درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۹۱: قطع ۴

 
۱

خلاصه مباحث قبل

کلام در این بود که آیام متجری مستحق عقاب هست یا خیر. آخوند فرمود متجری مستحق عقاب است ولی در عین حال که مستحق عقاب است، فعل مُتَجَرَّی به حکمش عوض نمی‌شود. یعنی اگر فعل مُتَجَرَّی به واجب بوده است، الان هم واجب است. اگر حرام بوده، الان هم حرام است. صفت آن هم عوض نمی‌شود. اگر حسن بوده، الان هم حسن است. اگر قبیح بوده، الان هم قبیح است. نه صفت آن عوض می‌شود و نه حکمش. سپس دو دلیل آورد. یک دلیل این بود که عنوان قطع از عناوین محسنه و مقبحه نیست. عنوان قطع از آن وجوه و اعتباراتی نیست که حسن و قبح عوض شود.

۲

دلیل دوم عدم تغییر حکم فعل مُتَجَرَّی به

 دلیل دوم این است که حسن و قبح موضوعش فعل اختیاری است. فعل غیر اختیاری هیچ وقت متصف به حسن و قبح نمی‌شود. زمانی فعل اختیاری می‌شود که التفات به عنوان باشد. یعنی مثلاً اگر من تیری می‌زنم و حواسم نیست و فردی کشته می‌شود، این قتل اختیاری نیست. چون من ملتفت نبودم به عنوان قتل مومن. وقتی اینگونه شد فعل مُتَجَرَّی به محال است متصف به حسن و قبح شود. چون شخص متجری ملتفت به این عنوان نیست. همین قدر که بفهمد متجری است، تجری از بین می‌رود مانند ناسی، چه طوری که ناسی هیچ وقت ملتفت نیست که ناسی است، چون اگر بفهمد که ناسی است، می‌شود ملتفت، کسی که قطع دارد و قطعش مخالف با واقع است، هیچ وقت ملتفت نمی‌شود که قطعش مخالف با واقع است، چون همین که ملتفت می‌شود، قطعش از بین می‌رود. به محض اینکه بفهمد اشتباه کرده است، قطعش از بین می‌رود. پس فعل مُتَجَرَّی به محال است متصف به حسن و قبح شود.

پرسش و پاسخ: شاگرد: پس چگونه آخوند تجری را مستحق عقاب می‌داند؟ استاد: تجری بما هو تجری مستحق عقاب نیست تا شما اشکال کنید شخص متجری ملتفت به عنوان نمی‌شود تا عمل قبیح و مستحق عقاب باشد. تجری بما اینکه هتک مولا را می‌کند قبیح است. آن فردی که تجری می‌کند می‌داند که هتک مولا را می‌کند. یعنی تجری و عاصی در ملاک عقاب مشترک هستند.

۳

تطبیق: دلیل دوم عدم تغییر حکم فعل مُتَجَرَّی به

مع أنّ الفعل المتجرّى به أو المنقاد به - بما هو مقطوع الحرمة أو الوجوب - لا يكون اختياريّاً (اینجا یک حرفی مازاد بر آنچه من عرض کردم دارد. کی می‌شود شرب خمر اختیاری؟ وقتی من قصد کنم این مایع را بما هو شرب خمر بخورم. شخصی که قطع پیدا کرده است این مایع خمر است، قصد نمی‌کند مقطوع الخمریه را بخورد، قصد می‌کند خمر را بخورد. آن چیزی که می‌خواهد قبیح باشد مقطوع الخمریه است. هیچ وقت متجری مقطوع الحرمه را قصد نمی‌کند. چون انسان همیشه قطعش، قطع آلی است. همیشه قاطع از قطع خودش غافل است و حواسش به آن نیست. بنابراین آن فعلی که متجری قصد کرده است اصلاً ملتفت نبوده است، چون او قصد کرده است خمر بخورد و این مایع خمر نیست. آن چیزی که قبیح می‌خواهد باشد به عنوان مقطوع الخمریه، آن که اصلا قصد نشده است. در نتیجه فعل مُتَجَرَّی به هیچ وقت متصف به حسن و قبح نمی‌شود) فإنّ القاطع لا يقصده (قصد نمی‌کند مقطوع الحرمه را) إلّا بما قطع أنّه عليه عنوانه الواقعيّ الاستقلاليّ (وقتی که قاطع قصد می‌کند چه چیزی را قصد می‌کند؟ به آن چیزی که قطع دارد این فعل مقطوع الحرمه به آن عنوان هست مانند خمر. قاطع در واقع قصد می‌کند شرب خمر را نه اینکه قصد کند مقطوع الحرمه را. الان چرا این مایع را می‌خورد؟ چون عنوان شرب خمر را دارد. پس در واقع قصد می‌کند عنوان واقعی استقلالی را. این شرب خمری که یقین دارم شرب خمر است و مقطوع الحرمه است، دو عنوان بر این مایع منطبق می‌شود یکی عنوان خمر و یکی هم عنوان طاری که مقطوع الحرمه باشد. این مایع خارجی یک عنوان استقلالی دارد. عنوان استقلالی یعنی چه حرمت باشد و چه نباشد، یک عنوانی دارد که عنوان خمریت باشد. و یک عنوانی هم طاری می‌شود که عنوان مقطوع الحرمه باشد. قاطع هیچ وقت به عنوان مقطوع الحرمه قصد نمی‌کند بلکه بما خمر قصد می‌کند) لا بعنوانه الطارئ الآليّ، (عنوان طاری و آلی قصد نمی‌کند. اگر یک فعل دو عنوان برای او بار است یکی اینکه مثلاً این پرتقال ملک فلانی است و یکی هم عنوان خود پرتغال است. فردی هم به هر دو عنوان هم ملتفت است. هم ملتفت است که عنوان پرتقال برای آن صادق است و هم عنوانی که ملک فلانی است. حال اگر این پرتقال را از بین ببرد دو حالت دارد:

گاهی فردی است که از پرتقال بدش می‌آید و یک پرتقال جلوی او گذاشته‌اند و اذیتش می‌کند. این پرتقال را که از بین می‌برد و بما هو پرتقال از بین می‌برد. ولو حواسش هم هست که ملک فلانی است ولی به ما هو ملک فلانی قصد نمی‌کند بلکه بما هو پرتقال قصد می‌کند.

ولی گاهی این فرد می‌داند این پرتقال ملک فلانی است. با او هم لج است. حسود است. می‌گوید بزنم این جعبه پرتقال را از بین ببرم که به درد او نخورد. این فرد می‌داند که این پرتقال است و می‌داند این ملک فلانی است ولی الان که دارد تلف می‌کند، از بین می‌برد، قصد می‌کند بما هو ملک فلانی را.

پس گاهی هست دو عنوان بر فعل مترتب است و هر دو را حواسش هست، ولی یک وقت ممکن است قصد می‌کند بما هو یک عنوان یا بما هو عنوان آخر. مثل این مثال پرتقال.

اما گاهی اصلا از عنوان دیگر غافل است. اصلا نمی‌داند این ملک فلانی است.

آخوند در این عنوان قطع دو جواب می‌دهد:

جواب اول این است که درست است که این شخص ملتفت است مقطوع الحرمه است، ولی وقتی مرتکب می‌شود، بما هو مقطوع الحرمه مرتکب نمی‌شود، بما هو شرب الخمر مرتکب می‌شود. «بل» ترقی می‌کند می‌گوید اصلا غالبا قاطع حواسش نیست که مقطوع الحرمه است. تا قبل از «بل» ملتفت هست که مقطوع الحرمه است مانند مثال پرتقال. پرتقال را می‌داند که ملک غیر است ولی وقتی از بین می‌برد بما هو ملک غیر است از بین نمی‌برد بلکه چون از پرتقال بدش می‌آید این کار را می‌کند. بعد از «بل» می‌گوید قاطع قاطع غالبا اصلا ملتفت نیست. قبل از «بل» ممکن است کسی بگوید بما هو مقطوع الحرمه هم قصد می‌کند. ولی بعد از «بل» کسی که اصلا حواسش نیست چطور قصد کند؟)

بل لا يكون غالباً (مقطوع الحرمه) بهذا العنوان (به عنوان مقطوع الحرمه) ممّا يلتفت إليه، (اصلا قاطع حواسش نیست که این مقطوع الحرمه است. چون نوعا قاطع قطع خودش را آلی می‌بیند) فكيف يكون من جهات الحسن أو القبح عقلاً (وقتی ملتفت نیست چگونه ممکن است از جهات حسن و قبح شود. شما می‌خواهید بگویید فعل متجری به که حسن بوده اکنون قبیح شده است و اگر قبیح بوده الان حسن شده است بخاطر تجری و یا انقیاد، در جواب می‌گوییم چیزی را که قصد نمی‌شود و غالب اوقات توجه به آن وجود ندارد چطور می‌خواهد متصف به حسن و قبح شود) ومن مناطات الوجوب أو الحرمة شرعاً؟ (هم وجوب و حرمت دائر مدار اختیار است و هم حسن و قبح) ولا يكاد يكون صفةٌ موجبةٌ لذلك إلّا إذا كانت اختياريّة (محال است که صفتی موجب باشد برای وجوب و حرمت و حسن و قبح الا وقتی که این صفت اختیاری باشد

پرسش و پاسخ: شاگرد: هتک حرمت مولی اختیاری است و منطبق می‌شود بر این فعل. استاد: به عنوان هتک قبیح است نه به عنوان متجری به. شاگرد: ما بحثمان این است که این فعل قبیح است یا نه. استاد: اشکال خوبی است. دو مطلب خلط نشود هتک مولی آیا عنوان فعل است یا عنوان فاعل است. هتک بر فعل منطبق نمی‌شود. فعل هتک نیست شما هستید که هتک می‌کنید. وقتی این گونه شد، فعل می‌شود فعل متجری به که نه حسن است و نه قبیح و نه وجوب و حرمت دارد. عنوان قطع یک عنوان تضایفی است فعل می‌شود مقطوع الحرمه و شما می‌شوید قاطع الحرمه ولی عنوان هتک تضایفی نیست. عنوان هتک به خلاف عنوان قطع است. لذا قطع چون به فعل هم تعلق می‌گیرد، فعل می‌شود مقطوع الحرمه. فعل مقطوع الحرمه ممکن است بگوییم حسن و قبحش عوض نمی‌شود. شاگرد: فاعل هاتک است و فعلش هتک است. استاد: هتکش به سبب این فعل است نه اینکه این فعل هتک باشد. قصد کرده است طغیان مولی را بوسیله این فعل. نه اینکه این فعل خودش طغیان مولی باشد.)

۴

اشکال

خوب آقای آخوند در چاه افتادی شما فرمودید تجربی مستحق عقاب است. عقاب بر چی می‌شود؟ بر اتیان مقطوع الحرمه. مگر شما نمی‌گویید اتیان مقطوع الحرمه غیر اختیاری است؟ بر فعل غیر اختیاری که عقاب نیست.

۵

تطبیق: اشکال

إن قلت: إذا لم يكن الفعل كذلك، (اگر فعل غیر اختیاری شد) فلا وجه لاستحقاق العقوبة على مخالفة القطع (دیگر نمی‌توانید بگویید عقوبت بر مخالفت قطع هست و حال آنکه شما گفتید هست. شما فرمودید متجری مستحق عقاب است)، وهل كان العقاب عليها إلّا عقاباً على ما ليس بالاختيار؟ (اگر بخواهد عقاب بر فعل متجری به و مقطوع الحرمه شود، این غیر از این است که عقاب بر فعل غیر اختیاری شود؟ شما که گفتید این فعل غیر اختیاری است وعقاب هم براین فعل است می‌شود عقاب بر فعل غیر اختیاری)

۶

پاسخ اشکال

آخوند جواب می‌دهد عقاب بر این فعل نمی‌شود بلکه عقاب می‌شود بر قصد عصیان و عزم بر طغیان. شارع می‌گوید تو چرا مقطوع الحرمه را خوردی؟ مکلف می‌گوید غیر اختیاری بود. شارع می‌گوید قصد کردی این را بخوری یا خیر؟ من بخاطر قصد چوبت می‌زنم.

۷

تطبیق: پاسخ اشکال

قلت: العقاب إنّما يكون على قصد العصيان والعزم على الطغيان، لا على الفعل الصادر بهذا العنوان بلا اختيار. (عقابت نمی‌کند که چرا مقطوع الحرمه را خوردی تا بگویید این مقطوع الحرمه غیر اختیاری بود. عقابت می‌کند که تو چرا قصد کردی بخوری.)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: اگر انجام نمی‌داد هم عقاب می‌شد؟ استاد: نه. این منافات ندارد. در رسائل برهانی بر استحقاق عقاب تجری ذکر شده بود: دو نفر مقطوع الخمریه را خورده‌اند یکی مطابق با واقع بوده است و یکی مخالف با واقع. مستدل گفت که چهار فرض دارد. هر دو عقاب شوند، هر دو عقاب نشوند، عاصی عقاب شود و متجری عقاب نشود و برعکس. اگر هر دو عقاب نشوند را باید بندازیم دور. عاصی عقاب نشود متجری عقاب شود، این فرض را هم باید دور انداخت. فقط دو احتمال می‌ماند یکی هر دو عقاب شوند و یک عاصی عقاب شود و متجری عقاب نشود، این فرض اخیر لازم می‌آید که عقاب دائر مدار امر غیر اختیاری باشد. شیخ آنجا جواب داد فرموده عقاب دائر مدار امر غیر اختیاری باشد قبیح است ولی یک امر غیر اختیاری در عدم عقاب دخیل باشد اشکالی ندارد. عقاب مدار امر غیر اختیاری قبیح است ولی عدم عقاب بخاطر یک امر غیر اختیاری قبیح نیست. مثل این می‌ماند که به شخصی گفته است روز بیرون نرو. یک نفر رفت بیرون اتفاقا شب بود اگر بگوید روز و شب که ربطی به من ندارد. می‌گویند درست است ولی شانس آوردی. یک چیزی که در اختیار شما نبود ولی باعث شد که خداوند سبحان عقاب نکند. آخوند هم در اینجا می‌فرماید آن قصدی عقاب می‌آورد که این فعل غیر اختیاری هم از او صادر شود. خداوند به قصد تنها عقاب نمی‌کند. یک فعل غیر اختیاری نبودش موجب عدم عقاب شد، نه موجب عقاب شد.

شاگرد: اگر ملاک هتک و خروج از زیّ رقیت است، بر قصد تنها هم صادق است. استاد: ما هم اتفاقا ملتزم هستیم به اینکه به مجرد اینکه قصد کند مستحق عقاب است ولو فعل از او صادر نشود. ولی این اشکال را نمی‌شود کرد که اگر کسی گفت مجرد قصد عقاب نمی‌آورد ولی قصدی عقاب می‌آورد که همراه فعل غیر اختیاری باشد. ظاهر عبارت آخوند مجرد قصد ولو فعل هم از او صادر نشود، مستحق عقاب است. ولی اگر کسی این حرف را نزد مثل شیخ انصاری ما نمی‌توانیم به او اشکال کنیم. دو مطلب خلط نشود اگر کسی گفت مجرد قصد عقاب نمی‌آورد و عقاب بر قصد یک شرط دارد، این مطلب را نمی‌توان به آن اشکال کرد. چون ممکن است یک امر غیر اختیاری دخیل باشد در عدم عقاب که اگر این غیر اختیاری نیاید عقاب نشود. این مطلب اشکال ندارد. او می‌گوید قصد اختیاری است ولی این عقاب و عدم عقاب این امر اختیاری را یک امر غیر اختیاری پایش می‌گذارم. یعنی می‌گویم اگر این امر غیر اختیاری نیامد من عقابت نمی‌کنم. مثل شرط می‌شود. ظاهر عبارت آقای آخوند این است که بله قصد موجب عقاب است ولو فعل هم از او صادر نشود ولی این اشکال را نمی‌شود به آخوند کرد.)

۸

اشکال

آقای آخوند کارت خراب شد و دوباره در چاه افتادی. چون شما فرمودی عقاب بر قصد است قصد اختیاری نیست، چون فعل اختیاری به نظر فلاسفه یعنی فعل مسبوق به اراده. مقدمات اراده ارادی نیست. اگر مقدمات اراده ارادی باشد، تسلسل لازم می‌آید. الان اراده یک مقدماتی دارد: تصور، تصدیق به فائده، عزم، جزم، شوق اکیدِ مستتبع حرکت عضلات. اول کفایه خواندید. اینها خودش اختیاری نیست، چون اگر این‌ها خودش اختیاری باشد، تسلسل می‌شود. چون اگر خود قصد اختیاری باشد، اختیاری یعنی مسبوق به اراده، باز اراده هم یک قصد دارد درونش، آن هم باز اختیاری است. و... الی ما لا نهایت له.

۹

تطبیق: اشکال

إن قلت: إنّ القصد والعزم إنّما يكون من مبادئ الاختيار، وهي ليست باختياريّة، (چیزی که از مقدمات اختیار است خودش اختیاری نیست) و إلّا (اگر قرار باشد اختیاری باشد) لتسلسل. (این اشکالی است که بر همه فلاسفه وارد است. ما درس آقایی می‌رفتیم اشارات. می‌گفت این آقایان به ما اشکال می‌کنند که این اختیاری نیست. ما داریم می‌گوییم اختیاری است، آنها می‌گویند اختیاری نیست. ما در درس می‌خندیدیم. آنهایی که به شما اشکال می‌کنند منظورشان این است که شما لفظ اختیار را می‌آورید ولی در واقع اختیاری نیست. این اشکال جواب ندارد بر مسلک فلاسفه.)

۱۰

پاسخ اول اشکال

قلت: (یکجا آخوند رحمت الله علیه قلمش را درست انداخته است، اینجاست.) مضافاً إلى (آخوند دو جواب می‌دهد:

یک: بله اختیار اختیاری نیست ولی بعضی از مبادیش غالبا یکون بالاختیار. فعل اختیاری را متکلمین و روایات و عقل معنی می‌کنند به فعلی که شخص متمکن از ترک آن است. هر فعلی که متمکن از ترک است می‌شود اختیاری. ولی فلاسفه معنا می‌کنند فعل اختیاری فعلی که مسبوق به اراده باشد و کار را خراب می‌کنند. آخوند می‌فرماید اختیار خودش اختیاری نیست ولی بعضی از از مبادی اختیار، اختیاری است. چرا؟ چون مثلا الان مثلا به شما می‌گویند قصد کن و به خیابان برو و شلوارت را در بیاور! می‌گویید دیوانه! آبرویم می‌رود. می‌گویند شهریه‌ات را قطع می‌کنند. می‌گویید به جهنم! قصد را ترک می‌کنید چون تامل کردید بر آن مفاسدی که بر آن بار می‌شود.) للتمكّن من عدمه. (عدم بعضی از این مبادی. چون تمکن دارد که قصد نکند. چگونه؟) بالتأمّل في ما يترتّب على ما عزم عليه (تامل کند در آن چیزهایی که مترتب می‌شود بر آنچه که عزم کرده بر آن چیز) من تبعة العقوبة واللوم والمذمّة (می‌گوید اگر من این قصد را بکنم عقوبت می‌شوم مذمت می‌شوم سرزنشم می‌کنند، ترک می‌کند.)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: آخوند بنابر مبنای متکلمین پاسخ می‌دهند؟ استاد: بله دیگر عرض کردم آخوند یکجا قلمش را درست انداخته آن هم اینجا است.)

۱۱

پاسخ دوم اشکال

(اما جواب دوم: جواب دوم را بنابر مسلک خودش می‌گوید: اصلا عقاب در واقع آش کشک خاله است بخوری پات است نخوری پات است! عقاب این است که شما بوسیله این کار از مولی دور شدید. فاصله تا خداوند سبحان شد صد و بیست کیلومتر.....)[۱]

يمكن أن يقال:

إنّ حسن المؤاخذة والعقوبة إنّما يكون من تبعة بُعده عن سيّده (مثل این می‌ماند که شخصی سم خورده است و معده و روده‌اش دارد بالا می‌آید. دائم بگوید آقای دکتر خدا می‌داند من حواسم نبود، آقای دکتر اختیاری نبود. دکتر هم می‌گوید گور بابات که اختیاری نبود! این سم خاصیتش این است. در محل بحث هم شما با این کار از خداوند دور شدید. این عقاب هم به جهت دور شدن است. عقاب دست خداوند هم نیست. مثل این می‌ماند که بگویید طوری نظام خلقت شده است که این عقاب هم از تبعه دور شدن است. تو هم مقصر نیستی واقعا، از اختیار تو صادر نشده است. شمر روز عاشورا گناه نکرده است! حال چرا این شخص از خداوند دور شده است؟) بتجرّيه عليه (چون تجری کرده است بر سیدش)، كما كان من تبعته بالعصيان (عاصی هم همین گونه است. مثلا اگر خمر خورده باشد. می‌گوید خدایا خمر خوردن من دست خودم نبود. چون من همین طور خوابیده بودم دیدم که اراده خمر خوردن دارد می‌آید. اراده هم که آمد خمر خوردن هم می‌آید. چون فعل مسبوق به اراده است و اراده هم دست من نیست. فعل که از اراده منفک نمی‌شود اراده هم که دست من نیست. چون فعل اختیاری است ولی اراده خیر. افعال خود خداوند سبحان هم همین گونه است.)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: پس چرا اسمش را تجری گذاشته‌اند؟ استاد: این اصطلاح است دیگر. فعل غیر اختیاری دو گونه است. ممکن است شما حواست نباشد بزنید به تخته و ممکن است حواست نباشد بزنید به دیوار. شاگرد: تمام صحبت‌های قبل روی هوا رفت. اینکه بخاطر هتک مولا عقاب می‌شود در حالی که هتک حرمت اختیار در آن خوابیده است. استاد: همین را داریم جواب می‌دهیم. آخوند گفت اختیاری نیست دیگر. هتک را هم اسمی است که گذاشته‌اند مردم خیال می‌کنند اختیاری است اسمش را هتک گذاشته‌اند. مثل این می‌ماند که خیال می‌کنند جنابعالی ملّا هستید تقلید از شما می‌کنند.) في صورة المصادفة، فكما أنّه يوجب البُعد عنه (همان طوری که عصیان موجب بعد از سید می‌شود)، كذلك لا غروَ في أن يوجب حسن العقوبة (حسن عقوبت هم هست. اگر بپرسیم چرا چوب می‌زنی؟ جواب می‌دهد چرا دور شدی؟ می‌گوییم دور شدم دیگر او هم می‌گوید چوب می‌زنم دیگر چه کار کنم؟! یعنی عالم کلاً غیر اختیاری است.

 اگرچه اصلاً این بعد هم به اختیارش نبوده است. این بعد به وسیله تجری ایجاد شده است.

من زمانی درس اسفار آقایی می‌رفتم. منشاء طلبگی ما عشق به فلسفه بود ما دبیرستان درس می‌خواندیم. پدر من خدا رحمتش کند به من می‌گفت من راضی نیستم درس جدید بخوانی چون می‌روی کارمند دولت می‌شوی -زمان طاغوت بود- و پول دولت حرام است من راضی نیستم. بیا برو به طلبگی و یا برو به کاسبی. ما هم که علاقه داشتیم درس بخوانیم. بعد هم عشق و علاقه ما به ریاضی بود. ما سال سوم و چهارم دبیرستان کتاب مسائل حل نشده دبیرستان در کتابخانه بود و ما روی آنها فکر می‌کردیم. دنبال علافی نبودیم. بعد انقلاب شد و مباحث فلسفه. گفتیم فلسفه را در حوزه می‌خوانیم و ریاضی را در دانشگاه اصلاً نمی‌دانستیم فقه و اصول چیست. آمدیم مشهد شروع به درس خواندن کردیم و دیدیم اینجا استاد فلسفه ندارد. زود ساک را به هم بستیم، سطح را که تمام کردیم آمدیم قم برای فلسفه. یک آقایی به صورت خصوصی درس اسفار می‌گفت. ما از هر کی که به عقلمان می‌رسید واسطه کردیم که برویم درس ایشان. خلاصه تا اینکه ما را راه داد. وقتی که راه داد چند جلسه که رفتیم استاد گفت: مباحثی که از من چاپ می‌شود را کار کنید و اشکالاتش را بگیرید و یک درس فلسفه هم در حوزه شروع کنید. برگه‌هایش را به ما داد و محافظش ما را رساند و شدیم جزء حلقه خاص ایشان. آن حلقه خاص که اول دو نفر بود یک مقدار وسیع‌تر شد و شد چند نفر. بعد یک روز من به ایشان گفتم همین اشکالی که به آخوند کرده‌اند را جواب دهید. فرمود مبادی بحث آماده نیست یعنی شما نمی‌فهمید. بعضی از رفقا گفتند دیدی چگونه جوابت را داد؟ گفتم ایشان ما را جمع کرده تا تمام مطالب فلسفی که یمکن ان یقال او قیل همه را ما جمع کنیم و رویش کار کنیم. اگر ما نمی‌فهمیم، پس چرا ما را اینجا جمع کرده است. ما که به نظر خودش جزء گل سرسبد حلقه‌اش هستیم. پس چرا ما را جمع کرده است. گفتم این جواب نشد. یعنی در این حوزه هیچ کس نیست که بفهمد؟! خوب بگو یک چیزی! این شد که رفتیم دنبال این کتاب این کتاب و.. من خیلی در فلسفه و عقائد کار کردم خیلی خیلی. نه اینکه کتاب‌های جمع آوری آراء را خوانده باشم ولی در مطالب عقلی خیلی غور کردم. الان هم اگر بحث اعتقادات را شروع کنم مثل من کسی نمی‌تواند موشکافی کند. ولی فقه و اصول را اهم می‌دانم. در ذهنم هست که یک بحث اعتقادات شروع کنم به شرطی که کار ما کمتر شود. خیلی کتاب مطالعه کردم ولی این اشکال را نتوانستیم جواب برایش پیدا کنیم.

آخوند می‌گوید: این بعد به اختیار خودش نیست. به اختیار خودش چیست؟) إلّا أنّه بسوء سريرته وخبث باطنه (یعنی این شمر ملعون سوء سریره و خبث باطن دارد. خبث باطن از کجا آمده است؟ آخوند می‌فرماید: الناس معادن الفضة و الذهب. چگونه یک معدن طلا می‌شود و یک معدن نقره. حال اگر کسی برود در کوه فیروزه و به او بگوید ای کوه فیروزه پدر سوخته! چرا تو فیروزه شدی؟! در جواب خواهد گفت من چه کار کنم. آدم هم همین گونه است. شمر پدرسوخته ملعون چرا تو شمر شدی؟! او هم می‌گوید من چه کار کنم خدا من را اینگونه خلق کرد. در واقع کار خدا هم نیست. الشقی شقی فی بطن امه و السعید سعید فی بطن امه. الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة. و آخوند بهترین جواب را داده است. بعضی از عوام علما که می‌گویند آخوند فلسفه بلد نبوده است، درست نیست. آخوند خیلی فلسفه بلد بوده است. بر اساس مسلک فلسفه این جواب، بهترین جواب است. خبث باطن از کجا آمده است؟ این هم) بحسب نقصانه (مثل این می‌ماند که یک بچه به دنیا می‌آید سه کیلو و نیم است و یک بچه هم دو کیلو و هشتصد است. حالا اگر پدر او را بزند که تو چرا ۲ کیلو و هشتصد هستی!؟ بچه خواهد گفت من چه کار کنم.) واقتضاء استعداده ذاتاً وإمكانه وإذا انتهى الأمرُ إليه يرتفع الإشكال وينقطع السؤال ب « لِمَ » (دیگر جای سوال ندارد چون می‌گویند وقتی به ذاتی رسید، انقطع السوال. چرا؟) فإنّ الذاتيّات ضروريّ الثبوت للذات. (مثل این می‌ماند که اگر یک نفر بپرسد ای آب! چرا مرطوب شدی در پاسخ می‌گوید خب چه کار کنم؟! یا انسان چرا ناطق شدی؟ می‌گوید من چه کار کنم! از اینجا معلوم می‌شود که به کافر نمی‌توان گفت چرا کافر شدی! مثل این می‌ماند که به یک سیاه پوست بگویید چرا سیاه هستی!)

وبذلك أيضاً ينقطع السؤال (سوال نمی‌شود کرد که) عن أنّه لِمَ اختار الكافر والعاصي (مطیع چرا مطیع شده و مومن چرا مومن شده است)، الكفرَ والعصيان، والمطيعُ والمؤمن، الإطاعةَ والإيمان؟ فإنّه يساوق السؤال عن أنّ الحمار لِمَ يكون ناهقاً؟ (مثل این می‌ماند که پرسیده شود حمار، چرا حمار شده است. اگر به الاغ می‌شود گفت چرا الاغ شدی، به شمر هم می‌شود گفت چرا شمر شدی. این دو سوال یکی است) والإنسان لِمَ يكون ناطقاً؟


این قسمت از صوت نامفهوم بود (مقرر)

وبالجملة: ما دامت فيه صفة كامنة لا يستحقّ بها إلّا مدحاً أو لوماً (١)، وإنّما يستحقّ الجزاء بالمثوبة أو العقوبة - مضافاً إلى أحدهما - إذا صار بصدد الجري على طبقها، والعمل على وفقها، وجَزَمَ وعَزَمَ ؛ وذلك لعدم صحّة مؤاخذته بمجرّد سوء سريرته من دون ذلك، وحسنها معه، كما يشهد به مراجعة الوجدان، الحاكم بالاستقلال في مثل باب الإطاعة والعصيان، وما يستتبعان من استحقاق النيران أو الجنان.

القطع غير المصيب لا يُحدث تغييراً في الواقع

ولكن ذلك مع بقاء الفعل المتجرّى به، أو المنقاد به على ما هو عليه من الحسن أو القبح، والوجوب أو الحرمة واقعاً، بلا حدوث تفاوتٍ فيه بسبب تعلُّقِ القطع بغير ما هو عليه من الحكم والصفة، ولا يغيَّر جهة حُسنِه أو قبحِه بجهته أصلاً (٢) ؛ ضرورة أنّ القطع بالحسن أو القبح، لا يكون من الوجوه والاعتبارات التّي بها يكون الحسنُ والقبحُ عقلاً، ولا ملاكاً للمحبوبيّة والمبغوضيّة شرعاً ؛ ضرورة عدم تغيّر الفعل عمّا هو عليه - من المبغوضيّة والمحبوبيّة للمولى - بسبب قطع العبد بكونه محبوباً أو مبغوضاً له، فقَتْلُ ابن المولى لا يكاد يخرج عن كونه مبغوضاً له، ولو اعتقد العبد بأنّه عدُوُّه، وكذا قَتْلُ عدوِّه - مع القطع بأنّه ابنه - لا يخرج عن كونه محبوباً أبداً. هذا.

مع أنّ الفعل المتجرّى به أو المنقاد به - بما هو مقطوع الحرمة أو الوجوب - لا يكون اختياريّاً ؛ فإنّ القاطع لا يقصده إلّا بما قطع أنّه عليه من

__________________

(١) في « ر »: ذمّاً.

(٢) في « ر »: ولا يغيّر جهة... بجهة أصلاً. وفي « ق »: ولا يغيّر حسنه أو قبحه أصلاً. وفي حقائق الأُصول: ولا تغيّر جهة حسنه أو قبحه أصلاً. وفي « ش » ومنتهى الدراية: لا يغيّر حسنه أو قبحه بجهة أصلاً.

عنوانه الواقعيّ الاستقلاليّ، لا بعنوانه الطارئ الآليّ، بل لا يكون غالباً بهذا العنوان ممّا يلتفت إليه، فكيف يكون من جهات الحسن أو القبح عقلاً، ومن مناطات الوجوب أو الحرمة شرعاً ؟ ولا يكاد يكون صفةٌ موجبةٌ لذلك إلّا إذا كانت اختياريّة.

الإشكال في استحقاق العقاب على مخالفة القطع والجواب عنه

إن قلت: إذا لم يكن الفعل كذلك، فلا وجه لاستحقاق العقوبة على مخالفة القطع، وهل كان العقاب عليها إلّا عقاباً على ما ليس بالاختيار ؟

قلت: العقاب إنّما يكون على قصد العصيان والعزم على الطغيان، لا على الفعل الصادر بهذا العنوان بلا اختيار.

إن قلت: إنّ القصد والعزم إنّما يكون من مبادئ الاختيار، وهي ليست باختياريّة، وإلّا لتسلسل.

قلت: - مضافاً إلى أنّ الاختيار وإن لم يكن بالاختيار، إلّا أنّ بعض مباديه غالباً يكون وجوده بالاختيار ؛ للتمكّن من عدمه، بالتأمّل في ما يترتّب على ما عزم عليه من تبعة العقوبة واللوم والمذمّة - يمكن أن يقال:

إنّ حسن المؤاخذة والعقوبة إنّما يكون من تبعة بُعده عن سيّده، بتجرّيه عليه، كما كان من تبعته بالعصيان في صورة المصادفة، فكما أنّه يوجب البُعد عنه، كذلك لا غروَ في أن يوجب حسن العقوبة ؛ فإنّه وإن لم يكن باختياره (*)، إلّا أنّه بسوء سريرته وخبث باطنه، بحسب نقصانه، واقتضاء

__________________

(*) كيف لا ؟ وكانت المعصية الموجبة لاستحقاق العقوبة غير اختياريّة، فإنّها هي المخالفة العمديّة، وهي لا تكون بالاختيار ؛ ضرورة أنّ العمد إليها ليس باختياريّ، وإنّما تكون نفس المخالفة اختياريّة، وهي غير موجبة للاستحقاق، وإنّما الموجبة له هي العمديّة منها، كما لا يخفى على اولي النهى. ( منه قدس‌سره ).

استعداده ذاتاً وإمكانه (١).

وإذا انتهى الأمرُ إليه يرتفع الإشكال وينقطع السؤال ب « لِمَ » ؛ فإنّ الذاتيّات ضروريّ الثبوت (٢) للذات.

وبذلك أيضاً ينقطع السؤال عن أنّه لِمَ اختار الكافر والعاصي، الكفرَ والعصيان، والمطيعُ والمؤمن، الإطاعةَ والإيمان ؟ فإنّه يساوق السؤال عن أنّ الحمار لِمَ يكون ناهقاً ؟ والإنسان لِمَ يكون ناطقاً ؟

وبالجملة: تفاوت أفراد الإنسان في القرب منه - جلّ شأنه وعظمت كبرياؤه (٣) - والبعدِ عنه، سببٌ لاختلافها في استحقاق الجنّة ودرجاتها، والنار ودركاتها، وموجبٌ لتفاوتها في نيل الشفاعة وعدمه (٤)(٥)، وتفاوتُها في ذلك بالآخرة يكون ذاتيّاً، والذاتيّ لا يعلَّل.

إن قلت: على هذا فلا فائدة في بَعْثِ الرُسل وإنزال الكتب، والوعظ والإنذار.

قلت: ذلك لينتفع به من حسُنت سريرته وطابت طينته، لتكمل به نفسه، ويخلص مع ربّه انسه، ﴿ما كُنّا لِنَهتَديَ لَولا أنْ هَدانا اللهُ (٦)، قال الله تبارك

__________________

(١) كذا في الأصل ومصحّح « ن »، وفي « ر »، « ق »، « ش » وبعض الطبعات الأُخرى: إمكاناً.

(٢) الصواب: ضروريّة الثبوت. ( منتهى الدراية ٤: ٥٤ ).

(٣) في الأصل: « منه تعالى »، وفي طبعاته مثل ما أثبتناه.

(٤) في « ش » ومنتهى الدراية: عدمها، وفي « ن »: وعدم نيلها.

(٥) قوله: « وموجب لتفاوتها في نيل الشفاعة وعدمه » غير موجود في الأصل، وأثبتناه من طبعاته.

(٦) الأعراف: ٤٣.