درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۹۵: قطع ۸

 
۱

خطبه

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

۲

خلاصه مباحث قبل

کلام در این بود که آیا امارات و اصول قائم مقام قطع می‌شود یا خیر. عرض کردیم امارات و اصول قائم مقام قطع طریقی محسوب می‌شود بلا اشکال و لا ریب. قائم مقام قطع موضوعی علی وجه صفتیت نمی‌شود بلا اشکال و لا ریب. انما الکلام قیام امارات و اصول مقام قطع موضوعی علی وجه طریقیت بود. نهایت حرفی که مستدل و مدعی می‌تواند بزند این است که بگوید شارع اماره را تنزیل کرده است به منزله قطع یعنی فرموده است احتمال خلاف را الغا کن. اماره که قائم می‌شود این مایع خمر است، انسان احتمال خلاف می‌دهد که این مایع خمر نباشد. چه بسا ممکن است اشتباه و خطا کرده باشد. دلیل حجیت اماره می‌فرماید احتمال خلاف را الغا کن و اماره مانند قطع است و دلیل تنزیل اطلاق دارد، اماره مانند قطع است چه در آثار قطع طریقی و چه آثار قطع موضوعی. قطع طریقی آثار عقلی دارد یعنی تعذیر و تنجیز. قطع موضوعی آثار شرعی دارد. دلیل حجیت می‌گوید اماره را به منزله قطع بدان هم عقلی را بار کن که تعذیر و تنجیز باشد و هم آثار شرعی را بار کن که قطع موضوعی باشد.

۳

پاسخ توهم

عرض کردیم مرحوم آقای آخوند به این کلام اشکال می‌کند می‌فرماید نمی‌شود. چرا نمی‌شود؟ می‌فرماید سرّش این است اگر مولا بخواهد اماره را به جای قطع طریقی محض بنشاند، باید بیاید مؤدای اماره را به منزله واقع قرار دهد. اگر مثلاً اماره‌ای قائم شد که این مایع خمر است، مؤدای اماره را تنزیل کند به منزله خمر واقعی. اگر بخواهد اماره جای قطع موضوعی بنشیند باید اماره را شارع تنزیل کند به منزله قطع. اگر بخواهد مؤدی را به منزله واقع تنزیل کند باید نظرش به اماره و قطع نظر طریقی باشد یعنی از اماره مؤدی را ببیند و از قطع هم مقطوع را ببیند. اگر بخواهد اماره را تنزیل کند به منزله قطع موضوعی، باید نظرش به اماره و قطع نظر استقلالی باشد. جمع بین این دو لازم می‌آید که هم نظرش به اماره نظر طریقی باشد و هم نظر استقلالی باشد. جمع بین لحاظ آلی و استقلالی در جعل واحد محال است، چون در لحاظ آلی اماره و قطع را نمی‌بیند و در لحاظ استقلالی اماره و قطع را می‌بیند، این دو اجتماع نقیضین هستند. خوب دقت کنید آخوند منکر نیست که اماره را می‌توان جای قطع موضوعی نشاند. بلکه می‌فرماید اگر ما باشیم و اماره و قطع و دلیل حجیت، ما باشیم و این سه، ممکن نیست و الا شارع می‌تواند با دو جعل هم اماره را جای قطع طریقی بنشاند و هم اماره را جای قطع موضوعی بنشاند. با یک جعل دلیل اعتبار حجیت محال است این کار را انجام دهد.

۴

اشکال

ممکن است شما بگویید آقای آخوند افتادی در چاه چون دلیل حجیت بخواهد هم اماره را جای قطع طریقی بگذارد و هم اماره را جای قطع موضوعی بگذارد، عقلاً محال است. وقتی که محال شد دلیل حجیت اماره مجمل می‌شود. چون معلوم نیست که جای قطع طریقی می‌گذارد و یا جای قطع موضوعی و قرینه می‌خواهد. در هردو که محال است احدهما دون دیگری قرینه می‌خواهد.

۵

پاسخ اشکال

آخوند جواب می‌دهد می‌فرماید قیام اماره مقام قطع طریقی محض وجدانی و مسلم است. شبهه‌ای نیست در ظهور دلیل حجیت در قیام اماره مقام قطع طریقی. انما کلام در آن طرفش است و الا این مسلم است.

۶

اشکالی دیگر به شیخ انصاری

سپس اشکال دیگری هم می‌کند و می‌فرماید آقای شیخ شما می‌فرمایید اماره جای قطع طریقی محض می‌نشیند و جای قطع موضوعی علی وجه طریقیت می‌نشیند. اگر دلیل حجیت ممکن است اطلاق داشته باشد و هر دو را شامل شود پس بگو جای قطع موضوعی علی وجه صفتیت هم می‌نشیند. چه فرقی می‌کند؟ بگو جای آن هم می‌نشیند. بگو شارع اماره را تنزیل می‌کند به منزله قطع از حیث آثار عقلی، شرعی که طریقی اخذ شده باشد و صفتی اخذ شده باشد. اگر ممکن باشد یک جعل، اماره را جای قطع موضوعی علی وجه طریقی بنشاند، قطعاً ممکن است جای قطع موضوعی علی وجه صفتی هم بنشاند. چرا شما تخصیص می‌زنید؟ چرا می‌فرمایید جای قطع موضوعی علی وجه صفتیت نمی‌نشیند؟

۷

پرسش و پاسخ

{در این قسمت سوال یکی از شاگران و پاسخ استاد مطرح شده است}

۸

تطبیق: پاسخ توهم

فإنّ الدليل الدالّ على إلغاء الاحتمال، (متوهم گفت یک دلیل می‌آید و می‌گوید احتمال را الغا کن و اماره قطع است و این دلیل اطلاق دارد. آخوند در جواب می‌فرماید:) لا يكاد يفي (این کافی نیست) إلّابأحد التنزيلين (یکی را درست می‌کند)؛ حيث (چون هر تنزیلی حکم است و هر حکمی یک موضوع دارد و در مقام حکم شما باید حکم و موضوع را لحاظ کنید. یکی از حکم و موضوعات هم تنزیل است. طرفین تنزیل، منزّل و منزّل علیه است و باید لحاظ شوند. اگر کسی منزّل و منزّل علیه را لحاظ نکند، تنزیل محال است. مثلاً اگر کسی بگوید فلان کالاسد. اگر از او بپرسند منظور از فلانی کیست و بگوید من اصلا او را لحاظ نکردم، به او گفته می‌شود اگر لحاظ نکردی، پس چطور گفتی کالاسد؟ نمی‌شود.) لابدّ في كلّ تنزيلٍ منهما (مقصود از «منهما» یکی تنزیل مؤدی به منزله واقع و یکی تنزیل اماره به منزله قطع. باید لحاظ شود) من لحاظ المنزَّل (اماره و مؤدی) والمنزَّل عليه (قطع و واقع)، ولحاظهما (منزّل و منزّل علیه) في أحدهما آليٌّ (در آنجایی که شما می‌خواهید تنزیل کنید اماره را به منزله قطع طریقی محض آنجا باید نظرت به اماره و قطع، نظر آلی باشد، یعنی مؤدی ببینی. نظر آلی، نظر نیست نه اینکه نظر و لحاظ دو قسم است، آلی و استقلالی. لحاظ آلی در واقع عدم لحاظ است. لحاظ آلی و استقلالی یعنی عدم لحاظ و لحاظ. مانند آینه که دیروز مثال زدم. کسی که می‌خواهد آینه بخرد آینه را بررسی می‌کند و خودش را نمی‌بیند. اینجا را می‌گویند که نظر به آینه استقلالی است. اما کسی که جلوی آینه خودش را درست می‌کند و اگر روی آینه جمله بدی نوشته شده باشد، اگر به او گفته شود تو که هر روز به آینه نگاه می‌کردی چرا این جمله را پاک نکردی؟ در پاسخ می‌گوید من به آینه نگاه نمی‌کرد. من خودم را می‌دیدم. و این می‌شود نظر آلی. نظر آلی به آینه یعنی عدم نظر به آینه و نظر به آن عکس و تصویر)، وفي الآخر استقلاليٌّ (که قطع موضوعی باشد)؛ بداهة (تعلیل است که چرا در قطع طریقی محض نظر آلی است؟) أنّ النظر في حجّيّته (نظر در حجیت اماره آنچه می‌خواهد تنزیل شود) وتنزيله منزلةَ القطع في طريقيّته - في الحقيقة -، إلى الواقع ومؤدّى الطريق (نظر در واقع به واقع است. اینکه می‌گوییم نظر آلی، این در واقع تسامح است. نظر آلی یعنی عدم النظر. خیلی ازمحشین خیال کرده‌اند که نظر آلی و استقلالی، دو قسم از نظر است. اما نظر آلی در واقع عدم النظر است نه اینکه نظر دو قسم داشته باشیم)، وفي كونه بمنزلته (و در اینکه این طریق به منزله قطع است)، في دخله في الموضوع (یعنی همان طور که قطع در موضوع دخیل است، این طریق هم دخیل است) إلى أنفسهما (در واقع نظر به خود قطع و اماره است. ضمیر به طریق و اماره برمی گردد)، ولا يكاد يمكن الجمع بينهما (جمع بین این دو محال است چون جمع بین اینها می‌شود جمع بین نقیضین.)

نعم، لو كان في البين ما بمفهومه جامعٌ بينهما (بله اگر یک مفهوم جامع داشته باشیم که شارع آن مفهوم جامع را تنزیل کند، آن وقت می‌گوییم مفهوم جامع اطلاق دارد. هم نظر آلی را می‌گیرد و هم نظر استقلالی. یعنی اگر مفهومی داشتیم جامع بین طریق و مؤدی. یعنی مفهومی داشته باشیم که هم طریق را شامل می‌شود و هم مؤدی را و یک مفهومی داشته باشیم که هم قطع را شامل شود و هم مقطوع را در این صورت خوب است. آن مفهوم جامع را تنزیل می‌کند به منزله این مفهوم جامع، و نظر هم به قطع، نظر استقلالی می‌شود. این که گفتیم نظر آلی است یعنی اگر خواسته باشید از قطع مقطوع را ببینید. جامع بین اماره و مؤدی و جامع بین قطع و مقطوع)، يمكن أن يكون دليلاً على التنزيلين، (آن ممکن است است دلیل باشد) والمفروض أنّه ليس (ما جامع نداریم. جامع نداریم که هم واقع را شامل شود و هم طریق را. بنابراین) فلا يكون دليلاً على التنزيل (پس این دلیل، دلیل نمی‌شود) إلّابذاك اللحاظ الآليّ (لحاظ آلی در قطع طریقی محض است. وقتی دلیل حجیت محال است اماره را تنزیل کند به منزله قطع، هم قطع طریقی و هم موضوعی، قطعاً دلیل بر تنزیل، دلیل بر تنزیل قطع طریقی می‌شود)، فيكون حجّةً موجبةً لتنجّز متعلّقه (اگر اماره داشتم شرب تتن حرام است، چه طوری که اگر قطع داشتم آن را منجز می‌کند، اماره همین را منجز می‌کند)، وصحّةِ العقوبة على مخالفته (دلیل و حجت می‌شود برای صحت عقوبت. «صحّةِ العقوبة» عطف به «تنجز» است)، في صورتَي إصابته وخطئه، بناءً على استحقاق المتجرّي (اگر کسی گفت متجری مستحق عقاب است، این حجت موجب می‌شود که عقاب صحیح باشد بر مخالفت این طریق در هر دو صورت چه در صورتی که این طریق مصاب باشد و چه آن صورتی که طریق مخالف و خطا باشد. این دلیل یا باید دلیل باشد بر تنزیل باشد به لحاظ آلی و)، أو بذلك اللحاظ الآخر الاستقلاليّ (یا دلیل باشد بر تنزیل به لحاظ استقلالی)، فيكون (این طریق) مثله (مثل قطع) في دخله في الموضوع (به طوری که قطع دخیل در موضوع است این طریق هم دخیل می‌شود)، وترتيبٍ ما لَه عليه من الحكم الشرعيّ. (این طریق مثل قطع میشود در اینکه ترتیب دهیم برای قطع است بر این طریق که بیان باشد حکم شرعی. یعنی حکمی که برای قطع است او را بر اماره هم بار کنیم)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: ما نمی‌توانستیم این دو لحاظ را باهم جمع کنیم. معنای جامع هم اگر بگیریم باز هم نمی‌توانیم. استاد: معنای جامع دو لحاظ نمی‌خواهد. اگر معنای جامع پیدا کردیم یک لحاظ استقلالی کافی است. سرّ اینکه ما دو لحاظ می‌خواستیم چون گفتیم شما در صورتی می‌توانی از اماره مؤدی را ببینی که اماره لحاظش آلی باشد. چون اماره مؤدی را شامل نمی‌شود. ولی اگر یک مفهوم جامعی داشتی که هم منطبق می‌شد بر اماره، هم منطبق می‌شد بر مؤدی، نظر استقلالی بر آن مفهوم جامع کافی بود. لحاظ آلی که در آمد، چون آن چیزی که شما می‌خواستید تنزیل کنید اماره بود. چون اماره را بخواهید تنزیل کنید باید نظرت آلی باشد ولی اگر شما گفتید که یک مفهوم جامع داریم، لحاظ استقلالی کفایت می‌کند. نه اینکه مرحوم آخوند بفرماید اگر مفهوم جامع داشتی لحاظ آلی و استقلالی ممکن می‌شود. نه. اگر مفهوم جامع داشتی لحاظ استقلالی به تنهایی کافی است)

۹

تطبیق: اشکال

(خوب آقای آخوند گرفتار شدی اگر شما بگویید یا دلیل بر این تنزیل می‌شود و یا دلیل بر آن تنزیل می‌شود، مجمل می‌شود.) لا يقال: على هذا (یعنی بنابر اینکه هر دو را شامل نمی‌شود) لا يكون دليلاً على أحد التنزيلين (این دلیل بر یکی از دو تنزیل نمی‌شود)، ما لم يكن هناك قرينةٌ في البين. (مادامی که قرینه‌ای در بین نباشد. یعنی اگر قرینه‌ای بر احد التنزیلین نبود نه می‌توانید بگویید اماره جای قطع طریقی می‌نشیند و نه می‌توانید بگویید جای قطع موضوعی می‌نشیند. چون مجمل می‌شود)

۱۰

تطبیق: پاسخ اشکال

فإنّه يقال: (جوابش این است) لا إشكال في كونه دليلاً على حجّيّته (هیچ شبهه‌ای نیست که این دلیل، دلیل بر حجیت طریق است. یعنی مسلم است که اماره جای قطع طریقی می‌نشیند)؛ فإنّ ظهوره (ظهور این دلیل) في أنّه بحسب اللحاظ الآليّ (در اینکه این لحاظ، به حسب لحاظ آلی است)، ممّا لا ريب فيه ولا شبهة تعتريه (از آن چیزهای است که ریب و شبهه‌ای ندارد)، وإنّما يحتاج تنزيله - بحسب اللحاظ الآخر الاستقلاليّ - من نصْبِ دلالةٍ عليه (آن چیزی که دلیل می‌خواهد، قیام اماره مقام قطع موضوعی است. اما قیام اماره مقام قطع طریقی ظاهر خود دلیل است) فتأمّل في المقام، فإنّه دقيقٌ، ومزالُّ الأقدام للأعلام.

۱۱

تطبیق: اشکالی دیگر به شیخ انصاری

(اشکال دوم: چرا شما می‌گویید اماره جای قطع موضوعی نمی‌نشیند؟ ما که می‌گوییم نمی‌نشیند چون می‌گوییم اماره نه جای قطع موضوعی علی وجه طریقیت می‌نشیند و نه جای قطع موضوعی علی وجه صفتیت. چون جمع بین لحاظ آلی و استقلالی می‌شود. ولی جناب شیخ شما که می‌گویید جای قطع موضوعی علی وجه طریقیت می‌نشیند، چرا جای صفتی ننشیند؟) ولا يخفى: أنّه لولا ذلك (اگر نباشد این استحاله عقلی)، لأمكن أن يقوم الطريقُ بدليل واحد - دالّ على إلغاء احتمال خلافه - مقامَ القطع بتمام أقسامه (ممکن است بگوییم این طریق بوسیله آن دلیلی که دلالت می‌کند که احتمال خلاف را الغا کن، دلالت می‌کند که طریق می‌نشیند به جای قطع در جمیع اقسام) ولو في ما أُخذ في الموضوع على نحو الصفتيّة (پس اگر مشکل لحاظ آلی و استقلالی حل شود جمیع اقسام را می‌گیرد)، كان تمامه (قطع تمام موضوع باشد)، أو قيده (یا قطع قید موضوع باشد) و به قوامه (اگر قید موضوع شد، قوام مقید به قید است که می‌شود برای جزء موضوع).

(پرسش و پاسخ: شاگرد: این اشکال لحاظ آلی و استقلالی در قطع موضوعی طریقی پیش نمی‌آید که هم موضوعیت دارد و هم طریقیت؟ استاد: خیر پیش نمی‌آید. مقصود از اینکه قطع طریقیت دارد یعنی بما انه کاشف نگاه می‌کنیم نه اینکه الان حقیقتاً طریق است. این همان اشکال طریق به حمل اول و شایع است. طریق به حمل شایع لحاظش آلی است. مانند جاده وقتی می‌گوییم جاده، به لحاظ استقلالی به آن نگاه می‌کنیم. زمانی که از آن رد می‌شویم، لحاظ آلی نگاه می‌کنیم.)

۱۲

خلاصه بحث: عدم قیام امارات مقام قطع موضوعی

فتلخّص ممّا ذكرنا: أنّ الأمارة لا تقوم بدليل اعتبارها، إلّامقام ما ليس بمأخوذ في الموضوع أصلاً. (تا اینجا معلوم شد که اماره اصلاً جای قطع موضوعی نمی‌نشیند، نه قطع موضوعی طریقی، نه صفتی، نه تمام الموضوع و نه جزء الموضوع. تا اینجا نسبت به امارات)

۱۳

عدم قائم مقام شدن اصول (غیر استصحاب) مقام قطع

اما اصول: در اصول اصلا نسبت به غیر از استصحاب این بحث غلط است. چون در قائم مقام شدن سه چیز باید وجود داشته باشد اماره، قطع و وجه تنزیل. ولی اگر فقط قطع و وجه تنزیل باشد، دیگر سومی نیست تا بگویید تنزیل کردم. تنزیل عقلا در جایی معقول است که سه چیز باشد و در اصول دو چیز بیشتر نیست. مثلاً در برائت گفته شده اگر شک بدوی باشد، عقاب نداری. شارع چه چیزی را تنزیل کرده است به منزله چی؟ اگر گفته شود برائت را تنزیل کرده است به منزله قطع، می‌گوییم برائت یعنی عقاب نداری. وجه تنزیل چیست؟ عدم العقاب و این خودش همان منزَّل شد. شما باید سه چیز داشته باشید منزل، منزل علیه و وجه تنزیل و حال آنکه اینجا دو چیز بیشتر نداریم. چون شما می‌خواهید بگویید برائت تنزیل شده به منزله قطع و حال آنکه خود برائت عدم العقاب است. وجه تنزیل چیست؟ در اماره خوب بود. در اماره می‌گفتیم این خبر واحد تنزیل شده است به منزله قطع وجه تنزیل چی بود؟ حجیت و عدم عقاب ولی در اصول معنا ندارد.

الموضوع على نحو الصفتيّة من تلك الأقسام، بل لابدّ من دليلٍ آخر على التنزيل ؛ فإنّ قضيّة الحجّيّة والاعتبار ترتيبُ ما للقطع - بما هو حجّة - من الآثار، لا ما لَه (١) بما هو صفة وموضوع ؛ ضرورة أنّه كذلك يكون كسائر الموضوعات والصفات.

ومنه قد انقدح: عدم قيامها - بذاك الدليل - مقامَ ما أُخذ في الموضوع على نحو الكشف ؛ فإنّ القطع المأخوذ بهذا النحو في الموضوع شرعاً، كسائر ما لها (٢) دخلٌ في الموضوعات أيضاً، فلا يقوم مقامه شيءٌ بمجرّد حجّيّته وقيام (٣) دليل على اعتباره، ما لم يقم دليل على تنزيله ودخله في الموضوع كدخله.

توهّم قيام الأمارات مقام القطع الموضوعي المأخوذ على نحو الطريقيّة والجواب عنه

وتوهُّمُ (٤): كفاية دليل الاعتبار، الدالّ على إلغاء احتمال خلافه، وجعله بمنزلة القطع من جهة كونه موضوعاً، ومن جهة كونه طريقاً، فيقوم مقامه:

طريقاً كان أو موضوعاً.

فاسدٌ جدّاً ؛ فإنّ الدليل الدالّ على إلغاء الاحتمال، لا يكاد يفي (٥) إلّا بأحد التنزيلين ؛ حيث لابدّ في كلّ تنزيلٍ منهما من لحاظ المنزَّل والمنزَّل عليه، ولحاظهما في أحدهما آليٌّ، وفي الآخر استقلاليٌّ ؛ بداهة أنّ النظر في حجّيّته

__________________

(١) أوردنا العبارة كما جاءت في « ر »، وفي غيرها: لا له.

(٢) في حقائق الأُصول: ما له.

(٣) كذا في الأصل و « ر ». وفي « ن » وسائر الطبعات: أو قيام. يراجع لتوضيح الفرق بين التعبيرين: منتهى الدراية ٤: ٩٠، وكفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ٣: ٧٨.

(٤) المتوهّم هو الشيخ الأعظم الأنصاري، حيث أفاد: أنّ الأمارات والأُصول تقوم مقام القطع الموضوعي المأخوذ على نحو الطريقيّة. انظر فرائد الأُصول ١: ٣٣.

(٥) أثبتنا الكلمة من حقائق الأُصول، وفي غيره: يكفي.

وتنزيله منزلةَ القطع في طريقيّته - في الحقيقة -، إلى الواقع ومؤدّى الطريق، وفي كونه بمنزلته، في دخله في الموضوع إلى أنفسهما، ولا يكاد يمكن الجمع بينهما.

نعم، لو كان في البين ما بمفهومه جامعٌ بينهما، يمكن (١) أن يكون دليلاً على التنزيلين، والمفروض أنّه ليس. فلا يكون دليلاً على التنزيل إلّا بذاك اللحاظ الآليّ، فيكون حجّةً موجبةً لتنجّز متعلّقه، وصحّةِ العقوبة على مخالفته، في صورتَي إصابته وخطئه، بناءً على استحقاق المتجرّي، أو بذلك اللحاظ الآخر الاستقلاليّ، فيكون مثله في دخله في الموضوع، وترتيبٍ ما لَه عليه من الحكم الشرعيّ.

لا يقال: على هذا لا يكون دليلاً على أحد التنزيلين، ما لم يكن هناك قرينةٌ في البين.

فإنّه يقال: لا إشكال في كونه دليلاً على حجّيّته ؛ فإنّ ظهوره في أنّه بحسب اللحاظ الآليّ، ممّا لا ريب فيه ولا شبهة تعتريه، وإنّما يحتاج تنزيله - بحسب اللحاظ الآخر الاستقلاليّ - من نصْبِ (٢) دلالةٍ عليه. فتأمّل في المقام، فإنّه دقيقٌ، ومزالُّ الأقدام للأعلام.

ولا يخفى: أنّه لولا ذلك، لأمكن أن يقوم الطريقُ بدليل واحد - دالّ على إلغاء احتمال خلافه - مقامَ القطع بتمام أقسامه، ولو في ما أُخذ في الموضوع على نحو الصفتيّة، كان تمامه، أو قيده وبه قوامه (٣).

__________________

(١) الأولى: أمكن.

(٢) الصواب: إلى نصب. ( منتهى الدراية ٤: ٩٧ ).

(٣) تعريض بتفصيل الشيخ الأعظم من قيام الأمارة مقام القطع الموضوعي الطريقي، وعدم قيامها مقام القطع الصفتي. راجع فرائد الأُصول ١: ٣٤.

فتلخّص ممّا ذكرنا: أنّ الأمارة لا تقوم بدليل اعتبارها (١)، إلّا مقام ما ليس بمأخوذ في الموضوع أصلاً.

عدم قيام الأُصول مقام القطع الطريقي إلّا الاستصحاب

وأمّا الأُصول: فلا معنى لقيامها مقامه بأدلّتها أيضاً، غير الاستصحاب (٢) ؛ لوضوح أنّ المراد من قيام المُقام: ترتيب ما لَه من الآثار والأحكام، من تنجّز التكليف وغيره - كما مرّت إليه الإشارة -، وهي ليست إلّا وظائف مقرّرة للجاهل في مقام العمل، شرعاً أو عقلاً.

لا يقال: إنّ الاحتياط لا بأس بالقول بقيامه مقامه في تنجّز التكليف - لو كان -.

فإنّه يقال: أمّا الاحتياط العقليّ: فليس إلّا نفسَ (٣) حكم العقل بتنجّز التكليف، وصحّةِ العقوبة على مخالفته، لا شيءٌ يقوم (٤) مقامه في هذا الحكم.

وأمّا النقليّ: فإلزام الشارع به وإن كان ممّا يوجب التنجّز، وصحّةَ العقوبة على المخالفة - كالقطع -، إلّا أنّه لا نقول به (٥) في الشبهة البدويّة، ولا يكون بنقليّ في المقرونة بالعلم الإجماليّ، فافهم.

__________________

(١) في « ر » زيادة: فقط.

(٢) لا يبعد أن يكون إشارة إلى ما في إطلاق كلام الشيخ الأعظم ؛ إذ قال: ثمّ من خواصّ القطع الذي هو طريق إلى الواقع قيام الأمارات الشرعية والأُصول العملية مقامه في العمل. انظر فرائد الأُصول ١: ٣٣.

(٣) في مصحّح الأصل و « ق »: « فليس إلّا لأجل ». وفي سائر الطبعات كما أثبتناه.

(٤) حقّ العبارة أن تكون هكذا: لا شيئاً آخر يقوم... ( منتهى الدراية ٤: ١٠١ ).

(٥) في هامش « ش »: لا يقول به ( نسخة بدل ).