درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۶: مقدمه مباحث حجت ۵

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

اشکال اخباری‌ها بر اصولیین و جواب آن

بحث در مناط و ملاک حجیت امارات ظنیه بود، و بعبارت دیگر بحث در این بود که علت عمل ما به امارات ظنیه چیست، فرمودند علت عمل نمودن ما به امارات ظنیه، این نیست که این امارات مفید ظن هستند، بلکه علت عمل ما به امارات ظنیه این است که شارع به دلیل قطعی آنها را حجت قرار داده است، از این نتیجه‌ای که ما گرفتیم جواب یک اشکالی که اخباری‌ها در باب امارات بر اصولیین دارند، جواب از این اشکال هم در حقیقت داده شد، اشکال این است که علمای اخباری انشاالله اگر فرصتی باشد اخباری گری و منشاء اخباری گری در بین شیعه و فلسفه‌ی وجودی این گروه را انشاالله مناسبتی باشد بیان کنیم، به هر حال میفرمایند آقایان اخباری‌ها به اصولی‌ها اعتراض میکنند و میگویند شما به پاره‌ای از ادله عمل میکنید مثل خبر واحد که این ادله مفید ظن هستند، و ما آیات و روایاتی داریم که «انّ الظن لا یغنی من الحق شیئا» شما عمل میکنید به ادله‌ای که مفید ظن است و حال آن که شارع نهی کرده است از عمل به دلیلی که مفید ظن باشد.

مرحوم مظفر میفرمایند جواب این آقایون از مقدمه‌ی ما واضح شد و آن جواب این است که اصولیین که به ظنون خاصه عمل میکنند ملاک و علت عملشان این نیست که این ادله مفید ظن هستند، بلکه ملاک و علت عمل بر طبق این ادله این است که اصولیین دلیل قطعی دارند بر اینکه این امارات ظنیه حجت هستند، پس در حقیقت اصولیین به ادله‌ی قطعیه عمل میکنند در وقت عمل به امارات ظنیه، بعد اشاره میکنند در ضمن این جواب به یک نکته‌ای که این است که شما بعد از دانستن این مقدمه میفهمید چرا علما به امارات ظنیه طرق علمیه میگویند، امارات مفید ظن هستند اما علما به آن میگویند طرق علمیه، چرای این قضیه را متوجه شدید، علت آن این است که این ادله و طرق منسوب هستند به علم، یعنی حجیت اینها از ناحیه‌ی دلیل قطعی و دلیل علمی میباشد، پس نتیجه این شد اینکه مناط در حجیت امارات دلیل علمی و دلیل قطعی و علم است، پس بنابراین اگر اماره‌ی ظنیه‌ای ما دلیل قطعی داشتیم بر حجیتش به این اماره‌ی ظنیه عمل میکنیم و اگر اماره‌ی ظنیه‌ای بود که دلیل قطعی بر حجیتش نداشتیم به این دلیل و اماره عمل نمیکنیم و به عبارت دیگر در هر دلیل ظنی اصل عدم حجیت است، اصل این است که حجت نیست، نمیخواهد برای عدم حجیتش به دنبال دلیل بگردیم، ازبین اینها هر اماره‌ای که دلیل بر حجیتش داشتیم حجت خواهد بود و بقیه حجت نیستند، و بنابراین لازم نیست ما مثلا در رابطه با قیاس بیاییم بحث کنیم که چرا قیاس حجت نیست، این چرا ندارد چون معلوم است که قیاس به خاطر اینکه مفید ظن است حجت نیست، اگر دلیلی داشتیم بر حجیتش آن هم دلیل قطعی حجت میشود.

۴

تطبیق (اشکال اخباری‌ها به اصولیین و جواب آن) ۱

ومن هنا يظهر الجواب عمّا شنع به جماعة من الأخباريّين (از این مقدمه‌ی ما ظاهر میشود جواب از آنچه که، گاهی علما میگویند «نسب» گاهی میگویند «شنع»، «نسب» در جایی است که طرف با عبارت جالبی یک اشکالی را به یک کسی وارد کرده باشد، «شنع» یعنی یک کسی اشکالی را به یک عبارت زشتی بیان کرده باشد، که بعضی از اخباری‌ها به اینجا که میرسند خیلی اصولیین را متهم میکنند لذا ایشان با عبارت «شنع» آورده‌اند، {ادامه‌ی تطبیق} از اینجا ظاهر میشود جواب از آنچه که نسبت داده‌اند با کلمات زشت این مطلب را جماعتی از اخباریین به اصولیین) على الأصوليّين من أخذهم ببعض الأمارات الظنّيّة الخاصّة (آن شناعت و اشکال بیان است از اخذ اصولیین به بعضی از امارات ظنیه‌ی خاصه مثل خبر واحد و نحو آن)، كخبر الواحد ونحوه، إذ شنعوا عليهم بأنّهم أخذوا بالظنّ الذي لا يغني من الحقّ شيئا. (نسبت داده‌اند به اصولیین که آنها ظنی را گرفته‌اند که از حق بی‌نیاز نمیکند) 

وقد فاتهم (نفهمیدند) أنّ الأصوليّين إذ أخذوا بالظنون الخاصّة (اگر عمل میکنند به ظنون خاصه) لم يأخذوا بها من جهة أنّها ظنون فقط (عمل نمیکنند به این امارات از این جهت که آنها ظنون خاصه هستند)، بل أخذوا بها (بلکه عمل میکنند به آنها) من جهة أنّها معلومة الاعتبار (از این جهت که این ظنون خاصه معلومة الاعتبار هستند) على سبيل القطع بحجيّتها (بر سبیل قطع به حجیت به این ظنون)، فكان أخذهم بها في الحقيقة (پس عمل علما به این امارات ظنیه در حقیقت) أخذا بالقطع واليقين (عمل به قطع و یقین است)، لا بالظنّ والخرص والتخمين؛ ولأجل هذا (بخاطر اینکه ادله‌ی حجیت امارات ادله‌ی قطعیه هستند) سمّيت الأمارات المعتبرة بـ «الطرق العلميّة» (از امارات معتبره تعبیر شده به طرق علمیه، یعنی طرقی که مسوب به علم هستند)؛ نسبة (نسبت داده شده این طرق علمیه) إلى العلم القائم على اعتبارها وحجّيّتها (به آن علمی که قائم بر معتبر بودن این امارات و حجیت این امارات شده است)؛ لأنّ حجّيّتها ثابتة بالعلم. (بخاطر اینکه حجیت این امارات ثابت شده است به دلیل علمی، گاهی ظن به جای اماره بکار میرود اینجا هم گاهی علم به جای دلیل علمی بکار میرود)

۵

تطبیق (اشکال اخباری‌ها به اصولیین و جواب آن) ۲

إلى هنا يتّضح ما أردنا أن نرمي إليه (تا اینجا واضح میشود آنچه ما میخواستیم آن را آماده و مهیا بکنیم)، وهو أنّ المناط في إثبات حجّيّة الأمارات (مناط و ملاک در اثبات حجیت امارات)، ومرجع اعتبارها، وقوامها ما هو؟ (مرجع معتبر بودن این امارات و قوام این امارات چیست) إنّه العلم القائم على اعتبارها وحجّيّتها (ملاک حجیت امارات علمی است که قائم بر معتبر بودن این امارات و حجیت این امارات شده است)، فإذا لم يحصل العلم بحجّيّتها (اگر حاصل نشود علم به حجیت این امارات) واليقين بإذن الشارع بالتعويل عليها (و اگر حاصل نشود یقین به اجازه‌ی شارع به استدلال نمودن و تکیه نمودن به این امارات برای عمل بر طبق این امارات) والأخذ بها لا يجوز الأخذ بها (جایز نیست اخذ به این امارات) وإن أفادت ظنّا غالبا (اگر چه مفید ظن غالب باشد)؛ لأنّ الأخذ بها يكون حينئذ خرصا وافتراء على الله (تعالى) (بخاطر اینکه اخذ به این امارات در این هنگام که دلیل به حجیتش نداشته باشیم افترا و خرص به خداوند است)؛ ولأجل هذا قالوا (بخاطر همین که دلیل حجیت اماره باید علم باشد علما این جمله را گفته‌اند): يكفي في طرح الأمارة أن يقع الشكّ في اعتبارها (کافی است در دور انداختن و عمل نکردن به اماره اینکه شک در اعتبار اماره واقع شود، همین که شما شک کنید که این اماره معتبر است یا نه دیگر نمیشود به این اماره عمل کنید، به آن اماره‌ی ظنی میتوانید عمل کنید که یقین به اعتبارش داشته باشید)، أو فقل على الأصحّ (به یک عبارت دیگری ایشان بیان میکنند): يكفي ألاّ يحصل العلم باعتبارها (کافی است در عمل نکردن به اماره اینکه حاصل نشود در معتبر بودن آن اماره، اگر علم به حجیت اماره نداشتی به آن اماره نمیتوانی عمل بکنی)؛ فإنّ نفس عدم العلم بذلك (زیرا خود عدم علم به حجیت اماره) كاف في حصول العلم بعدم اعتبارها (کافی است در حصول علم به عدم اعتبار اماره به مجرد که شما احتمال ضعیفی دادید که یک اماره‌ای حجت نباشد همین که احتمال ضعیف دادید دیگر این اماره حجت نیست، دیگر باید یقینا به این اماره عمل نکنی)، أي بعدم جواز التعويل عليها (یعنی جایز نیست تکیه کردن به این اماره) والاستناد إليها. وذلك كالقياس والاستحسان وما إليهما (آنچه که مثل اینهاست) وإن أفادت ظنّا قويّا. (اگرچه مفید ظن قوی هم باشد اما همین که قطع به آن نداشته باشیم دیگر این اماره از حجیت میفتد)

ولا نحتاج في مثل هذه الأمور (وقتی که ما ثابت کردیم اصل اولی در ظنون این است که حجت نیست، دیگر ما احتیاج نداریم در مثل این امور یعنی امارات ظنیه) إلى الدليل على عدم اعتبارها، وعدم حجّيّتها (به اینکه دنبال دلیل بگردیم در عدم اعتبار این ادله‌ی ظنیه و عدم حجیت آنها)، بل بمجرّد عدم حصول القطع (بلکه بمجرد حاصل نشدن قطع) بحجّيّة الشيء يحصل القطع بعدم جواز الاستناد إليه في مقام العمل (همین قدر که احتمال بدهیم اماره‌ای حجت نباشد دیگر قطعا نمیشود به این اماره نمتوانید عمل بکنید)، وبعدم صحّة التعويل عليه (حاصل میشود قطع به عدم صحیح بودن تکیه کردن به همین اماره و دلیل و حجت)، فيكون القطع مأخوذا في موضوع حجّيّة الأمارة. (خلاصه قطع اخذ شده است در موضوع حجیت اماره، یعنی حجیت اماره باید برگشت کند به دلیل قطعی و دلیل علمی؛ با این مطلبی که خواندیم آن مطلبی که مرحوم مظفر در جلد یک صفحه‌ی ۱۵۱ بیان فرموده‌اند را خوب میفهمید پس مراجعه بفرمایید)

ويتحصّل من ذلك كلّه (خلاصه‌ی کلاممان) أنّ أماريّة الأمارة (اماره بودن اماره) وحجّيّة الحجّة إنّما تحصل وتتحقّق بوصول علمها إلى المكلّف (همانا حاصل میشود به رسیدن علم به آن حجیت به نزد مکلف، وقتی مکلف حجتی برایش حجت است که علم پیدا کند به آن دلیل)، وبدون العلم بالحجّيّة لا معنى لفرض كون الشيء أمارة وحجّة (بدون علم به حجیت دیگر آن شیء اماره و حجت نیست)، ولذا قلنا: «إنّ مناط إثبات الحجّيّة وقوامها العلم» (ملاک اثبات حجت و قوام حجت دلیل علم است)، فهو مأخوذ في موضوع الحجيّة (پس این علم و دلیل علمی اخذ شده در موضوع حجیت)؛ فإنّ العلم تنتهي إليه حجّيّة كلّ حجّة. (باید امارات ظنیه برگردد به علم، دیگر وقتی شما علم به یک شیء پیدا کردید، علم پیدا کردن به یک شیء مساوی است با حجیت یک شیء، دیگر نمیشود علم باشد و حجیت نباشد، الان مثلا یقین داشته باشید جلوی پایتان یک چاهی است، دیگر نیازی نیست که کسی بگوید پایتان را اینجا نگذارید، و خودتان اینکار را نمیکنید)

۶

اثبات ملاک حجیت ادله‌ی ظنیه

ولزيادة الإيضاح لهذا الأمر، ولتمكين النفوس المبتدئة من الاقتناع بهذه الحقيقة البديهيّة نقول من طريق آخر لإثباتها:

 پس تا اینجا اثبات شد که ادله‌ی ظنیه وقتی حجت هستند که ما دلیل قطعی داشته باشیم بر معتبر بودن این ادله والا دلیل ظنی بر معتبر بودن این ادله کافی نیست، میفرمایند مطلب تا به اینجا واضح است ولی باز بخاطر اینکه برای کسانی که در ابتدای کار هستند در علم اصول بخاطر اینکه به این حقیقت بدیهی قانع بشوند با صغری و کبری همین مطبی را ایشان به یک عبارت دیگری بیان میکنند:

دلیلشان مرکب از چند مقدمه است:

۱. این است که ظن بما هو ظن حجت نیست، این را ما اثبات کردیم دیروز گفتیم که نه تنها از روایات و قرآن بلکه از ادله‌ی اربعه میتوانیم استدلال کنیم که ظن بما هو ظن به ذاته حجت نمیباشد، این مقدمه واضح است و نیازی به توضیح ندارد، فقط میگوییم اگر ظن حجت میبود به ذاته، ذات مقدس پروردگار نهی نمیکرد از عمل به ظن، از اینکه ذات پروردگار از آن نهی کرده است میفهمیم که بذاته حجت نیست.

۲. وقتی ظن بذاته حجت نبود یعنی حجیتش عرضی است و از ناحیه‌ی غیر است، خب این دلیل ظنی میخواهد حجیتش را از غیر بگیرد، ما سوال میکنیم این غیری که میخواهد حجیت را به این دلیل ظنی بدهد این غیر چی؟ از دو حال خارج نیست، یا باید بگوید این غیر دلیل قطعی است، یعنی دلیل قطعی میاید به این دلیل ظنی حجت میدهد که این حرف ما را ثابت میکند، اما اگر آمدید گفتید نه حجیت را به این دلیل ظنی یک دلیل ظنی آخری میدهد، خب نقل کلام میکنیم در آن دلیل ظنی میگوییم آن دلیل ظنی از کجا حجت است، از کجا لازم میاید ما به آن دلیل عمل بکنیم، خب میگویید یک دلیل ظنی آخری به حجیت آن دلالت میکند و ما باز هم کلام را میبریم روی دلیل ظنی سوم و کلام نقل به آن میکند و کلام تسلسل پیدا میکند به این شکل، پس لا محاله باید حجیت ادله‌ی ظنیه برگردد به یک دلیل قطعی و دیگر در دلیل قطعی سوال معنا ندارد که حجیتش از کجاست، دلیل قطعی ذاتا حجت است، در دلیل قطعی و یقین اگر احتمال خلاف نبود حجت است، با این صغری و کبری ثابت میشود که ادله‌ی ظنیه برای حجیتشان نیاز دارند به دلیل قطعی و ملاک حجیت ادله ظنیه ادله‌ی قطعیه است.

۷

تطبیق (اثبات ملاک حجیت ادله‌ی ظنیه)

ولزيادة الإيضاح لهذا الأمر (برای زیادی وضوح این امر)، ولتمكين النفوس المبتدئة من الاقتناع بهذه الحقيقة البديهيّة (برای کامل شدن این طریق واضح) نقول من طريق آخر لإثباتها:

أوّلا: إنّ الظنّ بما هو ظنّ ليس حجّة بذاته. (ظن بما هو ظن حجت نیست بذاته) 

وهذه مقدّمة واضحة قطعيّة، وإلاّ لو كان الظنّ حجة بذاته (اگر ظن حجت باشد بذاته)، لما جاز النهي عن اتّباعه والعمل به (جایز نیست شارع ما را نهی کند از تبعیت کردن به آن و عمل به آن)، ولو في بعض الموارد على نحو الموجبة الجزئيّة (اگر ظن مطلقا حجت باشد شارع نمیتواند بگوید در این مورد خاص هم به ظن عمل نکن، چون اگر حجت باشد شارع نمیتواند انسان را از عمل به یک حجت نهی کند)؛ لأنّ ما هو بذاته حجّة يستحيل النهي عن الأخذ به (محال است از نهی از اخذ به او، اینجا دقت کنید ایشان این نکته را ذکر میکنند اما دلیل آن را ذکر نمیکنند، دلیلش مفصل است در مقدمه‌ی هفتم خواهد آمد، چرا اگر یک چیزی حجیتش ذاتی باشد محال است شارع نهی کند از اخذ به او؟ این دلیلش خواهد آمد)، كما سيأتي في حجّيّة القطع (المبحث الآتي)، ولا شكّ في وقوع النهي عن اتّباع الظنّ في الشريعة الإسلاميّة المطهّرة، ويكفي في إثبات ذلك (کافی است در اثبات این نهی) قوله (تعالى): «إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ...»

ثانيا: إذا لم يكن الظنّ حجّة بذاته (حالا که ظن به ذاته حجت نبود) فحجّيّته تكون عرضيّة ـ أي إنّها تكون مستفادة من الغير ـ (اینکه حجیتش عرضی است یعنی این حجیت از غیر استفاده شده است)؛ فننقل الكلام إلى ذلك الغير المستفادة منه حجّيّة الظنّ (نقل کلام میکنیم در آن غیری که از آن غیر حجیت ظن استفاده شده است)؛ فإن كان هو القطع، فذلك هو المطلوب (حرف ما ثابت میشود ما هم میگوییم حجیت ظن باید به دلیل قطعی باشد)؛ وإن لم يكن قطعا، فما هو؟ (اگر دلیل حجیت ظن قطع نیست پس چیست؟ دلیل شکی است؟ شک که نمیتواند دلیل ظن باشد، وهم هم که نمیتواند دلیل حجیت باشد، پس چاره‌ای ندارید که بگوییم دلیل حجیت این ادله‌ی ظنیه یک دلیل ظنی دیگر است)

وليس يمكن فرض شيء آخر غير نفس الظنّ (ممکن نیست فرض چیز دیگری غیر از خود ظن)؛ فإنّه لا ثالث لهما يمكن فرض حجّيّته. (حجیت یک شیء یا باید به قطع باشد یا به ظن باشد سومی ندارد، به وهم و شک که نمیشود حجیت چیزی را اثبات کرد) 

ولكنّ الظنّ الثاني (این ظن دومی که باعث حجیت شده است) القائم على حجّيّة الظنّ الأوّل أيضا ليس حجّة بذاته (خب این دلیل ظنی هم که حجیت نیست بذاته)؛ إذ لا فرق بين ظنّ وظنّ من هذه الناحية (وقتی ظن و گمان راجح شد هر ظنی بذاته حجت نیست)؛ فننقل الكلام إلى هذا الظنّ الثاني (نقل کلام میکنیم به این ظن و گمان دوم)، ولا بدّ أن تكون حجّيّته أيضا مستفادة من الغير (حجیت او هم باید استفاده شود از غیر)، فما هو ذلك الغير؟ فإن كان هو القطع فذلك هو المطلوب؛ وإن لم يكن قطعا فظنّ ثالث. فننقل الكلام إلى هذا الظنّ الثالث، فيحتاج إلى ظنّ رابع، وهكذا إلى غير النهاية، ولا ينقطع التسلسل إلاّ بالانتهاء إلى ما هو حجّة بذاته (این تسلسل باطل قطع نمیشود مگر با انتها یافتن به چیزی که حجت بذاته داشته باشد)، وليس هو إلاّ العلم. (و نیست این چیزی که باعث انتها میشود مگر علم) 

ثالثا: فانتهى الأمر بالأخير إلى العلم (نتیجه این میشود که امر در حجیت دلیل ظنی منتهی میشود به علم)، فتمّ المطلوب.

وبعبارة أسدّ وأخصر، نقول:

إنّ الظنّ لمّا كانت حجّيّته ليست ذاتيّة (ظن چون حجیتش ذاتی نیست)، فلا تكون إلاّ بالعرض (حجیت ظن باید از ناحیه غیر باشد)؛ وكلّ ما بالعرض لا بدّ أن ينتهي إلى ما هو بالذات (چون هر امر عرضی باید وجودش منتهی بشود به امر ذاتی این در باب فلسفه هم خوانده شده است، مثلا وجود ممکن باید به وجود واجب برسد)، ولا مجاز بلا حقيقة (ما مجازی که منتسب نباشد به حقیقت نداریم)؛ وما هو حجّة بالذات ليس إلاّ «العلم» (آنچه که ذاتا حجت است علم است)؛ فانتهى الأمر بالأخير إلى «العلم».

وهذا ما أردنا إثباته (این همان مطلبی است که خواستیم اثباتش کنیم)، وهو أنّ قوام الأمارة والمناط في إثبات حجّيّتها (اماره) هو العلم؛ فإنّه تنتهي إليه حجّيّة كلّ حجّة؛ لأنّ حجّيّته ذاتيّة.

واعتبره حجّة عليها ، وارتضاه أمارة يرجع إليها ، وجوّز لنا الأخذ بذلك السبب المحقّق للظنّ ، فإنّ هذا الظنّ يخرج عن مقتضى تلك القاعدة الأوّليّة ؛ إذ لا يكون خرصا ، وتخمينا ، ولا افتراء.

وخروجه من القاعدة يكون تخصيصا بالنسبة إلى آية النهي عن اتّباع الظنّ ، ويكون تخصّصا بالنسبة إلى آية الافتراء ؛ لأنّه يكون حينئذ من قسم ما أذن الله (تعالى) به ، وما أذن به ليس افتراء.

وفي الحقيقة أنّ الأخذ بالظنّ المعتبر ـ الذي ثبت على سبيل القطع أنّه حجّة ـ لا يكون أخذا بالظنّ بما هو ظنّ ، وإن كان اعتباره عند الشارع من جهة كونه ظنّا ، بل يكون أخذا بالقطع واليقين ، ذلك القطع الذي قام على اعتبار ذلك السبب المحقّق للظنّ ، وسيأتي أنّ القطع حجّة بذاته ، لا يحتاج إلى جعل من أحد. (١)

ومن هنا يظهر الجواب عمّا شنع (٢) به جماعة من الأخباريّين على الأصوليّين من أخذهم ببعض الأمارات الظنّيّة الخاصّة ، كخبر الواحد ونحوه ، إذ شنعوا عليهم بأنّهم أخذوا بالظنّ الذي لا يغني من الحقّ شيئا.

وقد فاتهم أنّ الأصوليّين إذ أخذوا بالظنون الخاصّة لم يأخذوا بها من جهة أنّها ظنون فقط ، بل أخذوا بها من جهة أنّها معلومة الاعتبار على سبيل القطع بحجيّتها ، فكان أخذهم بها في الحقيقة أخذا بالقطع واليقين ، لا بالظنّ والخرص والتخمين ؛ ولأجل هذا سمّيت الأمارات المعتبرة بـ «الطرق العلميّة» ؛ نسبة إلى العلم القائم على اعتبارها وحجّيّتها ؛ لأنّ حجّيّتها ثابتة بالعلم.

إلى هنا يتّضح ما أردنا أن نرمي إليه ، وهو أنّ المناط في إثبات حجّيّة الأمارات ، ومرجع اعتبارها ، وقوامها ما هو؟ إنّه العلم القائم على اعتبارها وحجّيّتها ، فإذا لم يحصل العلم بحجّيّتها واليقين بإذن الشارع بالتعويل عليها والأخذ بها لا يجوز الأخذ بها وإن أفادت ظنّا غالبا ؛ لأنّ الأخذ بها يكون حينئذ خرصا وافتراء على الله (تعالى) ؛ ولأجل

__________________

(١) يأتي في المبحث السابع : ٣٨٠.

(٢) أي استقبح وفضح.

هذا قالوا : يكفي في طرح الأمارة أن يقع الشكّ في اعتبارها ، أو فقل على الأصحّ : يكفي ألاّ يحصل العلم باعتبارها ؛ فإنّ نفس عدم العلم بذلك كاف في حصول العلم بعدم اعتبارها ، أي بعدم جواز التعويل عليها والاستناد إليها. وذلك كالقياس والاستحسان وما إليهما وإن أفادت ظنّا قويّا.

ولا نحتاج في مثل هذه الأمور إلى الدليل على عدم اعتبارها ، وعدم حجّيّتها ، بل بمجرّد عدم حصول القطع بحجّيّة الشيء يحصل القطع بعدم جواز الاستناد إليه في مقام العمل ، وبعدم صحّة التعويل عليه ، فيكون القطع مأخوذا في موضوع حجّيّة الأمارة.

ويتحصّل من ذلك كلّه أنّ أماريّة الأمارة وحجّيّة الحجّة إنّما تحصل وتتحقّق بوصول علمها إلى المكلّف ، وبدون العلم بالحجّيّة لا معنى لفرض كون الشيء أمارة وحجّة ، ولذا قلنا : «إنّ مناط إثبات الحجّيّة وقوامها (١) العلم» ، فهو (٢) مأخوذ في موضوع الحجيّة ؛ فإنّ العلم تنتهي إليه حجّيّة كلّ حجّة.

ولزيادة الإيضاح لهذا الأمر ، ولتمكين النفوس المبتدئة من الاقتناع بهذه الحقيقة البديهيّة نقول من طريق آخر لإثباتها :

أوّلا : إنّ الظنّ بما هو ظنّ ليس حجّة بذاته.

وهذه مقدّمة واضحة قطعيّة ، وإلاّ لو كان الظنّ حجة بذاته ، لما جاز النهي عن اتّباعه والعمل به ، ولو في بعض الموارد على نحو الموجبة الجزئيّة ؛ لأنّ ما هو بذاته حجّة يستحيل النهي عن الأخذ به ، كما سيأتي في حجّيّة القطع (المبحث الآتي) ، ولا شكّ في وقوع النهي عن اتّباع الظنّ في الشريعة الإسلاميّة المطهّرة ، ويكفي في إثبات ذلك قوله (تعالى) : ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ ... (٣)

ثانيا : إذا لم يكن الظنّ حجّة بذاته فحجّيّته تكون عرضيّة ـ أي إنّها تكون مستفادة من الغير ـ ؛ فننقل الكلام إلى ذلك الغير المستفادة منه حجّيّة الظنّ ؛ فإن كان هو القطع ، فذلك هو

__________________

(١) أي قوام الأمارة.

(٢) أي العلم.

(٣) الأنعام (٦) الآية : ١١٦ ؛ يونس (١٠) الآية : ٦٦.

المطلوب ؛ وإن لم يكن قطعا ، فما هو؟

وليس يمكن فرض شيء آخر غير نفس الظنّ ؛ فإنّه لا ثالث لهما يمكن فرض حجّيّته.

ولكنّ الظنّ الثاني القائم على حجّيّة الظنّ الأوّل أيضا ليس حجّة بذاته ؛ إذ لا فرق بين ظنّ وظنّ من هذه الناحية ؛ فننقل الكلام إلى هذا الظنّ الثاني ، ولا بدّ أن تكون حجّيّته أيضا مستفادة من الغير ، فما هو ذلك الغير؟ فإن كان هو القطع فذلك هو المطلوب ؛ وإن لم يكن قطعا فظنّ ثالث. فننقل الكلام إلى هذا الظنّ الثالث ، فيحتاج إلى ظنّ رابع ، وهكذا إلى غير النهاية ، ولا ينقطع التسلسل إلاّ بالانتهاء إلى ما هو حجّة بذاته ، وليس هو إلاّ العلم.

ثالثا : فانتهى الأمر بالأخير إلى العلم ، فتمّ المطلوب.

وبعبارة أسدّ وأخصر ، نقول :

إنّ الظنّ لمّا كانت حجّيّته ليست ذاتيّة ، فلا تكون إلاّ بالعرض ؛ وكلّ ما بالعرض لا بدّ أن ينتهي إلى ما هو بالذات ، ولا مجاز بلا حقيقة ؛ وما هو حجّة بالذات ليس إلاّ «العلم» ؛ فانتهى الأمر بالأخير إلى «العلم».

وهذا ما أردنا إثباته ، وهو أنّ قوام الأمارة والمناط في إثبات حجّيّتها هو العلم ؛ فإنّه تنتهي إليه حجّيّة كلّ حجّة ؛ لأنّ حجّيّته ذاتيّة.

تمرينات (٤٦)

١. ما هو مقتضى القاعدة الأوّلية في الظنّ؟

٢. ما المناط في إثبات حجيّة الأمارة؟ بيّن المقدّمات الثلاث التي ذكرها المصنّف في المقام.

٣. اذكر ما شنع به الأخباريّون على الأصوليين ، والجواب عنه.