درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۸۳: مطلق و مقید ۳

 
۱

۳. مفرد معرف به الف و لام

یکی دیگر از مصادیقِ مطلق، مفردِ معرَّف به ‹ال› می‌باشد، در اینجا شش مطلب در کفایه وجود دارد:

مطلب اول: مرحوم آخوند می‌فرماید: مشهور این است مفردی که ‹ال› دارد، معرفه است، این معرفه بر پنج قسم می‌باشد:

۱ ـ معرفهٔ به لام جنس ۲ ـ معرفهٔ به استغراق ۳ ـ معرفهٔ به عهدِ ذهنى ۴ ـ معرفهٔ به عهد ذهنى ۵ ـ معرفهٔ به عهد حضوری، سپس مرحوم آخوند می‌فرماید: مفردِ محلّىٰ به ‹ال›، بر نحو مشترک بین این پنج قسم می‌باشد، حالا اشتراک لفظی باشد یا معنوی.

اشتراک لفظی که واضح است، یعنی ‹ال› وضع شده برای جنس و وضع شده برای استغراق و وضع شده برای عهد ذکری و ذهنی و حضوری، امّا اشتراک معنوی یعنی ‹ال› وضع شده برای یک معنای جامعی (مثل انسان که مشترک معنوی است) که آن معنای جامع، پنج فرد دارد، امّا جامعش در اینجا این است که ‹ال› دلالت می‌کند بر این که مدخول و متعلّقش متعین است، حالا تعین یا تعینِ جنسی است یا تعینِ استغراقی یا تعینِ ذکری یا تعین ذهنی و یا تعینِ حضوری می‌باشد.

مرحوم آخوند نمی‌خواهد بفرماید که مدخولِ ‹ال› استعمال در متعین شده، یعنی وقتی می‌گوییم ‹الرجل› این که مدخولِ ‹ال› دلالت می‌کند بر این که مدخولش متعین است به این معنا نیست که رجل در متعین استعمال شده باشد، زیرا اگر رجل استعمال در متعین شود، آن وقت مجاز می‌شود، زیرا اگر شما گفتید که موضوعٌ لهِ اسم جنس، ماهیتِ مبهمهٔ مهمله است، در این صورت اگر اسم جنس در متعین استعمال شود، مجاز می‌شود و حال آن که مجاز نیست، بلکه این تعین به تعدُّدِ دالّ و مدلول است، یعنی رجل فقط بر خصوصِ ماهیتِ مبهمهٔ مهمله دلالت می‌کند و تعینش یا از ناحیهٔ ‹ال› می‌آید و یا از ناحیهٔ قرائنِ دیگر نه این که مرحوم آخوند بفرماید که ‹ال› دلالت می‌کند بر این که مدخولش استعمال در متعین شده باشد، زیرا اگر ‹ال› چنین دلالتی بکند، آن وقت مجاز لازم می‌آید زیرا مجاز یعنی استعمال لفظ در غیر از موضوعٌ له و اگر گفتیم موضوعٌ له، ماهیتِ مبهمهٔ مهمله است، پس استعمال در متعین، مَجاز می‌شود.

پس مدخولِ ‹ال› در همان ماهیتِ مبهمهٔ مهمله استعمال شده و آنچه در اینجا هست این است که یا ‹ال› دلالت بر این خصوصیت می‌کند و یا قرائنِ دیگر و از باب تعدُّدِ دالّ و مدلول است.

مثلاً وقتی می‌گوییم ‹أکرم العالم العادل› دلالت می‌کند بر این که مرادِ استعمالی، عادل است و به این معنا نیست که عالم در ‹عالمِ عادل› استعمال شده باشد، زیرا در این صورت مَجاز لازم می‌آید، همچنین عادل هم در ‹عالم عادل› استعمال نشده، زیرا در این صورت هم مَجاز لازم می‌آید، بلکه عالم در معنای خودش و عادل هم در معنای خودش استعمال شده و از انضمامِ این دو با یکدیگر، عالمِ عادل حاصل شده است.

مطلب دوم: ما تعریفِ حضوری را می‌فهمیم، مثلاً این آقا که اینجا نشسته، معرفه است، تعریفِ ذکری را هم می‌فهمیم که یعنی آنچه که قبلاً ذکر شده، تعریفِ ذهنى را هم می‌فهمیم که یعنی آنچه که در ذهن است، استغراق را هم می‌فهمیم، زیرا وقتی لام دلالت بر استغراق کند، همهٔ افراد را شامل می‌شود و لذا معرفه می‌شود مانند ‹اکرم العلماء›، پس اگر فقط دلالت بر ۱۰ نفر کند، معرفه نیست زیرا اگر ۵۰ تا عالم داشته باشیم، این ۵۰ تا ممکن است ۵۰ تا ۱۰ نفری شود، مثلاً این ۱۰ تا و آن ۱۰ تا و لذا مشخَّص نیست، ولی در صورتِ استغراق و استیعابِ کلّ، معرفه و مشخَّص است.

امّا همهٔ این موارد را که بفهمیم، تعریفِ جنس را نمی‌فهمیم، تعریفِ جنس یعنی چه؟ شما گفتید که الف و لامِ تعریف بر پنج قسم است، یکی از این اقسام تعریف جنس است و نمی‌دانیم یعنی چه؟

مرحوم آخوند می‌فرماید: تعریفِ جنس مثلِ تعریفِ علم جنس است، یعنی ‹الرجل› مثلِ ‹اُسامة‌› می‌باشد، همان طوری که ‹اُسامه› دلالت می‌کرد بر آن ماهیتی که الآن در ذهن موجود است، در ‹الرجل› نیز این گونه است؛ اگر بگویی ‹رجلٌ› در اینجا هرچند این طبیعت در ذهن هم نباشد، امّا صحیح است، ولی اگر بگویی ‹الرجل› در این صورت باید این طبیعت، در ذهن باشد؛ پس تعریفِ ‹ال› جنس مثلِ تعریفِ علم جنس است.

۲

اشکال مرحوم آخوند

امّا مرحوم آخوند در معرفه بودنِ علم جنس اشکال نمود و اینجا هم اشکال می‌نماید، لذا می‌فرماید: تعریفِ ‹ال› جنس فقط تعریفِ لفظی است یعنی معاملهٔ معرفه با او می‌شود.

امّا به تعریفِ عهدِ ذهنی هم اشکال وارد است، زیرا معرفه یعنی آنچه که مخاطب، آن را می‌شناسد امّا در ‹ال› ذهنی، مخاطب نمی‌داند که کدام فرد مراد است؛ اگر بگویی: همین مقدار که در نزد متکلّم معلوم است کافیست، می‌گوییم: اگر این مقدار کافی باشد، نکره هم معرفه می‌شود زیرا چه بسا ممکن است وقتی کسی بگوید ‹جائنی رجلٌ›، خودش در ذهنش مشخَّص باشد که مقصود از این رجل کیست، آیا زید است یا بکر یا عمرو یا....

۳

تطبیق ۳. مفرد معرف به الف و لام

(ومنها: المفرد المعرَّف باللام)، و یکی دیگر از اقسام مطلق، مفردِ معرَّف به الف و لام می‌باشد، (والمشهور أنّه علىٰ أقسامٍ: المعرَّف بلام الجنس، أو الإستغراق أو العهد بأقسامه) أى الذهنى والذکرى والحضورى، (علىٰ نحو الإشتراک بینها لفظاً أو معنی)، و مشهور این است که اقسامی دارد: مفردِ معرَّف به ‹ال› جنس یا مفرد معرَّف به ‹ال› استغراق یا مفردِ معرَّف به الف و لامِ عهد با سه قسمش (یعنی ذکری، ذهنى و حضوری) بر نحو اشتراک بین این پنج قسم، لفظاً یا معنی (امّا لفظاً که واضح است، امّا معنی یعنی برای جامع وضع شده و آن جامع، این است که یعنی مدخولش مشخّص و متعین است).

جواب از إن قلت مقدَّر: این که مدخولِ ‹ال› معین است نه این که مدخول در معین استعمال شده باشد تا مجاز لازم بیاید، لذا می‌فرماید:

(والظاهر أنّ الخصوصیة فى کلِّ واحدٍ مِن الأقسام) یکون (مِن قِبَلِ خصوصِ اللام أو مِن قِبَلِ قرائنِ المقام، مِن باب تعدُّدِ الدالّ والمدلول)، و ظاهر این است که خصوصیتِ تعین یا از جانبِ خصوصِ ‹ال› می‌باشد و یا از جانبِ قرائنِ مقام است از باب تعدُّدِ دالّ و مدلول (مثلِ أکرِم عالمَ العادل) (لا باستعمال المدخول لیلزم فیه المَجاز أو الإشتراک)، نه این که مدخولِ ‹ال› استعمال در معین شود تا در او مجاز یا اشتراک لازم بیاید، (مراد از اشتراک، اشتراک لفظی می‌باشد یعنی باید بگوید که رجل وضع شده برای پنج معنا، یکی برای معینِ استغراقی، یکی برای معینِ جنسی، یکی برای معینِ عهدِ ذکری، یکی برای معینِ عهدِ ذهنی، و یکی برای معینِ عهدِ حضوری، در حالی که این گونه نیست)، (فکان المدخول علىٰ کلِّ حالٍ مستعمَلاً فیما یستعمل فیه الغیر المدخول)، پس مدخولِ ‹ال› بر هر حالی (یعنی هر کدام از این پنج قسم که باشد) استعمال شده در آن چیزی که غیرِ مدخولِ ‹ال› در آن استعمال می‌شود (یعنی رجل وقتی ‹ال› دارد در معنایی استعمال می‌شود که وقتی ‹ال› نداشته باشد، در آن معنا استعمال می‌شود، پس الف و لام داشتن یا نداشتن، در مستعملٌ فیهِ مدخولِ ‹ال› هیچ فرقی ایجاد نمی‌کند).

(والمعروف أنّ اللام تکون موضوعةً للتعریف ومفیدةً للتعیین فى غیر العهد الذهنى)، و معروف این است که ‹ال› برای معرفه کردن است و در غیر عهدِ ذهنی، تعیین را فایده می‌رساند (زیرا در عهد ذهنی، مخاطب آن معهودِ ذهنی را نمی‌شناسد؛ اگر بگویی در ذهن متکلّم مشخّص است، می‌گوییم در نکره هم ممکن است در ذهن او مشخّص باشد، مثلاً می‌گوید یک مردی آمد، ولی خودش در ذهنش مقصودش زید باشد، پس معرفه آن چیزی است که مخاطب آن را بشناسد و إلّا اگر شناختنِ متکلّم کافی باشد، لازمه‌اش این است که هر نکره‌ای معرفه شود).

۴

تطبیق اشکال مرحوم آخوند

از اینجا اشکال شروع می‌شود: (وأنت خبیرٌ بأنّه لا تعیین فى تعریف الجنس إلّا الإشارة إلىٰ المعنىٰ المتمیز بنفسه مِن بین المعانى ذهناً)، و شما دانا هستی به این که در ‹ال› جنس هیچ تعیینی وجود ندارد مگر این که اشاره به معنایی می‌کند که خودِ آن معنا از بین معانی، تمیز و تعینِ ذهنی دارد.

می‌گویند: هر معنایی از معنای دیگر در ذهن، ممیز است، و همانا وجودِ خارجی است که نا مشخّص و غیر متمیز است، و إلّا معنای ‹رجل› در ذهن غیر از معنای ‹مرأة› است و معنای ‹عالم› غیر از معنای ‹جاهل› است و... لذا گفته‌اند هیچ تعیینی برای الف و لامِ تعریفِ جنس نیست مگر این که اشاره کند به آن معنایی که در ذهن مشخّص است، مثلاً ‹الرجل› اشاره می‌کند به آن معنای رجل که در ذهن، غیر از معنای ‹مرأة› است، و غیر از معنای ‹سنگ› است و غیر از معنای ‹اتاق› است و....

(ولازمُهُ أن لا یصحَّ حملُ المعرَّف باللام ـ بما هومعرّف ـ علىٰ الأفراد) و اشکالِ این معنا این است که اگر معنای الف و لامِ تعریفِ جنس این گونه باشد (یعنی با قیدِ تعین باشد) این معنا، تالی فاسد دارد، زیرا لازمهٔ این معنا این است که حملِ معرّف به الف و لام ـ بما هو معرّف ـ بر افراد خارجی صحیح نباشد (و نتوان جنس را بر افراد منطبق کرد)؛ چرا؟ (لما عرفتَ مِن امتناع الإتّحاد مع ما لا موطِنَ له إلاّ الذهن إلاّ بالتجرید)، زیرا چیزی که جایی غیر از ذهن ندارد (یعنی این ‹ال› جنس با این معنایی که شد) ممتنع است با افرادی که جایشان در خارج است، متّحد شود، مگر با تجرید (یعنی مگر این که معنای ‹الرجل› را آن قیدِ ذهنی اش را که تعین باشد، قیچی کنید) (ومعه) أى مع التجرید (لا فائدةَ فى التقیید)، و با تجرید، دیگر فایده‌ای در قید زدن وجود ندارد؛ به بیان دیگر: اگر بخواهید آن قید را تجرید و قیچی کنید، پس چرا اصلاً آن تقیید را آوردید؟! برای چه لفظ را برای یک معنای مقید وضع کنید که در موقع استعمال بخواهید آن قیدش را قیچی کنید؟!!

۵

اشکال دوم و سوم و تطبیق آنها

اشکال دوم: وقتی گفته شود ‹افراد انسان، انسان هستند›، می‌بینیم در این حمل، هیچ تأویل و عنایت و مَجازیتی در کار نیست، امّا اگر قرار باشد معنای ‹الإنسان› آن انسانِ موجود در ذهن باشد، باید این حمل، حملِ مجازی باشد و حال آن که بالوجدان وقتی به این حمل نگاه می‌کنیم، هیچ تأویل و عنایت و مجازیتی نمی‌بینیم؛ لذا می‌فرماید: (مع أنّ التأویل والتصرُّف فى القضایا المتداولة فى العُرف، غیرُ خالٍ عن التعسُّف)، با این که تأویل و تصرُّف در قضایای متدواله در عُرف، خالی از بیراهه روی نمی‌باشد؛ قضایای متداوله در عُرف، نوعاً حملِ شایع صناعی هستند، یعنی حمل بر وجودِ خارجی می‌شوند، و می‌بینیم در این قضایا هیچ تصرُّف و تأویل و مَجازیتی وجود ندارد، یعنی همان طوری که می‌گوییم ‹هذا انسانٌ›، می‌توانیم بگوییم ‹هذا هو الإنسان›، و در این حمل‌ها هیچ مجازیتی نیست و حال آن که لازمهٔ وجودِ قیدِ تعین در معنای ‹ال› جنس این است که در این حمل‌ها، مجازیت باشد.

اشکال سوّم: به آقای واضع می‌گوییم: شما لفظ را برای یک معنایی وضع کردید که حتّی احتیاج ملائکه هم به آن معنا نمی‌اُفتد، و این لغو است، می‌فرماید: (هذا مضافاً إلىٰ أنّ الوضع لِما لا حاجةَ إلیه ـ بل لابدّ مِن التجرید عنه و) لابدّ مِن (إلغائه فى الإستعمالات المتعارفة المشتملة علىٰ حمل المعرّف باللام أو الحمل علیه ـ کان لغواً، کما أشرنا إلیه) فى علم الجنس؛ علاوه بر این که وضع چیزی که (یعنی قیدی که) احتیاجی به آن نیست ـ بلکه هرگاه بخواهی لفظ را استعمال کنی باید آن را از آن چیز (یعنی از آن قید) خالی کنی و باید آن چیز (آن قید) را در استعمالات متعارفه که مشتمل بر حملِ معرّف به الف و لام یا حمل بر معرّف به الف و لام باشد، إلغاء کنی ـ این وضع برای چنین چیزی، لغو می‌باشد، همان طوری که قبلاً (در علم جنس) به این مطلب اشاره کردیم.

۶

الف و لام برای زینت است

مطلب سوم: مرحوم آخوند می‌فرماید: ‹ال› همیشه برای زینت است، به مرحوم آخوند عرض می‌کنیم: اگر ‹ال› برای زینت است، پس تعیین از کجا فهمیده می‌شود؟ مثلاً در آیهٔ شریفهٔ « أرسلنا إلىٰ فرعونَ رسولاً فعصىٰ فرعونُ الرسول »[۱]، در این آیه کلمهٔ ‹الرسول› قطعاً معین است، پس اگر ‹ال› برای تزیین است، این معرفه بودن از کجا فهمیده می‌شود؟

می‌فرماید: معرفه بودن از قرائن فهمیده می‌شود، و ‹ال› چه باشد و چه نباشد و چه بگویی برای زینت است و چه بگویی برای معرفه کردن است، باز هم این قرینه لازم است، زیرا مشهور گفته‌اند: ‹ال› مشترک لفظی می‌باشد و مشترک لفظی هم برای این که تعیین شود، قرینه می‌خواهد، یعنی بر مبنای مشهور، ‹ال› برای تعین است، امّا برای این که تعینِ کدام شىء را بدانیم، نیاز به قرینه داریم، و مشترک معنوی هم قرینه می‌خواهد، پس این قرینه، لابدّ منه می‌باشد، پس وقتی قرینه قطعاً لازم است و ‹ال› چه باشد و چه نباشد، این قرینه باید باشد، پس واضع مگر مشکلی دارد که باز بخواهد ‹ال› را هم برای معرفه کردن وضع کند، اگر این ‹ال› ما را از قرینه بی‌نیاز می‌کرد، جای حرفی نبود، امّا ما را از قرینه بی‌نیاز نمی‌کند، چون ما اگر مثلاً بخواهیم بدانیم که این ‹ال› در اینجا آیا عهدِ ذکری هست یا نه، قرینه می‌خواهیم، و چه اشتراک لفظی باشد و چه اشتراک معنوی، در هر دو صورت قرینه می‌خواهد، پس این ‹ال› هیچ کاره است و نیازی نیست که واضع، آن را برای معرفه کردن وضع کند.


المزّمّل: آیات ۱۵ و ۱۶

۷

تطبیق الف و لام برای زینت است

(فالظاهر أنّ اللام مطلقاً تکون للتزیین کما فى « الحسن » و« الحسین »)، ظاهر این است که الف و لام در همه جا برای تزیین است (نه این که یکی از معانی ‹ال›، برای تزیین باشد) مانند ‹ال› در ‹الحسن والحسینسلام الله علیهما›؛ می‌پرسیم اگر ‹ال› برای تزیین است پس تعین از کجا فهمیده می‌شود؟

می‌فرماید: (واستفادةُ الخصوصیات إنّما تکون بالقرائن التى لابدّ منها لتعیینها علىٰ کلّ حال، ولو قیل بإفادةِ اللام للإشارة إلىٰ المعنىٰ)، و استفادهٔ خصوصیات (یعنی این که آیا این ‹ال› برای جنس است یا استغراق یا عهد ذکری یا ذهنی یا حضوری) این با قرائنی فهمیده می‌شود که گریزی از آن قرائن برای تعیین این خصوصیات وجود ندارد در هر حالی، هرچند گفته شود که ‹ال› اشاره به معنا می‌کند (یعنی هرچند که شما حرفِ مشهور را بزنید و بگویید که ‹ال› دلالت بر تعریف می‌کند، زیرا در این صورت یا مشترک لفظی است و یا مشترک معنوی است که در هر دو صورت باز هم قرینه می‌خواهد)، (ومع الدلالةِ علیه بتلک الخصوصیات، لا حاجةَ إلىٰ تلک الإشارة، لو لم تکن مخلّة، وقد عرفتَ إخلالها، فتأمّل جیداً)، و با وجود این که قرائنی هست که دلالت بر تعین می‌کند، دیگر حاجتی به این اشاره نیست (یعنی اشارهٔ ‹ال› به معنا) اگر مُخلّ نباشد، و حال آن که فهمیدی که مخلّ هم هست (زیرا فرمود اگر این قیدِ تعین در ‹ال› لحاظ شود، در یک قسمش که الف و لامِ تعریف باشد قابل حمل و انطباق بر خارج نیست).

۸

دلالت جمع معرف به الف و لام بر عموم

التحقيق في ما وضع له علم الجنس

لكنّ التحقيق: أنّه موضوع لصِرف المعنى بلا لحاظ شيءٍ معه أصلاً - كاسم الجنس -، والتعريف فيه (١) لفظيٌّ - كما هو الحال في التأنيث اللفظيّ -، وإلّا لما صحّ حمله على الأفراد بلا تصرّف وتأويل ؛ لأنّه على المشهور كلّيّ عقليّ (٢)، وقد عرفت: أنّه لا يكاد يصحّ صدقه (٣) عليها (٤)، مع صحّة حمله عليها بدون ذلك كما لا يخفى ؛ ضرورة أنّ التصرّف في المحمول، بإرادة نفس المعنى بدون قيده تعسّفٌ، لا يكاد يكون بناء القضايا المتعارفة عليه.

مع أنّ وضعَهُ لخصوص معنى يحتاج إلى تجريده عن خصوصيّته عند الاستعمال، لا يكاد يصدر عن جاهل، فضلاً عن الواضع الحكيم.

٣ - المفرد المعرّف باللام

ومنها: المفرد المعرّف باللام. والمشهور أنّه على أقسام:

المعرّف بلام الجنس، أو الاستغراق، أو العهد بأقسامه، على نحو الاشتراك بينها لفظاً أو معنىً.

التحقيق في مفاد المعرّف باللام

والظاهر: أنّ الخصوصيّة في كلّ واحد من الأقسام من قِبل خصوص « اللام »، أو من قِبل قرائن المقام، من باب تعدّد الدالّ والمدلول، لا باستعمال المدخول، ليلزم فيه المجاز أو الاشتراك، فكان المدخول على كلّ حال مستعملاً في ما يستعمل فيه غير المدخول.

والمعروف: أنّ « اللام » تكون موضوعةً للتعريف، ومفيدةً للتعيين في غير العهد الذهنيّ.

__________________

(١) في « ر »: والتعريف معه.

(٢) هذا الإطلاق مسامحيّ كما تقدّم.

(٣) أثبتنا العبارة من « ر »، حقائق الأُصول ومنتهى الدراية، وفي غيرها: لا يكاد صدقه.

(٤) في « ر »: صدقه على الأفراد.

وأنت خبيرٌ بأنّه لا تعيّن (١) في تعريف الجنس، إلّا الإشارة إلى المعنى المتميّز بنفسه من بين المعاني ذهناً. ولازمه أن لا يصحّ حمل المعرّف باللام - بما هو معرَّفٌ - على الأفراد ؛ لما عرفت من امتناع الاتّحاد مع ما لا موطن له إلّا الذهن، إلّا بالتجريد. ومعه لا فائدة في التقييد.

مع أنّ التأويل والتصرّف في القضايا المتداولة في العرف غيرُ خالٍ عن التعسّف. هذا.

مضافاً (٢) إلى أنّ الوضع لِما لا حاجة إليه - بل لابدّ من التجريد عنه وإلغائه في الاستعمالات المتعارفة المشتملة على حمل المعرّف باللام أو الحمل عليه - كان لغواً، كما أشرنا إليه (٣).

فالظاهر: أنّ « اللام » مطلقاً تكون للتزيين، كما في « الحسن » و « الحسين ». واستفادة الخصوصيّات إنّما تكون بالقرائن الّتي لابدّ منها لتعيينها (٤) على كلّ حال، ولو قيل بإفادة « اللام » للإشارة إلى المعنى. ومع الدلالة عليه بتلك الخصوصيّات لا حاجة إلى تلك الإشارة، لو لم تكن مخلّة، وقد عرفت إخلالها، فتأمّل جيّداً.

الجمع المعرّف باللام

وأمّا دلالة الجمع المعرّف باللام على العموم - مع عدم دلالة المدخول عليه -: فلا دلالة فيها على أنّها تكون لأجل دلالة اللام على التعيين (٥)

__________________

(١) أثبتنا الكلمة كما وردت في الأصل و « ش » وفي غيرهما: لا تعيين.

(٢) لم يظهر المراد به زائداً على ما أفاده بقوله: ومعه لا فائدة. ( حقائق الأُصول ١: ٥٥٢ ). وراجع منتهى الدراية ٣: ٦٩٨.

(٣) إذ قال آنفاً: مع أنّ وضعه لخصوص معنى يحتاج إلى تجريده....

(٤) في « ر » و « ش »: لتعيّنها.

(٥) في الأصل: التعيّن، وفي أكثر طبعاته مثل ما أثبتناه.