درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۵: مقدمه مباحث حجت ۴

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

استصحاب جزء اصول عملیه یا امارات؟

بحث در مقدمه‌ی پنجم در فرق بین امارات و اصول عملیه باشد، در مقام فرق بین امارات و اصول عملیه ایشان دو سه نکته را ذکر کردند، که فرق اصلی بین امارات و اصول عملیه این بوده است که امارات طریق الی الواقع و مسقط متعلق هستند اما اصول عملیه طریق الی الواقع و مسقط متعلق نیستند، بلکه اصول عملیه مرجع مجتهد هستند در وقت شک، و در وقت نبودن اماره و دلیل ظنی، بعد از بیان این فرق در پایان این مقدمه اشاره میفرمایند به یک اختلاف بین علما میفرمایند اکنون که فرق بین اصول عملیه و امارات شناخته شد، به مناسبت اشاره میکنیم به یک اختلافی که بین علما است، و آن اختلاف در باب اسصحاب است، در باب استصحاب علما اختلاف کرده‌اند که آیا استصحاب جزء امارات است یا جزء اصول عملیه است، منشاء اختلاف بین علما این است که استصحاب از جهتی نزدیک به امارات است، و از جهت دیگری نزدیک به اصول عملیه است، پس از جهتی استصحاب مناسبت دارد با امارات و از جهتی مناسبت دارد با اصول عملیه، اما وجه مناسبت استصحاب با امارات دو مطلب و دو وجه برای این نزدیکی و مناسبت استصحاب با امارات ذکر شده است:

وجه اول: علما میگویند چنانچه امارات مفید ظن هستند از بین اصول عملیه استصحاب هم مفید ظن است، به چه بیان؟ میفرمایند به این بیان که در استصحاب که ما یقین سابق داریم و شک لاحق من یقین دارد که دیروز زید عادل بوده است، امروز شک دارم در عدالت زید، استصحاب جاری میکنم وجدانا اگر انسان به نفس خودش مراجعه کند میبیند که من با اینکه امروز احتمال میدهم زید عادل نباشد، ولی ظن قوی دارم به عدالت زید، پس بنابراین مفاد استصحاب ظن است، از این جهت علما گفته‌اند استصحاب مثل امارات مفید ظن است.

وجه دوم: علما میگویند چنانچه امارات طریق به واقع هستند استصحاب هم نحو و طریقیتی و حکایتی از واقع دارد، چگونه استصحاب حاکی از واقع است؟ میفرمایند شما به خود اصل استصحاب نگاه کنید، استصحاب یعنی چه؟ استصحاب یعنی «ابقاء ما کان» یعنی آن واقعی که دیروز تو به آن واقع علم داشته‌ای، و آن واقع را میدانستی امروز هم حکم کن که همان واقع وجود دارد، پس به وسیله‌ی استصحاب شما تعبدا اثبات میکند همان واقع دیروزی را، فعلیه استصحاب مثل امارات طریق الی الواقع هستند.

پس این دو جهت یکی جهت اینکه استصحاب مفید ظن است، جهت دوم طریق الی الواقع است، پس بنابراین از این دو جهت استفاده میکنیم که استصحاب مناسبت دارد با امارات اما از این طرف وقتی به روایات نگاه میکنیم آن روایاتی که استصحاب را حجت قرار داده‌اند آن روایات تصریح میکنند به اینکه اگر شما حجت نداشتید اگر شما اماره نداشتید نوبت میرسد به تمسک به استصحاب و روایاتی که میگویند استصحاب حجت است، میگویند حجیت استصحاب در وقت شک و حیرت است، مثل بقیه‌ی اصول عملیه که ما میگفتیم حجیتشان عند شک و عند حیرت است.

پس بنابراین استصحاب امکان دارد با دو وجه او جزء امارات باشد، و ممکن است با وجه اخیر جزء اصول عملیه باشد، اما اصل عملی که طریق الی الواقع هم هست، اصل محرز است، یعنی اصلی که واقع را برای ما احراز مینماید، پاره‌ای از علمای گذشته‌ی علم اصول تا زمان پدر مرحوم شیخ بهایی قائل بودند به وجه اول، که استصحاب جزء امارات است، از زمان مرحوم عبد الصمد والد شیخ بهایی که برای حجیت استصحاب اولین کسی بودند که تمسک کردند به استصحاب از آن زمان به بعد مشهور بین علمای اصول این است که استصحاب جزء اصول عملیه است.

۴

تطبیق (استصحاب جزء اصول عملیه یا امارات؟)

ومن هنا اختلفوا في الاستصحاب، هل إنّه أمارة أو أصل؟ (حالا که فرق بین امارات و اصول عملیه را شناختیم که اصول عملیه طریق به واقع هستند و امارات طریق به واقع نیستند، از همین نکته که است که علما اختلاف کرده‌اند در باب استصحاب اینکه آن استصحاب اماره است یا اصل است) باعتبار أنّ له (چرا استصحاب اماره باشد؟) شأن الحكاية عن الواقع (باعتبار اینکه برای استصحاب شان حکایت از واقع است و احراز واقع است فی الجمله، یعنی در استصحاب هم امکان دارد کسی ادعا کند مثل بقیه امارات حاکی و طریق به واقع است، چرا؟ دو علت دارد: علت اول این است که استصحاب موجب ظن است مثل بقیه‌ی امارات)، وإحرازه في الجملة؛ لأنّ اليقين السابق (بخاطر اینکه یقین سابق) غالبا ما يورث الظنّ ببقاء المتيقّن في الزمان اللاحق (یقین سابق غالبا به ارث میگذارد از خودش ظن به بقاء همان متیقن را در زمان لاحق، یعنی شما در زمان آینده که شک به متیقن سابق پیدا کردید حداقل با وجود این شک ظن به آن متیقن سابق دارید، پس اینجا استصحاب شما موجب به وجود آمدن ظن است، پس بنابراین استصحاب مفید ظن است مثل بقیه‌ی امارات)؛ ولأنّ حقيقته (بخاطر اینکه حقیقت استصحاب) ـ كما سيأتي في موضعه ـ البناء على اليقين السابق (بنا گذاشتن بر بقاء یقین سابق است، یعنی بر بقاء واقع است) بعد الشكّ، كأنّ المتيقّن السابق لم يزل (گویا متیقن سابق زائل نشده است، گویا واقع سابق ازبین نرفته است) ولم يشكّ في بقائه. (استصحاب یعنی شک خودت را نفی کن، بگو یقین سابق هست یعنی همان واقع سابق وجود دارد؛ پس بنابراین با این دو دلیل عده‌ای خواستند بگویند استصحاب یا مناسبت دارد با امارات یا جزء امارات است) ولأجل هذا سمّي الاستصحاب عند من يراه أصلا: «أصلا محرزا». (لذا اینجا علما دو گروه شدند و با کمال شهامت گفته‌اند استصحاب اماره است، بعضی‌ها هم گفته‌اند استصحاب اصل محرز است، و بخاطر همین نامیده میشود استصحاب در نزد کسی که استصحاب را اماره حساب نمیکند و اصل حسال میکند، میگوید استصحاب اصل محرز است، یعنی اصلی که احراز میکند واقع را، اینجا دقت کنید یک سری اصطلاحات دارند علما در باب استصحاب که این اصطلاحات بر میگردد به همین مطلبی که اینجا ذکر کردیم، در بسیاری از کتب اصولی وقتی صحبت از استصحاب میشود میگویند «الاستصحاب برزخ بین الاصول و الامارات» عالم برزخ آن عالمی است که نه جزء عالم دنیا است و نه جزء عالم عقبا، با هر دو هم مناسبت دارد، استصحاب هم همینطور است، نه جزء اصول عملیه است به تمام معنا و نه جزء امارات است به تمام معنا، بعضی دیگر از بزرگان وقتی به استصحاب میرسند این جمله را دارند، میگویند «الاستصحاب عرض الاصول و فرض الامارات» یعنی نسبت به اصول عملیه استصحاب مقام بالایی دارد و نسبت به امارات استصحاب فرش امارات است)

فمن لاحظ في الاستصحاب جهة ما له من إحراز وأنّه يوجب الظنّ (میفرمایند حالا کسی که ملاحظه کرده در استصحاب همین دو جهتی را که ما ذکر کرده است، کسی که ملاحظه کرده است در استصحاب جهت احرازی استصحاب را، یعنی کسی که این جهت را در استصحاب ملاحظه کرده که طریق به واقع است، و اینکه استصحاب موجب ظن است)، واعتبر حجّيّته من هذه الجهة (کسی که معتبر دانسته حجیت استصحاب را از این جهت، یعنی از این جهت که طریق به واقع است) عدّه من الأمارات. (شمرده است استصحاب را از امارات) ومن لاحظ فيه (اما متاخرین از علما که ملاحظه کرده‌اند در این استصحاب) أنّ الشارع إنّما جعله مرجعا للمكلّف عند الشكّ والحيرة (اینکه شارع قرار داده است این استصحاب را مرجع برای مکلف در نزد شک و حیرت)، واعتبر حجّيّته من جهة دلالة الأخبار عليه (و معتبر دانسته حجیت استصحاب را از جهت دلالت اخبار بر او) عدّه من جملة الأصول. (شمرده است استصحاب را از جمله‌ی اصول عملیه) وسيأتي إن شاء الله (تعالى) شرح ذلك في محلّه مع بيان الحقّ فيه. (بزودی خواهد آمد شرح این مسئله در مکان خودش با بیان حق در این استصحاب که آیا استصحاب جزء امارات است یا جزء اصول عملیه)

۵

مقدمه ششم: دلیل بر حجیت امارات

ششمین مقدمه‌ای که در این مبحث ذکر میفرمایند مناط و ملاک در حجیت اماره است، بعبارت دیگر به چه علت و به چه سبب ما به امارات عمل میکنیم.

برای توضیح مطلب عرض میکنیم که امارات دارای دو جهت و دو حیثیت هستند:

یک جهت این است که اماره مفید ظن است، خبر واحد، ظاهر قرآن، امارات معتبر دیگر، مفید ظن هستند.

جهت دوم این است که این امارات را شارع حجت قرار داده است، ما دلیل داریم بر اینکه خبر واحد حجت است.

حالا دقت کنید بعد از بیان این دو جهت سوال این است ما که به اماره عمل میکنیم و اماره که در نزد ما حجت است، علتش چیست؟ آیا علت اینکه ما به اماره عمل میکنیم این است که اماره مفید ظن است، چون اماره مفید ظن و گمان راجح است ما به اماره عمل میکنیم، یا نه چون شارع اماره را حجت قرار داده است ما به اماره عمل میکنیم.

مرحوم مظفر میفرمایند شکی نیست که علت اینکه ما به اماره عمل میکنیم این است که ما دلیل شرعی داریم بر حجیت اماره و مثلا حجیت خبر واحد، والا ظن بما هو ظن علت این نیست که ما به اماره عمل بکنیم، و بعبارت دیگر ملاک عمل ما به اماره این نیست که اماره مفید ظن است، علتش این است که میفرمایند بین علمای علم اصول اتفاقی است که اصل اولیه این است که عمل بر طبق ظن حرام است و علم بر طبق ظن جایز نیست، اولا و بالذات اصل اولیه در شرع مقدس این است که انسان نباید به دلیل مفید ظن عمل کند.

برای اثبات این نکته علما دلایل مختلفی دارند، آیات روایات، اجماع و دلیل عقل برای اثبات این مسئله اقامه شده است، مرحوم مظفر به سه آیه از آیات قرآن در این ضمینه اشاره میفرمایند:

آیه‌ی اول: «إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً» ظن و گمان راجح انسان را از حق بی‌نیاز نمیکند، استدلال به این آیه این است که ظن جای حق و واقعیت را نمیگیرد.

آیه‌ی دوم: «إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ» ذات مقدس حق تضعیف یک عده‌ای است، میفرمایند مطابعت نمیکنند مگر ظن را و آنها خرص میزنند و حدس میزنند، ذات مقدس حق در این آیه میفرماید متابعت ظن انسان را به حدس میرساند نه به واقع.

آیه‌ی سوم: «قُلْ آللهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللهِ تَفْتَرُونَ» بیان استدلال به این آیه به این شیوه است که ذات مقدس حق در این آیه یک قانون کلی را بیان میکنند، میفرمایند بگو ای رسول ما آیا خدا به شما اذن داده است یا بر خدا افترا و تهمت میزنید، در این آیه خداوند دو نکته را در مقابل هم قرار داده است، خداوند میفرمایند هر جا را که من اذن داده ام و اعلام کرده ام که این حکم از من است، میتوانید به من نسبت بدهید و هر جا را که من اعلام نکردم و شما احراز نکردید که این حکم و این شیء منسوب به من است، اگر آن حکم را به من نسبت بدهید، شما مرتکب افترا شده‌اید و افترا به خداوند از اکبر کبائر است، پس قانون کلی که از این آیه استخراج میکنیم این است که هرجا معلوم باشد حکم الهی اینجا نسبتش به خدا بلا اشکال است، هر جا معلوم نباشد اگر این حکم را به خدا نسبت بدهیم این افترا به خداوند است، حالا در مورد خودمان این آیه را پیاده میکنیم، شما که ظن به حکم شرعی دارید یعنی احتمال قوی میدهید که این حکم حکم شرعی باشد، آیا میتوانید این حکم را بخدا نسبت بدهید؟ و بگویید حکم الله الواقعی این است، ملتزم بشوید به اینکه حکم الهی این است و به آن عمل بکنید، پس اگر حکم مورد استفاده‌ی ظن را به خدا نسبت دادید، اینجا افتراء بر ذات مقدس حق بسته‌اید و افتراء بر خداوند از اکبر کبائر است.

از این سه آیه‌ی نتیجه میگیریم که جایز نیست عمل به ظن بما هو ظن، به علت اینکه «لا یغنی من الحق» به علت اینکه «خرصا باطلا و افتراءً محرما».

۶

تطبیق (مقدمه ششم: دلیل بر حجیت امارات)

٦. المناط في إثبات حجّيّة الأمارة

ممّا يجب أن نعرفه (از چیزهایی که لازمه است بدانیم آن را) ـ قبل البحث والتفتيش عن الأمارات التي هي حجّة (قبل از بحث و تفتیش از این اماراتی که حجت هستند، قبل از اینکه بحث کنیم چه اماره‌ای حجت است، قیاس مثلا حجت است، یا نه، آن نکته‌ای که باید بدانیم) ـ [أنّ] المناط في إثبات حجّيّة الأمارة (ملاک در اثبات حجیت اماره است) [ما هو؟] وأنّه بأيّ شيء يثبت لنا أنّها حجّة (به چه چیز و به چه ملاک ثابت میشود برای ما که آن اماره حجت است) يعوّل عليها؟ (به آن اماره تکیه میشود) وهذا هو أهمّ شيء تجب معرفته قبل الدخول في المقصود، فنقول: {صدای استاد برای این قسمت قط میشود}

إنّه لا شكّ في أنّ الظنّ بما هو ظنّ (ظن به ما هو ظن) لا يصحّ أن يكون هو المناط في حجّيّة الأمارة (صحیح نیست که بوده باشد آن گمان راحج مناط در حجیت اماره)، ولا يجوز أن يعوّل عليه في إثبات الواقع (جایز نیست که تکیه شود بر آن ظن در اثبات واقع)؛ لقوله «تعالى» (بخاطر قول خداوند تعالی): «إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً». وقد ذمّ الله «تعالى» (مذمت نموده است خداوند تبارک و تعالی) في كتابه المجيد من يتّبع الظنّ بما هو ظنّ، كقوله «تعالى»: «إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ»، وقال «تعالى»: «قُلْ آللهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللهِ تَفْتَرُونَ». (خدا به شما اذن داده است یا بخدا افترا میبندید) 

وفي هذه الآية الأخيرة ـ بالخصوص ـ قد جعل (به تحقیق قرار داده است خداوند تبارک و تعالی) ما أذن به (آنچه را که اذن داده است به او) أمرا مقابلا للافتراء عليه (خداوند اینجا امور ماذونه را در مقابل اموری که افتراء زده شده است قرار داده است)، فما لم يأذن به (پس هر چه را که خداوند به آن اذن نداده است) لا بدّ أن يكون افتراء بحكم المقابلة بينهما (چاره‌ای نیست که بگوییم افترا است به حکم مقابله‌ای که بین اینها در آیه آمده است)، فلو نسبنا الحكم إلى الله (اگر نسبت بدهیم حکم را به خداوند تبارک و تعالی) (تعالى) من دون إذن منه فلا محالة يكون افتراء محرّما (لا محاله این نسبت حکم به خداوند افترا است و محرم است و مذموم است به مقتضای آیه)، مذموما بمقتضى الآية. ولا شكّ في أنّ العمل بالظنّ والالتزام به (عمل و التزام قلبی به ظن) على أنّه من الله (بنابراینکه آن گمان راجح از خداوند است) (تعالى) ومثبت لأحكامه يكون من نوع نسبة الحكم إليه (میباشد از نوع نسبت حکم به خداوند تبارک و تعالی) من دون إذن منه (بدون اذن از خداوند)، فيدخل في قسم الافتراء المحرّم. (پس بنابراین عمل به ظن داخل میشود در قسم افترا محرم) 

وعلى هذا التقرير (نتیجه‌ای که میگیریم بنابر این تقریر)، فالقاعدة تقتضي (اصل اولیه اقتضا میکند) أنّ الظنّ بما هو ظنّ (گمان راجح به این علت که گمان راجح است) لا يجوز العمل على مقتضاه (جایز نیست عمل به مقتضای او)، ولا الأخذ به لإثبات أحكام الله (و جایز نیست اخذ به این گمان راجح برای اثبات احکام خداوند) (تعالى) مهما كان سببه (از هر سببی که پیدا بشود از هر چه که باشد عمل به ظن حرام است)؛ لأنّه لا يغني من الحقّ شيئا (چون بی‌نیاز نمیکند از حق چیزی را)، فيكون خرصا باطلا، وافتراء محرّما.

هذا مقتضى القاعدة الأوّليّة في الظنّ بمقتضى هذه الآيات الكريمة.

۷

دلیل بر خروج ظنون معتبره از آیات نهی کننده از عمل به ظن

بعد از این قاعده‌ی کلی که ایشان بیان میفرمایند اینجا جای یک سوال و جایه یک اشکال است، قبل از اینکه این سوال را بیان بکنیم اشاره بکنیم به یک مقدمه‌ای که قبلا خوانده‌ایم، و آن مقدمه این است که در باب عام و خاص در اول باب عالم و خاص ما بیان کردیم که استثنای از عام بر دو قسم است، تارةً استثناء از عام بنحو تخصیص است، و تارةً استثناء از عام به نحو تخصص است، تخصیص یعنی اخراج مستثنی از مستثنی منه بنحو اخراج حکمی، مثل «اکرم العلما الا زیدا» اکرام کن علما را مگر زید عالم را، اینجا زید موضوعا داخل در مستثنی منه است یعنی جزء علما است ولی حکما از آنها جدا شده است، یعنی حکم اکرام را زید عالم ندارد، این را میگویند تخصیص، قسم دوم تخصص است، تخصص یعنی خروج موضوعی یعنی مستثنی از مستثنی منه موضوعا خارج است، میگوییم «اکرم العلما الا زیدا الجاهل» که این زید جاهل موضوعا از تحت علما خارج است، لذا تعبیر میکنیم از این نحو استثنا به تخصص، یا در ادبیات به تخصیص میگوییم استثنای متصل و به تخصص میگوییم استثنای منقطع.

بعد از ذکر این مقدمه وارد سوال میشویم، سوال این است که شما گفتید ظن بما هو ظن حجت نیست و عمل بر طبق گمان راجح حرام است، پس چرا شما به خبر واحدی که مفید ظن است نه علم عمل میکنید؟ به بقیه‌ی امارات که مفید ظن هستند چرا شما عمل میکنید؟ میفرمایند علت عمل ما به این امارات این است که ما دلیل قطعی داریم و حجت یقینی داریم بر حجت بودن اینگونه امارات، یعنی ما دلایل قطعیه‌ای داریم که پاره‌ای از ظنون خاص را ذات مقدس حق حجت قرار داده است و از این قانون کلی استثنا کرده است در نهایت خروج این امارات از تحت این آیات با یکدیگر مختلف هست، امارات معتبره که مفید ظن هستند، از این آیات استثانا شده‌اند، در نهایت خروج اینها و استثنای اینها از آیه‌ی اول و دوم تخصیص است و از آیه‌ی سوم تخصص است، بیان مطلب اینکه آیه‌ی اول میگوید «إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً» خب با دلیل معتبر ازش استثنا میکنیم، «ان الظن الحاصل من خبر واحد» ما دلیل معتبر داریم که ظن حاصل از خبر واحد حجت است، پس ظن حاصل از خبر واحد ظن است، یعنی موضوعا داخل در آیه است، ولی حکما خارج است، مستثنی منه ما عمل به او حرام است، حکمش حرمت است اما مستثنی ما حکم جواز است، از تحت آیه‌ی دوم هم به همین بیان بنحو تخصیص خارج است «إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ» «الا الظن الحاصل من خبر واحد» که باز اینجا این ظن هست ولی حکما از تحت این آیه خارج است، اما این ظنون خاصه از تحت آیه‌ی سوم تخصصا خارج هستند، آیه‌ی سوم میگوید نسبت به ذات مقدس پروردگار اگر اذن نداده باشد افتراء است، حجت قطعی میگوید خداوند در عمل به خبر واحد اذن داده است پس افترا نیست، یعنی موضوعا از تحت آیه‌ی سوم خارج است، نه اینکه افتراء است و خداوند گفته است اینجا افتراء به من اشکالی ندارد، نه اینجا اذن داده است به عمل به خبر واحد و چون اذن داده است دیگر افتراء نیست.

نتیجه این شد که ما به که به ظنون خاصه و امارات عمل میکنیم علتش این نیست که مفید ظن هستند، علتش این است که شارع آنها را با دلیل قطعی حجت قرار داده است.

۸

تطبیق (دلیل بر خروج ظنون معتبره از آیات نهی کننده از عمل به ظن)

هذا مقتضى القاعدة الأوّليّة في الظنّ بمقتضى هذه الآيات الكريمة (یعنی جایز نیست عمل به ظن)، ولكن لو ثبت بدليل قطعيّ (لکن اگر ثابت بشود به دلیل قطعی) وحجّة يقينيّة أنّ الشارع قد جعل ظنّا خاصّا (اینکه شارع به تحقیق قرار داده است ظن خاصی را) من سبب مخصوص (از سبب مخصوص، یعنی مثلا ظن حاصل از خبر واحد را) طريقا لأحكامه (شارع این ظن را طریق به احکامش قرار داده است)، واعتبره حجّة عليها (و شارع اعتبار نموده است، این ظن را حجت بر آن احکام خودش)، وارتضاه أمارة (و شارع پسندیده است این ظن را که بعنوان اماره باشد) يرجع إليها (مکلف رجوع کند به همین اماره)، وجوّز لنا الأخذ بذلك السبب (اینجا دقت کنید یکی از آن جاهایی است که اماره را بجای ظن بکار برده‌اند، در چند خط بعد برخورد میکنیم به اینکه ظن را بجای اماره بکار برده‌اند؛ و شارع جایز دانسته است برای ما اخذ به این سبب محقق ظن را) المحقّق للظنّ (یعنی به این خبر واحدی که سبب بوجود آورنده‌ی ظن است)، فإنّ هذا الظنّ يخرج عن مقتضى تلك القاعدة الأوّليّة (بنابراین این ظن حجت خارج میشود از مقتضای آن قاعده‌ی اولیه که حرمت اخذ به ظن بود)؛ إذ لا يكون خرصا، وتخمينا، ولا افتراء. (زیرا دیگر حدس تخمین و افترا نیست)

وخروجه من القاعدة يكون تخصيصا بالنسبة (خروج این ظن معتبر از آن آیه تخصیص است، به نسبت به) إلى آية النهي عن اتّباع الظنّ، ويكون تخصّصا (و از این طرف تخصص است) بالنسبة إلى آية الافتراء؛ لأنّه يكون حينئذ (بخاطر اینکه این ظن خاص میباشد در این هنگام) من قسم ما أذن الله (تعالى) به (از قسم آن چیزهایی که اجازه داده است عمل به آن‌ها را خداوند)، وما أذن به ليس افتراء. (و آنچه را که خداوند به آن اذن داده است افتراء نمیباشد)

وفي الحقيقة أنّ الأخذ بالظنّ المعتبر ـ الذي ثبت على سبيل القطع أنّه حجّة ـ (خلاصه میفرمایند ما که عمل میکنیم به این اماره علت عمل ما به این اماره این است که ما به یک دلیل قطعی حجیت این اماره را اثبات کرده‌ایم، علت عمل به این اماره این نیست که اماره مفید ظن است، ولو شارع که اماره را برای ما حجت قرار داده است بخاطر اینکه اماره مفید ظن است، شارع که خواسته اماره را برای ما حجت قرار بدهد، چون دیده است اماره مفید ظن است اماره را حجت قرار داده است، اما ما که بر طبق این اماره عمل میکنیم به این علت نیست که اماره مفید ظن است، قیاس هم مفید ظن است اما به آن عمل نمیکنیم، پس ما که به این اماره عمل میکنیم علتش این است که شارع این اماره را حجت قرار داده است، حالا شارع این اماره را حجت قرار داده است چون مفید ظن بوده است یک مطلب دیگری است؛ {تطبیق متن} و در حقیقت اخذ به ظن معتبر اینجا دقت کنید کلمه‌ی ظن معتبر را بجای اماره بکار برد، آنچنان ظن معتبری که ثابت شده است بر سبیل قطع که حجت است) لا يكون أخذا بالظنّ بما هو ظنّ (این اخذ به ظن بما هو ظن نیست)، وإن كان اعتباره عند الشارع (اگرچه معتبر بودن این ظن و اماره در نزد شارع) من جهة كونه ظنّا (از جهت این است که آن ظن، مفید ظن است)، بل يكون أخذا بالقطع واليقين (ما که به اماره عمل میکنیم به علت این نیست که مفید ظن است، بلکه در حقیقت ما به یک دلیل قطعی عمل میکنیم)، ذلك القطع (آنچنان قطعی که) الذي قام على اعتبار ذلك السبب المحقّق للظنّ (این قطع قائم شده است، مثلا خبر متواتر و آیه‌ی نبأ قائم شده است بر اعتبار خبر واحدی که آن خبر واحد سبب برای ظن است، پس ما که به خبر واحد عمل میکنیم در حقیقت به آن روایت متواتر «صدّق العادل» عمل میکنیم که آن روایت مفید قطع هست)، وسيأتي أنّ القطع حجّة بذاته (خب چرا به قطع عمل میکنید؟ میفرمایند در مقدمات بعدی خواهد آمد که قطع حجت است به ذاته)، لا يحتاج إلى جعل من أحد. (قطع را لازم نیست کسی یقین را برای ما حجت قرار بدهد، که مفصل این بحث خواهد آمد)

هذا الشخص أيضا حيث إنّ دليل اعتبارها دلّ على أنّ الشارع إنّما اعتبرها حجّة ورضي بها طريقا ؛ لأنّ من شأنها أن تفيد الظنّ ، وإن لم يحصل الظنّ الفعليّ منها لدى بعض الأشخاص.

ثمّ لا يخفى عليك أنّا قد نعبّر فيما يأتي تبعا للأصوليّين فنقول : «الظنّ الخاصّ» ، أو «الظنّ المعتبر» ، أو «الظنّ الحجّة» ، وأمثال هذه التعبيرات ، والمقصود منها دائما سبب الظنّ ـ أعني الأمارة المعتبرة وإن لم تفد ظنّا فعليّا ـ ، فلا يشتبه عليك الحال.

٥. الأمارة والأصل العمليّ

واصطلاح الأمارة لا يشمل «الأصل العمليّ» ، كالبراءة ، والاحتياط ، والتخيير ، والاستصحاب ، بل هذه الأصول تقع في جانب والأمارة في جانب آخر مقابل له ، فإنّ المكلّف إنّما يرجع إلى الأصول إذا افتقد الأمارة ، أي إذا لم تقم عنده الحجّة على الحكم الشرعيّ الواقعيّ على ما سيأتي توضيحه ، وبيان السرّ فيه. (١)

ولا ينافي ذلك أنّ هذه الأصول أيضا قد يطلق عليها أنّها حجّة ، فإنّ إطلاق الحجّة عليها ليس بمعنى الحجّة في باب الأمارات ، بل بالمعنى اللغويّ باعتبار أنّها معذّرة للمكلّف إذا عمل بها وأخطأ الواقع ، ويحتجّ بها المولى على المكلّف إذا خالفها ولم يعمل بها ففوّت الواقع المطلوب ؛ ولأجل هذا جعلنا باب «الأصول العمليّة» بابا آخر مقابل باب «مباحث الحجّة».

وقد أشير في تعريف «الأمارة» إلى خروج الأصول العمليّة بقولهم : «يثبت متعلّقه» ؛ لأنّ الأصول العمليّة لا تثبت متعلّقاتها ؛ لأنّه ليس لسانها لسان إثبات الواقع والحكاية عنه ، وإنّما هي في حقيقتها مرجع للمكلّف في مقام العمل عند الحيرة والشكّ في الواقع ، وعدم ثبوت حجّة عليه. وغاية شأنها أنّها تكون معذّرة للمكلّف.

ومن هنا اختلفوا في الاستصحاب ، هل إنّه أمارة أو أصل؟ باعتبار أنّ له شأن الحكاية عن الواقع ، وإحرازه في الجملة ؛ لأنّ اليقين السابق غالبا ما يورث الظنّ ببقاء المتيقّن في

__________________

(١) يأتي في المقصد الرابع : ٥٩٧ ـ ٥٩٨.

الزمان اللاحق ؛ ولأنّ حقيقته ـ كما سيأتي في موضعه (١) ـ البناء على اليقين السابق بعد الشكّ ، كأنّ المتيقّن السابق لم يزل ولم يشكّ في بقائه. ولأجل هذا سمّي الاستصحاب عند من يراه أصلا : «أصلا محرزا».

فمن لاحظ في الاستصحاب جهة ما له من إحراز وأنّه يوجب الظنّ ، واعتبر حجّيّته من هذه الجهة عدّه من الأمارات. (٢) ومن لاحظ فيه أنّ الشارع إنّما جعله مرجعا للمكلّف عند الشكّ والحيرة ، واعتبر حجّيّته من جهة دلالة الأخبار عليه عدّه من جملة الأصول. (٣) وسيأتي إن شاء الله (تعالى) شرح ذلك في محلّه مع بيان الحقّ فيه. (٤)

تمرينات (٤٥)

١. ما معنى «الظنّ المعتبر»؟

٢. ما هو مدلول الأمارة؟

٣. ما هو الوجه المصحّح لإطلاق كلمة «الأمارة» على الظنّ المعتبر وبالعكس؟

٤. ما معنى «الظنّ النوعيّ»؟

٥. ما الفرق بين الأمارة والأصل العملي؟

٦. هل الاستصحاب أمارة أو أصل؟ اذكر آراء العلماء.

__________________

(١) يأتي في المقصد الرابع : ٦٠٢.

(٢) هذا يظهر من كلمات القدماء. راجع معالم الدين : ٢٤٩ ـ ٢٥٣ ؛ معارج الأصول : ٢٠٦ ـ ٢٠٧ ؛ الغنية «الجوامع الفقهيّة» : ٥٤٨.

(٣) ذهب الشيخ الأنصاريّ إلى أنّه من الأصول بناء على كونه حجّة من جهة دلالة الأخبار ، وأنّه من الأمارات بناء على كونه من أحكام العقل ، واختار الأوّل وعدّه من الأصول العمليّة. راجع فرائد الأصول ٢ : ٥٤٣.

(٤) خلاصة مذهبه أنّه من جملة الأصول على جميع المباني ، كما يأتي في الجزء الرابع : ٢٥٩ و ٢٦٠.

٦. المناط في إثبات حجّيّة الأمارة

ممّا يجب أن نعرفه ـ قبل البحث والتفتيش عن الأمارات التي هي حجّة ـ [أنّ] المناط في إثبات حجّيّة الأمارة [ما هو؟] وأنّه بأيّ شيء يثبت لنا أنّها حجّة يعوّل عليها؟ وهذا هو أهمّ شيء تجب معرفته قبل الدخول في المقصود ، فنقول :

إنّه لا شكّ في أنّ الظنّ بما هو ظنّ لا يصحّ أن يكون هو المناط في حجّيّة الأمارة ، ولا يجوز أن يعوّل عليه في إثبات الواقع ؛ لقوله (تعالى) : ﴿إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً (١). وقد ذمّ الله (تعالى) في كتابه المجيد من يتّبع الظنّ بما هو ظنّ ، كقوله (تعالى) : ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (٢) ، وقال (تعالى) : ﴿قُلْ آللهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللهِ تَفْتَرُونَ (٣).

وفي هذه الآية الأخيرة ـ بالخصوص ـ قد جعل ما أذن به أمرا مقابلا للافتراء عليه ، فما لم يأذن به لا بدّ أن يكون افتراء بحكم المقابلة بينهما ، فلو نسبنا الحكم إلى الله (تعالى) من دون إذن منه فلا محالة يكون افتراء محرّما ، مذموما بمقتضى الآية. ولا شكّ في أنّ العمل بالظنّ والالتزام به على أنّه من الله (تعالى) ومثبت لأحكامه يكون من نوع نسبة الحكم إليه من دون إذن منه ، فيدخل في قسم الافتراء المحرّم.

وعلى هذا التقرير ، فالقاعدة تقتضي أنّ الظنّ بما هو ظنّ لا يجوز العمل على مقتضاه ، ولا الأخذ به لإثبات أحكام الله (تعالى) مهما كان سببه ؛ لأنّه لا يغني من الحقّ شيئا ، فيكون خرصا باطلا ، (٤) وافتراء محرّما.

هذا مقتضى القاعدة الأوّليّة في الظنّ بمقتضى هذه الآيات الكريمة ، ولكن لو ثبت بدليل قطعيّ وحجّة يقينيّة أنّ الشارع قد جعل ظنّا خاصّا من سبب مخصوص طريقا لأحكامه ،

__________________

(١) النجم (٥٣) الآية : ٢٨ ؛ يونس (١٠) الآية : ٣٦.

(٢) الأنعام (٦) الآية : ١١٦ ؛ يونس (١٠) الآية : ٦٦.

(٣) يونس (١٠) الآية : ٥٩.

(٤) الخرص أي الحدس والقول بالظنّ.

واعتبره حجّة عليها ، وارتضاه أمارة يرجع إليها ، وجوّز لنا الأخذ بذلك السبب المحقّق للظنّ ، فإنّ هذا الظنّ يخرج عن مقتضى تلك القاعدة الأوّليّة ؛ إذ لا يكون خرصا ، وتخمينا ، ولا افتراء.

وخروجه من القاعدة يكون تخصيصا بالنسبة إلى آية النهي عن اتّباع الظنّ ، ويكون تخصّصا بالنسبة إلى آية الافتراء ؛ لأنّه يكون حينئذ من قسم ما أذن الله (تعالى) به ، وما أذن به ليس افتراء.

وفي الحقيقة أنّ الأخذ بالظنّ المعتبر ـ الذي ثبت على سبيل القطع أنّه حجّة ـ لا يكون أخذا بالظنّ بما هو ظنّ ، وإن كان اعتباره عند الشارع من جهة كونه ظنّا ، بل يكون أخذا بالقطع واليقين ، ذلك القطع الذي قام على اعتبار ذلك السبب المحقّق للظنّ ، وسيأتي أنّ القطع حجّة بذاته ، لا يحتاج إلى جعل من أحد. (١)

ومن هنا يظهر الجواب عمّا شنع (٢) به جماعة من الأخباريّين على الأصوليّين من أخذهم ببعض الأمارات الظنّيّة الخاصّة ، كخبر الواحد ونحوه ، إذ شنعوا عليهم بأنّهم أخذوا بالظنّ الذي لا يغني من الحقّ شيئا.

وقد فاتهم أنّ الأصوليّين إذ أخذوا بالظنون الخاصّة لم يأخذوا بها من جهة أنّها ظنون فقط ، بل أخذوا بها من جهة أنّها معلومة الاعتبار على سبيل القطع بحجيّتها ، فكان أخذهم بها في الحقيقة أخذا بالقطع واليقين ، لا بالظنّ والخرص والتخمين ؛ ولأجل هذا سمّيت الأمارات المعتبرة بـ «الطرق العلميّة» ؛ نسبة إلى العلم القائم على اعتبارها وحجّيّتها ؛ لأنّ حجّيّتها ثابتة بالعلم.

إلى هنا يتّضح ما أردنا أن نرمي إليه ، وهو أنّ المناط في إثبات حجّيّة الأمارات ، ومرجع اعتبارها ، وقوامها ما هو؟ إنّه العلم القائم على اعتبارها وحجّيّتها ، فإذا لم يحصل العلم بحجّيّتها واليقين بإذن الشارع بالتعويل عليها والأخذ بها لا يجوز الأخذ بها وإن أفادت ظنّا غالبا ؛ لأنّ الأخذ بها يكون حينئذ خرصا وافتراء على الله (تعالى) ؛ ولأجل

__________________

(١) يأتي في المبحث السابع : ٣٨٠.

(٢) أي استقبح وفضح.