درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۷۸: مباحث حجت ۶۰

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

نتیجه گیری از روایات باب

بحث در قاعده‌ی ثانویه در باب متعادلین متعارضین بود، یازده روایت را برای این مبحث ذکر کردند، بعد از ذکر این یازده روایت وارد یک جمع بندی میشوند تا بینیم قاعده‌ی ثانویه در باب متعارضین تخییر است یا توقف؟

دو مطلب را متذکر میشوند: میفرمایند این یازده روایت را که بررسی میکنیم سه مضمون مختلف دارد، بعضی از این روایات دلالت میکنند بر اینکه عند التعارض مخیّرید مطلقا چه مرجح باشد و چه مرجح نباشد. گروه دوم دلالت میکند بر تخییر در صورت فقدان مرجح، یعنی اگر مرجح نباشد مخیّرید. گروه سوم دال بر توقف میباشد. اخبار گروه اول را به اتفاق همه‌ی علما حمل میکنیم بر گروه دوم چون بینشان اطلاق و تقیید است، و بعد نتیجه میگیریم که اخبار اول که میگوید تخییر مطلقا مقید است در صورت فقد مرجح، یعنی ما مخیّریم در صورتی که مرجح وجود نداشته باشد، مخصوصا ما روایات دیگری هم داریم که بعدا ذکر میکنیم، این روایات تصریح میکنند که در باب تعارض اگر مرجح وجود داشت باید اخذ به مرجح بکنیم، پس بنابراین نتیجه میگیریم که با جمع بین اینها استفاده میکنیم که در باب تعارض اول باید به دنبال ترجیح برویم، پس وظیفه‌ی اولیه پیدا کردن مرجح است، اول نه توقف است و نه تخییر، اگر هر دو روایت مرجح نداشتند و مساوی بودند اینجا بعضی روایات میگویند وظیفه تخییر است و بعضی میگویند وظیفه توقف است، تا ما حساب کنیم کدام گروه حجت است.

اینجا امکان دارد یک نفر اشکال کند که شما گفتید وظیفه‌ی اولیه ترجیح است، روایت شماره‌ی ده بر خلاف این مسئله حکم میکند، روایت شماره‌ی ده وقتی از امام سوال میکند که در دو روایت متعارض چه کار کنیم؟ امام اول میفرمایند اولا توقف کنید، بعد راوی میگوید که ضرورت است مجبوریم به آن عمل کنیم، امام میفرمایند چون حالا که باید یکی را انجام بدهید به مخالف با عامه عمل کنید، شما میگویید وظیفه‌ی اولیه ترجیح است ولی روایت دهم میگوید وظیفه‌ی اولیه توقف است.

ایشان میفرمایند مفاد روایت دهم توقف است در صورت امکان تحصیل علم، امام میفرمایند توقف کن تا اینکه امامت را ملاقات کنی، یعنی توقف در اینجا مشروط به تحصیل علم است، پس دیگر مورد ما را شامل نمیشود، چون فرض ما در صورت عدم امکان تحصیل علم است.

پس نتیجه گیری از مجموعه‌ی روایات این است که در خبرین متعارضین اولا باید دنبال مرجح بگردیم، اگر مرجح نبود، اینجا بعضی از روایات میگویند تخییر و بعضی دیگر میگویند توقف، ما باید چیکار بکنیم؟ وظیفه چیست؟

مرحوم مظفر میفرمایند ما هیچ کدام از اخبار تخییر را قبول نداریم، اخبار تخییر صلاحیت برای استدلال را ندارند، به چه دلیل؟

میفرمایند از بین آن هشت خبری که دال بر تخییر بود، خبر دوم و سوم و چهارم و ششم و هشتم را در دلالتش بر تخییر اشکال کردیم، باقی میماند خبر اول و پنجم و هفتم، میفرمایند اما خبر پنجم را صاحب صاحب الآلی نقل کرده است که سندش ضعیف است، اما خبر هفتم آن مرسله ایست که مرحوم کلینی نقل کرده بود، مرحوم مظفر میفرمایند به احتمال قوی این جمله روایت نیست بلکه استنباط مرحوم کلینی از روایت است، به چه دلیل؟ میفرمایند به این دلیل که یک جا این کلام «بایهما اخذت من باب تسلیم وسعت» به صورت مفرد نقل میکند، بعد عین همین را در مقدمه‌ی کتاب کافی به صورت جمع نقل میکند، میگوید «بایهما اخذتم من باب تسلیم وسعتم» از اینکه اختلاف در نقل است معلوم میشود روایت نیست بلکه از استنباطات مرحوم کلینی است، خب ولو ما به مرحوم مظفر عرض میکنیم که ما نفهمیدیم با اینکه صریحا مرحوم کلینی عرض میکنند «فی روایت اخری» چطور ایشان میفرمایند که این استنباط مرحوم کلینی است؟ میخوایید اخبار تخییر را رد کنید راه دیگری برای رد این روایت است مثلا بگویید این روایت مرسل است و حجت نیست، بگویید این روایت نیست بلکه استنباط مرحوم کلینی است با صراحتی که مرحوم کلینی در کلامشان دارند این درست نیست؛ خلاصه خبر هفتم را میگوییم یا روایت نیست یا خبر مرسل است و حجت نیست.

باقی میماند خبر شماره‌ی یک، این خبر هم دلالتش تمام است و هم سندش تمام است، این را چطور رد میکنند؟ میفرمایند حالا که معلوم شد ازبین این چند خبر همه از رده خارج شدند غیر این یکی، میفرمایند که اخبار توقف اخبار زیادی است، سه چهار خبر است، سندشان خوب است و دلالت این اخبار صحیح است، در مقام تعارض یک خبر میگوید تخییر و چهار پنج میگویند توقف، چون اخبار توقف زیاد است و قوی است دلالتشان، اینها اظهر هستند بر آن یک خبر و اظهر و ظاهر مقدم است.

پس نتیجه میگیرند که اخبار تخییر با اخبار توقف نمیتواند معارضه کند، اخبار توقف مقدم است، به علت اینکه هم بیشتر هستند و هم از نظر دلالت هم قوی‌تر از اخبار تخییر هستند. اضافه بر این میفرمایند توقف با قاعده‌ی اولیه هم مناسب است چون قاعده‌ی اولیه تساقط است و توقف هم نتیجه‌اش همان تساقط است. پس با این مویدات مرحوم مظفر قائل میشوند به اینکه قاعده‌ی ثانویه در باب متعارضین متعادلین توقف میباشد.

۴

تطبیق (نتیجه گیری از روایات باب) (۱)

هذه جملة ما عثرت عليه من الروايات (میفرمایند این مقداری از آن چیزی است که من دست پیدا کرده ام در یکی از روایات) فيما يتعلّق بالتخيير أو التوقّف. (در آنچه که تعلق دارد به تخییر یا توقف) والظاهر منها (ظاهر از این روایات؛ در دو مرحله دو مطلب را به طور کلی بیان میکنند، که ما با ریزه کاری‌هایش بیان کردیم) ـ بعد ملاحظة أخبار الترجيح الآتية (بعد از ملاحظه کردن اخبار ترجیح که به زودی خواهد آمد)، وبعد ملاحظة مقيّداتها بصورة فقدان المرجّح (و بعد از ملاحظه کردن مقیدات این روایات، در صورت فقدان مرجح، بعضی از روایات میگفتند تخییر اما مقید بودند به صورت فقدان مرجح)، ولو في الجملة (ولو اینکه بالجمله است، یعنی مثلا بعضی از اخبار یک مرجح را نقل کرده‌اند) ـ أنّ الرجوع إلى التخيير، أو التوقّف بعد فقد المرجّحات (ظهور این اخبار این است که رجوع به تخییر یا توقف بعد از فقدان مرجح است)، فتحمل مطلقاتها على مقيّداتها. (پس حمل میشود روایات مطلقه بر ان روایات مقیّده، روایاتی که میگوید تخییر مطلقا حمل میشود بر آن روایاتی که میگوید تخییر در صورت فقد مرجح)

والخلاصة أنّ المتحصّل منها جميعا (خلاصه این است که نتیجه‌ی این روایات جمیعا) أنّه يجب أوّلا ملاحظة المرجّحات بين المتعارضين (اولا واجب است ملاحظه‌ی مرجحات بین متعارضین)، فإن لم تتوفّر المرجّحات (اگر مرجحات موجود نبودند)، فالقاعدة هي التخيير، أو التوقّف (پس قاعده تخییر است یا توقف) على حسب استفادتنا من الأخبار (بر حسب استفاده‌ی ما از اخبار)، لا أنّ القاعدة التخيير أو التوقّف في كلّ متعارضين (نه اینکه قاعده تخییر یا توقف است در کلّ متعارضین) وإن كان فيهما ما يرجّح أحدهما على الآخر. (و اگرچه در این متعارضین سببی باشد که ترجیح دهد یکی از این دو را بر دیگری، از این روایات استفاده نمیکنیم که اولا باید قائل به توقف بشویم، بلکه اولا باید به دنبال مرجح بگردیم)

نعم (این جواب از آن اشکال است که اگر شخصی بگوید روایت دهم که میگفت توقف از اول)، المستفاد من الرواية العاشرة فقط (آن چیزی که استفاده میشود از روایت دهم فقط) ـ وهي خبر سماعة ـ أنّ التوقّف هو الحكم الأوّلي (مستفاد از خبر دهم این است که توقف حکم اولی است، در حالی که شما گفتید تساقط حکم اولی است)؛ إذ أرجعه إلى الترجيح بمخالفة العامّة (زیرا ارجاع داد امام راوی را به ترجیح به مخالفت عامه) بعد فرض ضرورة العمل بأحدهما (بعد از اینکه راوی گفت که حتما باید به یکی از این دو عمل کند)، بحسب فرض السائل. (به حسب فرض سائل، یعنی امام فرمودند اگر ضرورت نباشد باید توقف کنید اولا)

ولكنّ التأمّل فيها يعطي أنّها (لکن دقت در روایت دهم به دست میدهد که این روایت دهم) لا تنافي أدلّة تقديم الترجيح (منافاتی با ادله‌ی تقدیم ترجیح ندارد، روایت عاشر نمیگوید که اولا توقف است حتی در زمان غیبت)، فإنّ الظاهر أنّ المراد منها (پس به درستی که ظاهر این است که مراد از روایت دهم) ترك العمل رأسا (ترک عمل است رأسا)؛ انتظارا لملاقاة الإمام (در حالی که منتظر ملاقات امام است)، لا التوقّف والعمل بالاحتياط. (نه اینکه بگوییم امام گفته است اولا توقف در فتوا و عمل به احتیاط کنید)

وبعد هذا يبقى علينا (و بعد از این بر ما باقی میماند) أن نعرف وجه الجمع بين أخبار التخيير (اینکه بدانیم وجه جمع بین اخبار تخییر)، وأخبار التوقّف فيما ذكرناه من الأخبار المتقدّمة. (خب بعضی از روایات میگویند تخییر و بعضی میگویند توقف، ما بین انی دو دسته از روایات چگونه جمع کنیم؟) وقد ذكروا وجوها للجمع لا يغني أكثرها. (بعضی خواسته‌اند جمع کنند بین این دو دسته از روایات که بسیاری از این وجوه جمع فایده‌ای ندارد)

۵

تطبیق (نتیجه گیری از روایات باب) (۲)

وأنت ـ بعد ملاحظة ما مرّ من المناقشات في الأخبار (و شما بعد از ملاحظه کردن آنچه که گذشت از آن اشکالات در باب اخباری که) التي استظهروا منها التخيير (استظهار نمودند از آن تخییر را) ـ تستطيع أن تحكم بأنّ التوقّف هو القاعدة الأوّليّة (میتوانیم حکم کنیم که توقف قاعده‌ی ثانویه است {اینجا اشتباه نوشته است که قاعده‌ی اولیه، چون بحث ما در قاعده‌ی ثانویه است} اگر در اخبار دقت کنید میتوانید حکم کنید که توقف قاعده‌ی ثانویه است)، وأنّ التخيير لا مستند له (تخییر دلیلی ندارد)؛ إذ لم يبق ما يصلح مستندا له إلاّ الرواية الأولى (میفرمایند از بین این چند روایت تخییر باقی نمیماند چیزی که صلاحیت داشته باشد اینکه مستند برای تخییر باشد مگر روایت اول، غیر از روایت اول ایشان همه را باطل میکنند، فقط روایت اول است که هم دلالتا و هم سندا حجت است)، وهي لا تصلح لمعارضة الروايات الكثيرة (و این یک روایت صلاحیت ندارد برای معارضه با روایات فراوانی که) الدالّة على وجوب التوقّف (دلالت بر وجوب توقف میکند)، والردّ إلى الإمام. (و ردّ به امام میکنند)

أمّا الخامسة ـ وهي مرفوعة زرارة ـ : فهي ضعيفة السند جدّا (سندش ضعیف است جدا)، ـ وقد أشرنا فيما سبق إلى ذلك، وسيأتي بيانه ـ ؛ على أنّ راويها نفسه (صاحب خود کتاب خبر پنجم را که دال بر تخییر است ذکر کرد، بعد از آن یک خبر دیگری ذکر میکنند که دال بر توقف است، پس معلوم میشود حتی خود خبر پنجم در نزد صاحب کتاب حجت نبوده است، که پشت سرش خبر توقف را ذکر کرده‌اند) عقّبها (پشت سر آورده این روایت را) بالمرسلة المتقدّمة بالرقم (١١) الواردة في التوقّف، والإرجاء. (که آن روایت در توقف و ارجاء میباشد)

وأمّا السابعة ـ مرسلة الكلينيّ ـ : فليس من البعيد أنّها من استنباطاته (اینکه آن جمله به از استنباطات و اجتهادات خود کلینی باشد)، حسبما فهمه من الروايات (بر حسب چیزی که از روایات فهمیده است)، لا أنّها رواية مستقلّة في قبال سائر روايات الباب. (نه اینکه این روایت یک روایت مستقلی باشد در قبال سائر روایات باشد) ويشهد لذلك (موید این مطلب این است) ما ذكره في مقدّمة «الكافي» (چیزی است که آن را ذکر کرده است در مقدمه‌ی کافی) من مرسلة أخرى بهذا المضمون: (یک مرسله‌ی دیگر را به همین مضمون) «بأيّهما أخذتم من باب التسليم وسعكم» (اینکه همان روایت را به صورت جمع در اینجا ذکر کرده‌اند و در آنجا به صورت مفرد، از اینجا معلوم میشود که این یک روایت نیست)، ؛ لأنّه لم ترد عنده رواية بهذا التعبير (بخاطر اینکه وارد نشده است در نزد مرحوم کلینی به این تعبیر) إلاّ تلك المرسلة التي نحن بصددها (مگر همان روایت مرسله‌ای که ما در صدد بیانش هستیم)، وهي بخطاب المفرد (آن روایت به خطاب مفرد است)، وهذه بخطاب الجمع. (اما این روایت به خطاب جمع است) وعليه، فيظهر أنّ المرسلتين معا هما من مستنبطاته (پس ظاهر میشود که هر دو مرسله از مستنبطات مرحوم کلینی است)، فلا يصحّ الاعتماد عليهما. (چون از مستنبطات ایشان است و روایت نیست، اعتماد به آن صحیح نیست)

إذا عرفت ما ذكرناه يظهر لك أنّ القول بالتخيير لا مستند له (قول به تخییر دلیلی ندارد) يصلح لمعارضة أخبار التوقّف (که صلاحیت داشته باشد برای معارضه با اخبار توقف)، ولا للخروج عن القاعدة الأوّليّة للمتعارضين (و نه برای خروج از قاعده‌ی اولیه متعارضین)، وهي التساقط (که تساقط باشد؛ روایات تخییر آن قدر قوی نیست که بتواند معارضه کند با قاعده‌ی اولیه)، وإن كان التخيير مذهب المشهور. (ولو تخییر مذهب مشهور است)

وأمّا أخبار التوقّف: فإنّها ـ مضافا إلى كثرتها (مضافا بر اینکه خیلی زیاد هستند) وصحّة بعضها (بعضی هاش صحیح است) وقوّة دلالتها (دلالتش هم قوی است) ـ لا تنافي قاعدة التساقط في الحقيقة (منافاتی هم با قاعده‌ی تساقط در حقیقت ندارند)؛ لأنّ الإرجاء والتوقّف (بخاطر اینکه ارجاء و توقف) لا يزيد على التساقط (چیزی زیاد‌تر از تساقط ندارد و همان تساقط است)، بل هو من لوازمه (بلکه توقف از لوازم تساقط است)، فأخبار التوقّف تكون على القاعدة. (پس اخبار توقف میباشند بر قاعده و حجت هم میباشند، پس قول ایشان این است که در باب متعارضین متعادلین ما قائل به توقف میباشیم)

۶

قیل و جواب آن

در دو سه مورد است که از مرحوم نائینی تعبیر «قیل» میکنند، که تعبیر درستی نیست نسبت به استاد خودش، البته میشود گفت که این مطلب آنقدر ضعیف است که نخواستند نسبت بدهند آن را به استادشان، مرحوم نائینی یک دلیل مفصلی دارند که ایشان یک قسمت کوتاهی از آن را ذکر میکنند، دلیل ایشان این است که میفرمایند ما قائل به تخییر هستیم و از جمع بین روایات تخییر را استفاده میکنیم، به چه بیان؟

قیل: میفرمایند روایات دال بر تخییر مطلق است، یعنی اختصاص به زمان حضور ندارد، روایات دال بر تخییر میگوید مخیّرید مطلقا، چه در زمان حضور امام یا در زمان غیبت امام، رسما حضرت حجت میفرمایند «بایهما اخذت من باب تسلیم وسعت» در زمان وجود حضرت است که میفرمایند به هر کدام خواستی عمل کن، پس روایات تخییر مطلق است، میگوید چه در زمان حضور امام و چه در زمان غیبت امام مخیّرید، روایات توقف مقید است، میگوید توقف کن «حتی تلقاء امامک» یعنی توقف در وقت حضور امام، جمع بین این دو گروه و حمل گروه دوم بر گروه اول، اقتضا میکند که بگوییم در زمان حضور امام توقف است و سوال از امام، اما در زمان غیبت امام تخییر است، آن روایتی که میگوید تخییر مطلقا، آن را مقید کنیم، بگوییم تخییر در زمان غیبت امام است، دیگر تعارض بین این دو گروه هم نیست، اخبار توقف برای زمان حضور امام است و اخبار تخییر در زمان غیبت امام است، پس نتیجه میگیریم که در زمان غیبت امام معصوم بین متعارضین متعادلین وظیفه تخییر است.

جواب: مرحوم مظفر جواب میدهند و میفرمایند شما گفتید اخبار توقف مختص به زمان حضور است، ما این را قبول نداریم، اخبار توقف میگوید باید توقف کنید تا اینکه امام را ملاقات کنید، یعنی مفاد اخبار توقف این است که به دو خبر متعارض عمل نکن و باید از سوی امام دستوری برسد نسبت به این، حالا چه در زمان غیبت باشد و چه در زمان حضور باشد، میفرمایند درست است که ظاهرش این است که «حتی تلقا امامک» اما اخبار توقف میخواهد این را بگوید که به دو خبر متعارض بدون دستور امام عمل نکنید، خب اگر در زمان غیبت دستور امام را به دو خبر متعارض ندانستیم نباید به هیچ کدام عمل کنیم، همان توقف است و تساقط، پس اخبار توقف مختص به زمان حضور امام نیست، اخبار توقف میگوید حکم توقف است تا دستور امام، خب در زمان غیبت که دستور امام نیست دستور توقف است، این یک جواب است که در اول کلام اشاره میکنند و در آخر کلام هم بیشتر آن را توضیح میدهند.

یک جواب دیگر هم میدهند: جواب دومشان این است که میفرمایند شما گفتید اخبار توقف مختص به زمان حضور امام است، و اخبار توقف میگوید در زمان غیبت توقف نمیباشد، اینکه در زمان غیبت توقف نیست شما از مفهوم این روایات استفاده کرده‌اید، چرا؟ شما میخواهید از مفهوم غایت استفاده کنید شما میخواهید بگویید چون در روایت غایت ذکر شده است پس مفهوم دارد، منطوقش این است که توقف تا وقت ملاقات امام است، یعنی در زمان حضور امام مفهومش این است که در زمان غیبت امام توقف نیست، بلکه تخییر است، و ما در باب مفاهیم گفته‌ایم که غایت وقتی مفهوم دارد که قید برای حکم باشد، اگر غایت قید برای موضوع یا محمول باشد مفهوم ندارد، و در این روایات غایت قید برای موضوع است، چون قید موضوع است، مفهوم ندارد وقتی مفهوم نداشت دیگر این حرف شما که میگویید اخبار توقف مخصوص است فقط استفاده نمیشود، اخبار توقف هم مطلق است، زمان حضور و زمان غیبت، اخبار تخییر هم مطلق است پس بینشان تعارض است، و وقتی تعارض شد بازهم حرف ما پیش میاید که بیان کردیم که نتیجه توقف خواهد شد،.

پس این جمعی که مرحوم نائینی کرد درست نبود.

۷

تطبیق (قیل و جواب آن)

وقيل في وجه تقديم أخبار التخيير (گفته شده است در وجه تقدیم اخبار تخییر): «إنّ أدلّة التخيير مطلقة بالنسبة إلى زمن الحضور (ادله‌ی تخییر میگوید مخیّرید مطلقا چه نسبت به زمان حضور و چه در زمان غیبت)، بينما أنّ أخبار التوقّف مقيّدة به. (در حالی که اخبار توقف مقیّد هستند به زمان حضور) وصناعة الإطلاق والتقييد (صنعت اطلاق و تقیید) تقتضي رفع التعارض بينهما بحمل المطلق على المقيّد. (اقتضا میکند رفع تعارض را بین این دو با حمل مطلق بر مقیّد؛ باید بگوییم اخبار توقف مقید به زمان حضور است و اخبار تخییر مقیّد به زمان غیبت امام است) ونتيجة ذلك، التخيير في زمان الغيبة، كما عليه المشهور».

أقول: إنّ أخبار التوقّف (میگویم من که اخبار توقف) كلّها بلسان الإرجاء إلى ملاقاة الإمام (تمام اخبار توقف لسانشان میگوید که توقف کن تا امامت را ملاقات کنی)، فلا يستفاد منها تقييد الحكم بالتوقّف بزمان الحضور (استفاده نمیشود از این اخبار تقیید حکم به توقف را فقط به زمان حضور امام؛ ایشان میخواهند بفرمایند حکم مقید به زمان حضور نیست تا بگوییم مفهوم دارد، بلکه موضوع مقیّد است)؛ لأنّ استفادة ذلك تتوقّف على أن يكون للغاية مفهوم (بخاطر اینکه استفاده‌ی این تقیید حکم توقف دارد که برای غایت مفهوم باشد)، وقد تقدّم بيان المناط في استفادة مفهوم الغاية (و به تحقیق گذشت در جلد اول بیان مناط در استفاده‌ی مفهوم غایت)، فقلنا: (آنجا گفتیم که) «إنّ الغاية إذا كانت قيدا للموضوع (اگر غایت قید برای موضوع باشد)، أو المحمول (یا قید محمول باشد) فقط لا دلالة لها على المفهوم (دلالت بر مفهوم نمیکند)، ولا تدلّ على المفهوم (غایت دلالت نمیکند بر مفهوم) إلاّ إذا كان التقييد بالغاية راجعا إلى الحكم». (مگر وقتی که خود آن قید به حکم رجوع کند) والغاية هنا غاية لنفس الإرجاء (در حالی که قید در اینجا غایت برای خود ارجاء است)، لا لحكمه (نه قید برای حکم)، وهو الوجوب (که وجوب باشد)، يعني أنّ المستفاد من هذه الأخبار (آنچه که استفاده میشود از این اخبار) أنّ نفس الإرجاء مغيّا بملاقاة الإمام (این است که خود ارجاء مقیّد به ملاقات امام است)، لا وجوبه. (نه وجوب ارجاع)

والحاصل أنّه لا يفهم من أخبار التوقّف (حاصل این است که فهمیده نمیشود از اخبار توقف مگر اینکه)، إلاّ أنّه لا يجوز الأخذ بالأخبار المتعارضة المتكافئة (جایز نیست اخذ به اخبار متعارضه‌ی متکافئه)، ولا العمل بواحد منها (و نه عمل به یکی از آنها؛ اخبار توقف میگوید به دو خبر متعارض عمل نکن مگر اینکه از امام دستور برسد، در زمان غیبت هم باید توقف کنیم چون دستوری از امام نرسیده است)، وإنّما يحال الأمر في شأنها إلى الإمام (امر در شأن این اخبار متعارضه به امام است) ويؤجّل البتّ فيها إلى ملاقاته (به تاخیر انداخته میشود امر در این اخبار متعارضه به ملاقات امام) لتحصيل الحجّة على الحكم بعد السؤال عنه. (بخاطر تحصیل کردن حجت بر حکم بعد از سوال از امام) فهي تقول بما يؤول (پس لسان اخبار توقف قائم است بر این است که) إلى أنّ الأخبار المتعارضة المتكافئة لا تصلح لإثبات الحكم (اخبار متعارضه‌ی متکافئه صلاحیت اثبات حکم را ندارد)، فلا تجوز الفتوى ولا العمل بأحدها (پس جایز نیست فتوا و نه عمل به یکی از این اخبار متعارضه در حکم)، وينحصر الأمر حينئذ بملاقاة الإمام والسؤال عنه. (اخبار توقف میگوید امر متوقف است در این هنگام به ملاقات و سوال از امام) فإذا لم تحصل الملاقاة ولو لغيبة الإمام (پس اگر حاصل نشد ملاقات در زمان غیبت، ولو بخاطر اینکه امام غایب است)، فلا يجوز الإقدام على العمل بأحد المتعارضين. (پس بر طبق مضمون اخبار توقف جایز نیست اقدام و عمل به یکی از متعارضین) 

وعلى هذا، فتكون هذه الأخبار مباينة لأخبار التخيير (پس میباشد اخبار توقف مباین با اخبار تخییر)، لا أخصّ منها. (نه اینکه اخبار توقف اخصّ از این اخبار تخییر باشند و بعد اخبار تخییر را حمل بر اخبار توقف کنیم؛ پس نتیجه این شد که بنظر مرحوم مظفر قاعده‌ی ثانویه در متعارضین متعادلین توقف و عمل بر طبق احتیاط درست است)

شيء من هذه الوجوه فردّوا إلينا علمه ، فنحن أولى بذلك ، ولا تقولوا فيه بآرائكم ، وعليكم بالكفّ ، والتثبّت ، والوقوف ، وأنتم طالبون باحثون حتى يأتيكم البيان من عندنا».

وهذه الفقرات صريحة في وجوب التوقّف ، والتربّث (١) ، وعليه ، فالأجدر بهذه الرواية أن تجعل من أدلّة التوقّف ، لا التخيير.

٩. مقبولة عمر بن حنظلة ، الآتي ذكرها في المرجّحات ، وقد جاء في آخرها : «إذا كان ذلك ـ أي فقدت المرجّحات ـ فأرجئه حتى تلقى إمامك ؛ فإنّ الوقوف عند الشبهات خير من الاقتحام في الهلكات». (٢)

وهذه ظاهرة في وجوب التوقّف عند التعادل.

١٠. خبر سماعة عن أبي عبد الله عليه‌السلام ، قلت : يرد علينا حديثان : واحد يأمرنا بالأخذ به ، والآخر ينهانا عنه؟ قال : «لا تعمل بواحد منهما حتى تلقى صاحبك ، فتسأله». قلت : لا بدّ أن نعمل بأحدهما. قال : «خذ بما فيه خلاف العامّة» (٣).

١١. مرسلة صاحب عوالي اللآلئ ـ على ما نقل عنه ـ ، فإنّه بعد روايته المرفوعة المتقدّمة بالرقم (٥) قال : وفي رواية أنّه قال عليه‌السلام : «إذن فأرجئه حتى تلقى إمامك فتسأله». (٤)

هذه جملة ما عثرت عليه من الروايات فيما يتعلّق بالتخيير أو التوقّف. والظاهر منها ـ بعد ملاحظة أخبار الترجيح الآتية ، وبعد ملاحظة مقيّداتها بصورة فقدان المرجّح ، ولو في الجملة ـ أنّ الرجوع إلى التخيير ، أو التوقّف بعد فقد المرجّحات ، فتحمل مطلقاتها على مقيّداتها.

والخلاصة أنّ المتحصّل منها جميعا أنّه يجب أوّلا ملاحظة المرجّحات بين المتعارضين ، فإن لم تتوفّر المرجّحات ، فالقاعدة هي التخيير ، أو التوقّف على حسب استفادتنا من الأخبار ، لا أنّ القاعدة التخيير أو التوقّف في كلّ متعارضين وإن كان فيهما

__________________

(١) وهو ضدّ العجلة.

(٢) الكافي ١ : ٦٧.

(٣) وسائل الشيعة ١٨ : ٨٨ ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٤١.

(٤) عوالي اللآلئ ٤ : ١٣٣.

ما يرجّح أحدهما على الآخر.

نعم ، المستفاد من الرواية العاشرة فقط ـ وهي خبر سماعة ـ أنّ التوقّف هو الحكم الأوّلي ؛ إذ أرجعه إلى الترجيح بمخالفة العامّة بعد فرض ضرورة العمل بأحدهما ، بحسب فرض السائل.

ولكنّ التأمّل فيها يعطي أنّها لا تنافي أدلّة تقديم الترجيح ، فإنّ الظاهر أنّ المراد منها ترك العمل رأسا ؛ انتظارا لملاقاة الإمام ، لا التوقّف والعمل بالاحتياط.

وبعد هذا يبقى علينا أن نعرف وجه الجمع بين أخبار التخيير ، وأخبار التوقّف فيما ذكرناه من الأخبار المتقدّمة. وقد ذكروا وجوها للجمع (١) لا يغني أكثرها.

وأنت ـ بعد ملاحظة ما مرّ من المناقشات في الأخبار التي استظهروا منها التخيير ـ تستطيع أن تحكم بأنّ التوقّف هو القاعدة الأوّليّة ، وأنّ التخيير لا مستند له ؛ إذ لم يبق ما يصلح مستندا له إلاّ الرواية الأولى ، وهي لا تصلح لمعارضة الروايات الكثيرة الدالّة على وجوب التوقّف ، والردّ إلى الإمام.

أمّا الخامسة ـ وهي مرفوعة زرارة ـ : فهي ضعيفة السند جدّا ، ـ وقد أشرنا فيما سبق إلى ذلك ، وسيأتي بيانه ـ ؛ على أنّ راويها نفسه عقّبها بالمرسلة المتقدّمة بالرقم (١١) الواردة في التوقّف ، والإرجاء.

وأمّا السابعة ـ مرسلة الكلينيّ ـ : فليس من البعيد أنّها من استنباطاته ، حسبما فهمه من الروايات ، لا أنّها رواية مستقلّة في قبال سائر روايات الباب. ويشهد لذلك ما ذكره في مقدّمة «الكافي» من مرسلة أخرى بهذا المضمون : «بأيّهما أخذتم من باب التسليم وسعكم» ، (٢) ؛ لأنّه لم ترد عنده رواية بهذا التعبير إلاّ تلك المرسلة التي نحن بصددها ، وهي بخطاب المفرد ، وهذه بخطاب الجمع. وعليه ، فيظهر أنّ المرسلتين معا هما من مستنبطاته ، فلا يصحّ الاعتماد عليهما.

إذا عرفت ما ذكرناه يظهر لك أنّ القول بالتخيير لا مستند له يصلح لمعارضة أخبار

__________________

(١) الحدائق الناضرة : ١ : ١٠٠. وراجع أيضا فرائد الأصول ٢ : ٧٦٣.

(٢) الكافي ١ : ٨.

التوقّف ، ولا للخروج عن القاعدة الأوّليّة للمتعارضين ، وهي التساقط ، وإن كان التخيير مذهب المشهور.

وأمّا أخبار التوقّف : فإنّها ـ مضافا إلى كثرتها وصحّة بعضها وقوّة دلالتها ـ لا تنافي قاعدة التساقط في الحقيقة ؛ لأنّ الإرجاء والتوقّف لا يزيد على التساقط ، بل هو من لوازمه ، فأخبار التوقّف تكون على القاعدة.

وقيل (١) في وجه تقديم أخبار التخيير : «إنّ أدلّة التخيير مطلقة بالنسبة إلى زمن الحضور ، بينما أنّ أخبار التوقّف مقيّدة به. وصناعة الإطلاق والتقييد تقتضي رفع التعارض بينهما بحمل المطلق على المقيّد. ونتيجة ذلك ، التخيير في زمان الغيبة ، كما عليه المشهور».

أقول : إنّ أخبار التوقّف كلّها بلسان الإرجاء إلى ملاقاة الإمام ، فلا يستفاد منها تقييد الحكم بالتوقّف بزمان الحضور ؛ لأنّ استفادة ذلك تتوقّف على أن يكون للغاية مفهوم ، وقد تقدّم بيان المناط في استفادة مفهوم الغاية ، فقلنا : «إنّ الغاية إذا كانت قيدا للموضوع ، أو المحمول فقط لا دلالة لها على المفهوم ، ولا تدلّ على المفهوم إلاّ إذا كان التقييد بالغاية راجعا إلى الحكم». (٢) والغاية هنا غاية لنفس الإرجاء ، لا لحكمه ، وهو الوجوب ، يعني أنّ المستفاد من هذه الأخبار أنّ نفس الإرجاء مغيّا بملاقاة الإمام ، لا وجوبه.

والحاصل أنّه لا يفهم من أخبار التوقّف ، إلاّ أنّه لا يجوز الأخذ بالأخبار المتعارضة المتكافئة ، ولا العمل بواحد منها ، وإنّما يحال الأمر في شأنها إلى الإمام ويؤجّل البتّ (٣) فيها إلى ملاقاته لتحصيل الحجّة على الحكم بعد السؤال عنه. فهي تقول بما يؤول إلى أنّ الأخبار المتعارضة المتكافئة لا تصلح لإثبات الحكم ، فلا تجوز الفتوى ولا العمل بأحدها ، وينحصر الأمر حينئذ بملاقاة الإمام والسؤال عنه. فإذا لم تحصل الملاقاة ولو لغيبة الإمام ، فلا يجوز الإقدام على العمل بأحد المتعارضين.

وعلى هذا ، فتكون هذه الأخبار مباينة لأخبار التخيير ، لا أخصّ منها.

__________________

(١) والقائل هو المحقّق النائينيّ في فوائد الأصول ٤ : ٧٦٥.

(٢) راجع الجزء الأوّل : ١٤٠.

(٣) أي : القطع. فالمعنى : يؤخّر القطع.