درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۷۷: مباحث حجت ۵۹

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

روایت چهارم

بحث در قاعده‌ی ثانویه در باب تعارض بود، مرحوم مظفر یازده روایت را در باب نقل میکنند و یک به یک از این روایات نتیجه گیری دارند، و بعد هم یک نتیجه گیری کلی میکنند، در باب مفاد روایات، که آیا روایات دال بر تخییر عند التعارض است یا دال بر توقف عند التعارض است، سه روایت را قبلا عرض کردیم.

روایت چهارم مکاتبه‌ی حمیری است به امام عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف، این مکاتبه طولانی است، سوالات زیادی از حضرت دارند یک سوالش این است که میگوید انسان از سجده‌ی دوم بلند شد و تشهد خواند بعد از تشهد خواست برخیزد برای رکعت بعدی آیا تکبیر بگوید و برخیزد یا نه بدون تکبیر از حالت تشهد به حالت قیام برود، این سوال حمیری است.

حضرت حجت در جواب میفرمایند: در این رابطه دو روایت و دو حدیث داریم یک حدیث میگوید، در هر انتقالی از انتقالات نماز، تکبیر مستحب است، روایت دیگر میگوید در رفع سر از سجده‌ی ثانیه انسان تکبیر میگوید و مینشیند، وقتی از این نشستن خواست برای قیام بلند شود «فلیس علیه تکبیر» این قیام بعد از قعود است و تکبیر ندارد، پس امام میفرمایند در این ضمینه دو روایت داریم یکی میگوید مستحب است تکبیر و دیگری میگوید تکبیر لازم نیست و مستحب نیست، بعد حضرت اضافه میکنند که به هر کدام از این دو روایت که عمل کنید ثواب است.

اینجا قائلین به تخییر میگوید حضرت دو روایت متعارض را ذکر کرده‌اند، بعد هم میفرمایند به هر کدام عمل کنید ثواب و درست است، خب این روایت دال بر تخییر در متعارضین است.

مرحوم مظفر در دلالت این روایت مناقشه میکنند میفرمایند این روایت به احتمال قوی دال بر تخییر عملی است، نه تخییر بین متعارضین و تخییر در فتوا، یعنی این روایت میخواهد بگوید حکم واقعی این است که در حالت قیام بعد از تشهد مخیّرید خواستید تکبیر بگویید و خواستید نگویید، نه اینکه چون دو روایت متعارض است مخیّرید بر طبق هر کدام فتوا بدهید. به چه دلیل این حرف را میزنند؟ میفرمایند دلیل ما آن جمله‌ی اخیر امام علیه السلام است، حضرت میفرمایند «بأيّهما أخذت من باب التسليم كان صوابا» صواب با صاد یعنی مطابق با واقع یعنی اصابه‌ی به واقع، یعنی به هر یک از این دو حکم عمل کردی به واقع رسیدی، خب این در باب متعارضین معنا ندارد، در باب متعارضین حداکثر یکی از دو روایت مطابق با واقع است، و دیگری مخالف با واقع است، در باب متعارضین عمل به یکی صواب و عمل به دیگری فقط معذّر است، نه اینکه مطابق با واقع باشد، پس از اینکه امام میفرمایند به هر یک از دو حکم عمل کنید مطابق با واقع است معلوم میشود در این مسئله تخییر، تخییر عملی و واقعی و در حکم شرعی است، نه اینکه تخییر در متعارضین بوده باشد.

پس این روایت هم از محل استشهاد خارج میشود.

۴

روایت پنجم

روایت پنجم، مرفوعه‌ی زراره است که در باب شهرت هم به این حدیث اشاره کردیم، این حدیث دلالتش تمام است، صریح در تخییر در نزد تعارض است، زراره از امام سوال میکند از تعارض بین دو روایت، امام مرجحات را ذکر میکنند، بعد زراره میگوید آقا دو روایت داشتید هر دو متعادل هستند، ترجیحی ندارند، امام در آخر میفرمایند «إذن فتخيّر أحدهما، فتأخذ به وتدع الآخر» رسما دال بر تخییر عند التعارض است.

حدیث پنجم دلالتش تمام است شاید قوی‌ترین حدیث از جهت مضمون و دلالت برای تخییر باشد ولی متاسفانه حدیث فقط در کتاب «عوالی اللآلی» آمده است، کتابی که بعدا اشاره میکنند که حتی صاحب حدائق که اخباری مسئلک است و سعی میکند روایات را به یک شکلی درست کند و به آنها عمل کند، به این روایت از این کتاب که میرسد میگوید هم روایت و هم کتاب اشکال درشان است.

۵

روایت ششم و هفتم

روایت ششم خبری از سماعة است که از امام صادق سوال میکند که آقا فردی است نمیداند یک کاری واجب است یا حرام است، از دو نفر ثقه سوال میکند، یکی روایتی نقل میکند که مضمونش این است که انجام بده، و دیگری روایتی نقل میکند که مضمونش این است که انجام نده، در اینجا باید چه کار کند؟

عبارت امام این است میفرمایند «يرجئه حتى يلقى من يخبره، فهو في سعة حتى يلقاه» به تاخیر اندازد عمل را تا اینکه ملاقات کند کسی را که به او خبر علمی بدهد، مثلا خدمت امام یا نائب امام برسد که خبر قطعی بگیرد، خب تا آن وقت چه کار کند؟ امام میفرمایند مکلف در توسعه است تا اینکه کسی که خبر قطعی میدهد را ملاقات کند.

از این «فهو في سعة حتى يلقاه» قائلین به تخییر استفاده‌ی تخییر نموده‌اند، گفته‌اند روایت دال بر تخییر عند التعارض میباشد.

مرحوم مظفر دو اشکال در این استنباط وارد میکنند:

۱. اشکال اول میفرمایند اگر قبول کنیم که روایت دال بر تخییر است، روایت دال بر تخییر موقتی است، روایت دال بر تخییر است تا زمان حصول علم، دال بر تخییر است تا زمان امام معصوم، پس ما از این روایت تخییر ابدی را نمیتوانیم استفاده کنیم، عین همان حرفی که در حدیث دوم گفته بودیم.

۲. میفرمایند اگر ما باشیم و ظاهر روایت این روایت به درد توقف بیشتر میخورد تا به درد تخییر، روایت دال بر توقف است نه دال بر تخییر، بعلت اینکه امام میفرمایند «يرجئه حتى يلقى من يخبره» «یرجئه» از «ارجاء» مشتق است به معنای تاخیر، به تاخیر بیاندازد عمل به هر دو روایت را، یعنی در عمل توقف کند، یعنی به هیچ کدام عمل نکند تا اینکه امام را ملاقات کند، پس ظاهر روایت دال بر توقف است، خب ان قلت: آن «فهو في سعة حتى يلقاه» چه چیزی را میخواهد بگوید؟ میفرمایند روایت در مقام دوران امر بین محذورین است، و در دوران امر بین محذورین انسان هر دو را نمیتواند انجام بدهد، و هر دو را نمیتواند ترک کند، انسان لامحاله یا باید نماز جمع بخواند یا نخواند، از این دو حال خارج نیست، خب چون دوران بین محذورین است به حکم عقل تخییر است، اینجا تخییر در عمل است به حکم عقل، ربطی به متعارضین ندارد، پس «فهو في سعة حتى يلقاه» دال بر تخییر عقلی است، و «يرجئه حتى يلقى من يخبره» دال بر توقف است، در فتوا به متعارضین توقف، و در عمل چون دوران بین محذورین است عقلا حکم به تخییر میکنیم.

پس روایت ششم هم دال بر تخییر نزد تعارض نمیباشد.

روایت هفتم: یک مرسله است از مرحوم کلینی نقل میشود که آن مرسله هم دلالتش بر تخییر تمام است، ولی مناقشه‌ی سندی دارد.

۶

تطبیق (روایت چهارم)

٤. جواب مكاتبة الحميري إلى الحجّة ـ عجّل الله فرجه ـ : (جواب نامه‌ی حمیری به حضرت حجت عجّل الله فرجه) «في ذلك حديثان (اینجا عرض کردیم که مرحوم مظفر سوال را ذکر نمیکنند، حمیری سوال میکند از امام عرض میکند آقا در رکعت دوم تشهد خوانده است و میخواهد قیام کند، بعد از تشهد «الله اکبر» بگوید یا نیازی نیست؟ امام میفرمایند در اینجا دو حدیث داریم): أمّا أحدهما (اما یکی از این دو حدیث): فإنّه إذا انتقل من حالة إلى أخرى (اینکه مکلف از حالتی بخواهد به یک حالت دیگری از نماز منتقل شد) فعليه التكبير. (مستحب است تکبیر بگوید) وأمّا [الحديث] الآخر: (حدیث دیگر) فإنّه روي (اینگونه روایت شده است) أنّه إذا رفع رأسه من السجدة الثانية (مکلف اگر از سجده‌ی دوم سر برداشت)، وكبّر (سپس تکبیر گفت)، ثمّ جلس، ثمّ قام، فليس عليه في القيام بعد القعود تكبير. (در قیام بعد از قعود تکبیر نیست) وكذلك التشهّد الأوّل يجري هذا المجرى. (تشهد اول هم همین مجرا جاری میشود) وبأيّهما أخذت من باب التسليم كان صوابا». (هر کدام را که عمل کردی از باب تسلیم درست است)

وهذا الجواب أيضا استظهروا منه التخيير مطلقا (این جواب حضرت حجت را استظهار نموده‌اند علما از آن تخییر را مطلقا، امام نمیفرمایند یکی از این دو اگر مرجح داشت اخذ کن و بعد مخیّر هستید، امام میفرمایند در باب تعارض مطلقا مخیّرید چه ترجیح باشد چه نباشد)، ويحمل على المقيّدات. (این را همه قبول دارند که این روایت حمل میشود بر آن روایت مقیّد، یعنی از این «بایّهما اخذت» میفهمیم که این دو روایت متعادل هستند، والّا باید ترجیح را اخذ میکرد؛ حمل میشود این روایت بر مقیدات باب ترجیح)

ولكنّه أيضا يناقش في هذا الاستظهار (لکن در این استدلال هم مناقشه میشود) بأنّ من المحتمل قريبا (احتمال قریب این است) أنّ المراد بيان التخيير في العمل بالتكبير (که مراد بیان تخییر در مقام عمل باشد) لبيان عدم وجوبه (امام میخواهند بفرمایند تکبیر واجب نیست اینجا مخیّرید میتوانی تکبیر را بگویید یا نگویید)، لا التخيير بين المتعارضين. (نه اینکه چون این روایت متعارض هستند اینجا مخیّر هستید) ويشهد لذلك التعبير بقوله (شاهد به این مطلب قول اخیر امام است): «كان صوابا» (امام فرمودند «کان صوابا»)؛ لأنّ المتعارضين (بخاطر اینکه متعارضین) لا يمكن أن يكون كلّ واحد منهما صوابا (ممکن نیست که عمل کردن به هر دو مستلزم به صواب باشد، چون صواب یعنی مطابقت به واقع و متعارضین هر دو باعث اصابه‌ی به واقع نمیشود)، ثمّ لا معنى لجواب الإمام عن السؤال عن الحكم الواقعيّ (سپس معنا ندارد جواب از سوال از حکم واقعی، آن آقا از حکم واقعی سوال کنند) بذكر روايتين متعارضتين (و امام جواب بدهند به ذکر دو روایت متعارض)، ثمّ العلاج بينهما (سپس علاج بین این دو؛ آن آقا از حکم واقعی سوال میکند بعد امام میفرمایند که اینجا باب تعارض است و نمیدانیم که کدام درست است پس به هر کدام عمل کنید درست است، نه! این درست نیست)، إلاّ لبيان خطأ الروايتين (امام چرا هر دو روایت را ذکر میکنند؟ فقط توجیه این است که بگوییم امام میفرمایند این دو روایت خطا است، و اشتباه است بلکه حکم واقعی تخییر است)، وأنّ الحكم الواقعيّ على خلافهما. (و حکم واقعی بر خلاف ظهور این دو روایت است و حکم واقعی تخییر است؛ پس این روایت هم دال بر تخییر در باب تعارض نیست)

۷

تطبیق (روایت پنجم)

٥. مرفوعة زرارة، المرويّة عن «عوالي اللآلئ»، وقد جاء في آخرها: (در آخر این روایت این چنین آمده است) «إذن فتخيّر أحدهما (امام در جواب مساوی بودن دو روایت متعارض میفرمایند، در این هنگام اختیار کن یکی از این دو روایت را)، فتأخذ به وتدع الآخر». (آن را اخذ میکنی و دیگری را رها میکنی) 

ولا شكّ في ظهور هذه الفقرة منها في وجوب التخيير بين المتعارضين (شکی نیست در ظهور این قسمت از دو روایت در وجوب تخییر در متعارضین)، وفي أنّه بعد فرض التعادل (امام میفرمایند بعد از اینکه متعارضین مساوی بودند نوبت به تخییر میرسد)؛ لأنّها جاءت بعد ذكر المرجّحات (چون این فقره‌ی اخیر آمده است بعد از ذکر مرجحات) وفرض انعدامها. (و بعد از فرض معدوم بودن مرجحات)

ولكنّ الشأن في صحّة سندها (اینجا مشکل در صحت سند این روایت است)، وسيأتي التعرّض له. (بزودی این حرف را ذکر خواهیم کرد) وهي من أهمّ أخبار الباب من جهة مضمونها. (از اهم اخبار باب تخییر از جهت مضمون روایت همین خبر است، این خبر هم که اشکال سندی دارد)

۸

تطبیق (روایت ششم)

٦. خبر سماعة عن أبي عبد الله عليه‌السلام: قال: سألته (از امام سوال کردم) عن رجل اختلف عليه رجلان من أهل دينه في أمر (از یک مردی که اختلاف دارند در رابطه با این مرد دو نفر از اهل دینش در یک امری)، كلاهما يرويه (هر دوی این دو نفر روایتی را برای او نقل میکنند): أحدهما يأمر بأخذه (یکی از این دو نفر امر میکند به امر آن شیء)، والآخر ينهاه عنه (دیگری نهی میکند رجل را از آن امر)، كيف يصنع؟ (چه کار کند؟) فقال عليه‌السلام: «يرجئه (به تأخیر بیاندازد آن امر را) حتى يلقى من يخبره (تا اینکه ملاقات کند کسی را که خبر قطعی به او بدهد)، فهو في سعة حتى يلقاه». (تا وقتی ملاقات نکرده است این شخص وسعت دارد در انتخابش)

وقد استظهروا من قوله عليه‌السلام: «فهو في سعة» التخيير مطلقا. (از این روایت هم استفاده‌ی تخییر کرده‌اند)

وفيه أوّلا (اشکال اول به روایت این است که) ۱: أنّ الرواية واردة في فرض التمكّن من لقاء الإمام (روایت وارد شده است در فرض تمکن از ملاقات امام)، أو كلّ من يخبره بالحكم على سبيل اليقين (یا هر کسی که خبر دهد به او بر سبیل یقین؛ روایت وارد شده است در جایی که باب علم منسد نیست، میتواند خبر قطعی پیدا کند، حالا آن خبر قطعی در جایی باشد که امام خبر دهد یا یکی از نواب او) من نوّاب الإمام خصوصا أو عموما. (یا از نائب خاص یا نائب عام میتواند علم به آن حکم پیدا کند) فهي تشبه من هذه الناحية الرواية الثانية المتقدّمة. (پس این روایت از این جهت شباهت دارد با روایت دومی که گذشت، که در آنجا عرض کرده بودیم که روایت دال بر تخییر موقت است، بنابراین تخییر دائم از روایت استفاده نمیشود)

وثانيا: أنّ الأولى فيها أن تجعل من أدلّة التوقّف (اولی در روایت این است که قرار داده بشود از ادله‌ی توقف)، لا التخيير (نه از ادله‌ی تخییر)، وذلك لكلمة «يرجئه». (بخاطر این کلمه‌ی «یرجئه» است که به معنای به تأخیر انداختن است؛ یعنی امر را به تأخیر بیاندازد یعنی به هیچ کدام عمل نکند و توقف کند)

وأمّا قوله: «في سعة» ({صدای استاد قطع میشود...}) فالظاهر أنّ المراد به التخيير بين الفعل والترك، باعتبار أنّ الأمر حسب فرض السؤال يدور بين المحذورين (امر دائر بین محذورین است، یکی میگوید «افعل» و دیگری میگوید «لاتفعل»)، وهو الوجوب والحرمة؛ إذن فليس المقصود منه التخيير بين الروايتين (زیرا مقصود از او تخییر بین دو روایت نیست، بلکه تخییر به حکم عقل است)، لا سيّما (مخصوصا اینکه اگر شما آن «فی سعة» را دال بر تخییر در روایتین بگیرید، با آن کلمه‌ی «یرجئه» نمیسازد، امام یکبار بگوید به تأخیر بیاندازد و به هیچ روایتی عمل نکند، و بعد از آن ور بگوید به هر کدام که دلش میخواهد عمل کند، این نتاقض میشود) أنّ ذلك لا يلتئم مع الأمر بالإرجاء (این تخییر در روایتین نمیسازد با امر به ارجاء و تاخیر انداختن)؛ لأنّ العمل بأحدهما تخييرا ليس إرجاء (بخاطر اینکه عمل به یکی از دو روایت به صورت تخییری، شامل به تاخیر انداختن نمیشود)، بل الإرجاء ترك العمل بهما معا. (بلکه ارجاء و تأخیر انداختن ترک عمل به هر دو است باهم)

فلا دلالة لهذه الرواية على التخيير بين المتعارضين. (این روایت هم دال بر تخییر بین متعارضین نمیباشد)

۹

تطبیق (روایت هفتم)

٧. وقال الكليني بعد تلك الرواية: (مرحوم کلینی بعد از این روایت اینچنین فرموده است) «وفي رواية أخرى: «بأيّهما أخذت من باب التسليم وسعك».

يظهر منه أنّها رواية أخرى (ظاهر کلام مرحوم کلینی این است که این روایت یک روایت مستقل دیگری است، نه اینکه ادامه‌ی همان روایت باشد؛ خب شاهد چیست که این روایت ذیل آن روایت نیست؟ میفرمایند به علت اینکه به ضمیر در آن روایت دقت کنید میبینید که همه‌ی ضمیر‌ها غائب است، اگر این روایت هم در ضمن آن روایت باشد، امام باید ضمیر را به صورت غائب بیاورند در حالی که اینجا به صورت مخاطب آوردند)، لا أنّها نصّ آخر في الجواب عن نفس السؤال في الرواية المتقدّمة (نه اینکه این روایت یک نصی است در جواب از سوالی که در روایت اول آمده است)، وإلاّ (اگر جواب از آن سوال بود) لكان المناسب أن يقول (مناسب این بود که امام بفرمایند): «بأيّهما أخذ» بالضمير الغائب (به ضمیر غائب بفرمایند)، لا «بأيّهما أخذت» بنحو الخطاب. (نه اینکه به نحو مخاطب بفرمایند)

وظاهرها الحكم بالتخيير بين المتعارضين مطلقا (این روایت ظهور دارد بر تخییر به متعارضین مطلقا)، ويحمل على المقيّدات. (و حمل میشود بر مقیدات، و دلالت این روایت بر تخییر در متعارضین درست است و قوی)

۱۰

روایت هشتم

روایت هشتم: روایتی است که در عیون اخبار الرضا است، خبر، خبر طولانی است، ما به سه قسمت این خبر اشاره میکنیم که هر سه قسمت در استدلال دخیل است و ایشان خیلی گذرا رد شده‌اند، روای از امام سوال میکند که دو روایت داریم که این دو روایت دو مطلب را بیان میکنند متعارضند، چه کار کنیم؟ اگر مضمون روایت حکم الزامی باشد یعنی وجوب یا حرمت باشد، باید عرضه کنید به قرآن و سپس به سبت قطعیه‌ی رسول الله، اگر مطابق آنها بود بگیرید و دیگری را رها کنید، این یک قسمت از روایت.

قسمت دیگر روایت: امام میفرمایند اگر مضمون روایات حکم غیر الزامی بود شما مخیّر هستید که به هر کدام خواستید عمل کنید..

قسمت دیگر روایت: بعد امام اینگونه میفرمایند «وما لم تجدوه في شيء من هذه الوجوه فردّوا إلينا علمه.... وعليكم بالكفّ، والتثبّت، والوقوف».

کسانی که قائل به تخییر هستند، آمدند فقط قسمت دوم روایت را نقل کرده‌اند، گفته‌اند که امام فرموده‌اند که به هر کدام که خواستید عمل کنید، پس دو روایت متعارض ما در عمل به هر کدام مخیّر هستیم.

مرحوم مظفر میفرمایند صدر و ذیل روایت را نگاه کنید، ظاهر روایت به کمک قسمت اول این است که اگر حکم غیر الزامی باشد مخیّر هستید والّا اگر حکم، حکم الزامی باشد، مخیّر نیستید، امام میفرمایند عرضه کنید بر کتاب و سنت، و از همه مهم‌تر در آخر روایت امام میفرمایند اگر خبری بود عرضه کردید به کتاب و سنت و نتوانستید بفهمید که کدام موافق است و کدام مخالف، حکم هم الزامی بود «وعليكم بالكفّ، والتثبّت، والوقوف» باید توقف کنید، پس بنابراین از این روایت استفاده میشود که در روایت غیر الزامیه میتوانی به تخییر عمل کنید، اما در باب وجوب و حرمت نمیتوان به تخییر عمل کرد و باید توقف کرد.

پس بنابراین روایت هشتم هم دال بر تخییر نمیباشد. سه روایت دیگر هم نقل میکنند که مضمون آن سه روایت توقف است که آنها را از روی متن میخوانیم.

۱۱

تطبیق (روایت هشتم)

٨. ما في «عيون أخبار الرضا» للصدوق في خبر طويل، جاء في آخره:

«فذلك الذي يسع الأخذ بهما جميعا (پس در این مورد است که گنجایش دارد مکلف به اخذ هر دو باهم)، أو بأيّهما شئت (یا اگر جمع هر دو ممکن نبود به هر کدام که خواست عمل کند)، وسعك الاختيار من باب التسليم، والاتّباع، والردّ إلى رسول الله». (به هر کدام از آن دو روایت که خواستید عمل کنید از باب تسلیم و اتباع و رد به رسول الله)

والظاهر من هذه الفقرة هو التخيير بين المتعارضين (ظاهر این فقره از روایت تخییر بین متعارضین است)، إلاّ أنّه بملاحظة صدرها وذيلها (الّا اینکه با ملاحظه‌ی صدر و ذیل این فقره) يمكن أن يستظهر منها (ممکن است که استظهار شود از این روایت) إرادة التخيير في العمل (اراده‌ی تخییر در عمل) بالنسبة إلى ما أخبر عن حكمه (به نسبت به چیزی که خبر داده است از حکم او) أنّه على نحو الكراهة (حکمی که بر طبق کراهت است شما تخییر عملی در آن دارید)، ولذا أنّها (شاهد این مطلب این است که روایت) ـ فيما يتعلّق بالإخبار عن الحكم الإلزاميّ (در جایی که تعلق دارد به حکم الزامی) ـ صرّحت بلزوم العرض على الكتاب والسنّة (تصریح نموده است به لزوم عرضه کردن بر کتاب و سنت)، لا سيّما (مخصوصا) وقد أعقب تلك الفقرة (پشت سر آورده است آن قسمتی را که نقل کردیم ما به قول خودش) التي نقلناها قوله عليه‌السلام: (پشت سر این قسمت امام چنین فرموده‌اند) «وما لم تجدوه في شيء من هذه الوجوه (هر روایتی که از اقسام گذشته نبوده است) فردّوا إلينا علمه (نگویید روایت باطل است یا مثلا چنین است، علمش را به ما رد کنید بگویید ما نمیدانیم ائمه باید تفسیر کنند)، فنحن أولى بذلك (ما به علم به این روایت اولی هستیم)، ولا تقولوا فيه بآرائكم (تفسیر به رای نکنید)، وعليكم بالكفّ (شما کف نفس داشته باشید به هیچکدام عمل نکنید)، والتثبّت (درنگ کنید)، والوقوف (توقف کنید)، وأنتم طالبون باحثون (مادامی که در طلب و جستجو هستید) حتى يأتيكم البيان من عندنا». (تا اینکه بیان از طرف ما بیاید)

وهذه الفقرات صريحة في وجوب التوقّف (این فقرات روایت صریح است در وجوب توقف)، والتربّث (و درنگ کردن)، وعليه، فالأجدر بهذه الرواية (سزاوار‌تر به این روایت) أن تجعل من أدلّة التوقّف، لا التخيير. (این است که قرار داده شود از ادله‌ی توقف نه از ادله‌ی تخییر)

۱۲

روایات نهم و دهم و یازدهم

٩. مقبولة عمر بن حنظلة، الآتي ذكرها في المرجّحات، وقد جاء في آخرها: «إذا كان ذلك ـ أي فقدت المرجّحات ـ (یعنی مرجحات وجود نداشت) فأرجئه حتى تلقى إمامك (به تأخیر بیانداز تا امامت را ملاقات کنید)؛ فإنّ الوقوف عند الشبهات خير من الاقتحام في الهلكات». (توقف در وقت شبهه بهتر است از ورود به هلاکت)

وهذه ظاهرة في وجوب التوقّف عند التعادل. (این روایت ظهورش در وجوب توقف است در هنگام تعادل دو روایت)

١٠. خبر سماعة عن أبي عبد الله عليه‌السلام، قلت: يرد علينا حديثان: واحد يأمرنا بالأخذ به (یکی از دو روایت امر میکند ما را به عمل به یک شیء)، والآخر ينهانا عنه؟ (و روایت دیگری نهی میکند ما را از آن) قال: «لا تعمل بواحد منهما حتى تلقى صاحبك (امام میفرمایند به هیچ کدام از این دو عمل نکنید تا اینکه به خدمت امامت برسید)، فتسأله». (و از او سوال کنید) قلت: لا بدّ أن نعمل بأحدهما. (به امام عرض کردم که چاره‌ای نداریم که به یکی عمل کنیم) قال: «خذ بما فيه خلاف العامّة». (امام فرمودند: آن چیزی را که بر خلاف اهل سنت بود به آن عمل کنید، یعنی ترجیح بعد از توقف است آن هم در مخالفت با عامه است)

١١. مرسلة صاحب عوالي اللآلئ ـ على ما نقل عنه ـ ، فإنّه بعد روايته المرفوعة المتقدّمة بالرقم (بعد از روایت پنجم که دال بر تخییر بود نقل کرده‌اند) قال: وفي رواية أنّه قال عليه‌السلام: «إذن فأرجئه حتى تلقى إمامك فتسأله». (روایت دیگری داریم که امام میفرمایند به تأخیر بیانداز عمل را تا اینکه ملاقات کنید امام را و سوال کنید از او)

ثانيا : بأنّ الخبر غير ظاهر في فرض التعارض ، بل ربّما يكون واردا لبيان حجّيّة الحديث الذي يرويه الثقات من الأصحاب. ومعنى «موسّع عليك» الرخصة بالأخذ به ؛ كناية عن حجّيّته ، غاية الأمر أنّه يدلّ على أنّ الرخصة مغيّاة برؤية الإمام ليأخذ منه الحكم على سبيل اليقين. وهذا أمر لا بدّ منه في كلّ حجّة ظنّيّة ، وإن كانت عامّة حتى لزمان حضور الإمام إلاّ أنّه مع حصول اليقين بمشافهته لا بدّ أن ينتهي أمد جواز العمل بها.

وعليه ، فلا شاهد بهذا الخبر على ما نحن فيه.

٣. مكاتبة عبد الله بن محمّد إلى أبي الحسن عليه‌السلام : اختلف أصحابنا في رواياتهم عن أبي عبد الله عليه‌السلام في ركعتي الفجر في السفر ، فروى بعضهم : أن صلّهما في المحمل ، وروى بعضهم : أن لا تصلّهما إلاّ على الأرض ، فاعلمني كيف تصنع أنت لأقتدي بك في ذلك؟. فوقّع عليه‌السلام : «موسّع عليك بأيّة عملت». (١)

وهذه أيضا استظهروا منها التخيير مطلقا ، وتحمل على المقيّدات كالثانية.

ولكن يمكن الناقشة في هذا الاستظهار بأنّه من المحتمل أن يراد من التوقيع بيان التخيير في العمل بكلّ من المرويّين باعتبار أنّ الحكم الواقعيّ هو جواز صلاة ركعتي الفجر في السفر في المحمل وعلى الأرض معا ، لا أنّ المراد التخيير بين الروايتين ، فيكون الغرض تخطئة الروايتين.

وهو احتمال قريب جدّا ، لا سيّما أنّ السؤال لم يكن عن كيفيّة العمل بالمتعارضين ، بل السؤال عن كيفيّة عمل الإمام ليقتدي به ـ أي إنّه سؤال عن حكم صلاة ركعتي الفجر ، لا عن حكم المتعارضين ـ ، والجواب ينبغي أن يطابق السؤال ، فكيف صحّ أن يحمل على بيان كيفيّة العمل بالمتعارضين؟! وعليه ، فلا يكون في هذا الخبر أيضا شاهد على ما نحن فيه كالخبر الثاني.

٤. جواب مكاتبة الحميري إلى الحجّة ـ عجّل الله فرجه ـ : «في ذلك حديثان : أمّا أحدهما : فإنّه إذا انتقل من حالة إلى أخرى فعليه التكبير. وأمّا [الحديث] الآخر : فإنّه روي

__________________

(١) تهذيب الأحكام ٣ : ٢٥١ ح ٥٨٣.

أنّه إذا رفع رأسه من السجدة الثانية ، وكبّر ، ثمّ جلس ، ثمّ قام ، فليس عليه في القيام بعد القعود تكبير. وكذلك التشهّد الأوّل يجري هذا المجرى. وبأيّهما أخذت من باب التسليم كان صوابا». (١)

وهذا الجواب أيضا استظهروا منه التخيير مطلقا ، ويحمل على المقيّدات.

ولكنّه أيضا يناقش في هذا الاستظهار بأنّ من المحتمل قريبا أنّ المراد بيان التخيير في العمل بالتكبير لبيان عدم وجوبه ، لا التخيير بين المتعارضين. ويشهد لذلك التعبير بقوله : «كان صوابا» ؛ لأنّ المتعارضين لا يمكن أن يكون كلّ واحد منهما صوابا ، ثمّ لا معنى لجواب الإمام عن السؤال عن الحكم الواقعيّ بذكر روايتين متعارضتين ، ثمّ العلاج بينهما ، إلاّ لبيان خطأ الروايتين ، وأنّ الحكم الواقعيّ على خلافهما.

٥. مرفوعة زرارة ، المرويّة عن «عوالي اللآلئ» ، وقد جاء في آخرها : «إذن فتخيّر أحدهما ، فتأخذ به وتدع الآخر». (٢)

ولا شكّ في ظهور هذه الفقرة منها في وجوب التخيير بين المتعارضين ، وفي أنّه بعد فرض التعادل ؛ لأنّها جاءت بعد ذكر المرجّحات وفرض انعدامها.

ولكنّ الشأن في صحّة سندها ، وسيأتي التعرّض له. وهي من أهمّ أخبار الباب من جهة مضمونها.

٦. خبر سماعة عن أبي عبد الله عليه‌السلام : قال : سألته عن رجل اختلف عليه رجلان من أهل دينه في أمر ، كلاهما يرويه : أحدهما يأمر بأخذه ، والآخر ينهاه عنه ، كيف يصنع؟ فقال عليه‌السلام : «يرجئه حتى يلقى من يخبره ، فهو في سعة حتى يلقاه» (٣).

وقد استظهروا من قوله عليه‌السلام : «فهو في سعة» التخيير مطلقا.

وفيه أوّلا : أنّ الرواية واردة في فرض التمكّن من لقاء الإمام ، أو كلّ من يخبره بالحكم على سبيل اليقين من نوّاب الإمام خصوصا أو عموما. فهي تشبه من هذه الناحية الرواية

__________________

(١) وسائل الشيعة ١٨ : ٨٧ ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٣٩.

(٢) عوالي اللآلئ ٤ : ١٣٣ ح ٢٢٩.

(٣) وسائل الشيعة ١٨ : ٧٧ ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٥.

الثانية المتقدّمة. (١)

وثانيا : أنّ الأولى فيها أن تجعل من أدلّة التوقّف ، لا التخيير ، (٢) وذلك لكلمة «يرجئه».

وأمّا قوله : «في سعة» فالظاهر أنّ المراد به التخيير بين الفعل والترك ، باعتبار أنّ الأمر حسب فرض السؤال يدور بين المحذورين ، وهو الوجوب والحرمة ؛ إذن فليس المقصود منه التخيير بين الروايتين ، لا سيّما أنّ ذلك لا يلتئم مع الأمر بالإرجاء ؛ لأنّ العمل بأحدهما تخييرا ليس إرجاء ، بل الإرجاء ترك العمل بهما معا.

فلا دلالة لهذه الرواية على التخيير بين المتعارضين.

٧. وقال الكليني بعد تلك الرواية : «وفي رواية أخرى : «بأيّهما أخذت من باب التسليم وسعك» (٣).

يظهر منه (٤) أنّها رواية أخرى ، لا أنّها نصّ آخر في الجواب عن نفس السؤال في الرواية المتقدّمة ، وإلاّ لكان المناسب أن يقول : «بأيّهما أخذ» بالضمير الغائب ، لا «بأيّهما أخذت» بنحو الخطاب.

وظاهرها الحكم بالتخيير بين المتعارضين مطلقا ، ويحمل على المقيّدات.

٨. ما في «عيون أخبار الرضا» للصدوق في خبر طويل ، جاء في آخره :

«فذلك الذي يسع الأخذ بهما جميعا ، أو بأيّهما شئت ، وسعك الاختيار من باب التسليم ، والاتّباع ، والردّ إلى رسول الله» (٥).

والظاهر من هذه الفقرة هو التخيير بين المتعارضين ، إلاّ أنّه بملاحظة صدرها وذيلها يمكن أن يستظهر منها إرادة التخيير في العمل بالنسبة إلى ما أخبر عن حكمه أنّه على نحو الكراهة ، ولذا أنّها ـ فيما يتعلّق بالإخبار عن الحكم الإلزاميّ ـ صرّحت بلزوم العرض على الكتاب والسنّة ، (٦) لا سيّما وقد أعقب تلك الفقرة التي نقلناها قوله عليه‌السلام : «وما لم تجدوه في

__________________

(١ و ٢). كما في نهاية الدراية ٣ : ٣٦٤.

(٣) الكافي ١ : ٥٣.

(٤) أي ممّا قال الكليني.

(٥) عيون أخبار الرضا عليه‌السلام ٢ : ٢٤ ؛ وسائل الشيعة ١٨ : ٨٢ ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٢١.

(٦) كذا قال المحقّق الأصفهاني في نهاية الدراية ٣ : ٣٦٣ ـ ٣٦٤.

شيء من هذه الوجوه فردّوا إلينا علمه ، فنحن أولى بذلك ، ولا تقولوا فيه بآرائكم ، وعليكم بالكفّ ، والتثبّت ، والوقوف ، وأنتم طالبون باحثون حتى يأتيكم البيان من عندنا».

وهذه الفقرات صريحة في وجوب التوقّف ، والتربّث (١) ، وعليه ، فالأجدر بهذه الرواية أن تجعل من أدلّة التوقّف ، لا التخيير.

٩. مقبولة عمر بن حنظلة ، الآتي ذكرها في المرجّحات ، وقد جاء في آخرها : «إذا كان ذلك ـ أي فقدت المرجّحات ـ فأرجئه حتى تلقى إمامك ؛ فإنّ الوقوف عند الشبهات خير من الاقتحام في الهلكات». (٢)

وهذه ظاهرة في وجوب التوقّف عند التعادل.

١٠. خبر سماعة عن أبي عبد الله عليه‌السلام ، قلت : يرد علينا حديثان : واحد يأمرنا بالأخذ به ، والآخر ينهانا عنه؟ قال : «لا تعمل بواحد منهما حتى تلقى صاحبك ، فتسأله». قلت : لا بدّ أن نعمل بأحدهما. قال : «خذ بما فيه خلاف العامّة» (٣).

١١. مرسلة صاحب عوالي اللآلئ ـ على ما نقل عنه ـ ، فإنّه بعد روايته المرفوعة المتقدّمة بالرقم (٥) قال : وفي رواية أنّه قال عليه‌السلام : «إذن فأرجئه حتى تلقى إمامك فتسأله». (٤)

هذه جملة ما عثرت عليه من الروايات فيما يتعلّق بالتخيير أو التوقّف. والظاهر منها ـ بعد ملاحظة أخبار الترجيح الآتية ، وبعد ملاحظة مقيّداتها بصورة فقدان المرجّح ، ولو في الجملة ـ أنّ الرجوع إلى التخيير ، أو التوقّف بعد فقد المرجّحات ، فتحمل مطلقاتها على مقيّداتها.

والخلاصة أنّ المتحصّل منها جميعا أنّه يجب أوّلا ملاحظة المرجّحات بين المتعارضين ، فإن لم تتوفّر المرجّحات ، فالقاعدة هي التخيير ، أو التوقّف على حسب استفادتنا من الأخبار ، لا أنّ القاعدة التخيير أو التوقّف في كلّ متعارضين وإن كان فيهما

__________________

(١) وهو ضدّ العجلة.

(٢) الكافي ١ : ٦٧.

(٣) وسائل الشيعة ١٨ : ٨٨ ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٤١.

(٤) عوالي اللآلئ ٤ : ١٣٣.