درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۷۶: عام و خاص ۲۱

 
۱

خلاصه مباحث قبل

کلام در این بود که اگر ضمیری بعد از عامی آمده است و می‌دانیم مراد از ضمیر بعضی از افراد عام است، دو راه وجود دارد: یا بگوییم مراد از عام فقط بعضی از افراد است که ضمیر و مرجعش متحد باشند و یا بگوییم مراد از عام جمیع افراد عام است و ضمیر به بعض بر می‌گردد که استخدام است. که در این حالت یا ضمیر به بعض بر می‌گردد (مجاز در کلمه) یا شارع آن بعض را تنزیل کرده به منزله کل (مجاز در اسناد و سکاکی) و ضمیر به کل بر گشته است.

۲

تحقیق در مساله تعقب عام بضمیر یرجع الی بعض افراده

آخوند رحمت الله علیه فرمود اینجا اصالة العموم فقط در عام جاری می‌شود. و در ضمیر ما اصلی نداریم. چون دلیل حجیت ظواهر (اصالة العموم) و تطابق بین ضمیر و مرجع سیره عقلا است. متیقن از بنای عقلا و سیره عقلا آنجایی است که شک در مراد جدی داریم نه شک در کیفیت استعمال. مثلاً مولا می‌گوید اکرم العلماء. و یقین داریم در این اکرم العلماء مراد از علماء فقط فقها هستند. این را از خارج می‌دانیم. نمی‌دانیم که علماء وضع شده است برای فقها یا علماء عام است و وضع نشده است برای فقها ولکن در اینجا تخصیص خورده است. این گونه موارد را می‌گویند که شک در مراد جدی نداریم و شک در کیفیت استعمال داریم. چون می‌دانیم که مراد جدی از علماء فقها هستند، منتها نمی‌دانیم این فقها تمام مدلول علماء است که علماء وضع شده باشد برای فقها یا علماء وضع شده است برای کل و فقها تخصیص است. ما اینجا اصلی نداریم تا بگویم اصل حجیت ظواهر است، پس علماء وضع شده است برای فقها. در ما نحن فیه هم همین طور است. ما یقین داریم که مراد از ضمیر مطلقات رجعی است. در مراد جدی از ضمیر شک نداریم. فقط در کیفیت استعمال شک داریم، آیا این به نحو استخدام استعمال شده است که ضمیر به بعضی از افراد مرجع برگشته یا به نحو استخدام نیست و ظاهر این است که ضمیر و مرجع یکی هستند. ما اینجا اصلی نداریم که بگوییم اصل این است که استخدام نیست. به خلاف عموم که در عموم ما در واقع شک داریم که مراد جدی از مطلقات چیست. آیا مراد جدی از مطلقات همه مطلقات است که ضمیر به بعض برگردد و بشود استخدام یا مراد از مطلقات بعضی هست که تطابق بین مرجع و ضمیر باشد و استخدام نشود؟ می‌فرماید ما در سیره عقلا در این موارد چیزی به نام حجیت ظهور داریم. چون مراد جدی از عام مشکوک است. لذا فرموده است اصالة العموم در ناحیه عام جاری می‌شود و معارض هم ندارد.

پرسش و پاسخ: شاگرد: در ناحیه عام فقط در یک تقدیرش سالم می‌ماند و آن هم وقتی است که ما تصرف در ضمیر کنیم نه تصرف در عام کنیم. ولی فرمایش مرحوم آخوند «كانت أصالة الظهور..» برای هر دو تصرف آمده است. یعنی هم تصرف در عام کنیم که از آن خاص اراده کنیم و هم تصرف در ضمیر. استاد: تصرف درعام نمی‌کنیم و می‌گوییم از عام، عام اراده شده است. شاگرد: بالا که اینگونه گفتند. گفتند دار الامر. استاد: دار الامر بین یکی از دو تصرف یا تصرف در ضمیر کنیم یا تصرف در عام کنیم. جواب می‌دهد می‌گوید تصرف درعام مخالف اصالة الظهور است. اگر تصرف در ضمیر هم مخالف اصالة الظهور بود، آن موقع با هم متعارض می‌شدند. ولی وقتی تصرف در ضمیر مخالف اصالة الظهور نیست، چون مراد جدی از ضمیر مشخص است، پس اصالة العموم سالم از تعارض باقی می‌ماند.

۳

تطبیق: تحقیق در مساله تعقب عام بضمیر یرجع الی بعض افراده

والتحقيق أن يقال: إنّه حيث دار الأمرُ بين التصرّف في العامّ - بإرادة خصوص ما أُريد من الضمير الراجع إليه -، والتصرّف في ناحية الضمير - إمّا بإرجاعه إلى بعض ما هو المراد من مرجعه، أو إلى تمامه مع التوسّع في الإسناد، بإسناد الحكم المسند إلى البعض حقيقةً، إلى الكلّ توسّعاً وتجوّزاً - (دار الامر بین یکی از از این دو تصرف. یعنی دار الامر بین رفع ید از یکی از دو ظهور. یا باید از ظهور عام دست برداریم، حمل کنیم بر رجعیه فقط یا دست از ظهور ضمیر برداریم و حمل کنیم بر استخدام.

آخوند می‌فرماید باید دست برداریم از ظهور به این معنا که اصلاً عقلا در ضمیر اصلی ندارند که اصل این است که استخدام نباشد. چون گاهی مولا مثلا می‌گوید: «اکرم العلماء و اضفهم.» اکرام کن و شام بده. کسی ممکن است بگوید این «اضفهم» به بعضی از علما بر می‌گردد که فقط فقها باشند. اینجا می‌گوییم این خلاف ظاهر است. چون ما در مراد جدی از ضمیر شک داریم آیا استخدام است یا خیر و اصل این است که استخدام نیست و تطابق بین مرجع و ضمیر است و می‌گوییم همه علما مراد است. اما گاهی می‌دانیم مراد از ضمیر فقها هستند، نمی‌دانیم آیا مطابق مرجع است که علما هم مقصود فقها باشند یا مطابق مرجع نیست اینجا در سیره عقلا اصلی نداریم) كانت أصالة الظهور في طرف العامّ سالمةً عنها في جانب الضمير؛ وذلك (چرا اصالة العموم در طرف عام سالم از اصالة الظهور در جانب ضمیر است؟ چون مقتضای اصالة الظهور در جانب ضمیر این است که استخدام نباشد و تطابق بین مرجع و ضمیر باشد. این اصل جاری نمی‌شود. چون ما در مراد جدی از ضمیر شک نداریم. می‌دانیم مراد جدی از ضمیر خصوص رجعیه است) لأنّ المتيقّن من بناء العقلاء هو اتّباع الظهور في تعيين المراد، لا في تعيين كيفيّة الاستعمال (نه آنجایی که مراد جدی را می‌دانیم کیفیت استعمال را نمی‌دانیم.)

وأنّه (این استعمال) على نحو الحقيقة (حقیقی است یا) أو المجاز في الكلمة (مجاز در کلمه است) أو الإسناد (یا مجاز در اسناد است)، مع القطع بما يراد، كما هو الحال في ناحية الضمير (وقتی که آیه شریفه می‌فرماید: «والمطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثه قروء وببعولهن احق برددهن» من مراد جدی از ضمیر را می‌دانم که ضمیر مراد رجعی است. فقط نمی‌دانم چگونه استعمال شده است. یعنی آیا استخدام است به نحو مجاز کلمه یا مجاز در اسناد است که آمده رجعیه را کل مطلقات فرض کرده یا اصلاً مراد از مطلقات خصوص رجعیه است. اینجا چون مراد جدی را می‌دانم، فقط در مقام استعمال تطابق ضمیر و مرجع را نمی‌دانم اینجا می‌گوییم اصلی در میان عقلا نداریم ضمیر با مرجع تطابق دارد چون در مراد جدی شک نداریم)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: این اصل عدم استخدام و تطابق ضمیر و مرجع از آن طرف هم می‌شود به آن نگاه کرد یعنی آن عام باید تطابق با ضمیر داشته باشد؟ استاد: احسنتم! دیروز عرض کردیم این اصل لبش برمی گردد به مراد جدی در عام. ما مراد جدی در عام را نمی‌دانیم. چون عام باید با ضمیرش تطابق داشته باشد. پس اینگونه شد: متیقن از بنای عقلا اتباع ظهور است در تعیین مراد جدی. نه آنجایی که مراد جدی معلوم است و در تعیین کیفیت استعمال شک داریم) 

۴

درخواست تحقیق

یک کلمه می‌خواهم بگویم که حیف است. و آن این است که «فی تعیین المراد لا فی تعیین کیفیة الاستعمال» اتباع ظهور در تعیین مراد استعمالی است یا مراد جدی؟ این را تحقیق کنید. گاهی مثلاً من می‌دانم لفظ «هندوانه» در هندوانه ابوجهل استعمال شده است. منتها نمی‌دانم این استعمال حقیقی است یا مجازی. اینجا مراد استعمالی را می‌دانم کیفیت استعمال را نمی‌دانم. یک وقت هست لفظ «هندوانه» مراد استعمالیش را نمی‌دانم و مراد جدی را می‌دانم که هندوانه ابوجهل بوده است. ولی نمی‌دانم در همین هم استعمال شده یا در چیز دیگری استعمال شده است. «فی تعیین المراد» یعنی چی؟ آیا مراد استعمالی یا مراد جدی. این را فکر کنید و تا شنبه جوابش را بیاورید. من در توضیح هنگام درس عرض کردم مراد جدی. دو مطلب را باید فکر کنید. یکی این که باید فکر کنید عبارت آخوند مقصود چیست. دوم عبارت آخوند را کنار می‌گذاریم خود این مطلب فی حد نفسه که می‌گویند بنای عقلا اتباع ظهور است کدام قسم است. آنجایی که مراد استعمالی را می‌دانیم کیفیت استعمال را نمی‌دانیم یا آنجایی که مراد جدی را می‌دانیم اصل مراد استعمالی را هم نمی‌دانیم. پس دو مطلب را باید فکر کنید. یکی اینکه فی تعیین المراد یعنی چی. دوم کاری به عبارت آخوند نداریم خودش فی حد نفسه. شاگرد: یعنی مراد استعمالی را بدانیم در کیفیت استعمال فصل جاری کنیم؟ استاد: بله آیا می‌شود اگر ما مراد استعمالی را دانستیم ولی ندانستیم این استعمال حقیقی است یا مجازی، بگوییم اصل این است که این استعمال حقیقی است؟ و آیا آخوند مقصودش این است؟ یا نه مراد جدی را می‌دانیم مراد استعمالی را نمی‌دانیم.

۵

ادامه تطبیق تحقیق در مساله

أصالة الظهور إنّما تكون حجّة في ما إذا شكّ (اصالة الظهور حجت است وقتی که شک داشته باشیم) في ما أُريد (مراد را ندانیم)، لا في ما إذا شكّ في أنّه كيف أُريد (اما اگر مراد را می‌دانیم کیفیت اراده را نمی‌دانیم که به نحو استخدام است یا به نحوه تطابق است، اینجا اصالة الظهور نداریم)

۶

درخواست پاسخ نسبت به اشکال به تحقیق در مساله

این «فافهم» را یک توضیحی ما دادیم که آقای طباطبایی هم امروز فرمود. و آن اشکالی بود که به مرحوم آخوند وارد کردیم و امروز آن را جواب می‌دهیم. و می‌گوییم «فافهم» می‌خواهد این اشکال را پاسخ دهد. و آن اشکال این بود که این ظهور تطابق بین ضمیر و مرجع هم برمی گردد به مراد ازعام. حال آقای طباطبائی این اشکال را پاسخ دهد!

۷

مشروط بودن حجیت عام به نبودن ما یصلح للقرینیه

 لكنّه (یعنی این که ما گفتیم اصالة العموم درعام بلامعارض است، یک قیدی دارد و آن این است که باید ظهور برای عام منعقد شود تا بگویم اصالة الظهور. اما اگر این عام چسبیده است به چیزی که صلاحیت برای قرینه دارد. مانند مخصص متصل. مثلا وقتی گفته می‌شود «اکرم العلماء الا الفساق» اگر فاسق مجمل باشد، باعث می‌شود عالم هم مجمل شود) إذا انعقد للكلام ظهور في العموم (به شرط این است که برای عموم ظهوری درست شود. چگونه؟)، بأن لا يُعدّ ما اشتمل على الضمير (به این که شمرده نشود آنچه که مشتمل بر ضمیر است مثل «بعولتهن احق بردهن») ممّا يكتنف به عرفاً (ضمیر «به» مرجع پیدا کردنش مشکل است. ضمیر به «ما یصلح للقرینیة» برمی گردد[۱]. ممکن است شما بگویید «ما یصلح للقرینیة» در کلام نداریم. ولی این مورد شبیه این آیه شریفه است: «ولكل واحد من ابويه السدس» است. پس این گونه شد ما که گفتیم اصالة الظهور در ناحیه عام بلامعارض است، این مبتنی است بر اینکه برای عام ظهوری منعقد شود. کی برای عام ظهور منعقد می‌شود؟ وقتی که آن کلامی که مشتمل بر ضمیر است و همراه این عام است «ما یصلح للقرینیة» نباشد)، وإلّا (یعنی اگر آن جمله‌ای که مشتمل بر ضمیر است ما یصلح للقرینیة برای عام باشد، قطعاً موجب اجمال عام می‌شود. در این حالت چه کار باید کرد؟) فيحكم عليه بالإجمال، ويرجع إلى ما يقتضيه الأُصول (باید رجوع کنیم به اصول عملیه. مثلاً در «والمطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثه قروء» مقتضای قاعده چیست؟ گفتیم اگر یک عام می‌داریم و مخصص منفصلی داریم و آن مخصص منفصل مجمل می‌شود، دوران امر بین اقل و اکثر می‌شود به عام فوقانی رجوع می‌کنیم. اینجا هم عام فوقانی داریم. ما باشیم و آن عموماتی که «وانكحوا الايامی منكم والصالحين من عبادكم وامائكم» شامل هر زنی شود ولو شوهرش دیروز طلاقش داده است. این آیه مخصص است که باید عده نگه دارد. این آیه اگر ضمیر ما یصلح للقرینیه شد، مجمل می‌شود که فقط خصوص طلاق رجعی باید عده نگه دارد یا هم طلاق رجعی هم طلاق بائن. بائن می‌شود مشکوک. مگر ما نخواندیم اگر یک عامی داشتیم و یک خاص منفصلی داشتیم و خاص منفصل مجمل بود در ما عدای قدر متیقن به عام رجوع می‌کنیم. پس اینجا مقتضای قاعده این است که بگوییم بائن نیازمند به نگه داشتن عده ندارد با توجه به عام فوقانی. پس معلوم می‌شود «ويرجع إلى ما يقتضيه الأُصول» مقصود از اصول اصول عملیه تنها نیست. بلکه چه اصول عملیه و چه اصول لفظیه. دلیل آن خود همین آیه است.)


بعضی از شروح ضمیر را به کلام زده‌اند که به نظر صحیح‌تر می‌رسد. الوصول الی کفایة الاصول، ج۳، ص۱۸۷ (مقرر)

۸

عدم شرطیت حجیت عام در صورت تعبدی بودن اصالة الحقیقه

إلّا أن يقال باعتبار أصالة الحقيقة تعبّداً (مگر اینکه یک مطلب باشد. کسی بگوید اصالة الحقیقه به ظهور بر نمی‌گردد بلکه حجت است تعبدا. یعنی شک کردیم این لفظ در معنای حقیقی‌اش مراد است یا نه، اصل این است که مراد است چه ظاهر باشد و چه نباشد)، حتّى في ما إذا احتفّ بالكلام ما لا يكون ظاهراً معه في معناه الحقيقيّ (حتی هنگامی که محتف باشد کلام به آن چیزی که ظاهر نمی‌باشد این کلام با آن چیز در معنای حقیقی‌اش. یعنی چه طوری که اگر «اکرم الله العلماء الا الفساق» بود و فساق مجمل باشد ولو این کلام دیگر ظهور در معنای حقیقی ندارد ولی مع ذلک این قائل می‌گوید معنای حقیقی‌اش مراد است تعبدا)، كما عن بعض الفحول.

۹

بحث اخلاقی

شما باور می‌کنید وقتی که من من به خانه می‌روم، مثلاً از ساعت ۵ که به پایین می‌روم، تا ساعت ۱۲ غیر از اینکه در آن بین نماز می‌خوانم، تلویزیون، بچه، زن، حتی اخبار را کنار می‌گذارم. بله اخبار مهم را طوری تنظیم می‌کنم که با شام زمانش یکی باشد. ساعت ۱۲ که شام می‌خورم اخبار هم گوش میدهم. باید کار کرد. حالا شما حساب کنید بنده که اینگونه هستم، شما باید دو برابر کار کنید. مثلاً ساعت چهار که بالا می‌روید تا هفت صبح. من زن دارم، می‌خواهم حمام بروم و.. اگر شما لذت علم را بچشید.... این که می‌گویند میرداماد از شب زفافش فراموش کرد، به همین خاطر بوده است. من ریاست در میان مردم را دیده ام. پول دادن مردم را هم دیده ام. دست بوسیدن مردم را هم دیدم. ولی هیچ کدام اینها لذتش به تحصیل علم نمی‌رسد. غیر از خدمت به ائمه علیهم السلام. چرا مثلاً من وسط درس رها می‌کنم روایتی برای ۱۷ ربیع می‌خوانم. از این گذشته بقیه همه‌اش واقعاً «كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً». گول نخورید. حتی این‌هایی که رفته‌اند به ریاست دنیایی با هر کدام رفیق می‌شوید، الان حاضر هستند تمام هستی شان را بدهند یک کلمه از اصول را یاد بگیرند. حتی مرحوم فلسفی واعظ هم دلش می‌خواست که بیاید. دنیا می‌خواهید اینجاست. آخرت می‌خواهید اینجاست. آقایی می‌خواهید اینجاست. وقتی که انسان ملا شود، رئیس هم از او می‌ترسد. اول آخوند تهران وقتی می‌آمد پیش آقای تبریزی و آقای وحید اینطوری بود، دو زانو می‌نشست. چون می‌ترسید یک نهیب بزند مرتیکه بی‌سواد! و همه کارهای تهران از بین برود. این مرتیکه بی‌سواد حرفی است که از صدتا فحش بدتر است. این را هم فقط آدم ملا می‌تواند به دیگری بگوید. باید کار کرد. باید زحمت کشید. باید تصمیم بگیرد انشاالله اگر می‌خواهید ملا شوید ده سال کار کنید. من سال ۶۰ که طلبه شدم با اینکه اینقدر مشکلات داشتم، سال ۷۲ کفایه درس می‌دادم، سال ۷۵ بود درس خارج می‌دادم. این‌هایی که می‌گویم به خاطر این است که باید زندگی را رها کرد. کارها را رها کرد. این ور و آن ور را رها کرد. محکم دامن خدا را گرفت و متوسل به ائمه علیهم السلام شد و زحمت کشید. علم هم در روایت دارد با استراحت و.. به دست نمی‌آید. هر کس به شما گفت وظیفه است، در جوابش بگویید وظیفه من فقط این است که به تو بگویم نمیفهمی. همین. هرکس حتی اگر مرجع تقلید است، گفت وظیفه است، بگویید فلانی که شاید از شما باسوادتر باشد گفته است وظیفه من این است که به تو بگویم نمی‌فهمی! من می‌گویم وظیفه ام درس خواندن است. گول نخورید. وقت را تلف نکنید کما اینکه تا الان تلف کردید. و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

فصل
[ تعقّب العامّ بضميرٍ يرجع إلى بعض أفراده ]

هل تعقُّبُ العامّ بضميرٍ يرجع إلى بعض أفراده يوجب تخصيصَه به أو لا ؟

محلّ الخلاف في المسألة

فيه خلافٌ بين الأعلام. وليكن محلّ الخلاف ما إذا وقعا في كلامين أو في كلام واحد، مع استقلال العامّ بما حُكم عليه في الكلام، كما في قوله تبارك وتعالى: ﴿والمطلّقاتُ يتَرَبَّصنَ إلى قوله ﴿وبُعُولَتُهُنَّ أحقُّ بِرَدِّهِنَّ (١). وأمّا ما إذا كان مثل « والمطلّقات أزواجهنّ أحقّ بردّهنّ » فلا شبهة في تخصيصه به (٢).

تحقيق المسألة

والتحقيق أن يقال: إنّه حيث دار الأمرُ بين التصرّف في العامّ - بإرادة خصوص ما أُريد من الضمير الراجع إليه -، والتصرّف (٣) في ناحية الضمير - إمّا بإرجاعه إلى بعض ما هو المراد من مرجعه، أو إلى تمامه مع التوسّع في الإسناد، بإسناد الحكم المسند إلى البعض حقيقةً، إلى الكلّ توسّعاً وتجوّزاً - كانت أصالة الظهور في طرف العامّ سالمةً عنها في جانب الضمير ؛ وذلك لأنّ المتيقّن من بناء العقلاء هو اتّباع الظهور في تعيين المراد، لا في تعيين كيفيّة الاستعمال، وأنّه على نحو الحقيقة أو المجاز في الكلمة أو الإسناد، مع القطع بما يراد، كما هو الحال في ناحية الضمير.

وبالجملة: أصالة الظهور إنّما تكون حجّة في ما إذا شكّ في ما أُريد، لا في

__________________

(١) البقرة: ٢٢٨.

(٢) هذا التحديد لمحلّ الخلاف مذكور في الفصول: ٢١١ مع اختلاف يسير.

(٣) في غير حقائق الأُصول: أو التصرّف.

ما إذا شكّ في أنّه كيف أُريد، فافهم. لكنّه (١) إذا انعقد للكلام ظهور في العموم، بأن لا يُعدّ ما اشتمل على الضمير ممّا يكتنف به (٢) عرفاً، وإلّا فيحكم عليه بالإجمال، ويرجع إلى ما يقتضيه الأُصول.

إلّا أن يقال باعتبار أصالة الحقيقة تعبّداً، حتّى في ما إذا احتفّ بالكلام ما لا يكون ظاهراً معه في معناه الحقيقيّ، كما عن بعض الفحول (٣).

فصل
[ التخصيص بالمفهوم المخالف ]

قد اختلفوا في جواز التخصيص بالمفهوم المخالف - مع الاتّفاق على الجواز بالمفهوم الموافق - على قولين (٤). وقد استُدِلّ لكلٍّ منهما بما لا يخلو عن قصور.

تحقيق المسألة: لزوم الأخذ بالأظهر وإلّا فالرجوع إلى الأصل العملي

وتحقيق المقام: أنّه إذا ورد العامّ وما لَه المفهوم في كلام أو كلامين، ولكن على نحوٍ يصلح أن يكون (٥) كلٌّ منهما قرينةً متّصلة (٦) للتصرّف في

__________________

(١) في « ر » زيادة: حجة.

(٢) الأولى: تبديل الضمير بالظاهر، بأن يقال: « بما يصلح للقرينيّة » ؛ لأنّ ضمير « به » راجع إلى الضمير في قوله: « على الضمير » فكأنّه قيل: بأن لا يعدّ ما اشتمل على الضمير ممّا يكتنف بالضمير عرفاً، وهذا لا محصّل له. ( منتهى الدراية ٣: ٦١٩ ).

(٣) لعلّ المقصود به هو صاحب الفصول. راجع الفصول: ٢١٢.

(٤) فذهب الأكثرون إلى الجواز وآخرون إلى المنع. راجع المعالم: ١٤٠ والقوانين ١: ٣٠٤.

(٥) في الأصل: على نحوٍ يكون. وفي طبعاته مثل ما أثبتناه.

(٦) كلمة « متصلة » مشطوبٌ عليها في « ق ».