درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۱۰۱: قطع ۱۴

 
۱

بیان محل نزاع در حجیت علم اجمالی

امر سابع در این است که تا اینجا گذشت علم و قطع تفصیلی به تکلیف فعلی منجّز است و شارع نمی‌تواند تکلیف حکم ظاهری در مورد قطع تفصیلی جعل کند چون مناقضه بین حکم ظاهری و واقعی شود. این امر سابع این است که آیا قطع اجمالی هم همین طور است یا خیر قطع اجمالی مثل قطع تفصیلی نیست.

مرحوم آقای آخوند در کفایه در دو مقام بحث می‌کند:

مقام اول این است که آیا تکلیف همان طوری که به قطع تفصیلی و علم تفصیلی منجَّز می‌شود و ثابت می‌شود، آیا به علم اجمالی هم و قطع اجمالی هم ثابت می‌شود یا ثابت نمی‌شود؟ این یک مقام که می‌گویند مقام تنجّز تکلیف و ثبوت تکلیف.

مقام ثانی این است که همان طوری که در باب امتثال، امتثال قطعی تفصیلی عقلا کافی است، یعنی من می‌دانم نماز یازده جزء است و این ثوب هم طاهر است و نماز می‌خوانم. آیا امتثال اجمالی هم در مقام فراغ ذمه کافی است عقلا یا خیر؟ مثل اینکه من می‌دانم باید نمازم را با ثوب طاهر بخوانم و شک ندارم. دو ثوب دارم یقین دارم یکی نجس است و می‌توانم یکی را بشورم قدرت هم دارم ولی می‌گویم کی حوصله دارد بشورد، یک نماز با این ثوب می‌خوانم و یک نماز با آن ثوب می‌خوانم. آیا این کافی است یا کافی نیست؟

پس بنابراین یک مقام ثبوت و تنجّز تکلیف است و یک مقام امتثال و فراغ ذمه است. در مقام امتثال و فراغ ذمه بحث می‌کنیم، همان طوری که علم و قطع تفصیلی به امتثال کافی است، آیا قطع و علم اجمالی هم به امتثال کافی است یا خیر.

۲

بحث از حجیت علم اجمالی در دو محل

اما در مقام اول آخوند می‌فرماید بحث علم اجمالی در کفایه در دو جا مطرح می‌شود. یک جا مطرح می‌شود در اینجا و یک جا مطرح می‌شود در باب اشتغال و اصول عملیه. فرق اینجا با آنجا چیست و شما چرا علم اجمالی را در دو جا مطرح می‌کنید؟ می‌فرماید سرّ اینکه ما علم اجمالی را در دوجا مطرح می‌کنیم این است که در مقام اول که اینجا باشد بحث می‌کنیم که آیا علم اجمالی مقتضی تنجّز است یا علت تامه تنجّز است. در مقام دوم یعنی در بحث برائت و اشتغال، آنجا که بحث می‌کنیم بحث از این می‌کنیم که اگر ما گفتیم اینجا علم اجمالی مقتضی تنجّز است، آنجا بحث می‌کنیم که آیا مانعی عقلا و یا شرعا از این تنجّز علم اجمالی وجود دارد یا خیر. پس اینجا بحث اقتضا و علیت و در آنجا بحث ثبوت مانع، آیا مانع عقلا یا شرعا وجود دارد یا خیر؟

۳

اقتضای علم اجمالی نسبت به تنجّز تکلیف

مرحوم آقای آخوند می‌فرماید علم اجمالی مانند علم تفصیلی نیست علم تفصیلی علت تامه تنجّز است هیچ کس در آن مناقشه نکرده است. ولی در علم اجمالی چهار احتمال است:

 یک. علم اجمالی نه مقتضی تنجّز است و نه علت تامه تنجّز و علم اجمالی کالشک بدوی است.

دو. علم اجمالی مقتضی تنجّز است نه علت تامه تنجّز، فرق نمی‌کند هم نسبت به موافقت قطعیه و هم نسبت به مخالفت قطعیه، چون علم اجمالی گاهی ممکن است موافقت قطعیه شود و گاهی ممکن است مخالفت قطعی شود. موافقت قطعیه به این معنا است که مثلاً من الان یقین دارم یا نذر کرده ام این جمعه روزه بگیرم یا نذر کرده ام که جمعه آینده روزه بگیرم. اگر هم این جمعه روزه بگیرم هم جمعه آینده، موافقت قطعی شده است و گاهی ممکن است مخالفت قطعی شود که نه این جمعه روزه بگیرم و نه جمعه آینده. و گاهی ممکن است موافقت احتمالی شود یک هفته را بگیرم و هفته دیگر را نگیرم. علم اجمالی به نظر آخوند مقتضی تنجّز است مطلقا یعنی هم نسبت به مرتبه موافقت قطعیه و هم نسبت به مرتبه مخالفت قطعیه.

سه. در مقابل قول آخوند افرادی هستند که می‌فرمایند علم اجمالی علت تامه تنجّز است هم نسبت به موافقت قطعیه و هم نسبت به مخالفت قطعیه مثل مرحوم آقا ضیاء.

چهار. علم اجمالی نسبت به موافقت قطعیه مقتضی تنجّز است و نسبت به مخالفت قطعیه علت تامه است و این نظر شیخ انصاری است مرحوم شیخ اعظم فرموده است نسبت به موافقت قطعیه مقتضی تنجّز است و نسبت به مخالفت قطعیه علت تامه تنجّز است.

فرق بین مقتضی و علت تامه این است که اگر مقتضی باشد ترخیص برخلاف جایز است ولی اگر علت تامه شد، ترخیص جایز نیست. طبق مسلک شیخ می‌تواند بفرماید یکی را بخور ولی نمی‌تواند بفرماید هر دو را بخور ولی طبق مسلک آخوند ترخیص در هر دو می‌تواند بدهد.

پس آخوند دو ادعا دارد. یک ادعا این است که علم اجمالی مثل شک بدوی نیست. شک بدوی نه مقتضی تنجّز است و نه علت تامه. علم اجمالی مقتضی تنجّز است این یک ادعا. ادعای دوم این است که علم اجمالی علت تامه نیست نه نسبت به موافقت قطعیه و نسبت به مخالفت قطعیه.

نسبت به مدعای اولش اصلا تکلم نمی‌کند که چرا علم اجمالی مقتضی تنجّز است و مثل شبهه بدویه نیست و این را ارسال مسلم می‌گیرد و بحث نمی‌کند فقط می‌پردازد به ادعای دومش که علت تامه نیست.

می‌فرماید سرّ اینکه علت تام نیست این است که در قطع تفصیلی مرتبه حکم ظاهری محفوظ نیست ولی در علم اجمالی مرتبه حکم ظاهری محفوظ است، چون دست روی هر انائی بگذارید، احتمال می‌دهید که این اناء پاک باشد. چون مرتبه حکم ظاهری محفوظ است لذا جعل حکم ظاهری اشکالی ندارد. بعد از اینکه جعل حکم ظاهری کرد اشکال مناقضه بین حکم ظاهری و واقعی مطرح می‌شود. من نمی‌دانم که این خمر است یا آن یکی. اگر شارع حلیت جعل کرد همراه با حرمت واقعی مناقضه حکم واقعی و ظاهری می‌شود.

آخوند در جواب می‌فرماید این مناقضه بین حکم واقعی و ظاهری در شبهه بدویه هم وجود دارد. به هر صورت آنجا این مشکل را حل کردیم، اینجا هم به همان صورت حل می‌کنیم. خلاصه حل آنجا یک کلمه بود که حکم واقعی اگر هم باشد فعلیت مطلقه ندارد. اینجا هم همین طور.

۴

رد نظر شیخ انصاری

آقای شیخ انصاری شما فرمودید نسبت به موافقت قطعیه مقتضی، نسبت به مخالفت قطعیه علت تامه و این محال است. چون اگر تکلیف واقعی در اطراف علم اجمالی فعلی است همانطوری که مخالفت قطعیه‌اش حرام است، موافقت قطعیه‌اش هم واجب است. چون اگر در یک طرف ترخیص بدهد می‌شود مناقضه بین دو حکم چون احتمال اجتماع ضدین می‌دهیم. وقتی که یقین داریم یا این اناء حرام است و یا آن اناء اگر در اناء شرقی حلیت جعل کند، احتمال اجتماع ضدین می‌شود. احتمال اجتماع ضدین مثل قطع به اجتماع ضدین محال است. کسی نمی‌تواند بگوید من احتمال می‌دهم شما هم زنده باشید و هم مرده باشید ولی می‌تواند بگوید احتمال می‌دهم زنده باشید و احتمال می‌دهم مرده باشید ولی نسبت به اجتماعش احتمال معنا ندارد. اگر حکم واقعی فعلی است، در یک طرف هم ترخیص معنا ندارد. چون می‌شود احتمال اجتماع ضدین. اگر فعلی نیست، در هر دو طرف هم ترخیص اشکالی ندارد.

۵

تطبیق: بیان محل نزاع در حجیت علم اجمالی

الأمر السابع: [حجّيّة العلم الإجماليّ]

إنّه قد عرفت: كونَ القطع التفصيليّ بالتكليف الفعليّ علّةً تامّةً لتنجُّزه (قطع تفصیلی به حکم فعلی علت تامه تنجز است)، لا يكاد تناله يدُ الجعل إثباتاً أو نفياً (در ابتدای جلد دوم کفایه گذشت که شارع نمی‌تواند حجیت را برای علم تفصیلی جعل کند و نه می‌تواند حجیت را نفی کند. هم جعل بسیطش محال بود و هم جعل تالیفی، فقط جعل بالعرض و مجاز، امکان داشت)، فهل القطع الإجماليّ كذلك؟ (آیا قطع اجمالی هم همین طور است؟)

۶

تطبیق: اقتضای علم اجمالی نسبت به تنجّز تکلیف

فيه إشكال. (این اشکال دارد)

ربما يقال: (چه بسا گفته شود) إنّ التكليف حيث لم ينكشف به (تکلیف چون منکشف نشده است به علم اجمالی) تمام الانكشاف، وكانت مرتبة الحكم الظاهريّ معه (مرتبه حکم ظاهری با علم اجمالی) محفوظةً، جاز الإذنُ من الشارع بمخالفته (شارع می‌تواند انجام دهد در مخالفت علم اجمالی) احتمالاً (اول می‌فرماید احتمالاً یعنی می‌تواند اذن دهد در مخالفت احتمالیه)، بل قطعاً (بلکه می‌تواند اذن دهد مخالفت قطعیه).

(اگر گفته شود این مطلب محذور دارد و آن مناقضه حکم ظاهری و واقعی است). وليس محذور مناقضته (محذور مناقضه حکم ظاهری) مع المقطوع إجمالاً، إلّامحذورَ مناقضة الحكم الظاهريّ مع الواقعيّ (این مثل محذور مناقضه حکم واقعی و ظاهری) في الشبهة غير المحصورة (آقای آقا ضیاء و.. مگر شما در شبهه غیر محصوره نمی‌گویید حکم ظاهری جعل می‌شود؟ هر طوری آنجا مناقضه را حل کردید، اینجا هم حل کن) بل الشبهة البدويّة؛ (بلکه در شبهه محصوره هم مناقضه هست، چون وقتی من شک دارم این حرام است یا نه، شارع حلیت جعل می‌کند، اگر فی علم الله حرام باشد، می‌شود اجتماع بین حلیت و حرمت) ضرورة عدم تفاوتٍ في المناقضة بين التكليف الواقعيّ (چون هیچ تفاوتی در مناقضه بین تکلیف واقعی) والإذنِ بالاقتحام في مخالفته (در مخالفت تکلیف واقعی) بين الشبهات أصلاً، (هیچ فرقی نمی‌کند که چه محصوره باشد چه غیر محصوره باشد، چه شبهه بدویه باشد چه شبهه مقرون به علم اجمالی) فما به التفصّي عن المحذور فيهما (آنچه به وسیله آن محذور حل می‌شود در شبهه غیر محصوره و بدویه)، كان به التفصّي عنه في القطع به في الأطراف المحصورة (کان بوسیله همان جواب تفصیّ از این محذور در قطع به تکلیف در اطراف محصور) أيضاً، كما لا يخفى. وقد أشرنا إليه سابقاً ويأتي إن شاء الله مفصّلاً (اجمالش گذشت و تفصیلش می‌آید که وقتی حکم ظاهری جعل شد، کشف می‌شود که حکم واقعی فعلی نیست)

نعم، كان العلم الإجماليّ كالتفصيليّ في مجرّد الاقتضاء (علم اجمالی مانند علم تفصیلی است در مجرد اقتضا. فقط ادعا را مطرح می‌کند و استدلال نمی‌کند، یعنی به وضوحش واگذار می‌کند نه اینکه غلط است. البته به نظر ما غلط است ولی آخوند می‌فرماید علم اجمالی مانند شک بدوی نیست. اگرالان کسی بگوید علم اجمالی مانند شک بدوی است، مانند این است که کسی هزار سال پیش می‌گفت به ۱۰ دقیقه ۵۰۰ کیلومتر را می‌توان طی کرد و همه می‌گفتند این فرد دیوانه شده است، چون درکی از هواپیما نداشتند الان هم همین گونه است، اگر کسی در حوزه بگوید علم اجمالی مقتضی نیست، می‌گویند این کجا درس خوانده است؟!)، لا في العلّيّة التامّة، فيوجب (علم اجمالی موجب) تنجّز التكليف أيضاً (مانند علم تفصیلی منتها) لو لم يمنع عنه مانع عقلاً (اگر مانعی عقلا از تنجز نباشد)، كما كان في أطراف كثيرة غير محصورة (در اطراف غیر محصوره مانع عقلی وجود دارد چون در اطراف غیر محصوره قابل امتثال نیست تکلیف، در اطراف غیر محصوره محال است فعلی باشد، چون قابل امتثال نیست، مانند این می‌ماند که کسی به فردی که عاجز است تکلیف فعلی کند، چون اراده به فعل محال تعلق نمی‌گیرد. اطراف غیر محصوره عقلا ممکن نیست. چطور می‌تواند این آقا تمام اطراف غیر محصوره را اتیان می‌کند؟)، أو شرعاً (یا نه مانع عقلی وجود ندارد ولی مانع شرعی وجود دارد)، كما في ما أذن الشارع في الاقتحام فيها، كما هو ظاهر: « كلُّ شيءٍ فيه حلالٌ وحرامٌ فهو لك حلالٌ حتّى تعرف الحرام منه بعينه ». (جایی که شارع اذن بدهد در اقتحام در اطراف شبهه. مثلاً یک روایت شریفه داریم امام علیه السلام فرمود « كلُّ شيءٍ فيه حلالٌ وحرامٌ فهو لك حلالٌ حتّى تعرف الحرام منه بعينه» این روایت از آن روایاتی است که دلالت می‌کند اگر جایی هم حلال بود و هم حرام بود، کلّش برای تو حلال است مگر اینکه حرام را بعینه بشناسی. یعنی اطراف علم اجمالی جایز است چون بعینه معلوم نیست.)

۷

استدلال برای اقتضای علم اجمالی برای تنجز تکلیف

(این دو خط استدلال اقتضا است:) وبالجملة: قضيّة صحّة المؤاخذة على مخالفته (قضیه صحت مؤاخذه بر مخالفت تکلیف)، مع القطع به (با قطع به تکلیف) بين أطراف محصورة (اگر قطع داشتی به تکلیف و علم اجمالی داشتی عقل جایز می‌داند مؤاخذه شود عبد بر مخالفت. اگر در جایی که اطراف غیر محصوره باشد و یا در جایی که شارع اذن داده باشد جمع بین این دو کلام این است که علم اجمالی مقتضی تنجز است، چون اگر مقتضی نباشد، حتی اگر شارع اذن هم ندهد، اطراف هم غیر محصوره نباشد، باز هم عقل اجازه عقاب نمی‌دهد. علت تامه نیست، چون اگر علت تامه باشد، قابل تخصیص نیست ولی گفتیم با اذن شارع می‌شود عقاب نشویم) -، وعدمِ صحّتها مع عدم حصرها (اما آن جایی که اطراف غیر محصوره باشد صحیح نیست مواخذه)، أو مع الإذن (عطف به عدم است یعنی عدم صحت مواخذه همراه با اذن) في الاقتحام فيها (در اطراف) هو: كونُ القطع الإجماليّ مقتضياً للتنجّز، لا علّةً تامّة. (چون اگر مقتضی نبود، در شبهات محصوره هم عقاب جایز نبود. اگر علت تامه بود، در غیر محصوره هم عقاب جایز بود یا اذن هم شارع نمی‌توانست بدهد)

۸

تطبیق: رد نظر شیخ انصاری

(از اینجا وارد احتمال شیخ رحمت الله علیه می‌شود:) وأمّا احتمال أنّه (احتمال اینکه علم اجمالی) بنحو الاقتضاء بالنسبة إلى لزوم الموافقة القطعيّة (اینکه کسی بگوید مقتضی است نسبت به موافقت قطعیه)، وبنحو العلّيّة (و بنحو علیت است) بالنسبة (نسبت به:) إلى الموافقة الاحتماليّة وترك المخالفة القطعيّة، فضعيفٌ جدّاً (چرا؟ جناب آقای شیخ انصاری شما که در یک طرف اجازه می‌دهید شارع ترخیص دهد سوال می‌کنیم آیا تکلیف واقعی فعلی است یا خیر؟ اگر فعلی است می‌شود احتمال اجتماع ضدین و متناقضین. اگر فعلی نیست درهر دو طرف جایز است)؛ ضرورة أنّ احتمال ثبوت المتناقضين كالقطع بثبوتهما في الاستحالة (چطور در هر دو طرف جایز نیست؟ چون قطع پیدا می‌کنید به ثبوت متناقضین و محال است، در یک طرف هم احتمال اجتماع نقیضین می‌دهید و احتمال اجتماع نقیضین مثل قطع به اجتماع نقیضین محال است. بنابراین:)، فلا يكون عدم القطع بذلك (نمی‌باشد عدم قطع به متناقضین و مخالفت قطعیه، -یعنی اگر به یک طرف اجازه داد قطع پیدا نمی‌شود به موافقت قطعیه-) معها (با موافقت احتمالیه) موجباً لجواز الإذن في الاقتحام (موجب شود که شارع اذن در اقتحام بدهد. چون اگر اذن بدهد درست است که قطع به اجتماع متناقضین پیدا نمی‌شود، ولی احتمال متناقضین پیدا می‌شود. احتمال اجتماع متناقضین مثل قطع به اجتماع متناقضین محال است)، بل لو صحّ الإذن في المخالفة الاحتماليّة (بلکه اگر صحیح بود اذن در مخالفت احتمالیه)، صحّ في القطعيّة أيضاً (یا باید بگوییم علت تامه است نسبت به هر دو یا باید بگویم مقتضی است نسبت به هر دو. چون اگر اذن در یک طرف جایز باشد، در دو طرف جایز است)، فافهم. (تأمل دارد که جناب شیخ را که نمی‌شود همین طور یک دفعه به این راحتی رد کرد. آقای آخوند این شیخ هم بالاخره یک چیزی بوده است. ببینید شیخ چه می‌فرماید)

الأمر السابع: [ حجّيّة العلم الإجماليّ ]

إنّه قد عرفت (١): كونَ القطع التفصيليّ بالتكليف الفعليّ علّةً تامّةً لتنجُّزه، لا يكاد تناله يدُ الجعل إثباتاً أو نفياً، فهل القطع الإجماليّ كذلك ؟

فيه إشكال.

جواز صدور الإذن عن الشارع بمخالفة العلم الإجمالي

ربما يقال (٢): إنّ التكليف حيث لم ينكشف به تمام الانكشاف، وكانت مرتبة الحكم الظاهريّ معه محفوظةً، جاز الإذنُ من الشارع بمخالفته احتمالاً، بل قطعاً.

وليس محذور مناقضته مع المقطوع إجمالاً، إلّا محذورَ (٣) مناقضة الحكم الظاهريّ مع الواقعيّ في الشبهة غير المحصورة، بل الشبهة البدويّة (٤) ؛ ضرورة عدم تفاوتٍ في المناقضة بين التكليف الواقعيّ والإذنِ بالاقتحام في مخالفته بين الشبهات أصلاً (٥)، فما به التفصّي عن المحذور فيهما، كان به التفصّي عنه في القطع به في الأطراف المحصورة أيضاً، كما لا يخفى. وقد أشرنا إليه سابقاً (٦)

__________________

(١) في الأمر الأول من مباحث القطع.

(٢) أدرجنا ما في الأصل، « ق » وحقائق الأُصول. وفي سائر الطبعات: لا يبعد أن يقال.

(٣) في « ر »: « ومحذور مناقضته مع المقطوع إجمالاً إنّما هو محذور... ».

(٤) توجد هنا في « ش » زيادةٌ نقلاً عن بعض النسخ وهي: « لا يقال: إنّ التكليف فيهما لا يكون بفعليّ. فإنّه يقال: كيف المقال في موارد ثبوته في أطراف غير محصورة، أو في الشبهات البدويّة، مع القطع به أو احتماله، أو بدون ذلك ؟ ». وشطب على هذه الزيادة في الأصل و « ن ».

(٥) في « ش »: ضرورة عدم تفاوت في المناقضة بينهما بذلك أصلاً.

(٦) في الأمر الرابع من مباحث القطع، إذ قال: لا بأس باجتماع الحكم الواقعي الفعلي بذاك المعنى... راجع الصفحة: ٢٥.

ويأتي إن شاء الله مفصّلاً (١)(٢).

مختار المصنّف: اقتضاء العلم الإجمالي لوجوب الموافقة وحرمة المخالفة

نعم، كان العلم الإجماليّ كالتفصيليّ في مجرّد الاقتضاء، لا في العلّيّة التامّة (*)، فيوجب تنجّز التكليف أيضاً لو لم يمنع عنه مانع عقلاً، كما كان في أطراف كثيرة غير محصورة، أو شرعاً، كما في ما أذن الشارع في الاقتحام فيها، كما هو ظاهر: « كلُّ شيءٍ فيه حلالٌ وحرامٌ فهو لك حلالٌ حتّى تعرف الحرام منه بعينه » (٣).

وبالجملة: قضيّة صحّة المؤاخذة على مخالفته، مع القطع به بين

__________________

(١) في أوائل البحث عن حجّية الأمارات.

(٢) قوله: « وقد أشرنا... » إلى قوله: « مفصّلاً » مشطوب عليه في « ن » ولا يوجد في « ق ».

(*) لكنّه لا يخفى: أنّ التفصّي عن المناقضة - على ما يأتي - لمّا كان بعدم المنافاة ١) بين الحكم الواقعيّ - مالم يصر فعليّاً - والحكم الظاهريّ الفعليّ، كان الحكم الواقعيّ في موارد الأُصول والأمارات المؤدّية إلى خلافه - لا محالة - غير فعليّ، وحينئذٍ فلايجوّز العقلُ - مع القطع بالحكم الفعليّ - الإذنَ في مخالفته، بل يستقلّ - مع قطعه ببعث المولى أو زجره ولو إجمالاً - بلزوم موافقته وإطاعته.

نعم لو عرض بذلك عسر موجب لارتفاع فعليّته شرعاً أو عقلاً، - كما إذا كان مخلاًّ بالنظام -، فلا تنجّز حينئذٍ، لكنّه لأجل عروض الخلل في المعلوم، لا لقصور العلم عن ذلك، كما كان الأمر كذلك في ما إذا أذن الشارع في الاقتحام، فإنّه أيضاً موجب للخلل في المعلوم، لا المنع عن تأثير العلم شرعاً.

وقد انقدح بذلك: أنّه لا مانع عن تأثيره شرعاً أيضاً، فتأمّل جيّداً. ( منه قدس‌سره ).

(٣) الكافي ٥: ٣١٣، مع زيادة بعض الألفاظ في المصدر.

__________________

١) في « ر »، حقائق الأُصول ومنتهى الدراية: بعدم المنافاة والمناقضة.

أطراف (١) محصورة، وعدمِ صحّتها مع عدم حصرها، أو مع الإذن في الاقتحام فيها هو: كونُ القطع الإجماليّ مقتضياً للتنجّز، لا علّةً تامّة.

القول باقتضاء العلم الإجمالي بالنسبة إلى وجوب الموافقة وعلّيته بالنسبة إلى حرمة المخالفة والمناقشة فيه

وأمّا احتمال أنّه بنحو الاقتضاء بالنسبة إلى لزوم الموافقة القطعيّة، وبنحو العلّيّة بالنسبة إلى الموافقة الاحتماليّة وترك المخالفة القطعيّة (٢)، فضعيفٌ جدّاً ؛ ضرورة أنّ احتمال ثبوت المتناقضين (٣) كالقطع بثبوتهما (٤) في الاستحالة، فلا يكون عدم (٥) القطع بذلك معها (٦) موجباً لجواز الإذن في الاقتحام، بل لو صحّ (٧) الإذن في المخالفة الاحتماليّة، صحّ في القطعيّة أيضاً، فافهم.

ما يناسب المقام وما لا يناسبه من بحث العلم الإجمالي

ولا يخفى: أنّ المناسب للمقام هو البحث عن ذلك (٨)، كما أنّ المناسب في

__________________

(١) في « ر »: بين أفراد.

(٢) نسب المحقّق الشيخ عبد الحسين الرشتي ذلك إلى الفاضل القمي. انظر شرح كفاية الأُصول ٢: ٣٤. وقد يستفاد من كلمات الشيخ الأنصاري أيضاً. راجع فرائد الأُصول ٢: ٢٠٤.

(٣) في « ر »: المناقضة.

(٤) في « ر »: بثبوتها.

(٥) في « ش »: هدم.

(٦) في « ش »، حقائق الأُصول ومنتهى الدراية: معهما. وفي « ر »: فلا يكون عدم القطع بذلك موجباً....

(٧) في « ق »، « ر » و « ش »: لو صحّ معها. وفي حقائق الأُصول ومنتهى الدراية: لو صحّ معهما.

(٨) في هذا الكلام تعريض بالشيخ الأعظم، حيث جعل البحث عن علية العلم الإجمالي لوجوب الموافقة القطعية من مباحث البراءة والاشتغال، وخصّ البحث في مبحث القطع عن علّيته لحرمة المخالفة القطعية. راجع فرائد الأُصول ١: ٧٧. وحاصل إيراد المصنّف عليه هو: أنّ المناسب هو البحث عن كلّ من حرمة المخالفة ووجوب الموافقة في مباحث القطع، ولا وجه لتأخير البحث عن وجوب الموافقة القطعية وعدمه إلى مباحث البراءة والاشتغال التي يبحث فيها عن الشك. انظر حقائق الأُصول ٢: ٥٥، ومنتهى الدراية ٤: ١٨٤.

باب البراءة والاشتغال - بعد الفراغ هاهنا عن أنّ تأثيره في التنجّز بنحو الاقتضاء لا العلّية - هو البحث عن ثبوت المانع شرعاً أو عقلاً، وعدمِ ثبوته (١)، كما لا مجال - بعد البناء على أنّه بنحو العلّيّة - للبحث عنه هناك أصلاً، كما لا يخفى.

هذا بالنسبة إلى إثبات التكليف وتنجّزه به.

كفاية الامتثال الاجمالي في التوصّليّات والتعبّديّات في ما لا يحتاج إلى التكرار

وأمّا سقوطه به بأن يوافقه إجمالاً: فلا إشكال فيه في التوصّليّات.

وأمّا في العبادات (٢): فكذلك في ما لا يحتاج إلى التكرار، كما إذا تردّد أمرُ عبادةٍ بين الأقلّ والأكثر ؛ لعدم الإخلال بشيءٍ ممّا يعتبر أو يحتمل اعتباره في حصول الغرض منها - ممّا لا يمكن أن يؤخذ فيها ؛ فإنّه (٣) نشأ من قِبَل الأمر بها، كقصد الإطاعة والوجه والتمييز - في ما إذا أتى بالأكثر، ولا يكون إخلالٌ حينئذٍ إلّا بعدم إتيان ما احتمل جزئيّته على تقديرها بقصدها، واحتمالُ دخل قصدها في حصول الغرض ضعيفٌ في الغاية، وسخيفٌ إلى النهاية.

__________________

(١) هذا تعريض بالشيخ أيضاً، حيث بحث في الاشتغال عن علّية العلم لكل من حرمة المخالفة ووجوب الموافقة القطعيّتين، ( راجع فرائد الأُصول ٢: ٢٠٠ و٢١٠ ) وقد عرفت أنّهما من مباحث القطع، والمناسب لمباحث الشك هو خصوص البحث عن ثبوت الترخيص الشرعي أو العقلي في أحد الأطراف. انظر المصدرين السابقين.

(٢) أثبتناها من « ر »، وفي الأصل وبعض الطبعات: وأما العباديّات، وفي بعضها الآخر: وأما في العباديّات.

(٣) في « ق »: لكونه.