درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۱۱۷: برائت ۳

 
۱

خلاصه مباحث قبل

حدیث رفع چند فقره دارد. این سخنی که گفتیم فقط در فقره «ما لا یعلمون» است ولی در فقره «ما اضطروا اليه» و فقره «ما استكرهوا عليه» فقره خطا و نسیان، این سخن را نمی‌توانیم بگوییم. چون اگر شما بگویید رفع خورده به خود این فقرات دروغ است. اگر شارع بفرماید در امت من ما استكرهوا عليه نیست، در پاسخ می‌می گویند یا رسول الله این همه انسان مکره می‌شوند و یا اگر بفرماید در امت من نسیان نیست، صحیح نیست. اگر خواسته باشد بگوید این موارد تکوینا برداشته شده است، قطع داریم که آنها وجود دارد. و اگر بخواهد بگوید شرعاً برداشته شده است، این موارد که آثار شرعی نیستند. لذا در این فقرات باید در تقدیر بگیریم. «رفع ما اضطروا اليه» یعنی رفع ما اضطروا اليه و یا مؤاخذه بر ما اضطروا اليه. در فقره «ما لا یعلمون» احتیاج به تقدیر نداریم ولی در سایر فقرات تقدیر می‌خواهیم.

۲

نیاز به تقدیر در «ما لا یعلمون» در صورت اختصاص آن به شبهه موضوعیه

آخوند سپس می‌فرماید بله اگر مقصود از ما لا یعلمون شبهه موضوعیه باشد این همه مثل سایر فقرات تقدیر می‌خواهد چون اگر شبهه موضوعیه شد مثلاً نمی‌دانم که این مایع خمر است، خمر که قابل وضع و رفع نیست پس قطعاً یک تقدیر می‌خواهد تقدیرش یا مؤاخذه است یا اثر ظاهر است و یا جمیع الاثار.

۳

نکات: الف. عدم تقدیر مؤاخذه ب. امتنانی بودن رفع آثار ج. شمول رفع نسبت به آثار وضعی

حال قبول کردیم در غیر ما لا یعلمون تقدیر می‌خواهد چه چیزی در تقدیر است؟ کدام یک از مؤاخذه یا اثر ظاهر و یا جمیع الآثار در تقدیر است؟ آخوند می‌فرماید جمیع الاثار. منتها جمیع الاثاری که در تقدیر است یک قید دارد. جمیع الاثاری که رفعش منت باشد بر عباد. مثلاً فرض کنید شخصی فرزندش دارد از بین می‌رود دکتر هم به او می‌گوید ۱۰۰ میلیون تومان روی میز بگذار تا عملش کنم. این فرد هم چنین پولی ندارد مضطر می‌شود به فروش خانه و خانه‌اش را می‌فروشد. آیا این بیع صحیح است یا خیر؟ صحیح است ولی چرا حدیث رفع صحت آن را بر نمی‌دارد؟ چه فرقی میکند اگر کسی توسط دیگری اکراه شود به فروش خانه‌اش می‌گویند این بیع باطل است. چرا «ما استکرهوا علیه» بیع اکراهی را باطل میکند ولی «ما اضطروا الیه»بیع اضطراری را باطل نمی‌کند؟ سرّش این است که این حدیث امتنانی است. در رفع صحت معامله اکراهی امتنان هست ولی در رفع صحت معامله اضطراری امتنان نیست اگر این بیع باطل باشد لازمه‌اش این است که این بچه بمیرد. پس جمیع الآثار در تقدیر است منتها یک قید دارد آن آثاری که کان فی رفعها منة علی العباد.

چرا جمیع الآثار در تقدیر است؟ می‌گوییم به خاطر اطلاق. گفته شده «رفع ما استکرهوا علیه» یعنی هرچه باشد چرا شما می‌گویید اثر ظاهر و یا چرا می‌گویید خصوص مؤاخذه؟ اولاً مقتضای اطلاق و ثانیاً حدیثی داریم که شخصی مکره شده بود به حلف طلاق و عتاق و صدق. طبق نظر سنی‌ها حلف طلاق و عتاق و صدق صحیح است و حال این شخص به چنین حلفی مکره شده است. سپس این شخص به پیش معصوم آمد حضرت فرمودند این طلاق وعتق باطل است و استشهاد فرمودند به «ما استکرهوا علیه» یعنی چون تو اکراه شدی. اگر قرار بود که در «ما استکرهوا علیه» خصوص مؤاخذه در تقدیر بود استشهاد امام علیه السلام وجهی نداشت اینکه امام سلم الله علیه استشهاد فرموده معنایش این است که خصوص مؤاخذه در تقدیر نیست.

۴

تطبیق: نیاز به تقدیر در «ما لا یعلمون» در صورت اختصاص آن به شبهه موضوعیه

نعم، لو كان المرادُ من الموصول في « ما لا يعلمون » (اگرمراد از «ما»ی موصوله در «ما لا يعلمون») ما اشتبه حاله ولم يعلم عنوانه (شبهه موضوعی باشد. مثلاً من نمی‌دانم این مایع خمر است یا نه و عنوان خمر مشکوک باشد)، لكان أحد الأمرين ممّا لابدّ منه (احد الامرین این است که یا تقدیر بگیریم و یا اینکه بگوییم مجاز در اسناد سکاکی است. مثلاً رفع خمر یعنی رفع آثار خمر یا بگوییم اسناد رفع به خمر بالعرض و مجاز است اسناد حقیقتاً برای حکم خمر است بالعرض و مجاز اسناد داده شده است به خمر) أيضاً.

۵

تطبیق: نکات: الف. عدم تقدیر مؤاخذه ب. امتنانی بودن رفع آثار ج. شمول رفع نسبت به آثار وضعی

(حال اگر قرار شد در تقدیر بگیریم، چه در تقدیر بگیریم؟) ثمّ لا وجه لتقدير خصوص المؤاخذة (وجهی ندارد که شما خصوص مؤاخذه را در تقدیر بگیرید. چرا؟)، بعد وضوح أنّ المقدّر في غير واحدٍ غيرها (تعبیر «رفع» در جاهای زیادی آمده است مانند «رفع القلم عن الصبی». بعد از اینکه در غیر واحد -یعنی غیر «ما لا یعلمون» فقرات دیگر و چه حدیث «رفع القلم عن الصبی»- غیرمؤاخذه یعنی حکم و آثار برداشته شده است، چه وجهی دارد که در خصوص «ما لا یعلمون» بگویید مقدر مؤاخذه است. بنابراین) فلا محيص (چاره‌ای نیست از اینکه) عن أن يكون المقدّر هو الأثر الظاهر في كلّ منها (اثر ظاهر هر یک در تقدیر باشد مثلاً در «ما اضطروا الیه» اثر ظاهر حرمت است اثر ظاهر«ما لا یعلمون» احتیاط است)، أو تمام آثارها الّتي تقتضي المنّة رفعَها (یا جمیع الاثار در تقدیر باشد منتها با این قید رفعش امتنانی است) ست. كما أنّ ما يكون بلحاظه الإسناد إليها مجازاً هو هذا (آن چیزی که می‌گویند به لحاظ آن اسناد مجازی است، جمیع الاثار و یا اثر ظاهر است. مثلاً اگر بارانی می‌آید که هیچ اثری ندارد مجازا می‌توان گفت که باران نمی‌آید. اگر چنانچه «ما استکرهوا علیه» هیچ حکمی ندارد مجازا می‌توان گفت که این حکم برداشته شده است ولی اگر قرار باشد مؤاخذه برداشته شده باشد به مجرد رفع مؤاخذه که نمی‌توانید اسناد مجازی دهید. اسناد مجازی علاقه می‌خواهد و باید صحیح باشد. مثلاً اگر بگویید فلانی مرد به خاطر اینکه مثلاً فرزندش فوت کرد، از کار بیرون شد، خانه‌اش خراب شد و... این استعمال مجازی صحیح است. اما اگر صرفاً به خاطر کم کردن یک روز حقوق بگویید فلانی مرد صحیح نیست. اگر قرار باشد به لحاظ خصوص مؤاخذه اسناد مجازی باشد صحیح نیست چون اسناد مجازی خودش یک علاقه و عنایت می‌خواهد همه جا که اسناد مجازی صحیح نیست. اثر ظاهر هم می‌تواند در اسناد مجازی باشد مثلاً اگر باران اثر ظاهرش مفید بودن برای زراعت است و بارانی بیاید که مفید نباشد، باز هم می‌توان مجازا گفت که باران نیامده است. اما مؤاخذه بما هو مؤاخذه نمی‌تواند در اسناد مجازی در تقدیر باشد بله به عنوان اثر ظاهر می‌تواند)، كما لا يخفى.

فالخبر دلّ على رفع كلِّ أثر تكليفيّ أو وضعيّ (بعضی فکر کرده‌اند که حدیث رفع فقط آثار تکلیفی را بر می‌دارد در حالی که آثار وضعی هم برداشته می‌شود. مانند مثالی که در بیع اکراهی زده شد. اثر تکلیفی مانند حرمت و وضعی مانند نجاست و صحت بیع.

سوال استاد: حال که این گونه است پس چرا اگر کسی مضطر شد به شرب خمر حرمتش برداشته می‌شود ولی لبش را باید تطهیر کند؟ و ملاقی آن نجس است. چرا؟ مگر شما نمی‌گوید هم آثار تکلیفی برداشته می‌شود و هم آثار وضعی پس چرا اینجا اثر وضعی برداشته نشد. ببینم می‌تواند جواب این سوال را بیاورید) كان في رفعه منّة على لأُمّة (بایستی اثری که برداشته می‌شود امتنانی باشد)، كما استشهد الإمام عليه‌السلام بمثل هذا الخبر في رفع ما استكره عليه من الطلاق والصدقة والعتاق (خود امام سلام الله علیه فقره «ما استكره عليه» به لحاظ حکم وضعی تطبیق فرمود یعنی صحت طلاق)

۶

اختصاص رفع به آثار عنوان اولی

مسئله: ما حدیثی داریم که: «من قتل مؤمنا خطا فعليه ديته» حال اگر کسی از روی خطا فردی را کشت چرا حدیث رفع چرا دیه را بر نمی‌دارد؟ مگر شما نمی‌گویید یکی از فقرات حدیث رفع «الخطأ» است ست پس حدیث رفع باید دیه را بردارد.

در جواب می‌فرماید این فقرات «ما اضطروا الیه»، «ما استکرهوا علیه» و... آثارِ عناوین اولی را برمیدارد نه احکامی که برخود این عناوین این بار شده است. چون ظاهر حدیث رفع این است که این عناوین رافعه هستند یعنی یک حکمی برای یک موضوعی هست این عنوان {فقرات حدیث رفع} رافعه است و می‌آید این حکم را برمی دارد. آن مواردی که حکم بار شده است بر این عنوان معنایش این است که آن عنوان واضعه است و آن عنوان مقتضی حکم شده است. عنوانی که مقتضی حکم شده است محال است که رافع حکم شود. مقتضی شیء محال است که علت عدم شیء باشد چون اگر مقتضی شیء علت عدم شیء باشد هیچ وقت این شیء به وجود نمی‌آید. هر شیئی که یلزم من وجوده عدمه محال است که در خارج تحقق پیدا کند مقتضی دیه قتل خطایی است اگر بخواهد خود خطا عنوان رافعه باشد لازم می‌آید چیزی که خودش مقتضی حکم است رافع حکم باشد. لذا می‌فرماید حدیث رفع آثاری را بر می‌دارد که با غمض عین از این عنوان آن آثار برای این فعل است مانند حرمت که برای ذات خمر هست چه عنوان اضطرار باشد و چه نباشد. عنوان اضطرار که می‌آید رافع میشود. آن آثاری که برای واقع به عنوان اولی بار عنوان ثانوی که می‌آید رافع میشود ولی آن آثاری که عنوان ثانوی آنها را می‌آورد محال است که عنوان ثانوی آن را رفع کند الا لازم می‌آید مقتضی شیء رافع شیء باشد.

۷

تطبیق: اختصاص رفع به آثار عنوان اولی

ثمّ لا يذهب عليك: أنّ المرفوع في « ما اضطرّوا إليه » وغيره - ممّا أُخذ بعنوانه الثانويّ (عنوان ثانوی چیست؟ خطا، نسیان، ما اضطرّوا إليه، ما استکرهوا علیه، ما لا یطیقون همه اینها می‌شوند عنوان ثانوی. مرفوع چیست:) -إنّما هو الآثار المترتّبة عليه- (آثار مترتب بر این فعل را برمی دارد. مثلاً قتل و یا هر فعلی که باشد) بعنوانه الأوّليّ (عبارت آخوند ناقص است باید این جمله هم در ادامه می‌آمد: «لا الآثار مترتبة علیه بالعنوان الثانوی». البته این که ناقص است ست نه اینکه غلط باشد چون «انما» خودش مفید حصر است ولی اگر این جمله را هم ذکر می‌کرد واضح‌تر بود)؛ ضرورة أنّ الظاهر أنّ هذه العناوين (چون ظاهر از روایت این است که این عناوین یعنی عناوین ثانوی که ذکر شد: خطا، نسیان، ما اضطرّوا إليه، ما استکرهوا علیه، ما لا یطیقون اما مثل طیره و حسد اینها عنوان ثانوی نیستند) صارت موجبةً للرفع (آنهایی که به عنوان ثانوی هستند موجب رفع هستند)، والموضوعُ للأثر («والموضوعُ للأثر» ان قلت است یعنی چیزی که خودش موضوع اثر است) مستدعٍ لوضعه (یعنی احکامی که بر خود این عناوین ثانوی بار شده است در آن احکام اضطرار خودش موضوع اثر است خطا خودش موضوع اثر است آن چیزی که موضوع اثر است مستدعٍ لوضعه لا لرفعه. موضوع استدعا می‌کند وضع اثر را نه رفع اثر را. چون محال است که موضوع مستدعی رفع اثر باشد اگر موضوع مستدعی رفع اثر باشد این شیء هیچ وقت در خارج ج تحقق پیدا نمی‌کند چون یلزم من وجوده عدمه. موضوع تا نباشد حکمی نیست و اگر هم بیاید رافع است این دو با هم جور در نمی‌آید)، فكيف يكون موجباً لرفعه؟ (این چیزی که مقتضی اثر است مانند خطا که مقتضی دیه است چگونه ممکن است موجب رفع این اثر باشد؟!) 

۸

اشکال

آقای آخوند افتادید در چاه چون ایجاب احتیاط اثر خود ما لایعلمون است شما هم گفتید که آثار این عناوین برداشته نمی‌شود پس حدیث رفع نباید ایجاب احتیاط را بردارد.

۹

تطبیق: اشکال

لا يقال: كيف؟ (چطور شما ادعا می‌کنید چطور شما ادعا می‌کنید که حدیث رفع احکامی که بر این عناوین بار است را برنمی دارد و حال اینکه این ادعا دفع کلام شما می‌شود. چون شما تا الان زور زدید و فرمودید حدیث رفع ایجاب احتیاط را برمیدارد و ایجاب احتیاط اثر همین عنوان است) وإيجاب الاحتياط في ما لا يعلم، وإيجاب التحفّظ في الخطأ والنسيان (اشکال مقدر است: شما گفتید انسان خاطی و ناسی را عقلا نمی‌شود تکلیف کرد و حال انکه شما گفتید حدیث رفع امتنانی است. به این اشکال جواب داده‌اند خطا و نسیان دو فرض دارد. یک فرض این است که در اثر ترک تحفظ این خطا و نسیان عارض شود مثلاً می‌گویند بنویس و شخص نمی‌نویسد و فراموش می‌کند. گفته‌اند این نسیانی که منشأش است ترک تحفظ است و از روی تقصیر است بر داشتنش امتنانی است و الا شاعه می‌توانست بگوید آن به خاطرنسیانی که منشأش ترک تحفظ است من چوبت می‌زنم. پس در واقع در خطا و نسیان ایجاب تحفظ را برمی دارد و حال آنکه ایجاب تحفظ درخطا و نسیان اثر خود این عناوین است و شما هم که می‌گویید حدیث رفع آثار خود این عناوین را بر نمی‌دارد)، يكون أثراً لهذه العناوين بعينها وباقتضاء نفسها (ضمیر به عناوین برمیگردد).

۱۰

پاسخ اشکال

ایجاب احتیاط اثر عنوان مجهول نیست آن تکلیف واقعی است که اثرش ایجاب احتیاط است. چون گاهی اوقات آن تکلیف واقعی غرض خیلی مهمی دارد به طوریکه شارع به هیچ وجه راضی به ترک آن غرض نمی‌شود در این صورت ایجاب احتیاط می‌کند مثل اینکه می‌گوید احتیاط کن چون اگر دستت را برق بگیرد خواهی مرد. ولی اگر مثلاً کنار کلید برق نجس باشد و شخصی بگوید مواظب باش مخاطب می‌گوید خوب نجس باشد فوقش دستم را آب می‌کشم. گاهی آنقدر ملاک واقع مهم نیست که احتیاط را واجب کند.

۱۱

تطبیق: پاسخ اشکال

فإنّه يقال: بل إنّما يكون باقتضاء الواقع في موردها (واقع اقتضا می‌کند که شارع ایجاب احتیاط را در موارد جهل جعل کند. واقع است که ایجاد احتیاط و تحفظ را می‌آورد)؛ ضرورة أنّ الاهتمام به يوجب إيجابهما (اهتمام به واقع ایجاب می‌کند ایجاب احتیاط و تحفظ را) لئلّا يفوت على المكلّف (تا واقع بر مکلف فوت نشود واقع که خیلی مهم است این اثر را دارد)، كما لا يخفى. (فتلخص مما ذکرنا که این آثار آثار واقع است نه آثار جهل و خطا و نسیان)

(هذا تمام الکلام در عمده احادیث و حدیث رفع)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: به هر حال عدم علم دخل دارد در ایجاب احتیاط. استاد: خلط نشود. واقع در مورد عدم علم این اثر را دارد نه اینکه این اثر برای عدم علم باشد. حکم برای واقع است منتها در این ظرف غیر از این است که حکم برای عنوان عدم علم باشد)

۱۲

استدلال به حدیث حجب

یکی دیگر از روایاتی که برای برائت به آن استدلال شده حدیث حجب است: «ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع عنهم» استدلال به حديث حجب مانند استدلال به حدیث رفع است. خود این حکم مرفوع است و رفعش به رفع وجوب احتیاط است کما اینکه وضعش به وضع وجوب احتیاط است.

۱۳

اشکال استدلال به حدیث حجب

 فقط یک اشکالی در حدیث حجب است و آن این است که: «ما حجب الله علمه عن العباد» به این معنا است که آن چیزی که خداوند سبحان حجاب شده است آن چیز برداشته شده است و حال آنکه بحث ما این نیست. بحث ما این است که اگر مثلاً امام صادق علیه السلام بیان فرموده است و به ما نرسیده است حال یا به ظلم ظالمین و یا خودش از بین رفته است پس اگر خداوند سبحان و امام صادق علیه السلام بیان فرموده و به ما نرسیده است «ما حجب الله» صدق نمی‌کند.

مثلاً اگر بنده ماشین را آوردم و در مکانی گذاشتم تا شما سوار شوید ولی یک عده شیطنت کردند و چهار تا ماشین شبیه آن را کنار آن گذاشتند تا شما تشخیص ندهید، من باعث شدم تا شما تشخیص ندهید یا آنها باعث شدند؟

حدیث حجب می‌گوید آن چیزی که خداوند سبحان باعث شده است آن برداشته می‌شود و حال اینکه بحث برائت آنجایی است که تکلیف به ما نرسیده است.

۱۴

تطبیق: استدلال به حدیث حجب

ومنها: حديث الحَجْب، وقد انقدح تقريب الاستدلال به (استدلال به حدیث حجب) ممّا ذكرنا في حديث الرفع.

۱۵

تطبیق: اشکال استدلال به حدیث حجب

إلّا أنّه ربما يشكل (این حدیث مشکل می‌شود) بمنع ظهوره في وضع ما لا يعلم من التكليف (منع می‌کنیم ظهور این حدیث را در رفع تکلیف. مقصود از «وضع» رفع است)، بدعوى ظهوره (چون حدیث ظهور دارد) في خصوص (در خصوص) ما تعلّقت عنايته تعالى بمنع اطّلاع العباد عليه (چیزهایی که خداوند سبحان می‌خواهد مردم نفهمند. سكت الله عن اشياء لم يسكت عنها نسيانا، آنها را برمی دارد)؛ لعدم أمر رسُله بتبليغه (اصلا امرنفرموده است پیامبرانش رابه تبلیغ بلکه فرموده است نفرمایید. چرا مختص این موارد است؟:)، حيث إنّه بدونه (چون اگر جایی عنایت الهی به منع اطلاع عبادت تعلق نگرفته باشد) لما صحّ إسناد الحجب إليه تعالى (اسناد حجاب به خداوند سبحان صحیح نیست. کی میتوانیم بگوییم خداوند سبحان حجاب شده است؟ وقتی که او نگذاشته است. ولی اگر او به پیغمبرش فرموده است که بیان کند پیامبر گرامی اسلام هم بیان فرموده به ظلم ظالمین و.. به ما نرسیده است این ربطی به ما حجب الله ندارد).

(پرسش و پاسخ: شاگرد: پس این روایت معنایش چیست؟ استاد: معنایش این است آن چیزهایی که من نگفته ام، فردای قیامت شما عقاب نمی‌شوید و بی‌خود سوال نپرسید. مانند قضیه گاو بنی اسرائیل.)

لِمَ أقدمتَ مع إيجابه ؟ ويخرج به عن العقاب بلا بيان والمؤاخذة بلا برهان، كما يخرج بهما.

وقد انقدح بذلك: أنّ رفع التكليف المجهول كان منّةً على الأُمّة ؛ حيث كان له تعالى وضعُهُ بما هو قضيّته من إيجاب الاحتياط، فرفَعَه، فافهم.

المراد من الموصول في مما لا يعلمون »

ثمّ لا يخفى عدم الحاجة إلى تقدير المؤاخذة - ولا غيرِها من الآثار الشرعيّة - في « ما لا يعلمون » (١) ؛ فإنّ ما لا يعلم من التكليف مطلقاً - كان في الشبهة الحكميّة أو الموضوعيّة - بنفسه قابلٌ للرفع والوضع شرعاً، وإن كان في غيره لابدّ من تقدير الآثار، أو المجاز في إسناد الرفع إليه ؛ فإنّه ليس « ما اضطرّوا وما استكرهوا... » - إلى آخر التسعة - بمرفوع حقيقةً.

نعم، لو كان المرادُ من الموصول في « ما لا يعلمون » ما اشتبه حاله ولم يعلم عنوانه (٢)، لكان أحد الأمرين ممّا لابدّ منه أيضاً.

ثمّ لا وجه لتقدير خصوص المؤاخذة (٣)، بعد وضوح أنّ المقدّر في غير واحدٍ غيرها، فلا محيص عن أن يكون المقدّر هو الأثر الظاهر في كلّ منها، أو تمام آثارها الّتي تقتضي المنّة رفعَها. كما أنّ ما يكون بلحاظه الإسناد إليها مجازاً هو هذا، كما لا يخفى.

فالخبر دلّ على رفع كلِّ أثر تكليفيّ أو وضعيّ كان في رفعه منّة على

__________________

(١) تعريض بما أفاده الشيخ الأنصاري من لزوم التقدير في « ما لا يعلمون ». راجع فرائد الأُصول ٢: ٢٨ - ٢٩.

(٢) وهو الذي استظهره الشيخ قدس‌سره. راجع فرائد الأُصول ٢: ٢٨.

(٣) تعريض آخر بالشيخ الأعظم. المصدر المتقدّم: ٢٩.

الأُمّة، كما استشهد الإمام عليه‌السلام بمثل هذا الخبر في رفع ما استكره عليه من الطلاق والصدقة والعتاق (١).

المرفوع في غير « ما لا يعلمون »

ثمّ لا يذهب عليك: أنّ المرفوع في « ما اضطرّوا إليه » وغيره - ممّا أُخذ بعنوانه الثانويّ - إنّما هو الآثار المترتّبة عليه بعنوانه الأوّليّ ؛ ضرورة أنّ الظاهر أنّ هذه العناوين صارت موجبةً للرفع، والموضوعُ للأثر مستدعٍ لوضعه، فكيف يكون موجباً لرفعه ؟

لا يقال: كيف ؟ وإيجاب الاحتياط في ما لا يعلم، وإيجاب التحفّظ في الخطأ والنسيان، يكون أثراً لهذه العناوين بعينها وباقتضاء نفسها.

فإنّه يقال: بل إنّما يكون باقتضاء الواقع في موردها ؛ ضرورة أنّ الاهتمام به يوجب إيجابهما (٢)، لئلّا يفوت على المكلّف، كما لا يخفى.

٢ - حديث الحجب

ومنها: حديث الحَجْب (٣)، وقد انقدح تقريب الاستدلال به ممّا ذكرنا في حديث الرفع.

إلّا أنّه ربما يشكل (٤) بمنع ظهوره في وضع ما لا يعلم من التكليف، بدعوى ظهوره في خصوص ما تعلّقت عنايته تعالى بمنع اطّلاع العباد عليه ؛ لعدم أمر رسُله بتبليغه، حيث إنّه بدونه لما صحّ (٥) إسناد الحجب إليه تعالى.

__________________

(١) وسائل الشيعة ٢٣: ٢٢٦، الباب ١٢ من أبواب كتاب الأيمان، الحديث ١٢.

(٢) في « ر »: إيجابها. انظر منتهى الدراية ٥: ٢١٤.

(٣) عن أبي عبد الله عليه‌السلام: « ما حجب الله علْمَه عن العباد فهو موضوع عنهم ». التوحيد: ٤١٣، وسائل الشيعة ٢٧: ١٦٣، الباب ١٢ من أبواب صفات القاضي، الحديث ٣٣.

(٤) المستشكل هو الشيخ الأعظم في فرائد الأُصول ٢: ٤١.

(٥) الأنسب: لا يصحّ.