درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۸۲: مطلق و مقید ۲

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

خلاصهٔ کلام در رابطه با موضوعٌ لهِ اسم جنس:

مرحوم آخوند یک ماهیتِ لا بشرطِ قِسمی و یک ماهیتِ بشرطِ شىء و یک ماهیتِ بشرطِ لا درست کرد و یک ماهیت مبهمهٔ مهمله، فرمود: ماهیتِ لا بشرطِ قِسمی نیست زیرا وجود خارجی ندارد و صِرفِ وجود ذهنی است زیرا تصوُّرِ ارتفاعِ این دو فقط در ذهن ممکن است و در واقع موضوعٌ له، ماهیتِ به لحاظِ لا بشرط است و مقید به امر ذهنی خودش ذهنی می‌شود و امر ذهنی در خارج موجود نمی‌شود.

امّا موضوعٌ له، ماهیتِ بشرطِ شىء هم نیست زیرا بشرطِ شىء، یعنی ماهیتِ بشرطِ عموم و إرسال و این هم نیست به خاطر این که اسم جنس بر افراد صدق نمی‌کند، خودِ رجل که بر همهٔ افراد رجل صدق نمی‌کند، و از آنجا که بر همه صدق نمی‌کند معلوم می‌شود که ماهیتِ به شرطِ عموم و إرسال هم نیست.

امّا ماهیتِ بشرطِ لا واضح است که نیست، به خاطر این که هیچکس نمی‌گوید که انسان وضع شده برای انسانِ به شرطِ لا از علم، پس فقط ماهیتِ مبهمهٔ مهمله می‌ماند.

مرحوم آخوند ماهیتِ لا بشرط مقسمی را با ماهیت مبهمهٔ مهمله یکی می‌داند ولی مرحوم مظفر به تبعیت از استادش مرحوم حاج شیخِ اصفهانی فرموده که ماهیتِ مبهمهٔ مهمله یعنی اصلاً نظر به خارج ندارد و فقط نظر به ذات و ذاتیات دارد، حتّی این که فقط نظر به ذات و ذاتیات است، این هم در او لحاظ نشده، زیرا اگر این لحاظ شود، آن وقت ماهیتِ بشرطِ شىء می‌شود.... اما ماهیتِ لا بشرط مقسمی یعنی نسبت به خارج لحاظ و سنجیده شده ولی نسبت به بشرطِ شیئش هم لحاظ نشده و نسبت به بشرطِ لا هم لحاظ نشده و نسبت به لا بشرطش هم لحاظ نشده، یعنی ماهیتِ لا بشرطِ مقسمی، مَقسَم است برای ماهیتِ بشرطِ شىء و بشرطِ لا و لا بشرطِ قِسمی یعنی نسبت به شىءِ خارجی لحاظ شده، مثلاً انسان را نسبت به عدالت سنجیده‌اند ولی نه وجودِ عدالت در ماهیتِ انسان أخذ شده و نه عدمِ عدالت).

۲

۲. علم جنس

سپس مرحوم آخوند وارد در علمِ جنس می‌شود:

در نحو خوانده‌اید که اسم جنس، نکره بوده و علمِ جنس، معرفه است، آن وقت در معرفه بودن دچار اشکال شده‌اند که علم جنس، چرا معرفه است؟! فرقِ بین أسد و اُسامه چیست؟ در توجیه مطلب گفته‌اند که ‹اُسامه›، همان جنسِ ‹أسد› است منتهىٰ جنسِ أسدِ حاضر در ذهن است، اگر جنس در ذهن حاضر باشد که ذهن به او اشاره کند، این علمِ جنس می‌شود، پس معرفه یعنی همان چیزی که الآن در ذهن متکلّم موجود است ولی در ‹أسد› این گونه نیست، چه در ذهنِ کسی موجود باشد و چه نباشد به هر حال ‹أسد› صدق می‌کند، پس فرقِ بین جنس و علم جنس را این طور فرموده‌اند که علم جنس عبارت است از جنسِ حاضر در ذهن و چرا معرفه است؟ زیرا آنچه که حاضر در ذهن است، مشخَّص است.

مرحوم آخوند در اینجا در بیان اشکال فرموده: اگر علم جنس، جنسِ حاضر در ذهن باشد، لازمه‌اش این است که در خارج منطبق نشود، بنا بر این به شىءِ خارجی نمی‌شود ‹اُسامه› گفت و حال آن که قطعاً همان طوری که ‹أسد› بر خارج صدق می‌کند، ‹اُسامه› هم بر خارج صدق می‌کند، پس أسد و اُسامه هیچ فرقی با یکدیگر ندارند، زیرا هر دو برای ماهیتِ مبهمهٔ مهمله وضع شده‌اند.

در اینجا به مرحوم آخوند عرض می‌کنیم: این گونه که شما می‌فرمایید، پس این که در نحو خوانده‌ایم علم جنس معرفه بوده و اسم جنس نکره است، این به چه معناست؟ می‌فرماید: این معرفه، تعریفِ لفظی است نه تعریفِ حقیقی و معنوی، مثلِ مؤنثِ لفظی، مثلاً معاویه مذکر است ولی مؤنّثِ لفظی است، علم جنس هم معرفهٔ لفظی است یعنی در ادبیات با او معاملهٔ معرفه می‌شود و إلّا در واقع آن هم نکره است.

۳

تطبیق ادامه اسم جنس

(ولا الملحوظ معه عدمُ لحاظِ شىءٍ معه الذى هو الماهیة اللابشرط القِسمى)، و موضوعٌ لهِ اسم جنس آن چیزی نیست که لحاظ می‌شود با او عدمِ لحاظِ شیئی، (یعنی نه با او عدمِ لحاظِ علم لحاظ شده و نه عدم لحاظِ عدم علم) که این را ماهیتِ لا بشرط قِسمی گویند (یعنی آن ماهیتی که ‹لوحظ معه عدمُ لحاظِ شىءٍ› یعنی عدمِ لحاظِ کتابت و عدمِ لحاظِ عدمِ کتابت).... حالا چرا این نوع ماهیت، موضوعٌ لهِ اسم جنس نیست؟

زیرا اگر موضوعٌ لهِ اسم جنس بخواهد ماهیتِ لا بشرطِ قِسمی باشد، این یک ایرادی دارد، ایرادش این است که این با این قید در خارج منطبق نیست و اگر بخواهد این ماهیتِ لا بشرطِ قسمی بر خارج منطبق شود باید این قید را قیچی کنید و حال آن که می‌فرماید ما می‌دانیم که اسم جنس بدون این که تصرُّف در معنایش شود، در خارج منطبق است؛ بنا بر این مرحوم آخوند در بیان تعلیل می‌فرماید: (لوضوحِ صدقها) أى صدقِ أسماءِ الأجناس (بما لها مِن المعنىٰ، بِلا عنایةِ التجرید عمّا هو قضیةُ الإشتراط والتقیید فیها، کما لا یخفىٰ)، به خاطر واضح بودنِ صدقِ اسماء اجناس به آن معنایی که دارند (در خارج) بدون این که خالی از آن لحاظ شوند (یعنی بدون این که قیدی از آن را قیچی کنیم، یعنی اگر شما گفتید که اسم جنس وضع شده برای ماهیت مقید به لا بشرط قسمی، پس اگر بخواهد بر خارج منطبق شود باید این شرطش را قیچی کنید، امّا اینجا بدون قیچی کردن در خارج صدق می‌کند).

سپس در ادامه، یک لفّ و نشر غیر مرتّب وجود دارد: مرحوم آخوند فرمود که موضوعٌ له اسم جنس، ماهیتِ بشرطِ شىء نیست که به شرط عموم و إرسال باشد، و ماهیتِ لا بشرطِ قسمی هم نیست، امّا تعلیل برای ماهیتِ لا بشرطِ قسمی نبودن را آورد امّا تعلیل برای ماهیتِ بشرطِ شىء نبودن را نیاورد و حالا این تعلیل را بیان می‌فرماید: (مع بداهةِ عدمِ صدقِ المفهومِ بشرطِ العموم علىٰ فردٍ مِن الأفراد)، (می‌فرماید: اگر شما گفتید موضوعٌ لهِ اسم جنس، ماهیتِ بشرطِ عموم و إرسال است، پس باید بر یک نفر هم صدق نکند، لذا نباید بر زید، کلمهٔ رجل گفته شود و حال آن که بر زید کلمهٔ رجل منطبق می‌شود، پس از آنجا که به زید به تنهایی کلمهٔ رجل گفته می‌شود معلوم می‌گردد که موضوعٌ لهِ اسم جنس، ماهیتِ بشرطِ عموم و إرسال نیست حتّی عموم بدلی زیرا عموم بدلی هم می‌گوید یا این و یا آن و حال آن که اسم جنس، بر زیدِ تنها منطبق می‌شود نه این که یا بر یزد و یا بر عمرو منطبق شود) ترجمه: با بدیهی بودن عدمِ صدقِ مفهومِ به شرطِ عموم بر فردی از افراد، (وإن کان یعُمُّ کلَّ واحدٍ منها بدلاً أو استیعاباً)، (بله درست است که اگر ماهیتِ به شرط عموم و إرسال موضوعٌ له برای اسم جنس باشد، اگرچه یک معنای عامّی است که یک فرد را هم شامل می‌شود امّا بر خصوصِ یک فرد منطبق نمی‌شود و حال آن که قطعاً اسم جنس بر خصوصِ یک فرد منطبق می‌شود) ترجمه: اگرچه که عمومیت دارد این مفهومِ به شرطِ عموم، هر یک از این افراد را چه بدلاً و چه استیعاباً.

اینجا مثلِ ‹أکرم کلَّ عالمٍ› می‌شود که درست است که زیدِ عالم را شامل می‌شود ولی به زیدِ عالم به تنهایی نمی‌شود ‹کلَّ عالم› گفت، اینجا هم اگر موضوعٌ لهِ اسم جنس ماهیتِ به شرط عموم و إرسال باشد، بر یک فرد باید صدق نکند هرچند که در واقع آن یک فرد را هم شامل می‌شود و حال آن که اسم جنس بر خصوصِ یک فرد صدق می‌کند.

(وکذا المفهومُ اللابشرطِ القسمی)، و همچنین مفهومِ لا بشرطِ قسمی نیز بر فردی از افراد صدق نمی‌کند، چرا؟ (فإنّه کلّىٌّ عقلىّ، لا موطن له إلّا الذهن، لا یکاد یمکن صدقه وانطباقه علیها) أى علىٰ الأفراد.

کلّی عقلی در کلام مرحوم آخوند، بر خلافِ اصطلاح استعمال می‌شود، کلّی عقلی در منطق یعنی موصوف با وصفِ کلّیت، یعنی ‹الإنسانُ الکلّی› کلّی عقلی می‌شود در اینجا خودِ وصفِ کلّیت، کلّی منطقی می‌شود و ذاتِ موصوف، کلّی طبیعی می‌شود، آن وقت در ما نحن فیه مرحوم آخوند کلّی عقلی را استعمال می‌کند در هر موصوفی که مقید به قیدِ ذهنی باشد، به دلیل این که کلّی عقلی مقید به قیدِ ذهنی است به خاطر این که کلّیت جایش در ذهن است، پس مقصود از کلّی عقلی یعنی هر چیزی که مقید به امر ذهنی باشد، و چون در لا بشرط قسمی، آن لحاظ، قیدِ ذهنی است، لذا بر آن، لفظِ کلّی عقلی إطلاق نموده است.

ترجمه: و همانا مفهوم لا بشرط قسمی، کلّی عقلی است و کلّی عقلی جایی غیر از ذهن ندارد (زیرا مقید به قیدِ ذهنی جایش فقط در ذهن است)، و این چیزی که جایش فقط در ذهن است و این کلّی عقلی ممکن نیست صدقش و انطباقش بر افراد خارجی (زیرا صدق یعنی اتّحاد و اتّحاد امر ذهنی با امر خارجی محال است زیرا اتحاد یعنی این که هر دو یک وجود شوند...).

یک نقضی بر این کلام وارد است به این که یکی از چیزهایی که در منطق خواندید، معقولِ ثانی فلسفی است که می‌گویند وصف در ذهن است ولی وجودِ خارجی، متّصف به آن وصف می‌شود، مثلاً الآن به این سقف می‌گوییم ‹فوقٌ›، در اینجا فوقیت جایش در ذهن است ولی این وجودِ خارجی حقیقتاً متّصف به فوقیت می‌شود، یا مثل ‹أبیض› که جایش در ذهن است ولی زیدِ خارجی را أبیض می‌گوییم.

امّا چرا این کلّی عقلی بر این افراد صدق نمی‌کند؟ (بداهةَ أنّ مناطَه) أى مناطَ الصِّدق والإنطباق هو (الإتّحاد بحسب الوجود خارجاً)، زیرا مناط صدق و انطباق بر افراد، اتّحادِ وجودی در خارج می‌باشد، (فکیف یمکن أن یتّحد معها ما لا وجودَ له إلّا ذهناً؟!) پس چگونه ممکن است که با این افراد خارجی متّحد شود آن چیزی که برای آن چیز وجودی غیر از وجودِ ذهنی نباشد؟!

۴

تطبیق ۲. علم جنس

(ومنها: علمُ الجنس کاُسامة، والمشهور بین أهل العربیة أنّه موضوعٌ للطبیعة لا بما هى هى، بل بما هى متعینةً بالتعینِ الذهنى، ولذا یعامل معه معاملةَ المعرفة بدون أداةِ التعریف)، و یکی دیگر از مصادیق مطلق، علم جنس است (مانند اُسامة)، و مشهور بین اهل ادبیات عرب این است که علم جنس برای طبیعت وضع شده ولی نه برای ذات طبیعت بلکه برای طبیعتی وضع شده که متعین به تعین ذهنی باشد (یعنی علم جنس همان اسم جنس است، منتهی اسمِ جنسی که در ذهن الآن حاضر و موجود است) و لذا با این علم جنس، معاملهٔ معرفه می‌شود بدون این که همراه با ادات تعریف بیاید.

(لکنّ التحقیق: أنّه موضوعٌ لِصِرف المعنىٰ، بِلا لحاظِ شىءٍ معه أصلاً کاسم الجنس)، لکن حقّ این است که علم جنس همانند اسم جنس برای صِرف معنا وضع شده، بدون این که شیئی با علم جنس لحاظ شود (حتّی تعینِ ذهنی، یعنی اهل ادبیات عرب، آن تعینِ ذهنی را قید گرفته‌اند و گفته‌اند علم جنس، جنسِ مقید به تعینِ ذهنی است، امّا مرحوم آخوند می‌فرماید که قیدِ تعینِ ذهنی در علم جنس لحاظ نمی‌شود، می‌گوییم آقای آخوند: اگر این قید لحاظ نمی‌شود، پس این معرفه بودن برای چه است؟ می‌فرماید:)

(والتعریفُ فیه لفظىٌّ، کما هو الحال فى التأنیث اللفظی)، و تعریف و معرفه بودن در علم جنس، لفظی است (و بهتر این است که لفظی را همان مجازی معنا کنیم) و این تعریف، حقیقی نیست، همان طوری که حالِ تأنیث لفظی هم این گونه است (که همان طور که تأنیثِ لفظی فقط در ظاهر مؤنّث است، اینجا هم فقط در ظاهر معرفه است)، (وإلاّ لَما صحَّ حملُهُ علىٰ الأفراد بِلا تصرُّفٍ وتأویل)، و إلّا اگر قرار باشد که علم جنس مقید باشد، آن وقت حملِ علم جنس بر افراد بدون تصرُّف و تأویل در آن صحیح نخواهد بود (یعنی باید این قیدش را قیچی کنید)، چرا؟ (لأنّه علىٰ المشهور کلّىٌّ عقلى، وقد عرفتَ أنّه لا یکاد یصحُّ صدقه علیها مع صحّةِ حمله علیها بدون ذلک) أى بدون التصرُّف والتأویل (کما لا یخفىٰ)، به خاطر این که علم جنس بنا بر قولِ مشهور، کلّی عقلی است (یعنی مقید به وجودِ ذهنی است) و به تحقیق دانستی که ممکن نیست صدقِ این کلّی عقلی بر افراد با این که انسان می‌بیند که علم جنس صحیح است که بر این افراد حمل شود بدون تصرُّف و تأویل.

فرق تصرُّف و تأویل این است که یکی باید تصرُّف بکنید و یکی هم باید تأویل کنید زیرا اگر تأویل نکنید، استعمال مجازی می‌شود و استعمالِ مجازی باید یک علاقه‌ای داشته باشد، امّا مرحوم آخوند می‌فرماید علم جنس بدون هیچ علاقه‌ای و بدون هیچ تصرُّفی بر افراد خارجی منطبق است، (ضرورةَ أنّ التصرُّف فى المحمول بإرادةِ نفسِ المعنىٰ بدون قیده تعسُّفٌ، لا یکاد یکون بناءُ القضایا المتعارفة علیه)، زیرا تصرُّف در محمول به این که نفسِ معنا اراده شود و قیدش اراده نشود، این خیلی بیراهه روی است... (اگر بگوییم ‹الأسد اُسامةٌ›، در اینجا محمول، اسامه است، کسی که بگوید در اینجا نفسِ معنا در محمول تصرُّف می‌شود که فقط اُسامه‌اش را می‌گیریم و تأویل ذهنی اش را قیچی می‌کنیم، این معنا ندارد) و بناءِ قضایای متعارفه بر این منوال نمی‌باشد (یعنی قضایایی که به حمل شایع است مثل ‹الأسد اُسامةٌ› این‌ها این طور نیستند).

اشکال دوم: مرحوم آخوند می‌فرماید: اهلِ ادب! اگر قرار باشد که اُسامة، وضع شده باشد برای ماهیتِ به تعینِ ذهنی، این وضع اشتباه است، و معنا ندارد که واضع، یک لفظی را برای یک معنایی وضع کند که همیشه در موقع استعمال باید قیدش را قیچی کنیم..... می‌فرماید: (مع أنّ وضعَه) أى وضع علم الجنس (لخصوصِ معنی یحتاج إلىٰ تجریده عن خصوصیته عند الإستعمال، لا یکاد یصدر عن جاهلٍ، فضلاً عن الواضع الحکیم)، با این که وضع علم جنس برای خصوصِ یک معنایی که موقع استعمال همیشه احتیاج داشته باشد به خالی بودنِ آن معنا از آن خصوصیتش (که آن خصوصیت، تعینِ ذهنی باشد)، این وضع از یک انسان جاهل صادر نمی‌شود چه رسد از واضعِ حکیم (و خلاصه آن کسی که علم جنس را وضع کرده، یک انسانِ حکیمی بوده است).

پس مرحوم آخوند دو اشکال به تعریفِ علم جنس وارد می‌کند: اشکالاوّل این است که انسان در خارج می‌بیند که اُسامه بدون هیچ قید و شرطی منطبق بر فردش می‌شود، و اشکال دوم این که اگر قرار باشد که بگویید اسامه وضع شده برای جنسِ مقید به لحاظِ ذهنی، لازم می‌آید که واضع، لفظی را برای یک معنایی وضع کند که هیچ وقت این گونه استعمال نشود و همیشه باید خصوصیتش را قیچی کند و حال آن که غرض از وضع، اختصار و سهولتِ استعمال است، زیرا اگر وضع نکند، دائم باید قرینه بیاورد.

ولا ريب أنّها موضوعة لمفاهيمها بما هي هي مبهمة مهملة، بلا شرطٍ أصلاً ملحوظٍ (١) معها، حتّى لحاظ أنّها كذلك.

التحقيق في ما وضع له اسم الجنس

وبالجملة: الموضوع له اسم الجنس هو: نفس المعنى، وصِرف المفهوم غيرِ الملحوظ معه شيءٌ أصلاً - الّذي هو المعنى بشرط شيء -، ولو كان ذاك الشيء هو الإرسال والعموم البدليّ، ولا الملحوظ معه عدمُ لحاظ شيءٍ معه - الّذي هو الماهيّة اللابشرط القسميّ - ؛ وذلك لوضوح صدقها - بما لها من المعنى - بلا عناية التجريد عمّا هو قضيّة الاشتراط والتقييد فيها، كما لا يخفى.

مع بداهة عدم صدق المفهوم بشرط العموم على فردٍ من الأفراد، وإن كان يعمّ كلّ واحد منها بدلاً أو استيعاباً. وكذا المفهوم اللّابشرط القسميّ، فإنّه كلّيّ عقليّ (٢) لا موطن له إلّا الذهن، لا يكاد يمكن صدقه وانطباقه عليها ؛ بداهة أنّ مناطه الإتّحاد بحسب الوجود خارجاً، فكيف يمكن أن يتّحد معها ما لا وجود له إلّا ذهناً ؟

٢ - علم الجنس

ومنها: علم الجنس، كـ « أُسامة ». والمشهور بين أهل العربيّة: أنّه موضوع للطبيعة لا بما هي هي، بل بما هي متعيّنة بالتعيّن الذهنيّ، ولذا يعامَل معه معاملة المعرفة بدون أداة التعريف.

__________________

(١) في « ق »، « ش »، حقائق الأُصول ومنتهى الدراية: ملحوظاً.

(٢) قد تقدّم - في المعنى الحرفي - أنّ إطلاقه هنا مسامحة ( كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ٢: ٤٧٢ ).

التحقيق في ما وضع له علم الجنس

لكنّ التحقيق: أنّه موضوع لصِرف المعنى بلا لحاظ شيءٍ معه أصلاً - كاسم الجنس -، والتعريف فيه (١) لفظيٌّ - كما هو الحال في التأنيث اللفظيّ -، وإلّا لما صحّ حمله على الأفراد بلا تصرّف وتأويل ؛ لأنّه على المشهور كلّيّ عقليّ (٢)، وقد عرفت: أنّه لا يكاد يصحّ صدقه (٣) عليها (٤)، مع صحّة حمله عليها بدون ذلك كما لا يخفى ؛ ضرورة أنّ التصرّف في المحمول، بإرادة نفس المعنى بدون قيده تعسّفٌ، لا يكاد يكون بناء القضايا المتعارفة عليه.

مع أنّ وضعَهُ لخصوص معنى يحتاج إلى تجريده عن خصوصيّته عند الاستعمال، لا يكاد يصدر عن جاهل، فضلاً عن الواضع الحكيم.

٣ - المفرد المعرّف باللام

ومنها: المفرد المعرّف باللام. والمشهور أنّه على أقسام:

المعرّف بلام الجنس، أو الاستغراق، أو العهد بأقسامه، على نحو الاشتراك بينها لفظاً أو معنىً.

التحقيق في مفاد المعرّف باللام

والظاهر: أنّ الخصوصيّة في كلّ واحد من الأقسام من قِبل خصوص « اللام »، أو من قِبل قرائن المقام، من باب تعدّد الدالّ والمدلول، لا باستعمال المدخول، ليلزم فيه المجاز أو الاشتراك، فكان المدخول على كلّ حال مستعملاً في ما يستعمل فيه غير المدخول.

والمعروف: أنّ « اللام » تكون موضوعةً للتعريف، ومفيدةً للتعيين في غير العهد الذهنيّ.

__________________

(١) في « ر »: والتعريف معه.

(٢) هذا الإطلاق مسامحيّ كما تقدّم.

(٣) أثبتنا العبارة من « ر »، حقائق الأُصول ومنتهى الدراية، وفي غيرها: لا يكاد صدقه.

(٤) في « ر »: صدقه على الأفراد.