درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۲۱: مباحث حجت ۳

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

عبارت خوانی آغازین

۲

مقدمه‌ای برای ورود به اشکال چهارم

بحث در امکان و استحاله‌ی نسخ بود، فرمودند که در این ضمینه دو قول است عده‌ای قائل شده‌اند به استحاله‌ی نسخ و جمهور علما قائل شده‌اند به امکان نسخ، قائلین به استحاله‌ی نسخ هم دو گروه هستند، دسته‌ی اول قائل بودند که اصل نسخ مطلقا محال است، گروه دوم قائل هستند که نسخ قرآن مجید محال است ولو اصل نسخ قبول است و استحاله‌ای ندارد، یک دلیل از ادله‌ی این قائلین را مرحوم مظفر ذکر میکنند که دلیل چهارم ایشان میباشد، قبل از بیان دلیل اشاره کنیم به یک مقدمه‌ی کوتاه و آن مقدمه این است که یکی از مسائل جنجالی و پر سر و صدا که در علم کلام مطرح است مسئله‌ی کلام خداوند است، کلام الله و اینکه آیا کلام خداوند حادث است یا قدیم است؟ همه‌ی علما متفق هستند که ذات مقدس حق متکلم است، علمای شیعه میگویند کلام خداوند حادث است، ذات مقدس حق ایجاد صوت میکند در غیر خودش ایجاد صوت در لسان جبرائیل، ایجاد صوت در شجره و درخت در حین کلام با حضرت با موسی علی نبینا و آله علیهم السلام مسئله‌ی کلام الله و اینکه قدیم است یا حادث شاید مهم‌ترین مسئله‌ی غوغا برانگیز در علم کلام است، در زمان عباسی خون‌های فراوان در این ضمینه ریخته شد که قائلین هر طرف دیگری را متهم به کفر میکردند، و علم کلام را هم که علم کلام میگویند به همین خاطر است، با اینکه در علم کلام بحث میشود از مطلق اصول دین و عقائد ولی به این علم میگویند علم کلام، بعلت اینکه یکی از مهم‌ترین مباحثش بحث از کلام الله است، اشاعره معمولا معتقد هستند به اینکه کلام خداوند قدیم است.

۳

اشکال چهارم به نسخ

بعد از این نکته وارد اصل دلیل این قائل میشویم، این قائل که میگوید نسخ قرآن امکان ندارد، دلیلش مرکب از دو مقدمه است میگوید کلام خداوند قدیم است، و هر چیزی که قدیم و ازلی باشد، حتما ابدی هم هست، «کل ازلی ابدی» هر چیزی که ازلی است ابدی هم هست، یعنی قابل برداشتن و ازبین بردن نیست، نتیجه میگیرد پس کلام خداوند قابل ردع و نسخ و ازبین بردن نیست، کلام الله ازبین نمیرود چون که قدیمی است و هر قدیمی ابدی خواهد بود، این دلیلی که این آقا اقامه میکند، پس بنابراین نسخ در قرآن ممکن نیست، چون که قرآن کلام خداوند است کلام الله هم حتما قدیم است.

۴

جواب از اشکال چهارم

مرحوم مظفر سه جواب به طور خلاصه و فشرده از این اشکال میدهند.

جواب اول: میفرمایند ما قبول نداریم که کلام الله قدیم باشد، در جایه خودش علمای شیعه در فلسفه و علم کلام اثبات میکنند که کلام الله قدیم نیست، وقتی قدیم نبود حادث است امر حادث قابل رفع خواهد بود.

جواب دوم: بنابر فرض اینکه این کبرای کلی شما را قبول کردیم که کلام الله قدیم است، نتیجه‌ی این استدلال شما محال بودن نسخ تلاوت است، و ما قائل به نسخ تلاوت نیستیم، نتیجه‌ی این دلیل شما این میشود که کلام خداوند قابل رفع نیست، ما هم قائلیم به اینکه کلام خدا نسخ نمیشود، ولی حکمش نسخ میشود، خود آیه وجود دارد که کلام الله است ولی حکمش نسخ شده است، پس بنابراین دلیل شما شامل محال بودن نسخی که مورد ادعای ماست نمیشود که آن نسخ حکم باشد.

جواب سوم: میفرمایند اصلا دلیل شما نسخ تلاوت را هم شامل نمیشود، نسخ تلاوت هم محال نمیشود، چرا؟ بعلت اینکه ما در گذشته اشاره کردیم که دوتا آیه در قرآن هست که این دو آیه ولو دلالت نمیکنند بر وقوع نسخ تلاوت ولی دلالت میکنند بر امکان وقوعش، آیه‌ی قرآن که میگوید «وَإِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ...» معنایش این است که امکان دارد خداوند یکی از آیات قرآن را نسخ کند و بجای آن آیه‌ی دیگری را بگذارد، پس این دوتا آیه دال بر امکان نسخ تلاوت هم هستند.

ادامه‌ی بر این مطلب میفرمایند اصلا نسخ تلاوت یعنی چه؟ نسخ تلاوت معنایش این نیست که آیه‌ی قرآن معدوم بشود ازبین برود نابود بشود که شما استدلال میکنید و میگویید کلام خداوند قدیم است ابدی است و قابل ازبین رفتن نیست، آنهایی که قائل به نسخ تلاوت هستند میگویند رابطه‌ی این آیه با قرآن قطع میشود، والا آیه وجود دارد و ازبین نمیرود، آن آیه‌ای که خلیفه‌ی دوم ادعا میکرد که در قرآن بوده است «الزانی و الزانیه فارجموهما..» الان هم هست و معدوم نشده است، نسخ تلاوت معنایش ازبین رفتن این کلام نیست، کلام هست ولی جزء قرآن نیست، دیگر مکلف این آیه را بعنوان آیه‌ی قرآن نمیخواند، مکلف تبلیغ نمیکند که این آیه از آیات قرآن است، پس نتیجه‌ای که میگیرند این است که با این دلیل نمیشود اثبات کرد محال بودن نسخ حکم یا نسخ تلاوت را، هم نسخ حکم و هم نسخ تلاوت امکان وقوع دارند.

۵

تطبیق (اشکال و جواب چهارم)

٤. وقيل: «إنّ كلام الله (تعالى) قديم (چهارمین اشکال که در حقیقت مختص به نسخ قرآن است، این است که کلام خداوند قدیم است)، والقديم لا يتصوّر رفعه». (هر امری که قدیم باشد ابدی هم هست، امر ابدی رفعش تصور نمیشود، معنا ندارد امری که ازلی و ابدی است رفع بشود)

والجواب: ـ بعد تسليم هذا الفرض (اولا قبول نداریم این فرض را، جایش در فلسفه و علم کلام است) وهو قدم كلام الله ـ (حالا اگر قدیم بودن کلام الله را قبول کردیم): أنّ هذا يختصّ بنسخ التلاوة (این اختصاص دارد فقط به نسخ تلاوت)، فلا يكون دليلا على بطلان أصل النسخ. (پس نمیباشد دلیل بر بطلان اصل نسخ، اصل نسخی که ما قائل به آن هستیم که نسخ حکم باشد، این دلیل شما میگوید کلام الله قدیم است، خیلی خب آیه‌ی قرآن قدیم است و قابل رفع نیست، اما حکمش که رفع میشود) مع أنّه قد تقدّم من نصّ القرآن الكريم (گذشت از نص خود قرآن کریم) ما يدلّ على إمكان نسخ التلاوة (آنچه که دلالت میکند بر امکان نسخ تلاوت)، وإن لم يكن صريحا في وقوعه (ولو دلالت نمیکرد در وقع نسخ تلاوت اما حداقل دلالت بر امکان نسخ دلالت میکرد)، كقوله (تعالى): ﴿وَإِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ...﴾، فهو (پس این آیه‌ی شریفه) إمّا أن يدلّ على أنّ كلامه (تعالى) غير قديم (پس ما از این آیه میفهمیم که نسخ تلاوت و نسخ کلام الله امکان دارد، خب وقتی امکان داشت ما از این آیه یکی از این دو نتیجه را میگیریم، یا این آیه دلالت میکند بر اینکه کلام الله غیر قدیم است، چون که قدیم نیست قابل رفع و نسخ است)، أو أنّ القديم يمكن رفعه. (یا اینکه آیه دلالت میکند بر اینکه ولو اینکه کلام الله قدیم است اما امکان دارد رفعش) مضافا (اضافه بر این مطلب) إلى أنّه ليس معنى نسخ التلاوة رفع أصل الكلام (تا اینجا ایشان میخواهند بگویند که نسخ حکم را اصلا شامل نمیشود، نسخ تلاوت را هم اصلا شامل نمیشود، چرا؟ مضافا به اینکه معنای نسخ تلاوت رفع اصل کلام نیست، شما میگویید کلام الله قدیم است و قابل رفع نیست، خیلی خب نسخ تلاوت که نمیگوید کلام الله معدوم میشود)، بل رفع تبليغه (بلکه معنایش این است که تبلیغش این کلام به عنوان آیه‌ای از آیات قرآن ازبین میرود)، وقطع علاقة المكلّفين بتلاوته. (و قطع میشود رابطه‌ی مکلفین به تلاوت این قول خداوند تبارک و تعالی، این کلام که مرفوع میشود یعنی جزء قرآن نیست اما ازبین نمیرود؛ پس تا اینجا نتیجه میگیریم که هم اصل نسخ و هم نسخ قرآن ممکن هست)

۶

وقوع نسخ قرآن و اصالة عدم النسخ

در اول این بحث عرض شد که در سه مورد بحث میکنیم، بحث اول حقیقت نسخ بود که توضیح دادیم و تعریفش را ذکر کردیم، بحث دوم امکان نسخ بود که بیان کردیم نسخ در قرآن و هم در غیر قرآن ممکن است، بحث سوم وقوع نسخ است، بعد از اینکه نسخ قرآن ممکن است آیا در قرآن نسخ واقع شده است یا واقع نشده است، در این بحث ایشان چند مطلب را ذکر میکنند:

مطلب اول: میفرمایند بین علما چه شیعه و چه اهل سنت اجماعی و اتفاقی است که نسخ باید با دلیل قطعی باشد، اگر آیه‌ای از آیات قرآن میخواهد آیه‌ی دیگر را نسخ کند باید ما دلیل قطعی داشته باشیم بر وجود این نسخ، مثلا صد تا روایت داشته باشیم که این صد روایت میگویند این آیه ناسخ آن آیه است، حالا ناسخ میخواهد آیه‌ی قرآن باشد میخواهد روایت باشد یا ناسخ قرآن میخواهد اجماع باشد، بر فرض قول کسانی که میگویند اجماع ناسخ قرآن میشود، در هر صورت اتفاقی است بین علما که نسخ باید با دلیل قطعی باشد.

مطلب دوم: این است که در قرآن کریم نسخ قطعا واقع شده است این هم اتفاقی است، فقط یک نفر از علما بنام «علی مسلم اصفهانی» قائل است به اینکه نسخ قرآن امکان ندارد و واقع نشده است، والا بقیه‌ی علما از شیعه و اهل سنت اتفاق دارند که در قرآن نسخ واقع شده است.

بعد از این دو مقدمه و دو نکته ایشان میفرمایند از هر جا ما با دلیل قطعی داشتیم که یک آیه‌ای نسخ شده است، به این نسخ اعتقاد پیدا میکنیم که مواردش هم بسیار کم است، اما هر جا ما دلیل قطعی نداشتیم بلکه دلیل ظنی داشتیم یا شک داشتیم که این آیه‌ی قرآن نسخ شده است یا نسخ نشده است، فرض کنید یک روایت میاید میگوید این آیه‌ی قرآن نسخ شده است، خب یک روایت مفید قطع نیست، اینجا چیکار کنیم؟ میفرمایند بازهم بین علما اتفاقی است که در موارد شک اصالت عدم نسخ جاری میشود، اصل این است که در این مورد مشکوک واقع نشده است، نکته‌ی آخری که در این بحث ذکر میکنند این است که بعضی از علما خیال کرده‌اند دلیل اصالت عدم نسخ یک استصحاب است، بعضی از علما گفته‌اند دلیل این اصلی که ما جاری میکنیم استصحاب است، به این بیان که ما الان شک داریم که این آیه‌ی قران نسخ شده است یا نسخ نشده است؟ میگوییم روز اولی که این آیه با وحی به پیامبر اکرم نازل شد قطعا نسخ نشده بود، حالا شک داریم نسخ شده است یا نه استصحاب جاری میکنیم میگوییم نسخ نشده است، پس اصالت عدم نسخ بعضی‌ها گفته‌اند دلیلش استصحاب است، مرحوم مظفر میفرمایند این توهم درست نیست و اصالت عدم نسخ دلیلش استصحاب نیست، چرا؟ بعلت اینکه حتی کسانی از علما که قائلند به عدم حجیت استصحاب این اصل را قبول دارند، عده‌ای از علما هستند که قائلند به اینکه استصحاب مطلقا حجت نیست ولی این اصل را قبول کرده‌اند پس مدرک و دلیل این اصل استصحاب نیست بلکه مدرک و دلیلش اجماع است، اتفاق علمای اسلام در همه‌ی اصول داریم که در موارد مشکوکه اصل عدم نسخ است.

۷

تطبیق (وقوع نسخ قرآن و اصالة عدم النسخ)

وقوع نسخ القرآن، وأصالة عدم النسخ

هذا هو الأمر الذي يهمّنا إثباته من ناحية أصوليّة. (امر مهمی که به درد ما میخورد در استنباط احکام شرعیه و در علم اصول همین وقوع نسخ قرآن است، و در حقیقت آن دو امر گذشته مقدمه‌ی این امر هستند، ما از امکان و نسخ که بحث میکنیم برای این است که حالا ببینیم نسخ در قرآن واقع شده یا واقع نشده است) ولا شكّ في أنّه قد أجمع علماء الأمّة الإسلاميّة (اجماع دارند علمای امت اسلامی بر اینکه) على أنّه لا يصحّ الحكم بنسخ آية من القرآن (صحیح نیست حکمی به نسخ آیه‌ای از قرآن مگر به دلیل قطعی) إلاّ بدليل قطعيّ، سواء كان بقرآن أيضا (چه نسخ قرآن به قرآن باشد)، أو بسنّة، أو بإجماع (دلیل عقل که بلاشک ناسخ قرآن نخواهد بود در اجماع هم اختلاف است، به معالم مراجعه کنید میبیند که در آنجا اقوال ذکر شده است، خلاصه ناسخ قرآن هر چه که میخواهد باشد باید آن نسخ به یک دلیل قطعی ثابت شده باشد)، كما أنّه ممّا أجمع عليه العلماء أيضا (از چیزهایی که علما بر آن اجماع دارند) أنّ في القرآن الكريم ناسخا ومنسوخا. (در قرآن کریم ناسخ و منسوخ است) وكلّ هذا قطعيّ لا شكّ فيه.

ولكنّ الذي هو موضع البحث والنظر تشخيص موارد الناسخ والمنسوخ في القرآن. (تشخیص موارد ناسخ و منسوخ است در قرآن، که ما بطور یقین تشخیص بدهیم که نسخ شده یا نشده است) وإذا لم يحصل القطع بالنسخ بطل موضع الاستدلال عليه بالأدلّة الظنّيّة (باطل میشود موضع استدلال بر این دلیل به ادله‌ی ظنیه)، للإجماع المتقدّم. (برای اجماعی که گذشت، اگر دلیل ظنی داشتیم بر نسخ این دلیل ظنی در رابطه با نسخ حجت نخواهد بود)

وأمّا: ما ثبت فيه النسخ منه على سبيل الجزم (اما مواردی که در آنها نسخ بر اساس قطع ثابت شده است) فهو موارد قليلة جدّا (مواردش خیلی کم است)، لا تهمّنا كثيرا من ناحية فقهيّة استدلاليّة (مهم نیست که ما بیاییم یک به یک اینها را ذکر کنیم از ناحیه‌ی فقیهه‌ی استدلالیه)؛ لمكان القطع فيها. (چند مورد خاص است که در اینها قطع داریم که این نسخ واقع شده است، دیگر حکم نسخ شده دیگر نیازی نیست که بیاییم بگوییم آیا نسخ شده یا نه؟ چون قطع داریم)

وعلى هذا، فالقاعدة الأصوليّة التي ننتفع بها (آن قاعده‌ی اصولیه که نفع میبریم ما به سبب این قاعده) ونستخلصها هنا (خلاصه میکنیم آن قاعده را در اینجا) هي (آن قاعده این است) أنّ الناسخ إن كان قطعيّا أخذنا به واتّبعناه (دلیل ناسخ اگر قطعی بود آن را اخذ میکنیم و از آن تبعیت میکنیم)، وإن كان ظنّيّا فلا حجّة فيه (اگر ظنی باشد حجت نیست)، ولا يصحّ الأخذ به (اخذ به این دلیل صحیح نیست چرا؟)؛ لما تقدّم من الإجماع على عدم جواز الحكم بالنسخ إلاّ بدليل قطعيّ. (بخاطر آنچه که گذشت از اجماع بر عدم جواز حکم به نسخ مگر به دلیل قطعی)

ولذا أجمع الفقهاء من جميع طوائف المسلمين على أنّ «الأصل عدم النسخ» عند الشكّ في النسخ (اصل عدم نسخ است در شک در نسخ)، وإجماعهم هذا ليس من جهة (اجماع علما نیست از جهت) ذهابهم إلى حجّيّة الاستصحاب (رفتن علما به حجیت استصحاب)، كما ربما يتوهّمه بعضهم (بعضی از علمای اصول خیال کردند این دلیل اصل عدم نسخ استصحاب است)، بل حتى من لا يذهب إلى حجّيّة الاستصحاب (بلکه حتی کسی که قائل به عدم حجیت استصحاب است) يقول بأصالة عدم النسخ (قائل به اصالت عدم نسخ است)، وما ذلك (نیست این قول) إلاّ من جهة هذا الإجماع على اشتراط العلم في ثبوت النسخ. (مگر از جهت اجماع و شرط بودن علم در ثبوت نسخ، در هر صورت اجماع داریم که نسخ ثابت نمیشود مگر به دلیل قطعی)

۸

سنت

در مباحث کتاب ما یک بحث فقط مطرح کردیم که نسخ قرآن باشد، مباحث مهم این مطلب که مباحث حجیت ظواهر قرآن است در مباحث حجیت ظواهر خواهد آمد، باب دوم از ابواب مباحث حجت باب سنت است.

در این باب مرحوم مظفر یک مقدمه ذکر میکنند و چهار مطلب، در مقدمه معنای سنت و موضوع این بحث را مشخص میکنند. میفرمایند سنت در لغت به معنای طریقه و راه و روش است، اما سنت در اصطلاح دو اصطلاح دارد یک اصطلاح علمای شیعه و دوم علمای اهل سنت است، اما اصطلاح علمای عامه و اهل سنت میگویند که سنت عبارت است از قول و فعل و تقریر نبی، اگر پیامبر اعظم مطلبی را بفرمایند یا کاری را انجام بدهند یا کاری را تقریر و امضا کنند، کسی در مقابل حضرت کاری انجام بدهد {صدای استاد قطع میشود...} علمای شیعه میگویند مراد از سنت قول و فعل و تقریر چهارده معصوم است، نه فقط پیامبر، وجه در این اصطلاح این است که علمای اهل سنت ائمه‌ی معصومین را مثل بقیه‌ی روات حدیث میدانند، میگویند علی ابن ابی طالب علیه السلام مثل ابن عباس است فقط حدیث نقل میکند، دیگر از خودش بیان حکم نمیکند، لذا قول و فعل و تقریر خودش حجت نیست، اما علمای شیعه میگویند ائمه‌ی معصومین مثل پیامبر اکرم منصوب هستند از طرف خداوند برای بیان و هم معصوم هستند، به این علت قول و فعل و تقریر آنها هم حجت خواهد بود و سنت شاملش میشود، پس علمای شیعه معتقد هستند که ائمه فقط صرف راوی نیستند و نیز قائل هستند به اینکه ائمه‌ی معصومین صرف مجتهد هم نیستند که از قرآن و روایات پیامبر خودشان استنباط کنند حکم را و بعد فتوا بدهند، ائمه‌ی معصومین حکم واقعی را از دو طریق میگیرند یکی طریق الهام چنانچه پیامبر با طریق وحی حکم واقعی را میگرفت ائمه‌ی معصومین با الهام از سوی خداوند و با استفاده‌ی از امام قبلی احکام الله را اخذ میکنند و خودشان مبین حکم برای مردم هستند و همانند پیامبر هستند، لذا میگوییم قول و فعل و تقریر معصوم حجت است.

مطلبی را که اینجا اشاره میکنند اگر ائمه‌ی معصومین خودشان مبین حکم هستند چرا میبینیم در پاره‌ای از موارد حدیث را از پیامبر نقل میکنند، اگر خود مبین حکم هستند دیگر نقل حدیث از پیامبر لغو است، خودشان حکم الله را میدانند و از طریق الهام حکم را گرفته‌اند و باید خودشان بیان کنند، اینکه بعضی از اوقات سلسله سند را به رسول خدا میرسانند و راوی حدیث میشوند لغو است، میفرمایند نه! علت این مسئله که از پیامبر نقل میکنند بخاطر دو علت است: ۱. گاهی از موارد اصل آن مطلب، مطلبی است که امام معصوم میخواهد عین جمله‌ی پیامبر به ما برسد مثلا در روایات اخلاقیه داریم که گاهی پیامبر میفرمایند «جمع الخیر کله فی صلاة» که اینگونه روایات در لسان حدیث مشهور است به جوامع الکلم، امام میخواهد همین عبارت با همین محتوا و همین ترتیب از شخص پیامبر بماند. ۲. گاهی ائمه‌ی معصومین برخورد میکنند با بعضی از مخالفین که قائل به امامت آنها نیستند، اگر حضرت بفرماید من میگویم حکم الله این است او قبول نمیکند، حضرت مجبورند برای اقناع خصم و قانع نمودن طرف مقابل عین حدیث که از پیامبر در این ضمینه وارد شده است را بیان کنند، تا اینکه برای خصم قطع حاصل بشود.

نکته‌ی دیگری که اینجا اشاره میکنند این است که سنت به معنای طریقه و روش هست مطلقا از هر کس که باشد، میتوانیم بگوییم سنت زید یا عمر، اما در اصطلاح مسلمانان بعلت کثرت استعمال این کلمه در سنت پیامبر لذا این کلمه علم بالغلبه شده بدون قرینه در سنت پیامبر، یعنی هر جا مسلمان کلمه‌ی سنت را بکار میبرند دیگر متعلقش معلوم است، مراد سنت پیامبر است، اول کسی هم که این اصطلاح را بکار برد خود پیامبر بود، در روایات آمده «من تبع سنتی» لذا این کلمه بعلت کثرت استعمال انصراف دارد به سنت پیامبر. {استاد درحال پاسخ به سوال شاگردان...}

۹

تطبیق (سنت)

الباب الثاني

السنّة

تمهيد

السنّة في اصطلاح الفقهاء: «قول النبيّ أو فعله أو تقريره». (چون ایشان کلمه‌ی فقها را بکار بردند مجبوریم تاییدی از فقها نه از اصولیین بر این مطلب ذکر کنیم، در یک جا مرحوم شهید در شرح لمعه جلد دوم ایشان میفرمایند «اقرار نبی کفعله و قوله حجة» این در اصطلاح فقها که میگویند به این خاطر است، که فقها در کلماتشان این نتکه را بکار میبرند)

ومنشأ هذا الاصطلاح أمر النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله باتّباع سنّته (منشأ این اصطلاح خود پیامبر هستند که امر کرده‌اند به تبعیت کردن از سنت خودشان)، فغلبت كلمة «السنّة» (پس غلبه نموده کلمه‌ی سنت) حينما تطلق ـ مجرّدة عن نسبتها إلى أحد ـ (پس زمانی که اطلاق میشود مجرد از نسبت این کلمه به شخصی، وقتی این کلمه‌ی سنت اطلاق میشود مجرد مراد از کلمه‌ی سنت، غلبه دارد کلمه‌ی حجت) على خصوص ما يتضمّن بيان حكم من الأحكام من النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله (بر خصوص روایت و حدیثی که دربر دارد بیان حکمی از احکام را از سوی پیامبر)، سواء كان ذلك بقول (چه این روایت و سنت) أو فعل أو تقرير، على ما سيأتي من ذكر مدى ما يدلّ الفعل والتقرير على بيان الأحكام. (بنابر آن که خواهد آمد از ذکر مدت و فاصله و اندازه‌ی آنچه که دلالت میکند فعل و تقریر در بیان حکم، به زودی خواهد آمد که فعل پیامبر چگونه و چه اندازه بیان حکم میکند)

أمّا: فقهاء الإماميّة بالخصوص فلمّا ثبت لديهم (چون که ثابت شده در نزد فقهای امامیه) أنّ المعصوم من آل البيت عليهم‌السلام يجري قوله مجرى قول النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله (جاری میشود قول معصوم مجرای قول نبی)، من كونه حجّة على العباد (از این جهت که حجت بر عباد است) واجب الاتّباع (تبعیتش واجب است)، فقد توسّعوا في اصطلاح السنّة (وسعت داده‌اند در اصطلاح سنت) إلى ما يشمل قول كلّ واحد من المعصومين (به اینکه شامل میشود قول هر یک از معصومین) أو فعله أو تقريره، فكانت السنّة باصطلاحهم (پس سنت به اصطلاح فقهای امامیه): «قول المعصوم أو فعله أو تقريره».

والسرّ في ذلك (علت بر اینکه فقهای امامیه تعمیم داده‌اند معنای سنت را) أنّ الأئمّة من آل البيت عليهم‌السلام ليسوا هم من قبيل الرواة عن النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله (ائمه نستند از قبیل روات پیامبر) والمحدّثين عنه ليكون قولهم حجّة من جهة أنّهم ثقاة في الرواية (تا اینکه قول اینها حجت باشد از این جهت که ائمه‌ی معصومین ثقه از جهت روایت باشند، ائمه مثل مثلا ابن عباس نیستند)، بل لأنّهم (بلکه بخاطر اینکه این ائمه‌ی معصومین) هم المنصوبون من الله (تعالى) (نصب شده‌اند مستقیم از طرف خداوند) على لسان النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله لتبليغ الأحكام الواقعيّة (برای تبلیغ احکام واقعیه)، فلا يحكون إلاّ عن الأحكام الواقعيّة عند الله (تعالى) كما هي (پس حکایت نمیکنند مگر از احکام واقعی عند الله تعالی، امام که نکته‌ای را که ذکر میکند بعنوان یک حکم واقعی ذکر میکنند نه اینکه بعنوان یک راوی نقل میکند که پیامبر اینگونه فرموده‌اند)، وذلك من طريق الإلهام (راه رسیدن به احکام واقعی از دو راه است، یا از طریق الهام است)، كالنبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله من طريق الوحي، أو من طريق التلقّي من المعصوم قبله (یا از طریق تلقی از معصوم قبل از خودش هست)، كما قال مولانا أمير المؤمنين عليه‌السلام: «علّمني رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله ألف باب من العلم ينفتح لي من كلّ باب ألف باب». (به من تعلیم نمودند رسول الله هزار باب از علم را که باز میشود برای من از هر بابی هزار باب) (پس ائمه‌ی معصومین یا از طریق الهام یا تلقی از معصوم قبلی احکام واقعی را اخذ میکنند)

وعليه، فليس بيانهم للأحكام من نوع رواية السنّة وحكايتها (بنابراین بیان ائمه‌ی معصومین احکام را از نوع بیان روایت از پیامبر یا حکایت سنت نیست)، ولا من نوع الاجتهاد في الرأي والاستنباط (و از نوع اجتهاد در رای و استنباط هم نیست) من مصادر التشريع (که اینها یک مجتهد هستند که میایند از احکام و سنت احکام را استنباط میکنند، نه اینگونه نیست)، بل هم أنفسهم مصدر للتشريع (بلکه خودشان قانون گذار هستند)، فقولهم سنّة، لا حكاية السنّة. (قولشان سنت است نه اینکه حکایت کند سنت پیامبر را، خب اگر اینچنین است چرا بعضی از مواقع نسبت میدهند حدیث را به شخص پیامبر؟)

وأمّا: ما يجيء على لسانهم أحيانا من روايات وأحاديث عن نفس النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله فهي إمّا لأجل نقل النصّ عنه (پس این علتش یا بخاطر نقل نمودن نص است از آن پیامبر، که به همین شکل از شخص پیامبر بماند)، كما يتّفق في نقلهم لجوامع كلمه (چنانچه اتفاق میفتد در نقل ائمه‌ی معصومین جوامع کلمه پیامبر را، «جمع الخیر فی صلاة» میخواهند عین این روایت از شخص پیامبر بماند، لذا تصریح میکنند که این روایت از پیامبر رسیده است)، وإمّا لأجل إقامة الحجّة على الغير (یا در مقام اقامه‌ی حجت بر غیر هستند)، وإمّا لغير ذلك من الدواعي.

وأمّا: إثبات إمامتهم وأنّ قولهم يجري مجرى قول الرسول صلى‌الله‌عليه‌وآله فهو بحث يتكفّل به علم الكلام. (اثبات اینکه قول ائمه جاری مجرای پیامبر است بحثی است که در علم کلام مطرح میشود)

الدليل الناسخ ، فيكشف عن المراد من الدليل الأوّل ويفسّره ، بل الدوام من اقتضاء نفس ثبوت الحكم من دون أن يكون لفظ دليل الحكم دالاّ عليه بعموم أو إطلاق. يعني : أنّ الحكم المنشأ ـ لو خلّي وطبعه مع قطع النظر عن دلالة دليله ـ لدام واستمرّ ما لم يأت ما يزيله ويرفعه ، كسائر الموجودات التي تقتضي بطبيعتها الاستمرار والدوام.

٤. وقيل : «إنّ كلام الله (تعالى) قديم ، والقديم لا يتصوّر رفعه».

والجواب : ـ بعد تسليم هذا الفرض وهو قدم كلام الله ـ (١) : أنّ هذا يختصّ بنسخ التلاوة ، فلا يكون دليلا على بطلان أصل النسخ. مع أنّه قد تقدّم من نصّ القرآن الكريم ما يدلّ على إمكان نسخ التلاوة ، وإن لم يكن صريحا في وقوعه ، كقوله (تعالى) : ﴿وَإِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ ... (٢) ، فهو إمّا أن يدلّ على أنّ كلامه (تعالى) غير قديم ، أو أنّ القديم يمكن رفعه. مضافا إلى أنّه ليس معنى نسخ التلاوة رفع أصل الكلام ، بل رفع تبليغه ، وقطع علاقة المكلّفين بتلاوته.

وقوع نسخ القرآن ، وأصالة عدم النسخ

هذا هو الأمر الذي يهمّنا إثباته من ناحية أصوليّة. ولا شكّ في أنّه قد أجمع علماء الأمّة الإسلاميّة على أنّه لا يصحّ الحكم بنسخ آية من القرآن إلاّ بدليل قطعيّ ، سواء كان بقرآن أيضا ، أو بسنّة ، أو بإجماع (٣) ، كما أنّه ممّا أجمع عليه العلماء أيضا أنّ في القرآن الكريم ناسخا ومنسوخا. وكلّ هذا قطعيّ لا شكّ فيه.

ولكنّ الذي هو موضع البحث والنظر تشخيص موارد الناسخ والمنسوخ في القرآن. وإذا لم يحصل القطع بالنسخ بطل موضع الاستدلال عليه بالأدلّة الظنّيّة ، للإجماع المتقدّم.

__________________

(١) إنّ قدم الكلام في الله يرتبط بمسألة الكلام النفسيّ ، وإنّ من صفات الله (تعالى) الذاتيّة أنّه متكلّم. والحقّ الثابت عندنا بطلان هذا الرأي في أصله ، وما يتفرّع عليه من فروع. وهذا أمر موكول إثباته إلى الفلسفة وعلم الكلام ـ منه قدس‌سره ـ.

(٢) النحل (١٦) الآية : ١٠١.

(٣) وإن شئت فراجع الفصول الغرويّة : ٢٣٧ ؛ مفاتيح الأصول : ٢٦٥ ـ ٢٦٩ ؛ الذريعة إلى أصول الشريعة ١ : ٤٦٠ ؛ الإحكام (للآمدي) ٣ : ٢٠٨ ـ ٢١٧ ؛ إرشاد الفحول : ١٩١.

وأمّا : ما ثبت فيه النسخ منه على سبيل الجزم فهو موارد قليلة جدّا ، لا تهمّنا كثيرا من ناحية فقهيّة استدلاليّة ؛ لمكان القطع فيها.

وعلى هذا ، فالقاعدة الأصوليّة التي ننتفع بها ونستخلصها هنا هي أنّ الناسخ إن كان قطعيّا أخذنا به واتّبعناه ، وإن كان ظنّيّا فلا حجّة فيه ، ولا يصحّ الأخذ به ؛ لما تقدّم من الإجماع على عدم جواز الحكم بالنسخ إلاّ بدليل قطعيّ.

ولذا أجمع الفقهاء من جميع طوائف المسلمين على أنّ «الأصل عدم النسخ» عند الشكّ في النسخ ، وإجماعهم هذا ليس من جهة ذهابهم إلى حجّيّة الاستصحاب ، كما ربما يتوهّمه بعضهم ، (١) بل حتى من لا يذهب إلى حجّيّة الاستصحاب يقول بأصالة عدم النسخ ، وما ذلك إلاّ من جهة هذا الإجماع على اشتراط العلم في ثبوت النسخ.

تمرينات (٥٣)

١. ما هي حقيقة النسخ؟

٢. ما الفرق بين النسخ وبين التخصيص والتقييد؟

٣. اذكر الشبهات في إمكان أصل النسخ ، واذكر الجواب عنها؟

٤. اذكر الشبهات في إمكان نسخ القرآن ، واذكر الجواب عنها؟

٥. ما المراد من أصالة عدم النسخ؟

__________________

(١) ولعلّه هو المحقّق النائينيّ ، حيث قال : «وأمّا أصالة عدم النسخ فهي من الأصول العمليّة ، إذ لا مدرك للحكم باستمرار حكم شخصيّ ثابت في مورد ما عند الشكّ في ارتفاعه إلاّ الاستصحاب المجمع على حجيّته». أجود التقريرات ٢ : ٥١٠.

الباب الثاني

السنّة

تمهيد

السنّة (١) في اصطلاح الفقهاء : «قول النبيّ أو فعله أو تقريره» (٢).

ومنشأ هذا الاصطلاح أمر النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله باتّباع سنّته ، (٣) فغلبت كلمة «السنّة» حينما تطلق ـ مجرّدة عن نسبتها إلى أحد ـ على خصوص ما يتضمّن بيان حكم من الأحكام من النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله ، سواء كان ذلك بقول أو فعل أو تقرير ، على ما سيأتي من ذكر مدى ما يدلّ الفعل والتقرير على بيان الأحكام. (٤)

أمّا : فقهاء الإماميّة بالخصوص فلمّا ثبت لديهم أنّ المعصوم من آل البيت عليهم‌السلام يجري قوله مجرى قول النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله ، من كونه حجّة على العباد واجب الاتّباع ، فقد توسّعوا في اصطلاح السنّة إلى ما يشمل قول كلّ واحد من المعصومين أو فعله أو تقريره ، فكانت السنّة باصطلاحهم : «قول المعصوم أو فعله أو تقريره». (٥)

والسرّ في ذلك أنّ الأئمّة من آل البيت عليهم‌السلام ليسوا هم من قبيل الرواة عن النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله والمحدّثين عنه ليكون قولهم حجّة من جهة أنّهم ثقاة في الرواية ، بل لأنّهم هم المنصوبون

__________________

(١) وهي في اللغة : الطريقة.

(٢) هذا معناها في اصطلاح علماء العامّة. راجع الإحكام (للآمدي) ١ : ٢٤١ ؛ فواتح الرحموت «المستصفى» ٢ : ٩٦ ؛ أصول الفقه (للخضري بك) : ٢١٤ ؛ نهاية السئول ٣ : ٣ ؛ إرشاد الفحول : ٣٣.

(٣) كقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله : «فما وافق كتاب الله وسنّتي فخذوا به». بحار الأنوار ٢ : ٢٢٥.

(٤) يأتي في الصفحات الآتية قريبا.

(٥) كما في قوانين الأصول ١ : ٤٠٩.

من الله (تعالى) على لسان النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله لتبليغ الأحكام الواقعيّة ، (١) فلا يحكون إلاّ عن الأحكام الواقعيّة عند الله (تعالى) كما هي ، وذلك من طريق الإلهام ، كالنبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله من طريق الوحي ، أو من طريق التلقّي من المعصوم قبله ، كما قال مولانا أمير المؤمنين عليه‌السلام : «علّمني رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله ألف باب من العلم ينفتح لي من كلّ باب ألف باب». (٢)

وعليه ، فليس بيانهم للأحكام من نوع رواية السنّة وحكايتها ، ولا من نوع الاجتهاد في الرأي والاستنباط من مصادر التشريع ، بل هم أنفسهم مصدر للتشريع ، فقولهم سنّة ، لا حكاية السنّة.

وأمّا : ما يجيء على لسانهم أحيانا من روايات وأحاديث عن نفس النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله فهي إمّا لأجل نقل النصّ عنه ، كما يتّفق في نقلهم لجوامع كلمه ، وإمّا لأجل إقامة الحجّة على الغير ، وإمّا لغير ذلك من الدواعي.

وأمّا : إثبات إمامتهم وأنّ قولهم يجري مجرى قول الرسول صلى‌الله‌عليه‌وآله فهو بحث يتكفّل به علم الكلام. (٣)

وإذا ثبت أنّ السنّة ـ بما لها من المعنى الواسع الذي عندنا ـ هي مصدر من مصادر التشريع الإسلاميّ ، فإن حصل عليها الإنسان بنفسه بالسماع من نفس المعصوم ومشاهدته فقد أخذ الحكم الواقعيّ من مصدره الأصليّ على سبيل الجزم واليقين من ناحية السند ، كالأخذ من القرآن الكريم ثقل الله الأكبر ، والأئمّة من آل البيت عليهم‌السلام ثقله الأصغر. (٤)

__________________

(١) يدلّ عليه ما يدلّ على إمامتهم. فراجع الكافي ١ : ١٨٩ و ٢١٥ و ٢٨٦ ـ ٢٨٨ و ٣٣٦ و ٥٢٧ ـ ٥٢٨ ؛ مصابيح السنّة ٤ : ١٣٧ ؛ كمال الدين ١ : ٢٥٢ و ٢٦٢ ؛ كفاية الأثر : ١٠ ـ ١١.

(٢) لم أجده في المصادر الحديثيّة بهذه العبارة. وأمّا مضمونه ، بل متنه مع اختلاف يسير موجود في المصادر الحديثيّة للإماميّة والعامّة. فراجع بحار الأنوار ٤٦ : ٣٠٨ ؛ إحقاق الحقّ ٦ : ٤٠ ـ ٤٣ ؛ سليم بن قيس : ٢١٣ ؛ كشف الغمّة ١ : ١٧٧.

(٣) وإن شئت فراجع كشف المراد : ٣٦٤ ـ ٣٧٢ و ٣٩٧ ؛ النافع يوم الحشر : ٤٤ ـ ٥٠ ؛ مفتاح الباب : ١٨٧ ـ ٢٠٥ ؛ الحاشية على إلهيات الشرح الجديد للتجريد : ٢٠٩ ـ ٢٤٥ و ٤١٤ ـ ٤٤٦.

(٤) كما يدلّ عليه حديث الثقلين الذي هو من المتواترات. فراجع المستدرك على الصحيحين ٣ : ١٠٩ ؛ ـ