درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۹۶: قطع ۹

 
۱

خلاصه مباحث قبل

کلام در این بود که آیا امارات و اصول قائم مقام قطع می‌شود یا خیر. خلاصه ما ذکرنا این شد که اگر ما باشیم و ادله حجیت امارات، امارات قائم مقام قطع موضوعی نمی‌شوند چه قطع موضوعی که اُخِذ فی الموضوع من جهة کشفه و چه قطع موضوعی که اُخِذ فی الموضوع من حیث صفتیت.

۲

عدم قیام اصول (غیر استصحاب) مقام قطع

اما در مورد اصول می‌فرماید استصحاب جا دارد که بحث کنیم آیا قائم مقام قطع موضوعی می‌شود یا خیر. چون دیروز عرض کردیم در بحث قائم مقام سه چیز لازم داریم، یک منزَّل و یک منزَّل علیه و یک جهت تنزیل. مثلاً می‌گوییم فقاع به جای خمر است. فقاع یک چیز است، خمر یک چیز است، تنزیل می‌شود به جهت کشف. اماره قائم مقام قطع است، اماره یک چیز است، قطع یک چیز است و اثر یک چیز است، اماره جایش می‌نشیند یا خیر. در اصول آخوند می‌فرماید در غیر استصحاب غلط است، چون شما می‌خواهید بگویید که برائت، اشتغال، تخییر جای قطع می‌نشیند. حال برائت چیست؟ برائت این است که اگر تکلیف را ندانستی، شارع این تکلیفی را که نمی‌دانی عقاب نمی‌کند. آدم جاهل عقاب ندارد. این معنای برائت است. چی جای قطع می‌نشیند؟ اگر بگویید همین که عقاب ندارد، جهت تنزیل چیست؟ در چه جهت؟ اصلاً در بحث برائت تعبیر اینکه قائم مقام قطع می‌شود یا خیر، غلط است. یعنی بحثش غلط است.

ممکن است کسی بگوید احتیاط چه؟ بحث می‌کنیم آیا احتیاط جای قطع می‌نشیند یا خیر.

می‌فرماید این هم غلط است چون احتیاط عقلی چیزی غیر از استحقاق عقاب نیست که ذمه‌ات مشغول است و عقاب می‌شوی. چه چیزی جای قطع می‌نشیند؟ اگر بگویید احتیاط جای قطع می‌نشیندT می‌گوییم احتیاط این است که عمل کنید. آن وقت گفته می‌شود جای قطع می‌نشیند در چه جهت؟ اگر گفته شود از این حیث که باید عمل کنید، این که همان احتیاط است. احتیاط عقلی خودش این است که باید عمل کنی و الا عقاب می‌شوی. دیگر چیزی غیر از آن نیست که به جای قطع بنشیند. در اماره خوب است خبر واحد یک چیز است، قطع یک چیز است، عمل به خبر واحد هم یک چیز است. ممکن است کسی بگوید همانطور که باید به قطع عمل کنی، به خبر واحد هم باید عمل کنی. خبر واحد جای قطع می‌نشیند از حیث لزوم عمل. ولی احتیاط چیزی غیر از لزوم عمل نیست چیزی غیر از تنجز و استحقاق عقاب نیست، پس دیگر معنا ندارد که بگویید احتیاط عقلی جای قطع می‌نشیند. اما احتیاط نقلی هم که ما نداریم، چون ادله‌ای که دال بر احتیاط است عقلی است. فقط در استصحاب درست است. استصحاب خودش یک چیز است مانند اماره. یقین سابق و شک لاحق می‌نشیند به جای قطع، از این جهت که چه طور که باید به قطع عمل کرد، کسی که یقین سابق دارد و شک لاحق دارد، باید به یقین سابقش عمل کند. پس بنابر این در استصحاب این معنا دارد در غیر استصحاب خیر.

پرسش و پاسخ: شاگرد: در برائت شرعی ما جعل حکم ظاهری داریم. اینطور نیست که مفادش صرفاً نفی عقاب باشد. استاد: در برائت شرعی چیزی جعل نشده است. نفی وجوب احتیاط یعنی عمل لازم نیست. شاگرد: این که همان مفاد برائت عقلیه است. استاد: فرقش این است که آن را عقل می‌گفت این را شرع می‌گوید. شاگرد: ارشاد به حکم عقل می‌شود شرعی نمی‌شود. استاد: خیر ارشاد نیست. هر چیزی که عقل بگوید شرع هم بگوید ارشادی نمی‌شود. الان ظلم را عقل می‌گوید حرام و قبیح است، شرع هم می‌فرماید. حکم شرع ارشاد به حکم عقل است؟ خیر. شاگرد: مرحوم مظفر فرموده ارشاد است. استاد: کجا فرموده است؟ این حرف در مثل وجوب اطاعت است که ارشادی می‌شود. شاگرد: چه فرقی می‌کند؟ استاد: در وجوب اطاعت حکم شرعی ممکن نیست و عقاب ندارد. یعنی کسی که اطاعت نمی‌کند دو عقاب ندارد یکی اینکه چرا نماز نخواندی و یکی اینکه چرا اطاعت نکردی. ولی در ظلم خودش عقاب دارد که چرا ظلم کردی.

۳

تطبیق: عدم قیام اصول (غیر استصحاب) مقام قطع

وأمّا الأُصول: فلا معنى لقيامها مقامه بأدلّتها أيضاً (معنا ندارد قیام اصول مقام قطع به ادله اصول ایضا یعنی همان طور که امارات نمی‌نشیند اصول هم همین گونه است)، غير الاستصحاب (فقط در استصحاب معنا دارد که بگوییم آیا استصحاب جای قطع می‌نشیند یا خیر)؛ لوضوح أنّ المراد من قيام المُقام (چون اصلاً اینکه می‌گوییم این جای آن می‌نشیند یعنی چه؟ یعنی باید سه چیز باشد) ترتيب ما لَه من الآثار والأحكام (آثاری که در قطع است بر این هم بار کنیم)، من تنجّز التكليف وغيره (تنجز تکلیف برای قطع طریقی و غیرش برای قطع موضوعی) - كما مرّت إليه الإشارة -، (و حال آنکه) وهي (اصول) ليست إلّا وظائف مقرّرة للجاهل في مقام العمل (چیزی غیر از آثار نیست. خود معنای برائت اثر است. یعنی چه این جای قطع بنشیند در اثر. خود معنای برائت یعنی تکلیف منجز نیست. لازم نیست عمل کنی. مستحق عقاب نیستی. قیام معنا ندارد. سه چیز ما نداریم)، شرعاً (وظایف که تعیین شده است شرعاً باشد مانند برائت) أو عقلاً (عقلاً باشد مانند برائت و احتیاط عقلی. در اصول سه چیز نداریم. «رفع ما لا یعلمون» یعنی ای مکلف اگر شک داری، لازم نیست عمل کنی، مستحق عقاب نیستی، تکلیف بر تو منجز نیست. این خود همان آثار است. این چیزی که می‌خواهد جایش بنشیند باید غیر از آثار باشد تا بگوییم این جای آن می‌نشیند در اثر)

لا يقال: (اگر کسی بگوید این حرف در برائت درست است، ولی در احتیاط درست نیست. چون احتیاط یک چیز است، قطع یک چیز است و تنجیز یک چیز است. احتیاط تنزیل می‌شود به منزله قطع در تنجیز) إنّ الاحتياط لا بأس بالقول بقيامه مقامه (بگوییم احتیاط قائم می‌شود مقام قطع) في تنجّز التكليف - لو كان - (بگویم احتیاط منجز تکلیف است اگر تکلیف در واقع باشد. چه طوری که اماره منجز است، احتیاط هم منجز است. پس سه چیز شد: ۱. احتیاط ۲. جای قطع می‌نشیند ۳. در تنجز.)

فإنّه يقال (جوابش این است: مقصودت از احتیاط چیست؟ اگر احتیاط عقلی است، احتیاط عقلی یعنی عقل حکم می‌کند به تنجز تکلیف و صحت عقوبت. نه این که عقل حکم کند به چیزی که او را تنزیل کند به منزله قطع به لحاظ تنجیز): أمّا الاحتياط العقليّ: فليس (این احتیاط) إلّا نفسَ حكم العقل بتنجّز التكليف (این احتیاط هیچ منشائی ندارد الا به خاطر اینکه عقل حکم می‌کند که تکلیف منجز است)، وصحّةِ العقوبة على مخالفته (و عقل حکم می‌کند که صحیح است عقوبت بر مخالفتش)، لا شيءٌ يقوم مقامه في هذا الحكم (نه اینکه عقل حکم کند به چیزی آن قائم مقام قطع شود در این حکم تنجز).

وأمّا النقليّ: (بله احتیاط نقلی اگر داشته باشیم خوب است. یعنی وجوب احتیاط قائم مقام قطع می‌شود در تنجز.) فإلزام الشارع به (اینکه شارع الزام کند به نقلی) وإن كان ممّا يوجب التنجّز (بله این موجب تنجز است. یعنی می‌خواهد بگوید اینجا تنزیل صحیح است. یعنی احتیاط نقلی یک چیز است و تنجز یک چیز است)، وصحّةَ العقوبة على المخالفة (و وجوب به احتیاط عقاب را بر مخالفت صحیح می‌کند) - كالقطع- (یعنی اینجا سه چیز درست می‌شود وجوب احتیاط یک چیز است، قطع یک چیز است و تنجز یک چیز است)، إلّا أنّه لا نقول به في الشبهة البدويّة (الا اینکه ما قائل به احتیاط نقلی در شبهه بدویه نیستیم. اگر قائل به احتیاط بودیم خوب بود)، ولا يكون بنقليّ في المقرونة بالعلم الإجماليّ (ممکن است شما بگویید ما احتیاط شرعی در شبهات بدویه نداریم ولی در شبهات مقرون به علم اجمالی داریم. اگر نمی‌دانیم این حرام است یا آن حرام است، باید احتیاط کنیم. آخوند می‌فرماید آن وجوب احتیاطی که در اطراف علم اجمالی است، فقط وجوب احتیاط عقلی است)

۴

اشکالِ عدم امکان بحث از قائم شدن احتیاط نقلی مقام قطع

فافهم. (این خلاف مسلک خودت است چون در اطراف علم اجمالی هم احتیاط شرعی داریم و هم عقلی. لذا صحیح است که بگوییم آیا احتیاط شرعی تنزیل می‌شود به منزله قطع یا خیر)

۵

عدم قائم شدن استصحاب مقام قطع طریقی و موضوعی با یک جعل

اما استصحاب: استصحاب مانند اماره یا باید قائم مقام قطع طریقی محض شود و یا قائم مقام موضوعی شود. چون اگر بخواهد قائم مقام قطع طریقی شود، باید مستصحب را تنزیل کند به منزله واقع. متیقن سابق را تنزیل کند به منزله واقع. اگر بخواهد جای قطع موضوعی بنشیند، باید یقین سابق را تنزیل کند به منزله قطع و این را هم گفتیم هر دو در یک جعل نمی‌شود، چون جمع بین لحاظ آلی و استقلالی می‌شود.

۶

تطبیق: عدم قائم شدن استصحاب مقام قطع طریقی و موضوعی با یک جعل

ثمّ لا يخفى: أنّ دليل الاستصحاب أيضاً لا يفي بقيامه (قیام استصحاب) مقام القطع المأخوذ في الموضوع مطلقاً («مطلقاً» یعنی نه جای قطع موضوعی صفتی می‌نشیند و نه جای قطع موضوعی طریقی)، وأنّ مثل «لا تنقض اليقين» لابدّ من أن يكون مسوقاً: إمّا بلحاظ المتيقّن (یعنی یقین مرآتاً لحاظ شود و متیقن را ببیند و بگوید متیقن سابق لحاظ شده است و بگوید متیقن سابق تنزیل شده است به منزله واقع)، أو بلحاظ نفس اليقين (یا به لحاظ خود یقین باشد و یقین سابق را لحاظ کند به منزله یقین لاحق. هر دو در یک جعل ممکن نیست و جمع بین لحاظ آلی و استقلالی می‌شود. یا باید شارع در«لا تنقض اليقين بالشک» متیقن سابق را تنزیل کند به منزله واقع و یقین سابق را تنزیل کند به منزله یقین لاحق)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: در استصحاب یقین موضوعی است دیگر. استاد: یقین موضوعی است. اشکال ندارد. دو نکته است. خلط نشود. یقین موضوعی است ولی کسی که یقین دارد شارع برایش متیقن را تنزیل کرده است به منزله واقع و یا شارع برایش یقین سابق را تنزیل کرده است به منزله قطع. مثل این می‌ماند که بگویید من یقین دارم. می‌گوییم درست است که شما یقین دارید که این دیوار است منتها نمی‌دانیم شما که یقین دارید این دیوار است، شارع گفته است کتاب‌هایش را بگیر یا گفته است رساله‌اش را بگیر. یقین در استصحاب موضوع است ولی کسی که این یقین را دارد شارع چه چیزی را برای او تنزیل کرده است؟ همین یقینش را تنزیل کرده است یا متیقنش را تنزیل کرده است.)

۷

وجه تصحیح قیام امارات مقام قطع موضوعی (در حاشیه رسائل)

مرحوم آخوند در حاشیه رسائل وجهی برای تصحیح قیام امارات مقام قطع موضوعی ذکر کرده است. اینجا می‌فرماید آن وجهی که در حاشیه رسائل ذکر کردیم درست نیست. مطلبی که در حاشیه رسائل است دو گونه تقریب می‌شود:

تقریب اول

یک تقریب این است که ما بگوییم آقای آخوند شما قبول دارید که متیقن تنزیل شده است به منزله واقع؟ این را که قبول دارید چون فرمودید اماره جای قطع طریقی محض می‌نشیند. پس متیقن تنزیل شده است به منزله واقع صد در صد. (این وجه آخوند در حاشیه سائل مختص به استصحاب نیست، هم در امارات است، و هم در استصحاب.) مثلاً اگر زراره به من فرمود امام صادق علیه السلام فرموده است نماز جمعه واجب است من علم به مودای کلام زراره دارم. شارع این مودی را تنزیل کرد به منزله واقع. پس من علم دارم به واقع تنزیلی. مثلاً الان این کتابی که جلوی من است کفایه است و من علم دارم به کتاب کفایه در جلوی خودم. اگر کسی گفت این کتاب کفایه شما سند اجتهاد هر کسی است که بخواهد مجتهد شود، بنده علم دارم به سند اجتهاد منتها سند اجتهاد تعبدی. عرفا ملازمه است بین علم به واقع تنزیلی و علم به واقع حقیقی. یعنی اگر شارع جایی چیزی را تنزیل کرد به منزله واقع که علم به واقع تنزیلی پیدا کردم، عرف می‌گوید قطعاً یک تنزیل دیگر هم در پی آن هست که تنزیل علم به واقع تنزیلی به منزله علم به واقع حقیقی باشد. بنابراین همین که شما قبول کنید مؤدی تنزیل شده است به منزله واقع، آن تنزیل اماره به منزله قطع هم درست می‌شود. چون ملازمه عرفیه است بین تنزیل علم به واقع تنزیلی و علم به واقع حقیقی. این یک بیان.

تقریب دوم:

بیان دوم این است که می‌فرماید علم موضوعی یا تمام الموضوع است و یا جزء الموضوع. وقتی شارع مودی را تنزیل کرد به منزله واقع، من علم به واقع تنزیلی پیدا می‌کنم. این علم به واقع تنزیلی تنزیل شده است به منزله علم به واقع حقیقی. ملازمه است. مثلا اگر شارع فرموده است خمر باشد قطع به خمر هم باشد هر دو. اگر جایی خمر جزء الموضوع است، آیا اطلاق دلیل تنزیل اینجا را شامل می‌شود یا خیر؟ شما که قبول دارید اماره جای قطع طریقی همه جا می‌نشیند من جمله از آن موارد همین جا است. اینجا یک جزئش درست شد وقتی یک جزئش درست شد، قطعاً باید به برهان اقتضا جزء دیگرش هم درست شود. چون اگر جزء دیگر درست نشود، لغو می‌شود. اگر شارع بفرماید من تنزیل کردم مودی را به منزله واقع، هر جایی که مودی موضوع اثر است، می‌گوییم چه جزء باشد و چه کل؟ می‌گوید بله ولو مودی جزء الموضوع هم باشد من تنزیل کردم. تنزیل یک جزء کی به درد می‌خورد؟ وقتی جزء دیگر هم تنزیل شود و الا لغو می‌شود. مثلا نماز واجب است بر عاقل بالغ قادر. من نه عاقلم و نه بالغم و نه قادر. حال شارع بگوید من شما را تنزیل کردم به منزله عاقل. فایده ندارد چون وجوب صلات کی می‌آید؟ وقتی هر سه جمع شود عقل و بلوغ و قدرت. اگر یکی از آنها بیاید به درد نمی‌خورد. پس اگر شارع بگوید من شما تنزیل کردم به منزله عاقل صونا لکلام الحکیم عن اللغویة کشف می‌کنیم دو تنزیل دیگر هم کرده است یعنی هم تنزیل کرده است به منزله بالغ و تنزیل کرده به منزله قادر چون اگر این دو تنزیل نباشد، این تنزیل اول لغو است. این هم یک بیان.

پس یک بیان از ملازمه عرفیه و یک بیان از برهان اقتضا یعنی دلالت اقتضا و صونا لکلام الحکیم عن اللغویه. این دو بیان را در حاشیه فرمود.

۸

اشکال وجه تصحیح قیام امارات مقام قطع موضوعی

اینجا (کفایه) جواب می‌دهد و می‌فرماید آن بیانی که در حاشیه گفتیم، آن بیان صحیح نیست. چون دور می‌شود.

۹

پرسش و پاسخ

پرسش و پاسخ: شاگرد: تنزیل وقتی یک مصداق دیگر داشته باشد برای چه لغو باشد؟ استاد: فرض این است که اطلاق دارد. اگر شما بگویید من همه مؤدی‌ها را تنزیل کردم منزله واقع حتی اینجا را. بله اگر یک فرد دیگر هم داشته باشد و اطلاق هم نداشته باشد، کلام شما صحیح است. یعنی بگوید آنجاهایی که فقط و فقط واقع اثر دارد آنجا را تنزیل کردم. شاگرد: همان لغویت قرینه لبی می‌شود بر تقیید. استاد: پس دلالت اقتضاء را باید کنار بگذارید. یکی از دلالات صونا لکلام الحکیم عن اللغویه است. شاگرد: در همان مثال خداوند بفرماید کسی که عاقل نیست را من تعبدا عاقل فرض کردم. این یکجا به درد می‌خورد آنجایی که طرف بالغ هست، قادر هست، فقط عاقل نیست. استاد: اطلاق دارد یا خیر؟ شاگرد: همین که یک مورد پیدا می‌کند، قرینه لبی می‌شود بر تقیید. استاد: یک چیزی فرمودی ولی صاف نیست. باید صاف کنی.

۱۰

تطبیق: وجه تصحیح قیام امارات مقام قطع موضوعی (در حاشیه رسائل)

وما ذكرنا في الحاشية - (آن مطلبی که درحاشیه ذکر کردیم) في وجه تصحيح لحاظٍ واحدٍ في التنزيل منزلة الواقع والقطع (در اینکه وجهی ذکر کردیم که بگویم لحاظ واحد کافی است هم تنزیل کند منزله واقع و هم تنزیل کند منزله قطع)، وأنّ دليل الاعتبار إنّما يوجب تنزيل المستصحب والمؤدّى منزلة الواقع (آقای آخوند شما در حاشیه یک وجهی ذکر کردید یعنی می‌خواهید بگویید جمع بین لحاظ آلی و استقلالی کردید؟ می‌فرماید نه. ما گفتیم دلیل اعتبار یک کار که می‌کند یعنی ایجاب می‌کند تنزیل مستصحب و مؤدی را منزله واقع. این را که قبول دارید. شما قبول دارید که جای قطع طریقی محض می‌نشیند. ممکن است بگویید این تنزیل درست شد اما آن یکی از کجا آمد؟ آن تنزیل به منزله قطع چی؟ می‌گوید آن از اینجا:)، وإنّما كان تنزيل القطع في ما له دخلٌ في الموضوع (اینکه تنزیل شده است اماره به منزله قطع در آن چیزی که برای قطع دخل است در آن موضوع مانند جواز اخبار که قطع دخیل درموضوع است. تنزیل قطع از کجا آمده است؟ شما می‌گویید مدلول دلیل اعتبار فقط تنزیل مؤدی و مستصحب است به منزله واقع، تنزیل قطع از کجا آمده است؟)، بالملازمة بين تنزيلهما وتنزيل القطع بالواقع تنزيلاً وتعبّداً منزلةَ القطع بالواقع حقيقةً - 

(ملازمه است بین تنزیل مستصحب و مؤدی به منزله واقع و تنزیل قطع به واقع تنزیلا و تعبدا. ممکن است بگویید ما که گیج شدیم آخوند هم گیج شد! چون قطع به واقع تنزیلی کجاست؟! در جواب باید گفت وقتی که تنزیل شد به منزله واقع، قطع به واقع تنزیلی بالوجدان پیدا می‌شود. قطع به واقع تنزیلی تنزیل نمی‌خواهد. به مجرد تنزیل مؤدی به منزله واقع، قطع به واقع تنزیلی پیدا شد. ملازمه است بین آن تنزیل و تنزیل این قطع منزلة القطع بالواقع حقیقتا. آن تنزیل می‌شود به منزله قطع به واقع حقیقی. وجهش را اینجا ذکر نکرده است. چرا ملازمه است؟ آیا عرفا ملازمه است یا از باب دلالت اقتضاء؟ این را باید از حاشیه در بیاورید. اگر حاشیه را مطالعه کنید وجهی را که در حاشیه ذکر کرده را پیدا کنید، آن وقت می‌توایند بفهمید جوابی که در کفایه می‌دهد، آیا کلام حاشیه درست می‌شود یا خیر. تا آن حاشیه را نبینید که وجه چیست، کلامی که آخوند در کفایه دارد معلوم نیست چیست. آنجا را در بیاورید اینجا معلوم می‌شود.)

۱۱

تطبیق: اشکال وجه تصحیح قیام امارات مقام قطع موضوعی

(این ما ذكرنا في الحاشية) لا يخلو من تكلّفٍ، بل تعسّفٍ (تکلّف یعنی خلاف ظاهر است تعسّف یعنی محال است)

فتلخّص ممّا ذكرنا: أنّ الأمارة لا تقوم بدليل اعتبارها (١)، إلّا مقام ما ليس بمأخوذ في الموضوع أصلاً.

عدم قيام الأُصول مقام القطع الطريقي إلّا الاستصحاب

وأمّا الأُصول: فلا معنى لقيامها مقامه بأدلّتها أيضاً، غير الاستصحاب (٢) ؛ لوضوح أنّ المراد من قيام المُقام: ترتيب ما لَه من الآثار والأحكام، من تنجّز التكليف وغيره - كما مرّت إليه الإشارة -، وهي ليست إلّا وظائف مقرّرة للجاهل في مقام العمل، شرعاً أو عقلاً.

لا يقال: إنّ الاحتياط لا بأس بالقول بقيامه مقامه في تنجّز التكليف - لو كان -.

فإنّه يقال: أمّا الاحتياط العقليّ: فليس إلّا نفسَ (٣) حكم العقل بتنجّز التكليف، وصحّةِ العقوبة على مخالفته، لا شيءٌ يقوم (٤) مقامه في هذا الحكم.

وأمّا النقليّ: فإلزام الشارع به وإن كان ممّا يوجب التنجّز، وصحّةَ العقوبة على المخالفة - كالقطع -، إلّا أنّه لا نقول به (٥) في الشبهة البدويّة، ولا يكون بنقليّ في المقرونة بالعلم الإجماليّ، فافهم.

__________________

(١) في « ر » زيادة: فقط.

(٢) لا يبعد أن يكون إشارة إلى ما في إطلاق كلام الشيخ الأعظم ؛ إذ قال: ثمّ من خواصّ القطع الذي هو طريق إلى الواقع قيام الأمارات الشرعية والأُصول العملية مقامه في العمل. انظر فرائد الأُصول ١: ٣٣.

(٣) في مصحّح الأصل و « ق »: « فليس إلّا لأجل ». وفي سائر الطبعات كما أثبتناه.

(٤) حقّ العبارة أن تكون هكذا: لا شيئاً آخر يقوم... ( منتهى الدراية ٤: ١٠١ ).

(٥) في هامش « ش »: لا يقول به ( نسخة بدل ).

عدم قيام الاستصحاب مقام القطع الموضوعيّ

ثمّ لا يخفى: أنّ دليل الاستصحاب أيضاً لا يفي بقيامه مقام القطع المأخوذ في الموضوع مطلقاً، وأنّ مثل « لا تنقض اليقين » لابدّ من أن يكون مسوقاً: إمّا بلحاظ المتيقّن، أو بلحاظ نفس اليقين.

العدول عمّا أفاده المصنّف في حاشيته على الفرائد

وما ذكرنا في الحاشية (١) - في وجه تصحيح لحاظٍ واحدٍ (٢) في التنزيل منزلة الواقع والقطع، وأنّ دليل الاعتبار إنّما يوجب تنزيل المستصحب والمؤدّى منزلة الواقع، وإنّما كان تنزيل القطع في ما له دخلٌ في الموضوع، بالملازمة بين تنزيلهما وتنزيل القطع بالواقع تنزيلاً وتعبّداً (٣) منزلةَ القطع بالواقع حقيقةً -، لا يخلو من تكلّفٍ، بل تعسّفٍ ؛ فإنّه لا يكاد يصحّ تنزيل جزء الموضوع أو قيده - بما هو كذلك، بلحاظ أثره - إلّا في ما كان جزؤه الآخر أو ذاتُه محرزاً بالوجدان، أو تنزيله (٤) في عرضه.

فلا يكاد (٥) يكون دليل الأمارة أو الاستصحاب دليلاً على تنزيل جزء الموضوع ما لم يكن هناك دليلٌ على تنزيل جزئه الآخر، في ما لم يكن (٦)

__________________

(١) الحاشية على الفرائد: ٨ - ٩.

(٢) في هذه العبارة مسامحة ؛ إذ لا يمكن تصحيح لحاظ واحد في التنزيلين أصلاً ؛ لتضادّ الطريقيّة والموضوعية...، فحقّ العبارة أن تكون هكذا: وما ذكرناه في الحاشية في وجه تصحيح التنزيلين بنفس دليل الاعتبار أو بدليلٍ واحد... ( منتهى الدراية ٤: ١٠٦ ).

(٣) قيداً للواقع، يعني: تنزيل القطع بالواقع التنزيلي التعبّدي. ( كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ٣: ٨٩ ).

(٤) في « ر »: بتنزيله.

(٥) في « ر »: وأمّا إذا لم يكن كذلك، فلا يكاد....

(٦) حقّ العبارة أن تكون هكذا: فلا يكون دليل الأمارة أو الاستصحاب دليلاً على جزئه الآخر، ما لم يكن هناك دليل آخر على تنزيله في ما لم يكن. ( منتهى الدراية ٤: ١١٣ ).