درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۴۸: مفهوم شرط ۹

 
۱

خلاصه جلسه قبل

کلام در این بود که امر ثالث در مفهوم شرط مرحوم آقای آخوند فرمود: اذا تعدد الشرط و اتحد الجزاء مثل اینکه یک دلیل آمد گفت «إن افطرت فی نهار شهر رمضان فکفّر» یک دلیل دیگر آمد گفت «إذا احنثت فکفّر» یک دلیل دیگر آمد گفت که مثلا «إن ظاهرت فکفّر» اینجا تکلیف چه می‌شود؟ مرحوم آقای آخوند فرمود بنابر وجه ثالث - وجه ثالث یعنی از استقلال شرط و اطلاق واوی دست برداریم بگوئیم شرط مجموع الامرین است- بنابر این مسلک هیچ اشکال ندارد. خب معلوم می‌شود هر پنج تا همه یک شرط است. یعنی شرط مثلا مرکب از پنج جزء است. کأنّ به منزله یک شرط می‌شود. گفتن «کأنّ» صحیح نیست حقیقتا یک شرط است منتهی پنج جزء دارد. امّا علی سائر الوجوه بعضی‌ها قائل شده بودند به تداخل که اینها تداخل می‌کنند و یک مثلا کفّاره کافی است. بعضی‌ها مثل محقق خوانساری قائل شده بودند به عدم تداخل. سه تا کفّاره باید بدهی. بعضی‌ها مثل حلّی تفصیل دادند. که اگر شروط از جنس واحده باشد این تداخل می‌شود. مثلا «إن احنثت النذر» اگر ده دفعه حنث نذر کرد. و اگر از جنس متعدد باشد، یکی حنث باشد یکی افطار باشد یکی محرمات احرام باشد اینجا عدم تداخل است.

۲

اشکال اجتماع مثلین در صورت تداخل

مرحوم آقای آخوند اعلی الله مقامه الشریف می‌فرماید: بناء علی التداخل اگر شما بگوئید که یک کفاره کافی است باید یکی از سه راه را بروید. چرا باید یکی از سه راه را بروید؟ بخاطر اینکه محذور این است: مولی اگر آمد گفت: «إن ظاهرت فکفّر» «ان حنثت النذر فکفّر» «إن افطرت فی نهار شهر رمضان فکفّر» اگر شما بخواهید به ترکیب این ظاهر دست نزنید و قائل به تداخل شوید، این لازمه‌اش اجتماع مثلین است. یعنی یک کفاره سه تا وجوب به آن تعلق گرفته است. یک وجوب از حنث نذر یک وجوب از افطار و یک وجوب از ظهار. اجتماع مثلین هم که محال است. پس برای اینکه اجتماع مثلین پیش نیاید باید این محذور را به یکی از سه راه حل کنید.

پرسش و پاسخ: شاگرد: مگر احکام اعتباری نیستند؟ استاد: آخوند اجتماع چند حکم انشایی را اشکال نمی‌کند ولی اجتماع احکام فعلی را جایز نمی‌داند. وقتی موضوع در خارج محقق شد مولی اراده دارد به فعل عبد. لازم می‌آید سه تا اراده به فعل عبد تعلق بگیرد.

شاگرد: اینجا اصلا اجتماع رخ می‌دهد یا تعلق حکمین است؟ چون اجتماع مثلین اشکال داشت ولی تعلق حکمین که نباید مورد داشته باشد. استاد: تعلق حکمین همان اجتماع مثلین می‌شود.

شاگرد: هر کدام علت خودش را دارد دیگر. استاد: باشه. اجتماع مثلین در واقع می‌شود ایجاد موجود و ایجاد موجود هم محال است.....

۳

راه حل اول بنابر تداخل

آخوند می‌فرماید به یکی از سه راه محذور حل می‌شود:

راه اول این است که ما بگوییم قضیه شرطیه دلالت بر حدوث عند الحدوث نمی‌کند. یعنی بر حدوث جزاء عند حدوث شرط اصلا دلالت نمی‌کند. اگر قضیه شرطیه دلالت کند بر حدوث عند الحدوث، اجتماع مثلین می‌شود. چون یک وجوب حادث می‌شود عند الظهار یک وجوب حادث می‌شود عند الحنث یک وجوب حادث می‌شود عند الافطار. ولی اگر گفتیم قضیه شرطیه حدوث عند الحدوث نیست، مجرد ثبوت عند الثبوت است. یعنی شرط که آمد جزاء ثابت است و لو اینکه ثبوتش از قبل باشد و ثبوت جدید نباشد. خوب مشکل بر طرف شد. «إن ظاهرت فکفّر» دلالت می‌کند بر ثبوت وجوب کفاره عند الظهار. «إن حنثت النذر فکفّر» دلالت می‌کند بر ثبوت وجوب کفاره عند الحنث. کدام وجوب؟ یک وجوب است. همه‌اش هست دیگر. مثل این می‌ماند که یک کسی بگوید شما ساعت ده بیایید، من می‌آیم. زید بیاد من می‌آیم. باران بیاید من می‌آیم. اگر هر سه تا بیاید خوب من آمدم دیگر. سه دفعه آمدن که لازم نیست. بله اگر بگوید در هر کدام از اینها آمدن من محقق می‌شود و حادث می‌شود، این نمی‌شود. ولی اگر می‌خواهد بگوید، آمدن هست خب بله هر سه تا هم باشد آمدن هست. پس قضیه شرطیه دلالت می‌کند بر ثبوت جزاء عند ثبوت شرط. این جواب اوّل.

۴

راه حل دوم بنابر تداخل

جواب دوم این است که بگوییم اصلا شما سوراخ دعا را گم کردید. این درست است که شما به حسب ظاهر خیال می‌کنید که یک طبیعت است ولی در واقع سه تا طبیعت است. یعنی «إن ظاهرت فکفّر» یک طبیعت وجوبش حادث می‌شود «إن احنثت النذر فکفّر» یک طبیعت وجوبش حادث می‌شود. «إن افطرت فی نهار شهر رمضان» یک طبیعت وجوبش حادث می‌شود. سه تا طبیعت است و سه تا وجوب است. منتهی این سه تا وجوب در مقام امتثال بر یک مجمع منطبق می‌شوند. مثل اینکه یک دلیل آمد گفت که اکرم العالم یک دلیل هم آمد گفت اکرم الهاشمی این آقا وقتی که یک عالم هاشمی را اکرام کرد هر دو وجوب بر آن منطبق است. مگر نگفتی عالم؟ این عالم است. مگر نگفتی هاشمی؟ این هاشمی است. سه طبیعت است سه تا وجوب است و در مقام امتثال و در مقام خارج بر یکی منطبق می‌شود. چه اشکال دارد؟ درست هم هست. اجتماع مثلین هم نمی‌شود. این هم وجه دوم.

۵

اشکال به راه حل دوم

به این وجه دوم مستشکل اشکال می‌کند. می‌گوید این شد اجتماع مثلین. چون لازمه‌اش این است که این عالم هاشمی دو تا وجوب داشته باشد.

۶

پاسخ اشکال به راه حل دوم

می‌گوید نه. عالم هاشمی دو وجوب ندارد. عالم هاشمی مصداق امتثال دو وجوب می‌شود. ثانیا بر فرض که قبول کنیم عالم هاشمی دو وجوب دارد. خب باشد می‌شود اجتماع امر و نهی. در اجتماع امر نهی بعضی یک وجود با دو عنوان را جایز می‌دانستند به خلاف یک وجود با یک عنوان. اگر اینها طبایع متعدد نبودند، لازمه‌اش بود که یک وجود با یک عنوان باشد ولی وقتی طبایع متعدد شدند می‌شود یک وجود با دو عنوان. این به عنوان طبیعت کفاره نذر واجب است. باز به عنوان طبیعت دیگری باشد که کفاره حنث باشد واجب است. به عنوان طبیعت دیگری که کفاره افطار باشد واجب است. این می‌شود اجتماع امر و نهی در یک واحد با دو عنوان. به خلاف اینکه ما بپذیرم یک طبیعت است یک عنوان است و سه وجوب به آن تعلق گرفته است چون هیچ کس اجازه نمی‌دهد که شیء واحد به عنوان واحد دو وجوب داشته باشد.......

۷

تطبیق: اشکال اجتماع مثلین در صورت تداخل

والتحقيق: أنّه لمّا كان ظاهر الجملة الشرطيّة حدوث الجزاء عند حدوث الشرط (از اینجا اشکال شروع می‌شود. ظاهر جمله شرطیه حدوث جزاء عند حدوث شرط است. یعنی هر شرطی که می‌آید یک جزاء با او حادث می‌شود حالا) بسببه، أو بكشفه عن سببه (یا سبب این جزاء خود این شرط است یا نه خود این شرط نیست کاشف است. مثل اینکه مثلا بگوید «شما عفونت دارید چون تب کرده اید». تب کاشف از این است که ویروس وارد بدن شده است. سبب ویروس است ولی ظاهر کاشف را ذکر کرده است. پس از این طرف ظاهر قضیه شرطیه حدوث جزاء عند حدوث شرط است.) و کان قضیته (باز مقتضای این ظاهر و این حدوث عند الحدوث تعدد جزاء عند تعدد شرط است. چرا؟ چون اگر تعدد جزاء عند تعدد شرط نباشد این اجتماع مثلین می‌شود. خب بعد از این دوتا) كان الأخذُ بظاهرها (به ظاهر این جمله شرطیه، که ظاهرش چیست؟) إذا تعدّد الشرط حقيقةً أو وجوداً محالاً (حقیقتا مثل کجا؟ آنجایی که از جنس واحد نباشند. وجودا آنجایی که از جنس واحد است. این اخذ به این ظاهر محال است. چرا؟) ضرورة أنّ لازمه (یعنی لازم این اخذ) أن تكون الحقيقة الواحدة - مثل الوضوء - بما هي واحدة - في مثل: إذا بُلتَ فتوضّأ، و: إذا نمتَ فتوضّأ، أو في ما إذا بال مكرّراً، أو نام كذلك (چه آنجایی که متعدد باشند مثل بول و نوم چه آنجایی که واحد باشند مثل اینکه صد دفعه می‌خوابد صد دفعه بول می‌کند. لازمه‌اش این است که حقیقت واحد) محكوماً بحكمين متماثلين (می‌شود دو تا وجوب مثل هم) وهو واضح الاستحالة (این هم معلوم است که محال است) كالمتضادّين.

۸

تطبیق: راه حل اول بنابر تداخل

(بنابراین) فلابدّ على القول بالتداخل (تداخل یعنی چه؟ تداخل یعنی اینکه یک کفاره کافی است. یک وضو کافی است. که ما اسمش را می‌گذاریم تداخل مسببات[۱]. یعنی بنابر تداخل مسببات که یک وضو کافی است این بایستی) من التصرّف فيه (باید تصرف کنیم. «فیه» یعنی در این ظاهر. چه تصرفی بکنیم؟) إمّا بالالتزام بعدم دلالتها في هذا الحال على الحدوث عند الحدوث (یا بگوییم قضیه شرطیه آنجایی که شرط متعدد می‌شود، ظهور در حدوث عند الحدوث ندارد. اگر ظهور در حدوث عند الحدوث داشته باشد می‌شود سه تا. ولی اگر گفتیم نه. خب اگر ظهور در حدوث عند الحدوث ندارد، ظهور در چه دارد؟) بل على مجرّد الثبوت (این فقط دلالت می‌کند بر مجرد ثبوت. مجرد ثبوت یعنی چه؟ مجرد ثبوت یعنی من گفتم این شرط که آمد، جزاء هم هست. نه اینکه فقط الآن حادث شده است و لو این جزاء قبلا حادث شده باشد. دیگر این اجتماع مثلین نمی‌شود یک جزاء کافی است. مثل این می‌ماند که من گفتم هر کس بیاید یک قابلمه غذا اینجا هست. اولی که آمد یک قابلمه هست. بله اگر هر کس که بیاید یک قابلمه غذا اینجا حادث می‌شود اولی که آمد یک قابلمه دومی یک قابلمه. ولی اگر گفتم هر کس که آمد یک قابلمه اینجا هست. اولی آمد قابلمه هست دومی هم آمد همان قابلمه هست. می‌گوید ما ده نفر آمدیم پس ده قابلمه باید باشد. می‌گوییم نه دیگر ما گفتیم یک قابلمه هست و این قابلمه هست دیگر.

پرسش و پاسخ: شاگرد: این وجه اول که می‌گویید تداخل اسباب نیست؟ استاد: تداخل در اسباب است ولی آن تداخل اولی که می‌گوییم: «بنابر تداخل مسببات» یا باید تداخل اسباب را بگوییم که اصلا ریشه‌اش را بزنیم یا یک راه دیگر.....)


استاد در ادامه تداخل در اینجا را به معنای تداخل مجمل (اعم از تداخل در اسباب و مسببات) معنا می‌کنند. (مقرر)

۹

تطبیق: راه حل دوم بنابر تداخل

(راه دوم این است که بگوییم نه اینجا در واقع تداخل مسببات است. آن تداخل اوّلی که گفتیم آنرا به تداخل مسببات معنا نکنیم بگوییم تداخل مجمل. یعنی تداخلی که یک وجوب کافی است حالا یک وجوب کافی است یا از باب تداخل مسببات یا تداخل اسباب.)

أو الالتزامِ بكون متعلّق الجزاء وإن كان واحداً صورةً (یا اینکه بگوییم درست است که می‌گوید اذا بلت فتوضأ اذا نمت فتوضأ ظاهرش یک حقیقت است، ولی در واقع اینها حقایق مختلف هستند مثل وجود. وجود ظاهرش یکی است ولی وجود جوهر، وجود عرض، وجود حیوان، حقایق مختلفه است. کأّن این مثل عنوان انتزاعی است) إلّا أنّه (یعنی این متعلق جزاء) حقائقُ متعدّدة حَسَبَ تعدّد الشرط (پنجاه تا) متصادقةٌ على واحدٍ (اینها صدق می‌کند بر یکی) فالذمّة وإن اشتغلت بتكاليفِ متعدّدة (ذمه اگر چه مشغول شده است به تکالیف متعدده) حسب تعدّد الشروط (یعنی اگر سه شرط است سه وجوب هم هست) إلّا أنّ الاجتزاء بواحد (الا اینکه یک وضو بگیری کافی است) لكونه (به خاطر اینکه این واحد) مجمعاً لها (مجمع برای همه آن حقایق است مصداق برای همه آن حقایق است. ضمیر لها به حقایق می‌خورد) كما في: أكرِم هاشميّاً وأضِف عالماً فأكرمَ العالمَ الهاشميّ بالضيافة (اگر یکی آمد گفت: «اکرم هاشمیا» یکی هم گفت «اضف عالما» آمدی و یک عالم هاشمی را ضیافت کردی. این هم مصداق «اکرم هاشمیا» است و هم مصداق «اضف عالما») ضرورة أنّه (چرا؟ بخاطر اینکه شأن چنین است که یا این عالم هاشمی) بضيافته بداعي الأمرين يصدق أنّه امتثلهما (صدق می‌کند که هم «اکرم هاشمیا» را امتثال کرده و هم «اضف عالما» را) ولا محالة يسقط الأمر بامتثاله وموافقته (وقتي كه اين مصداق امتثال هر دو بود امر ساقط می‌شود. درسته این آقا می‌توانست برود یک عالم غیر هاشمی را ضیافت کند و یک هاشمی غیر عالم را هم احترام کند) وإن كان له (برای این عبد) امتثال كلّ منهما (امتثال هر یک از این دو) على حدة (علی حدة یعنی چه؟) كما إذا أكرم الهاشميَّ بغير الضيافة (هاشمی را به غیر ضیافت اکرام کند) وأضاف العالمَ غيرَ الهاشميّ.

۱۰

تطبیق: اشکال به راه حل دوم

إن قلت: كيف يمكن ذلك (چطور ممکن است؟ ذلک یعنی چه؟ یعنی) أي الامتثالُ بما تصادق عليه العنوانان (چطور ممکن است که یک وجود مصداق هر دو عنوان باشد و امتثال هر دو باشد) مع استلزامه محذورَ اجتماع الحكمين المتماثلين فيه؟ (با اینکه لازمه‌اش این است که دو تا حکم متماثل اجتماع کنند. فیه به چه بر می‌گردد؟ به ما موصوله. این لمّش چیست؟ لمّش این است که امتثال یعنی چه؟ یعنی اتیان واجب. اگر این امتثال این هم هست امتثال آن هم هست باید بشود دو اتیان واجب. مستشکل می‌گوید؟ امتثال یعنی اتیان واجب در خارج. پس باید دو واجب باشد. یک واجب اکرم العالم یک واجب اضف الهاشمی.) 

۱۱

تطبیق: پاسخ اشکال به راه حل دوم

قلت: انطباق عنوانين واجبين على واحدٍ (اینکه دو تا عنوان بر یک وجود منطبق باشند) لا يستلزم اتّصافَه بوجوبين (این لازمه‌اش این نیست که این واحد دو وجوب داشته باشد. دلیلش هم یک کلمه است. الآن کسی که ساعت چهار بعد از ظهر نماز ظهر می‌خواند آیا این مصداق واجب هست یا نیست؟ کسی می‌تواند بگوید خداوند نماز ساعت چهار را واجب کرده است؟) بل غايته (نهایت حرفی که می‌توان زد این است که) أنّ انطباقهما (یعنی انطباق این دو عنوان) عليه (بر این واحد) يكون منشئاً لاتّصافه بالوجوب (می‌شود بگوییم این واجب است نه اینکه دو وجوب است. متصف به واجب شدن غیر از این است که دو وجوب باشد. الآن مثلا اگر یک کسی پیر بود. یک کسی عالم است. یک کسی ایرانی است. یک کسی لاغر است. الآن می‌شود به این آقا گفت لاغر. می‌شود به او گفت عالم. می‌شود به او گفت پیر. می‌شود به او گفت شیعه امیر المؤمنین علیه السلام. این معنایش این نیست که همه اینها خودش وجودهای متعدد دارند. ممکن است یک وجود باشد که منشأ انتزاع چند عنوان می‌شود. مثل ذات حضرت حق. اگر ذات حضرت حق جل جلاله و عظم شأنه عالم قادر. نه این که علم و قدرت او دو شیء هستند. غایت امر این است که انطباق این دو عنوان بر آن واحد منشأ می‌شود برای اینکه متصف بشود به وجوب) و انتزاعِ صفته له. (انتزاع صفت وجوب «له» یعنی برای آن واحد.)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: در پاسخ به اینکه چرا در باب اجتماع امر و نهی این حرف را نمی‌زنند گفتید که در آنجا از باب ملاکات و مفسده و مصلحت مشکل است. آخوند که قائل نبود در مرحله اقتضاء بین احکام تضاد هست. گفتند فقط در مرحله فعلیت تضاد بین احکام است. استاد: چون ملاکات هم در مرحله فعلیت است در مرحله انشاء که ملاکات نیست. شاگرد: آخوند چهار مرحله گفتند اقتضاء و انشاء و فعلیت و تنجز. اقتضاء یعنی مصالح و مفاسد. استاد: اقتضاء خلط نشود، یعنی ملاک لولا المانع. نه ملاک ملزمه‌ی فعلی. انشاء ولو ملاک فعلی ندارد. فعیلت ملاک فعلی می‌آورد. آن اقتضاء که می‌گویند یعنی فی حد نفسه نگاه می‌کند می‌بیند صلاة ملاک دارد. حالا می‌بیند مانع ندارد یعنی مفسده‌ی دیگر ندارد. باید ملاک غالبه راجحه باشد.)

مع (جواب دوم:) أنّه - على القول بجواز الاجتماع - لا محذور في اتّصافه بهما، بخلاف ما إذا كان بعنوان واحد، فافهم. أنّه (شأن چنین است که) على القول بجواز الاجتماع (بنابر قول جواز اجتماع) لا محذور في اتّصافه بهما (محذوری نیست که متصف شود این واحد بهما، یعنی به این دو وجوب. ممکن است بگوئید اگر می‌خواستیم بنابر قول به جواز حرف بزنید چرا این همه خودت را اذیت کنی؟ از اول بگو. می‌فرماید: نه آن قائل به جواز هم وجود واحد را به دو عنوان می‌گوید. اگر ما بگوییم وضو یک طبیعت است دو وجوب دارد قائیلن به جواز این را نمی‌گویند. لذا این توجیه ما به درد قائل به جواز می‌خورد ولی اگر این توجیه نبود قائل به جواز کارش مشکل بود) بخلاف ما إذا كان (این واحد) بعنوان واحد، فافهم. (این جواب دوم بود.)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: اگر ماهیت شرط یکی باشد فقط تکرار شده باشد مثل اینکه چند بار بول کرده باشد چگونه است؟ استاد: آنجا هم اجتماع مثلین نمی‌شود. فقط باید توجیه کرد. شاید فافهم اشاره به همان باشد. یا اینکه اصلا اشاره به این باشد که جواب شما کلا برای آن مواردی است که یک شرط تکرار می‌شود. این جوابش واضح است. در آنها هم ملتزم می‌شویم که مثلا مثل همان قضیه نسیان. الآن یک فردی یک دفعه بول کرد. الآن یک وجوب آمد. می‌گوییم این وجوب برای بول کردن است. دوباره رفت بول کرد و دوباره وضو واجب می‌شود. این وجوب ب] خاطر این است که سلولهایت باز شد و صفای نفست را از دست دادی. می‌گوید پس چرا گفتی «بلت»؟ می‌گوید اگر من این را می‌گفتم تو نمی‌فهمیدی. خیلی مواقع هست که متعلق وجوب یک طبیعت دیگری است. نهایت امر این است که مکلّف نمی‌فهمد این را ذکر می‌کند. ظاهرش این است که این واحد است در باطن اين هر كدامش مثل آن بکشفه عن سببه است. مثل این بوده که بول اولی اشکال ندارد در مثانه بوده است. بول دوم شما یک مشکلی در کلیه دارید خون تبدیل به بول شد....)

۱۲

راه حل سوم بنابر تداخل

جواب سوم این است که ما می‌گوییم ظاهر قضیه شرطیه حدوث عند الحدوث است و هیچ مشکلی ندارد. منتهی حدوث عند الحدوث یعنی چه؟ شرط اولی اصل وجوب می‌آید شرط دومی تأّکد وجوب می‌آید. ظاهر قضیه شرطیه حدوث اثر است نه حدوث جزاء. یعنی یک چیزی باید بیاید در اولی وجوب می‌آید در دومی تاّکد وجوب می‌آید.

۱۳

تطبیق: راه حل سوم بنابر تداخل

 أو الالتزامِ بحدوث الأثر عند وجود كلِّ شرطٍ (اثر حادث می‌شود) إلّا أنّه (یعنی این اثر) وجوب الوضوء (است) في المثال (اذا بلت) عند الشرط الأوّل و (این اثر) تأكُّدُ وجوبه عند الآخر. (شرط دوم)

۱۴

اشکال عمومی به هر سه راه

(هر سه راه خلاف ظاهر است. لذا آخوند می‌فرماید:) ولا يخفى: أنّه لا وجه (وجهی نیست) لأن يصار إلى واحدٍ منها (واحد منها یعنی چی؟ یعنی بگویید ثبوت عند الثبوت. یا بگویید تأکّد می‌آید یا بگویید بر یک وجود منطبق می‌شود.) فإنّه رفع اليد عن الظاهر (شما برای چه از ظاهر رفع ید می‌کنید؟ ظاهر «إن ظاهرت فکفّر» و «إن احنثت فکفّر» و «إن افطرت فکفّر» این است که سه کفاره واجب است. این سه تا توجیهی که کردید خلاف ظاهر است.) فإنّه (بخاطر اینکه اینها) رفع اليد (است) عن الظاهر بلا وجه. (بدون هیچ وجهی)

مساعدة العرف على الوجه الثاني وحكم العقل بتعيين الوجه الرابع

ولعلّ العرف يساعد على الوجه الثاني، كما أنّ العقل ربما يعيّن هذا الوجه، بملاحظة أنّ الأُمور المتعدّدة - بما هي مختلفة - لا يمكن أن يكون كلّ منها (١) مؤثّراً في واحد ؛ فإنّه لابدّ من الربط الخاصّ بين العلّة والمعلول، ولا يكاد يكون الواحد بما هو واحد مرتبطاً بالاثنين - بما هما إثنان -، ولذلك أيضاً لا يصدر من الواحد إلّا الواحد.

فلابدّ من المصير إلى أنّ الشرط في الحقيقة واحد، وهو المشترك بين الشرطين، بعد البناء على رفع اليد عن المفهوم، وبقاءِ إطلاق الشرط في كلّ منهما على حاله، وإن كان بناء العرف والأذهان العاميّة على تعدّد الشرط، وتأثير كلّ شرط بعنوانه الخاصّ، فافهم (٢).

٣ - إذا تعدّدالشرط واتّحد الجزاء فهل يلتزم بتعدّد الجزاء أم بتداخله ؟

الأمر الثالث: إذا تعدّد الشرط واتّحد الجزاء، فلا إشكال على الوجه الثالث. وأمّا على سائر الوجوه، فهل اللازم الإتيان (٣) بالجزاء متعدّداً، حَسَبَ تعدُّدِ الشروط، أو يتداخل، ويُكتفى بإتيانه دفعةً واحدةً ؟ فيه أقوال:

__________________

(١) في « ر » و « ش »: كلّ منهما.

(٢) هنا زيادة مشطوبٌ عليها في الأصل و « ن »، ولكنها مثبتةٌ في « ق » و « ش »، وهي: « وأمّا رفع اليد عن المفهوم في خصوص أحد الشرطين وبقاء الآخر على مفهومه، فلا وجه لأن يصار إليه، إلّا بدليل آخر، إلّا أن يكون ما أُبقي على المفهوم أظهر، فتدبّر جيّداً ».

وقد علّق المصنف عليها بقوله: « ولازمه تقييد منطوقها بمفهوم الآخر، فلا يكون عند ثبوت شرطها ثبوت الجزاء إلّا إذا كان شرط الآخر يلزم ثانياً ».

وفي نهاية الدراية ٢: ٤٢٢ تعقيباً على الزيادة: « ضُرب عليه خطّ المحو في النسخة المصحّحة، ولعلّه أنسب ». أيضاً يراجع نهاية النهاية ١: ٢٦٣.

(٣) في الأصل وبعض طبعاته: فهل اللازم لزوم الإتيان. وفي « ر » وحقائق الأُصول ومنتهى الدراية مثل ما أثبتناه.

والمشهور: عدم التداخل.

وعن جماعة - منهم المحقّق الخوانساريّ (١) -: التداخل.

وعن الحلّي (٢): التفصيل بين اتّحاد جنس الشروط وتعدّده.

التحقيق في المسألة: ضرورة التصرّف في الشرط على القول بالتداخل

والتحقيق: أنّه لمّا كان ظاهر الجملة الشرطيّة حدوث الجزاء عند حدوث الشرط بسببه، أو بكشفه عن سببه، وكان قضيّته تعدّدَ الجزاء عند تعدّد الشرط، كان الأخذُ بظاهرها - إذا تعدّد الشرط حقيقةً أو وجوداً - محالاً ؛ ضرورة أنّ لازمه أن تكون الحقيقة الواحدة - مثل الوضوء - بما هي واحدة - في مثل: إذا بُلتَ فتوضّأ، و: إذا نمتَ فتوضّأ، أو في ما إذا بال مكرّراً، أو نام كذلك - محكوماً (٣) بحكمين متماثلين، وهو واضح الاستحالة كالمتضادّين.

فلابدّ على القول بالتداخل من التصرّف فيه:

وجوه التصرّف في الشرط

- إمّا بالالتزام بعدم دلالتها في هذا الحال على الحدوث عند الحدوث، بل على مجرّد الثبوت.

- أو الالتزامِ بكون متعلّق الجزاء وإن كان واحداً صورةً، إلّا أنّه حقائقُ متعدّدة - حَسَبَ تعدّد الشرط -، متصادقةٌ على واحدٍ. فالذمّة وإن اشتغلت بتكاليفِ متعدّدة حسب تعدّد الشروط، إلّا أنّ الاجتزاء بواحد ؛ لكونه مجمعاً لها، كما في: أكرِم هاشميّاً وأضِف عالماً، فأكرمَ العالمَ الهاشميّ بالضيافة ؛ ضرورة أنّه بضيافته بداعي الأمرين يصدق أنّه امتثلهما، ولا محالة يسقط الأمر بامتثاله

__________________

(١) مشارق الشموس: ٦١.

(٢) السرائر ١: ٢٥٨.

(٣) الصحيح: محكومة.

وموافقته، وإن كان له امتثال كلّ منهما على حدة، كما إذا أكرم الهاشميَّ بغير الضيافة، وأضاف العالمَ غيرَ الهاشميّ.

إن قلت: كيف يمكن ذلك - أي الامتثالُ بما تصادق عليه العنوانان - مع استلزامه محذورَ اجتماع الحكمين المتماثلين فيه ؟

قلت: انطباق عنوانين واجبين على واحدٍ لا يستلزم اتّصافَه بوجوبين، بل غايته أنّ انطباقهما عليه يكون منشئاً لاتّصافه بالوجوب، وانتزاعِ صفته له.

مع أنّه - على القول بجواز الاجتماع - لا محذور في اتّصافه بهما، بخلاف ما إذا كان بعنوان واحد، فافهم.

- أو الالتزامِ بحدوث الأثر عند وجود كلِّ شرطٍ، إلّا أنّه وجوب الوضوء في المثال عند الشرط الأوّل، وتأكُّدُ وجوبه عند الآخر.

ما يرد على وجوه التصرّف في الشرط

ولا يخفى: أنّه لا وجه لأن يصار إلى واحدٍ منها ؛ فإنّه رفع اليد عن الظاهر بلا وجه. مع ما في الأخيرين من الاحتياج إلى إثبات أنّ متعلّق الجزاء متعدّدٌ متصادقٌ على واحد، وإن كان صورةً واحداً سمّي باسم واحدٍ كالغُسل، وإلى إثبات أنّ الحادث بغير الشرط الأوّل تأكُّدُ ما حدث بالأوّل، ومجرّدُ الاحتمال لا يُجدي، ما لم يكن في البين ما يثبته.

إن قلت: وجه ذلك هو لزوم التصرّف في ظهور الجملة الشرطيّة ؛ لعدم إمكان الأخذ بظهورها، حيث إنّ قضيّته اجتماع الحكمين في الوضوء في المثال، كما مرّت الإشارة إليه (١).

قلت: نعم، إذا لم يكن المراد بالجملة - في ما إذا تعدّد الشرط، كما في

__________________

(١) آنفاً، عند قوله: ضرورة أنّ لازمه أن يكون الحقيقة الواحدة مثل الوضوء....