درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۵۳: مباحث حجت ۳۵

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

ادله‌ی اخباریین و رد آن

بحث از حجیت ظاهر کتاب بود که آیا ظاهر قرآن حجت است یا نیست؟

عرض شد که چهار مطلب و چهار مطلب را در این باب عنوان میکنند که ما سه مطلب را بیان کردیم.

مطلب چهارم باقی ماند که آن ادله‌ی اخباریین است در حجیت ظاهر کتاب اخباریین مهم‌ترین دلیلشان بر حجت نبودن ظاهر کتاب تمسک به روایات است، میگویند روایاتی داریم به این مضمون که تفسیر به رای قرآن ممنوع است، این روایات تهدید به عذاب کرده‌اند کسی را که تفسیر به رای کند قرآن را، و تهدید به عذاب دال بر حرمت است، پس نتیجه میگیریم که تفسیر به رای قرآن حرام است و بعد میگویند عمل به ظاهر قرآن بدون وجود روایت از مصادیق تفسیر به رای است، یکی از مصادیق تفسیر به رای قرآن عمل به ظاهر قران است بدون وجود رواتی در کنار این تفسیر، این اصل دلیل اخباریین است.

مرحوم مظفر از این دلیل دو جواب میدهند: ۱. اولا ما قبول نداریم عمل به ظاهر قرآن تفسیر به قرآن باشد، و اخذ به ظواهر قرآن تفسیر قرآن نیست، چون نفسیر را که علما معنا میکنند میگویند تفسیر یعنی پرده برداشتن از یک امر مخفی، و ظاهر قرآن واضح الدلالة است و مخفی نیست، پس عمل به ظواهر و اخذ به ظواهر از مصایدق تفسیر نمیباشد. ۲. سلمنا که اخذ به ظاهر قرآن هم از مصادیق تفسیر قرآن باشد، خب نتیجه این میشود که بنابر این بیان شما از این گونه روایات استفاده میکنیم که عمل به ظاهر قرآن حرام است، ما قبول کردیم که عمل به ظاهر قرآن یعنی تفسیر قرآن و تفسیر قرآن هم به رای حرام است، اما از این طرف ما یک روایات دیگری هم داریم که ظاهر قرآن حجت است، چند گروه و چند طائفه روایت خواندیم در جلسه‌ی قبل که مفاد این روایات این بود که ظاهر قرآن حجت است، پس تعارض واقع میشود بین این دو گروه، یک طائفه بنا بر بیان شما میگویند که عمل به ظاهر قرآن حرام است، و یک طائفه‌ی میگویند ظاهر قرآن حجت است، تعارض میکنند و باید بین این دو گروه جمع کنید، وجه جمع به این است که بگوییم روایات ناهیه، یعنی روایاتی که نهی میکنند از عمل به ظاهر قرآن، مفادش این است که عمل به ظاهر قرآن قبل از فحص و برای غیر عالم حرام است، و آن روایاتی که میگویند ظاهر قرآن حجت است مفادش این است که ظهور قرآن برای عالم و بعد از فحص حجت میباشد، پس بنابراین ولو قبول کردیم مفاد روایات این است که ظاهر قران حجت نیست، بازهم از محل بحث ما خارج نشدیم، چون گفتیم بعلت جمع بین این دو گروه از روایت ما مجبوریم که بگوییم مفاد این روایات این است که عمل به ظاهر قرآن قبل از فحص و برای غیر عالم حرام است، و موید این قول این است که در پاره‌ای از روایات که نهی شده است از عمل به ظاهر قرآن در ذیل این روایات یک علتی هم ذکر شده است، حضرت میفرمایند که «لانّ فیه ناسخ و منسوخا، عاما و خاصا و مطلقا و مقیدا» مراد امام این است که چون که قرآن عام و خاص دارد عمل به عام قبل از فحص از خاص درست نیست، عمل به مطلق قبل از فحص به مقید درست نیست، نه اینکه مراد قرآن این است چون که عام قرآنی در کنارش خاص است از حجیت میفتد، چون مطلق قرآن مقید هم دارد دیگر حجت نیست، پس جواب دوم این شد که ما با جمع بین این دو گروه از روایت میگوییم این روایات محل بحث ما را شامل نیمشوند، و از محل بحث ما خارج است.

۴

تطبیق (ادله‌ی اخباریین و رد آن)

وأمّا: ما ورد من النهي عن التفسير بالرأي (اما چیزی که وارد شده است از نهی به تفسیر به رای) ـ مثل النبوي المشهور: «من فسّر القرآن برأيه فليتبوّأ مقعده من النار» (ایشان دیگر وجه استدلال اخباریین را بیان نمیکنند، ما از خارج عرض کردیم که اخباریین میگویند این روایت دال بر تهدید است و عذاب و تهدید لازمه‌اش حرمت است، تفسیر به رای حرام است و عمل به ظواهر قرآن یکی از مصادیق تفسیر به رای است) ـ ، فالجواب عنه أنّ التفسير غير الأخذ بالظاهر (تفسیر به رای غیر از اخذ به ظاهر قرآن است)، والأخذ بالظاهر لا يسمّى تفسيرا (اخذ به ظاهر قرآن اسمش تفسیر نیست، باز ما از خارج دلیلش را گفتیم که چون ظاهر قرآن واضح الدلالت است اما تفسیر در آن موردی است که مورد مخفی باشد)، (سلمنا که اخذ به ظاهر قرآن تفسیر به رای باشد جواب دوم ما این است که) على أنّ مقتضى الجمع بينها وبين تلك الأخبار (علاوه بر اینکه مقتضای جمع بین این روایات که نهی میکنند و بین آن اخباری که) المجوّزة للأخذ بالكتاب والرجوع إليه (جایز میدانند اخذ و رجوع به کتاب را) حمل التفسير بالرأي (مقتضای این روایات این است که حمل کنیم تفسیر به رای را) ـ إذا سلّمنا أنّه يشمل الأخذ بالظاهر (اگر قبول کنیم که تفسیر به رای اخذ به ظاهر میشود) ـ على معنى التسرّع بالأخذ به بالاجتهادات الشخصيّة (باید حمل کنیم بر معنای تسرّع به اخذ قرآن به سبب برداشت‌های شخصی)، من دون فحص، ومن دون سابقة معرفة وتأمّل ودراسة (بدون فحص و بدون سابقه‌ی شناخت و تامل و دراست؛ باید ما بگوییم مراد از روایات تفسیر به رای این است که انسان با کوشش و برداشت شخصی خودش بدون جستجو کردن از قرینه عمل کند به ظاهر قرآن)، (موید این جمع:) كما يعطيه التعليل في بعضها (چنانچه عطا میکند همین توجیه را علت در بعض از روایات)، بأنّ فيه ناسخا ومنسوخا، وعامّا وخاصّا. (در ذیل بعضی از این روایات ناهیه علت ذکر شده است که بخاطر اینکه در قرآن ناسخ و منسوخ دارد و عام و خاص دارد، خب مراد امام این نیست که چون قرآن عام و خاص دارد پس عمل به قرآن درست نیست، بلکه مراد ایشان این است که چون اینها را دارد باید فحص و جستجو کرد، و قبل از فحص و جستجو عمل جایز نیست) مع أنّه في الكتاب العزيز من المقاصد العالية (قران مجید دارای مقاصد عالیه است که هر کسی بدون شناخت و تامل در مرحله‌ی اول نمیتواند قرآن را بفهمد، پس قبل از فحص و جستجو حجت نیست، مخصوصا ما که میبینیم که چند صد سال قبل معنی بعضی از آیات را متوجه نمیشدند اما با پیشرفت علم آن را فهمیده‌اند) ما لا ينالها إلاّ أهل الذكر (نمیرسند به آن معانی عالیه مگر اهل ذکر)، وفيه ما يقصر عن الوصول إلى إدراكه أكثر الناس (در قرآن است آیاتی که قصور دارند از وصول به ادراک این آیه اکثر مردم)، ولا يزال ينكشف له من الأسرار ما كان خافيا على المفسّرين (و همیشه کشف میشود بر مفسرین آنچه که مخفی بوده است بر آنها) كلّما تقدّمت العلوم والمعارف ممّا يوجب الدهشة (هر چقدر که علم و معارف پیشرفت میکند، از آن مطالبی که موجب دهشت انسان میشود)، ويحقّق إعجازه من هذه الناحية. (و محقق میشود اعجاز از این ناحیه)

۵

نکته‌ی آخر

نکته‌ای را که در پایان بحث تذکر میدهند این نکته است که میفرمایند ما که گفتیم ظاهر قرآن حجت است، ظاهر قرآن به دو قسم تقسیم میشود پاره‌ای از ظواهر قرآن هستند، که انسان در لحظات اول مطالعه و دقت این ظاهر را به دست میاورد و نیاز به تأمل زیاد ندارد، اما پاره‌ای از ظواهر در قرآن مجید هست که انسان با تأمل و دقت آن هم هر شخصی به این ظاهر نمیرسد بلکه افرادی که دارای ذوق سلیم و دقت کافی بوده باشند به این ظاهر میرسند، بعدش مثال میزنند میفرمایند یک آیه را مثال میزنیم که این آیه هم ظهور ظاهر دارد و هم ظهور خفی دارد، هر دو قسم ظهور را دارد، آیه‌ی شریفه این است «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» خطاب به پیامبر اکرم است که ما به تو کوثر عنایت کردیم، این آیه یک ظهور ظاهر دارد، هر کسی که این آیه را ببیند از این آیه استفاده میکند که ذات مقدس پروردگار یک نعمت بزرگی به نام کوثر به شخص پیامبر عنایت کرده‌اند، تا اینجای ظهور ظاهر است و غیر خفی و همه آن را درک میکنند، یک ظهور خفی هم این آیه دارد و آن این است که مراد از کوثر کیست؟ بعضی از علما گفته‌اند مراد از کوثر نهری است در جنگل، بعضی از علمای اهل سنت گفته‌اند مراد از کوثر قرآن است، بعضی از علمای اهل سنت گفته‌اند مراد از کوثر رسالت پیامبر است، تا ۲۰ معنا گفته‌اند، مرحوم مظفر میفرمایند این لفظ ظهور در یک معنا دارد، اگر انسان یک مقدار دقت بکند به این نتیجه میرسد که از تمام این معانی لفظ کوثر ظهور در یک معنا دارد، و آن دقت این است که ایشان میفرمایند آیه‌ی سوم این سوره را دقت کنید «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» پیامبر ما به تو کوثر دادیم و کسی که از تو بدگویی میکند ابتر است، ابتر در زبان عربی به کسی میگویند که نسل و ذریه ندارد، به مقتضای مقابله در این آیه‌ی شریفه ما ظهور کوثر را درک میکنیم، خداوند میفرمایند پیامبر به تو کوثر دادیم و پس تو ابتر نیستی، تو بدون ذریه نیستی کسی که از تو بدگویی میکند بدون ذریه است، از مقتضای مقابله میفهمیم که کوثر در اینجا معنایش باید ذریه‌ی کثیر باشد، میفرمایند موید هم داریم که کوثر در وزن «فوعل» صیغه‌ی مبالغه است، چیزی که تعدادش زیاد باشد، بعد نگاه میکنیم که ذریه‌ی پیامبر فقط از طریق دخترشان حضرت زهرا سلام الله علیها است، به مقتضای مقابله و این موید نتیجه میگیریم که آن نعمت بزرگی که خداوند به پیامبر داده است که باعث نسل زیاد پیامبر شده است، حضرت فاطمه زهرا میباشد، میفرمایند این آیه ظهور دارد اما ظهورش با دقت و تأمل به دست میاید.

۶

تطبیق (نکته‌ی آخر)

والتحقيق أنّ في الكتاب العزيز جهات كثيرة من الظهور (تحقیق این است که در کتاب عزیز جهات زیادی از ظهور است) تختلف ظهورا وخفاء (اختلاف پیدا میکنند این ظهورات به ظهورات ظاهر و خفی)، وليست ظواهره من هذه الناحية على نسق واحد (ظواهر قرآن از این ناحیه ظهور بر یک شیوه نیستند) بالنسبة إلى أكثر الناس (به نسبت به اکثر مردم)، وكذلك كلّ كلام (هر کلامی همینطور است، نهج البلاغه هم همینطور است، یک انسانی که با بلاغت و معارف آشنا باشد یک نکته‌ی بسیار زیبا از یک کلمه از مقاطع خطبه‌ی امیر المومنین به دست میاورد که شاید صد نفر از افراد دیگر این نکته را از این کلام به دست نیاورند و آن کلام ظهور در این مطلب دارد، ولی ظهورش برای خیلی از افراد مخفی است)، ولا يخرج الكلام بذلك عن كونه ظاهرا (خارج نمیشود کلام از ظهور به خاطر اینکه ظهور خفی دارد) يصلح للاحتجاج به عند أهله (از بودن ظاهری که صلاحیت داشته باشد برای استدلال به او در نزد اهلش)، بل قد تكون الآية الواحدة (گاهی یک آیه) لها ظهور من جهة لا يخفى على كلّ أحد (برای این آیه ظهور است از یک جهت، که بر هیچ شخصی مخفی نیست)، وظهور آخر يحتاج إلى تأمّل وبصيرة (و ظهور دیگری هم دارد که احتیاج دارد به تأمل و بصیرت)، فيخفى على كثير من الناس. (که مخفی است برای بیشتر مردم)

ولنضرب لذلك مثلا، قوله «تعالى»: «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ»، فإنّ هذه الآية الكريمة ظاهرة في أنّ الله «تعالى» قد أنعم على نبيّه محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله بإعطائه الكوثر. (یک ظهور ظاهر دارد که خداوند به پیامبر یک نعمتی به نام کوثر داده است) وهذا الظهور بهذا المقدار لا شكّ فيه لكلّ أحد. (هیچ کس در این ظهور شکی ندارد) ولكن ليس كلّ الناس فهموا المراد من «الكوثر». (لکن همه نفهمیده‌اند مراد از کوثر را) فقيل: «المراد به نهر في الجنّة». وقيل: «المراد القرآن والنبوّة». (ما یک حاشیه میزنیم که پاره‌ای از علمای اهل سنت که در جاهای دیگر قرآن خیلی دقت در تفسیر داشته‌اند اینجا معلوم نیست که نفهمیده باشند و کوثر را به قرآن یا نبوت یا نهر تفسیر کرده‌اند بلکه احتمال قوی دارد که آنها هم فهمیده‌اند مراد از کوثر حضرت زهرا است ولی نخواسته‌اند این معنا را تجلی بدهند چون خیلی برایشان خوب نبوده است، وقتی که فاطمه‌ی زهرا کسی باشد که در قرآن از او به کوثر یاد شده باشد و بعنوان یک نعمت بزرگ مطرح شده باشد، بعدش سوال پیش میاید که مخالفت با صدیقه‌ی طاهره و آنهمه ضرب و شتم‌هایی که کرده‌اند و وصیت حضرت که من را مخفی دفن کنید و کسانی که بر من ظلم کرده‌اند بر سر قبر من نیایند و تشییع جنازه من نباشند، بعد بخاطر همین‌ها این علما احتمالا نخواسته‌اند که کوثر را به معنای اصلی خود معنا کنند) وقيل: «المراد به ابنته فاطمة عليها‌السلام». وقيل غير ذلك. ولكن من يدقّق في السورة (لکن کسی که دقت کند در این سوره) يجد أنّ فيها قرينة على المراد منه (میابد که در خود این سوره‌ی شریفه قرینه‌ای است بر مراد از این کوثر)، وهي الآية التي بعدها (و آن قرینه این آیه‌ای است که بعدش آمده است) «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ». و «الأبتر»: الذي لا عقب له (کسی که ذریه ندارد)، فإنّه بمقتضى المقابلة (به مقتضای مقابله‌ی بین این دو آیه فهمیده میشود) يفهم منها (فهمیده میشود از این آیه‌ی شریفه) أنّ المراد الإنعام عليه بكثرة العقب، والذرّيّة. (اینکه مراد انعام پیامبر است به کثر ذریه و نسل) وكلمة «الكوثر» لا تأبى عن ذلك (کلمه‌ی کوثر هم از این معنا اِبا ندارد)، فإنّ «فوعل» تأتي للمبالغة (چون بر صیغه‌ی مبالغه است)، فيراد بها المبالغة في الكثرة (اراده میشود به این آیه‌ی شریفه مبالغه‌ی در کثرت)، والكثرة: نماء العدد. فيكون المعنى: إنّا أعطيناك الكثير من الذرّيّة، والنسل. وبعد هذه المقارنة (بعد از این مقابله) ووضوح معنى الكوثر (و وضوح معنای کوثر) يكون للآية ظهور يصحّ الاحتجاج به (میباشد برای آیه ظهوری که صحیح است استدلال به این ظهور)، ولكنّه ظهور بعد التأمّل والتبصّر. (لکن ظهوری است که واضح میشود بعد از تأمل و بصیرت) وحينئذ ينكشف صحّة تفسير كلمة «الكوثر» بفاطمة عليها‌السلام؛ لانحصار ذرّيّته الكثيرة من طريقها (بخاطر اینکه منحصر است ذریه‌ی پیامبر به فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها)، لا على أن تكون الكلمة من أسمائها. (پاره‌ای از مفسرین اینجا اشتباه کرده‌اند و گفته‌اند که کوثر یکی از اسماء حضرت زهرا است، چون نتوانسته‌اند همین موید ایشان را پیدا کنند، خب از اینور هم روایات زیادی داریم که مراد از کوثر فاطمه‌ی زهراست، این شده که گفته‌اند کوثر یکی از اسماء فاطمه‌ی زهراست، اما این درست نیست، با این مقابله‌ای که شد معلوم میشود که کلمه‌ی کوثر به واسطه‌ی قرینه ظهور دارد در حضرت زهرا سلام الله علیها، نه اینکه از اسماء ایشان باشد)

۷

باب سادس: شهرة

باب ششم در شهرت است، چند مسئله را مرحوم مظفر در این باب تذکر میدهند، مسئله‌ی اول که باید عرض شود مناسبت این بحث است با مباحث گذشته، و بعبارت دیگر علت مطرح شدن این مسئله است با در مباحث حجت، یا بگویید رابطه‌ی این بحث با مباحث گذشته چیست، شما دقت کردید که در بحث ظواهر بحثمان این بود که ظاهر مفید ظن است و ظن بما هو ظن حجت نمیباشد، بحث این بود که آیا حجت و دلیل خاص داریم بر حجیت ظاهر یا نه دلیل خاص نداریم، آنجا اثبات کردیم که دلیل خاص بر حجیت ظاهر داریم، بعد نتیجه گرفتیم که با اینکه ظاهر مفید ظن است، و اصل اولیه این است که ظن بما هو ظن حجت نیست ولی ظاهر حجت است، حالا دقت کنید در باب شهرت درست همین مطلب مطرح میشود، شهرت مفید ظن است، ظن بما هو ظن هم حجت نمیباشد، حالا بحث این است که آیا دلیل خاص داریم بر اعتبار شهرت یا نه دلیل خاص بر حجیت شهرت نداریم، این رابطه‌ی بحث شهرت با مباحث گذشته است.

حالا قبل از اینکه ایشان وارد اصل بحث بشوند یک تقسیم بندی ذکر میکنند برای شهرت و میفرمایند، شهرت در لغت به معنای آشکار شدن یک شیء است، یک قول و یک گفتار اگر مخفی باشد و بعد آشکار شود میگوییم «قول مشهور» یک شخص اگر گمنام باشد و بعد آشکار بشود میگوییم «شخص مشهور» پس در لغت شهرت به معنای آشکار شدن یک شیء است هر چه میخواهد باشد، در اصطلاح شهرت دارای دو معنا است: ۱. شهرت در اصطلاح اهل حدیث. ۲. شهرت در اصطلاح فقها.

اما شهرت در اصطلاح اهل حدیث به روایتی گفته میشود که این روایت از حد خبر واحد گذشته باشد و به حد خبر متواتر نرسیده باشد، مثلا به روایتی که ده نفر آن حدیث را نقل کرده‌اند، میگوییم حدیث مشهور، حدیثی که از حد خبر واحد گذشته و به حد تواتر نرسیده است میگوییم حدیث مشهور، این اصطلاح اهل حدیث بود.

اما شهرت در اصطلاح فقها: شهرت به آن فتوایی گفته میشود که این فتوا از حد دو سه فقیه گذشته است و به حد اجماع نرسیده است، پس به فتوایی که از دو سه نفر فقیه بیشتر داده‌اند ولی به حد اجماع نرسیده است شهرت گفته میشود، دقت کنید شهرت در اصطلاح فقها به دو قسم تقسیم میشود: ۱. گاهی این فتوایی که فقها مطرح کرده‌اند دلیل و مدرکش مشخص است، مثلا فقها فتوا داده‌اند که نماز جمعه واجب است و همه شان گفته‌اند دلیلمان روایت زراره است از امام صادق علیه السلام، به این شهرت که مستند و دلیلش مدرکش معلوم باشد، میگوییم شهرت عملیه به این شهرتی که علما فتوا داده‌اند و مدرک و دلیلش معلوم است میگوییم شهرت عملیه. ۲. این است که عده‌ای از علما به یک مسئله‌ای فتوا داده‌اند و مدرک این فتوایشان یا مجهول است یا مشکوک است، به این شهرت میگوییم شهرت فتواییه. پس به فتوای فقها که مدرکش معلوم است میگوییم شهرت عملیه، به فتوای علما که مدرکش معلوم نیست میگوییم شهرت فتواییه، هر کدام از این سه قسم برای خودش یک ارزش و یک محل بحث دارد:

اما قسم اول که شهرت حدیث باشد آن جایگاه بحثش در باب تعادل و تراجیح است و در باب تعارض است، و آن شهرت یک ارزشی هم دارد و ارزش آن این است که در مقام تعارض بین دو روایت آن روایتی که شهرت نقلی دارد یعنی ده نفر راوی نقلش کرده‌اند بر آن روایتی که شهرت نقلی ندارد مقدم است.

قسم دوم که شهرت عملیه باشد آنهم در جایه خودش مطرح میشود و ارزش خاصی دارد و فعلا از محل بحث ما خارج است، به طور خلاصه ارزش شهرت عملیه این است که اگر روایتی ضعیف بود، چه از نظر سند و چه از نظر دلالت، مثلا ظهورش ضعیف بود یا سندش ضعیف بود، و این روایت شهرت عملیه داشت یعنی عده‌ی زیادی از فقها به همین روایت ضعیف عمل کرده بودند این شهرت عملی در رابطه با این روایت باعث قوت روایت میشود و باعث میشود که این روایت حجت بشود.

فعلا بحث ما در شهرت فتواییه است که آیا شهرت فتواییه حجت است یا نیست؟ یعنی تعدادی زیادی از علما فتوا داده‌اند که نماز جمعه واجب است و مدرک و دلیلشان هم در این فتوا مجهول است، اینجا آیا این شهرت فتواییه که مفید ظن است حجت است یا حجت نمیباشد، این اصل بحث است، مرحوم مظفر میفرمایند که شهرت فتواییه حجت نمیباشد، ضمنا برای اینکه محل بحث مشخص بشود به یک نکته‌ی دیگر هم اشاره میکنند، میفرمایند تمام علما قائل هستند که اگر فتوا به سر حد اجماع برسد و کاشف از رای معصوم باشد حجت است، باز همه‌ی علما قبول دارند که فتوای یک مجتهد اگر به سر حد شهرت و اجماع نرسیده باشد قطعا حجت نیست، یک مجتهد فتوا بدهد که نماز جمعه واجب است، مجتهد دیگر نمیتواند بگوید که چون آن مجتهد فتوا داد من هم میگویم واجب است، فتوای فقیه برای فقیه دیگر حجت نیست، بحث این است که در یک فتوا شهرت دارند یعنی نه یک فقیه است و نه به حد تواتر رسیده است، آیا شهرت در فتوا برای فقیه حجت است یا حجت نیست؟

مرحوم مظفر میفرمایند شیوع فتوا یا شهرت در فتوا ابدا حجت نیست، میفرمایند وقتی ما در باب اجماع گفتیم اگر کل علما در فتوا اجماع داشتند ولی کاشف از رای معصوم نبود، اتفاق کل حجت نیست پس اتفاق یک عده‌ای به طریق اولی حجت نمیباشد، بعد میفرمایند چند دلیل برای حجیت شهرت ذکر کرده‌اند که همه‌ی آنها مردود است.

۸

تطبیق (باب سادس: شهرة) (۱)

الباب السادس

الشهرة

إنّ الشهرة لغة تتضمّن معنى ذيوع الشيء ووضوحه. (شهرت در لغت دربر دارد معنای آشکار شدن و وضوح یک شیء را، آن شیء هر چیزی که باشد قول باشد یا یک شخص باشد یا یک شی باشد) ومنه قولهم: «شهر فلان سيفه»، و «سيف مشهور». (یعنی سیفی که آشکار شده است)

وقد أطلقت «الشهرة» باصطلاح أهل الحديث (اطلاق میشود شهرت در اصطلاح اهل حدیث) على كلّ خبر كثر راويه (هر خبری که راوی آن خبر زیاد باشد) على وجه لا يبلغ حدّ التواتر. (اما بر وجهی که به حد تواتر نرسد) والخبر يقال له حينئذ: «مشهور» (به این خبر مشهور هم میگویند)، كما قد يقال له: «مستفيض». (چنانچه خبر مستفیض هم به این خبر میگویند)

وكذلك يطلقون «الشهرة» باصطلاح الفقهاء على كلّ ما لا يبلغ درجة الإجماع (بر هر چه که نرسیده است به حد اجماع) من الأقوال في المسألة الفقهيّة. (از اقوال علما و فتاوای علما در مسأله‌ی فقهیه) فهي عندهم لكلّ قول (پس این شهرت در نزد فقها برای هر قول و فتوایی است که) كثر القائل به (قائل به این فتوا زیاد باشد) في مقابل القول النادر. (در مقابل نادر) والقول يقال له: «مشهور» (به این فتوا مشهور گفته میشود)، كما أنّ المفتين الكثيرين أنفسهم يقال لهم: «مشهور» (چنانچه به خود فتوا دهنده‌ها هم مشهور گفته میشود)، فيقولون: «ذهب المشهور إلى كذا» (یعنی اکثر علما به این مطلب رفته‌اند)، و «قال المشهور بكذا»... وهكذا.

وعلى هذا، فالشهرة في الاصطلاح على قسمين:

١. الشهرة في الرواية: (همان شهرت در اصطلاح اهل حدیث) وهي ـ كما تقدّم ـ عبارة عن شيوع نقل الخبر من عدّة رواة (که عبارت است از شایع شدن نقل خبر از عده‌ای از روایت کننده‌ها بر وجهی که نرسد به حد تواتر)، على وجه لا يبلغ حدّ التواتر. (از اینجا میخواهند فرق بین این شهرت و شهرت عملی را بیان کنند) ولا يشترط في تسميتها بـ «الشهرة» أن يشتهر العمل بالخبر عند الفقهاء أيضا (میفرمایند در این شهرت روایی شرط نیست اینکه مشهور باشد عمل به خبر در نزد فقها نیز، همینقدر که روایت را چند نفر نقل کردند به آن مشهور میگوییم و لازم نیست که حتما فقها بر طبق آن عمل کرده باشند)، فقد يشتهر وقد لا يشتهر. (یعنی گاهی به این قول مشهور فقها عمل کرده‌اند و گاهی عمل نکرده‌اند) وسيأتي في مبحث التعادل والتراجيح أنّ هذه الشهرة من أسباب ترجيح الخبر (اینکه این شهرت از علل ترجیح خبر است) على ما يعارضه من الأخبار. (بر آنچه که معارضه میکند با او از اخبار) فيكون الخبر المشهور حجّة من هذه الجهة. (پس خبر مشهور حجت است از این جهت، چون که تعداد راوی آن بیشتر است)

٢. الشهرة في الفتوى: وهي ـ كما تقدّم ـ عبارة عن شيوع الفتوى عند الفقهاء بحكم شرعيّ (عبارت است از فراوان بودن فتوا در نزد فقها به حکم شرعی)، وذلك بأن يكثر المفتون على وجه (و این فتوا اینگونه باشد که زیاد باشند فتوا دهنده‌ها بر وجهی که) لا تبلغ الكثرة درجة الإجماع الموجب للقطع بقول المعصوم. (نرسد این شهرت به سر حد اجماعی که موجب قطع به قول معصوم باشد)

فالمقصود بالشهرة ـ إذن ـ ذيوع الفتوى الموجب للاعتقاد بمطابقتها للواقع (مقصود به شهرت در این هنگام شایع شدن فتوایی است که موجب شود ظن به مطابقت این فتوا را با واقع) من غير أن يبلغ درجة القطع. (بدون اینکه برسد به درجه‌ی قطع)

۹

تطبیق (باب سادس: شهرة) (۲)

وهذه الشهرة في الفتوى على قسمين من جهة وقوع البحث عنها والنزاع فيها:

الأوّل: (اول شهرت عملیه) أن يعلم فيها (اینکه دانسته شود در این شهرت) أنّ مستندها خبر خاصّ موجود بين أيدينا. (اینکه دلیل این شهرت خبر خاصی است که موجود در دست ماست، یعنی اگر این فتوا دلیل و مدرکش معلوم باشد) وتسمّى حينئذ «الشهرة العمليّة». وسيأتي في باب التعادل والتراجيح البحث عمّا إذا كانت هذه الشهرة العمليّة موجبة لجبر الخبر الضعيف من جهة السند (آنگاه که بوده باشد این شهرت عملیه موجب برای جبران کردن خبر ضعیف از جهت سند)، والبحث أيضا عمّا إذا كانت موجبة لجبر الخبر غير الظاهر من جهة الدلالة. (و نیز خواهد آمد بحث از آنجایی که این شهرت عملی موجب جبران کردن خبر غیر ظاهر باشد از جهت دلالت، آنجا خواهد آمد که اگر علما بر طبق یک روایت مخصوص عمل کرده باشند و آن روایت ضعف سند یا دلالتی داشته باشد این شهرت باعث جبران میشود یا نمیشود بر اساس نظر علما)

الثاني: ألاّ يعلم فيها أنّ مستندها أيّ شيء هو؟ (شهرت در فتوا است اما نمیدانیم که دلیل این شهرت چیست) فتكون شهرة في الفتوى مجرّدة (فقط شهرت در فتوا است)، سواء كان هناك خبر على طبق الشهرة (چه اینجا خبر بر طبق شهرت باشد) ولكن لم يستند إليها المشهور (لکن مشهور به این خبر تکیه نکردند)، أو لم يعلم استنادهم إليه (یا اینکه ما شک داریم و نمیدانیم که دلیل مشهور همین خبر است یا خیر)، أم لم يكن خبر أصلا. (یا اینکه اصلا هیچگونه روایتی نیست؛ پس شهرت فتوایی در سه جا است، یک روایت است که مثلا مرحوم شهید ثانی گفته است که نماز جمعه واجب است ولی بعد فرموده است روایت زراره ضعیف است ولی به آن عمل نمیکنم، مرحوم محقق هم فرموده نماز جمعه واجب است ولی من به روایت زراره عمل نمیکنم، روایت زراره میگویند نماز جمعه واجب است علما هم فتوا میدهند اما بعد میگویند این روایت ضعیف است و ما دلیلمان چیز دیگری است، قسم دوم این است که روایتی است مشکوک است و ما نمیدانیم که به این روایت علم کرده‌اند یا خیر، قسم سوم هم این است که اصلا مدرک و دلیلی نیست) وينبغي أن تسمّى هذه بـ «الشهرة الفتوائيّة». وهي ـ أعني الشهرة الفتوائيّة ـ موضوع بحثنا هنا الذي لأجله عقدنا هذا الباب. (شهرت فتواییه موضوع بحث ما است در اینجا که به خاطر آن این باب را قرار داده‌ایم) فقد قيل: «إنّ هذه الشهرة حجّة على الحكم (این شهرت حجت است بر حکمی که) الذي وقعت عليه الفتوى من جهة كونها شهرة (واقع شده است بر آن حکم فتوا از جهت اینکه آن شهرت است، شهرت از این جهت که شهرت میباشد حجت میباشد)، فتكون من الظنون الخاصّة (شهرت از ظنون خاصه میشود یعنی ظنی میشود که ما دلیل بر حجیتش داریم)، كخبر الواحد». وقيل: «لا دليل على حجّيتها». (دلیل بر حجیت شهرت نیست)

وهذا الاختلاف بعد الاتّفاق على أنّ فتوى مجتهد واحد أو أكثر ما لم تبلغ الشهرة (این اختلاف بعد از اتفاق بر این است که فتوای مجتهد واحد یا بیشتر از واحد مادامی که به حد شهرت نرسد) لا تكون حجّة على مجتهد آخر (حجت بر مجتهد دیگری نیست)، ولا يجوز التعويل عليها. (و جایز نیست تکیه کردن بر فتوایی که این مجتهد داده است) وهذا معنى ما ذهبوا إليه (اینکه میگوییم فتوای مجتهد بر دیگری مجتهد حجت نیست معنای چیزی است که علما قائل هستند) من عدم جواز التقليد (به آن از عدم جواز تقلید بر شخص مجتهد)، أي بالنسبة إلى من يتمكّن من الاستنباط. (یعنی نسبت به کسی که متمکن از استنباط است تقلید جایز نیست؛ پس بنابراین ایشان میفرمایند که فتوای یک نفر بر مجتهد دیگر حجت نیست، اجماعی که کاشف از رای معصوم باشد قطعا حجت است، حالا بحث از شهرت است)

والحقّ أنّه لا دليل على حجّيّة الظنّ الناشئ من الشهرة (حق این است که هیچگونه دلیلی بر حجیت ظنی که ناشی از شهرت میباشد نمیباشد)، مهما بلغ من القوّة (هر چقدر هم که قوی باشد)، وإن كان من المسلّم به (اگر چه مسلم است که شهرت عملیه حجت است، میفرمایند شهرت عملیه باعث میشود که خبر را حجت کند ولی بحث ما در این است که شهرت فتواییه حجت است یا خیر) أنّ الخبر الذي عمل به المشهور حجّة (اینکه خبری که عمل کرده‌اند به آن خبر حجت است، یعنی شهرت عملی باعث حجیت خبر میشود اما بحث ما در شهرت فتوایی است) ولو كان ضعيفا من ناحية السند (ولو آن خبر ضعیف از ناحیه‌ی سند باشد)، كما سيأتي بيانه في محلّه. وقد ذكروا لحجّيّة الشهرة جملة من الأدلّة، كلّها مردودة: (ذکر کرده‌اند کسانی که قائل به حجیت شهرت دلایلی که همه‌ی آنها مردود است)

بالمعنى لا يحرز فيه نصّ ألفاظ المعصوم ، وتعبيره ، ولا مراداته. ولا يحرز في أكثرها أنّ النقل كان لنصّ الألفاظ.

وأمّا : ما ورد من النهي عن التفسير بالرأي ـ مثل النبوي المشهور : «من فسّر القرآن برأيه فليتبوّأ مقعده من النار» (١) ـ ، فالجواب عنه أنّ التفسير غير الأخذ بالظاهر ، والأخذ بالظاهر لا يسمّى تفسيرا ، على أنّ مقتضى الجمع بينها وبين تلك الأخبار المجوّزة للأخذ بالكتاب والرجوع إليه حمل التفسير بالرأي ـ إذا سلّمنا أنّه يشمل الأخذ بالظاهر ـ على معنى التسرّع بالأخذ به بالاجتهادات الشخصيّة ، من دون فحص ، ومن دون سابقة معرفة وتأمّل ودراسة ، كما يعطيه التعليل في بعضها ، بأنّ فيه ناسخا ومنسوخا ، وعامّا وخاصّا. مع أنّه في الكتاب العزيز من المقاصد العالية ما لا ينالها إلاّ أهل الذكر ، وفيه ما يقصر عن الوصول إلى إدراكه أكثر الناس ، ولا يزال ينكشف له من الأسرار ما كان خافيا على المفسّرين كلّما تقدّمت العلوم والمعارف ممّا يوجب الدهشة ، (٢) ويحقّق إعجازه من هذه الناحية.

والتحقيق أنّ في الكتاب العزيز جهات كثيرة من الظهور تختلف ظهورا وخفاء ، وليست ظواهره من هذه الناحية على نسق واحد بالنسبة إلى أكثر الناس ، وكذلك كلّ كلام ، ولا يخرج الكلام بذلك عن كونه ظاهرا يصلح للاحتجاج به عند أهله ، بل قد تكون الآية الواحدة لها ظهور من جهة لا يخفى على كلّ أحد ، وظهور آخر يحتاج إلى تأمّل وبصيرة ، فيخفى على كثير من الناس.

ولنضرب لذلك مثلا ، قوله (تعالى) : ﴿إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ (٣) ، فإنّ هذه الآية الكريمة ظاهرة في أنّ الله (تعالى) قد أنعم على نبيّه محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله بإعطائه الكوثر. وهذا الظهور بهذا المقدار لا شكّ فيه لكلّ أحد. ولكن ليس كلّ الناس فهموا المراد من «الكوثر». فقيل : «المراد به نهر في الجنّة». وقيل : «المراد القرآن والنبوّة». وقيل : «المراد به ابنته

__________________

(١) لم أعثر عليه بالعبارة المذكورة ، ولكن ورد في البحار : «من قال في القرآن بغير علم فليتبوّأ مقعده من النار». بحار الأنوار ٩٢ : ١١.

(٢) أي : التحيّر.

(٣) الكوثر (١٠٨) الآية : ١.

فاطمة عليها‌السلام». وقيل غير ذلك. (١) ولكن من يدقّق في السورة يجد أنّ فيها قرينة على المراد منه ، وهي الآية التي بعدها ﴿إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ. (٢) و «الأبتر» : الذي لا عقب له ، فإنّه بمقتضى المقابلة يفهم منها أنّ المراد الإنعام عليه بكثرة العقب ، والذرّيّة. وكلمة «الكوثر» لا تأبى عن ذلك ، فإنّ «فوعل» تأتي للمبالغة ، فيراد بها المبالغة في الكثرة ، والكثرة : نماء العدد. فيكون المعنى : إنّا أعطيناك الكثير من الذرّيّة ، والنسل. وبعد هذه المقارنة ووضوح معنى الكوثر يكون للآية ظهور يصحّ الاحتجاج به ، ولكنّه ظهور بعد التأمّل والتبصّر. وحينئذ ينكشف صحّة تفسير كلمة «الكوثر» بفاطمة عليها‌السلام ؛ لانحصار ذرّيّته الكثيرة من طريقها ، لا على أن تكون الكلمة من أسمائها.

تمرينات (٥٨)

١. ما هو محلّ البحث في الباب الخامس؟

٢. ما هي طرق إثبات الظواهر؟

٣. لم لا يدلّ الإجماع وبناء العقلاء على حجّيّة قول اللغويّ؟

٤. ما هو الوجه الصحيح في الاستدلال على حجّيّة قول اللغويّ؟

٥. ما هو رأى المحقّق النائيني في الفرق بين الظهور التصوريّ والظهور التصديقيّ؟ وما هو رأي المصنّف فيه؟

٦. ما الوجه في حجّيّة الظهور؟

٧. هل يشترط في تباني العقلاء على حجّيّة الظاهر حصول الظنّ الفعلي بمراد المتكلّم؟

٨. هل يشترط فيه عدم الظنّ بخلاف الظاهر؟ أذكر ما قال المحقّق الخراسانيّ ، والمصنّف في المقام.

٩. هل اشترط فيه جريان أصالة عدم القرينة؟ اذكر قول الشيخ ، وقول المحقّق الخراسانيّ ، ومختار المصنّف.

١٠. ما هو رأي المحقّق القمّي في حجّيّة الظهور؟ وما الجواب عنه؟

١١. ما هو رأي الأخباريّين في حجّيّة ظواهر الكتاب العزيز؟ وما الجواب عنه؟

١٢. ما الجواب عمّا ورد في النهي عن التفسير بالرأي؟

__________________

(١) وإن شئت فراجع مجمع البيان ١٠ : ٨٣٦ ـ ٨٣٧.

(٢) الكوثر (١٠٨) الآية : ٣.

الباب السادس

الشهرة

إنّ الشهرة لغة تتضمّن معنى ذيوع الشيء ووضوحه. ومنه قولهم : «شهر فلان سيفه» ، و «سيف مشهور».

وقد أطلقت «الشهرة» باصطلاح أهل الحديث على كلّ خبر كثر راويه على وجه لا يبلغ حدّ التواتر. والخبر يقال له حينئذ : «مشهور» ، كما قد يقال له : «مستفيض».

وكذلك يطلقون «الشهرة» باصطلاح الفقهاء على كلّ ما لا يبلغ درجة الإجماع من الأقوال في المسألة الفقهيّة. فهي عندهم لكلّ قول كثر القائل به في مقابل القول النادر. والقول يقال له : «مشهور» ، كما أنّ المفتين الكثيرين أنفسهم يقال لهم : «مشهور» ، فيقولون : «ذهب المشهور إلى كذا» ، و «قال المشهور بكذا» ... وهكذا.

وعلى هذا ، فالشهرة في الاصطلاح على قسمين :

١. الشهرة في الرواية : وهي ـ كما تقدّم ـ عبارة عن شيوع نقل الخبر من عدّة رواة ، على وجه لا يبلغ حدّ التواتر. ولا يشترط في تسميتها بـ «الشهرة» أن يشتهر العمل بالخبر عند الفقهاء أيضا ، فقد يشتهر وقد لا يشتهر. وسيأتي في مبحث التعادل والتراجيح (١) أنّ هذه الشهرة من أسباب ترجيح الخبر على ما يعارضه من الأخبار. فيكون الخبر المشهور حجّة من هذه الجهة.

٢. الشهرة في الفتوى : وهي ـ كما تقدّم ـ عبارة عن شيوع الفتوى عند الفقهاء بحكم شرعيّ ، وذلك بأن يكثر المفتون على وجه لا تبلغ الكثرة (٢) درجة الإجماع الموجب للقطع

__________________

(١) يأتي في الصفحة : ٥٨٤.

(٢) أي كثرة المفتين. وفي المطبوع : «لا تبلغ الشهرة» والصحيح ما اثبتناه.

بقول المعصوم.

فالمقصود بالشهرة ـ إذن ـ ذيوع الفتوى الموجب للاعتقاد بمطابقتها (١) للواقع من غير أن يبلغ (٢) درجة القطع.

وهذه الشهرة في الفتوى على قسمين من جهة وقوع البحث عنها والنزاع فيها :

الأوّل : أن يعلم فيها أنّ مستندها خبر خاصّ موجود بين أيدينا. وتسمّى حينئذ «الشهرة العمليّة». وسيأتي في باب التعادل والتراجيح البحث عمّا إذا كانت هذه الشهرة العمليّة موجبة لجبر الخبر الضعيف من جهة السند ، والبحث أيضا عمّا إذا كانت موجبة لجبر الخبر غير الظاهر من جهة الدلالة. (٣)

الثاني : ألاّ يعلم فيها أنّ مستندها أيّ شيء هو؟ فتكون شهرة في الفتوى مجرّدة ، سواء كان هناك خبر على طبق الشهرة ولكن لم يستند إليها المشهور ، أو لم يعلم استنادهم إليه ، أم لم يكن خبر أصلا. وينبغي أن تسمّى هذه بـ «الشهرة الفتوائيّة». وهي ـ أعني الشهرة الفتوائيّة ـ موضوع بحثنا هنا الذي لأجله عقدنا هذا الباب. فقد قيل (٤) : «إنّ هذه الشهرة حجّة على الحكم الذي وقعت عليه الفتوى من جهة كونها شهرة ، فتكون من الظنون الخاصّة ، كخبر الواحد». وقيل : «لا دليل على حجّيتها». (٥)

وهذا الاختلاف بعد الاتّفاق على أنّ فتوى مجتهد واحد أو أكثر ما لم تبلغ الشهرة

__________________

(١) أي مطابقة الفتوى.

(٢) أي الاعتقاد.

(٣) يأتي في الصفحة ٥٨٤.

(٤) نسب إلى الشهيد الأوّل ترجيحه هذا القول ، ونقله عن بعض الأصحاب ، من دون أن يذكر اسمه. ونسب أيضا إلى المحقّق الخوانساريّ اختيار هذا القول. وعزي كذلك إلى صاحب المعالم. * ولكنّ الشهرة على خلافهم ـ منه قدس‌سره ـ.

(٥) وهذا هو المعروف عند أكثر المتأخّرين ، فراجع كتبهم كفرائد الأصول ١ : ١٠٥ ـ ١٠٧ ؛ كفاية الأصول : ٣٣٦ ؛ فوائد الأصول ٣ : ١٥٣ ـ ١٥٦ ؛ نهاية الأفكار ٣ : ١٠١.

__________________

* أقول : والناسب إليهم صاحب الفصول ، والسيّد المجاهد ، فراجع الفصول الغرويّة : ٢٥٢ ـ ٢٥٣ ، ومفاتيح الأصول : ٤٩٨. وراجع كلام الشهيد في الذكرى ١ : ٥٢.

لا تكون حجّة على مجتهد آخر ، ولا يجوز التعويل عليها. وهذا معنى ما ذهبوا إليه من عدم جواز التقليد ، أي بالنسبة إلى من يتمكّن من الاستنباط.

والحقّ أنّه لا دليل على حجّيّة الظنّ الناشئ من الشهرة ، مهما بلغ من القوّة ، وإن كان من المسلّم به أنّ الخبر الذي عمل به المشهور حجّة ولو كان ضعيفا من ناحية السند ، كما سيأتي بيانه في محلّه. (١) وقد ذكروا لحجّيّة الشهرة جملة من الأدلّة ، كلّها مردودة :

الدليل الأوّل : أولويّتها من خبر العادل

قيل : «إنّ أدلّة حجّيّة خبر الواحد تدلّ على حجّيّة الشهرة بمفهوم الموافقة ؛ نظرا إلى أنّ الظنّ الحاصل من الشهرة أقوى غالبا من الظنّ الحاصل من خبر الواحد ، حتى العادل ، فالشهرة أولى بالحجّيّة من خبر العادل». (٢)

والجواب أنّ هذا المفهوم إنّما يتمّ إذا أحرزنا على نحو اليقين أنّ العلّة في حجّيّة خبر العادل هي إفادته الظنّ ، ليكون ما هو أقوى ظنّا أولى بالحجّيّة. ولكن هذا غير ثابت في وجه حجّيّة خبر الواحد إذا لم يكن الثابت عدم اعتبار الظنّ الفعليّ.

الدليل الثاني : عموم تعليل آية النبأ

وقيل : «إنّ عموم التعليل في آية النبأ ﴿أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ (٣) يدلّ على اعتبار مثل الشهرة ؛ لأنّ الذي يفهم من التعليل أنّ الإصابة من الجهالة هي المانعة من قبول خبر الفاسق بلا تبيّن ، فيدلّ على أنّ كلّ ما يؤمن معه من الإصابة بجهالة فهو حجّة يجب الأخذ به. والشهرة كذلك».

والجواب أنّ هذا ليس تمسّكا بعموم التعليل ـ على تقدير تسليم أنّ هذه الفقرة من الآية واردة مورد التعليل ، وقد تقدّم بيان ذلك في أدلّة حجّيّة خبر الواحد (٤) ـ ، بل هذا

__________________

(١) يأتي في الصفحة : ٥٨٤.

(٢) انتهى ملخّص ما استدلّ به الشهيد على حجيّة الشهرة في الذكرى ١ : ٥٢ ، ومسالك الأفهام ٢ : ٢٢٧.

(٣) الحجرات (٤٩) الآية : ٦.

(٤) تقدّم في الصفحة : ٤٣٠.