درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۹۰: اصول عملیه ۶

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

معنای حجیت استصحاب؟

درس گذشته‌ی ما در مورد ارکان و مقومات استصحاب بود، بعد از اتمام آن بحث، بحث جدیدی را که مرحوم مظفر عنوان میکنند این است که حجیت استصحاب یعنی چه؟ حجیت استصحاب معنایش چیست؟ بعنوان یک پیش درآمد این بحث ایشان یک اشکال را مطرح میکنند، که در حقیقت این اشکال در تعریف استصحاب است، و ایشان به تاخیر انداختن تا در این بحث این اشکال را مطرح کنند، این اشکال را ذکر میکنند و بعد آن را جواب میدهند و از مجموعه‌ی اشکال و جواب معنای حجیت استصحاب به دست میاید.

اشکال را مثل آن دو اشکال قبلی به تعریف استصحاب مرحوم کمپانی مطرح کرده‌اند:

خلاصه‌ی اشکال این است که ایشان میفرمایند شکی نیست که تمام علمای علم اصول یا اکثرشان این جمله را به کار میبرند که «استصحاب حجت است» اگر شما استصحاب را به «ابقاء ما کان» تعریف کنید، این حجیت در کنار استصحاب لغو است و معنا ندارد و درست نیست که بگوییم استصحاب حجت است، پس خلاصه‌ی اشکال این است که همه‌ی علمای اصول میگویند استصحاب حجت است ولی این کلام با تعریف استصحاب سازگار نمیباشد.

قبل از توضیح اشکال یک مقدمه‌ای را عرض میکنیم: و آن مقدمه این است که در اوایل همین جلد خواندیم که حجت سه معنا دارد:

اول: حجت به معنای لغوی بود، یعنی چیزی به وسیله‌ی اول بر علیه طرف مقابل احتجاج میکند و به آن تمسک میکند.

دوم: حجت در اصطلاح منطقیین است که میگفتند حجت یعنی قضایای معلومه‌ی موصله‌ی مجهولات، به آن قضایای محموله‌ای که ما را به مجهولات میرساند حجت میگویند.

سوم: حجت به اصطلاح اصولیین بود، که این بود که چیزی که متعلق خودش را اثبات میکند یعنی طریق به واقع است یعنی کاشف از واقع است ولکن به درجه‌ی قطع هم نمیرسد، مثل خبر واحد، این هم حجت به اصطلاح علمای اصول بود.

بعد از این مقدمه مستشکل میفرمایند ما که میگوییم استصحاب حجت است خب حتما به معنای اصولی میگوییم که حجت است، خب اگر حجیت را به معنای اصولی گرفتیم سوال میکنیم که شما استصحاب را تعریف کردید به «ابقاء ما کان» مرادتان از این «ابقاء» چه ابقایی است، اگر ابقاء عملی است که مربوط به مکلف است، خب معنا ندارد که بگوییم عمل مکلف حجت است و عمل مکلف طریق به واقع است، عمل مکلف دلیل نمیشود و حجت نمیشود و طریق به واقع نمیباشد، اگر گفتیم مراد از ابقاء از تعریف استصحاب اقدام شرعی است، یعنی حکم شرعی است یا وجوب قرار دادن شارع است که گفته است واجب است به یقین سابق عمل کنید، مراد از استصحاب وجوب العمل به یقین سابق است، اگر مرادشان اقدام و وجوب شرعی است، خب حکم شارع منتسب به حجیت نمیشود حکم شارع دلیل و حجت نیست بلکه حکم شارع مدلول دلیل است، یعنی ما از دلیل و حجت شرعی و از خبر واحد حکم شرعی را استخراج میکنیم، معنا ندارد که بگوییم حکم شارع دلیل است، حکم شارع مدلول دلیل است، پس بنابراین نتیجه این میشود که اگر بگوییم مراد از ابقاء الزام شارع و حکم شرعی است، الزام شارع و حکم شرعی هم منتسب به حجیت نمیشود، مثل بقیه‌ی احکام تکلیفیه، وجود نماز حجت نیست، وجود نماز از یک حجتی استفاده میشود.

پس بنابراین اینکه شما میگویید استصحاب حجت است یعنی چه؟ این اشکال است تا به جوابش برسیم.

۴

تطبیق (معنای حجیت استصحاب؟)

معنى حجّيّة الاستصحاب (از خارج گفتیم ایشان میخواهند حجیت استحصاب را تفسیر کنند، و بگویند استصحاب حجت است یعنی چه؟)

من جملة المناقشات في تعريف الاستصحاب المتقدّم (از جمله‌ی اشکالاتی که در تعریف استصحاب که گذشته وارد شده است) ـ وهو إبقاء ما كان ونحوه ـ (که آن تعریف که گذشت ابقاء ما کان بود، یا مثل این تعریف) ما قاله بعضهم: (اشکالی است که بعضی از علمای علم اصول گفته‌اند، که این اشکال را مرحوم کمپانی در نهایت الدرایه ذکر کرده‌اند) «إنّه لا شكّ في صحّة وصف الاستصحاب بالحجّة (شکی نیست که صحیح است توصیف استصحاب به حجیت)، مع أنّه لو أريد منه (با اینکه شأن چنین است اگر اراده شود از این استصحاب) ما يؤدّي معنى الإبقاء (چیزی را که مودی است معنای ابقاء را؛ اگر بگوییم مراد از استصحاب ابقاء است)، لا يصحّ وصفه بالحجّة (صحیح نیست وصف استصحاب به حجیت)؛ لأنّه إن أريد منه الإبقاء العمليّ (بخاطر اینکه اگر اراده شود از این ابقاء و استصحاب ابقاء عملی) المنسوب إلى المكلّف (که منسوب به مکلف است) فواضح عدم صحّة وصفه بالحجّة (واضح است که صحیح نیست وصح این ابقاء عملی را به حجیت)؛ لأنّه ليس الإبقاء العمليّ (چون معنا ندارد که عمل مکلف دلیل بر حکم شرعی بشود) يصحّ أن يكون دليلا على شيء وحجّة فيه. (اینکه صحیح نیست عمل مکلف دلیل بر شیء بشود و حجت بشود، چون عمل مکلف که دلیل بر یک شیء نمیشود، عمل مکلف که طریق به واقع نیست) وإن أريد منه الإلزام الشرعيّ (اگر اراده شود از این استصحاب الزام شرعی، یعنی ایجاب شارع از عمل به یقین متقدم) فإنّه مدلول الدليل (حکم شرعی مدلول دلیل است، دلیل باید دلالت بر حکم شرعی بکند)، لا أنّه دليل على نفسه وحجّة على نفسه (نه اینکه حکم شرعی دلیل بر خودش باشد و حجت بر نفس خودش باشد، شما میگویید اینجا استصحاب یعنی حکم شرعی، خب از این طرف حکم شرعی است یعنی مدلول دلیل است، از آن طرف میگویید حجت است یعنی دلیل است، خب لازمه‌اش این میشود که حکم شرعی دلیل بر خودش بشود، حکم شرعی هم منتسب به حجیت نمیشود)، وكيف يكون دليلا على نفسه وحجّة على نفسه؟! (چطور میشود آن حکم شرعی دلیل بر خودش باشد و حجیت بر نفسش باشد؟) فهو من هذه الجهة (پس این الزام شرعی از این جهت که مدلول دلیل است) شأنه شأن الأحكام التكليفيّة المدلولة للأدلّة». (شأن این الزام شرعی شأن احکام تکلیفیه است که مدلول ادله‌ی دیگر است، وجوب نماز از یک دلیل دیگر استفاده میشود، معنا ندارد که بگوییم وجوب نماز دلیل بر خودش است، اینجا هم اگر بگوییم استصحاب حکم شرعی است نمیشود بگوییم که استصحاب حجت است، چون نمیشود دلیل بر خودش بشود)

۵

نظر مرحوم مظفر

در مقام جواب مرحوم مظفر با ذکر سه نکته از این اشکال جواب میدهند، و با ذکر این سه نکته معنای حجیت استصحاب مشخص میشود:

۱. میفرمایند مراد ما و مقصودمان از استصحاب را ما قبلا توضیح دادیم، استصحاب چیست؟ ما قبلا گفتیم که استصحاب یعنی «القاعدة الشرعیة المجعولة لعمل المکلف» استصحاب یعنی یک قانون شرعی که جعل شده است در مقام عمل برای مکلف، پس بنابراین مرادمان از استصحاب یعنی قانون شرعی، نه مرادمان از استصحاب عمل مکلف است و نه مرادمان از استحصاب حکم شرعی است، مرادمان از استصحاب قانون شرعی میباشد.

۲. میفرمایند چه کسی گفته مراد ما از حجیت، حجیت به معنای اصولی است، ما وقتی میگوییم استصحاب حجت است مرادمان حجیت به معنای لغوی میباشد، به چه بیان؟ ما در مقدمه گفتیم که حجیت به معنای لغوی یعنی آن مطلبی که انسان به وسیله‌ی آن بر علیه غیر میتواند احتجاج کند، حجت یعنی مدرک، خب استصحاب هم مدرک است، یعنی انسان در روز قیامت به وسیله‌ی استصحاب میتواند در مقابل شارع احتجاج کند، اگر ذات مقدس حق سوال کرد که چرا شما مثلا حکم کردید به طهارت لباس، استصحاب مدرک برای ماست، حجت است، میگوییم ما از راه اخبار به دست آوردیم که استصحاب در نظر شما مدرک است، لذا به استحصاب عمل کردیم، پس استصحاب وقتی میگوییم حجت است، حجیت به معنای لغوی است، نه اینکه بگوییم استصحاب طریق به واقع است، چون حجت به معنای اصولی یعنی طریق به واقع، ما کی گفتیم استصحاب طریق به واقع است، استصحاب جعل شده است در ظرف شک به واقع، استصحاب یک وظیفه‌ی عملیه است، ولی وظیفه‌ی عملیه ایست که در پیشگاه خداوند میتوانیم به آن احتجاج کنیم، هم شارع میتواند احتجاج کند و هم عبد میتواند احتجاج کند، پس بنابراین استصحاب چیزی است که عبد به وسیله‌ی آن به مولا احتجاج میکند و معنا حجیت استصحاب هم همین است، نه اینکه اسصحاب طریق به واقع است، استصحاب که اماره نیست که طریق به واقع باشد.

۳. میفرمایند ما وقتی میگوییم استصحاب قابل احتجاج است و حجت است، که دلیل بر حجیتش داشته باشیم، یعنی بعد از اینکه ما از اخبار توانستیم حجیت استصحاب را استفاده کنیم، بعد میگوییم استصحاب حجت است، پس دقت کنید استحصاب مدلول دلیل است، استصحاب باید از دلیل دیگری استفاده کند، آن دلیل استصحاب حجت به معنای اصولی است، ولی خود استصحاب حجت به معنای لغوی است.

پس بنابراین نتیجه این شد که ما درست است که بگوییم استصحاب حجت است به علت اینکه مراد از استصحاب قانون شرعی است، و مراد از حجیت هم حجیت لغوی است، استصحاب هم حجت است بعد از اینکه دلیل داشته باشد، پس اگر ما دلیل بر حجیت استصحاب داشته باشیم استصحاب حجت است به معنای لغوی.

یک نکته را هم اضافه میکنند: میفرمایند اصولا بدانید در تمام اصول عملیه نه فقط استصحاب، و در همه‌ی قواعد فقهیه، مثل قاعده‌ی تجاوز و فراق که دیروز توضیح دادیم، به همین معنای لغوی میباشند، والّا حجت به معنای اصولی نیست، اگر یادتان باشد در اویل این جلد خواندیم، حجت به معنای اصولی مرادف با امارات است، یعنی آن امور ظنیه‌ای که قبل از اصول عملیه هستند، و تا اماره باشد نوبت به اصول عملیه نمیرسد.

۶

تطبیق (نظر مرحوم مظفر)

قلت: نستطيع حلّ هذه الشبهة (میتوانیم حل کنیم این شبهه و این اشکال را) بالرجوع إلى ما ذكرناه (به رجوع کردن به چیزی که ما ذکر کردیم آن را قبلا)، من معنى الإبقاء الذي هو مؤدّى الاستصحاب (از معنای ابقاء آنچنان ابقایی که مودای استصحاب میباشد)، وهو أنّ المراد به (و مراد به این استصحاب) القاعدة الشرعيّة المجعولة في مقام العمل. (قاعده‌ی شرعیه‌ای ایست که جعل شده است در مقام عمل) فليس المراد منه الإبقاء العمليّ المنسوب إلى المكلّف (نمیباشد مراد از این استصحاب ابقاء عملی که منسوب به مکلف میباشد)، ولا الإلزام الشرعيّ (و نمیباشد مراد از استصحاب الزام شرعی؛ اینجا اگر دقت کنید آن حرفی که ایشان در اول مقدمه‌ی بحث استصحاب گفتم با این حرف یک مقداری تناقض دارد، آنجا ایشان فرمودند مراد از ابقاء، ابقاء حکمی است، و ابقاء حکمی یعنی الزام شرعی، یعنی حکم شارع، اینجا برای فرار از اشکال میگویند مراد از استصحاب نه ابقاء عملی است و نه الزام شرعی)، فيصحّ وصفه بالحجّة (پس صحیح است بگوییم که استصحاب حجت است)، ولكن لا بمعنى الحجّة في باب الأمارات (و نه به معنای حجت در باب امارات)، بل بالمعنى اللغويّ لها (بلکه به معنای لغوی آن حجت)؛ لأنّه لا معنى لكون قاعدة العمل دليلا على شيء، مثبتة له (بخاطر اینکه معنا ندارد اینکه قاعده‌ی عملیه دلیل بر یک شیء و مسقط آن شیء باشد، قاعده‌ی عملیه دلیل و حجت نمیباشد)، بل هي الأمر المجعول من قبل الشارع (بلکه این قاعده‌ی عملیه امری است که جعل شده است در طرف شارع)، فتحتاج إلى إثبات ودليل (خودش احتیاج به اثبات و دلیل دارد)، كسائر الأحكام التكليفيّة من هذه الجهة (مثل احکام تکلیفیه از این جهت، مثل وجوب نماز، وجوب روزه و... که نیاز به دلیل دارد، خود استصحاب هم نیاز به دلیل دارد)، ولكنّه نظرا إلى أنّ العمل على وفقها (لکن نظر بر اینکه عمل بر وفق این قاعده که استصحاب باشد) عند الجهل بالواقع (وقتی که انسان به واقع شک دارد) يكون معذّرا للمكلّف (معذر از مکلف است)، إذا وقع في مخالفة الواقع (اگر واقع را مخالفت کرد، و خداوند به او گفت چرا واقع را مخالفت کردی، میگوید بر طبق قاعده‌ی استصحاب اینکار را کردم) ـ كما أنّه يصحّ الاحتجاج بها على المكلّف (چنانچه صحیح است احتجاج نمودن به این قاعده بر علیه مکلف)، إذا لم يعمل على وفقها فوقع في المخالفة (زمانی که عمل نکند بر وفق این قاعده پس واقع شود در مخالفت با واقع، خداوند میتواند بگوید چرا به استصحاب عمل نکردی و عملت بر خلاف واقع درآمد؟) ـ ، صحّ أن توصف بكونها حجّة بالمعنى اللغويّ. (لکن نظر بر اینکه عمل بر طبق استصحاب معذر است، صحیح است وصف شود این اسصحاب به اینکه حجت است به معنای لغوی) وبهذه الجهة يصحّ أن توصف بالحجّة سائر الأصول العمليّة (و به همین علت است که صحیح است توصیف نمودن به حجت سایر اصول عملیه را) والقواعد الفقهيّة المجعولة للشاكّ الجاهل بالواقع (و قواعد فقهیه‌ای که جعل شده برای شاک جاهل به واقع، پس هم قواعد فقهیه را میتوان گفت حجت است و هم اصالت البرائت را میتوان گفت حجت است، به همین معنای لغوی که گفتیم)، فإنّها كلّها توصف بالحجّة في تعبيراتهم (پس به درستی که تمام اصول عملیه وصف میشود به حجت در تعبیرات علمای اصول)، ولا شكّ في أنّه لا معنى (شکی نیست در اینکه معنا ندارد) لأن يراد منها الحجّة في باب الأمارات (برای اینکه اراده شود از این اصول عملیه حجت در باب امارات {صدای استاد قطع میشود....})، فيتعيّن أن يراد منها هذا المعنى اللغويّ من الحجّة. (پس مشخص است از این اصول عملیه همین معنای لغوی از حجت)

وبهذه الجهة تفترق القواعد والأصول الموضوعة للشاكّ عن سائر الأحكام التكليفيّة (و به همین جهت یعنی استصحاب به معنای لغوی، جدا میشود قواعد فقهیه و اصول عملیه‌ای که وضع شده‌اند برای انسان شاک از سائر احکام تکلیفیه؛ یک فرق بین استصحاب و سائر احکام تکلیفیه این است که احکام تکلیفیه ابدا متصف به حجت نمیشوند، چه حجت به معنای لغوی و چه حجت به معنای اصولی، و لکن استصحاب متصف به حجت به معنای لغوی میشود)؛ فإنّها لا يصحّ وصفها بالحجّة مطلقا (پس به درستی که این احکام تکلیفیه صحیح نیست توصیف اینها را به حجت مطلقا)، حتى بالمعنى اللغويّ. (مطلقا یعنی حتی به معنای لغوی، وجود نماز نمیشود بگوییم حجت است حتی به معنای لغوی، لکن این قواعد اصول عملیه را میتوان به معنای لغوی گفت حجت است)

غير أنّه يجب ألاّ يغيب عن البال (واجب است که فراموش نکند انسان] أنّ وصف القواعد والأصول الموضوعة للشاكّ بالحجّة (اینکه توصیف قواعد و اصول موضوعه برای شاک به حجت، ما قواعد فقهیه را وقتی مگوییم حجت است که) يتوقّف على ثبوت مجعوليّتها من قبل الشارع (توقف دارد بر ثابت شدن جعل شدن این اصول از طرف شارع) بالدليل الدالّ عليها. (به سبب دلیلی که بر اینها دلالت میکند) فالحجّة في الحقيقة هي: القاعدة المجعولة للشاكّ بما أنّها مجعولة من قبله (پس حجت در حقیقت این قاعده ایست که جعل شده برای شاک، به اینکه این قاعده مجعول است از طرف شارع)، وإلاّ إذا لم تثبت مجعوليّتها (و الّا اگر ثابت نشد مجعولیت این اصول از طرف شارع) لا يصحّ أن تسمّى «قاعدة» (نمیتوانیم بگوییم اینها اصلا قاعده‌ی شرعیه هستند)؛ فضلا عن وصفها بالحجّة. (چه برسد بتوانیم بگوییم که حجت است)

وعليه، فيكون المقوّم لحجّيّة القاعدة المجعولة للشاكّ ـ أيّة قاعدة كانت ـ هو الدليل الدالّ عليها (بنابراین مقوم حجیت قاعده‌ای که جعل شده است برای شاک، هر قاعده‌ای باشد، میخواهد اصول عملیه باشد میخواهد قواعد فقهیه باشد میخواهد قاعده‌ی فراق باشد، هر چه که باشد مقوم حجیت اینها همان دلیلی است که دلالت میکند بر این حجیت) الذي هو حجّة بالمعنى الاصطلاحيّ. (آنچنان دلیلی که آن دلیل حجت است به معنای اصطلاحی، دلیل بر استصحاب که اخبار باشد حجت است به معنای اصطلاحی، خود استصحاب حجت است به معنای لغوی)

۷

جواب مرحوم کمپانی به اشکال و نظر مصنف نسبت به آن

مرحوم کمپانی بعد از اینکه این اشکال را مطرح نمودند، آمدند خودشان از این اشکال یک جوابی را ذکر کرده‌اند، که مرحوم مظفر این جواب را قبول ندارند، حالا ایشان آن جواب را ذکر میکنند و بعد میفرمایند جواب ما از جواب مرحوم کمپانی بهتر است و با جواب ما نیازی به جواب مرحوم کمپانی نداریم.

مرحوم کمپانی جوابشان به این شکل است: ایشان میفرمایند بنابر این اشکال نتیجه میگیریم که علمای علم اصول که میگویند استصحاب حجت است، مجازا استصحاب را حجت میدانند، درست است که در ظاهر حجیت صفت استصحاب است ولی این مجازا است، در واقع این حجیت صفت برای یک چیز دیگر است، و مجازا این حجیت را علما به استصحاب نسبت داده‌اند، خب حالا حجت واقعا صفت برای چه چیزی است؟ برای بیان این مسئله باید یک مقدمه‌ای را عرض کنیم:

مقدمه: این است که یادتان هست در اوایل بحث گفتیم که سه مجرا در باب استصحاب وجود دارد، برای دلیل بر حجیت استصحاب سه مبنا است، یک اخبار و روایات دوم حکم عقل سوم بناء عقلا، کسانی که میگویند استصحاب از باب اخبار و روایات حجت است، آنها میگویند اخبار و روایات دلالت میکنند بر اینکه یقین سابق حجت است، با این توصیف که میگویند یقین سابق تا وقتی که بود به حکم عقل حجت است، یعنی دیروز که شما یقین داشتید که لباستان پاک است، خب قطع به حکم عقل حجت است، پس این یقین تا وقتی که وجدانی بود به حکم عقل حجت است، وقتی که حالت شک آمد، روایات میگویند تعبدا بگو یقین سابق الان باقی است، همین جا دقت کنید، مرحوم کمپانی میفرمایند وقتی میگوییم استصحاب حجت است، یعنی یقین سابق حجت است، نه اینکه خود استصحاب حجت باشد، ما میگوییم روایات میگویند یقین سابق حجت است، پس این یک توضیح با این مطلب بر مبنای روایات.

اما اگر گفتیم استصحاب به حکم عقل حجت است، آقایان میگویند در باب استصحاب یقین سابق که بود شک لاحق هم که آمد، بعد از شک لاحق اگر انسان توجه پیدا کند و التفات پیدا کند به آن یقین گذشته یک ظنی برای انسان پیدا میشود، ظن به بقای یقین سابق، و به عبارت دیگر آقایان میگویند عقل حکم میکند در باب استصحاب بعد از یقین سابق و شک لاحق ظن به بقاء هم وجود دارد، عقل حکم میکند که این ظن حجت است عقل حکم میکند که این ظن به بقاء که بعد از شک پیدا شده است حجت است، اینجا مرحوم کمپانی میفرمایند شما که میگویید استصحاب حجت است، بر طبق این مبنا مراد این است که یعنی ظن به بقاء که حاصل از این شک است حجت است، خود این ظن حجت است به حکم عقل، اینهم جواب بعدی بود.

اما قول سومی که داریم که استصحاب حجت است به بنای عقلا، کسانی که میگویند استصحاب حجت است به بنای عقلا، میگویند عقلا به وجود سابق عمل میکنند، بنای عملی عقلاست به عمل کردن به وجود سابق، حالا اینجا مثال میزنند که شما که میخواهید از دانشگاه به خانه بروید، احتمال میدهید که مثلا خانه‌تان خراب شده باشد اما به این احتمال اهمیت نمیدهید، میگویید که خانه بر همان وجود سابقش هست. خلاصه حتی ادعا میکنند که حیوانات هم همین گونه هستند و به وجود سابق عمل میکنند. خب اگر اینگونه گفتیم مرحوم کمپانی میفرمایند وقتی میگوییم استصحاب حجت است یعنی همان وجود سابق حجت است نه خود استصحاب.

پس بنابراین ایشان اشکال از استصحاب حجت است را اینگونه توجیه میکنند.

مرحوم مظفر میفرمایند دو حرف در اینجا داریم: این توجیه وقتی درست است که نتوانیم حجت را صفت برای استصحاب قرار بدهیم، خب بعد باید توجیه کنیم که حجیت به یکی از اجزای استصحاب برمیگردد که یقین سابق باشد، یا ظن به بقا باشد یا کون سابق باشد، اما ما در جواب ثابت کردیم که اشکالی ندارد که حجیت صفت برای خود استصحاب باشد، لذا این توجیه خلاف واقع است، مگر در علمای اصول نمیتوانستند که بگویند «الیقین السابق حجة»، در حالی که گفته‌اند «الاستحصاب حجة» این خلاف ظاهر است، ظاهر کلمات علما که میگویند «الاستصحاب حجة» یعنی مجموعه‌ی خود استصحاب حجت است نه اینکه یقین سابق حجت است یا وجود سابق حجت است یا ظن به بقا حجت میباشد.

پس خلاصه مطلب این است که ما با این اشکال و جواب معنای حجیت استحصاب را فهمیدیم.

۸

تطبیق (جواب مرحوم کمپانی به اشکال و نظر مصنف نسبت به آن)

وإذا ثبتت صحّة وصف نفس قاعدة الاستصحاب بالحجّة بالمعنى اللغويّ (آنگاه که ثابت شد صحیح بودن توصیف خود قاعده‌ی استصحاب به حجت به معنای لغوی) لم تبق حاجة إلى التأويل (باقی نمیماند نیازی به توجیه کردن)؛ لتصحيح وصف الاستصحاب بالحجّة (برای تصحیح توصیف استصحاب به حجت) ـ كما صنع بعض مشايخنا قدس‌سره ـ (چنانچه بعضی از مشایخ ما این توجیه را انجام داده‌اند)؛ إذ جعل الموصوف بالحجّة فيه (آنگاه که قرار داده است موصوف به حجت را در این باب استصحاب) ـ على اختلاف المباني ـ أحد أمور ثلاثة: (یکی از این سه امر)

١. «اليقين السابق» (یعنی وقتی میگوییم استصحاب حجت است یعنی یقین سابق حجت است)، باعتبار أنّه يكون منجّزا للحكم حدوثا عقلا (به این اعتبار که آن یقین سابق منجز حکم است در حالت وجودش عقلا، توضیح دادیم یقین سابق اگر باشد که عقلا حجت است، چون حکم عقل است که قطع حجت است)، والحكم بقاء بجعل الشارع. (اما حکم میکنیم به بقاء یقین سابق به جعل شارع، یعنی تعبدا میگوییم یقین سابق وجود دارد، پس یقین سابق حجت است به جعل شارع؛ این وقتی است که بگوییم مبنای حجیت استصحاب روایات است)

٢. «الظنّ بالبقاء اللاحق» (موصوف به حجیت ظن به بقاء لاحق است)، بناء على اعتبار الاستصحاب من باب حكم العقل. (اما بناء بر اینکه اعتبار استصحاب از باب حکم عقل باشد؛ مفصل خواهیم خواند که عقل حکم میکند به ظن به بقاء و به این ظن هم میگویند که حجت است)

٣. «مجرّد الكون السابق» (موصوف به حجیت مجرد بودن سابق است، همان وجود سابق)، فإنّ الوجود السابق (پس به درستی که وجود سابق) يكون حجّة في نظر العقلاء (میباشد حجت در نظر عقلا) على الوجود الظاهريّ في اللاحق (بر وجود ظاهری در لاحق، یعنی شک ظاهری را عقلا به آن اعتنا نمیکنند و میگویند همان وجود سابق حجت است)، لا من جهة وثاقة اليقين السابق (نه از این جهت که ما امروز اطمینان داریم به آن یقین سابق)، ولا من جهة رعاية الظنّ بالبقاء اللاحق (و نه از جهت رعایت ظن به بقاء لاحق)، بل من جهة الاهتمام بالمقتضيات (بلکه از جهت اهتمام به مقضیات عرفی)، والتحفّظ على الأغراض الواقعيّة. (و حفظ نمودن از اغراض واقعی، در باب خودش خواهد آمد که اگر انسان در همه جا بخواهد به شک خودش، اعتنا کند نه به یقین سابق باید دست به هیچ کاری نزند، تمام اغراض واقعی انسان فوت میشود)

فإنّ كلّ هذه التأويلات (مرحوم مظفر میفرمایند تمام این تاویلات) إنّما نلتجئ إليها (همانا دست میاندازیم به این توجیهات) إذا عجزنا عن تصحيح وصف نفس الاستصحاب بالحجّة (آنگاه که عاجز باشیم از تصحیح کردن توصیف خود استصحاب را به حجت)، وقد عرفت صحّة وصفه بالحجّة بمعناها اللغويّ. (در حالی که تو شناختی صحیح بودن توصیف استصحاب را به حجت به معنای لغوی)

ثمّ لا شكّ في أنّ الموصوف بالحجّة في لسان الأصوليّين نفس الاستصحاب (سپس شکی نیست در اینکه موصوف به حجت در زبان اصولیین خود استصحاب است، این خلاف ظاهر است که اصولیین میگویند «استصحاب حجت است» بعد شما بگویید که مثلا منظورشان آن یقین سابق است که حجت است)، لا اليقين المقوّم لتحقّقه (نه آن یقینی که مقوّم تحقق استصحاب است)، ولا الظنّ بالبقاء، ولا مجرّد الكون السابق، وإن كان ذلك كلّه ممّا يصحّ وصفه بالحجّة. (ولو تمام این سه مسئله صحیح است توصیفش به حجیت، ولی وقتی علما میگویند استصحاب حجت است مرادشان این سه مسئله نیست بلکه مرادشان خود استصحاب است)

ولا نقول بجريان استصحاب الحدث إلى حين الصلاة ؛ لعدم فعليّة الشكّ إلاّ بعد الصلاة.

وأمّا : الاستصحاب الجاري بعد الصلاة فهو محكوم لقاعدة الفراغ.

أمّا : لو قلنا بجريان الاستصحاب مع الشكّ التقديريّ ، وكان يقدّر فيه الشكّ في الحدث لو أنّه التفت قبل الصلاة ، فإنّ المصلّي حينئذ يكون بمنزلة من دخل في الصلاة وهو غير متطهّر يقينا ، فلا تصحّ صلاته وإن كان غافلا حين الصلاة ، ولا تصحّحها قاعدة الفراغ ؛ لأنّها لا تكون حاكمة على الاستصحاب الجاري قبل الدخول في الصلاة.

معنى حجّيّة الاستصحاب

من جملة المناقشات في تعريف الاستصحاب المتقدّم ـ وهو إبقاء ما كان ونحوه ـ ما قاله بعضهم (١) : «إنّه لا شكّ في صحّة وصف الاستصحاب بالحجّة ، مع أنّه لو أريد منه ما يؤدّي معنى الإبقاء ، لا يصحّ وصفه بالحجّة ؛ لأنّه إن أريد منه الإبقاء العمليّ المنسوب إلى المكلّف فواضح عدم صحّة وصفه بالحجّة ؛ لأنّه ليس الإبقاء العمليّ يصحّ أن يكون دليلا على شيء وحجّة فيه. وإن أريد منه الإلزام الشرعيّ فإنّه مدلول الدليل ، لا أنّه دليل على نفسه وحجّة على نفسه ، وكيف يكون دليلا على نفسه وحجّة على نفسه؟! فهو من هذه الجهة شأنه شأن الأحكام التكليفيّة المدلولة للأدلّة».

قلت : نستطيع حلّ هذه الشبهة بالرجوع إلى ما ذكرناه ، من معنى الإبقاء الذي هو مؤدّى الاستصحاب ، وهو أنّ المراد به القاعدة الشرعيّة المجعولة في مقام العمل. فليس المراد منه الإبقاء العمليّ المنسوب إلى المكلّف ، ولا الإلزام الشرعيّ ، فيصحّ وصفه بالحجّة ، ولكن لا بمعنى الحجّة في باب الأمارات ، بل بالمعنى اللغويّ لها ؛ (٢) لأنّه لا معنى لكون قاعدة العمل دليلا على شيء ، مثبتة له ، بل هي الأمر المجعول من قبل الشارع ، فتحتاج إلى إثبات

__________________

(١) وهو المحقّق الأصفهانيّ في نهاية الدراية ٣ : ٧.

(٢) قد مرّ في الجزء الثالث أنّ الحجّة لغة «كلّ شيء يصلح أن يحتجّ به على الغير».

وأمّا : فى اصطلاح الأصوليّين «الحجّة كلّ شيء يكشف عن شيء آخر ، ويحكي عنه على وجه يكون مثبتا له». فمراد المصنّف أنّ الحجّة تطلق على الاستصحاب بالمعنى الأوّل ، لا الثاني.

ودليل ، كسائر الأحكام التكليفيّة من هذه الجهة ، ولكنّه نظرا إلى أنّ العمل على وفقها عند الجهل بالواقع يكون معذّرا للمكلّف ، إذا وقع في مخالفة الواقع ـ كما أنّه يصحّ الاحتجاج بها على المكلّف ، إذا لم يعمل على وفقها فوقع في المخالفة ـ ، صحّ أن توصف بكونها حجّة بالمعنى اللغويّ. وبهذه الجهة يصحّ أن توصف بالحجّة سائر الأصول العمليّة والقواعد الفقهيّة المجعولة للشاكّ الجاهل بالواقع ، فإنّها كلّها توصف بالحجّة في تعبيراتهم ، ولا شكّ في أنّه لا معنى لأن يراد منها الحجّة في باب الأمارات ، فيتعيّن أن يراد منها هذا المعنى اللغويّ من الحجّة.

وبهذه الجهة تفترق القواعد والأصول الموضوعة للشاكّ عن سائر الأحكام التكليفيّة ؛ فإنّها لا يصحّ وصفها بالحجّة مطلقا ، حتى بالمعنى اللغويّ.

غير أنّه يجب ألاّ يغيب عن البال أنّ وصف القواعد والأصول الموضوعة للشاكّ بالحجّة يتوقّف على ثبوت مجعوليّتها من قبل الشارع بالدليل الدالّ عليها. فالحجّة في الحقيقة هي : القاعدة المجعولة للشاكّ بما أنّها مجعولة من قبله ، وإلاّ إذا لم تثبت مجعوليّتها لا يصحّ أن تسمّى «قاعدة» ؛ فضلا عن وصفها بالحجّة.

وعليه ، فيكون المقوّم لحجّيّة القاعدة المجعولة للشاكّ ـ أيّة قاعدة كانت ـ هو الدليل الدالّ عليها الذي هو حجّة بالمعنى الاصطلاحيّ.

وإذا ثبتت صحّة وصف نفس قاعدة الاستصحاب بالحجّة بالمعنى اللغويّ لم تبق حاجة إلى التأويل ؛ لتصحيح وصف الاستصحاب بالحجّة ـ كما صنع بعض مشايخنا قدس‌سره (١) ـ ؛ إذ جعل الموصوف بالحجّة فيه ـ على اختلاف المباني ـ أحد أمور ثلاثة :

١. «اليقين السابق» ، باعتبار أنّه يكون منجّزا للحكم حدوثا عقلا ، والحكم بقاء بجعل الشارع.

٢. «الظنّ بالبقاء اللاحق» ، بناء على اعتبار الاستصحاب من باب حكم العقل.

٣. «مجرّد الكون السابق» ، فإنّ الوجود السابق يكون حجّة في نظر العقلاء على الوجود الظاهريّ في اللاحق ، لا من جهة وثاقة اليقين السابق ، ولا من جهة رعاية الظنّ بالبقاء

__________________

(١) وهو المحقّق الأصفهاني في نهاية الدراية ٣ : ٩ ـ ١٠.

اللاحق ، بل من جهة الاهتمام بالمقتضيات ، والتحفّظ على الأغراض الواقعيّة.

فإنّ كلّ هذه التأويلات إنّما نلتجئ إليها إذا عجزنا عن تصحيح وصف نفس الاستصحاب بالحجّة ، وقد عرفت صحّة وصفه بالحجّة بمعناها اللغويّ.

ثمّ لا شكّ في أنّ الموصوف بالحجّة في لسان الأصوليّين نفس الاستصحاب ، لا اليقين المقوّم لتحقّقه ، ولا الظنّ بالبقاء ، ولا مجرّد الكون السابق ، وإن كان ذلك كلّه ممّا يصحّ وصفه بالحجّة.

هل الاستصحاب أمارة ، أو أصل؟

بعد أن تقدّم أنّه لا يصحّ وصف قاعدة العمل للشاكّ ـ أيّة قاعدة كانت ـ بالحجّة في باب الأمارات يتّضح لك أنّه لا يصحّ وصفها بالأمارة ؛ فإنّه تكون أمارة على أيّ شيء؟ وعلى أيّ حكم؟ ولا فرق في ذلك بين قاعدة الاستصحاب ، وبين غيرها من الأصول العمليّة ، والقواعد الفقهيّة ؛ إذ أنّ قاعدة الاستصحاب في الحقيقة مضمونها حكم عامّ ، وأصل عمليّ يرجع إليها المكلّف عند الشكّ والحيرة في بقاء ما كان. ولا يفرق في ذلك بين أن يكون الدليل عليها الأخبار ، أو غيرها من الأدلّة ، كبناء العقلاء ، وحكم العقل ، والإجماع. ولكنّ الشيخ الأنصاريّ رحمه‌الله فرّق في الاستصحاب بين أن يكون مبناه الأخبار فيكون أصلا ، وبين أن يكون مبناه حكم العقل فيكون أمارة. قال ما نصّه :

«إنّ عدّ الاستصحاب من الأحكام الظاهريّة الثابتة للشىء بوصف كونه مشكوك الحكم ، نظير أصل البراءة ، وقاعدة الاشتغال مبنيّ على استفادته من الأخبار. وأمّا : بناء على كونه من أحكام العقل فهو دليل ظنّيّ اجتهاديّ ، نظير القياس ، والاستقراء على القول بهما». (١)

أقول : وكأنّ من تأخّر عنه أخذ هذا الرأي إرسال المسلّمات. والذي يظهر من القدماء أنّه معدود عندهم من الأمارات ؛ كالقياس ، إذ لا مستند لهم عليه إلاّ حكم العقل. (٢) غير أنّ

__________________

(١) فرائد الأصول ٢ : ٥٤٣.

(٢) قال الشيخ الأنصاريّ : «ولكن ظاهر كلمات الأكثر : كالشيخ ، والسيدين ، والفاضلين والشهيدين ، وصاحب المعالم كونه حكما عقليّا ، ولذا لم يتمسّك أحد هؤلاء فيه بخبر من الأخبار». فرائد الأصول ٢ : ٥٤٣.