه»، يعني «وقع علي وجه الملکية»، مثلاً من فکر ميکنم اين کتاب مال شماست، به شما ميدهم، اما شما يقين داريد که براي شما نيست. اگر شما اين کتاب را قبض کرديد، قبضتان حرام است.
«في کلّ قبض وقع»، بر همين وجه ملکيت، اينجا هم تصرف حرام است. «لأنّ»، تعليل براي «کذا»ست. چرا تصرف در اين صورت دوم حرام است؟ «لأنّ حيثيّة كون القابض مالكاً»، حيثيت مالک بودن قابض، «مستحقّاً لما يقبضه»، اينکه قابض استحقاق دارد، اين حيثيت، «جهة تقييدية»، يک حيثيت تقييديه است.
حيثيت تقييديه و تعليليه
حيثيت بر دو گونه است؛ حيثيت تقييديه و تعليليه. در اصول فقه، مرحوم مظفر مفصل به آن پرداخته است. حيثيت تقييديه، يعني آن حيثيتي که عنوان قيديت دارد. قيد يعني آنکه عنوان جزئيت دارد. جزء يعني آنکه اگر منتفي شود، کل منتفي ميشود، مثلاً در «اکرم العالم العادل»، «عادل»، حيثيت تقييديه است. حيثيت تقييديه، يعني قيد، موضوع حکم است. وجوب اکرام رفته روي عالم، عالِمي که مقيد به عدالت باشد، لذا اگر اين عالِم، روزي عدالتش را از دست داد، ديگر وجوب اکرام ندارد.
اما گاهي اوقات حيثيت تعليليه است، مثلا در «اکرم العالم النافع»، «عالم نافع» را اکرام کن، اگر از قرينه خارجيه -دقت کنيد هرگاه بخواهيم بفهميم، حيثيت تقييديه است يا تعليليه، بايد از قرينه خارجيه بفهميم و اگر هيچ قرينهاي نيافتيم، بزرگان بحثي دارند که وظيفه چيست؟ حمل بر تقييديه شود يا تعليليه؟- فهميديم، «نافع»، حيثيت تعليليه است، به منزله علت مي شود، يعني خارج از موضوع است. موضوع فقط «عالِم» است. «اکرم العالم النافع» در اين صورت بر ميگردد به «اکرم العالِم لأنّه النافع». در نتيجه اگر زماني، اين عالم نفعي براي مردم هم نداشت، اکرامش واجب است.
بنابراين فرق اين دو حيثيت در اين است كه در «اکرم العالم العادل»، با انتفاء عدالت، وجوب اکرام از بين مي رود، چون موضوع منتفي شده، اما در «اکرم العالم النافع»، با انتفاء نافعيت، موضوع از بين نمي رود، وجوب اکرام باقي ميماند.
در ما نحن فيه شيخ ميفرمايد: رضايت به تقابض، از حيث اينکه ملکيت حاصل ميشود. اين حيثيت، حيثيت تقييديه است. حيثيت تقييديه که شد، به منزله جزء است، اگر منتفي شود، کل منتفي مي شود. اگر ملکيت نباشد، رضايت نيست. «ينتفي بانتفائها في الواقع»، يعني به انتفاء اين جهت، «ينتفي»، يعني رضايت منتفي ميشود، «كما في نظائره»، نظائر حيثيت تقييديه. هر جا حيثيت تقييديه باشد، همين حکم را دارد. «و هذان الوجهان ممّا لا إشكال فيه»، اشکالي نيست، «في حرمة التصرّف في العوضين» و عنوان معاطات ندارد.
صورت سوم: «كما أنّه لا إشكال في الجواز»، يعني جواز تصرف و اينکه معاطات هم هست، «إذا أعرضا عن أثر العقد و تقابضا بقصد إنشاء التمليك»، بگويند: ما کاري به عقد و اثرش نداريم، قبض و اقباض را به قصد انشاء تمليک انجام ميدهيم، «ليكون معاطاة صحيحة عقيب عقد فاسد»، عقيب آن عقد يک معاطاتي باشد.
صورت چهارم: «و أمّا إن وقع الرضا بالتصرّف بعد العقد»، اگر رضايتي به تصرف بعد از عقد باشد، «من دون ابتنائه» بدون اينکه اين رضايت مبتني باشد، «على استحقاقه بالعقد السابق»، بر استحقاق تصرف به سبب عقد سابق «و لا قصدٍ»، يعني «من دون قصدٍ، لإنشاء التمليك»، بعد از عقد ديگر قصد انشاء تمليک ندارند، «بل وقع»، يعني «وقع الرضا»، اين رضايت واقع شده، «مقارناً لاعتقاد الملكية الحاصلة»، مقارن با اعتقاد ملکيتي که براي هر کدام حاصل است.
«بحيث لولاها»، يعني «لولا الملکية»، «لكان الرضا أيضاً موجوداً»، اگر هم براي هيچکدام ملکيت حاصل نشود، رضايت بر تصرف موجود است، «و كان المقصود الأصلي»، مقصود اصلي از معامله، تصرف است، نه ملکيت. مقصودشان اين است که هر کدام بتوانند در اين مال تصرف کند. «و أوقعا العقد الفاسد»، عقد فاسد را ايجاد کردند و ايقاع کردند. «وسيلةً له»، به عنوان وسيله تصرف.
از کجا بفهميم مقصود اصلي آنها اين است؟ ميفرمايد «و يكشف عنه» از مقصود اصلي، «أنّه لو سئل كلّ منهما عن رضاه بتصرّف صاحبه»، اگر سؤال شود از هر کدام، از رضايتش به تصرف رفيقش، «على تقدير عدم التمليك»، در فرض اينکه رفيقش چيزي را ملک اين نکرده، حالا که چيزي را ملک تو نکرده و اين عقد اثر ملکيت نداشته، تو راضي به تصرف هستي؟
«أو بعد تنبيهه على عدم حصول الملك»، يا بعد از اينکه آگاه شود بر اينکه ملکيت حاصل نشده، به او بگويند: اين عقد فاسد است، ملکيت محقق نشده، «لو سئل كان راضياً»، راضي است. ميگويد: بله، من هدف اصليم، اين است که ديگري بتواند در مالش تصرف کند، ديگري هم همين حرف را ميزند. «فإدخال هذا في المعاطاة يتوقّف على أمرين»، ادخال اين مطلب در معاطات متوقف بر دو امر است که تطبيقش میماند برای فردا انشاءالله.