درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۱۱۶: برائت ۲

 
۱

خلاصه مباحث قبل

کلام در ادله‌ای بود که بر برائت در شبهات بدویه اقامه شده است. دلیل اول این آیه شریفه بود که: «ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا». این آیه را مرحوم آخوند اشکال کرد که آیه دلالت می‌کند بر نفی فعلیت عذاب. مدعای ما نفی استحقاق است و عدم فعلیت ملازمه با عدم استحقاق ندارد.

۲

استدلال به روایات برای برائت

اما سنت

به روایاتی استدلال شده است:

۳

استدلال به حدیث رفع

یکی از آن روایات حدیث رفع است: «رفع عن امتی تسع» نه چیز از امت من برداشته شده است. یکی از آنها ما لا یعلمون است. مثلاً وجوب استهلال یا حرمت شرب تتن مما لا یعلمون است، بنابراین رفع شده است.

اما این که رفع شده، رفع واقعی نیست، به این معنا که در صورت جهل وجوب و حرمت نباشد که در نتیجه احکام مختص عالمین شود و مستلزم تصویب باشد. این رفع، رفع فعلی است. یعنی اگر این شرب تتن حرام باشد، یا این استهلال فی علم الله واجب باشد، حکم واقعی به جای خودش هست، غایة الامر این حکم فعلی نیست و انشایی است. چون فعلی نیست عقاب ندارد.

در اول جلد دوم کفایه گذشت که ان التكليف ما لم يبلغ مرتبة البعث والزجر، لم يصر فعليا. تا مادامی که فعلی نشود، ثواب و عقاب ندارد چون بعث و زجر به آن صدق نمی‌کند. پس این رفع، رفع واقعی نیست تا تصویب شود و رفع ظاهری است. یعنی اگر حکم فی علم الله باشد در صورت جهل فعلی نیست و انشایی محض است.

۴

اشکال اول استدلال حدیث رفع: عقلی بودن عقاب

در ما نحن فیه اشکالی مطرح شده است: در «رفع ما لایعلمون»، رفع، رفع تشریعی است. خداوند سبحان آثار تشریعی را می‌تواند بردارد، آثار غیر تشریعی را که نمی‌تواند بردارد. مثلاً اگر نمی‌دانم این مایع خمر است یا نه، نمی‌توان با استناد به حدیث رفع گفت اگر این مایع را بخورم، مسکر نیست و مست نمی‌شوم. چون اسکار لازمه شرعی خمر نیست بلکه لازمه تکوینی آن است. حدیث رفع فقط آثار شرعی را برمی دارد. «ما لا یعلمون» می‌خواهد چه کند؟ می‌خواهد عقاب را بردارد. عقاب و مواخذه آیا اثر شرعی است یا عقلی؟ اثر عقلی است وقتی مواخذه و عقاب اثر عقلی تکلیف است، چگونه شارع می‌خواهد آن را بردارد؟! قابل برداشتن نیست.

۵

پاسخ اشکال اول

در جواب آخوند می‌فرماید درست است که مؤاخذه اثر عقلی است و شرعی نیست، ولی مترتب بر یک حکم شرعی است. شارع وقتی آن حکم شرعی را برداشت، خود به خود حکم عقلی هم برداشته می‌شود. شارع مستقیماً حکم عقلی را بر نمی‌دارد تا شما بگویید مؤاخذه اثر عقلی است و «رفع ما لا یعلمون» آثار عقلی را بر نمی‌دارد. شارع حکم شرعی که این اثر عقلی بر آن مترتب می‌شود را بر می‌دارد. آن حکم شرعی چیست؟ ایجاب احتیاط. اگر در صورت شک، شارع احتیاط را واجب می‌کرد مؤاخذه هم دنبالش بود. وجوب احتیاط را که بر می‌دارد، خود به خود مؤاخذه هم می‌رود. پس درست است که مؤاخذه اثر عقلی است ولی این اثر عقلی مترتب بر یک حکم شرعی. شارع در حدیث رفع آن حکم شرعی را برمی دارد که در نتیجه عقاب هم برداشته شود.

۶

تطبیق: استدلال به روایات برای برائت

وأمّا « السنّة »: فبروايات:

۷

تطبیق: استدلال به حدیث رفع

منها: حديث الرفع (یکی از آنها روایات حدیث رفع است. چرا؟) حيث عُدَّ « ما لا يعلمون » من التسعة المرفوعة فيه (در حدیث رفع نه چیز برداشته شده است یکی از آن نه چیز ما لا یعلمون است)، فالإلزام المجهول (در شبهه بدویه الزام مجهول است. حال الزام، وجوب است و یا حرمت) من «ما لايعلمون» (و مما لایعلمون است. بنابراین:) فهو مرفوع فعلاً (الزام فعلاً برداشته شده است) وإن كان ثابتاً واقعاً (نمی‌خواهیم بگوییم جاهل اصلا حکمی ندارد ولو انشایی. اگرباشد حکم انشائی به قوت خودش باقی است. آن حکم، فعلی نیست. وقتی فعلی نشد:) فلا مؤاخذة عليه (بر الزام) قطعاً (چرا؟ چون در اول جلد دوم کفایه خواندیم عقاب برای تکلیف فعلی است. فعلیت که برداشته شد، عقاب برداشته می‌شود).

۸

تطبیق: اشکال اول استدلال به حدیث رفع: عقلی بودن عقاب

لا يقال: (ان قلت) ليست المؤاخذة من الآثار الشرعيّة (شارع می‌خواهد مؤاخذه را بردارد. مؤاخذه از آثار شرعی نیست. شارع بما هو شارع فقط می‌تواند آثار شرعی را بردارد. آثار تکوینی و عقلی دست شارع بما هو شارع نیست. بله، بما هو خالقِ عالم و بما هو مکوّنِ عالم هر کاری می‌تواند بکند، ولی شارع بما هو شارع خیر. بلا تشبیه، بلا تشبیه، بلا تشبیه، فردی وزیر ۵ وزارتخانه است. وقتی وزیر پست و تلگراف است به عنوان وزیر پست و تلگراف حق ندارد در وزارت کشور دخالت کند ولو اینکه به عنوان وزیر کشور می‌تواند آن کار را انجام دهد. شارع بما هو شارع فقط می‌تواند در حیطه آثار شرعی دخل و تصرف کند. در آثار عقلی و تکوینی نمی‌تواند و مؤاخذه هم از آثار شرعی نیست) كي ترتفع (تا مرتفع شود) بارتفاع التكليف المجهول ظاهراً (قید «ظاهرا» به ارتفاع می‌خورد چون تکلیف که واقعا برداشته نمی‌شود. اگر تکلیف واقعا برداشته شود، تصویب معتزلی یا اشعری می‌شود. شما می‌گویید شارع تکلیف را برمی دارد. تکلیف را واقعاً که بر نمی‌دارد ظاهراً برمی دارد ظاهراً که برمی دارد که چه اثری را بار کند؟ رفع مؤاخذه. این نمی‌شود. چون مؤاخذه هم از آثار شرعی نیست. اگر تکلیف وضع می‌شود، آثار شرعی بار می‌شود. اگر تکلیف رفع می‌شود، آثار شرعی آن رفع می‌شود. آن چیزی که در این حیطه شارع بما هو شارع است، فقط به لحاظ آثار شرعی است. اگر شارع تعبد کند که الفقاع خمرٌ، و فرض کنید جرم حجمی خمر یک و دو دهم باشد، این طور نیست که جرم حجمی فقاع هم بشود یک و دو دهم. الفقاع خمرٌ، یعنی همه آثار شرعی خمر را بر فقاع هم بار می‌کند. کما این که برعکس اگر مثلاً بفرماید الخمر الخلی لیس بخمر: خمری که از سرکه گرفته می‌شود، خمر نیست، باز هم آثار شرعی خمر را برمی دارد نه اینکه دیگر این خمر مسکر نباشد و یا جرم حجمیش کم شود.)، فلا دلالة له (برای حدیث رفع) على ارتفاعها (ارتفاع مؤاخذه).

۹

تطبیق: پاسخ اشکال اول

فإنّه يقال: إنّها (این مؤاخذه) وإن لم تكن بنفسها أثراً شرعيّاً (اگرچه بنفسه خودش اثر شرعی نیست)، إلّا أنّها ممّا يترتّب عليه (الا اینکه این مؤاخذه از آن چیزهایی است که مترتب می‌شود برما لا یعلمون یعنی الزام مجهول) بتوسيط ما هو أثره (خود آن عقاب به خاطر قبح عقاب بلابیان مستقیم نمی‌رود روی الزام مجهول. اگر بخواهد روی آن برود، باید یک واسطه بیاید. یعنی به واسطه آن چیزی که اثر آن الزام مجهول است) وباقتضائه (و به اقتضای آن چیزی که آن الزام مجهول آن را اقتضا می‌کند که آن ایجاب احتیاط است:) من إيجاب الاحتياط شرعاً (اگر آن الزام واقعی باشد و فعلی باشد شارع باید وجوب احتیاط را جعل کند چون اگر وجوب احتیاط را جعل نکند، عقاب برآن می‌شود عقاب بلا بیان. اگر بخواهد مؤاخذه درست شود این مؤاخذه بر حکم شرعی بار است که آن الزام مجهول باشد ولی مستقیما هم بار نمی‌تواند شود، باید اگر می‌خواهد بار کند یک واسطه داشته باشد که آن ایجاب احتیاط است. چون اگر ایجاب احتیاط نباشد، می‌شودعقاب بلابیان. بنابراین:) فالدليل على رفعه دليلٌ (دلیل بر رفع ایجاب احتیاط) على عدم إيجابه (دلیل بر عدم جعل وجوب احتیاط است)، المستتبعِ لعدم استحقاق العقوبة على مخالفته (آن عدم ایجابی که مستتبع است عدم استحقاق عقوبت را بر مخالفت این تکلیف. این طور که معنا شد ضمیر «عدم إيجابه» به احتیاط برگشت. یک احتمال دیگر این است که آن انسب است: دلیل بر رفع وجوب احتیاط دلیل برعدم ایجاب این فعل است یعنی آن الزام نیست. بنابراین معنا، باید ضمیر «عدم إيجابه» بر گردد به متعلق مثلا استهلال که او مستتبع عدم عقاب است. بخاطر اینکه تکلیف مادامی که فعلی نشود، عقاب هم ندارد، ولی اگر به عدم ایجاب احتیاط بر گردانیم، خودش واضح‌تر است.

پرسش و پاسخ: شاگرد: ضمیر «رفعه» بر گردد به خود تکلیف مجهول و «ایجابه» هم به احتیاط برگردد؟ استاد: این هم خوب است)

۱۰

اشکال دوم استدلال به حدیث رفع: برداشته شدن عقاب احتیاط نه عقاب واقع

اشکال: شمای آقای آخوند بازگیر کردید در «رفع ما لا یعلمون» اگر شارع احتیاط را واجب کند، وجوب احتیاط، عقاب به دنبالش می‌آید منتها عقاب بر مخالف همین تکلیف یعنی بر مخالفت همین تکلیف وجوب احتیاط. ایجاب احتیاط مستتبع است استحقاق عقاب هست منتها عقاب بر احتیاط. رفع وجوب احتیاط مستتبع عدم عقاب است بر وجوب احتیاط و حال آنکه شما می‌خواهید عقاب را از واقع بردارید. هر چیزی که واجب می‌شود، عقاب بر مخالفت خودش است مثلاً اگر شارع وجوب نماز جمعه را بردارد بعد آخوند بفرماید رفع وجوب نماز جمعه دلیل می‌شود بر عدم عقاب وجوب صوم!! هر چیزی که وجوبش برداشته شد، عقاب بر همان چیز برداشته می‌شود نه بر چیز دیگر. شما یک الزام مجهول دارید و یک وجوب احتیاط. می‌گویید چه چیزی را شارع برمی دارد؟ وجوب احتیاط. پس عقاب بر آن هم برداشته می‌شود چه ربطی به عقاب بر واقع دارد؟

۱۱

پاسخ اشکال دوم

جواب: این وجوب به احتیاط اگر نفسی باشد، حق با شما است، مثل همان صلاة جمعه و صوم می‌شود. اگر وجوب احتیاط نفسی باشد، یعنی یکی از تکالیف شریعت در کنار صلات و صوم و حج، احتیاط باشد، اشکال وارد است. اما اگر ایجاب احتیاط طریقی باشد، یعنی به غرض تنجیز واقع. اگر شما نمی‌دانید خمر حرام است یا نه، شارع احتیاط را واجب می‌کند به غرض تنجیز حرمت خمر پس عقاب هم می‌شود بر حرمت خمر. وجوب احتیاط را برمی دارد، عقاب هم از حرمت خمر برداشته می‌شود. هر حکم طریقی ثواب و عقاب بر واقع است. مثلاً الان شما نمی‌دانید که نماز جمعه واجب است یا خیر، استصحاب می‌کنید. می‌گویید در زمان حضور واجب بود، استصحاب می‌کنید و می‌گوید در زمان غیبت هم واجب است. اگر شما نماز جمعه نخواندید، عقاب نمی‌شوید بر این وجوب استصحابی بلکه عقاب می‌شوید بر وجوب واقعی چون این وجوب استصحابی، وجوب طریقی است یعنی اگر نماز جمعه فی علم الله واجب باشد و شما ترک کنید معاقب هستید. این می‌شود حکم طریقی. حکم طریقی یعنی حکمی که جعل می‌شود به غرض تنجیز حکم آخر. وجوب احتیاط، وجوب «لا تنقض الیقین بالشک»، وجوب عمل به اماره، طریقی هستند. مثلاً اگر خبری آمد که شرب تتن حرام است و عمل نکردید، فردا شما را چوب نمی‌زنند که چرا به خبر واحد عمل نکردید، چوب می‌زنند که چرا شرب تتن کردید، چون خبر واحد تنجیز شرب تتن می‌کند.

۱۲

تطبیق: اشکال دوم استدلال به حدیث رفع: برداشته شدن عقاب احتیاط نه عقاب واقع

لا يقال: لا يكاد يكون إيجابه (نگویید ایجاب احتیاط) مستتبعاً (مستتبع نیست) لاستحقاقها (استحقاق عقوبت را) على مخالفة التكليف المجهول (بر مخالفت تکلیف مجهول. اگر شارع گفت لازم است احتیاط کنید استحقاق عقاب بر تکلیف مجهول را نمی‌آورد)، بل على مخالفة نفسه (بلکه استحقاق عقاب می‌آورد بر مخالفت همین ایجاب احتیاط)، كما هو قضيّة إيجاب غيره (چه طوری که اگر شارع، نماز جمعه را واجب کرد استحقاق عقوبت بر راه رفتن در خیابان صفائیه را درست نمی‌کند. هر تکلیفی عقاب بر خودش را درست می‌کند نه عقاب بر دیگری را. ایجاب احتیاط هم عقاب بر خودش را درست می‌کند نه بر آن تکلیف مجهول را)

۱۳

تطبیق: پاسخ اشکال دوم

فإنّه يقال: (این سخن درست است ولی برای احکام نفسی است) هذا إذا لم يكن إيجابه (ایجاب احتیاط) طريقيّاً، وإلّا (اگر ایجاب احتیاط طریقی باشد) فهو موجب لاستحقاق العقوبة على المجهول (حکم طریقی بر خودش عقاب نیست، عقاب بر آن چیزی است که این طریق به آن است. حکم طریقی یعنی حکمی که به غرض تنجیز و تعذیر غیر است. موجب عقاب می‌شود بر آنی که به غرض تنجیز آن است. ایجاب احتیاط به غرض تنجیز الزام مجهول است، عقاب هم می‌شود بر الزام مجهول)، كما هو الحال في غيره من الإيجاب والتحريم الطريقيّين (سایر ایجاب و تحریم‌های طریقی چطوری که عقاب بر واقعی را درست می‌کنند، این هم عقاب بر واقع را درست می‌کند مانند «لاتنقض الیقین بالشک» و عمل به خبر ثقه و هکذا و...)؛ ضرورة أنّه (شان چنین است) كما يصحّ أن يحتجّ بهما (احتجاج شود به ایجاب و تحریم طریقی)، صحّ أن يحتجّ به (صحیح است که احتجاج شود به وجوب احتیاط. مثلاً وجوب تعلم وجوبش طریقی است. اگر شما تعلم نکنید در روز قیامت به شما احتجاج می‌شود بر عقاب واقع. وجوب احتیاط هم همین گونه است)، ويقال: لِمَ أقدمتَ مع إيجابه؟ (گفته می‌شود چرا اقدام کردی با اینکه من احتیاط را واجب کردم؟ چرا شرب تتن کردی با اینکه من گفته بودم احتیاط کن.) ويخرج به عن العقاب بلا بيان والمؤاخذة بلا برهان (با این ایجاب احتیاط خارج می‌شود ازعقاب بلا بیان)، كما يخرج بهما (همان طور که با سایر وجوب و تحریم‌های طریقی عقاب دیگر بلا بیان نمی‌شود.)

۱۴

پاسخ اشکال مقدر: امتنانی بودن حدیث رفع

از اینجا معلوم شد که رفع ما لا یعلمون منت و لطف و امتنان است چون شارع می‌توانست جعل احتیاط کند.

اشکال مقدر

این جواب اشکال مقدر است: بعضی گفته‌اند حدیث رفع حدیث امتنانی است. یکی از فقرات حدیث «ما لا یعلمون» است. شارع نمی‌تواند برای تکلیف مجهول عقاب کند چون عقاب بلا بیان است. وقتی شارع نمی‌تواند عقاب کند، پس چگونه منتی است؟! مثل اینکه کسی بگوید من منت به شما گذاشتم که امروز دم خانه مزاحم شما نشدم و حال آنکه شما در خانه را قفل کرده بودید و دو سیم خاردار هم گذاشته بودید که کسی نمی‌توانست مزاحم شما شود. به او باید بگویید منت بی‌خود نگذار! منت یعنی جایی که شخص می‌تواند کاری کند امتنانا انجام نمی‌دهد.

پاسخ اشکال 

آخوند در جواب می‌گوید خیر. شارع اینجا می‌توانست با جعل احتیاط عقاب کند. مثلاً در آن مثال شخص اگر بگوید درست است که در خانه را قفل کرده بودی ولی من کلید داشتم و می‌توانستم سیم‌های خاردار را هم کنار بزنم! درست است که عقاب بر تکلیف مجهول می‌شود عقاب بلا بیان، ولی شارع می‌فرماید می‌توانستم عقاب بلابیان را با جعل احتیاط عقاب مع البیان کنم. همین که جعل احتیاط نکردم می‌شود منت.

۱۵

تطبیق: پاسخ اشکال مقدر: امتنانی بودن حدیث رفع

وقد انقدح بذلك: أنّ رفع التكليف المجهول كان منّةً على الأُمّة (چرا منت بر امت است؟)؛ حيث كان له تعالى وضعُهُ (چون شارع می‌توانست وضع کند این تکلیف مجهول را. چگونه؟) بما هو قضيّته من إيجاب الاحتياط (به وسیله ایجاب احتیاط.)، فرفَعَه (می‌توانست وضع کند ولی نکرد و رفع کرد پس بنابراین شد منت)

۱۶

عدم نیاز به تقدیر در فقره «رفع ما لایعلمون»

خوب دقت کنید در رسائل این بحث را کرده‌اند که آیا در حدیث رفع مؤاخذه در تقدیر است جمیع الآثار در تقدیر است یا اثر ظاهر در تقدیر است.

آخوند می‌فرماید مؤاخذه در تقدیر نیست، چون خود تکلیف مجهول قابل رفع است. جایی ما در تقدیر می‌گیریم که به ظاهر نتوانیم اخذ کنیم. تقدیر برای جایی است که ظاهر ممکن نباشد. خود تکلیف مجهول قابل رفع است و رفعش به عدم ایجاب احتیاط است. کما این که خود تکلیف مجهول قابل وضع است و وضعش به ایجاب احتیاط است. در «رفع ما لایعلمون» هیچ گونه تقدیری نیست نه مؤاخذه نه جمیع الآثار و نه اثر ظاهر.

۱۷

تطبیق: عدم نیاز به تقدیر در فقره «رفع ما لایعلمون»

ثمّ لا يخفى عدم الحاجة إلى تقدير المؤاخذة (احتیاجی نیست که مؤاخذه را در تقدیر بگیریم) - ولا غيرِها من الآثار الشرعيّة - في « ما لا يعلمون »(نه مؤاخذه است و نه غیر مؤاخذه از آثار شرعی. چون:) فإنّ ما لا يعلم (هر چی که نمی‌دانیم) من التكليف (که بیان باشد از تکلیف) مطلقاً - كان في الشبهة الحكميّة (درشبهه حکمیه، حکم کلی مجهول است) أو الموضوعيّة (در شبهه موضوعیه، حکم جزئی مجهول است. اگر نمی‌دانم این مایع خمر است یا نه، حرمت آن مجهول است و شارع آن را برداشته است) - بنفسه (خود تکلیف بنفسه) قابلٌ للرفع والوضع شرعاً (قابل وضع و رفع است. وقتی رفع می‌تواند به تکلیف بخورد برای چه شما در تقدیر می‌گیرید و خلاف ظاهر مرتکب می‌شوید؟ قابل رفع است به عدم ایجاب احتیاط. قابل وضع است به ایجاب احتیاط. پس در «رفع ما لا یعلمون» هیچ تقدیری در کار نیست) 

۱۸

احتیاج به تقدیر در سایر فقرات حدیث رفع

حدیث رفع چند فقره دارد. این سخنی که گفتیم فقط در فقره «ما لا یعلمون» است. ولی در فقره «ما اضطروا اليه»، فقره «ما استكرهوا عليه» و فقره «خطا» و «نسیان»، این سخن را نمی‌توانیم بگوییم. چون اگر شما بگویید رفع خورده به خود این فقرات دروغ است. اگر شارع بفرماید در امت من ما استكرهوا عليه نیست، در پاسخ می گویند یا رسول الله این همه انسان مکره می‌شوند و یا اگر بفرماید در امت من نسیان نیست، صحیح نیست. اگر خواسته باشد بگوید این موارد تکوینا برداشته شده است، قطع داریم که آنها وجود دارد. و اگر بخواهد بگوید شرعاً برداشته شده است، این موارد که آثار شرعی نیستند. لذا در این فقرات باید در تقدیر بگیریم. «رفع ما اضطروا اليه» یعنی رفع حکم ما اضطروا اليه و یا مؤاخذه بر ما اضطروا اليه. در فقره «ما لا یعلمون» احتیاج به تقدیر نداریم، ولی در سایر فقرات تقدیر می‌خواهیم.

۱۹

تطبیق: احتیاج به تقدیر در سایر فقرات حدیث رفع

وإن كان في غيره (اگرچه در غیره «ما لا یعلمون») لابدّ من تقدير الآثار (باید آثار را در تقدیر بگیریم)، أو المجاز في إسناد الرفع إليه (یا اینکه بگوییم از باب مجاز سکاکی است. یعنی در ظاهر رفع نسبت داده شده است به «ما اضطروا الیه» ولی در واقع اسناد به غیر این است. چرا؟)؛ فإنّه ليس « ما اضطرّوا وما استكرهوا... » - إلى آخر التسعة - بمرفوع حقيقةً (چون آن فقرات که حقیقتا برداشته نشده‌اند. این همه اضطرار، این همه اکراه، این همه خطا، این همه نسیان. پس قطعاً یا باید در تقدیر بگیریم یا باید مجاز سکاکی را ملتزم شویم.

پرسش و پاسخ: شاگرد: در « ما اضطرّوا» خود «ما» به معنای حکمی نیست مگر؟ استاد: خیر انسان که به حکم مضطر نمی‌شود به فعل مضطر می‌شود. حکم در تقدیر است. شاگرد: در «ما لا یعلمون» هم همین طور است. استاد: خیر. خود حکم ممکن است مجهول باشد ولی انسان هیچ وقت مضطر به وجوب نمی‌شود، بلکه مثلاً مضطر به ترک صلات می‌شود و یا به شرب خمر مضطر می‌شود. «ما اضطرّوا» و «ما استكرهوا» همیشه به فعل است ولی «ما لا یعلمون» نه، ممکن است هم فعل باشد و هم حکم باشد.)

الاستدلال بالروايات

وأمّا « السنّة »: فبروايات:

١ - حديث الرفع

منها: حديث الرفع (١)، حيث عُدَّ « ما لا يعلمون » من التسعة المرفوعة فيه، فالإلزام المجهول من « ما لايعلمون »، فهو مرفوع فعلاً وإن كان ثابتاً واقعاً، فلا مؤاخذة عليه قطعاً.

الإشكال الأوّل على الاستدلال بحديث الرفع والجواب عنه

لا يقال (٢): ليست المؤاخذة من الآثار الشرعيّة، كي ترتفع بارتفاع التكليف المجهول ظاهراً، فلا دلالة له على ارتفاعها (*).

فإنّه يقال: إنّها وإن لم تكن بنفسها أثراً شرعيّاً، إلّا أنّها ممّا يترتّب عليه بتوسيط ما هو أثره وباقتضائه، من إيجاب الاحتياط شرعاً، فالدليل على رفعه دليلٌ على عدم إيجابه، المستتبعِ لعدم استحقاق العقوبة على مخالفته.

الإشكال الثاني على الاستدلال والجواب عنه

لا يقال: لا يكاد يكون إيجابه مستتبعاً لاستحقاقها على مخالفة التكليف المجهول، بل على مخالفة (٣) نفسه، كما هو قضيّة إيجاب غيره.

فإنّه يقال: هذا إذا لم يكن إيجابه طريقيّاً، وإلّا فهو موجب لاستحقاق العقوبة على المجهول، كما هو الحال في غيره من الإيجاب والتحريم الطريقيّين ؛ ضرورة أنّه كما يصحّ أن يحتجّ بهما، صحّ أن يحتجّ به، ويقال:

__________________

(١) الخصال: ٤١٧، التوحيد: ٣٥٣.

(٢) هذا الإشكال وجوابه مذكوران في فرائد الأُصول ٢: ٣٣ - ٣٤.

(*) مع أنّ ارتفاعها وعدم استحقاقها بمخالفة التكليف المجهول هو المهمّ في المقام.

والتحقيق في الجواب أن يقال - مضافاً إلى ما قلناه -: إنّ الاستحقاق وإن كان أثراً عقليّاً، إلّا أنّ عدم الاستحقاق عقلاً مترتّب على عدم التكليف شرعاً ولو ظاهراً، تأمّل تعرف. ( منه قدس‌سره ).

(٣) في « ن »: مخالفته.

لِمَ أقدمتَ مع إيجابه ؟ ويخرج به عن العقاب بلا بيان والمؤاخذة بلا برهان، كما يخرج بهما.

وقد انقدح بذلك: أنّ رفع التكليف المجهول كان منّةً على الأُمّة ؛ حيث كان له تعالى وضعُهُ بما هو قضيّته من إيجاب الاحتياط، فرفَعَه، فافهم.

المراد من الموصول في مما لا يعلمون »

ثمّ لا يخفى عدم الحاجة إلى تقدير المؤاخذة - ولا غيرِها من الآثار الشرعيّة - في « ما لا يعلمون » (١) ؛ فإنّ ما لا يعلم من التكليف مطلقاً - كان في الشبهة الحكميّة أو الموضوعيّة - بنفسه قابلٌ للرفع والوضع شرعاً، وإن كان في غيره لابدّ من تقدير الآثار، أو المجاز في إسناد الرفع إليه ؛ فإنّه ليس « ما اضطرّوا وما استكرهوا... » - إلى آخر التسعة - بمرفوع حقيقةً.

نعم، لو كان المرادُ من الموصول في « ما لا يعلمون » ما اشتبه حاله ولم يعلم عنوانه (٢)، لكان أحد الأمرين ممّا لابدّ منه أيضاً.

ثمّ لا وجه لتقدير خصوص المؤاخذة (٣)، بعد وضوح أنّ المقدّر في غير واحدٍ غيرها، فلا محيص عن أن يكون المقدّر هو الأثر الظاهر في كلّ منها، أو تمام آثارها الّتي تقتضي المنّة رفعَها. كما أنّ ما يكون بلحاظه الإسناد إليها مجازاً هو هذا، كما لا يخفى.

فالخبر دلّ على رفع كلِّ أثر تكليفيّ أو وضعيّ كان في رفعه منّة على

__________________

(١) تعريض بما أفاده الشيخ الأنصاري من لزوم التقدير في « ما لا يعلمون ». راجع فرائد الأُصول ٢: ٢٨ - ٢٩.

(٢) وهو الذي استظهره الشيخ قدس‌سره. راجع فرائد الأُصول ٢: ٢٨.

(٣) تعريض آخر بالشيخ الأعظم. المصدر المتقدّم: ٢٩.