درس الروضة البهیة (بخش ۵) (الطلاق - الغصب)

جلسه ۶۲: کتاب الاقرار ۸: الفاظ اقرار ۳

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

نعم، اجل، بلی و انا مقر به

اگر شخصی به مقر بگوید «لی علیک الف» بعد مقرّ در جواب به او بگوید «نعم/ اجل / بلی / انا مقر به» در تمامی این موارد اقرار صحیح است و بر ذمه مقرّ ۱۰۰۰ درهم می‌آید. حال به توضیح هر یک می‌پردازیم:

۱) نعم: اگر بعد از خبر بیاید حرف تصدیق است / اگر بعد از استفهام بیاید، معنای اثبات و اعلام دارد.

۲) اجل: حرف جواب است مثل نعم.

۳) بلی: در مغنی خواندیم که «بلی» حرف جواب است که مختص به نفی است و مفید ابطال نفی است. حال در مثال ما (لی علیک الف) که منفی نیست! چه باید کرد؟ شهید می‌فرمایند ما قبول داریم که بلی برای ابطال نفی است ولی اینگونه نیست که در عرف برای استعمال مثبت نیاید. لذا اگر «لی علیک الف» خبر باشد می‌توان به جای نعم از بلی استفاده کرد. اقرار هم بر طبق استعمال عرفی است و نه دقایق عربی. اگر (لی علیک الف) استفهام باشد، بلی در جواب استفهام هم می‌آید (قلیلا).

۴) انا مقر به: در این عبارت، احتمالات مختلفی وجود دارد که برخی از آن‌ها مفید اقرار نیستند. مثلا اگر کسی گفت «لی علیک الف» و بعد شخص مقابل گفت « انا مقر به» ممکن است منظور او اقرار برای شخص دیگری باشد. یا ممکن است این جمله «انا مقر به» وعده اقرار باشد. یعنی منظورش این باشد که من فردا به این مساله اقرار می‌کنم.

نظر شهید ثانی: با وجود احتمالات خلاف، ولی متبادر از ضمیر «به» همان چیزی است که مقر له گفته است. و همچنین متبادر از این عبارت، اقرار بالفعل است و نه وعده به اقرار. زیرا در اقرار فهم عرف را باید در نظر گرفت.

نکته: شهید اول در دروس «انا مقر به» را اقرار نمی‌دانند مگر اینکه «لک» به انتهای آن اضافه شود.

شهید ثانی اشکال می‌کنند: وجود «لک» دردی را دوا نمی‌کند. زیرا حتی با وجود «لک» باز هم احتمال وعده در اقرار وجود دارد.

۴

تطبیق نعم، اجل، بلی و انا مقر به

﴿ ولو قال (مقر له): لي عليك ألف، فقال: نعم أو أجل أو بلى أو أنا مقرّ به، لزمه (مقرّ) ﴾ الألف.

أمّا جوابه ب‍ «نعم» فظاهر؛ لأنّ قول المجاب إن كان خبراً فهي بعده حرف تصديق (نعم بعد از خبر مفید تصدیق است)، وإن كان استفهاماً محذوف الهمزة فهي بعده للإثبات والإعلام (نعم بعد از استفهام مفید اثبات و اعلام است)؛ لأنّ الاستفهام عن الماضي إثباته ب‍ «نعم» ونفيه ب‍ «لا».

و«أجل» مثله (نعم) (مغنی: اجل حرف جواب مثل نعم).

وأمّا «بلى» فإنّها وإن كانت لإبطال النفي (مغنی: بلی حرف جواب تختص بالنفی)، إلّا أنّ الاستعمال العرفي جوّز وقوعها في جواب الخبر المثبت (عرف استعمال بلی را در جواب خبر مثبت هم جایز می‌داند) كنعم، والإقرارُ جارٍ عليه (استعمال عرفی) لا على دقائق اللغة. ولو قدّر كون القول استفهاماً فقد وقع استعمالها (بلی) في جوابه لغة وإن قلّ (قلیلا در جواب استفهام می‌آید)، ومنه قول النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله لأصحابه: «أترضون أن تكونوا من أرفع أهل الجنّة؟ قالوا: بلى» والعرف قاضٍ به (حاکم به).

وأمّا قوله: «أنا مقرّ به» فإنّه وإن احتمل كونه مقرّاً به لغيره (ممکن است منظور مقرّ، اقرار برای غیر مقر له باشد)، وكونه وعداً بالإقرار (ممکن است منظورش وعده اقرار باشد)، من حيث إنّ «مقرّاً» اسم فاعل يحتمل الاستقبال (مقرّ اسم فاعل است و در اسم فاعل احتمال اراده آینده هم می‌رود)، إلّاأنّ المتبادر منه كون ضمير «به» عائداً إلى ما ذكره المقرّ له (همان جمله لی علیک الف) وكونه (اقرار) إقراراً بالفعل عرفاً (وعده به اقرار نیست)، والمرجع فيه (اقرار) إليه (عرف).

وقوّى المصنّف في الدروس أنّه ليس بإقرار حتّى يقول: «لك» (یعنی باید بگوید انا مقر به لک و اگر این را نگوید اقرار نیست) وفيه (اشکال شهید ثانی:): مع ما ذُكر أنّه (اضافه کردن لک) لا يدفع (احتمال عدم اقرار را) لولا دلالة العرف (حتی با وجود لک هم مشکل رفع نمی‌شود و شما بازهم باید از عرف کمک بخواهی تا مشکلت را حل کند)، وهي واردة على الأمرين.

ومثله «أنا مقرّ بدعواك» أو «بما ادّعيت» أو «لستُ منكراً له» لدلالة العرف، مع احتمال أن لا يكون الأخير إقراراً؛ لأنّه أعمّ (عدم انکار، اعم است از اقرار و عدم اقرار. مثلا ممکن است یادش نباشد)

۵

زنه، انتقده، انا مقر

اگر مقر له گفت «لی علیک الف درهم» و بعد مقرّ در پاسخ او گفت «زنه (وزنش کند) / انتقده (بشمارش) / انا مقر» هیچ کدام از این موارد اقرار محسوب نمی‌شود. زیرا:

۱) زنه و انتقده: در این دو مورد احتمال می‌رود که این‌ها استهزاءا استعمال شده باشند.

۲) انا مقر (بدون ذکر به): اولا ممکن است وعده به اقرار باشد ثانیا اگر هم وعده به اقرار نباشد احتمال دارد مقر به غیر از مدعای طرف مقابل باشد. یعنی وقتی می‌گوید «انا مقر» به چه چیزی دارد اقرار می‌کند؟ معلوم نیست.

نکته: برخی گفته‌اند «انا مقر» می‌تواند اقرار باشد زیرا وقتی بعد از «لی علیک الف» می‌آید این خود قرینه ایست که اقرار بر این مطلب است (شهید ثانی این حرف را قبول ندارند زیرا قرینه بودن در این جا مخدوش است و ممکن است در مقام استهزا باشد).

۶

تطبیق زنه، انتقده، انا مقر

﴿ ولو قال (در جواب لی علیک الف): زِنه، أو انتقده، أو أنا مقرّ ﴾ ولم يقل: «به» ﴿ لم يكن شيئاً (اقرار محسوب نمی‌شود) ﴾ أمّا الأوّلان: فلانتفاء دلالتهما على الإقرار؛ لإمكان خروجهما (استعمال این‌ها) مخرج الاستهزاء، فإنّه (استعمال استهزائی) استعمال شائع في العرف. وأمّا الأخير (انا مقر): فلأنّه مع انتفاء احتماله الوعد (اگر احتمال وعد را منتفی بدانیم که نمی‌دانیم) يحتمل كون المقرّ به المدّعى وغيرَه، فإنّه لو وصل به قوله: «بالشهادتين» أو «ببطلان دعواك» لم يختلّ اللفظ؛ لأنّ المقرّ به غير مذكور، فجاز تقديره بما يطابق المدّعى وغيرَه معتضداً بأصالة البراءة.

ويحتمل عدّه (اما مقر) إقراراً؛ لأنّ صدوره عقيب الدعوى (همین که بعد از لی علیک الف آمده است) قرينة صرفه (انا مقر) إليها (دعوی) وقد استعمل لغةً كذلك، كما في قوله تعالى: (أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلىٰ ذٰلِكُمْ إِصْرِي (پیمانم را در این باره پذیرفتید؟) قٰالُوا أَقْرَرْنٰا (نگفتند اقررنا به)) وقوله تعالى: (قٰالَ فَاشْهَدُوا) ولأنّه لولاه (انا مقر اقرار نباشد) لكان هذراً (هذیان گویی و بیهوده گویی است). وفيه (اشکال به این قول:): منع القرينة (صرف اینکه انا مقر بعد از لی علیک الف آمده دلیل بر قرینه بودن نیست)؛ لوقوعه (انا مقر عقیب الدعوی) كثيراً على خلاف ذلك، واحتمال الاستهزاء مندفع عن الآية. ودعوى الهذريّة إنّما يتمّ لو لم يكن الجواب بذلك مفيداً ولو بطريق الاستهزاء، ولا شبهة في كونه من الاُمور المقصودة للعقلاء عرفاً المستعمل لغةً (استعمال استهزایی یک استعمال رابج در عرف است)، وقيام الاحتمال يمنع لزوم الإقرار بذلك.

۷

بررسی دو حالت دیگر

حالت ۱: اگر مقر له گفت «الیس لی علیک کذا؟» و بعد مقرّ گفت «بلی» این اقرار است. به دو دلیل:

  • بلی حرف جواب است و اختصاص به ابطال نفی دارد. فرقی هم نمی‌کند که این نفی به صورت استفهام باشد و یا غیر استفهام. (مثل این آیه: زَعَمَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلىٰ وَرَبِّي)
  • کلمه بلی، در واقع بل + الف بوده است. بل هم برای ردّ ما قبل است. پس وقتی می‌گویید «بلی» یعنی میخواهید «لیس لی علیک کذا» را رد کنید. پس اقرار ثابت می‌شود.

حالت ۲: اگر در «الیس لی علیک کذا» اگر مقر بگوید «نعم» باز هم اقرار است. زیرا نعم گاهی به جای بلی استعمال می‌شود هم در لغت و هم در عرف. که نمونه‌ها در متن ذکر خواهد شد.

۸

تطبیق بررسی دو حالت دیگر

﴿ ولو قال: أليس لي عليك كذا؟ فقال: بلى كان إقراراً ﴾ لأنّ «بلى» حرف يقتضي إبطال النفي، سواء كان (نفی) مجرّداً (مجرد از استفهام) نحو (زَعَمَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلىٰ وَرَبِّي) أم مقروناً بالاستفهام الحقيقي كالمثال (همان مثال الیس لی علیک کذا؟)، أم التقريري (استهام تقریری که در مقام وادار کردن مخاطب به اعتراف می‌آید)، نحو (أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ * قٰالُوا بَلىٰ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قٰالُوا بَلىٰ) ولأنّ أصل «بلى»: «بل» زيدت عليها الألِف (بل هم در مقام رد ما قبل می‌آید)، فقوله: «بلى» ردٌّ لقوله: «ليس عليك كذا» فإنّه الذي دخل عليه حرف الاستفهام ونفي له (عطف بر رد لقوله)، ونفي النفي إثبات فيكون إقراراً.

﴿ وكذا ﴾ لو قال: ﴿ نعم، على الأقوى ﴾ لقيامها (نعم) مقام «بلى» لغةً وعرفاً، أمّا العرف فظاهر، وأمّا اللغة فمنها قول النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله للأنصار: «ألستم ترون لهم (مهاجرین) ذلك (فضیلت)؟ فقالوا: نعم (چرا فضیلت داشتند)» وقول بعضهم:

أليس الليل يجمع اُمّ عمرو

وإيّانا، فذاك بنا تداني

نعم (چرا این اتفاق خواهد افتاد)، وأرى الهلال كما تراه

ويعلوها النهار كما علاني 

ونقل في المغنى عن سيبويه وقوع «نعم» في جواب «ألست» وحكى عن جماعة من المتقدّمين والمتأخّرين جوازه.

۹

قولی دیگر

والقول الآخر: أنّه لا يكون إقراراً (نعم نمی‌تواند بعد از الیس لی علیک کذا اقرار باشد)؛ لأنّ «نعم» حرف تصديق كما مرّ، فإذا ورد على النفي الداخل عليه الاستفهام كان تصديقاً له (نفی) فينافي الإقرار، ولهذا قيل ـ ونسب إلى ابن عبّاس ـ : إنّ المخاطبين بقوله تعالى: (أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قٰالُوا بَلىٰ) لو قالوا: نعم كفروا، فيكون التقدير حينئذٍ: ليس لك عليّ، فيكون إنكاراً لا إقراراً.

وجوابه: أنّا لا ننازع في إطلاقها كذلك (ما هم قبول داریم که نعم به این معنایی که شما ادعا کردید می‌آید)، لكن قد استعملت في المعنى الآخر (نعم به معنای دیگری هم می‌آید) لغةً كما اعترف به جماعة والمثبت (مثبت استعمال نعم به جای بلی) مقدّم (چون مثبت می‌گوید من این استعمال را دیده ام) واشتهرت فيه عرفاً (این استعمال مدعای مثبت شهرت هم دارد). ورُدّ المحكيّ عن ابن عبّاس وجُوّز الجواب بنعم. وحمله (قول ابن عباس را) في المغني على أنّه لم يكن إقراراً كافياً؛ لاحتماله (عدم اقرار) وحيث ظهر ذلك (نعم برای ابطال نفی) عرفاً ووافقته اللغة رجح هذا المعنى وقوي كونه إقراراً.

وكيف كان : فهذا القول (١) ضعيف ، فإنّ هذه الألفاظ لم توضع لهذه المعاني لغةً ولا اصطلاحاً ، ومناسبتها على الوجه المذكور لا يوجب اشتغال الذمّة بمقتضاها ، مع أصالة البراءة واحتمالها لغيرها على الوجه الذي بُيّن. ولا فرق في ذلك بين كون المقرّ من أهل العربيّة وغيرهم؛ لاستعمالها على الوجه المناسب للعربيّة في غير ما ادّعوه استعمالاً شهيراً. خلافاً للعلّامة حيث فرّق ، فحكم بما ادّعاه الشيخ على المقرّ إذا كان من أهل اللسان (٢) وقد ظهر ضعفه.

﴿ و إنّما ﴿ يمكن هذا القول ﴿ مع الاطّلاع على القصد أي على قصد المقرّ وأنّه أراد ما ادّعاه القائل ، ومع الاّطلاع لا إشكال.

﴿ ولو قال : لي عليك ألف ، فقال : نعم أو أجل أو بلى أو أنا مقرّ به ، لزمه الألف.

أمّا جوابه ب‍ «نعم» فظاهر؛ لأنّ قول المجاب إن كان خبراً فهي بعده حرف تصديق ، وإن كان استفهاماً محذوف الهمزة فهي بعده للإثبات والإعلام؛ لأنّ الاستفهام عن الماضي إثباته ب‍ «نعم» ونفيه ب‍ «لا».

و«أجل» مثله.

وأمّا «بلى» فإنّها وإن كانت لإبطال النفي ، إلّاأنّ الاستعمال العرفي جوّز وقوعها في جواب الخبر المثبت كنعم ، والإقرارُ جارٍ عليه لا على دقائق اللغة. ولو قدّر كون القول استفهاماً فقد وقع استعمالها في جوابه لغة وإن قلّ ، ومنه قول النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله لأصحابه : «أترضون أن تكونوا من أرفع أهل الجنّة؟ قالوا : بلى» (٣)

__________________

(١) قول الشيخ وجماعة بأنّه يتبع في ذلك موازنه من الأعداد.

(٢) المختلف ٦ : ٤١.

(٣) صحيح البخاري ٨ : ١٦٣ ، وسنن ابن ماجة ٢ : الحديث ٤٢٨٣ ، ولكن فيهما : ربع أهل الجنّة ، ونقله في المسالك ١١ : ٦٣ كما في المصدرين.

والعرف قاضٍ به.

وأمّا قوله : «أنا مقرّ به» فإنّه وإن احتمل كونه مقرّاً به لغيره ، وكونه وعداً بالإقرار ، من حيث إنّ «مقرّاً» اسم فاعل يحتمل الاستقبال ، إلّاأنّ المتبادر منه كون ضمير «به» عائداً إلى ما ذكره المقرّ له وكونه إقراراً بالفعل عرفاً ، والمرجع فيه إليه.

وقوّى المصنّف في الدروس أنّه ليس بإقرار حتّى يقول : «لك» (١) وفيه : مع ما ذُكر أنّه لا يدفع (٢) لولا دلالة العرف ، وهي واردة على الأمرين (٣).

ومثله «أنا مقرّ بدعواك» أو «بما ادّعيت» أو «لستُ منكراً له» لدلالة العرف ، مع احتمال أن لا يكون الأخير إقراراً؛ لأنّه أعمّ.

﴿ ولو قال : زِنه ، أو انتقده ، أو أنا مقرّ ولم يقل : «به» ﴿ لم يكن شيئاً أمّا الأوّلان : فلانتفاء دلالتهما على الإقرار؛ لإمكان خروجهما مخرج الاستهزاء ، فإنّه استعمال شائع في العرف. وأمّا الأخير : فلأنّه مع انتفاء احتماله الوعد يحتمل كون المقرّ به المدّعى وغيرَه ، فإنّه لو وصل به قوله : «بالشهادتين» أو «ببطلان دعواك» لم يختلّ اللفظ؛ لأنّ المقرّ به غير مذكور ، فجاز تقديره بما يطابق المدّعى وغيرَه معتضداً بأصالة البراءة.

ويحتمل عدّه إقراراً؛ لأنّ صدوره عقيب الدعوى قرينة صرفه إليها وقد استعمل لغةً كذلك ، كما في قوله تعالى : (أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلىٰ ذٰلِكُمْ إِصْرِي قٰالُوا أَقْرَرْنٰا) (٤) وقوله تعالى : (قٰالَ فَاشْهَدُوا) (٥) ولأنّه لولاه لكان هذراً.

__________________

(١) الدروس ٣ : ١٢٢.

(٢) يعني ضميمة «لك» لا تدفع احتمال الوعد بالإقرار ونحوه.

(٣) مع إضافة «لك» وعدمه.

(٤) و (٥) آل عمران : ٨١.

وفيه : منع القرينة؛ لوقوعه كثيراً على خلاف ذلك ، واحتمال الاستهزاء مندفع عن الآية. ودعوى الهذريّة إنّما يتمّ لو لم يكن الجواب بذلك مفيداً ولو بطريق الاستهزاء ، ولا شبهة في كونه من الاُمور المقصودة للعقلاء عرفاً المستعمل لغةً ، وقيام الاحتمال يمنع لزوم الإقرار بذلك.

﴿ ولو قال : أليس لي عليك كذا؟ فقال : بلى كان إقراراً لأنّ «بلى» حرف يقتضي إبطال النفي ، سواء كان مجرّداً نحو (زَعَمَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلىٰ وَرَبِّي) (١) أم مقروناً بالاستفهام الحقيقي كالمثال ، أم التقريري ، نحو (أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ * قٰالُوا بَلىٰ (٢) أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قٰالُوا بَلىٰ) (٣) ولأنّ أصل «بلى» : «بل» زيدت عليها الألِف ، فقوله : «بلى» ردٌّ لقوله : «ليس عليك كذا» فإنّه الذي دخل عليه حرف الاستفهام ونفي له ، ونفي النفي إثبات فيكون إقراراً.

﴿ وكذا لو قال : ﴿ نعم ، على الأقوى لقيامها مقام «بلى» لغةً وعرفاً ، أمّا العرف فظاهر ، وأمّا اللغة فمنها قول النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله للأنصار : «ألستم ترون لهم ذلك؟ فقالوا : نعم» (٤) وقول بعضهم :

أليس الليل يجمع اُمّ عمرو

وإيّانا، فذاك بنا تداني

نعم، وأرى الهلال كما تراه

ويعلوها النهار كما علاني (٥)

ونقل في المغنى عن سيبويه وقوع «نعم» في جواب «ألست» وحكى عن

__________________

(١) المصدر السابق.

(٢) نسبه في مغني اللبيب ١ : ١٥٤ و ٤٥٢ ، ولم نعثر عليه في التفسير المنسوب إليه ولا في سائر التفاسير.

(٣) الأعراف : ١٧٢.

(٤) اُنظر مغني اللبيب ٢ : ٤٥٣ ، والدروس ٣ : ١٢٢ ، وجامع المقاصد ٩ : ١٩٥.

(٥) اُنظر مغني اللبيب ١ : ١٥٤ و ٤٥٣ ـ ٤٥٤.

جماعة من المتقدّمين والمتأخّرين جوازه (١).

والقول الآخر : أنّه لا يكون إقراراً؛ لأنّ «نعم» حرف تصديق كما مرّ ، فإذا ورد على النفي الداخل عليه الاستفهام كان تصديقاً له فينافي الإقرار ، ولهذا قيل ـ ونسب إلى ابن عبّاس (٢) ـ : إنّ المخاطبين بقوله تعالى : (أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قٰالُوا بَلىٰ) (٣) لو قالوا : نعم كفروا ، فيكون التقدير حينئذٍ : ليس لك عليّ ، فيكون إنكاراً لا إقراراً.

وجوابه : أنّا لا ننازع في إطلاقها كذلك ، لكن قد استعملت في المعنى الآخر لغةً كما اعترف به جماعة (٤) والمثبت مقدّم واشتهرت فيه عرفاً. ورُدّ المحكيّ عن ابن عبّاس (٥) وجُوّز الجواب بنعم. وحمله في المغني على أنّه لم يكن إقراراً كافياً؛ لاحتماله (٦) وحيث ظهر ذلك عرفاً ووافقته اللغة رجح هذا المعنى وقوي كونه إقراراً.

_________________

(١) المصدر السابق.

(٢) نسبه في مغني اللبيب ١ : ١٥٤ و ٤٥٢، ولم نعثر عليه في التفسير المنسوب إليه ولا في سائر التفاسير.

(٣) الأعراف : ١٧٢.

(٤) أنطر مغني اللبيب ٤٥٣:٢، والدروس ١٢٢:٣، وجامع المقاصر ١٩٥:٩.

(٥) انظر مني البيب ١٥٤:١ و ٤٥٣ ـ ٤٥٤.

(٦) مغني اللبيب ٤٥٤:١.