درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۹۱: اصول عملیه ۷

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

هل الاستصحاب أمارة، أو أصل؟

بحث در قاعده‌ی استصحاب بود، در جلسه‌ی گذشته مرحوم مظفر معنای حجیت استصحاب را توضیح دادند و فرمودند استصحاب حجت به معنای اصولی نیست، بلکه استصحاب حجت به معنای لغوی میباشد، امروز به دنباله‌ی آن مسئله بحثی را مطرح میکنند که در حقیقت نتیجه‌ی بحث گذشته است، و آن بحث این است که علمای علم اصول اختلاف دارند که استصحاب جزء اصول عملیه است یا جزء امارات شرعیه میباشد، قبل از اینکه مدعای مرحوم مظفر را در این ضمینه عرض کنیم باید اشاره کنیم به فرق بین اصول عملیه و امارات که در گذشته مفصل بحثش را داشته‌ایم:

نظر مرحوم مظفر: امارات شرعیه یعنی ادله‌ی ظنیه‌ای که مثبت واقع هستند و طریق به واقع هستند و ما را به حکم شرعیه‌ی واقعی راهنمایی میکنند، و لکن اصول عملیه یعنی اصولی که وضع شده است برای مکلف در وقت فقدان امارات، و بعبارت دیگر اصول عملیه یعنی اصولی که انسان در حالت شک به واقع و در حالت مشهور بودن به واقع اگر دسترسی به امارات نداشت مثل خبر واحد، باید به اصول عملیه مراجعه کنیم، و قبلا نتیجه میگرفتیم که اصول عملیه مثبت حکم واقعی است، و امارات هم مثبت حکم واقعی میباشند، حالا بعد از این حرف بحث این است که استصحاب جزء امارات است یا جزء اصول عملیه میباشد، ایشان میفرمایند که ما در توضیحات گذشته اثبات کردیم، که استصحاب یک قانون شرعی است در نزد شک به واقع و جهل به واقع، اگر این نکته درست باشد پس مشخص است که استحصاب جزء امارات شرعیه نیست، بلکه جزء اصول عملیه است، چرا؟ چون موضوع استصحاب شک به واقع است، و وقتی است که ما حجت و اماره‌ای بر مطلب نداشته باشیم، یادتان هست که گفتیم اگر یقین سابق بود و شک لاحق و لکن شارع مقدس با خبر واحد یا با دلیل دیگر اینجا یقین سابق را معتبر ندانست، خب اینجا جایه استصحاب نمیباشد، اینجا باید به آن اماره عمل کنیم، پس بنابراین استصحاب یک قانونی است که وضع شده است برای جهل به واقع، نتیجتا استصحاب مثل دیگر اصول عملیه مثبت هیچ حکم واقعی نیست، و طریق به واقع نمیباشد و هیچ شیء واقعی را اثبات نمیکند فقط وظیفه‌ی عملی است بخاطر رفع حیرت مکلف، فرقی هم نیست در اینکه دلیل حجیت استصحاب اخبار باشد یا بنای عقلا باشد یا حکم عقل باشد.

این مدعای مرحوم مظفر است همراه با اشاره‌ی خلاصه‌ای به دلیل ایشان در این مسئله.

نظر مرحوم شیخ انصاری: دقت کنید مرحوم شیخ انصاری در مسئله‌ی استصحاب قائل به تفصیل شدند، ایشان فرموده‌اند استصحاب اگر دلیلش اخبار باشد جزء اصول عملیه است، اخبار میگویند تعبدا در هنگام شک استصحاب را جاری کنید، پس موضوع استصحاب بر طبق اخبار شک به واقع است، اما اگر استصحاب مدرک و دلیلش حکم عقل باشد استصحاب جزء امارات میباشد و نه جزء اصول عملیه، به چه دلیل؟ خلاصه‌ی دلیل این است که مرحوم شیخ انصاری میفرمایند استصحاب اگر به حکم عقل حجت باشد معنایش این است که بعد از حصول شک برای مکلف ظن به بقاء پیدا میشود، و عقل حکم میکند که این ظن به بقاء حجت است، چنانچه عقل حکم میکرد که ظن حاصل از خبر واحد حجت است، همانطوری که عقل میگفت ظن حاصل از خبر واحد طریق به واقع است در اینجا هم عقل میگوید ظن حاصل از استصحاب طریق به واقع میباشد، پس نتیجتا استصحاب اگر مدرکش و دلیلش حکم عقل باشد استصحاب جزء امارات است و نه اصول عملیه، بنابراین قدمای اصولیین که حجیت استصحاب را از باب حکم عقل میدانستند باید بگویند که استصحاب جزء امارات میباشد. این هم حرف مرحوم شیخ انصاری میباشد. حالا باید ببینیم این حرف درست است یا خیر؟

۴

تطبیق (هل الاستصحاب أمارة، أو أصل؟)

هل الاستصحاب أمارة، أو أصل؟ (استصحاب جزء امارات است یا جزء اصول عملیه میباشد؟)

بعد أن تقدّم (بعد از اینکه گذشت) أنّه لا يصحّ وصف قاعدة العمل للشاكّ (اینکه صحیح نیست توصیف کردن قانون عمل برای شاک را) ـ أيّة قاعدة كانت ـ (هر قانونی که باشد) بالحجّة في باب الأمارات (به حجت در باب امارات؛ ما در فصل گذشته گفتیم قوانین عملیه‌ای که برای انسان شاک به واقع شارع مقدس قرار داده است، به این قوانین نمیتوانیم بگوییم حجت است به این قوانین نمیتوانیم بگوییم امارات، چرا؟ چون اینها طریق به واقع نیستند، اینرا در گذشته توضیح دادیم) يتّضح لك (واضح میشود برای تو) أنّه لا يصحّ وصفها بالأمارة (صحیح نیست توصیف نمودن استصحاب را به اماره)؛ فإنّه تكون أمارة على أيّ شيء؟ (استصحاب میخواهد اماره بر چه چیزی باشد؟) وعلى أيّ حكم؟ (استصحاب میخواهد طریق به حکم واقعی باشد؟ کدام حکم؟) ولا فرق في ذلك بين قاعدة الاستصحاب، وبين غيرها من الأصول العمليّة، والقواعد الفقهيّة (فرقی نیست در این عدم صحت توصیف بین قاعده‌ی استصحاب و بین دیگر از استصحاب از اصول عملیه و قواعد فقهیه)؛ إذ أنّ قاعدة الاستصحاب في الحقيقة (زیرا قاعده‌ی استصحاب در حقیقت) مضمونها حكم عامّ (مضمون این قاعده‌ی استصحاب حکم عام و یک اصل عملی است)، وأصل عمليّ يرجع إليها المكلّف عند الشكّ والحيرة في بقاء ما كان. (که رجوع میکند به این قانون و قاعده مکلف در وقت شک داشتن و در وقت حیرت به بقاء آنچه که بوده است؛ وقتی این مکلف متحیّر است و نمیداند یقین قبلی باقی است یا خیر، هیچ گونه دلیل و حجت شرعی هم ندارد، اینجا باید به استصحاب مراجعه کند، پس معلوم میشود که استصحاب مثبت حکم واقعی نیست و طریق به واقع نمیباشد) ولا يفرق في ذلك (فرقی نیست در اینکه استصحاب این چنین قاعده ایست) بين أن يكون الدليل عليها الأخبار (بین اینکه دلیل بر استصحاب اخبار باشد)، أو غيرها من الأدلّة (یا غیر از اخبار باشد از ادله)، كبناء العقلاء، وحكم العقل، والإجماع. (این مدعای مرحوم مظفر میباشد)

ولكنّ الشيخ الأنصاريّ رحمه‌الله فرّق في الاستصحاب (لکن شیخ انصاری فرق گذاشته است بین استصحاب) بين أن يكون مبناه الأخبار فيكون أصلا (بین اینکه بوده باشد مبنای استصحاب اخبار پس باشد جزء اصول عملیه)، وبين أن يكون مبناه حكم العقل فيكون أمارة. (و بین اینکه مبنای آن حکم عقل باشد پس باشد جزء امارات) قال ما نصّه: (نص عبارت مرحوم شیخ انصاری این است:)

«إنّ عدّ الاستصحاب من الأحكام الظاهريّة الثابتة للشىء بوصف كونه مشكوك الحكم (شمردن استصحاب را از احکام ظاهریه‌ای که ثابت میشود برای آن شیء، به وصف بودن آن شیء مشکوک الحکم واقعی)، نظير أصل البراءة، وقاعدة الاشتغال (نظیر اصل برائت و قاعده‌ی اشتغال) مبنيّ على استفادته من الأخبار. (این شمردن استصحاب از احکام ظاهریه مبنی است بر استفاده‌ی استصحاب از اخبار) وأمّا: بناء على كونه من أحكام العقل (اما بنابر بودن استصحاب از احکام عقل) فهو دليل ظنّيّ اجتهاديّ (پس استصحاب میشود مفید ظن و میشود جزء ادله‌ی اجتهادیه و امارات)، نظير القياس، والاستقراء على القول بهما». (مثل قیاس و استقراء بنابر قول به این دو؛ چطور میشود کسی که قائل است قیاس حجت است، میگوید ظن حاصل از قیاس طریق به واقع است، کسی که میگوید استقراء ناقص حجت است، میگوید ظن حاصل از استقراء طریق با واقع است، و کسی هم که میگوید حجیت استصحاب به حکم عقل است، میگوید عقل حکم میکند که از استصحاب ظن به بقاء حاصل میشود، ظن به بقاء طریق به واقع میباشد، و جزء امارات است)

۵

جواب مصنف از قول شیخ انصاری

مرحوم مظفر میفرمایند که این تفسیری است که شیخ انصاری مطرح کردند، بعد از شیخ انصاری هم مرحوم آخوند شاگرد مرحوم شیخ در همه جا به ایشان اشکال دارد، حتی بزرگان اخیر اصولی این حرف مرحوم شیخ را قبول کردند و بعنوان یک امر مسلم پذیرفته‌اند، ولی باز ما تکرار میکنیم که این حرف درست نیست، استصحاب چه مدرک دلیلش اخبار باشد و چه بنابر قول قدما مدرک دلیلش حکم عقل باشد، استصحاب جزء اصول عملیه میشود، نه جزء امارات ظنیه، بیان مطلب این است که، سه جواب دارند در اینجا که دو جواب اول را خلاصه اشاره میکنند و رد میشوند که خیلی هم مورد نظر نیست، اما جواب سوم را توضیح میدهند.

۱. مطلب اول و جواب اول این است که ایشان میفرمایند اصلا ما قبول نداریم که در باب استصحاب بعد از شک همیشه برای انسان ظن به بقاء پیدا میشود، این یک اشکال مبنایی و ریشه‌ای بود، در جایه خودش مفصل خواهیم خواند، فعلا همینقدر میفرمایند که شما میگویید استصحاب اگر به حکم عقل حجت باشد یعنی ظن به بقاء پیدا میکنیم و این ظن به بقاء یعنی طریق به واقع، میفرمایند در باب استصحاب نزد شک همیشه برای انسان ظن به بقاء متیقن سابق پیدا نمیشود، این یک جواب بود.

۲. ثانیا قبول کردیم که در هر استصحابی بعد از شک برای انسان ظن به بقاء متیقن سابق پیدا شد، خب چه کسی گفته است که این ظن حجت است؟ از کجا معلوم که این ظن حجت باشد؟ ما اصل اولیه داریم که اصل حرمت عمل به ظن است مگر چیزی که با دلیل خارج میشود، اینهم جواب دوم بود.

۳. میفرمایند ما قبول میکنیم که در هر استصحابی ظن به بقاء پیدا میشود و این ظن هم حجت است و طریق به واقع است، این ظن چه ربطی به استصحاب دارد؟ این ظن خودش میشود جزء امارات و دلیل بر حجیت استصحاب، استصحاب یعنی «ابقاء ما کان» چه دلیلی بر حجیت استصحاب است؟ دلیل بر حجیت استصحاب چیست؟ دلیل بر حجیت استصحاب ظنی است که این ظن به حکم عقل طریق به واقع است، این را قبول داریم، ولی این ظن چه ربطی به خود استصحاب دارد؟ اگر دلیل استصحاب جزء امارات بود، خود استصحاب هم جزء امارات میشود؟ دقت کنید مثال میزنند ایشان، میفرمایند ببینید ما با شیخ انصاری قائلیم که دلیل حجیت استصحاب اخبار است، خب سوال میکنیم اخبار جزء امارات هست یا خیر؟ اخبار بلاشک جزء امارات است، خب خبر واحد که جزء امارات است حالا شده است دلیل بر استصحاب آیا باعث میشود خود استصحاب هم جزء امارات باشد؟ همچین چیزی نیست.

پس اگر دلیل حجیت استصحاب جزء امارات بود باعث نمیشود که خود استصحاب هم جزء امارات بوده باشد، این ظن قبول داریم که حجت است و طریق به واقع است، عقل این ظن را حجت قرار داده است، خب این ظن میشود دلیل حجیت استصحاب، این ظن جزء امارات است اما چرا خود استصحاب را هم جزء امارات میبرید؟ اگر دلیل یک شیء جزء امارات باشد باعث نمیشود که آن شیء هم جزء امارات بشود.

پس استصحاب چه دلیلش اخبار باشد و چه دلیلش حکم عقل و ظن حاصل باشد استصحاب فی نفسه جزء اصول عملیه میباشد.

۶

تطبیق (جواب مصنف از قول شیخ انصاری)

أقول: وكأنّ من تأخّر عنه أخذ هذا الرأي إرسال المسلّمات. (میگویم گویا کسانی که متاخر از شیخ انصاری هستند، رای شیخ انصاری را به نحو مسلمات گرفته‌اند، گفته‌اند جزء مسلمات است، هیچ کس به رای ایشان اشکال نکرده است) والذي يظهر من القدماء (میفرمایند این را هم قبول داریم آنچه که ظاهر میشود از قدمای اصحاب) أنّه معدود عندهم من الأمارات (اینکه این استصحاب شمرده میشود نزد قدما از امارات)؛ كالقياس، إذ لا مستند لهم عليه إلاّ حكم العقل. (زیرا نمیباشد برای این استصحاب غیر از حکم عقل) غير أنّ الذي يبدو لي (غیر از اینکه آنچه که برای من ظاهر میشود) أنّ الاستصحاب (این است که استصحاب) ـ حتى على القول بأنّ مستنده حكم العقل (حتی بنابر قول به اینکه دلیلش حکم عقل است) ـ لا يخرج عن كونه قاعدة عمليّة (خارج نمیشود استصحاب از بودنش قاعده‌ی عملیه) ليس مضمونها إلاّ حكما ظاهريّا مجعولا للشاكّ. (مضمون استصحاب نمیباشد مگر حکم ظاهری مجعول برای شاک) وأمّا: الظنّ ببقاء المتيقّن (اما ظن به بقای متیقن، که شما میگفتید به حکم عقل در استصحاب وجود دارد) ـ على تقدير حكم العقل، وعلى تقدير حجّيّة مثل هذا الظنّ (بر تقدیر حکم عقل به این ظن، اولا ما قبول داریم که همه جا در هر استصحابی عقل حکم میکند به وجود این ظن به ماقبل، و بر فرض حجیتش به این ظن، که آن دو جواب اول بود که ذکر کردیم) ـ لا يكون إلاّ مستندا للقاعدة (نمیباشد مگر مدرک برای قاعده‌ی استصحاب)، ودليلا عليها (و دلیل بر قاعده‌ی استصحاب)، وشأنه في ذلك شأن الأخبار (شأن این دلیل در اینجا خودش شأن اخبار) وبناء العقلاء (و بنای عقلا است، همانطور که اخبار دلیل بر استصحاب است، خود اخبار جزء امارات است اما استصحاب جزء امارات نمیشود، اینجا هم بگوییم این ظن جزء امارات میشود ولی خود استصحاب جزء امارات نمیشود)، لا أنّ الظنّ هو نفس القاعدة (نه اینکه ظن به بقاء خودش قاعده‌ی استصحاب باشد تا بگوییم که جزء امارات است)، حتى تكون أمارة؛ لأنّ هذا الظنّ (بخاطر اینکه این ظن به بقاء) نستنتج منه (نتیجه میگیریم از آن) أنّ الشارع جعل هذه القاعدة الاستصحابيّة لأجل العمل بها عند الشكّ، والحيرة. (که شارع به حکم عقل قرار داده است این قاعده‌ی استصحابیه را به خاطر عمل به این قاعده در نزد شک و حیرت)

والحاصل أنّ هذا الظنّ يكون مستندا للاستصحاب (حاصل این است که این ظن در این حکم عقل، میباشد مستند برای استصحاب نه اینکه خودش استصحاب باشد)، لا أنّه نفس الاستصحاب، وهو من هذه الجهة كالأخبار، وبناء العقلاء (و این ظن از این جهت که مستند استصحاب است مثل اخبار و بنای عقلاست)، فكما أنّ الأخبار (و چنانچه اخباری که مثبت استصحاب است {صدای استاد قطع میشود...}) يصحّ أن توصف بأنّها أمارة على الاستصحاب (صحیح است بگوییم اخبار اماره است) إذا قام الدليل القطعيّ على اعتبارها (اگر دلیل قطعی بر حجیتش داشته باشیم)، ولا يلزم من ذلك أن يكون نفس الاستصحاب أمارة (لازم نمیاید از اینکه اخبار دال بر استصحاب اماره هستند اینکه خود استصحاب هم اماره باشد)، كذلك يصحّ أن يوصف هذا الظنّ (همچنین صحیح است که وصف شود این ظن) بأنّه أمارة إذا قام الدليل القطعيّ على اعتباره (به اینکه اماره است اگر دلیل قطعی حاصل بشود بر اعتبار این ظن)، ولا يلزم منه (لازم نمیاید از این بودن ظن اماره) أن يكون نفس الاستصحاب أمارة. (اینکه خود استصحاب هم اماره باشد)

فاتّضح أنّه لا يصحّ وصف الاستصحاب بأنّه أمارة (واضح میشود که صحیح نیست توصیف استصحاب را به اینکه اماره است) على جميع المباني فيه (بر جمیع مبانی در این استصحاب)، وإنّما هو أصل عمليّ، لا غير. (استصحاب اصل عملی میباشد نه غیر آن)

۷

اقوال در استصحاب

خب بعد از ذکر مقدماتی وارد میشوند در نقل اقول استصحاب و سپس ادله‌ی حجیت استصحاب، از جمله مطالبی که در علم اصول اقوال در مسئله بسیار گسترده و فراوان است، به صورتی که حتی بسیاری از علما یک قول در این مسئله ندارند، بلکه گاهی یک نفر از علما چهار قول در این مسئله عنوان نموده است، اقول علما به شدت در باب استصحاب مختلف است، مرحوم مظفر هم ظاهرا کتب را نداشته‌اند تا کتب را بگردند و اقوال را استخراج کنند، اکتفا کرده‌اند به همان اقوالی که مرحوم شیخ انصاری در رسائل نقل کرده‌اند، زیرا مرحوم شیخ انصاری استاد این فن هستند و ایشان در کتاب رسائلشان تحت این عنوان که من همه‌ی اقوال را تتبع نکردم، میفرمایند یک مقداری از کلمات اصحاب که حاضر بوده است و توانسته ام به آن برسم، با این مقدار از کلامات اصحاب شیخ انصاری نتیجه میگیرند که در باب استصحاب یازده قول وجود دارد، مرحوم مظفر بعد یک قول دیگر را به خود شیخ انصاری نسبت میدهند که میشود دوازده قول در این مسئله؛

پس آنچه که در این باب در رابطه با استصحاب ذکر میشود ۱۲ قول میباشد:

قول اول: قول به حجیت است مطلقا. استصحاب مطلقا حجت است. این قول منسوب به مرحوم آخوند صاحب کفایه است و خواهیم گفت که مرحوم مظفر هم همین قول را انتخاب میکنند.

قول دوم: این است که استصحاب حجت نیست مطلقا، باز در مقابل تفصیلاتی که بعدا میاید.

قول سوم: این است که گفته‌اند در امور عدمیه استصحاب حجت است و جاری میشود ولی در امور وجودیه استصحاب حجت نیست و جاری نمیشود، مثلا شما اگر استصحاب عدم کرّ بودن را بخواهید جاری کنید، دیروز آب حوض کرّ نبوده است امروز چهار دلو آب داخل آن ریخته‌اید، شک داریم کرّ شده است این آب یا نه؟ متیقن سابق شما کر نبودن است، این را میتوانید استصحاب کنید بگویید اصل عدم کرّ بودن میباشد، این قابل جریان است، و لکن استصحاب امور وجودیه قابل جریان نیست، همینجا مثلا، این آب دیروز کرّ بوده است، چهار سطل از آن ورداشتیم و نمیدانیم هنوز کرّ میباشد یا خیر، اینجا نمیتوانیم استصحاب کرّ بودن را جاری کنیم.

قول چهارم و پنجم و ششم را از رو میخوانیم چون ریزه کاری ندارد.

قول هفتم: مربوط به مرحوم فاضل تونی میباشد، برای توضیح عنوان این قول یکی دو مقدمه را باید عرض کنیم:

مقدمه این است که احکام شرعیه بر دو قسم است، احکام تکلیفیه و احکام وضعیه، احکام تکلیفیه به آن احکام خمسه گفته میشود، احکام وضعیه تمام حکم‌هایی که مجعول شارع است و غیر از آن پنج حکم میباشد به آنها احکام وضعیه میگوییم، مثلا سببیت رکوع برای نماز، یا سببیت نیت برای روزه گرفتن، این سببیت را شارع جعل کرده است، این را میگوییم جزء احکام وضعیه، یا شرطیت وضو برای نماز، این را شارع جعل کرده است، یا مثلا قهقه برای نماز مانعیت دارد این را هم جزء احکام وضعیه میگوییم، اشاره کرده‌اند که در باب احکام وضعیه اختلاف است که بعضی میگویند احکام وضعیه سه تاست، سبب، شرط و مانع، بعضی میگویند پنج تاست و بعضی میگویند نه تاست، ولی حرف این است که هر چه که مجعول شارع باشد و غیر از آن احکام خمسه باشد به آن میگوییم احکام وضعیه.

مقدمه‌ی دوم: احکام تکلیفیه بر دو قسم است، بعضی از احکام تکلیفیه است که تابع احکام وضعیه است، یعنی به دنبال احکام وضعیه وجود میگیرد، ولی بعضی از احکام تکلیفیه است که خودش مستقلا وجود دارد، حکم تکلیفی که به دنبال حکم وضعی و به طبع او وجود میگیرد، مثلا وجود اجتناب از نجاست است، بعد از اینکه شارع جعل کرد نجاست را برا او، بعد از این جعل نجاست به دنبالش یک حکم تکلیفی میاید، آن حکم این است که واجب است از نجاست اجتناب کنید، اینجا این وجوبی است که به دنبال یک حکم وضعی آمده است، حکم تکلیفی تابع حکم وضعی میباشد، یک حکم تکلیفی هم داریم که تابع حکم وضعی نیست خودش مستقلا آمده است مثل وجوب نماز.

مقدمه‌ی سوم: این است که در احکام وضعیه ما همیشه دو شیء داریم، مثلا یکی از احکام وضعیه سببیت است یا شرطیت است، ما یک شرط داریم که در خارج وجود دارد، مثل وضو، وضو یک عمل خارجی است که در خارج وجود دارد، و یک شرطیت وضو داریم که آن را شارع قرار میدهد، آنچه که آن را شارع جعل میکند همین شرطیت است، شارع میگویند من قرار دادم شرطیت وضو را برای نماز، یا فرض کنید طلوع فجر سبب برای وجوب نماز صبح است، یک سبب داریم که طلوع فجر باشد، این طلوع فجر یک چیز خارجی است، این سبب است، شارع میاید برای این شی خارجی سببیت جعل میکند، شارع میگوید این طلوع فجر سببیت دارد برای وجوب نماز صبح، پس در احکام وضعیه یک نفس السبب و شرط داریم و یک سببیت و شرطیت.

بعد از این سه مقدمه مرحوم فاضل تونی میفرمایند: استصحاب در احکام وضعیه و در احکام تکلیفیه‌ای که تابع احکام وضعیه است جاری است اما با یک قید، استصحاب در نفس السبب جاری است، در نفس الشرط جاری است، در نفس المانع جاری است، یعنی اگر شک کردیم که دیروز یک نفس الشرط را داشته‌اید یعنی وضو داشته‌اید، امروز شک کردید که آیا وضو دارید یا نه، این اسصحاب جاری است، ولی اگر به شرطیت شک کردیم، استصحاب جاری نیست، مثلا دیروز یقین داشتیم شرطیت وضو را برای نماز، امروز شک میکنیم که آیا امروز هم وضو شرطیت برای نماز دارد یا نه شارع شرطیتش را ازبین برد، در شرطیت استصحاب جاری نمیشود، پس بنابراین در احکام وضعیه یعنی خود سبب خود شرط و خود مانع استصحاب جاری میشود، اما در شک در سببیت و شرطیت و مانعیت استصحاب جاری نیست، بعبارت دیگر در آن اموری که مربوط به شارع است استصحاب جاری نیست، چون سببیت را شارع جعل میکند اما در خود سبب و مانع و شرط استصحاب جاری میباشد، پس در احکام وضعیه به این معنا استصحاب جاری است و در احکام تکلیفیه‌ی تابع احکام وضعیه، اما در احکام تکلیفیه‌ی دیگر استصحاب جاری نمیباشد.

این هم تفصیل مرحوم فاضل تونی بود که نیاز به توضیح داشت.

۸

تطبیق (اقوال در استصحاب)

الأقوال في الاستصحاب

تشعّبت في الاستصحاب أقوال العلماء (در باب استحصاب اقوال علما فراوان شده است) بشكل يصعب حصرها على ما يبدو. (قسمت‌هایی که سخت است حصر این اقوال چنانچه ظاهر میشود) ونحن نحيل خلاصتها إلى ما جاء في رسائل الشيخ الأنصاريّ قدس‌سره ثقة بتحقيقه (ما احاله داده‌ایم خلاصه‌ی این اقوال را به آنچه که آمده است در رسائل شیخ انصاری، بخاطر اینکه اطمینان داریم به تحقیق مرحوم شیخ)، وهو خرّيت هذه الصناعة (او استاد کل است در این صناعت)، الصبور على ملاحقة أقوال العلماء وتتبّعها. (مرحوم شیخ انصاری صبور است به پیگیری اقوال و تتبع اقوال علما) قال رحمه‌الله ـ بعد أن توسّع في نقل الأقوال، والتعقيب عليها (مرحوم شیخ انصاری گفته است، بعد از اینکه وسعت قائل شده است در نقل اقوال و حاشیه زدن بر اقول) ـ ما نصّه: 

«هذه جملة ما حضرني من كلمات الأصحاب (این جمله‌ی چیزی است که حاضر است در نزد ما از کلمات اصحاب)، والمتحصّل منها في بادئ النظر أحد عشر قولا: (نتیجه‌ی این اقوال در ابتدای نظر یازده قول است) 

الأوّل: القول بالحجّيّة مطلقا. (قول به حجیت مطلقا)

الثاني: عدمها مطلقا. (قول به عدم حجیت مطلقا)

الثالث: التفصيل بين العدميّ والوجوديّ. (تفصیل بین امر عدمی و امر وجوبی، که از خارج گفتیم که در امر عدمی استصحاب جاری است و در امر وجودی استصحاب جاری نیست)

الرابع: التفصيل بين الأمور الخارجيّة (تفصیل بین امور خارجیه)، وبين الحكم الشرعيّ مطلقا (و بین حکم شرعی مطلقا، این مطلقا یعنی چه حکم کلی باشد و چه حکم جزیی باشد)، فلا يعتبر في الأوّل. (گفته‌اند در امور خارجیه استصحاب جاری نیست و در احکام شرعیه جاری میباشد) 

الخامس: التفصيل بين الحكم الشرعيّ الكلّيّ وغيره. (تفصیل بین حکم شرعی کلی و غیر حکم شرعی کلی، غیر حکم شرعی کلی یعنی چه؟ یعنی حکم شرعی جزیی و موضوعات خارجیه) فلا يعتبر في الأوّل إلاّ فى عدم النسخ. (گفته‌اند معتبر نیست استصحاب در اول، یعنی اگر حکم شرعی کلی باشد استصحاب معتبر نیست، اگر حکم شرعی جزیی باشد مثل وجوب یک شیء مخصوص، یا از اگر از امور خارجیه باشد استصحاب جاری است، اگر حکم شرعی کلی باشد استصحاب جاری نیست، مگر در عدم نسخ، که در شک در عدم نسخ که حکم شرعی کلی است، استصحاب جاری است، اگر شما یک مسئله‌ای در شریعت سابقه بود، در شریعت حضرت رسول شک دارید که نسخ شده است یا خیر؟ اینجا همه‌ی علما میگویند اصالت عدم نسخ جاری است)

السادس: التفصيل بين الحكم الجزئيّ وغيره (تفصیل بین حکم جزیی و غیر حکم جزیی، غیر حکم جزیی یعنی چه؟ یعنی حکم کلی شرعی یعنی امور خارجیه)، فلا يعتبر في غير الأوّل. (استصحاب در حکم جزیی معتبر است ولی در حکم کلی و در موضوعات خارجیه استصحاب معتبر نیست) وهذا هو الذي تقدّم أنّه ربما يستظهر من كلام المحقّق الخوانساريّ (این چیزی است که ظاهر میشود از کلام محقق خوانساری) في «حاشية شرح الدروس» على ما حكاه السيّد في «شرح الوافية». 

السابع: التفصيل بين الأحكام الوضعيّة (تفصیل بین احکام وضعیه) ـ يعني نفس الأسباب، والشروط، والموانع ـ (یعنی خود سبب و شرط و مانع، نه سببیت و شرطیت و مانعیت) والأحكام التكليفية التابعة لها (و احکام تکلیفیه‌ای که تابع این احکام وضعیه است)، وبين غيرها من الأحكام الشرعيّة (و بین غیر اینها که بیان باشد از احکام شرعیه)، فيجري في الأوّل دون الثاني. (جاری میشود در اول که وضعیه و احکام تکلیفیه‌ی تابعه باشد، و در احکام تکلیفیه‌ی مستقله استصحاب جاری نمیباشد)

اللاحق ، بل من جهة الاهتمام بالمقتضيات ، والتحفّظ على الأغراض الواقعيّة.

فإنّ كلّ هذه التأويلات إنّما نلتجئ إليها إذا عجزنا عن تصحيح وصف نفس الاستصحاب بالحجّة ، وقد عرفت صحّة وصفه بالحجّة بمعناها اللغويّ.

ثمّ لا شكّ في أنّ الموصوف بالحجّة في لسان الأصوليّين نفس الاستصحاب ، لا اليقين المقوّم لتحقّقه ، ولا الظنّ بالبقاء ، ولا مجرّد الكون السابق ، وإن كان ذلك كلّه ممّا يصحّ وصفه بالحجّة.

هل الاستصحاب أمارة ، أو أصل؟

بعد أن تقدّم أنّه لا يصحّ وصف قاعدة العمل للشاكّ ـ أيّة قاعدة كانت ـ بالحجّة في باب الأمارات يتّضح لك أنّه لا يصحّ وصفها بالأمارة ؛ فإنّه تكون أمارة على أيّ شيء؟ وعلى أيّ حكم؟ ولا فرق في ذلك بين قاعدة الاستصحاب ، وبين غيرها من الأصول العمليّة ، والقواعد الفقهيّة ؛ إذ أنّ قاعدة الاستصحاب في الحقيقة مضمونها حكم عامّ ، وأصل عمليّ يرجع إليها المكلّف عند الشكّ والحيرة في بقاء ما كان. ولا يفرق في ذلك بين أن يكون الدليل عليها الأخبار ، أو غيرها من الأدلّة ، كبناء العقلاء ، وحكم العقل ، والإجماع. ولكنّ الشيخ الأنصاريّ رحمه‌الله فرّق في الاستصحاب بين أن يكون مبناه الأخبار فيكون أصلا ، وبين أن يكون مبناه حكم العقل فيكون أمارة. قال ما نصّه :

«إنّ عدّ الاستصحاب من الأحكام الظاهريّة الثابتة للشىء بوصف كونه مشكوك الحكم ، نظير أصل البراءة ، وقاعدة الاشتغال مبنيّ على استفادته من الأخبار. وأمّا : بناء على كونه من أحكام العقل فهو دليل ظنّيّ اجتهاديّ ، نظير القياس ، والاستقراء على القول بهما». (١)

أقول : وكأنّ من تأخّر عنه أخذ هذا الرأي إرسال المسلّمات. والذي يظهر من القدماء أنّه معدود عندهم من الأمارات ؛ كالقياس ، إذ لا مستند لهم عليه إلاّ حكم العقل. (٢) غير أنّ

__________________

(١) فرائد الأصول ٢ : ٥٤٣.

(٢) قال الشيخ الأنصاريّ : «ولكن ظاهر كلمات الأكثر : كالشيخ ، والسيدين ، والفاضلين والشهيدين ، وصاحب المعالم كونه حكما عقليّا ، ولذا لم يتمسّك أحد هؤلاء فيه بخبر من الأخبار». فرائد الأصول ٢ : ٥٤٣.

الذي يبدو لي أنّ الاستصحاب ـ حتى على القول بأنّ مستنده حكم العقل ـ لا يخرج عن كونه قاعدة عمليّة ليس مضمونها إلاّ حكما ظاهريّا مجعولا للشاكّ. وأمّا : الظنّ ببقاء المتيقّن ـ على تقدير حكم العقل ، وعلى تقدير حجّيّة مثل هذا الظنّ ـ لا يكون إلاّ مستندا للقاعدة ، ودليلا عليها ، وشأنه في ذلك شأن الأخبار وبناء العقلاء ، لا أنّ الظنّ هو نفس القاعدة ، حتى تكون أمارة ؛ لأنّ هذا الظنّ نستنتج منه أنّ الشارع جعل هذه القاعدة الاستصحابيّة لأجل العمل بها عند الشكّ ، والحيرة.

والحاصل أنّ هذا الظنّ يكون مستندا للاستصحاب ، لا أنّه نفس الاستصحاب ، وهو من هذه الجهة كالأخبار ، وبناء العقلاء ، فكما أنّ الأخبار يصحّ أن توصف بأنّها أمارة على الاستصحاب إذا قام الدليل القطعيّ على اعتبارها ، ولا يلزم من ذلك أن يكون نفس الاستصحاب أمارة ، كذلك يصحّ أن يوصف هذا الظنّ بأنّه أمارة إذا قام الدليل القطعيّ على اعتباره ، ولا يلزم منه أن يكون نفس الاستصحاب أمارة.

فاتّضح أنّه لا يصحّ وصف الاستصحاب بأنّه أمارة على جميع المباني فيه ، وإنّما هو أصل عمليّ ، لا غير.

الأقوال في الاستصحاب

تشعّبت في الاستصحاب أقوال العلماء بشكل يصعب حصرها على ما يبدو. ونحن نحيل خلاصتها إلى ما جاء في رسائل الشيخ الأنصاريّ قدس‌سره ثقة بتحقيقه ، وهو خرّيت هذه الصناعة ، الصبور على ملاحقة أقوال العلماء وتتبّعها. قال رحمه‌الله ـ بعد أن توسّع في نقل الأقوال ، والتعقيب عليها ـ ما نصّه :

«هذه جملة ما حضرني من كلمات الأصحاب ، والمتحصّل منها في بادئ النظر أحد عشر قولا :

الأوّل : القول بالحجّيّة مطلقا (١).

__________________

(١) ذهب إلى هذا القول من المتأخّرين الشيخ الآخوند صاحب الكفاية رحمه‌الله ـ منه قدس‌سره ـ. راجع كفاية الأصول : ٤٣٩. ـ

الثاني : عدمها مطلقا. (١)

الثالث : التفصيل بين العدميّ والوجوديّ. (٢)

الرابع : التفصيل بين الأمور الخارجيّة ، وبين الحكم الشرعيّ مطلقا ، فلا يعتبر في الأوّل. (٣)

الخامس : التفصيل بين الحكم الشرعيّ الكلّيّ وغيره. فلا يعتبر في الأوّل إلاّ فى عدم النسخ. (٤)

السادس : التفصيل بين الحكم الجزئيّ وغيره ، فلا يعتبر في غير الأوّل. وهذا هو الذي تقدّم أنّه ربما يستظهر من كلام المحقّق الخوانساريّ في «حاشية شرح الدروس» على ما حكاه السيّد في «شرح الوافية». (٥)

السابع : التفصيل بين الأحكام الوضعيّة ـ يعني نفس الأسباب ، والشروط ، والموانع ـ والأحكام التكليفية التابعة لها ، وبين غيرها من الأحكام الشرعيّة ، فيجري في الأوّل دون الثاني. (٦)

__________________

ـ وذهب إليه أيضا أكثر العامّة ، كالحنابلة ، والمالكيّة وأكثر الشافعيّة ، والظاهريّة على ما في إرشاد الفحول : ٢٣٧ ، وكالآمديّ في : الإحكام ٤ : ١٧٢ ، والأسنويّ والبيضاويّ في نهاية السئول ٤ : ٣٥٨.

(١) والقائل به أكثر الحنفيّة ، وجماعة من المتكلّمين كأبي الحسين البصريّ على ما في الإحكام (للآمدي) ٤ : ١٧٢ ، وسلّم الوصول (المطبوع بذيل نهاية السئول) ٤ : ٣٦٠.

(٢) وهو المنقول عن الحنفيّة على ما في إرشاد الفحول : ٢٣٧. ونسبه إليهم التفتازانيّ في حاشية شرح مختصر الأصول ٢ : ٢٨٤.

(٣) هذا ما استظهره المحقّق القمي عن كلمات المحقّق السبزواريّ. راجع قوانين الأصول ٢ : ٦٣ ، ذخيرة المعاد : ١١٥ ـ ١١٦.

(٤) وهو الذي حكاه الوحيد البهبهاني عن الأخباريّين. راجع الرسائل الأصوليّة : ٤٢٥.

(٥) راجع شرح الوافية (مخطوط) : ٣٣٩.

(٦) هذا القول نسبه الشيخ الأنصاريّ إلى الفاضل التوني صاحب الوافية. راجع فرائد الأصول ٢ : ٥٩٨ ، والوافية : ٢٠٠ ـ ٢٠٣.

ومعنى قوله : «فيجري في الأوّل دون الثاني» أنّه يجري النزاع في حجيّة الاستصحاب وعدمها في الأوّل ـ وهو الأحكام الوضعيّة ، والأحكام التكليفيّة التابعة لها ـ ، فذهب بعض إلى حجيّته فيها ، وبعض آخر إلى عدم حجيّته فيها كالفاضل التوني. وأمّا الثاني ـ وهو الأحكام التكليفيّة غير التابعة لها ـ فلا يجري النزاع ـ