درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۹۱: کتاب المتاجر:‌ احکام (قبض) ۱

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

کیفیّت قبض و موارد تحقّق آن

مقدمه: اگر در قبض، شرطِ تاخیر نسبت به ثمن و مثمن نشده باشد، چنین معامله‌ای اقتضاء نقد بودن دارد که این به معنای این است که باید عوضین قبض شوند.  البته، نمی‌توان هیچ‌کدام از طرفین را ملزم کرد به اینکه اول او، عوض را پرداخت کند.

از آن‌جایی که قبض، آثار شرعیّه‌ای دارد، لذا شهید می‌خواهند وارد این بحث شوند که: «قبض، به چه چیزی محقّق می‌شود؟»

سؤال1: آثار شرعیه قبض چه چیز‌هایی است؟[۱]

پاسخ: به چند مورد اشاره می‌شود:

  • قبض ثمن در بیع صرف و یا سلم، شرطِ صحّت بیع است. 
  • انتقالِ ضمان. یعنی تا وقتی که ثمن توسّط مشتری قبض نشده است، ضمان مبیع با بایع است و بعد از قبض، دیگر ضمان با مشتری است. 
  • و...

سؤال2: قبض به چه چیز‌هایی تحقّق پیدا می‌کند؟ (کیفیّت قبض)

پاسخ: چند قول در مسئله مطرح است: 

قولِ اول[۲]: اشیائی که در معاملات، داد و ستد می‌شوند بر دو قسم اند: منقول[۳] و غیر منقول[۴]. حال قولِ اول این است که: در منقولات برای قبض، «نقل» شرط است، یعنی مشتری اگر مبیع را از جایی که هست، به جای دیگر انتقال دهد، قبض تحقق یافته است. اما در غیر مقولات، «تخلیة» کفایت می‌کند. یعنی همین مقدار که بایعی که می‌خواهد مبیع را تحویل دهد، اگر موانعی که در این غیر منقول، برای تصرّف مشتری وجود دارد را برطرف کند، قبض محقّق می‌شود.[۵]

نکته: شارع مقدّس قبض را معنا نکرده است (یعنی آیه و روایتی درباره اینکه قبض دقیقاً چیست نداریم) لذا برای فهم معنای قبض باید به عرف مراجعه شود که عرف هم قبض را مانند قولِ اول معنا می‌کند. 

استاد: معنای این قولِ اول این است که اگر برای مثال: زید، 100 کیلو برنج به عمرو بفروشد، تا وقتی که عمرو این 100 کیلو برنج را نقل ندهد به جایی دیگر، قبض اتّفاق نیوفتاده است! این معنا عرفی قبض نیست! لذا در برخی مصادیق این تعریف، ممکن است به مشکل بخوریم. 

قولِ دوم: شهید اول در دروس می‌فرمایند: در غیر منقولات، قبول داریم که تخلیه کفایت می‌کند اما در منقولات، باید بین حیوان و لباس و مکیل و موزون و ... فرق گذاشت! قبض در حیوان به «نقل» است. قبض در لباس به «وضع در ید» محقّق می‌شود. مکیل و موزون‌ها هم به دو دسته تقسیم می‌شوند: 

الف) اگر کیل یا وزن یا عدد از قبل معلوم است: قبض به «نقل» محقّق می‌شود. 

ب) اگر کیل یا وزن یا عدد معلوم نیست: قبض به خودِ «کیل یا وزن یا عدد» محقّق می‌شود. 

اشکالِ شهید ثانی به قولِ دوم: شهید اول برای اثباتِ این قول، به روایتی استناد کرده‌اند که ما این استناد را قبول نداریم.


اگر آثار شرعیه قبض را ندانیم، خیلی انگیزه و داعی برای معنا کردن قبض وجود نخواهد داشت. 

شهید ثانی: بهترین قول، همین قول است. 

هرچیزی که قابل جا به جایی باشد.

خانه، زمین، باغ و ...

مثلا در بیع خانه، اگر بایع خانه را از مستاجر و ... خالی کند و کاری کند که دیگر مانعی برای تصرّفات مشتری در این خانه وجود نداشته باشد، به این می‌گویند تخلیه. 

۴

تطبیق کیفیّت قبض و موارد تحقّق آن

(قولِ اول:) ﴿ والقبض في المنقول ﴾ كالحيوان والأقمشة (جمع قماش، به معنای خرده‌ریز و اثاثیه منزل می‌باشد) والمكيل والموزون والمعدود ﴿ نقلُه (قبض در منقولات به واسطه نقل محقّق می‌شود) . وفي غيره (المنقول) التخلية (قبض در غیر منقولات به تخلیه صورت می‌پذیرد) ﴾ بينه وبينه (تخلیه بین مبیع و بین مشتری ـ یعنی اگر مانعی برای تصرّف مشتری در مبیع وجود دارد، برطرف شود ـ) بعد رفع اليد عنه (بعد از این که بایع رفع ید کند از این مبیع) . وإنّما كان القبض مختلفاً كذلك (چرا بین منقول و غیر منقول در قبض تفاوت گذاشته شد؟) ؛ لأنّ الشارع لم يَحُدّه (زیرا شارع معنای شرعی برای قبض قرار نداده است) ، فيرجع فيه إلى العرف، وهو دالّ على ما ذكر (عرف هم دلالت بر همین معنایی دارد که ما بیان کردیم) .

وفي المسألة أقوال اُخر هذا أجودها (بهترین قول، همین قولِ اول بود که خوانده شد) :

فمنها: (قولِ دوم:) ما اختاره في الدروس: من أنّه في غير المنقول التخلية (قبضِ در غیر منقول به تخلیه است) ، وفي الحيوان نقله (در منقولات، باید قائل به تفصیل شویم، به این صورت که: قبض در حیوان به واسطه نقل محقّق می‌شود) ، وفي المعتبر (فی الذی یعتبر کیله او عدّه و او وزنه ـ مکیل و موزون و معدود ـ) كيله أو وزنه أو عدّه (در مکیل و موزون و معدود، قبض به همان کیل و وزن و عدّ صورت می‌پذیرد، البته در صورتی که کیل و وزن و عدّ، از قبل معلوم نباشد) أو نقله (عطف بر کلّ عبارت کیل و وزن و عدّ) (یعنی کیل و وزن و عدّ در صورتی قبض حساب می‌شوند که از قبل معلوم نباشند و الا اگر معلوم باشند، قبض به نقل محقّق می‌شود) ، وفي الثوب وضعه في اليد واستَنَد (مصنّف در دروس استناد کرده‌اند) في اعتبار الكيل أو الوزن في المعتبر بهما (در معتبر بودن کیل و وزن در مکیل و موزون، استناد کرده است به) إلى صحيحة معاوية بن وهب عن الصادق عليه‌السلام (عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنِ اَلرَّجُلِ يَبِيعُ اَلْبَيْعَ ـ هر جا فاعل یا نائب فاعل یک فعل، مصدر خود فعل باشد، فعل به معنای وقوع است. خاف الخوف یعنی وقع الخوف / یبیع البیع یعنی وقعل البیع ـ قَبْلَ أَنْ يَقْبِضَهُ فَقَالَ مَا لَمْ يَكُنْ كَيْلٌ أَوْ وَزْنٌ فَلاَ تَبِعْهُ ـ گویا حضرت می‌خواهند بفرمایند: اگر کیل و وزن کردی انگار آن را قبض کردی! ـ حَتَّى تَكِيلَهُ أَوْ تَزِنَهُ إِلاَّ أَنْ تُوَلِّيَهُ اَلَّذِي قَامَ عَلَيْهِ) وفي دلالتها عليه نظر (از این روایت لزوما برداشت نمی‌شود که: کیل و وزن، محقّق قبض اند) ، وإلحاق المعدود بهما قياس (اگر هم این روایت درست باشد، فقط در مکیل و موزون است، چرا معدود را هم به آن ضمیمه کردید؟ این قیاس است)  ، والفرق بين الحيوان وغيره ضعيف (انصافاً بین حیوان و غیر حیوان هم فرقی نیست! یعنی عرف بین این دو فرقی را قائل نیست) .

۵

قولِ سوم در تحقّق قبض

کیفیّت تحقّق قبض

قولِ سوم: در تمامِ اشیاء (چه منقول و چه غیر منقول) تخلیه کفایت می‌کند. 

استاد: امروزه، در بسیاری از موارد، با تخلیه قبض در نزد عرف محقّق خواهد بود. 

کلامِ شهید اول در دروس

مقدّمه: قبض آثاری دارد از جمله: 

الف) اگر قبض نسبت به مبیع اتّفاق نیوفد، ضمان مبیع بر گردن بایع است. با تحقّق قبض، دیگر این ضمان منتقل به مشتری می‌شود. 

ب) تا قبل از قبض، فروش این مبیع توسط مشتری، یا کراهت دارد یا حرام است، امّا بعد از قبض، دیگر کراهت و حرمت زائل می‌شود. 

حالا شهید اول می‌فرمایند: این قولِ سوم، نسبت به «اثرِ نفی ضمان» حرفِ خوبی است. یعنی در مبیع (چه منقول چه غیر منقول) همینکه تخلیه اتّفاق افتاد، ضمان از بایع به مشتری منتقل می‌شود و دیگر گردن بایع نیست. اما در «زوال کراهت یا حرمت» تخلیه کافی نیست! یعنی اگر در منقولات، صرفا تخلیه صورت گرفت ولی هنوز نقلی محقّق نشده بود، نمی‌توان قائل به زوال کراهت یا حرمت شد! بلکه بعد از نقل است که این حرمت یا کراهت زائل می‌شود. 

استاد: اینکه مستند این حرف شهید اول چیست، خیلی روشن نیست! ایشان در دروس هم دلیلی برای این کلامشان ذکر نکرده‌اند. 

اشکالِ شهید ثانی به معنای دوم: هم عرف و هم اخبار این قولِ سوّم را ردّ می‌کنند. 

سؤال1: مراد از «تخلیه» چیست؟

پاسخ: همین مقدار که موانع برطرف شود (چه مانع، خودِ شخص باشد و چه غیرِ او) و رفعِ ید صورت بگیرد (هم رفعِ ید بایع و هم رفع ید غیر بایع) تخلیه محقّق شده است. 

سؤال2: اگر در بنگاهی که با منزلِ مورد معامله 1 ساعت فاصله دارد، معامله‌ای نسبت به آن منزل صورت بگیرد و بایع به مشتری بگوید که تمامِ موانع برای تصرّف در این منزل هم مرتفع شده است. حالا اگر مشتری برای اطمینان خاطر، به سمت منزلِ خریداری شده برود تا از کلامِ بایع مطمئنّ شود، در این یک ساعتی که مسافت را تا منزل می‌پیماید، تکلیف چیست؟ آیا در این یک ساعت، قبض تحقّق یافته است یا خیر؟ به عبارت دیگر، «مضیّ زمانی که یمکن وصول مشتری به آن مبیع، شرط است یا خیر؟» اگر گفته شود مضیّ زمان شرط است یعنی در صورت تلفِ مبیع در این یک ساعت، همچنان بایع ضامن است ولی اگر مضی زمان را شرط ندانیم دیگر بایع در این یک ساعت ضامن نیست!

پاسخ: اگر آن منزل، در همان شهری است که مشتری در آن زندگی می‌کند، مضیّ زمان شرط نیست. امّا اگر این منزل در بلد دیگر باشد (به گونه‌ای که عرف می‌گوید تا رفتن او به خانه، قبضی رخ نداده است) مضیّ زمان شرط است. 

نکته: اگر هنوز بخشی از اثاثیه در منزل باشد، این مسئله مانع قبض به حساب نمی‌آید ولی تخلیه آن به عهده بایع است.

سؤال: اگر مالی که بایع می‌خواهد به دیگری بفروشد، سهمِ شراکتی او باشد، آیا اجازه از شریک لازم است؟

پاسخ: در غیر منقولات اجازه لازم نیست. زیرا در غیر منقولات «تخلیه» در قبض کفایت می‌کند و تخلیه هم ملازم با تصرّف نیست. امّا در منقولات (چنانچه نقل را محقّق قبض بدانیم) اجازه لازم است! زیرا نقل لازم است و نقل هم نوعی تصرّف است که بدون اجازه شریک جایز نیست. 

حالا اگر شریک اجازه بدهد که هیچ و الا اگر اجازه ندهد حکمِ آن در تطبیق و جلسه بعد خواهد آمد.  

۶

تطبیق قولِ سوم در تحقّق قبض

و (قولِ سوم:) منها الاكتفاء بالتخلية مطلقاً (چه منقول چه غیر منقول) ونفى عنه البأس (نفی کرده است مصنّف از این قولِ سوم اشکال را) في الدروس بالنسبة إلى نقل الضمان (نقلِ ضمانت مبیع از طرف بایع به مشتری) ، لا زوال التحريم والكراهة عن البيع قبلَ القبض (یکی دیگر از آثار قبض این است که تا قبل از آن، مشتری اگر قبض نکرده است، فروش آن مبیع به دیگری توسط او کراهت دارد یا حرام است) والعرف يأباه (اشکال شهید ثانی: این قولِ سوم را عرف قبول نمی‌کند) ، والأخبار تدفعه (اخبار هم این قول را قبول نمی‌کنند) .

وحيث يكتفى بالتخلية (هر جایی که به تخلیه اکتفا شد) ، فالمراد بها (تخلیه) : رفع المانع للمشتري من القبض بالإذن فيه (همینکه مانع برای مشتری برطرف شود به واسطه اذنی که بایع در قبض می‌دهد) ورفع يده ويد غيره عنه إن كان (البته اگر یدِ غیر بایع بر مبیع وجود دارد) . ولا يشترط مضيّ زمان يمكن وصول المشتري إليه (شرط نیست گذشتن زمانی که شرط باشد وصول مشتری به آن مبیع) ، إلّا أن يكون في غير بلده (مگر اینکه مبیع، در غیر بلد این شخص باشد) بحيث يدلّ العرف على عدم القبض بذلك (به طوریکه عرف دلالت کند بر عدم قبض به واسطه مجرّد تخلیه بایع) . والظاهر أنّ اشتغاله بملك البائع (ظاهر این است که مشغول بودن مبیع به ملک بایع ـ مثلا برخی از اثاثیه‌ها هنوز در خانه مانده است ـ) غير مانع منه (تحقّق قبض) وإن وجب على البائع التفريغ (گرچه بایع وظیفه‌اش این است که بیاید و این‌ها را ببرد) .

ولو كان مشتركاً (اگر مبیع، یک مالِ شراکتی بوده است که توسط بایع فروخته شده است) ففي توقّفه على إذن الشريك (در این که آیا متوقّف است بر اذن شریک)  قولان أجودهما العدم (در غیر منقول) ؛ لعدم استلزامه التصرّف في مال الشريك (لازمه‌ آن تصرّف در مال شریک نیست) . نعم لو كان منقولاً توقّف على إذنه؛ لافتقار قبضه إلى التصرّف بالنقل (زیرا تصرّف به واسطه نقل، نیاز به اجازه شریک دارد) . فإن امتنع من الإذن (اگر از شریک اجازه گرفتیم ولی اجازه نداد) نصب الحاكم من يقبضه أجمع (حاکم شخصی را قرار می‌دهد که کلش را تحویل بگیرد) بعضَه أمانةً وبعضَه لأجل البيع (بخشی را امانتاً از شریک بگیرد و بعض آن را هم به عنوان سهمِ مشتری قبض کند) . وقيل: يكفي حينئذٍ (مشکلِ عدمِ اذن شریک را داریم) التخلية وإن لم يُكتَف بها قبلَه (قبل از امتناع، به تخلیه اکتفاء نمی‌شود)  (در جاهایی که در مالِ شراکتی مشکل پیدا می‌کنیم و هر کاری می‌کنیم شریک اجاز نمی‌دهد، در چنین مواردی تخلیه کافی است) .

﴿ الثاني: في القبض ﴾

﴿ إطلاق العقد بتجريده عن شرط تأخير أحد العوضين أو تأخيرهما إذا كانا عينين أو أحدهما ﴿ يقتضي قبضَ العوضين، فيتقابضان معاً لو تمانعا من التقدّم ﴿ سواء كان الثمن عيناً أو ديناً وإنّما لم يكن أحدهما أولى بالتقديم، لتساوي الحقّين في وجوب تسليم كلّ منهما إلى مالكه.

وقيل: يُجبر البائع على الإقباض أوّلاً؛ لأنّ الثمن تابع للمبيع (١).

ويُضعَّف باستواء العقد في إفادة الملك لكلّ منهما، فإن امتنعا أجبرهما الحاكم معاً مع إمكانه، كما يُجبر الممتنع من قبض ماله. [فإن تعذّر فكالدين إذا بذله المديون فامتنع من قبوله] (٢).

﴿ ويجوز اشتراط تأخير إقباض المبيع مدّة معيّنة كما يجوز اشتراط تأخير الثمن ﴿ والانتفاع به منفعة معيّنة لأنّه شرط سائغ فيدخل تحت العموم (٣).

﴿ والقبض في المنقول كالحيوان والأقمشة والمكيل والموزون والمعدود ﴿ نقلُه. وفي غيره التخلية بينه وبينه بعد رفع اليد عنه. وإنّما كان القبض مختلفاً كذلك؛ لأنّ الشارع لم يَحُدّه، فيرجع فيه إلى العرف، وهو دالّ على ما ذكر.

__________________

(١) قاله الشيخ في المبسوط ٢:١٤٨.

(٢) ما بين المعقوفتين لم يرد في المخطوطات.

(٣) أي عموم «المؤمنون عند شروطهم» راجع الوسائل ١٥:٣٠، الباب ٢٠ من أبواب المهور، الحديث ٤.

وفي المسألة أقوال اُخر (١) هذا أجودها:

فمنها: ما اختاره في الدروس: من أنّه في غير المنقول التخلية، وفي الحيوان نقله، وفي المعتبر (٢) كيله أو وزنه أو عدّه أو نقله، وفي الثوب وضعه في اليد (٣) واستَنَد في اعتبار الكيل أو الوزن في المعتبر بهما إلى صحيحة معاوية بن وهب عن الصادق عليه‌السلام (٤) وفي دلالتها عليه نظر، وإلحاق المعدود بهما قياس، والفرق بين الحيوان (٥) وغيره ضعيف.

ومنها الاكتفاء بالتخلية مطلقاً ونفى عنه البأس في الدروس بالنسبة إلى نقل الضمان، لا زوال التحريم والكراهة عن البيع قبلَ القبض (٦) والعرف يأباه، والأخبار (٧) تدفعه.

وحيث يكتفى بالتخلية، فالمراد بها: رفع المانع للمشتري من القبض بالإذن فيه ورفع يده ويد غيره عنه إن كان. ولا يشترط مضيّ زمان يمكن وصول المشتري إليه، إلّا أن يكون في غير بلده بحيث يدلّ العرف على عدم القبض بذلك. والظاهر أنّ اشتغاله بملك البائع غير مانع منه وإن وجب على البائع التفريغ.

__________________

(١) لم يرد «اُخر» في (ع) و (ف).

(٢) قال بعض المحشّين: أي وفيما يُعتبر باعتبار مخصوص لرفع الجهالة، كيلُه أو وزنُه ... (هامش ر).

(٣) الدروس ٣:٢١٣، وفيه: التخلية بعد رفع اليد.

(٤) الوسائل ١٢:٣٨٩، الباب ١٦ من أبواب أحكام العقود، الحديث ١١.

(٥) في (ع) المعدود، وكُتب عليه: الحيوان، ل.

(٦) الدروس ٣:٢١٣.

(٧) الوسائل ١٢:٣٨٩، الباب ١٦ من أبواب أحكام العقود.

ولو كان مشتركاً ففي توقّفه على إذن الشريك قولان (١) أجودهما العدم؛ لعدم استلزامه التصرّف في مال الشريك. نعم لو كان منقولاً توقّف على إذنه؛ لافتقار قبضه إلى التصرّف بالنقل. فإن امتنع من الإذن نصب الحاكم من يقبضه أجمع بعضَه أمانةً وبعضَه لأجل البيع. وقيل: يكفي حينئذٍ التخلية وإن لم يُكتَف بها قبلَه (٢).

﴿ وبه أي بالقبض كيف فُرض ﴿ ينتقل الضمان إلى المشتري إذا لم يكن له خيار مختصّ به أو مشترك بينه وبين أجنبيّ، فلو كان الخيار لهما فتلفه بعد القبض زَمَنَه (٣) منه أيضاً.

وإذا كان انتقال الضمان مشروطاً بالقبض ﴿ فلو تلف قبلَه فمن البائع مطلقاً ﴿ مع أنّ النماء المنفصل المتجدّد بين العقد والتلف ﴿ للمشتري ولا بُعد في ذلك؛ لأنّ التلف لا يُبطل البيع من أصله، بل يفسخه من حينه، كما لو انفسخ بخيار.

هذا إذا كان تلفه من اللّٰه تعالى. أمّا لو كان من أجنبيّ أو من البائع تخيّر المشتري بين الرجوع بالثمن ـ كما لو تلف من اللّٰه تعالى ـ وبين مطالبة المتلف بالمثل أو القيمة. ولو كان التلف من المشتري فهو بمنزلة القبض ﴿ وإن تلف بعضه، أو تعيّب من قبل اللّٰه أو قبل البائع ﴿ تخيّر المشتري في الإمساك مع الأرش والفسخ ولو كان العيب من قبل أجنبيّ فالأرش عليه للمشتري إن

__________________

(١) القول بالتوقّف على إذن الشريك للشيخ في باب الهبة في المبسوط ٣:٣٠٦، والعلّامة في رهن التحرير ٢:٤٦٥، ولم نعثر على القول بعدم التوقّف على إذنه.

(٢) قاله العلّامة في المختلف ٦:٢٨٢.

(٣) يعني زمن الخيار.