درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۱۱۸: برائت ۴

 
۱

خلاصه مباحث قبل

کلام در اخباری بود که به آن اخبار استدلال شده بود بر برائت در شبهات الزامیه.

۲

استدلال به حدیث حلّ

یکی از آن اخبار این روایت شریفه است که : «كلُّ شيءٍ لَكَ حلالٌ حتّى تعرف أنّه حرامٌ ... » هر شیئی که شک کنیم حرام است یا نه، حلال است. مرحوم آقای آخوند می فرماید اطلاق دارد شبهه موضوعیه را می گیرد و هم شبهه حکمیه.

۳

اشکال به استدلال به حدیث حلّ در شبهات وجوبیه و پاسخ اول به آن

اشکال به استدلال در شبهات وجوبیه

یک اشکال به این روایت ممکن است مطرح شود و آن این است که این روایت دلالت می کند بر برائت در شبهات تحریمیه، اما برائت در شبهات وجوبیه چه می شود؟ 

پاسخ اشکال

از این اشکال دو جواب می دهد: 

جواب اول این است که برائت در شبهات وجوبیه با برائت در شبهات تحریمیه قول به عدم فصل است. یعنی هیچ کس پیدا نمی شود که در شبهات تحریمیه قائل به برائت شود، ولی در شبهات تحریمیه قائل به احتیاط شود. برعکسش هست. اخباریین در شبهات تحریمیه گفته اند احتیاط و در وجوبیه برائت. ولی برعکسش را کسی نگفته است که در شبهات تحریمیه برائتی شویم و در شبهات وجوبیه احتیاطی شویم. پس دلیل اول بر تعدی، قول به عدم فصل است.

۴

پاسخ دوم به اشکال استدلال به حدیث حلّ در شبهات وجوبیه

دلیل دوم این است که ممکن است کسی این گونه بگوید: وقتی شارع فعلی را واجب کرد، ترکش می شود حرام. اگر نماز واجب است، ترکش می شود حرام. وقتی من شک دارم که این شیء واجب است یا نه، یعنی شک دارم که ترکش حرام است یا نه، پس روایت شاملش می شود. «كلُّ شيءٍ لَكَ حلالٌ حتّى تعرف أنّه حرامٌ بعينه ... » ترک خودش یک شی است. شک می کنم که آیا مثلا ترک استهلال حرام است یا نه، روایت شاملش می شود. پس دو جواب دادیم.

۵

اشکال پاسخ دوم

پرسش و پاسخ: شاگرد: ترک واجب حرام نیست. استاد: پس جایز است؟ شاگرد: حرام شرعی نیست. عقل می گوید اگر واجب شرعی باشد نباید ترک کنید. استاد: احسنتم. «فتأمل» اشاره به همین است  که اگر فعلی واجب شد ترکش شرعا حرام نیست. بله آنهایی که می‌گویند ترکش جایز نیست یعنی عقلاً جایز نیست، نه اینکه شرعاً جایز نباشد.

۶

استدلال به حدیث سعة

روایت بعدی این روایت است: الناسُ في سعة ما لا يعلمون». این روایت را به صورت ممکن است بخوانیم: 

1. یکی اینکه «سعة» به «ما»ی موصوله اضافه کنیم: «الناسُ في سعةِ ما لا يعلمون » یعنی مردم در سعه‌ی آن چیزی هستند که نمی دانند.

2.  ممکن است «ما» را مصدریه مادام بگیریم: «الناسُ في سعةٍ ما لا يعلمون». یعنی مادامی که نمی دانند در سعه هستند.

هر کدام از این دو معنا باشد برای ما نحن فیه کافی است. در شبهات وجوبیه و تحریمیه، مادامی که وجوبی {یا حرمتی} را که نمی دانند، در سعه هستند.

۷

اشکال به استدلال به حدیث سعة

اگر از رسائل شیخ رحمت الله علیه و یا کتب دیگر یادتان باشد، بعضی به این روایت شریفه اشکال کرده اند و گفته اند: اگر شما این روایت را «ما» مصدریه -مادام- بگیرید، دلیل وجوب احتیاط حاکم می شود بر این روایت. چون شما می گویید: «الناسُ في سعةٍ ما لا يعلمون»: مردم در سعه هستند مادامی که نمی دانند. آن دلیلی که می گوید احتیاط کن این دیگر ما لایعلمون نیست. در واقع معنای حدیث می شود: «الناس لیسوا في سعةٍ ما علموا» چون وجوب احتیاط را دانستیم. لذا اشکال کرده اند که اگر «ما»، «ما»‌ی موصوله باشد، وجوب احتیاط را نفی می کند و اگر دلیلی پیدا شد که دلالت کرد بر وجوب احتیاط می‌شوند متعارضین. ولی اگر «ما» مصدریه باشد به معنای مادام باشد اگر دلیلی پیدا شد بر وجوب احتیاط تعارض نمی شود و آن حاکم می شود. چون دیگر ما لا یعلمون نیست و یعلمون است.

۸

پاسخ اشکال به استدلال به حدیث سعة

این اشکال را آخوند جواب می دهد: فرقی نمی کند. در صورتی که حدیث «الناسُ في سعةٍ ما لا يعلمون» باشد، یعنی مادامی که نمی دانند نسبت به آن چیز در سعه هستند. خود وجوب احتیاط که عقاب ندارد. احتیاط برای واقع است و این روایت نفی عقاب بر واقع می کند. معنا می شود: الناسُ في سعةٍ ما لا يعلمون الواقع. مادامی که واقع را نمی دانند در سعه هستند. وجوب احتیاط که واقع را درست نمی کند. اگر عقاب بر وجوب احتیاط بود، خوب بود. ولی عقاب که بر وجوب احتیاط نیست، عقاب بر  واقع است. روایت شریف هم می فرماید مادامی که واقع را نمی دانند در سعه هستند. بنابراین چه «ما»‌ی موصوله باشد و چه «ما»ی مصدریه باشد، علی ای تقدیر دلالت می کند بر برائت و معارض می شود با وجوب احتیاط.

۹

تطبیق: استدلال به حدیث حلّ

ومنها : قوله عليه‌السلام : « كلُّ شيءٍ لَكَ حلالٌ حتّى تعرف أنّه حرامٌ بعينه ... » الحديث. حيث دلّ (این روایت دلالت می کند) على حلّيّة ما لم يعلم حرمته مطلقاً (حلیت آن چیزی که حرمتش دانسته نمی شود. «مطلقاً» یعنی چه شبهه حکمیه و چه شبهه موضوعیه)، ولو (تفسیر «مطلقا» است) كان (این عدم علم) من جهة عدم الدليل على حرمته (از جهت عدم دلیل بر حرمت باشد. گاهی عدم علم از جهت عدم مصداق است و گاهی از جهت عدم دلیل بر حرمت است.

بعضی گفته اند اگر شبهه حکمیه باشد «بعينه» لغو می شود. چون اگر من حرمت چیزی را نمی دانم «بعينه» یعنی چه؟ لذا گفته اند به قرینه «بعينه» فقط شبهه موضوعیه است. چون در موضوعیه من حکم خمر را می دانم ولی بعينه نمی دانم. مانند اطراف علم اجمالی نمی دانم این است یا آن.

این اشکال را جواب می دهند. شیخ هم دارد. این «بعينه» تاکید است. یعنی علم «بعينه» باشد. مثل اینکه گاهی می گوییم خیال و گمان می کنم مطلب اینگونه باشد می خواهد بگوید گمان و خیال فایده‌ای ندارد. یعنی حقیقتاً بدانی نه اینکه مثلاً بگویید من احتمال ضعیف میدهم. این «بعينه» تاکید علم است. لذا با شبهات حکمیه هم می سازد.)

۱۰

تطبیق: اشکال به استدلال به حدیث حلّ در شبهات وجوبیه و پاسخ اول به آن

(یک ان قلت هست: این روایت شبهه تحریمیه را می گوید، وجوبیه چی؟) وبعدم الفصل قطعاً بين إباحته وعدم وجوب الاحتياط فيه ، وبين عدم وجوب الاحتياط في الشبهة الوجوبيّة ، يتمّ المطلوب. (درست است این روایت فقط شبهه تحریمیه را می گوید، اما چون یقین داریم قائل به فصل نداریم، یعنی کسی را نداریم که در شبهات تحریمیه برائتی شده باشد در شبهات وجوبیه احتیاطی شده باشد در تحریمه هم به روایت تمسک می کنیم. از آن طرف داریم، مثلاً اخباریین در شبهات وجوبیه برائتی شده‌اند و در شبهات تحریمیه احتیاطی شده‌اند، ولی از این طرف نداریم که در تحریمیه برائتی شده باشد و در وجوبیه احتیاطی. این جواب اول.)

۱۱

تطبیق: پاسخ دوم به اشکال استدلال به حدیث حلّ در شبهات وجوبیه

مع إمكان أن يقال (با اینکه ممکن است گفته شود): ترك ما احتمل وجوبه (ترک آن چیزی که محتمل است وجوبش) ممّا لم يعرف حرمته (ترک حرمتش معلوم نیست)، فهو حلال.

۱۲

تطبیق: اشکال پاسخ دوم

 تأمّل. ( تأمّل به اینکه اگر شارع فعلی را واجب کرد ترکش حرام نیست. چون مقصود از حرام، حرام شرعی است. اصلا جعل وجوب برای یک شیء و جعل حرمت برای ترکش لغو است. چون وقتی مکلف آن فعل را انجام دهد، خود به خود ترک نشده است. وقتی که ترک کند ترک را، خود به خود آن فعل را آورده است. این هم که می گویند این فعل واجب است و ترکش جایز نیست، یعنی جایز نیست عقلاً نه جایز نیست شرعا. لذا جواب درست همان جواب اول است)

۱۳

تطبیق: استدلال به حدیث سعة

ومنها : قوله صلى‌الله‌عليه‌وآله : « الناسُ في سعة ما لا يعلمون » فهم في سعةِ ما لم يُعلم («ما»، «ما»ی موصوله باشد) أو ما دام لم يعلم وجوبه أو حرمته («ما»، «ما»ی مصدریه باشد. فرقی نمی کند هر کدام باشد به درد مانحن فیه می خورد.)

۱۴

تطبیق: اشکال به استدلال به حدیث سعة و پاسخ آن

(ممکن است کسی بگوید اگر«ما» را «ما»ی مصدریه گرفتید با وجوب احتیاط دیگر تعارض نمی کند و وجوب احتیاط حاکم می شود. آخوند می فرماید خیر)، ومن الواضح أنّه لو كان الاحتياط واجباً (اگر احتیاط واجب باشد) لما كانوا في سعةٍ أصلاً (دیگر در سعه نیست. چون در سعه بودن یعنی می تواند ترک کند و می تواند انجام دهد. اگر وجوب احتیاط باشد در سعه نیست) ، فيعارض به (تعارض می کند با این قوله علیه السلام) ما دلّ على وجوبه (وجوب احتیاط. فتلخص چه قائل بشویم که «ما»، «ما»ی موصوله است و چه قائل بشویم «ما»، «ما»ی مصدریه است، اگر ادله ای دلالت بر وجوب احتیاط کند، با هم تعارض می کنند.)، كما لا يخفى . 

(«ومن الواضح» ان قلت مقدر است که بعضی ممکن است بگویند اگر «ما»، «ما»ی مصدریه بود، ادله‌ی وجوب احتیاط حاکم می شود بر این روایت. چون در این صورت می شود ما عَلِمُوا و لذا تعارض نمی کند. آخوند می فرماید خیر. اگر احتیاط واجب باشد تعارض می کند. چون چه «ما»، «ما»ی موصوله باشد، چه «ما»، «ما»ی مصدریه باشد، مفعولِ «یعلمون» واقع است. مادامی که واقع را نمی دانید. اگر وجوب احتیاط جعل کند معارض می شود. چون من واقع را نمی دانم. این روایت می فرماید در سعه هستی، آن روایت می فرماید احتیاط باید کنید.)

(ممکن است بگویید خیر دلیل وجوب احتیاط حاکم و وارد بر این روایت است چون آن روایت می گوید ما لا یعلمون و در این صورت می شود علموا) لا يقال:  قد عُلم به وجوب الاحتياط (گفته نشود به وسیله دلیلی که می گوید احتیاط واجب است، علم داریم به وجوب احتیاط)

فإنّه يقال : لم يعلم الوجوب أو الحرمة بعدُ (این وجوب و حرمت، وجوب و حرمت واقع است. اگر بنده وجوب احتیاط را می دانم، وجوب و حرمت واقع را نمی دانم)، فكيف يقع في ضيق الاحتياط من أجله؟ (احتیاط وجوبش وجوب نفسی که نیست. اگر احتیاط بخواهد واجب باشد، این ضیق از واقع آمده است. ضیق نسبت به واقع باعث می شود احتیاط واجب باشد. و حال آنکه روایت می فرماید هر وقت واقع را ندانستی، واقعی که نمی دانی برای تو من منشأ ضیق نمی شود.)نعم ، لو كان الاحتياط واجباً نفسيّاً (اگر احتیاط وجوب به نفسی داشته باشد و عقاب هم بر خود ترک احتیاط باشد، اشکال وارد است) كان وقوعهم في ضيقه بعد العلم بوجوبه (ضیق این احتیاط بعد از علم به وجوب می شود)، لكنّه عرفت (لکن شناختی) أنّ وجوبه كان طريقيّاً (احتیاط خودش عقاب ندارد بلکه عقاب بر واقع را درست می کند. آن چیزی که منشاء عقاب می شود ترک واقع است و حال آنکه روایت می فرماید ترک واقع عند الشک، منشاء عقاب نمی شود)، لأجل أن لا يقعوا (تا واقع نشوند مردم) في مخالفة الواجب أو الحرام أحياناً

۱۵

فرق بین موصوله بودن و مصدریه بودن «ما» در روایت

فافهم. (این «فافهم» یعنی ممکن است کسی بگوید این با «ما»ی موصوله درست می شود ولی با «ما»ی مصدریه درست نمی شود. چون این روایت شریفه اگر «ما»ی موصوله باشد، این گونه می شود: «الناس في سعةِ ما لا يعلمونه» «ما لا يعلمون» مضاف الیه می شود. در این صورت خوب است و می توان به آن استدلال کرد. ولی اگر مای مصدریه باشد: «الناس في سعةٍ ما لا يعلمون» مفعول «یعلمون» ضیق خواهد بود. اگر وجوب احتیاط بیاید شما ضیق را می دانید و وجوب احتیاط حاکم و وارد می شود.

جواب این اشکال این است که خیر ما لا یعلمون یعنی ضیق بر آن واقع چون مفعول «لا یعلمون» واقع است نه ضیق. اگر ما لا یعلمون الضیق بود، این اشکال وارد بود ولی ما لا یعلمون الواقع است.)

۱۶

استدلال به حدیث اطلاق

ومنها : قوله عليه‌السلام : « كلُّ شيءٍ مطلقٌ حتّى يرِدَ فيه نهي ». (روایت بعدی این است: « كلُّ شيءٍ مطلقٌ حتّى يرِدَ فيه نهي ». هر شیئی مطلق و رها است و میل خودت است، مگر اینکه نهیی وارد شود.)

۱۷

اشکال به استدلال به حدیث اطلاق

آخوند می فرماید این روایت شریف اگر بخواهد دلالت داشته باشد بر برائت، «حتّى يرِدَ فيه نهي» را باید معنا کنید به حتی یصل النهی، نه حتی یصدر النهی. فرق است بین حتی یصدر النهی و بین حتی یصل النهی. اگر یصدر النهی باشد به درد برائت نمی خورد. چون احتمال می دهیم از امام و پیامبر نهی صادر شده باشد منتها به ما نرسیده است. اگر بخواهد به درد ما بخورد، باید مراد از «یرد»، یصل باشد. این اول خلاف است. چه کسی گفته است مراد از «یرد»، یصل است. شاید مراد از «یرد»، یصدر باشد. یک یصدر النهی داریم و یک یصل النهی داریم. روایت درست می شود بنا بر اینکه یصل باشد.

۱۸

تطبیق: ابتدای اشکال به استدلال به حدیث اطلاق

ودلالته (دلالت این قول) تتوقّف على عدم صدق الورود (توقف دارد بر اینکه ورود صادق نباشد) إلّابعد العلم (یعنی مقصود از ورود وصول باشد) أو ما بحكمه (یا اینکه روایت برسد و به ظاهر برسد)، بالنهي عنه (نهی از آن شیء)، وإن صدر عن الشارع و وصل إلى غير واحد (اگر بخواهد روایت به درد برائت بخورد باید مقصود این باشد که هر شیئی که نهیش به تو واصل نشده است و تو علم پیدا نکردی -اطلاق دارد- ولو اینکه این نهی از شارع صادر شده باشد و به ۱۰ هزار نفر هم رسیده باشد یعنی باید میزان وصول به تو باشد. برائت می گوید اگر دلیلی بر حرمت صادر شد و این دلیل به نصف جمعیت رسید، ولی به شما نرسید، برائت جاری کنید. روایت باید این را بگوید. باید روایت بگوید ما لم یصل النهی و ان وصل الی غیره. و حال آنکه ظاهر روایت این است که «ورد» یعنی صدر)، مع أنّه ممنوع (ضمیر «انه» عدم صدق می خورد. یعنی و حال آنکه ورود صدق نکند الا بر علم، ممنوع است. چرا؟)؛ لوضوح صدقه على صدوره عنه (چون اگر یک نهیی از امام علیه السلام صادر شود ولو به ما نرسد، صحیح است که بگوییم: «ورد النهی». اگر فی علم علم الله امام صادق علیه السلام فرموده است شرب توتون حرام است، ولی این نه به ما نرسیده است می گوییم «ورد النهی ولکن لم یصل الینا»)

۱۹

استفاده از اصل عدم برای دفع اشکال

ان قلت: شما می فرمایید ما احتمال صدور می دهیم که به ما نرسیده است و با این احتمال دیگر روایت صدق نمی کند، چون می شود تمسک به عام در شبهه مصداقیه. چون احتمال می دهیم نهی وارد شده باشد. اگر احتمال صدور نهی می دهیم، یعنی احتمال ورود نهی می دهیم. با احتمال ورود نهی، به روایت نمی شود تمسک کرد. چون می شود تمسک به عام در شبهه مصداقیه. در این صورت ما رجوع می کنیم به استصحاب عدم ورود نهی. به ما که چیزی نرسیده است، شک داریم آیا فی علم الله از دو لب مبارک امام صادق علیه السلام نهیی صادر شده است یا نه، اصل می گوید نهیی صادر نشده است.

۲۰

ادامه تطبیق: اشکال به استدلال به حدیث اطلاق

لوضوح صدقه (صدق ورود) على صدوره (صدور نهی) عنه (از شارع)، سيّما بعد بلوغه إلى غير واحد (بخصوص که به هزار نفر رسیده باشد. یعنی اگر نهی فی علم الله صادر شده است و این نهی به ۱۰ هزار نفر رسیده است و به من نرسیده است قطعاً «ورود» می گویند) ، وقد خفي على من لم يعلم بصدوره (مخفی شده است بر آن کسی که نمی داند).

۲۱

تطبیق: استفاده از اصل عدم برای دفع اشکال

(ممکن است بگویید ما این اشکال را به وسیله استصحاب عدم ورود حل می کنیم) لا يقال: نعم (درست است که با احتمال صدور احتمال ورود می دهیم می شود تمسک به عام در شبهه مصداقیه ولی با یک استصحاب راه حل می کنیم)، ولكن بضميمة أصالة العدم صحّ الاستدلال به (استدلال به این روایت) وتمّ (تمام می شود استدلال).

۲۲

پرسش و پاسخ

{این قسمت مربوط پرسش یکی از شاگردان و پاسخ استاد به آن است}

۲۳

اشکال استفاده از اصل عدم برای دفع اشکال

پاسخ به این استدلال این است که دو مطلب نباید خلط شود. بحث ما در برائت این است که اگر یک شیئی مجهول الحرمه بود، به عنوان مجهول الحرمه، شارع ترخیص داده است یا خیر. این روایت به عنوان مجهول الحرمه نیست، بلکه به عنوان شیئی است که نهی در مورد آن صادر شده باشد. مثل این می‌ماند که کسی بگوید این سیب قرمز است و حلال است. اگر کسی سیب قرمزی که من شک داریم غصبی هست یا نه خواسته باشد به به گفته شارع تمسک کند، در پاسخ می گوییم  شارع به عنوان سیب قرمز فرموده است حلال است. این دلیل نمی شود که هر چیزی که من شک داشتم حلال است یا حلال نیست، بگویم حلال است. روایت اگر چه که دلالت می کند بر برائت عند الشک، منتها نه بما هو مشکوک، بلکه به ما هو شیئی که نهی در مورد او او صادر نشده است.

۲۴

تطبیق: اشکال استفاده از اصل عدم برای دفع اشکال

فإنّه يقال : وإن تمّ الاستدلال به بضميمتها (اگر چه که استدلال به این قول به ضمیمه این اصالة العدم) ، ويُحكم بإباحة مجهول الحرمة وإطلاقه (بر مجهول الحرمه حکم می شود به اطلاقش. ضمیر «إطلاقه» به مجهول الحرمة می خورد)، إلّا أنّه (حکم به اباحه) لا بعنوان أنّه مجهول الحرمة (نه به عنوان اینکه مجهول الحرمه است) شرعاً ، بل بعنوان أنّه ممّا لم يرد عنه النهي واقعاً. (بلکه این حکم به اباحه به عنوان اینکه نهیی از این شیء واقعاً وارد نشده است.

 دو بحث است. روایت حکم به اباحه مجهول الحرمه می کند به عنوان انه لم یصدرفیه نهی. شما می خواهید حکم به اباحه کنید به عنوان مجهول الحرمه و این نمی شود.

اگر یک جایی من شک دارم که ساعت ۸ صبح از این مغازه می شود چیزی خرید یا خیر. گاهی شارع می گوید هر وقت شک کردی از این مغازه چه چیزی می توانی بخری یا خیر، اشکالی ندارد که خرید کنی. اما اگر دلیلی داریم می گوید ساعت ۸ از این مغازه امروز می توانی خرید کنی، درست است که استثنائاً امروز هم که شک دارم خرید جایز است، ولی نه به عنوانی که شک دارم، بلکه به عنوانی که امروز است. بنابراین نمی توانیم از این تعدی کنیم به هر مجهول الحرمه‌ای)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: استصحاب مگر مفادش حکم ظاهری نیست. استاد: استصحاب مفادش حکم ظاهری است ولی موضوعش واقع است یعنی شارع می گویند اگر چیزی را شک داری که نهی در موردش صادر شده است، ظاهراً حلال است. است مثل این می ماند که جایی گفت مثلاً روز شنبه حلال است شما می توانید از روز شنبه تعدی کنید به هر شکی؟! نمی توانید.)

٣ - حديث الحلّ

ومنها: قوله عليه‌السلام: « كلُّ شيءٍ لَكَ حلالٌ حتّى تعرف أنّه حرامٌ بعينه... » (١) الحديث. حيث دلّ على حلّيّة ما لم يعلم حرمته مطلقاً، ولو كان من جهة عدم الدليل على حرمته.

تعميم مفاد الحديث للشبهة الوجوبيّة

وبعدم الفصل قطعاً بين إباحته وعدم وجوب الاحتياط فيه، وبين عدم وجوب الاحتياط في الشبهة الوجوبيّة، يتمّ المطلوب.

مع إمكان أن يقال: ترك ما احتمل وجوبه ممّا لم يعرف حرمته، فهو حلال، تأمّل.

٤ - حديث السعة

ومنها: قوله صلى‌الله‌عليه‌وآله: « الناسُ في سعة ما لا يعلمون » (٢).

فهم في سعةِ ما لم يُعلم، أو ما دام لم يعلم وجوبه أو حرمته، ومن الواضح أنّه لو كان الاحتياط واجباً لما كانوا في سعةٍ أصلاً، فيعارض به ما دلّ على وجوبه، كما لا يخفى (٣).

إشكال الشيخ الأعظم على الاستدلال بالرواية والجواب عنه

لا يقال: قد عُلم به وجوب الاحتياط (٤) فإنّه يقال: لم يعلم الوجوب أو الحرمة بعدُ، فكيف يقع في ضيق الاحتياط من أجله ؟

__________________

(١) وسائل الشيعة ١٧: ٨٩، الباب ٤ من أبواب ما يكتسب به، الحديث ٤ مع اختلاف في بعض الألفاظ.

(٢) رواه ابن أبي جمهور في عوالي اللآلي ١: ٤٢٤ بلفظ: وقال النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله: إنّ الناس في سعة ما لم يعلموا.

(٣) ردٌّ على ما أفاده الشيخ الأعظم من أنّ الحديث لا يعارض دليل الاحتياط ؛ فإنّه بالنسبة إليه كالأصل بالنسبة إلى الدليل. راجع فرائد الأُصول ٢: ٤١ و٢٧.

(٤) هذا ما أشكل به الشيخ الأنصاري على الاستدلال بالحديث. راجع فرائد الأُصول ٢: ٤١.

نعم، لو كان الاحتياط واجباً نفسيّاً كان وقوعهم في ضيقه بعد العلم بوجوبه، لكنّه عرفت أنّ وجوبه كان طريقيّاً، لأجل أن لا يقعوا في مخالفة الواجب أو الحرام أحياناً، فافهم.

٥ - حديث الإطلاق

ومنها: قوله عليه‌السلام: « كلُّ شيءٍ مطلقٌ حتّى يرِدَ فيه نهي » (١). ودلالته تتوقّف على عدم صدق الورود إلّا بعد العلم أو ما بحكمه، بالنهي عنه، وإن صدر عن

الإشكال في دلالة الرواية

الشارع ووصل إلى غير واحد (٢)(٣)، مع أنّه ممنوع ؛ لوضوح صدقه على صدوره عنه، سيّما بعد بلوغه إلى غير واحد، وقد خفي على من لم يعلم بصدوره.

لا يقال: نعم، ولكن بضميمة أصالة العدم صحّ الاستدلال به وتمّ.

فإنّه يقال: وإن تمّ الاستدلال به بضميمتها، ويُحكم بإباحة مجهول الحرمة وإطلاقه، إلّا أنّه لا بعنوان أنّه مجهول الحرمة شرعاً، بل بعنوان أنّه ممّا لم يرد عنه النهي واقعاً.

لا يقال: نعم، ولكنّه لا يتفاوت في ما هو المهمّ من الحكم بالإباحة في مجهول الحرمة، كان بهذا العنوان أو بذاك العنوان.

فإنّه يقال: حيث أنّه بذاك العنوان لاختصّ (٤) بما لم يعلم ورود النهي عنه أصلاً، ولا يكاد يعمّ ما إذا ورد النهي عنه في زمان، وإباحتُه (٥)

__________________

(١) الفقيه ١: ٣١٧، وسائل الشيعة ٦: ٢٨٩، الباب ١٩ من أبواب القنوت، الحديث ٣.

(٢) في « ش »: ووصل غير واحد.

(٣) وهذا هو ما أفاده الشيخ الأعظم في الاستدلال بالمرسلة. انظر فرائد الأُصول ٢: ٤٣.

(٤) الأولى: تبديله ب « يختص » ؛ لأنّه جعله جواباً ل « حيث » المتضمّن لمعنى الشرط، ولم يُعهد دخول اللام على جوابه. ( منتهى الدراية ٥: ٢٨٧ )

(٥) في الأصل وبعض الطبعات كما أثبتناه. وفي « ن » وبعض الطبعات الأُخرى: إباحة.

في آخر، واشتبها من حيث التقدّم والتأخّر.

لا يقال: هذا لولا عدم الفصل بين أفراد ما اشتبهت حرمته.

فإنّه يقال: وإن لم يكن بينها الفصل، إلّا أنّه إنّما يُجدي في ما كان المُثبِت للحكم بالإباحة في بعضها الدليل، لا الأصل، فافهم.

دعوى الإجماع على البراءةوالكلام فيها

وأمّا « الإجماع »: فقد نقل على البراءة (١)، إلّا أنّه موهونٌ، ولو قيل باعتبار الإجماع المنقول في الجملة ؛ فإنّ تحصيله في مثل هذه المسألة - ممّا للعقل إليه سبيل، ومن واضح النقل عليه دليل - بعيدٌ جدّاً.

حكم العقل بالبراءة

وأمّا « العقل »: فإنّه قد استقلّ بقبح العقوبة والمؤاخذة على مخالفة التكليف المجهول، بعد الفحص واليأس عن الظفر بما كان حجّةً عليه، فإنّهما بدونها عقابٌ بلا بيان، ومؤاخذةٌ بلابرهان، وهما قبيحان بشهادة الوجدان.

عدم جريان قاعدة دفع الضرر المحتمل في الشبهات البدويّة

ولا يخفى: أنّه مع استقلاله بذلك لا احتمال لضرر العقوبة في مخالفته، فلا يكون مجال هاهنا لقاعدة وجوب دفع الضرر المحتمل، كي يتوهّم أنّها تكون بياناً (٢). كما أنّه مع احتماله لا حاجة إلى القاعدة، بل في صورة المصادفة استحقّ (٣) العقوبة على المخالفة، ولو قيل بعدم وجوب دفع الضرر المحتمل.

وأمّا ضرر غير العقوبة، فهو وإن كان محتملاً، إلّا أنّ المتيقّن منه

__________________

(١) راجع فرائد الأُصول ٢: ٥٠.

(٢) إشارة إلى ما قد يتوهّم في المقام من ورود قاعدة دفع الضرر المحتمل على قاعدة قبح العقاب بلا بيان، أورده الشيخ في فرائده وأجاب عليه. انظر فرائد الأُصول ٢: ٥٦ - ٥٧.

(٣) الأولى: « يستحق ». ( منتهى الدراية ٥: ٣١٥ ).