درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۴۹: مفهوم شرط ۱۰

 
۱

خلاصه مباحث قبل

رسیدیم به اینجا که اگر اذا تعدد الشرط و اتحد الجزاء شرط متعدد شد جزاء واحد شد اینجا مرحوم آقای آخوند فرمود اگر بخواهید قائل به تداخل شوید -تداخل به این معنا که یک وجود کافی است یک کفاره کافی است یک وضو کافی است- یکی از سه راه را باید انجام دهید. یا بگویید که قضیه شرطیه ظهور در حدوث عند الحدوث ندارد فقط مجرد ثبوت است، یا بگویید که نه اینها اگرچه به حسب ظاهر یک عنوان است ولی در واقع حقایق متعدده است که این حقایق متعدده بر یک وجود منطبق می‌شود و قابل انطباق است. یا اینکه بگویید: قضیه شرطیه دلالت می‌کند بر حدوث اثر عند حدوث شرط. منتهی شرط اولی اصل وجوب را می‌آورد شرط دومی تأّکد وجوب را می‌آورد. این سه راه بود.

آخوند می‌فرماید: کل این سه راه خلاف ظاهر است. ظهور قضیه شرطیه در حدوث است. ظاهرش این است که این یک طبیعت است و ظاهرش هم این است که جزاء حادث می‌شود نه تأّکد. وقتی اینها خلاف ظاهر است وجهی ندارد که این خلاف ظاهر را مرتکب شویم.

۲

توجیه خلاف ظهور راههای سه گانه

مستشکل می‌گوید وجه دارد. وجهش چیست؟ می‌گوید وجهش این است که اگر شما به این خلاف ظاهر ملتزم نشوید، لازمه‌اش می‌شود اجتماع مثلین. یعنی لازم می‌آید سه وجوب تعلّق بگیرد به یک وضو مثلا یا به یک کفاره مثلا.

۳

جواب توجیه و تحقیق در مسأله

آخوند می‌فرماید نه ما ملتزم می‌شویم که هر شرطی یک وجوب دارد و هر وجوبی تعلق گرفته به یک فرد از افراد طبیعت غیر از فرد آخر. مثلا اگر گفت: «إن افطرت في نهار شهر رمضان» اگر ماه رمضان افطار کردی فکفّر، یک فرد کفاره واجب می‌شود اگر باز فرمود: «إن استظللت عند الحرام یا محرما فکفّر» این هم باز یک فرد دیگری از کفاره می‌آید. یعنی دو کفاره باید بدهی. سه تا شرط بود سه تا کفاره باید بدهی، چهار تا بود چهار تا کفاره باید بدهی، چه اشکالی دارد؟ نه اجتماع مثلین می‌شود و نه خلاف ظاهر می‌شود. 

ممکن است کسی بگوید: افتادی در چاه! چه چاهی آقای آخوند؟ چاه عبارت است از این که مقدمات حکمت و اصالة الاطلاق در جزاء می‌گوید: صرف الوجود طبیعی است و صرف الوجود طبیعی هم به یک وجود محقق می‌شود. ظهور شرط می‌گوید که حدوث عند الحدوث. الآن تعارض بین اطلاق در جزاء و ظهور قضیه شرطیه می‌شود آقای آخوند.

می‌فرماید اشکال ندارد چون اطلاق در جزاء به مقدمات حکمت است. یکی از مقدمات حکمت این است که قرینه‌ای بر خلاف نباشد. خود ظهور قضیه شرطیه در حدوث عند الحدوث قرینه می‌شود و بیان می‌شود بر اینکه در جزاء صرف الوجود نیست و وجودات را می‌خواهد.

۴

اشکال اختصاصی راه دوم

مع ما في الأخيرين من الاحتياج إلى إثبات أنّ متعلّق الجزاء متعدّدٌ متصادقٌ على واحد، (آخوند می‌فرماید: یک اشکال این بود که اینها خلاف ظاهر است. جواب دوم و سوم غیر از خلاف ظاهر، یک اشکال دیگر هم دارد. اشکال دیگر چه است؟ اشکال دیگر این است که شما در جواب دوم گفتید وقتی مولی می‌گوید: «إن بلت فتوضأ»، «إن نمت فتوضا»، «إن خرج منک الریح فتوضأ» گفتید که ظاهر اینها یکی است ولی در باطن و حقیقتا اینها حقایق مختلفه‌اند و متعدده هستند مثل وجود مثلا. باید شما ثابت بکنید باز که این حقایق متعدده بر وجود واحد منطبق می‌شوند و این احتیاج به اثبات دارد. الآن اگر مولی گفت که بخاری بساز، میز بساز، در بساز. بعد یک کسی بخاری ساخت. خب می‌گوید احسنت بقیه‌اش کو؟ بگوید در و میز هم بر همین صدق می‌کند. صدق طبیعت بر این فرد این خودش نیاز به قرینه و بیان دارد. شما باید بتوانید دلیل داشته باشید که ثابت کنید که این عناوین و حقایق بر این وجود واحد صدق می‌کند.

پرسش و پاسخ: شاگرد: اشکال دوم با اولی هم یکی شد. استاد: شما در جواب دوم دو خلاف ظاهر مرتکب می‌شوید یک خلاف ظاهر مرتکب می‌شوید که این وضو ظاهرش یک طبیعت است. می‌گویید این اشاره است به طبایع مختلفه. یعنی هر وضو یک طبیعت می‌خواهد این خلاف ظاهر است. حالا این را ما قبول کردیم این طبایعی که خودش خلاف ظاهر است را قبول کردیم. این طبایعی که مختلفه است و متعدده است، اینها از کجا بر یک وجود صدق می‌کنند. این باز بیان دوم می‌خواهد. چون الان یک کسی آمد گفت آقا مولی گفته است سه تا بخاری می‌خواهم. می‌گوید: یکی از بخاری‌ها مقصودش بخاری است یکی از بخاری‌ها مقصودش میز است یکی از بخاری‌ها مقصودش پنجره است به چه دلیل؟ این خلاف ظاهر است. می‌گوید خیلی خوب ما این خلاف ظاهر را قبول کردیم. یکی بخاری یکی میز یکی پنجره بعد باز شما ادعای دوم دارید که هر سه تا بر این بخاری صدق می‌کند. این باز به چه دلیل؟ این مع برای دومی است. مع ما في الأخيرين من الاحتياج باید اثبات شود) أنّ متعلّق الجزاء متعدّدٌ متصادقٌ على واحد (با اینکه اینها متعدد هستند صدق بر یکی می‌کنند.) وإن كان صورةً واحداً سمّي باسم واحدٍ كالغُسل (ببین چطوری که غسل جنابت غسل حیض غسل نفاس غسل توبه همه صورتا یک اسم دارد به نام «غسل» ولی حقایق متعدده دارد. غسل جنابت غیر از غسل حیض است و این حقایق متعدده بر یک غسل منطبق می‌شود. اینجا هم احتیاج دارد که ثابت شود. پس وإن كان صورةً واحداً سمّي باسم واحدٍ كالغُسل معلوم شد. یعنی کفّر تشبیه می‌شود به غسل. درست است اسم همه کفاره است ولی حقیقتا سه نوع است و این سه نوع بر یک کفاره منطبق می‌شود. کما اینکه غسل یک صورت است ولی حقایق مختلفه دارد که بر یک غسل منطبق می‌شود.) 

۵

اشکال اختصاصی راه سوم

(اما {اشکال اختصاصی جواب} سوم: و همچنین من الاحتیاج) وإلى إثبات أنّ الحادث بغير الشرط الأوّل تأكُّدُ ما حدث بالأوّل ومجرّدُ الاحتمال لا يُجدي، ما لم يكن في البين ما يثبته. (شما در جواب سوم فرمودید قضیه شرطیه حدوث عند الحدوث است منتهی حدوث اثر. در جزای اول اصل حدوث حادث می‌شود و در شرطیه دوم تأّکدش حادث می‌شود. این می‌گوید خلاف ظاهر است. چرا؟ چون ظاهر قضایای شرطیه این است که همه‌اش یک سنخ است. یعنی همانی که می‌گوید «إن بلت فتوضأ» چی آنجا حادث می‌شود؟ در «إن نمت فتوضأ» هم همان حادث می‌شود. اینکه غیر آن حادث می‌شود خلاف ظاهر است. این همان اولی بود که خلاف ظاهر است. خب حالا قبول کردیم این خلاف ظاهر را، کی گفته است که آن چیزی که حادث می‌شود تأّکد است؟ شاید این چیزی که حادث می‌شود مثلا «إن بلت فتوضأ» یعنی إن بلت {اگر بول کردی} وجوب صدقه واجب می‌شود. شرطیه اولی وجوب وضو را می‌آورد شرطیه ثانیه تأّکد را نمی‌آورد وجوب صدقه را می‌آورد. می‌گویید آقا خلاف ظاهر است می‌گوید مگر تأّکد خلاف ظاهر نیست. شما چه دلیلی دارید که آن شرطیه دوم را متعین می‌کنید در تأّکد. شاید آن چیز دیگر می‌آورد. بنابراین می‌فرماید باید اثبات کنید که حادث به غیر شرط اول، تأّکد ما حدث بالاول است و باید اثبات کنید آنکه آن چیزی که به اولی حادث شده مؤکّد همان اولی است.

پرسش و پاسخ: شاگرد: تأّکد درست است که خلاف ظاهر است ولی با آن تأسیسی که خلاف ظاهر باشد خیلی تفاوت دارد. چون خلاف ظاهری است که موافق با مفهوم اولی است یعنی با وجوب اولی. استاد: چرا موافق است؟ شاگرد: چون می‌خواهد تاکید کند آنرا. استاد: چه ربطی دارد؟ آن صدقه هم منافات ندارد. اولی می‌گوید وضو بگیر دومی می‌گوید صدقه بده. آن چیزی که اولی می‌گوید را قبول کردید که دومی نمی‌گوید. چون اولی اصل وجوب را گفت شما زیر بار نرفتید. پس گفتید دومی غیر از اولی را می‌گوید. وقتی دومی غیر از اولی را می‌گوید، خب دیگر تعیّن ندارد. مگر شما اصول فقه نخواندید؟ شبیه این یک مطلبی در بحث عام و خاص است. می‌گویند وقتی که عام حقیقت در عموم است، اگر قبول کردیم در هنگام تخصیص عام استعمال در موضوع له نشده است[۱]، بقیه افراد دیگر هیچ تعیّنی ندارند. اینجا هم در ما نحن فیه همین طور است. آن چیزی که ظهور قضیه شرطیه است که وجوب باید حادث شود شما از آن که دست برداشتید وقتی از آن دست برداشتید تأّکد چه خصوصیتی دارد؟!)


بحث استدلال به اقرب المجازات برای اثبات حجیت عام در تمام افراد باقی

۶

تطبیق: توجیه خلاف ظاهر راه‌های سه گانه

إن قلت: (وجهش چیست؟ وجهش این است که ممکن نیست اخذ کنیم. چرا خلاف ظاهر مرتکب می‌شویم؟ وجهش این است که چون ممکن نیست به ظاهر اخذ کنیم. چون اگر به ظاهر اخذ کنیم لازم می‌آید اجتماع مثلین.) وجه ذلك (وجه ذلک یعنی چه؟ یعنی رفع الید عن الظاهر. این بر می‌گردد به اصل اشکال. وجه رفع ید از ظاهر) هو لزوم التصرّف في ظهور الجملة الشرطيّة (این است که باید تصرف کرد در جمله شرطیه. چرا؟) لعدم إمكان الأخذ بظهورها (چوم ممکن نیست اخذ به ظهور جمله شرطیه. چرا ممکن نیست؟) حيث إنّ قضيّته (چون قضیه ظهور جمله شرطیه) اجتماع الحكمين في الوضوء في المثال، كما مرّت الإشارة إليه. (چون اگر بخواهیم به ظاهر جمله شرطیه اخذ بکنیم، باید بگوییم وضو دو تا وجوب دارد، این اجتماع مثلین خواهد بود.) 

(پرسش و پاسخ: شاگرد: با این اقلت قرینه ساختیم؟ استاد: بله دیگر. او گفت: فإنّه رفع اليد عن الظاهر بلا وجه. این می‌گوید: وجه دارد. وجهش این است که به ظهور اگر اخذ کنیم محذور پیدا می‌کنیم.) 

۷

تطبیق: جواب توجیه و تحقیق در مسأله

قلت: (بله ولی این درست نیست. شما {مستشکل} یک چاهی کندی بعد مثل این می‌ماند که یک ریسمانی به تو دادند که یک متر است بعد یک چاهی کندی یک متر. خب مرد مؤمن یک ریسمان دو متری می‌گرفتی. شما اول آمدی فرض کردی که در جزاء تداخل است. شما اول یک تداخل را پیش فرض گرفتی بعد گیر کردی آنوقت دنبال توجیه می‌روی. از اول بگو تداخل نیست) نعم (درست است این حرف) إذا لم يكن المراد بالجملة - في ما إذا تعدّد الشرط (این وقتی است که مراد به این جمله شرطیه در آنجایی که شرط متعدد است) كما في المثال - هو وجوب وضوءٍ - مثلاً -بكلِّ شرطٍ غير ما وجب بالآخر (شما آمدید فرض کردید که یک وضو بیشتر واجب نیست بعد که گفتی یک وضو بیشتر واجب نیست آن وقت در چاه افتادی. می‌گویی باید یکی از این سه راه را بروم. می‌گوید خب بگو چهار تا وضو واجب است. پس دقت کنید اذا لم یکن المراد بالجملة[۱] هو وجوب وضوءٍ بكلِّ شرطٍ غير ما وجب بالآخر. یعنی اگر بگویید «إن بلت فتوضأ» یک وجوب، «إن نمت فتوضأ» یک وجوب، «إن خرج منک الریح فتوضأ» یک وجوب، اگر عقل نداشتی یک وجوب، چون یکی از مواردی که وضو را باطل می‌کند اغماء است. خب سه تا چهار تا وجوب. چهار تا وجوب چه مشکلی دارد؟) ولا ضير (اشکالی هم ندارد) في كون فردٍ (اینکه یک فرد محکوم باشد) محكوماً بحكم فردٍ آخر أصلاً (چه اشکالی دارد که این فرد واجب باشد آن فرد هم واجب باشد پنج تا وجوب باشد چه اشکالی دارد؟) كما لا يخفى.

إن قلت: (آخوند می‌گوید: در چاه افتادی. چطور در چاه افتادی؟ می‌فرماید: اگر شما بگویید که بول کردی، یک وجوب. خوابیدی، یک وجوب. باد از تو خارج شد، یک وجوب. بی‌هوش شدی، یک وجوب. خب این خلاف اطلاق است. اطلاق جزاء می‌گوید یک وجود کافی است. مقدمات حکمت در جزاء می‌گوید یک وجود کافی است.) نعم، لو لم يكن تقدير تعدّد الفرد على خلاف الإطلاق. (شما آقای آخوند! به آنها که می‌رسد حمله می‌کنید که چرا اینطوری رفتید که اینها را می‌گویید؟ می‌گوید: خب اگر اینها را نگوییم محذور دیگر دارد. این با اطلاق در جزاء نمی‌سازد.)

قلت: نعم، لو لم يكن (می‌گوید: اطلاق به چیست؟ به مقدمات حکمت. اطلاق به مقدمات حکمت است. یکی از مقدمات حکمت چیست؟ مولی قرینه‌ای بر خلاف نیاورد. خود ظهور جمله شرطیه در حدوث قرینه است بر خلاف.) ظهور الجملة الشرطيّة في كون الشرط سبباً أو كاشفاً عن السبب (این در صورتی است که جمله شرطیه یعنی شرط ظهورش این نباشد که شرط سبب است حالا دیروز عرض کردیم یا خودش سبب است یا هر شرطی کاشف از یک سببی است که) مقتضياً لذلك (این ظهور مقتضی است لذلک یعنی) أي لتعدّد الفرد (چون هر شرط سبب است یک معلول می‌آورد) وإلّا (والّا یعنی چه؟ یعنی اگر ظهور جمله شرطیه در این باشد که شرط سبب است) كان بياناً لما هو المراد من الإطلاق. (اگر چنین ظهوری داشته باشد، این می‌شود خودش بیان. وقتی بیان شد مقدمات حکمت خودش کاسه کوزه‌اش را جمع می‌کند و می‌رود. چون یکی از مقدمات حکمت چی بود؟ عدم البیان. و الّآ کان این ظهور بیان می‌شود برای آنچه که مراد است از اطلاق) 

وبالجملة: لا دوران بين ظهور الجملة في حدوث الجزاء وظهورِ الإطلاق (این طور نیست که اینجا دو تا ظهور با هم بجگند تا شما بگویید آقا وجهی ندارد که یکی پیروز شود. نفرمایید یک ظهور جمله شرطیه است در حدوث جزاء عند حدوث شرط و یک ظهور اطلاق است در اینکه صرف الوجود کافی است. چرا؟) ضرورة أنّ ظهور الإطلاق (اینکه ظهور اطلاق) يكون معلّقاً على عدم البيان (ظهور اطلاقی معلق بر عدم البیان است. چرا؟ چون ظهور اطلاقی متوقف بر مقدمات حکمت است. یکی از مقدمات حکمت هم چیست؟ بیان نباشد) وظهورَها في ذلك (یعنی ظهور این جمله شرطیه. ذلک به چی می‌خورد؟ اینکه هر شرطی سبب است) صالحٌ لأن يكون بياناً (بنابراین) فلا ظهور له (ظهوری نیست برای اطلاق) مع ظهورها (با ظهور جمله شرطیه. چرا؟ چون مقدمات حکمت منعقد نمی‌شود. بنابراین) فلا يلزم على القول بعدم التداخل تصرّفٌ أصلاً (اگر شما قائل به تداخل نشوی یعنی بگویی سه تا وضو واجب است، هیچ خلاف ظاهری مرتکب نشدی) بخلاف القول بالتداخل (ولی قول به تداخل یکی از سه تا خلاف ظاهر را باید مرتکب شوی) كما لا يخفى.

فتلخّص بذلك: أنّ قضيّة ظاهر الجملة الشرطيّة هو القول بعدم التداخل عند تعدّد الشرط. (یعنی هم تداخل اسباب نیست هو تداخل مسببات نیست) 

(پرسش و پاسخ: شاگرد: آخوند ظهور اطلاقی در خود شرط را هم که رد کرد. استاد: احسنت. من می‌خواستم بگویم که آقای آخوند اینکه شما می‌فرماید: «ظهورها فی ذلک صالح» اگر مقصودت ظهور وضعی است، که تو رد کردی. حتی ظهور اطلاقیش را هم رد کردی. تازه اگر ظهور اطلاقی باشد، آن یک اطلاق این هم یک اطلاق. چون شما ظهور اطلاقی را هم رد کردید. دو صفحه قبل پریروز خواندیم. احسنت این بجا است این درست است.)


عبارت استاد اذا لم یکن المراد بالوضو است که ظاهرا سبق لسان بوده است

وموافقته، وإن كان له امتثال كلّ منهما على حدة، كما إذا أكرم الهاشميَّ بغير الضيافة، وأضاف العالمَ غيرَ الهاشميّ.

إن قلت: كيف يمكن ذلك - أي الامتثالُ بما تصادق عليه العنوانان - مع استلزامه محذورَ اجتماع الحكمين المتماثلين فيه ؟

قلت: انطباق عنوانين واجبين على واحدٍ لا يستلزم اتّصافَه بوجوبين، بل غايته أنّ انطباقهما عليه يكون منشئاً لاتّصافه بالوجوب، وانتزاعِ صفته له.

مع أنّه - على القول بجواز الاجتماع - لا محذور في اتّصافه بهما، بخلاف ما إذا كان بعنوان واحد، فافهم.

- أو الالتزامِ بحدوث الأثر عند وجود كلِّ شرطٍ، إلّا أنّه وجوب الوضوء في المثال عند الشرط الأوّل، وتأكُّدُ وجوبه عند الآخر.

ما يرد على وجوه التصرّف في الشرط

ولا يخفى: أنّه لا وجه لأن يصار إلى واحدٍ منها ؛ فإنّه رفع اليد عن الظاهر بلا وجه. مع ما في الأخيرين من الاحتياج إلى إثبات أنّ متعلّق الجزاء متعدّدٌ متصادقٌ على واحد، وإن كان صورةً واحداً سمّي باسم واحدٍ كالغُسل، وإلى إثبات أنّ الحادث بغير الشرط الأوّل تأكُّدُ ما حدث بالأوّل، ومجرّدُ الاحتمال لا يُجدي، ما لم يكن في البين ما يثبته.

إن قلت: وجه ذلك هو لزوم التصرّف في ظهور الجملة الشرطيّة ؛ لعدم إمكان الأخذ بظهورها، حيث إنّ قضيّته اجتماع الحكمين في الوضوء في المثال، كما مرّت الإشارة إليه (١).

قلت: نعم، إذا لم يكن المراد بالجملة - في ما إذا تعدّد الشرط، كما في

__________________

(١) آنفاً، عند قوله: ضرورة أنّ لازمه أن يكون الحقيقة الواحدة مثل الوضوء....

المثال - هو وجوب وضوءٍ (١) - مثلاً - بكلِّ شرطٍ غير ما وجب بالآخر، ولا ضير في كون فردٍ محكوماً بحكم فردٍ آخر أصلاً، كما لا يخفى.

إن قلت: نعم، لو لم يكن تقدير تعدّد الفرد على خلاف الإطلاق.

قلت: نعم، لو لم يكن ظهور الجملة الشرطيّة في كون الشرط سبباً أو كاشفاً عن السبب، مقتضياً لذلك - أي لتعدّد الفرد -، وإلّا كان بياناً (٢) لما هو المراد من الإطلاق.

وبالجملة: لا دوران بين ظهور الجملة في حدوث الجزاء وظهورِ الإطلاق ؛ ضرورة أنّ ظهور الإطلاق يكون معلّقاً على عدم البيان، وظهورَها في ذلك صالحٌ لأن يكون بياناً، فلا ظهور له مع ظهورها، فلا يلزم على القول بعدم التداخل تصرّفٌ أصلاً، بخلاف القول بالتداخل كما لا يخفى (*).

فتلخّص بذلك: أنّ قضيّة ظاهر الجملة الشرطيّة هو القول بعدم التداخل عند تعدّد الشرط.

__________________

(١) كذا في الأصل، « ن » و « ر ». وفي « ق »، « ش »، حقائق الأُصول ومنتهى الدراية: وجوب الوضوء.

(٢) كذا في الأصل وبعض الطبعات. وفي « ن » وبعض الطبعات الأُخرى: لتعدّد الفرد وبياناً.

(*) هذا واضحٌ بناءً على مايظهر من شيخنا العلّامة: من كون ظهور الإطلاق معلّقاً على عدم البيان مطلقاً، ولو كان منفصلاً. وأمّا بناءً على ما اخترناه في غير مقام - من أنّه إنّما يكون معلّقاً على عدم البيان في مقام التخاطب، لا مطلقاً - فالدوران حقيقةً بين الظهورين حينئذٍ وإن كان، إلّا أنّه لا دوران بينهما حكماً ؛ لأنّ العرف لايكاد يشكّ - بعد الإطّلاع على تعدّد القضيّة الشرطيّة - أنّ قضيّته تعدّد الجزاء، وأنّه في كلّ قضيّة وجوب فرد غير ما وجب في الاخرى، كما إذا اتّصلت القضايا وكانت في كلام واحد، فافهم. ( منه قدس‌سره ).