درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۹۴: قطع ۷

 
۱

خلاصه مباحث قبل

کلام در اقسام قطع و قیام امارات مقام قطع بود. خلاصه فرمایش مرحوم آقای آخوند این شد که ما پنج قسم قطع داریم. یکی قطع طریقی محض و چهار قطع موضوعی. بعد فرمود اینکه امارات و اصول به جای قطع طریقی محض می‌نشینند محل بحث نیست. یعنی چه طوری که قطع طریقی محض منجز است، امارات هم منجز هستند. اما اینکه امارات به جای قطع موضوعی علی وجه صفتیت نمی‌نشیند، این هم محل بحث نیست. یعنی قطع در موضوع اخذ شده ولی بما انه صفت اخذ شده است. انما الکلام و کل الکلام در قیام امارات مقام قطع موضوعی علی وجه طریقیه است. یعنی اگر در جایی قطع در موضوع اخذ شده و دخیل در حکم است[۱]، آیا اماره به جای آن می‌نشیند یا خیر؟ اینجا محل کلام است.


علی وجه طریقیه (مقرر)

۲

عدم قیام امارات مقام قطع موضوعی طریقی

مرحوم شیخ می‌فرماید اماره جای قطع موضوعی می‌نشیند و آخوند می‌فرماید نمی‌نشیند. چرا؟ خلاصه فرمایش آخوند دو کلمه است. اگر این دو کلمه را متوجه شوید، مطلب حل است. ایشان می‌فرماید اگر بخواهد اماره جای قطع طریقی محض بنشیند، باید شارع مؤدی را تنزیل کند به منزله واقع. یعنی مثلاً اماره‌ای قائم شده است که این مایع خمر است، باید این مؤدای اماره را تنزیل کند به منزله خمر واقعی و اگر بخواهد اماره جای قطع موضوعی بنشیند، باید خود اماره را تنزیل کند به منزله قطع. پس اگر بخواهد اماره به جای قطع موضوعی بنشیند باید اماره تنزیل شود به منزله قطع و اگر بخواهد جای قطع طریقی بنشیند، باید مؤدی تنزیل شود به منزله واقع. در ما نحن فیه اگر بخواهد مؤدی تنزیل شود به منزله واقع، باید نظر به قطع نظر آلی باشد یعنی قطع را نمی‌بیند. ما یک نظر آلی داریم و یک نظر استقلالی داریم. گاهی مواقع انسان به آینه فروشی می‌رود تا آینه بخرد. دست می‌کشد تا موج نداشته باشد. اطرافش را نگاه می‌کند تا شکسته نباشد و ترک نداشته باشد و بعد از آینه فروشی که بیرون می‌آید، فردی به او می‌گوید روی پیشانی تو چیزی نوشته شده است، چطور تو آن را در این آینه فروشی ندیدی؟ و او در پاسخ می‌گوید من فقط به آینه‌ها نگاه می‌کردم و خودم را نمی‌دیدم. این را می‌گویند نظر به آینه نظر استقلالی بوده است. یعنی اصلاً به خودش نگاه نمی‌کند و غافل است. و گاهی فردی صبح جلوی آینه ایستاده است موها و محاسن و عمامه‌اش را درست می‌کند و اگر نوشته‌ای روی آینه باشد، آن را نمی‌بیند. اینجا را می‌گویند که نظر به آینه نظر مرآتی و آلی بوده است. نظر مرآتی یعنی نظر نیست و فرد خودش را می‌بیند ونظر استقلالی یعنی خودش را نمی‌بیند.

اگر کسی بخواهد بگوید اماره را تنزیل کردم به منزله قطع، هم قطع طریقی و هم قطع موضوعی، این لازم اش آخوند می‌فرماید اجتماع لحاظین آلین و استقلالین است. چون از این جهت که می‌خواهد اماره را تنزیل کند به منزله قطع موضوعی، باید لحاظش به قطع لحاظ استقلالی باشد و از این جهت که می‌خواهد تنزیل کند به منزله قطع طریقی، باید نظر به قطع، نظر آلی باشد و جمع بین لحاظ آلی و استقلالی محال است. پس باید یکی از این دو باشد یا اماره را قائم مقام قطع موضوعی کند و یا اماره را قائم مقام قطع طریقی محض کند. هر دو در یک جعل واحد محال است. دو جعل باشد اشکالی ندارد. یک دفعه بفرماید الامارة منزلةٌ منزلة القطع و بگوید فقط می‌خواهم نظرم به قطع نظر آلی باشد و یک جعل دوم بیاورد بفرماید الاماره منزلةٌ منزلة القطع و بگوید من فقط می‌خواهم نظر استقلالی به قطع داشته باشم. این اشکال ندارد، اما در یک جعل و یک لحاظ هم لحاظ آلی و هم لحاظ استقلالی عقلا محال است. پس قیام امارات مقام قطع موضوعی طریقی نمی‌شود.

۳

ادامه تطبیق: تقسیم قطع موضوعی به لحاظ طریقی و صفتی بودن آن

وذلك (رسیدیم به اینجا که چرا قطع تارة بما هو صفت اخذ می‌شود و تارة بما هو طریق اخذ می‌شود. «ذلک» به این برمی گردد که قطع تارة بما هو صفت اخذ می‌شود و تارة بما هو طریق اخذ می‌شود.) لأنّ القطع لمّا كان من الصفات الحقيقيّة ذاتِ الإضافة- (صفات دو قسم هستند. بعضی از صفات حقیقی هستند و بعضی اعتباری و انتزاعی هستند، مانند زوجیت و فوقیت که حقیقی نیستند. یعنی این طور نیست که ما در خارج چیزی داشته باشیم به اسم فوقیت. ما در خارج یک سقف داریم و یک زمین. و صفات حقیقی یعنی صفاتی که در خارج ما بازاء دارد و اصیل است، مانند رنگ و کیف. رنگ چیزی است که در خارج موجود است. قطع هم از همان صفات است قطع یک حقیقتی است که انسان گاهی دارد و گاهی ندارد و این صفات حقیقیه دو قسم هستند، یکی ذات اضافه و یکی غیر ذات اضافه. صفات ذات اضافه صفاتی هستند که عرض غیر از معروض، احتیاج به مضاف الیه و طرف اضافه هم دارد. اما بعضی از صفات احتیاج به طرف اضافه ندارند مانند رنگ که فقط موضوع و معروض می‌خواهد که معروض آن مثلاً دیوار است. همه صفات معروض را نیاز دارند. اما مثلاً قطع غیر از معروض که قاطع باشد مضاف الیه هم می‌خواهد، مثلاً قطع به اینکه امروز یکشنبه است و یا قطع به اینکه آفتاب آمد. لذا می‌فرماید: «لأنّ القطع لمّا كان من الصفات الحقيقيّة ذاتِ الإضافة») ولذا كان العلم نوراً لنفسه ونوراً لغيره- (قطع خودش نور است و منور غیر هم هست و مضاف الیه خود را روشن می‌کند. حال که اینگونه شد:) صحّ أن يؤخذ فيه (قطع صحیح است که اخذ شود در موضوع) بما هو صفة خاصّة وحالة مخصوصة، بإلغاء جهةِ كشفه، (این طور نیست که قطع وقتی بما هو صفة خاصة اخذ می‌شود جهت کشف در او نباشد، هست ولی الغاء می‌کند. چون جهت کشف ذاتی قطع است. هیچ وقت جهت کشف از قطع جدا نمی‌شود، فقط در مقام لحاظ آن را الغاء می‌کند و لحاظ می‌کند) أو اعتبارِ خصوصيّةٍ أُخرى فيه معها؛ (وقتی که بما هو صفة خاصة می‌گیرد دو صورت دارد. گاهی جهت کشف را الغاء می‌کند و کاری ندارد و گاهی الغاء نمی‌کند هم جهت کشف را لحاظ می‌کند و هم جهت حالت و صفت نفسانی را. هر دو قسم می‌شود قطع صفتی. پس قطع بما هو صفة دو قسم است یا بما هو نور و استقرار نفس و سکون النفس بالغاء جهت کشف یا مع جهت کشف. هر دو می‌شود صفتی) كما صحّ أن يؤخذ بما هو كاشف عن متعلّقه وحاكٍ عنه. (کما اینکه ممکن است قطع را که در موضوع اخذ می‌کند بما اینکه قطع منور غیر است و نور برای غیر است و کاشفیت از متعلق دارد، اخذ کند.)

۴

تطبیق: اقسام پنجگانه قطع

(بنابراین) فتكون أقسامه أربعة، (اقسام قطع موضوعی چهار تا می‌شود: جزء الموضوع، کل الموضوع و این هم دو تا، در مجموع چهار تا) مضافاً إلى ما هو طريقٌ محضٌ عقلاً (به علاوه آن قطعی که طریق محض است عقلا. «عقلا» چون عقل می‌گوید طریق محض است)، غيرُ مأخوذ في الموضوع شرعاً. (حکم در موضوع اخذ نمی‌شود. مثلا امام خمینی فرموده شب مهتابی -شب چهارده- نماز صبح را بیست دقیقه بعد از اذان بخوانید و آقای خویی فرموده بلافاصله و با شب‌های دیگر هیچ فرقی نمی‌کند. چرا؟ چون امام می‌گوید قطع در موضوع اخذ شده است «حتی یتبیّن» یعنی تا تبیّن حاصل نشود حکم نیست. کی تبین حاصل می‌شود؟ بیست دقیقه بعد از اذان. اما آقای خویی می‌فرماید خیر. تبیّن طریق محض است. یعنی چه تبیّن شود و چه نشود، وقتی خورشید طلوع می‌کند -فجر صادق در واقع شعاع همان خورشید است-، شعاع خورشید هست. منتها مثلا اگر اینجا یک لامپ شصت رنگی روشن باشد و پانصد تا پروژکتور کنار آن روشن کنید نور لامپ شصت دیده نمی‌شود ولی نور آن هست. آقای خویی می‌فرماید تبیّن طریق محض است شعاع خورشید را ببینید یا خیر، فرقی نمی‌کند. اما امام می‌فرماید باید شعاع خورشید دیده شود و روشن باشد. پس طریق محض یعنی غیر مأخوذ فی الموضوع شرعا. در موضوع دخیل نباشد.)

۵

تطبیق: قیام امارات مقام قطع طریقی محض

ثمّ لا ريب في قيام الطرق والأمارات المعتبرة - بدليل حجيّتها واعتبارها - (شکی نیست که طرق و امارات معتبره به دلیل اعتبارش جای قطع طریقی محض می‌نشیند. توجه کنید که خلط نشود. اینکه داریم بحث می‌کنیم آیا اماره قائم مقام قطع می‌شود یا خیر، معنایش این است که ما باشیم و اماره و قطع و فقط و فقط دلیل حجیت، آیا جایگزین می‌شود یا خیر. اما اگر دلیل دیگر باشد بحثی نداریم که امکان دارد. مثلا ممکن است گفته شود کسی که دیروز خون از او آمده است و بواسیر داشته است امروز باید روزه بگیرد. و یک دلیل هم بگوید کسی که دیروز قطع داشته است آب صفائیه قطع است، این قطع را من تنزیل کردم به منزله خون بواسیر. این اشکال ندارد. بحث بر سر این است که ما باشیم و دلیل حجیت.) مقام هذا القسم. (این هیچ کس شبهه ندارد که دلیل حجیت اقتضا می‌کند اماره جای این گونه قطع بنشیند.)

۶

تطبیق: عدم قیام امارات مقام قطع موضوعی صفتی

کما لا ريب (كما این که شکی نیست) في عدم قيامها (عدم قیام این طرق و امارات) - بمجرّد ذلك الدليل - (یعنی ما باشیم و فقط دلیل حجیت) مقام ما أُخذ في الموضوع على نحو الصفتيّة من تلك الأقسام (آنجایی که قطع در موضوع اخذ شده بما هو صفة، اماره قطعا قائم نمی‌شود)، بل لابدّ من دليلٍ آخر على التنزيل (اشکال ندارد که شارع می‌تواند اماره را جای قطع موضوعی صفتی بگذارد ولی دلیل دیگری غیر از دلیل حجیت می‌خواهد. چرا؟)؛ فإنّ قضيّة الحجّيّة والاعتبار (چون دلیلی که می‌گوید اماره حجت است معنایش این است که:) ترتيبُ ما للقطع - بما هو حجّة - من الآثار (فقط آثاری که قطع بما هو حجة دارد را بر اماره مترتب می‌شود)، لا ما لَه بما هو صفة وموضوع (دلیل حجیت نمی‌گوید قطع بما هو صفة و موضوع هر اثری دارد را بر اماره بار کن. این را نمی‌گوید. چرا؟)؛ ضرورة أنّه (این قطع) كذلك (بماهو صفة) يكون كسائر الموضوعات والصفات. (مثلا اگر کسی جنب است، باید بخاطر دلیل «اغتسل للجنابة» غسل کند. بعد مثلا دیروز در مسجد بود و یک نفر خبر داد که «من شک بین الثلاثة و الاربعة فلیبن علی الاکثر» این فرد از مسجد پرید بیرون و در پاسخ به دلیل این کار بگوید اماره به منزله جنابت است. به او باید گفت جنایت چه ربطی به اماره دارد؟ جنابت یک صفت و یک موضوع است. آخوند می‌فرماید چطور هیچ کس توهم نمی‌کند که اماره بنشیند بجای جنابت و چطور که جنابت یک موضوع و یک صفت است، قطع هم یک موضوع و یک صفت است. چطوری که حکم جنابت روی اماره بار نمی‌شود، حکم قطع بما هو صفة هم روی اماره بار نمی‌شود)

۷

تطبیق: عدم قیام امارات مقام قطع موضوعی طریقی

ومنه قد انقدح (از اینجا روشن شد): عدم قيامها (اماره قائم نمی‌شود) - بذاك الدليل (به دلیل حجیت) - مقامَ ما أُخذ في الموضوع على نحو الكشف (اگر جایی قطع در موضوع اخذ شد بما هو کاشف و طریق باز هم اماره جایش نمی‌نشیند. چرا؟ الان گفتیم که چطوری که جای جنابت نمی‌نشیند، جای قطع هم نمی‌نشیند. چون قطع هم یک موضوع است)؛ فإنّ القطع المأخوذ بهذا النحو في الموضوع شرعاً (قطعی که اخذ می‌شود به نحو کشفیت)، كسائر ما لها دخلٌ في الموضوعات أيضاً (چطور ممکن است موضوع ده تا قید داشته باشد و اماره جای آن نمی‌نشیند، اماره به جای قطع هم نمی‌نشیند. مثال واقعی: اگر کسی علم داشته باشد که محرِم است نکاح کند، حرمت ابدی می‌آورد. موضوع حرمت ابدی یکی محرم بودن است یکی اینکه عقد نکاح بخواند و یکی هم قطع است. چطوری که آن محرم بودن و عقد خواندن دخیل در حرمت است و اماره جایش نمی‌نشیند، قطع هم مثل آنها دخیل در حرمت است و اماره بجای آن نمی‌نشیند. بنابراین:) فلا يقوم مقامه شيءٌ (جای قطع هیچ چیزی نمی‌نشیند.) بمجرّد حجّيّته وقيام دليل على اعتباره (به مجرد اینکه یک دلیل آمد که این اماره حجت است، دلیل نمی‌نشیند که جای قطع بنشیند)، ما لم يقم دليل على تنزيله (اگر بخواهد جای قطع بنشیند باید دلیل بیاد و تنزیل کند این شیء را به منزله قطع موضوعی) ودخله في الموضوع كدخله. (و دلیل بیاید بر دخل این شیء در موضوع مانند دخل قطع. همان طور که قطع دخیل است دلیل بیاید که این شیء هم دخیل است)

۸

توهم

گفته‌اند آقای آخوند ما دلیل داریم. دلیل حجیت اماره می‌گوید اماره حجت است یعنی وقتی اماره قائم می‌شود شما احتمال خلاف می‌دهید ودلیل حجیت اماره می‌گوید احتمال خلاف را ملغی کن و نادید بگیر. این دلیل اطلاق دارد. احتمال خلاف را نادید بگیر. هم نسبت به آن جایی که قطع موضوع است و هم نسبت آن جایی که قطع طریق است.

۹

تطبیق: توهم

وتوهُّمُ: كفاية دليل الاعتبار، الدالّ على إلغاء احتمال خلافه، (اگر کسی توهم کند که دلیل اعتبار و دلیلی که مثلا می‌گوید خبر ثقه حجت است، که آن دلیل می‌گوید الغاء کن احتمال خلاف این شیء را. اگر دلیل گفت « من شک بین الثلاث و الاربع فلیبن علی الاربع» احتمال خلاف می‌دهیم که باید بنا را بر سه باید بگذاریم، این دلیل می‌گوید این را الغاء کن) وجعله بمنزلة القطع من جهة كونه موضوعاً (این دلیل اطلاق دارد هم از این جهت که این قطع موضوع است)، ومن جهة كونه طريقاً (هم این این جهت که این قطع طریق است. می‌گوید الغاء احتمال خلاف کن و مانند قطع ببین. اطلاق دارد هم از حیث اینکه قطع موضوع است و هم از حیث اینکه قطع طریق است. بنابراین)، فيقوم مقامه: (اماره قائم می‌شود مقام قطع)

طريقاً كان أو موضوعاً. (چه قطع طریق باشد و چه موضوع باشد)

۱۰

فساد توهم

فاسدٌ جدّاً (این توهم فاسد است. این «فاسد» خبر «توهم» است)

تارةً: بنحوٍ يكون تمامَ الموضوع، بأن يكون القطع بالوجوب مطلقاً - ولو أخطأ - موجباً لذلك.

وأُخرى: بنحوٍ يكون جزأه وقيدَه، بأن يكون القطع به في خصوص ما أصاب موجباً له.

وفي كلّ منهما يؤخذ: طوراً بما هو كاشفٌ وحاكٍ عن متعلّقه ؛ وآخرَ بما هو صفة خاصّة للقاطع، أو المقطوع به (١).

وذلك لأنّ القطع لمّا كان من الصفات الحقيقيّة ذاتِ الإضافة - ولذا كان العلم نوراً لنفسه ونوراً لغيره - صحّ أن يؤخذ فيه بما هو صفة خاصّة وحالة مخصوصة، بإلغاء جهةِ كشفه (٢)، أو اعتبارِ (٣) خصوصيّةٍ أُخرى فيه معها ؛ كما صحّ أن يؤخذ بما هو كاشف عن متعلّقه وحاكٍ عنه. فتكون أقسامه أربعة، مضافاً (٤) إلى ما هو طريقٌ محضٌ عقلاً، غيرُ مأخوذ في الموضوع شرعاً.

قيام الأمارات مقام القطع الطريقيّ وعدم قيامها مقام القطع الموضوعي

ثمّ لا ريب في قيام الطرق والأمارات المعتبرة - بدليل حجيّتها واعتبارها - مقام هذا القسم.

كما لا ريب في عدم قيامها - بمجرّد ذلك الدليل - مقام ما أُخذ في

__________________

(١) لا يخفى: أنّ خصوصيّة المقطوع به لابدّ من أخذها في أخذ جهة الكشف أيضاً. والأولى: ترك قوله: « أو المقطوع به » بعد قوله: « للقاطع ». ( كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ٣: ٧٥ ).

(٢) الأولى أن يقول: بلا لحاظ جهة كشفه. ( منتهى الدراية ٤: ٨١ ).

(٣) معطوف على « إلغاء ». وحقّ العبارة أن تكون هكذا: مع اعتبار خصوصية أُخرى فيه معها، أو بدونه. ( المصدر السابق ).

(٤) في بعض الطبعات: فيكون أقسامه أربعة مضافةً.

الموضوع على نحو الصفتيّة من تلك الأقسام، بل لابدّ من دليلٍ آخر على التنزيل ؛ فإنّ قضيّة الحجّيّة والاعتبار ترتيبُ ما للقطع - بما هو حجّة - من الآثار، لا ما لَه (١) بما هو صفة وموضوع ؛ ضرورة أنّه كذلك يكون كسائر الموضوعات والصفات.

ومنه قد انقدح: عدم قيامها - بذاك الدليل - مقامَ ما أُخذ في الموضوع على نحو الكشف ؛ فإنّ القطع المأخوذ بهذا النحو في الموضوع شرعاً، كسائر ما لها (٢) دخلٌ في الموضوعات أيضاً، فلا يقوم مقامه شيءٌ بمجرّد حجّيّته وقيام (٣) دليل على اعتباره، ما لم يقم دليل على تنزيله ودخله في الموضوع كدخله.

توهّم قيام الأمارات مقام القطع الموضوعي المأخوذ على نحو الطريقيّة والجواب عنه

وتوهُّمُ (٤): كفاية دليل الاعتبار، الدالّ على إلغاء احتمال خلافه، وجعله بمنزلة القطع من جهة كونه موضوعاً، ومن جهة كونه طريقاً، فيقوم مقامه:

طريقاً كان أو موضوعاً.

فاسدٌ جدّاً ؛ فإنّ الدليل الدالّ على إلغاء الاحتمال، لا يكاد يفي (٥) إلّا بأحد التنزيلين ؛ حيث لابدّ في كلّ تنزيلٍ منهما من لحاظ المنزَّل والمنزَّل عليه، ولحاظهما في أحدهما آليٌّ، وفي الآخر استقلاليٌّ ؛ بداهة أنّ النظر في حجّيّته

__________________

(١) أوردنا العبارة كما جاءت في « ر »، وفي غيرها: لا له.

(٢) في حقائق الأُصول: ما له.

(٣) كذا في الأصل و « ر ». وفي « ن » وسائر الطبعات: أو قيام. يراجع لتوضيح الفرق بين التعبيرين: منتهى الدراية ٤: ٩٠، وكفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ٣: ٧٨.

(٤) المتوهّم هو الشيخ الأعظم الأنصاري، حيث أفاد: أنّ الأمارات والأُصول تقوم مقام القطع الموضوعي المأخوذ على نحو الطريقيّة. انظر فرائد الأُصول ١: ٣٣.

(٥) أثبتنا الكلمة من حقائق الأُصول، وفي غيره: يكفي.