درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۵۲: مفهوم وصف ۲

 
۱

خلاصه مباحث قبل

کلام در مفهوم وصف بود. مرحوم آقای آخوند فرمود وصف مفهوم ندارد. چون نه وصف وضع شده است برای مفهوم و نه قرینه‌ی عامه‌ای دارد. بله اگر در یک جایی بالخصوص ثابت شود که این علت منحصره است مفهوم دارد ولی این مطلب در لقب هم وجود دارد. ما دنبال این می‌گردیم که یک قرینه‌ی عامه‌ای پیدا کنیم که بگوییم اصل اولی این است که مفهوم وصف دارد الا ما خرج بالدلیل.

۲

رد استدلال برای عدم مفهوم وصف به آیه شریفه «وَرَبائبكُم اللاتي في حُجُوركُم»

بعضی‌ها آمده‌اند استدلال کرده‌اند بر عدم مفهوم به این آیه شریفه‌ی «و ربائبکم اللاتی فی حجورکم اذا دخلتم بهن». که اگر کسی یک زنی بگیرد که آن زن بچه‌هایی از شوهر قبلی اش داشته باشد این‌ بچه‌ها بر این مرد محرم‌اند. آیه شریفه دارد «فی حجورکم» یعنی در صورتی این ربائب محرم اند، که در خانه آن مرد باشند. ولی دختری که عروس شده است و رفته است و یا دختری که در خانه پدر بزرگش است یا در خانه دیگری است، آیه آنها را شامل نمی‌شود و حال آنکه یقین داریم آنها هم محرم اند. اگر وصف مفهوم داشته باشد لازمه‌اش این است که آنها نامحرم باشند. چون اگر وصف مفهوم داشته باشد یعنی آن ربائبی که در حجور نیستند، آن‌ها نامحرم هستند و حال آنکه آنها قطعاً محرم اند.

آخوند می‌فرماید: حالا ما در این آیه شریفه قرینه و دلیل داریم که این وصف مفهوم ندارد، این دلیل نمی‌شود که وصف مطلقا مفهوم نداشته باشد. چطوری که اگر در یک جایی دلیل داشتیم برای مفهوم بالخصوص به درد نمی‌خورد، اینجا هم که دلیل داریم بر عدم مفهوم باز به درد نمی‌خورد. چون ما دنبال یک قرینه‌ی عامه می‌گردیم یا بر مفهوم یا بر عدم مفهوم. حالا این یک مورد حاصل است که دلیل دارد مفهوم ندارد. این را نمی‌شود استدلال کرد بر عدم مفهوم. مضافا به این که آنهایی که می‌گویند وصف مفهوم دارد، می‌گویند وصف باید وصف غالبی نباشد. اگر وصف، وصف غالبی باشد، این مفهوم ندارد. در مانحن فیه قید «في حجورکم» وصف غالبی است. چرا؟ چون وقتی که این زن ازدواج می‌کرده است، بچه‌هایش را کجا می‌برده است؟ معمولاً بچه می‌رود پیش مادرش. این‌ها معمولا در خانه همین مرد بوده‌اند. حتی قائلین به مفهوم هم برای وصف غالبی قائل به مفهوم نیستند. چرا؟ چون گفته‌اند اگر وصف مفهوم نداشته باشد، در واقع لازم می‌آید لغو باشد. ولی وصف غالبی اگر مفهوم نداشته باشد لغو نیست. چون مثلاً نوعا می‌گوید برو عبا بخر. از کجا؟ می‌گوید از گذر خان. می‌گوید: پس اگر من رفتم از بلوار امین. می‌گوید خوب مگر بلوار امین هم عبا فروشی دارد؟ می‌گوید تازگی آنجا یک عبا فروشی باز شده است. می‌گوید نه چون غالباً عبا در گذر خان است، گفتم برو از گذرخان بخر. این جایی که وصف، وصف غالبی است اگر این مفهوم نداشته باشد، ذکرش لغو نمی‌شود. چون خود ذکر وصف غالب یک امر عقلایی است. بنابراین قائلین به مفهوم هم اینجا را قائل به مفهوم نیستند.

۳

تذنیب: محل نزاع در مفهوم وصف و رد کلام شافعیه

 بعد صاحب کفایه یک تذنیب ذکر می‌کند. تذنیب این است که وصف با موصوف سه بلکه چهار صورت ممکن است داشته باشد:

۱. یک وقت ممکن است که وصف و موصوف عام و خاص من وجه باشند. مثل «فی الغنم السائمة زکاة.» غنم سائمه یعنی آن گوسفندی که در بیابان می‌چرد و علف نمی‌خورد پول علف برایش نمی‌دهند. این گوسفند زکات دارد. بین وصف سائم و موصوف غنم، عام و خاص من وجه است. چون ممکن است غنم باشد معلوفه باشد. ممکن است سائمه باشد غنم نباشد، مثل ابل سائمه -یعنی شتر- یا گاو و یا الاغی است که در بیابان می‌چرد برایش علف نمی‌خرند و نمی‌دهند.

۲. وصف اعم از موصوف است. مثل اینکه مثلا می‌گوید: «اکرم الانسان الماشی» الان وصف ماشی اعم از انسان است. چون انسان ممکن است ماشی باشد و لکن از آن طرف اینطور نیست که هر چی که ماشی هستند انسان باشند. حیوان هم ماشی است. ماشی یعنی قابلیت مشی. «اکرم الانسان الماشی» اینجا وصف اعم از موصوف است اگر وصف رفت قطعا موصوف هم می‌رود.

۳. یک وقت ممکن است وصف و موصوف مساوی باشند. مثل «اکرم الانسان المتعجب» یا «اکرم الانسان الضاحک» یا «اکرم الانسان الناطق» ناطق با انسان مساوی است. ناطق باشد انسان هست. انسان باشد ناطق هست.

۴. اینکه ما می‌گوییم وصف مفهوم دارد یک قسم رابع هم دارد. موصوف اعم از وصف باشد. مثل اینکه مثلا می‌گوید «اکرم العالم الفقیه». موصوف اعم از وصف است. یعنی اگر وصف باشد قطعا موصوف هم هست ولی ممکن است وصف برود ولی موصوف باشد.

اینکه می‌گوییم وصف مفهوم دارد کدام یک از چهار قسم است. این قسم آخری قطعا هست. که اگر فقیه رفت عالم ممکن است باشد. آن قسم «فی الغنم السائمة زکاة»، آنجایی که افتراق از ناحیه موصف باشد نه از ناحیه وصف باشد. افتراق از ناحیه موصوف یعنی غنم هست ولی سائمه نیست. ولی آنجایی که افتراق از ناحیه وصف باشد نه از ناحیه موصوف مثل ابل. آیا «في الغنم السائمة زکاة» دلالت می‌کند که ابل معلوفه هم زکات ندارد؟ یا نه فقط دلالت می‌کند که غنم معلوفه زکات ندارد؟ نمی‌شود از این روایت قائل به مفهوم فتوا دهد که ابل معلوفه -شتری که علف می‌خورد- آن هم زکات ندارد. چرا؟ چون مراد از اینکه وصف مفهوم دارد یا ندارد یعنی با تحفظ بر موصوف. یعنی اگر یک جایی غنم فرض شود، ولی وصف سائمه نباشد، این زکات دارد یا ندارد. اما اگر یک جایی موصوف رفت مثل ابل معلوفه آن که محل بحث نیست.

آن وقت بعضی از شافعیه یا خود شافعیه گفتند «فی الغنم السائمة زکاة» دلالت می‌کند که ابل معلوفه هم زکات ندارد. یعنی در آنجایی که صفت با موصوف عام و خاص من وجه است و افتراق در ناحیه وصف باشد یعنی آن سائمه‌هایی که ابل هستند اگر آنها معلوفه شدند گفتند این «فی الغنم سائمة زکاة» دلالت می‌کند ابل معلوفه زکات ندارد.

آخوند می‌فرماید این درست نیست. چون این فقط مفهوم را ثابت می‌کند در ناحیه افتراق موصوف. یعنی باید موصوف محفوظ باشد. یعنی آن غنم سائمه نیست. ولی اگر غنم از بین رفت مثل ابل این دلالت نمی‌کند که ابل معلوفه زکات ندارد.

۴

رد تفصیل شیخ انصاری

تفصیل شیخ انصاری:

مرحوم شیخ انصاری تفصیلی داده است. تفصیل شیخ آنطوری که آخوند بیان می‌کند این است. آخوند می‌فرماید شیخ انصاری فرموده آنجایی که وصف اعم باشد آنجا جای مفهوم نیست. یعنی وقتی که می‌گوید «اکرم الفقیه العالم» این دلالت نمی‌کند که اگر یک جایی بقالی عالم نشد وجوب اکرام ندارد. چون باید موصوف محفوظ باشد. اگر یک جایی وصف مساوی شد، مثل «اکرم الرجل لایحمل» لا یحمل یعنی حامله نمی‌شود. رجل با حامله نمی‌شود مساوی است. [۱] نمی‌شود گفت زنی را هم که قابلیت حمل نداشت آن را اکرامش نکن.

اشکال آخوند:

آخوند اشکالش به شیخ این است. شیخ آمده است آنجایی که وصف و موصوف عام و خاص من وجه باشد مثل «فی الغنم السائمة» زکاة دلالت می‌کند که ابل معلوفه زکات ندارد و ولی آنجایی که اعم و مساوی است آنجا دلالت نمی‌کند. اشکال آخوند به شیخ این است اگر در مفهوم وصف شرط است که موصوف محفوظ باشد، پس باید کلام شافعیه را هم قبول نکنی. اگر شرطش این نیست، بایستی آنجایی هم که وصف اعم است مثل «اکرم الفقیه العالم» آنجا را هم باید قبول کنی که اگر یک بقالی، عالم نبود وجوب اکرام ندارد. چه فرقی می‌کند یا شما قائلی که باید در مفهوم، موصوف باید محفوظ باشد یا قائل نیستی. اگر می‌گویی باید موصوف محفوظ باشد کلام شافعیه را هم باید رد کنی. اگر می‌گویی لازم نیست موصوف محفوظ باشد، آنجایی هم که موصوف اعم است، مثل «اکرم الفقیه العالم» آنجا هم باید قبول کنی. چه فرقی هست بین بقال غیر عالم با ابل معلوفه. اگر می‌گویی موصوف باید محفوظ باشد، در ابل معلوفه هم موصوف محفوظ نیست. اگر می‌گویی لازم نیست موصوف محفوظ باشد، بقال غیر عالم هم باید وجوب اکرام داشته باشد. [۲] پس چه فرقی هست بین آنجایی که وصف اعم باشد و آنجایی که عام و خاص من وجه باشد ولی افتراق از ناحیه وصف باشد. یعنی موصوف حفظ نشده است.

پرسش و پاسخ: شاگرد: افتراق از ناحیه وصف و موصوف با هم است یعنی کلام شافعی اینجا است. استاد: اشکال ندارد. مقصودم از این افتراق یعنی اینجا از آن جاهایی است که وصفش اعم بوده است. چون سائمه ممکن است ابل باشد. درست است وصف هم می‌رود ولی از آن موارد افتراق وصف است. الان بین سائمه و بین غنم عام و خاص من وجه است. چون سائمه ابل را شامل می‌شود. یعنی مقصود این است آنی که وصف شامل می‌شود ولی موصوف شامل نمی‌شود که ابل است اگر او -ابل- وصف را نداشت، باز هم آیا زکات دارد یا زکات ندارد. شاگرد: اگر می‌گفتند ابل سائمه بله درست بود. الان که می‌گویند ابل معلوفه یعنی نه غنم هست و نه سائمه. استاد: می‌دانم نه وصف است و نه موصوف -یعنی غنم-. ولی وصفش بود که ابل را شامل می‌شد یعنی سائمه بود که ابل را شامل می‌شد غنم که ابل را شامل نمی‌شد. حال آن وصفی که ابل را شامل می‌شد، اگر آن وصف نبود، آیا مفهوم دارد یا نه؟


این مثال برای جایی که رابطه وصف و موصوف تساوی است صحیح نیست زیرا عدم قابلیت حمل اعم از رجلیت است. هر چند شیخ در اینجا هم می‌فرماید مفهوم ندارد. یعنی دلالت نمی‌کند که زنی که قابلیت حمل دارد وجوب اکرام ندارد.

مثال صحیح در تساوی وصف و موصوف این است -همانطور که استاد در تطبیق این مثال را می‌زنند- که مولی بگوید «یجوز اعطاء سهم الامام علی الطلبه الذی یدرس فی الحوزه» که شیخ انصاری می‌فرماید مفهوم ندارد و دلالت نمی‌کند که اعطاء سهم امام به مثلا بقالی که درس حوزه نمی‌خواند جایز نیست. (مقرر)

صحیح این است که گفته شود- همان طور که استاد چند سطر قبل فرمودند-: اگر در مفهوم لازم نیست موصوف محفوظ باشد، باید «اکرم الفقیه العالم» دلالت کند بقال غیر عالم وجوب اکرام ندارد. (مقرر)

۵

تطبیق: رد استدلال برای عدم مفهوم وصف به آیه شریفه «وَرَبائبكُم اللاتي في حُجُوركُم»

وأمّا الاستدلال على ذلك أي: عدمِ الدلالة على المفهوم - بآية «وَرَبائبكُم اللاتي في حُجُوركُم» (یعنی استدلال بر عدم دلالت بر مفهوم به آیه «ربائبکم اللاتی بحجورکم») ففيه: أنّ الاستعمال في غيره (استعمال در غیر مفهوم. ضمیر غیره به مفهوم بر می‌گردد.) أحياناً مع القرينة (مثل آیه شریفه که قرینه هست که استنثناء در غیر مفهوم استعمال شده است. این) ممّا لا يكاد ينكر كما في الآية قطعاً (یعنی قائل به مفهوم که نیامده قسم بخوره هر جایی که وصف باشد مفهوم دارد. می‌گوید: نه یک جایی ممکن است قرینه باشد مفهوم نداشته باشد) مع أنّه (اشکال دوم) يعتبر في دلالته عليه (علی المفهوم) عند القائل بالدلالة (یعنی آن کسی که قائل به دلالت است یک قیدی را می‌گوید می‌گوید:) أن لا يكون (معتبر می‌شود که نباشد آن وصف) وارداً مورد الغالب (یعنی وصف غالبی مفهوم ندارد) كما في الآية و وجهُ الاعتبار واضح (چرا این حرف را می‌زند؟ سرّش این است آن آقایی که می‌گوید وصف مفهوم دارد، می‌گوید اگر وصف مفهوم نداشته باشد وصف لغو می‌شود ولی اگر وصف غالبی باشد لغو نمی‌شود.) لعدم دلالته (یعنی این وصف) معه (یعنی با غلبه) على الاختصاص (یعنی اگر وصف وصف غالبی بود دلالت نمی‌کند بر دلالت اختصاص این حکم بر این وصف. چرا؟ چون سرّ اینکه می‌گفتند دلالت می‌کند بر اختصاص این حکم بر این وصف این است که اگر این حکم برای غیر این وصف هم باشد وصف لغو می‌شود. مثلا «في الغنم السائمة زکاة» اگر قرار باشد این زکات هم در سائمه باشد هم در معلوفه باشد، ذکر سائمه لغو است. ولی وقتی قید، قید غالبی شد لغو نمی‌شود. چون آورده شده به جهت غلبه.) وبدونها (بدون دلالت بر این اختصاص) لا يكاد يتوهّم دلالته على المفهوم (اگر دلالت نکرد بر اختصاص و بر علت منحصره دیگر توهم نمی‌شود دلالت این وصف بر مفهوم) فافهم. (فافهم این است که قائلین به وصف فقط دلیلشان این نبود که از باب لغویت است. بله اگر قائلین به وصف فقط از باب لغویت می‌آمدند، این اشکال درست بود. ولی قائلین به وصف ممکن است از باب وضع بیایند. منتهی این فافهم سرّ این است که ما چون کسی را نداریم که بگوید وصف وضع شده است برای مفهوم. فافهم که این اشکالی که بعضی‌ها به کفایه کرده‌اند وارد نیست. چون ما هیچ قائلی نداریم که بگوید وصف وضع شده است برای مفهوم. یعنی همه اینهایی که قائل به مفهوم وصف شده‌اند، همه دلیلشان لغویت است و آن دلیل اینجا نمی‌آید.)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: دو اشکال یکی شد چون هر دو می‌گوید قرینه داریم. استاد: نه یکی نیست. دلیل اول یک جایی ممکن است قید، قید غالبی هم نباشد، ولی مع ذلک دلیل داریم که مفهوم ندارد. قرینه داریم مثل اینکه مثلا آب کر معتصم است و نجس نمی‌شود، ولی ما دلیل داریم که آب اگر کر هم نشد آب بئر هم بود باز معتصم است. با اینکه کر قید غالبی نیست ولی دلیل داریم. دلیل اول و لو قید، قید غالبی نباشد، چون در خصوص مقام دلیل داریم اشکال ندارد. اشکال دوم کبرای کلی است هر جا که قید غالبی باشد مفهوم ندارد.)

۶

تطبیق: تذنیب: محل نزاع در مفهوم وصف و رد کلام شافعیه

تذنيبٌ:

لا يخفى أنّه لا شبهة في جريان النزاع في ما إذا كان الوصف أخصّ من موصوفه (عبارت را دقت کنید یک مقدار عبارت با مثالهایش پیچ دارد. شبهه‌ای نیست که نزاع می‌آید آنجایی که وصف اخص از مفهوم باشد. اخص از مفهوم مثل کجا؟ مثل «اکرم العالم الفقیه». وصف فقیه اخص از مفهوم است.) ولو من وجهٍ (این «ولو من وجه» صورت دوم است. و لو این اخصیت من وجه باشد. آنجایی که اخصیت مطلق بود مثل «اکرم العالم الفقیه» آنجایی که اخصیت مطلق نیست من وجه است مثل في «الغنم السائمة زکاة» منتهی در آنجایی که اخص من وجه است) في مورد الافتراق من جانب الموصوف. (آنجایی که اخص من وجه است و ما می‌گوییم مفهوم دارد، آنجایی که موصوف محفوظ باشد. یعنی غنم معلوفه) وأمّا في غيره (یعنی در غیر مورد افتراق از موصوف. یعنی موصوف از بین برود مثل ابل) ففي جریانه (نزاع) اشکال (این که مفهوم دارد یا ندارد اشکال است) أظهره عدم جريانه. (اظهر قول یعنی وجه اظهرش عدم جریانه. چرا؟ چون اینکه می‌گویند حتی در شرط مفهوم دارد وقتی می‌گویند: «اکرم زیدا اذا جائک» یعنی اگر زید نیامد وجوب اکرام ندارد، نه اینکه اگر عمرو هم نیامد وجوب اکرام ندارد. همه مفاهیم با تحفظ بر موضوع است. اگر موضوع عوض شد کسی نگفته آنجا مفهوم دارد) وإن كان يظهر (اگرچه که ظاهر می‌شود) ممّا عن بعض الشافعيّة (یعنی بعضی از شافعیه یک کلامی گفتند که از او ظاهر می‌شود که آنها نزاع را قبول کردند در عام و خاص من وجه حتی آنجایی که موضوع محفوظ نباشد. چی گفتند؟) حيث قال (چون گفته‌اند:) قولنا: في الغنم السائمة زكاةٌ (اینکه در غنم سائمه زکات است این قول) یدّل (این دلالت می‌کند) على عدم الزكاة في معلوفة الإبل (گفتند این قول دلالت می‌کند که زکات در ابل معلوفه هم نیست. گفتند وقتی که سائمه رفت، این فقط غنم سائمه زکات دارد. یعنی اگر غنم معلوفه باشد زکات ندارد. ابل معلوفه باشد زکات ندارد. بقر معلوفه باشد زکات ندارد. حمار معلوفه باشد زکات ندارد. یعنی در این ولو موصوف از بین برود موضوع دیگر هم بیاید، باز زکات نیست) يظهر ممّا عن بعض الشافعيّة (فاعل «یظهر» کجاست؟) جریانه فیه (اینکه نزاع در آن «غیره» ضمیر «غیره» به مورد افتراق بر می‌گردد. ضمیر «فیه» هم به آن «غیره» بالا بر می‌گردد. آنجا که گفت «و اما فی غیره») لعّل (آخوند می‌فرماید شاید) وجهه (سرّ اینکه اینها نزاع را آورده‌اند) استفادة العلّيّة المنحصرة منه (چون شاید آنها گفته‌اند فی الغنم السائمة زکاة استفاده می‌شود فقط و فقط علت زکات سائمه است. چه در غنم، چه در ابل، یعنی غیر سائمه هیچ علتی برای زکات وجود ندارد مطلقا. حالا وقتی اینطور باشد معنایش این است که ابل معلوفه هم زکات ندارد.) وعلیه یجري (بنابراین که استفاده شود علیت منحصره و بنابر این قولی که بعضی از شافعیه گفتند، جاری می‌شود نزاع) في ما كان الوصف مساوياً (در آنجایی که وصف مساوی باشد، مثل اینکه مثلا «طلبه‌ای که درس حوزوی خوانده» طلبه‌ای که درس حوزوی خوانده وصف مساوی است. چون هر کس درس حوزوی بخواند می‌شود طلبه. اگر یک کسی بود که درس حوزوی نخوانده بود مثل بقال. می‌گوییم مثلا به او نباید شهریه و سهم امام علیه السلام بدهید. پس مثال فی ما کان الوصف مساویا مثل طلبه‌ای که درس حوزوی خوانده است یا مثل فقیهی که استنباط می‌تواند بکند. فقیهی که می‌تواند استنباط کند وصف مساوی است. مثال وصف مساوی مثل فقیهی که قادرا علی الاستنباط. اگر کسی که قدرت بر استنباط نداشته باشد فقیه نیست مگر اینکه فامیلش فقیه باشد.) أو أعم (یا وصف اعم مطلق باشد مثل «اکرم الفقیه العالم» الان عالم وصف فقیه است، ولی اعم مطلق است. هر کس فقیه شد، حتما عالم است ولی هر کس که عالم شد معلوم نیست فقیه باشد) ایضا (یعنی همانطوری که در عام و خاص من وجه در آن طرف جاری می‌شد، در این دو تا هم جاری می‌شود) فيدلّ (پس دلالت می‌کند این وصف) على انتفاء سنخ الحكم (که سنخ حکم منتفی است) عند انتفائه (عند ارتفاع وصف. یعنی وقتی که می‌گوییم «یجوز اعطاء سهم الامام علی الطلبه الذی یدرس فی الحوزه». این دلالت می‌کند که به بقالی هم که مشغول درس و بحث نیست سهم امام علیه السلام نمی‌شود داد. یا آنجایی که وصف اعم باشد مثل «اکرم الفقیه العالم» دلالت می‌کند که اگر بقال عالم نشد، این حکم را ندارد. وجوب اکرام ندارد. سنخ حکم یعنی حکمی که روی این موضوع است چه حکمی که روی سایر موضوعات است. سنخ حکم را معنا می‌کنم. سنخ حکم یعنی چه حکمی که روی این موضوع است چه حکمی که روی موضوعات دیگر است)

۷

تطبیق: رد تفصیل شیخ انصاری

(بنابراین) فلا وجه لتفصیل بینهما (وجهی نیست کسی تفصیل دهد بینهما یعنی بین مساوی و اعم) وبين ما إذا كان أخصّ من وجهٍ (و بین آنجایی که اخص من وجه باشد. منتهی آن اخصی که) في ما إذا كان الافتراق من جانب الوصف (یعنی ابل. آنجایی که افتراق از ناحیه وصف باشد نه در ناحیه موصوف.)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: افتراق باید از ناحیه وصف و موصوف با هم باشد. چون اگر وصف باشد موصوف نباشد دیگر بحث مفهوم نیست. استاد: نه عرض کردم مراد از این افتراق یعنی فی حد نفسه آنی که می‌گفتیم عام و خاص من وجه است ابل از ناحیه سائمه بودنش بود نه اینکه الان هم وصف باشد.) 

(تفصیل دادند به چی؟) بانّه («بانّه» متعلق به تفصیل است) لا وجه للنزاع فيهما (گفتند وجهی نیست برای نزاع در این دو) معلّلاً (تعلیل کردند) بعدم الموضوع (گفتند چون موضوع محفوظ نیست. همین شیخ که فرموده در این دو نزاع جاری نیست چون موضوع محفوظ نیست) واستظهارِ جريانه من بعض الشافعيّة فيه (همین شیخ آمده فرموده آنی که بعضی شافعیه گفتند درست است. آقای شیخ انصاری اگر در مفهوم موضوع باید محفوظ باشد پس آنی که بعضی از شافعیه گفتند غلط است چون موضوع محفوظ نیست. چون شافعیه گفتند دلالت می‌کند در ابل معلوفه زکات نیست. اگر موضوع لازم نیست محفوظ باشد، پس در این دو هم باید مفهوم باشد. تفصیل با علتی که ذکر کردید بی‌وجه است. چون اگر علت این است که باقی بودن موضوع شرط است، باید همه را یک کاسه کنید. شرط نیست موضوع محفوظ باشد همه را یک کاسه باید بکنید.) کما لایخفی فتأمّل جیّدا 

وهو ممّا لا إشكال فيه ولا كلام، فلا وجه لجعله تفصيلاً في محلّ النزاع، ومورداً للنقض والإبرام.

ولا ينافي (١) ذلك ما قيل من أنّ الأصل في القيد أن يكون احترازيّاً ؛ لأنّ الاحترازيّة لا توجب إلّا تضييق دائرة موضوع الحكم في القضيّة، مثل ما إذا كان هذا الضيق (٢) بلفظ واحد. فلا فرق أن يقال: جئني بإنسان، أو: بحيوان ناطق.

كما أنّه لا يلزم من (٣) حمل المطلق على المقيّد - في ما وُجد شرائطه - إلّا ذلك، من دون حاجةٍ فيه إلى دلالته على المفهوم (٤) ؛ فإنّ (٥) من المعلوم أنّ قضيّة الحمل ليس إلّا أنّ المراد بالمطلق هو المقيّد، وكأنّه لا يكون في البين غيره. بل ربما قيل (٦): إنّه لا وجه للحمل لو كان بلحاظ المفهوم ؛ فإنّ ظهوره فيه ليس بأقوى من ظهور المطلق في الإطلاق كي يحمل عليه، لو لم نقل بأنّه الأقوى ؛ لكونه بالمنطوق، كما لا يخفى.

الاستدلال على عدم دلالة الوصف على المفهوم والإيراد عليه

وأمّا الاستدلال على ذلك - أي: عدمِ الدلالة على المفهوم - بآية ﴿وَرَبائبكُم اللاتي في حُجُوركُم (٧)، ففيه: أنّ الاستعمال في غيره أحياناً مع القرينة ممّا لا يكاد ينكر، كما في الآية قطعاً.

__________________

(١) ذكر المحقّق التّقي توهّم هذه المنافاة وأجاب عنه. انظر هداية المسترشدين ٢: ٤٧١.

(٢) أدرجنا ما هو المثبت في « ر ». وفي الأصل وبقية الطبعات: بهذا الضيق.

(٣) أثبتنا « من » من « ر »، وفي غيرها: في حمل.

(٤) إشارة إلى أمر آخر يتوهّم إيجابه للمفهوم، منسوب إلى الشيخ البهائي. انظر هداية المسترشدين ٢: ٤٧٣ ومطارح الأنظار ٢: ٨٢ - ٨٣.

(٥) في غير « ر » ومنتهى الدراية: فإنّه.

(٦) في مطارح الأنظار ٢: ٨٣.

(٧) النساء: ٢٣.

مع أنّه يعتبر في دلالته عليه - عند القائل بالدلالة - أن لا يكون وارداً مورد الغالب - كما في الآية -، ووجهُ الاعتبار واضح ؛ لعدم دلالته معه على الاختصاص، وبدونها لا يكاد يتوهّم دلالته على المفهوم، فافهم.

جريان النزاع في الوصف الأخص

تذنيبٌ:

لا يخفى أنّه لا شبهة في جريان النزاع في ما إذا كان الوصف أخصّ من موصوفه ولو من وجهٍ، في مورد الافتراق من جانب الموصوف.

الإشكال في جريان النزاع في مورد انتفاء الوصف والموصوف

وأمّا في غيره: ففي جريانه إشكالٌ، أظهره عدم جريانه. وإن كان يظهر ممّا عن بعض الشافعيّة (١) - حيث قال: قولنا: في الغنم السائمة زكاةٌ، يدلّ على عدم الزكاة في معلوفة الإبل - جريانُه فيه، ولعلّ وجهه استفادة العلّيّة المنحصرة منه.

وعليه فيجري في ما كان الوصف مساوياً أو أعمّ مطلقاً أيضاً، فيدلّ على انتفاء سنخ الحكم عند انتفائه، فلا وجه في التفصيل بينهما وبين ما إذا كان أخصّ من وجهٍ، - في ما إذا كان الافتراق من جانب الوصف (٢) - بأنّه لا وجه للنزاع فيهما، معلّلاً بعدم الموضوع، واستظهارِ جريانه من بعض الشافعيّة فيه (٣)، كما لا يخفى، فتأمّل جيّداً.

__________________

(١) انظر المنخول ( للغزالي ): ٢٩٧.

(٢) قد عبّر في التقريرات ( مطارح الأنظار ٢: ٨٠ ) أيضاً، والظاهر أنه سهو من القلم ؛ إذ افتراقه في الإبل السائمة، ولا إشكال في عدم جريان النزاع فيه من جهة الوصف، والمراد: ما لم يصدق عليه واحد من الموصوف والصفة، وهي الإبل المعلوفة... ( كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ٢: ٣٢٣ ).

(٣) تعريض بالتفصيل الوارد في مطارح الأنظار ٢: ٨٠ - ٨١. قال في نهاية النهاية ١: ٢٦٩: ولو راجعته لعلمت أنّ التعريض في غير محلّه ؛ لوقوع التصريح فيه بعدم الوجه للنزاع في الجميع. نعم، أفاد أوّلاً عدم الجريان في قسمين منه، وأخّر بيان عدم الجريان في الثالث، قاصداً الردّ على الشافعي الظاهر منه الجريان.