درس مکاسب - بیع

جلسه ۲۶۲: طلق بودن ۴۰

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

فروش ام ولد مسلمان شود و مولا کافر باشد

ضابط دوم برای فروش ام ولد این است که دو حق در ام ولد پیدا شده است: أحد الحقین می‌گوید فروش ام ولد جایز نمی‌باشد. حق دوم می‌گوید فروش ام ولد جایز می‌باشد.

ملاحظه این حق دوم اولی است از در نظر گرفتن حق اول و لذا در این مورد فروش ام ولد جایز می‌باشد. برای این ضابط دوم چهار مورد ذکر شده است:

مورد اول این است که زید کافر ذمی می‌باشد ام ولدی دارد که این ام ولد اسلام را اختیار کرده است. این فرض جمیع ما ذکرنا را دارا می‌باشد برای اینکه در این ام ولد دو حق پیدا شده است: یکی اینکه ام ولد شده است که حقی برای این امه آورده است که مقتضای این حق این است که فروش این امه جایز نمی‌باشد که حق الاستیلاد است.

حق دومی در این ام ولد پیدا شده است که آن این است که از برکت اسلام این امه نزد کافر نباید باشد. این حق دوم اقتضاء دارد که فروش این امه جایز باشد و این حق دوم اولویت از حق اول دارد به خاطر اولویت حق دوم فروش ام ولد جایز شده است.

در این مورد سه مطلب بیان شده است:

مطلب اول نکته تقدّم حق اسلام بر حق استیلاد است. سه وجه برای این اولویت ذکر شده است:

وجه اول این است که اهمیت اسلام اقتضاء می‌کند که حق اسلام تقدّم بر حق استیلاد داشته است.

وجه دوم این است که آیه نفی سبیل که قاعده نفی سلطه کافر بر مسلم را اثبات می‌کند این قاعده نفی سبیل بر تمام قواعد اولیه حکومت دارد. توضیح این حکومت در مسأله فروش عبد مسلم به کافر بیان شده است. به مقتضای این قاعده می‌گوییم امه زید بدون اختیار زید فروش می‌شود حق الاستیلاد پایمال می‌شود.

و ثالثاً حدیث (الاسلام یعلو و لا یعلی علیه) دلالت دارد که زن مسلمه نزد کافر نباید بماند فعلیه حق دوم اولی بر حق اول می‌باشد.

مطلب دوم این است که اگر قائل شدیم که حدیث نفی سبیل حکومت بر حدیث سلطنت و بر قاعده منع فروش ام ولد ندارد تبعاً این دو حق با یکدیگر تعارض می‌کند. هر یک از این دو حق بالمعارضه ساقط می‌شود به منزله این است که شما منع از فروش این ولد ندارید. دلیل بر باقی نماندن این ام ولد پیش ذمی ندارید. این ام ولد زید فروش شده است نمی‌دانیم بیع این ام ولد صحیح است یا نه؟ اگر چنین تصوری به وجود آمد چه باید گفت؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: بنابراین فرض بیع ام ولد جایز است چون بعد از سقوط مرجع اطلاقات و عمومات می‌باشد.

مطلب سوم این است که استصحاب می‌گوید فروش این ام ولد باطل است. بیان ذلک: فرض کنید ام ولد در روز یکشنبه اسلام آورده است در روز شنبه که این امه کافره بوده است فروش این امه قطعاً جایز نبوده است چون حق استیلاد آمده است در روز یکشنیه که اسلام آورده است ما نمی‌دانیم که اسلام رافع از منع فروش ام ولد شده است یا نه؟ استصحاب منع فروش ام ولد می‌کنیم. استصحاب عدم جواز فروش ام ولد می‌کنیم.

از این استصحاب مرحوم شیخ سه جواب داده است:

اولاً می‌فرمایند در این مورد استصحاب جاری نمی‌باشد چون که گفتیم مقتضای آن سه دلیل جواز فروش ام ولد است با فرض اینکه دلیل اجتهادی موجود است نوبت به اصل عملی نمی‌رسد.

و ثانیاً این استصحاب در بعض از موارد با استصحاب جواز بیع تعارض دارد. فرض کنید در اول ماه زید با این امه وطی کرده است در پنجم ماه این امه اسلام اختیار کرده است. در دهم ماه نطفه علقه شده است. در روز دهم این امه ام ولد شده است. در روز ششم ماه فروش این امه جایز بوده است. در روز یازدهم ما نمی‌دانیم که فروش این امه جایز است یا نه؟ استصحاب منع از فروش می‌گوید جایز نمی‌باشد. استصحاب جواز فروش می‌گوید جایز است. لذا استصحاب منع تعارض دارد.

و ثالثاً این دو قضیه شما یعنی قضیه متیقنه با قضیه مشکوکه اتحاد ندارد. بیان ذلک: در مثال اول در روز شنبه که فروش ام ولد جایز نبوده است برای اینکه دو حق در روز شنبه بوده است یکی حق سید ام ولد که حق سید از حدیث سلطنت آمده است. دوم حق ام ولد که از ناحيه استیلاد آمده است. پس در روز شنبه دوران امر بین دو حق بوده است یکی از سید و دیگری از ام ولد. پس در دوران امر بین حق سید و حق ام ولد بیع جایز نبوده است. در روز یکشنبه هم دو حق پیدا شده است یکی حق الاستیلاد و دیگری حق الاسلام. پس دو حقی که آمده دوران امر بین تقدیم أحد الحقین مربوط به ام ولد است. شما منع از فروش در دوران امر بین حق سید و ام ولد دارید. الآن می‌خواهید منع از فروش در دوران بین حقین ام ولد ثابت کنید موضوع متعدّد است استصحاب جاری نمی‌شود.

۲

فروش ام ولد در سه مورد دیگر

مورد دوم از ضابط دوم این است که ام ولد گرسنه مانده است کسی خرج او را نمی‌دهد. تبعاً در این مورد ام ولد دو حق پیدا کرده است.

مورد سوم از ضابط دوم این است که اگر ام ولد به عمرو فروخته بشود ام ولد آزاد می‌شود. فرض کنید عمرو پسر ام ولد است چون عمودین را مالک نمی‌شود اگر ام ولد به عمرو فروخته بشود تعجیل در جحریّت او می‌شود. اگر نفروختید شش ماه دیگری شاید آزاد بشود. بعد از موت سید تبعاً ام ولد دو حق پیدا کرده است حق استیلاد و حق تعجیل. تبعاً تعجیل تقدم دارد. عین این بیان در موردی که مشتری به حق عتق بفروشد. کذلک در موردی که مشتری اقرار به حریّت کند چون در این فروش تعجیل در عتق ام ولد می‌باشد.

مورد چهارم از ضابط دوم این است که ام ولد عمویی داشته است برادری داشته است. عمو ام ولد مرده است وارثی غیر از این ام ولد ندارد. تبعاً این ام ولد نمی‌تواند از او ارث ببرد چون عبد از حرّ ارث نمی‌برد ولی اگر حرّ بشود ارث می‌برد. در این زمینه حق التعجیل بر حق الاستیلاد تقدم دارد.

٧ ـ إذا كان مولاها ذميّاً وقتل مسلماً

ومنها (١) : ما إذا كان مولاها ذمّيا وقتل مسلماً ، فإنّه يدفع هو وأمواله إلى أولياء المقتول.

هذا ما ظفرت به من موارد القسم الأوّل ، وهو ما إذا عرض لُامّ الولد حقّ للغير أقوى من الاستيلاد.

موارد القسم الثاني :

وأمّا القسم الثاني (٢) : وهو ما إذا عرض لها حقّ لنفسها أولى بالمراعاة من حقّ الاستيلاد ، فمن موارده :

١ ـ إذا أسلمت وهي أمة ذمّي

ما إذا أسلمت وهي أمة ذمّي ، فإنّها تباع عليه ؛ بناءً على أنّ حقّ إسلامها المقتضي لعدم سلطنة الكافر عليها أولى من حقّ الاستيلاد المعرِّض للعتق. ولو فرض تكافؤ دليلهما كان المرجع عمومات صحّة البيع دون قاعدة «سلطنة الناس على أموالهم» المقتضية لعدم جواز بيعها عليه ؛ لأنّ المفروض : أنّ قاعدة «السلطنة» قد ارتفعت بحكومة أدلّة نفي سلطنة الكافر على المسلم (٣) ، فالمالك ليس مسلّطاً قطعاً ، ولا حقّ له في عين الملك جزماً.

إنّما الكلام في تعارض حقّي أُمّ الولد من حيث كونها مسلمة فلا يجوز كونها مقهورة بيد الكافر ، ومن حيث كونها في معرض العتق فلا يجوز إخراجها عن هذه العرضة. والظاهر أنّ الأوّل أولى ؛ للاعتبار ، وحكومة قاعدة «نفي السبيل» على جُلّ القواعد ، ولقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

__________________

(١) هذا هو المورد الثامن من القسم الأوّل وقد تقدّم أوّله في الصفحة ١١٨.

(٢) من أقسام المواضع المستثناة من قاعدة المنع عن بيع أُمّ الولد ، راجع المقسم في الصفحة ١١٨.

(٣) منها الآية الشريفة : «لَنْ يَجْعَلَ اللهُ لِلكافِرينَ عَلى المُؤْمِنينَ سَبيلاً». النساء : ١٤١.

«الإسلام يعلو ولا يعلى عليه» (١).

وممّا ذكرنا ظهر : أنّه لا وجه للتمسّك باستصحاب المنع قبل إسلامها ؛ لأنّ الشكّ إنّما هو في طروّ ما هو مقدّم على حقّ الاستيلاد والأصل عدمه (٢) ، مع إمكان معارضة الأصل بمثله لو فرض في بعض الصور تقدّم الإسلام على المنع عن البيع. و (٣) مع إمكان دعوى ظهور قاعدة «المنع» في عدم سلطنة المالك وتقديم حقّ الاستيلاد على حقّ الملك ، فلا ينافي تقديم حقٍّ آخر لها على هذا الحقّ.

٢ ـ إذا عجز مولاها عن نفقتها

ومنها (٤) : ما إذا عجز مولاها عن نفقتها ولو بكسبها (٥) ، فتباع (٦) على من ينفق عليها ، على ما حكي (٧) عن اللمعة (٨) وكنز العرفان (٩) وأبي العباس (١٠) والصيمري (١١) والمحقّق الثاني (١٢).

__________________

(١) الوسائل ١٧ : ٣٧٦ ، الباب الأوّل من أبواب موانع الإرث ، الحديث ١١.

(٢) التعليل بيان لجريان الاستصحاب ، لا لعدم الوجه في جريانه.

(٣) لم ترد «و» في «ف».

(٤) المورد الثاني من القسم الثاني.

(٥) كذا في «ف» ونسخة بدل «ن» ، وفي سائر النسخ : في كسبها.

(٦) في غير «ص» و «ش» : فباع.

(٧) حكاه المحقّق التستري في مقابس الأنوار : ١٧٦.

(٨) اللمعة الدمشقية : ١١٢.

(٩) كنز العرفان ٢ : ١٢٩.

(١٠) المهذّب البارع ٤ : ١٠٦.

(١١) غاية المرام (مخطوط) ١ : ٢٨٠.

(١٢) جامع المقاصد ٤ : ٩٩.

وقال في القواعد : لو عجز عن الإنفاق على أُمّ الولد أُمرت بالتكسّب ، فإن عجزت أُنفق عليها من بيت المال ، ولا يجب عتقها ، ولو كانت الكفاية بالتزويج وجب ، ولو تعذّر الجميع ففي البيع إشكال (١) ، انتهى.

وظاهره عدم جواز البيع مهما أمكن الإنفاق من مال المولى ، أو كسبها (٢) ، أو مالها (٣) ، أو عوض بُضعها ، أو وجود من يؤخذ بنفقتها ، أو بيت المال ، وهو حسن.

ومع عدم ذلك كلّه فلا يبعد المنع عن البيع أيضاً ، وفرضها كالحرّ في وجوب سدّ رمقها كفايةً على جميع من اطّلع عليها.

ولو فرض عدم ذلك أيضاً ، أو كون ذلك ضرراً عظيماً عليها ، فلا يبعد الجواز ؛ لحكومة أدلّة نفي الضرر ، ولأنّ رفع هذا عنها أولى من تحمّلها (٤) ذلك ؛ رجاء أن تنعتق من نصيب ولدها ، مع جريان ما ذكرنا أخيراً في الصورة السابقة : من احتمال ظهور أدلّة المنع في ترجيح حقّ الاستيلاد على حقّ مالكها ، لا على حقّها الآخر ، فتدبّر.

٣ ـ بيعها على من تنتعتق عليه

ومنها (٥) : بيعها على من تنعتق عليه‌ على ما حكي من الجماعة‌

__________________

(١) القواعد ٢ : ٥٩.

(٢) كذا في «ش» ومصحّحة «ن» ، وفي سائر النسخ : كسبه.

(٣) في «ن» : «ومالها» ، لكن شطب عليها ، ولم يثبتها المامقاني في شرحه غاية الآمال : ٤٦٠.

(٤) في غير «ف» زيادة : تحميلها خ ل.

(٥) المورد الثالث من القسم الثاني.

المتقدّم إليهم الإشارة (١) لأنّ فيه تعجيل حقّها.

وهو حسن لو عُلم أنّ العلّة حصول العتق ، فلعلّ الحكمة انعتاقٌ خاصّ ، اللهمّ إلاّ أن يستند إلى ما ذكرنا أخيراً في ظهور أدلّة المنع ، أو يقال : إنّ هذا عتقٌ في الحقيقة.

ويلحق بذلك بيعها بشرط العتق ، فلو لم يفِ المشتري احتمل وجوب استردادها ، كما عن الشهيد الثاني (٢). ويحتمل إجبار الحاكم أو العدول للمشتري على الإعتاق ، أو إعتاقها عليه قهراً.

وكذلك بيعها ممّن أقرّ بحرّيتها. ويشكل بأنّه إن علم المولى صدق المقرّ لم يجز له البيع وأخذ الثمن في مقابل الحرّ ، وإن علم بكذبه لم يجز أيضاً ؛ لعدم جواز بيع أُمّ الولد. ومجرّد صيرورتها حرّة على المشتري في ظاهر الشرع مع كونها ملكاً له في الواقع ، وبقائها في الواقع على صفة الرّقيّة للمشتري لا يجوّز البيع ، بل الحريّة الواقعيّة وإن تأخّرت أولى من الظاهرية وإن تعجّلت.

٤ ـ إذا مات قريبها وخلّف تركة ولم يكن له وارث سواها

ومنها (٣) : ما إذا مات قريبها وخلّف تركة ولم يكن له وارث سواها فتشترى من مولاها لتعتق (٤) وترث قريبها. وهو مختار الجماعة‌

__________________

(١) حكاه عنهم المحقّق التستري في مقابس الأنوار : ١٧٨ ، وانظر اللمعة : ١١٢ ، وكنز العرفان ٢ : ١٢٩ ، والمهذّب البارع ٤ : ١٠٦ ، وغاية المرام (مخطوط) ١ : ٢٨٠ ، وجامع المقاصد ٤ : ٩٩.

(٢) حكاه عنه المحقّق التستري في مقابس الأنوار : ١٧٩ ، وراجع الروضة البهيّة ٣ : ٢٦٠.

(٣) المورد الرابع من القسم الثاني.

(٤) في غير «ف» : للعتق.

السابقة (١) وابن سعيد في النزهة (٢) ، وحكي عن العماني (٣) وعن المهذّب : إجماع الأصحاب عليه (٤).

وبذلك يمكن ترجيح أخبار «الإرث» على قاعدة «المنع» ، مضافاً إلى ظهورها في رفع سلطنة المالك ، والمفروض هنا عدم كون البيع باختياره ، بل تباع عليه لو امتنع.

موارد القسم الثالث

١ ـ إذا كان علوقها بعد الرهن

ومن (٥) القسم الثالث (٦) وهو ما يكون الجواز لحقٍّ سابق على الاستيلاد ما (٧) إذا كان علوقها بعد الرهن ، فإنّ المحكي عن الشيخ (٨) والحليّ (٩) وابن زهرة (١٠) والمختلف (١١)

__________________

(١) منهم الشهيد في اللمعة الدمشقيّة : ١١٢ ، والسيوري في كنز العرفان ٢ : ١٢٩ ، والمحقّق الثاني في جامع المقاصد ٤ : ٩٨.

(٢) نزهة الناظر : ٨٢.

(٣) حكاه عنه ابن سعيد في نزهة الناظر : ٨٢.

(٤) المهذّب البارع ٤ : ١٠٦.

(٥) في «ش» زيادة : موارد.

(٦) من أقسام المواضع المستثناة من قاعدة المنع عن بيع أُمّ الولد ، راجع المقسم في الصفحة ١١٨.

(٧) في غير «ش» : «وما» ، لكن شطب على (الواو) في : «ن» و «خ».

(٨) الخلاف ٣ : ٢٣٠ ، كتاب الرهن ، المسألة ١٩ ، والمبسوط ٢ : ٢٠٦ و ٢١٧ و ٦ : ١٨٥.

(٩) السرائر ٢ : ٤١٨.

(١٠) الغنية : ٢٤٤.

(١١) المختلف ٥ : ٤٤٠.