درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۹۲: قطع ۵

 
۱

خلاصه مباحث قبل

کلام در این بود که اگر متجری فعلش اختیاری نیست، چون قصد نکرده است، پس عقاب بر چه می‌شود؟ آخوند رحمت الله علیه فرمود عقاب بر قصد عصیان می‌شود.

سپس اشکال کرد که قصد اختیاری نیست. چون فعل اختیاری یعنی فعل مسبوق به اراده. قصد و اراده که ارادی نیست. چون اگر قصد و اراده ارادی باشد، لزم التسلسل. این قصد، اراده می‌خواهد. باز آن اراده خودش یک قصد دارد و اراده می‌خواهد و همین طور الی ما لا نهایه.

آخوند از این اشکال دو جواب داد:

جواب اول این بود که اراده اگرچه ارادی نیست ولکن بعضی از مقدماتش اختیاری است. چون فعل اختیاری یعنی فعلی که عبد متمکن از ترکش است. هر فعلی که متمکن از ترکش باشیم می‌شود اختیاری. این آقا می‌تواند قصد نکند. متمکن از ترکش است. تامل کند و فکر کند در مزایا و معایب کار قصد کند یا قصد نکند.

ثانیا جواب داد که این حسن عقوبت و حسن مواخذه در واقع از تبعات بعد و دوری این شخص از مولایش است. چطوری که در صورت عصیان از مولی دور می‌شود، در صورت تجری هم دور می‌شود و دوری موجب عقاب می‌شود. همان طوری که تجری موجب بعد می‌شود، موجب عقاب هم می‌شود.

ممکن است بگویید این بعد به اختیار عبد است؟ خیر به اختیار عبد نیست. عبد که از خداوند سبحان بعد پیدا کرده است، به جهت سوء سریرت و خبث باطنش است. دیگر نپرسید که خبث باطن و سوء سریره‌اش برای چیست. جای سوال ندارد. چون وقتی به ذاتیات رسید، ذاتیات لا یعلل. هیچ وقت نمی‌شود سوال کرد که آتش چرا داغ است و می‌سوزاند. چرا آب مرطوب است. سوال ندارد چون ذاتی آن است. بعد می‌فرماید نمی‌شود سوال کرد که چرا کافر، کافر شده است. چرا مطیع، مطیع شده است. این مثل این می‌ماند که بپرسند چرا الاغ، الاغ شده است. اگر الاغ، الاغ نمی‌شد که الاغ نبود. ذاتی آن است.

۲

تفاوت افراد در قرب و بعد

سپس می‌فرماید افرادی را که خداوند سبحان خلق کرده است در درجات قرب و بعد مختلف هستند. یکی طوری خلق شده است که قرب به ذات حضرت حق دارد، یکی طوری خلق شده که بعد دارد. درجات قرب و بعد موجب اختلاف درجات بهشت و جهنم می‌شود. یک کسی خیلی خیلی ملعون است - اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد- این فرد ته جهنم است. یک کسی سر راهی است، این فرد بالای جهنم است. یکی کسی مثل خاتم الانبیاء صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خیلی قرب به ذات حضرت حق دارد، این فرد در بحبوحه بهشت است. یک کسی هم در اواخر بهشت است. این بخاطر درجات افراد است و سوال هم ندارد که چرا این فرد جایش اینجاست و آن فرد جایش آنجاست. کم و زیاد می‌شود به این معنا که در واقع اصلش کم و زیاد نمی‌شود. مثل این که آبی از یک بشکه وارد بشکه دیگر می‌شود. تمام آب‌های آن بشکه می‌آید منتها زمان می‌برد. این مثلا ذاتش طوری است که این ذات باید برسد به درجه سیم بهشت منتها مقداری طول می‌کشد. جواب دوم جواب تسلّمی است یعنی لو فُرِضَ -ما که گفتیم اختیاری است- که اختیاری نباشد.

۳

تطبیق دوباره قسمتی از پاسخ دوم

وبذلك أيضاً ينقطع السؤال عن أنّه لِمَ اختار الكافر والعاصي، الكفرَ والعصيان، والمطيعُ والمؤمن، الإطاعةَ والإيمان؟ فإنّه يساوق السؤال عن أنّ الحمار لِمَ يكون ناهقاً؟ والإنسان لِمَ يكون ناطقاً؟ (این به منزله این است که شخصی سوال کند که الاغ چرا ناهق شد و انسان چرا ناطق شد. اگر انسان ناطق نباشد، دیگر انسان نیست. ذاتی او است.)

۴

تطبیق: تفاوت افراد در قرب و بعد

وبالجملة: تفاوت أفراد الإنسان في القرب منه - جلّ شأنه وعظمت كبرياؤه - والبعدِ عنه، سببٌ لاختلافها (اختلاف افراد) في استحقاق الجنّة ودرجاتها، والنار ودركاتها (اختلاف درجات قرب موجب اختلاف درجات بهشت می‌شود. اختلاف درجات بعد موجب اختلاف درکات جهنم می‌شود) وموجبٌ لتفاوتها في نيل الشفاعة وعدمه، وتفاوتُها في ذلك بالآخرة يكون ذاتيّاً، والذاتيّ لا يعلَّل.

۵

پرسش و پاسخ

پرسش و پاسخ: شاگرد: در جواب اول گفتند که در مقدمات اختیار آنهایی که تمکن از ترک دارد اختیاری است. همین جواب را به همین بیان نسبت به خود اختیار بگوییم. خود اختیار هم با تامل در آن چیزهایی که بر آن مترتب است، می‌تواند ترک کند. این جواب بالاخره تسلسل را جواب نداد. استاد: جواب داد دیگر. قصد مسبوق به اراده نیست. تسلسل وقتی بود که قصد مسبوق به اراده باشد. شاگرد: چرا خود اراده را نمی‌گویند؟ استاد: بخاطر اینکه مقدماتش که آمد، معلول از علت منفک نمی‌شود. شما می‌توانید کاری کنید که یا آتش درست نشود یا فرش نزدیک آتش نشود ولی اگر آتش درست شد، فرش هم نزدیک آتش شد و رطوبت هم نداشت، دیگر سوختنش دست شما نیست. شاگرد: وقتی بعضی از مقدماتش هم اختیاری است معنایش این نیست که خودش هم اختیاری است؟ استاد: خیر. خودش معلول علت تامه است. شما می‌توانید علتش را از بین ببرید.

شاگرد: همان تمکن از ترک هم اشکال را حل نمی‌کند. چون من وقتی تمکن از ترک دارم یعنی می‌توانم انجام دهم و می‌توانم انجام ندهم. هر دو علت می‌خواهد. استاد: علتش خودت هستی. یک کبرایی فلاسفه دارند که الشیء ما لم یجب لم یوجد. شیء تا به حد ضرورت نرسد، موجود نمی‌شود. ما لم یجب لم یوجد و ما وجب یوجد. یعنی به حد ضرورت برسد قطعا موجود می‌شود و به حد ضرورت نرسد محال است موجود شود. این حرف در افعال اختیاری درست نیست. فعل اختیاری علت می‌خواهد ولی علتش خودت هستی. منتهی علت فعل اختیاری هیچ وقت فعل اختیاری را به حد ضرورت نمی‌رساند. شاگرد: اگر به حد ضرورت نرسیده است، چگونه وجود پیدا می‌کند؟ استاد: در امور غیر اختیاری همین گونه است تا وقتی با حد ضرورت نرسد، موجود نمی‌شود. شاگرد: تفاوتی نمی‌کند. فعل به هر حال معلول است و علت می‌خواهد. استاد: این خودش ادعا است. چه اشکال دارد که یک فعل اختیاری متساوی النسبه، خداوند سبحان این قدرت را به انسان داده است که این را انجام دهد. فلاسفه که برهان نیاورده‌اند بلکه ادعا کرده‌اند. یعنی این طور نیست که آنها چیزی فهمیده باشند. یک امر بدیهی است. گفته‌اند شیء متساوی الطرفین محال است یک طرفش موجود شود و علتی نگفته‌اند و گفته‌اند بدیهی است. الان دو تا کتاب کفایه جلوی من هست من یکی را بر می‌دارم. مرجحش چیست؟ شاگرد: اراده. استاد: اراده خودش علت می‌خواهد. لذا آنهایی که می‌خواستند مسخره کنند عکس یک الاغ را کشیده‌اند این طرف هم یونجه گذاشته‌اند و آن طرف هم یونجه گذاشته‌اند. الاغ هم از گرسنگی عرعر می‌کند. به او می‌گویند چرا عرعر می‌کنی؟ می‌گوید: گفته‌اند ترجیح بلامرجح محال است. واقعا هم همین طور است. چطوری که ابوعلی سینا می‌گوید کسی که سوفسطائی است باید کتکش زد و غیر از کتک جواب ندارد. چون سوفسطائی می‌گوید حقیقتی در عالم نیست. نمی‌شود برای او اثبات کرد. این هم همین است. چون برهان که نمی‌آورد. می‌گوید شیء متساوی الطرفین محال است یک طرف موجود شود. جواب این فرد همان الاغ است که بِکشی عرعر کند. چون برهانی که ندارید فقط ادعا است. در غیر اختیاری هم وجدانی است که علت می‌خواهد. لذا فرموده‌اند یک ترجیح بلا مرجح است و یک ترجح بلامرجح. ترجیح بلامرجح محال نیست، ترجح بلامرجح محال است.

یکی از عیب‌های طلبه‌ها این است که نباید گول بخورند. بعضی از عوام که منظور ۹۸ درصد حوزه است، خیال می‌کنند آنها برهان دارند و به اینها می‌گویند دلیل بیاور. مگر تو دلیل آوردی؟! این خیلی مهم است. این امر در فقها هم هست مثلا در باب تقلید. من به آقای سیستانی هم عرض کردم. مجتهد که مُرد تقلید میت دلیل می‌خواهد و می‌گویند به حیّ باید رجوع شود و حال آنکه حیّ هم دلیل می‌خواهد. درست است که میت دلیل می‌خواهد ولی حیّ هم دلیل می‌خواهد. این کبرا یک کبرای کلی است. خیلی از افراد عالم در مسائل زیادی عوام زده می‌شوند من حیث لا یشعر. یعنی یک طرف را خیال می‌کنند دلیل دارد، دنبال دلیل طرف دیگر می‌گردند. این آقا ادعا می‌کند که شیء متساوی الطرفین یک طرفش بخواهد محقق شود مرجح می‌خواهد. دلیلت چیست؟ می‌گوید معلوم است. می‌گوییم الان هیچ مرجحی نیست و من یکی از نان‌ها را بر می‌دارم. می‌گویند نه! این که نان هست و دست می‌برید روی این نان در آن بطنت اتفاقاتی می‌گذرد و علت تامه موجود می‌شود و خودت حواست نیست. دستت می‌آید روی این نان. این جواب این است که آن خر را بکشید عرعر کند! این مهم است که انسان عالم حواسش باشد که عوام زده نشود. عوامزدگی یعنی مثل اینکه الان یک عده می‌گویند خرافه زدائی از عاشورا. مرتیکه احمق اینهایی که تو میگوئی خرافه باید از عاشورا برداشته شود خود اینکه شما یک چیزهای مسلّم را خرافه می‌دانید اینها خرافه نیست؟ بیشعور اینها خرافه نیست؟ این خودش مهم است. همه این را نوشته‌اند من هیچ مرجعی را ندیدم که متوجه این نکته شود فقط به ذهن من آمده ندیدم جایی. حالا اگر در ذهنی هست یا در کتابی هست من نمی‌دانم. ما که اجتهاد و تقلید را بحث می‌کردیم همه نوشته‌اند که به مجرد اینکه مرجع فوت کرد، انسان باید به حی رجوع کند. اگر حی اجازه داد می‌تواند به تقلید از میت ادامه دهد. چرا باید به حی رجوع کند؟ چون گفته‌اند مرجع که مرد شک در حجیت قولش داریم و دلیل می‌خواهد حجیت. می‌گوییم همان طوری که آن دلیل می‌خواهد حی هم دلیل می‌خواهد تقلیدش. این به چه دلیل؟ شاگرد: دلیل عقلی. استاد: کدام عقل می‌گوید اگر یک میتی اعلم بود و حی غیر اعلم است، شما می‌توانید به حی رجوع کنید؟ چطوری که تقلید ابتدائی از میت دلیل ندارد، تقلید از حیّ که میت از او اعلم است دلیل ندارد. این هم دلیل می‌خواهد. این را که من عرض می‌کنم عمرتان را هدر ندهید. من به والله قسم خوردم اگر من بدانم افرادی در حوزه هستند که می‌توانند طلبه‌ها خوب تربیت کنند من تمام امکانات را در اختیار آنها می‌گذارم. نمی‌گویم نیستند ولی.... این خیلی مهم است چه در فقه چه در اصول مخصوصا در اعتقادات. انسان باید حواسش جمع باشد که عوام زده نشود. این مشکل در منطق هم هست، در فلسفه هم هست، در فقه هم هست، در اصول هم هست، در همه چی، که انسان یک جهت را من حیث لایشعر در ناخود آگاه جا می‌اندازد. آن وقت طرف را مطالبه به دلیل می‌کند. هیچ وقت شما به ذهنتان نرسیده، فلاسفه به ذهنشان نرسیده، که اینکه شما می‌گویید ترجیح بلامرجح محال است، دلیل ندارد و وجدان است. تو ادعای وجدان می‌کنی آن بدبخت هم ادعای وجدان می‌کند. عرض کردیم در مسئله تقلید از میت هم همین طور است. خیلی از مسائل هست که مثال تقلید را یکی من مثال زدم. شاید متجاوز از چهارصد پانصد مسئله فقهی داریم که اصلا غفلت شده است. این هم طبیعی است. خود جوّ جامعه علمی همین گونه است. می‌گویند رنسانس علمی یعنی در طول تاریخ علم همه علما مقلد هستند. منتها شما مقلد آقای تبریزی هستید. آقای تبریزی مقلد آقای خوئی است. آقای خوئی مقلد شیخ انصاری. مرجع عوض شده است الا افرادی خاص. مثلا می‌گویند شیخ طوسی آمد یک تحولی در فقه ایجاد کرد. مثلا مرحوم شیخ انصاری تحول ایجاد کرد. آن مجتهد به معنای واقعی شاید در طول تاریخ تشیع به ده نفر نرسیده باشند. این مهم است که انسان خط کش بردارد بگوید چطوری که تو باید دلیل بیاوری، تو هم باید دلیل بیاوری. هر دو باید دلیل بیاورند. بله اگر کسی که مدعی است ترجیح بلامرجح عقلا محال است برهان اقلیدس اقامه می‌کرد خوب بود اما به او می‌گوییم دلیلت چیست، می‌گوید وجدان. طرف مقابل هم وجدان است. منتها یک مطلب هست اگر کسی گفت ترجیح بلا مرجح عقلا محال است و فعل متساوی الطرفین یک طرفش محال است موجود شود، این اشکال آخوند هست. لازمه‌اش این است که مطیع هم در اختیار خودش نباشد، کافر هم در اختیار خودش نباشد و هیچ کس کاری که می‌کند در دست خودش نباشد. بلکه خداوند سبحان هم در اختیار خودش نیست. چون خداوند سبحان اراده کرده، اراده هم صفت ذاتش است. نمی‌توانسته است غیر این اراده کند. اول خداوند سبحان مجبور است بعد بقیه عباد مجبور هستند تا برسد به همه مخلوقات عالم. این تالی فاسد هست. حل مطلب هم وجدانی است نه متکلمین اقامه دلیل کرده‌اند نه فلاسفه. فقط باید به وجدان مراجعه کنند. هو هو کردن که آقا دلیل بیاور که درست نیست. تو دلیل بیاور! می‌گوید واضح است، طرف مقابل هم می‌گوید واضح است. این که عرض می‌کنم مهم است. ملّا انسان بخواهد بشود اولش این است که خط کش اش را فراموش نکند. زحمت بکشد، کار کند و دلیل مطالبه کند. بعد هم بگوید نحن ابناء الدلیل. ما دلیل می‌خواهیم. متکلم هم دلیل ندارد، نه اینکه دلیل ندارد، یعنی بیشتر از وجدان دلیل نمی‌شود اقامه کرد. شاگرد: نتیجه این شد که خود وجود انسان منشأ می‌شود برای ایجاد ضرورت یک طرف. استاد: ضرورت اصلا نیست. فعل اختیاری از تحت ضرورت خارج است.

۶

اشکال

إن قلت: على هذا (آقای آخوند! اگر از کافر نباید از او سوال پرسید چرا کافر شدی، عاصی را هم که نباید سوال کنی چرا عاصی شدی، مطیع را هم که نباید سوال کنی چرا مطیع شدی، شمر ملعون را هم که نباید سوال کنی چرا شمر شدی، امام حسین عليه‌السلام هم که نباید مرحبا بگویی چرا امام حسین عليه‌السلام شدی پس) فلا فائدة في بَعْثِ الرُسل وإنزال الكتب، والوعظ والإنذار. (پس این پیامبران چه هستند؟ ائمه چه هستند؟ علما چه هستند؟ این همه وجوهات خرج می‌کنید چه می‌شود؟ اینکه می‌گویند وظیفه است بگویید و نصیحت کنید چه می‌شود؟)

۷

پاسخ اشکال

قلت: ذلك لينتفع به من حسُنت سريرته وطابت طينته، (اینها بخاطر این است که آن آدمی که خوب است نفع ببرد) لتكمل به نفسه، (تا نفسش کامل شود) ويخلص مع ربّه انسه، (این مطالب دیگر به درد عرفان می‌خورد. انسش را با خدا خالص کند) ما كُنّا لِنَهتَديَ لَولا أنْ هَدانا اللهُ، (این آیه یعنی اگر توفیقات الهی نبود نه اینکه هدایت بشر اجباری بدست خداوند سبحان است. اگر اجباری است شمر ملعون می‌گوید خدایا من چه کار کنم من را هدایت نکردی؟ خودم را بکشم؟ هدایت نکردی دیگر) قال الله تبارك وتعالى: وذَكِّر فَإنَّ الذكْرى تَنْفَعُ المؤمنين، وليكون حجّةً على من ساءت سريرته (مثل این می‌ماند که به یک نفر بگویید اگر دستت به این شیشه بخورد و شیشه بشکند پوستت را می‌کنم! و بگویید آقایان شاهد باشید. و دستش را گرفتید و زدید به شیشه و شیشه شکست و به او بگویید گفتم اگر دستت به شیشه بخورد مجازات می‌کنم. اگر او بگوید تو دست مرا به شیشه زدی، می‌گویید من گفتم و اتمام حجت کردم) وخبثت طينته، ليَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيى مَن حيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ، كيلا يكون للناس على الله حجّة، (بعث رسل و انزال کتب برای این است که فردای قیامت کسی در مقابل خداوند سبحان اقامه حجت نکند) بل كان له حجّةٌ بالغة. (برای خداوند سبحان حجت باشد)

۸

شهادت آیات و روایات بر استحقاق عقاب متجری

ولا يخفى: أنّ في الآيات والروايات شهادةً على صحّة ما حكم به الوجدان، (آیات و روایات هم شهادت می‌دهد بر صحت آنچه وجدان حکم به آن کرده است) الحاكم على الإطلاق في باب الاستحقاق للعقوبة والمثوبة. (وجدان هم حاکم علی الاطلاق است در باب استحقاق. اینکه چه کسی مستحق عقاب است و کی مستحق ثواب است وجدان حاکمش است. حاکم علی الاطلاق است یعنی خداوند سبحان هم نمی‌تواند دخالت کند. یعنی اگر جایی وجدان گفت این فرد مستحق نیست، ذات حضرت حق نمی‌تواند بگوید مستحق است. یا اگر وجدان گفت که مستحق است، ذات حضرت حق نمی‌تواند بفرماید مستحق نیست. بله! می‌تواند بفرماید من عقابش نمی‌کنم. عقاب بدست ذات حضرت حق است ولی استحقاق بدست وجدان است.)

۹

عدم احتیاج به استدلال محقق سبزواری

از اینجا وارد می‌شود به کلمات شیخ انصاری. شیخ انصاری در رسائل برای اینکه متجری مستحق عقاب است یک استدلالی کرده است. البته نقل کرده و خودش رد کرده است. عرض کردیم فرموده است دو نفر را در نظر بگیرید که هر دو شرب مقطوع الخمریه کرده‌اند. یکی خمر در آمده است و یکی خمر در نیامده است. فرموده است چهار احتمال دارد: ۱. هر دو عقاب شوند ۲. هر دو عقاب نشوند ۳. عاصی عقاب شود متجری عقاب نشود ۴. متجری عقاب شود و عاصی عقاب نشود. دو احتمالش که التماس دعا است: هر عقاب نشوند که یکی از آنها عاصی است و یا متجری عقاب شود عاصی عقاب نشود آن هم که امکان ندارد. فقط دو احتمال می‌ماند یا هر دو عقاب شوند و یا متجری عقاب نشود و عاصی عقاب شود. آن آقا فرموده اینکه عاصی عقاب شود متجری عقاب نشود قبیح است. چرا؟ چون فرق عاصی و متجری در اینکه یکی قطعش مطابق با واقع بوده و یکی قطعش مطابق با واقع نیست. و حال آنکه مطابقت و عدم مطابقت واقع با قطع غیر اختیاری است. اگر قرار باشد عقاب دائر مدار این باشد می‌شود عقاب دائر مدار امر غیر اختیاری. و این قبیح است. پس هر دو عقاب می‌شوند.

آخوند می‌فرماید بعد از آنکه ما نقل کردیم حاکم در باب استحقاق عقاب وجدان است و گفتیم وجدان حکم به استحقاق عقاب متجری می‌دهد چون می‌گوید به صدد طغیان و هتک برآمده، دیگر احتیاجی به این استدلالات نیست.

۱۰

تطبیق: عدم احتیاج به استدلال محقق سبزواری

ومعه لا حاجة إلى ما استُدلّ على استحقاق المتجرّي للعقاب (به آنچه استدلال کرده‌اند بر استحقاق متجری برای عقاب) بما حاصله (که حاصلش این است):

أنّه لولاه (اگر متجری مستحق عقاب نباشد) - مع استحقاق العاصي له - (عاصی مستحق عقاب باشد. ضمیر «له» به عقاب بر می‌گردد) يلزم إناطةُ استحقاق العقوبة (لازم می‌آید که استحقاق عقاب اناطه داشته باشد) بما هو خارجٌ عن الاختيار (چون فرق عاصی و متجری در این است که قطع یکی مطابق با واقع است و یکی مطابق واقع نیست و این امر غیر اختیاری است)، من مصادفة قطعه (اینکه عاصی قطعش مصادف است و این مصادفت) الخارجة عن تحت قدرته واختياره (خارج از تحت قدرت و اختیار عاصی است.)

۱۱

مناقشه در استدلال محقق سبزواری

اگر کسی بگوید آقای آخوند قربانت حال تو یک دلیل آوردی و این هم یک دلیل. آخوند می‌فرماید: نه! قربانت نمی‌خواهم! من از آدم بی‌حساب و کتاب بدم می‌آید. نه تنها که احتیاج به این دلیل نیست بلکه این دلیل درست نیست. تا قبل از «مع» فرمود احتیاج نیست بعد از «مع» می‌فرماید اصلا درست نیست. چرا درست نیست. چون دیروز عرض کردیم عقاب دائر مدار امر غیر اختیاری باشد قبیح است ولی عدم عقاب دائر مدار امر غیر اختیاری باشد، قبیح نیست. مثل این می‌ماند که یک نفر اگر زنده بود فردا یک نفر را می‌کشد و امشب مرد. خداوند عقابش نمی‌کند ولو این موت غیر اختیاری بوده است. عدم عقاب بخاطر امر غیر اختیاری قبیح نیست. اینجا هم عدم عقاب بخاطر امر غیر اختیاری است. چون به عاصی می‌گوید عصیانت اختیاری بوده است و چوبت می‌زنم. به متجری می‌گوید تو عدم عصیانت اختیاری نبود و چون اختیاری نبود چوبت نمی‌زنم. این می‌شود عدم عقاب بخاطر امر غیر اختیاری.

۱۲

تطبیق: مناقشه در استدلال محقق سبزواری

مع بطلانه وفساده؛ إذ للخصم أن يقول: (چون ممکن است خصم بگوید) بأنّ استحقاق العاصي (اینکه عاصی مستحق عقاب است) دونه (دون متجری. این مطلب چرا؟)، إنّما هو لتحقّقِ سبب الاستحقاق فيه (چون در عاصی سبب استحقاق موجود شده است) - وهو مخالفته عن عمدٍ واختيار (سبب استحقاق در عاصی مخالفت عاصی است از روی عمد و اختیار) - وعدمِ تحقّقه فيه (عدم تحقق سبب استحقاق در متجری)؛ لعدم مخالفته (چون اصلا مخالفت نکرده است) أصلاً - ولو بلا اختيار - (ولو این عدم مخالفتش بدون اختیار بوده است مثل اینکه عرض کردم شب مرد.) بل عدمِ صدور فعلٍ منه في بعض أفراده بالاختيار (نه تنها او مخالفت نکرده است بلکه اصلا فعل اختیاری از او صادر نشده است. با این «بل» آمد روی باند پرواز. می‌فرماید اصلا این متجری که خیال کرده است آب خمر است و خورده، اصلا فعل اختیاری از او صادر نشده است. چون: اما شرب خمر که محقق نشده است، اما آب که ملتفت نبوده است. چون شرط فعل اختیاری قصد است و قصد هم التفات می‌خواهد. بعضی از موارد متجری اصلا فعل اختیاری از او صادر نشده است)، كما في التجرّي بارتكاب ما قطع أنّه من مصاديق الحرام (مثل تجری که مرتکب می‌شود آن چیزی که قطع پیدا کرده از مصادیق حرام است. مثلا آب است و قطع پیدا کرده است خمر است)، كما إذا قطع - مثلاً - بأنّ مائعاً خمرٌ، مع أنّه لم يكن بالخمر (با اینکه این خمر نبوده است. چگونه فعل اختیاری از او صادر نشده است؟ می‌فرماید دو دوتا چهار تا است. اما خمر، که محقق نشده است اما مایع، که ملتفت نبوده است. شرط فعل اختیاری اینکه قصد کند و قصد هم احتیاج به التفات دارد. بنابراین این دلیل که باطل شد:)، فيحتاج (احتیاج داریم به) إلى إثبات أنّ المخالفة الاعتقاديّة سببٌ كالواقعيّة الاختياريّة (کسی که بخواهد بگوید متجری مستحق عقاب است باید ثابت کند مخالفت اعتقادیه مثل مخالفت اختیاریه سبب است)، كما عرفت بما لا مزيد عليه.

پرسش و پاسخ: شاگرد: یعنی اصلا فعل اختیاری از این آقا سرنزده است؟ استاد: بله شاگرد: بالاخره وجدان می‌کنیم که فعل اختیاری دارد دیگر. استاد: وجدان می‌کنید؟ فعل اختیاری تعریف دارد. فعل اختیاری یعنی فعلی که قصد می‌کنید. شاگرد: نه به عنوان. استاد: اگر شما الان یقین پیدا کردید که پشت در یک گربه است، تیر زدید که بکشید و یک انسان بود، پس باید کشته شوید. بله دیگر. شاگرد: عنوان قتل انسان غیر اختیاری است. استاد: قتل انسان هم مثل خوردن این مایع است دیگر. چه فرقی می‌کند. شاگرد: آنجا حکم دائر مدار التفات و عدم التفات است. آدم را زمانی می‌کشند که با التفات کسی را کشته باشد. استاد: آیه فرموده «من قتل مومنا متعمدا» شاگرد: «متعمدا» یعنی همین. استاد: «متعمدا» یعنی اختیاری دیگر پس یعنی چی؟ مگر «متعمد» می‌شود غیر اختیار؟ شاگرد: «متعمد» یعنی ملتفت. استاد: تعمد با اختیار فرق دارد؟ فعل عمدی معنایش چیست؟ شاگرد: خوردن این جسم خارجی که اختیاری بوده است. استاد: فعل بدون التفات به عنوان که معنا ندارد. این فرد نه آب خورده است اختیارا و نه خمر. شاگرد: اختیار در مقابل اجبار مگر نیست؟ استاد: شما الان آن ذهن پاک عوامی ات درست می‌گوید. سواد ندارید نمی‌توانید به هم بزنید. شما عیبتان این است الان نفس می‌گوید پسرجان بگو من به عوامی و شیرخوارگی این را می‌فهمم. از گلو که می‌آید ادعای علم می‌کنید. حقیقتش این است که بله فعل اختیاری با فعل عمدی فرق می‌کند. فعب اختیاری یا فعل خطائی است یا فعل عمدی. فعل اختیاری[۱] قصد می‌خواهد ولی فعل اختیاری یعنی فعل متمکن از ترک، ولی این روی مسلک متکلمین است نه روی مسلک فلاسفه. بله «من قتل مومنا خطأ» مقصود «قَتَل» اختیارا ولی خطأً. فعل عمدی غیر از فعل اختیاری است. چون فعل اختیاری یعنی فعلی که متمکن از ترکش است. جنابعالی می‌توانستید تیر نزنید. تیر زدنت به اختیار خودت بود. بله یک وقت هست کسی تفنگ را می‌آورد و دستت را می‌گذارد روی ماشه و می‌زند. این اختیاری نیست. فعل اختیاری یعنی فعلی که متمکن از ترک باشد. همان که آخوند دو صفحه قبل فرمود.

شاگرد: چرا می‌فرماید «فی بعض افراده»؟ استاد: چون در بعضی از افراد دیگر قطع ندارد. چون تجری منحصر به قطع نیست و ممکن است اماره قائم شود. تجری یعنی کسی که حجتی قائم شده و بر خلاف حجت عمل می‌کند. برای کسی که بینه قائم است که این خمر است، یقین که ندارد، احتمال می‌دهد آب باشد. لذا می‌شود بعضی از افراد.


ظاهرا مقصود استاد فعل عمدی است (مقرر)

۱۳

توهم استحقاق عقابین برای عاصی و پاسخ آن

بعضی گفته‌اند می‌دانید مشکل چیست؟ اگر بگوییم متجری عقاب دارد، لازمه‌اش این است که عاصی دو عقاب شود. یکی عقاب هتک و یکی عقاب عصیانش. آخوند می‌فرماید: نه! متجری و عاصی هر دو به یک سبب عقاب دارند. دو سبب نیست. عاصی هم بخاطر هتکش عقاب می‌شود، متجری هم بخاطر هتکش عقاب می‌شود.

۱۴

تطبیق: توهم استحقاق عقابین برای عاصی و پاسخ آن

ثمّ لا يذهب عليك: أنّه ليس في المعصية الحقيقيّة إلّامَنْشَأٌ واحد لاستحقاق العقوبة - وهو هتك واحدٌ - (پرسش و پاسخ: شاگرد: مقدمات هتک نیست؟ استاد: مقدمات هم هتک است. شاگرد: پس دو هتک شد. استاد: دو هتک نیست. مقدمه هم به عنوان اینکه هتک مولی است نه خود مقدمه. چون شروع در مقدمه هتک مولی است. تعدد نیست یک هتک است. هتک مولی است. مقدمه که هتک ندارد. شاگرد: هتک مولی یک عنوان عام است تطبیق می‌شود بر مصادیقش. استاد: یکی است. هتک مولی به مخالفت است. یک مخالفت بیشتر نکرده است. شاگرد: مخالفت در مقدمات. استاد: مقدمات که مامور به نیستند. مخالفت یعنی آن چیزی که امر کرده است. بنابراین)، فلا وجه لاستحقاق عقابين متداخلين - كما توهّم (اینکه بعضی گفته‌اند بایستی عاصی دو عقاب شود، این طور نیست. چون منشأ عقاب عاصی و منشأ عقاب متجری یکی است و آن هتک است)

استعداده ذاتاً وإمكانه (١).

وإذا انتهى الأمرُ إليه يرتفع الإشكال وينقطع السؤال ب « لِمَ » ؛ فإنّ الذاتيّات ضروريّ الثبوت (٢) للذات.

وبذلك أيضاً ينقطع السؤال عن أنّه لِمَ اختار الكافر والعاصي، الكفرَ والعصيان، والمطيعُ والمؤمن، الإطاعةَ والإيمان ؟ فإنّه يساوق السؤال عن أنّ الحمار لِمَ يكون ناهقاً ؟ والإنسان لِمَ يكون ناطقاً ؟

وبالجملة: تفاوت أفراد الإنسان في القرب منه - جلّ شأنه وعظمت كبرياؤه (٣) - والبعدِ عنه، سببٌ لاختلافها في استحقاق الجنّة ودرجاتها، والنار ودركاتها، وموجبٌ لتفاوتها في نيل الشفاعة وعدمه (٤)(٥)، وتفاوتُها في ذلك بالآخرة يكون ذاتيّاً، والذاتيّ لا يعلَّل.

إن قلت: على هذا فلا فائدة في بَعْثِ الرُسل وإنزال الكتب، والوعظ والإنذار.

قلت: ذلك لينتفع به من حسُنت سريرته وطابت طينته، لتكمل به نفسه، ويخلص مع ربّه انسه، ﴿ما كُنّا لِنَهتَديَ لَولا أنْ هَدانا اللهُ (٦)، قال الله تبارك

__________________

(١) كذا في الأصل ومصحّح « ن »، وفي « ر »، « ق »، « ش » وبعض الطبعات الأُخرى: إمكاناً.

(٢) الصواب: ضروريّة الثبوت. ( منتهى الدراية ٤: ٥٤ ).

(٣) في الأصل: « منه تعالى »، وفي طبعاته مثل ما أثبتناه.

(٤) في « ش » ومنتهى الدراية: عدمها، وفي « ن »: وعدم نيلها.

(٥) قوله: « وموجب لتفاوتها في نيل الشفاعة وعدمه » غير موجود في الأصل، وأثبتناه من طبعاته.

(٦) الأعراف: ٤٣.

وتعالى: ﴿وذَكِّر فَإنَّ الذكْرى تَنْفَعُ المؤمنين (١)، وليكون حجّةً على من ساءت سريرته وخبثت طينته، ﴿ليَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيى مَن حيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ (٢)، كيلا يكون للناس على الله حجّة، بل كان له حجّةٌ بالغة.

شهادة الآيات والروايات على استحقاق المتجرّي للعقاب

ولا يخفى: أنّ في الآيات (٣) والروايات (٤) شهادةً على صحّة ما حكم به الوجدان، الحاكم على الإطلاق في باب الاستحقاق للعقوبة والمثوبة.

استدلال المحقّق السبزواريّ على استحقاق المتجرّي للعقاب

ومعه لا حاجة إلى ما استُدلّ على استحقاق المتجرّي للعقاب بما حاصله:

أنّه لولاه - مع استحقاق العاصي له - يلزم إناطةُ استحقاق العقوبة بما هو خارجٌ عن الاختيار، من مصادفة قطعه، الخارجة عن تحت قدرته واختياره (٥).

المناقشة في الدليل

مع بطلانه وفساده ؛ إذ للخصم أن يقول: بأنّ استحقاق العاصي دونه، إنّما هو لتحقّقِ سبب الاستحقاق فيه - وهو مخالفته عن عمدٍ واختيار - وعدمِ تحقّقه فيه ؛ لعدم مخالفته أصلاً - ولو بلا اختيار -، بل عدمِ صدور فعلٍ منه في بعض أفراده بالاختيار، كما في التجرّي بارتكاب ما قطع أنّه من مصاديق الحرام، كما إذا قطع - مثلاً - بأنّ مائعاً خمرٌ، مع أنّه لم يكن بالخمر، فيحتاج إلى إثبات أنّ المخالفة الاعتقاديّة سببٌ كالواقعيّة الاختياريّة، كما عرفت بما لا مزيد عليه.

__________________

(١) الذاريات: ٥٥.

(٢) الأنفال: ٤٢.

(٣) البقرة: ٢٢٥، ٢٨٤، الإسراء: ٣٦، الأحزاب: ٥.

(٤) وسائل الشيعة ١: ٤٨ و٥٠، الباب ٥ من أبواب مقدّمة العبادات، الحديث ٤ و٥، و١٦: ١٤١، الباب ٥ من أبواب الأمر والنهي، الحديث ١٢.

(٥) ذخيرة المعاد: ٢٠٩ - ٢١٠، وقد ذكره الشيخ الأعظم الأنصاري أيضاً على وجهٍ رباعي. انظر فرائد الأُصول ١: ٣٨ - ٣٩.

توهّم استحقاق المتجرّي عقابين متداخلين والجواب عنه

ثمّ لا يذهب عليك: أنّه ليس في المعصية الحقيقيّة إلّا مَنْشَأٌ واحد لاستحقاق العقوبة - وهو هتك واحدٌ -، فلا وجه لاستحقاق عقابين متداخلين - كما توهّم (١) -. مع ضرورة أنّ المعصية الواحدة لاتوجب إلّا عقوبةً واحدةً، كما لا وجه لتداخلهما على تقدير استحقاقهما كما لا يخفى.

ولا منشأ لتوهّمه إلّا بداهة أنّه ليس في معصية واحدة إلّا عقوبة واحدة، مع الغفلة عن أنّ وحدة المسبّب تكشف - بنحو « الإنّ » - عن وحدة السبب.

الأمر الثالث: [ أقسام القطع وأحكامها ]

القطع الطريقيّ

إنّه قد عرفت (٢): أنّ القطع بالتكليف - أخطأ أو أصاب - يوجب عقلاً استحقاق المدح والثواب، أو الذمِّ والعقاب، من دون أن يؤخذ (٣) شرعاً في خطاب.

القطع الموضوعيّ وأقسامه

وقد يؤخذ في موضوع حكم آخر مخالف لحكم متعلّقه (٤)(٥)، لا يماثله ولا يضادّه، - كما إذا ورد مثلاً في الخطاب: أنّه إذا قطعت بوجوب شيءٍ يجب عليك التصدّق بكذا -:

__________________

(١) في الفصول: ٨٧.

(٢) في الأمر الأول من أحكام القطع.

(٣) في « ر »: يوجد.

(٤) أدرجنا ما في « ر »، وفي غيرها: حكم آخر يخالف متعلّقه.

(٥) في العبارة تسامح، ومقصوده جواز أخذ القطع بحكمٍ في موضوع حكمٍ آخر متعلّق بموضوع آخر، كما إذا أُخذ القطع بحرمة الخمر قيداً لموضوع وجوب التصدّق. ( نهاية النهاية ٢: ٢٤ ).