درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۵۰: مفهوم شرط ۱۱

 
۱

خلاصه جلسه قبل

سه راه و توجیهی که بنابر تداخل باید به یکی از آن‌ها ملتزم شوند بیان شد.

۲

کلام فخر المحققین و پاسخ اول به آن

مرحوم فخر المحققین فرمودند اگر این شروط را ما معرّف بگیریم، باید قائل به تداخل شویم. اگر این شروط را ما اسباب بگیریم، باید قائل به عدم تداخل شویم. معرّف یعنی خود این سبب نیست علامت سبب است. مثل اینکه مثلا کسی که تب می‌کند، این تب علامت این است که عفونت در بدنش است نه اینکه علت این عفونت تب باشد. علت عفونت چیز دیگر است. این را می‌گویند معرّف. بعد فرموده اسباب شرعیه از قبیل معرّفات هستند نه از قبیل اسباب. یعنی وقتی می‌فرماید: «إن افطرت فی نهار شهر رمضان فکفّر». این در واقع افطار معرّف سبب وجوب کفاره است نه اینکه خودش سبب کفاره باشد.

دو جواب مرحوم آقای آخوند از این فرمایش فخر المحققین می‌دهد.

جواب اول: معرف بودن دردی را دوا نمی‌کند. چون چه بسا هر شرطی معرّف یک سبب است. یعنی «إن افطرت في نهار شهر رمضان فکفّر» افطار معرّف یک سبب است. حنث نذر آن هم معرّف یک سبب است. حنث یمین هم معرّف یک سبب است. استظلال در حج آن هم معرّف یک سبب است. مجرد اینکه این شروط معرّفات باشند، این دلیل نمی‌شوند که تداخل شود. نه! ممکن است هر کدامی معرّف یک سببی باشند، لذا اسباب متعدده می‌شوند و تداخل هم نمی‌شود. این جواب اول.

۳

پاسخ دوم به کلام فخر المحققین

جواب دوم این است که اینکه شما بیایید بگویید در احکام شرعیه این اسباب و شروط معرّفات هستند و در احکام غیر شرعیه این اسباب و شروط سبب هستند، این درست نیست. چه بسا ممکن است حکم شرعی باشد، در عین حال شرط سبب باشد. چه بسا ممکن است حکم غیر شرعی باشد، در عین حال شرط معرّف باشد. مثل إن کان الضوء موجودا اگر نور موجود بود فالنهار موجود. خب نور سبب نهار نیست. سبب نهار طلوع شمس است. ولی نور معرّف سبب نهار است. پس چه بسا ممکن است حکم غیر شرعی باشد و شرطش معرّف باشد. و چه بسا ممکن است حکم شرعی باشد و شرط معرّف نباشد و سبب باشد. پس اینطور نیست که هر جا احکام شرعیه شد از قبیل معرّفات باشد. معرّف بودن با حکم شرعی عام و خاص من وجه است. ممکن است حکم شرعی نباشد معرّف باشد. ممکن است معرّف باشد حکم شرعی باشد. ممکن است سبب باشد و حکم شرعی باشد.

۴

تطبیق: کلام فخر المحققین و پاسخ اول به آن

(خوب دقت کنید یک مقدر عبارات دقیق است.) وقد انقدح ممّا ذكرناه: أنّ الُمجدي للقول بالتداخل (روشن شد از آنچه ذکر کردیم) أنّ الُمجدي للقول بالتداخل هو أحد الوجوه الّتي ذكرناها (مجدی برای قول به تداخل - قول به تداخل یعنی بگوئیم برای همه وجوبات در جزاء یک اتیان کافی است- یک از آن سه وجهی است که گفتیم. آن سه تا وجه این بود: ۱. یا بگوئیم شرط حدوث عند الحدوث نیست. مجرد ثبوت عند الثبوت است. ۲. یا بگوئیم جزاء اگر چه صورتش حقیقت واحده است ولکن حقایق متعدده است مثل غسل و این حقایق متعدده به یک وجود موجود می‌شوند. ۳. یا اینکه بگوییم شرط اولی اصل وجوب را می‌آورد. شرط‌های بعدی تأکد وجوب را می‌آورند.) لا مجرّد كون الأسباب الشرعيّة معرِّفات لا مؤثّرات. (اما اینکه کسی بگوید اسباب شرطیه - اسباب شرعیه یعنی مثلا می‌گوییم إن افطرت في نهار شهر رمضان فکفّر این افطار می‌شود از اسباب شرعی. یا مثلا می‌گوییم إن جائک زید فأکرمه این می‌شود از اسباب شرعیه. اسباب شرعی یعنی شروط- معرّف هستند یعنی مؤثّر. معرف یعنی خود اینها تأثیر نمی‌گذارند. تأثر مال چیز دیگری است که این آن را نشان می‌دهد. بنابراین) فلا وجه لما عن الفخر وغيره (وجهی نیست برای این مطلبی که از فخر المحققین و غیر فخر المحققین نقل شده است. چی نقل شده است؟) من ابتناء المسألة (آنها فرمودند این مسأله-مسأله یعنی اذا تعدد الشرط و اتحد الجزاء- آیا جزاء تداخل می‌کند یا تداخل نمی‌کند، گفتند این مبتنی است) على أنّها معرّفات أو مؤثّرات. (این مبتنی است بر این است که این شروط را شما معرف بگیرید تداخل می‌کنند موثر بگیرید تداخل نمی‌کنند. چون وقتی موثر باشد هر شرطی یک وجوب می‌آورد. وقتی می‌گوید إن جائک زید فأکرمه. إن ارسلت علیک هدیة فإکرمه. اگر موثر باشد مجیء تاثیر می‌گذارد یک وجوب می‌آورد. ارسال هدیه تاثیر می‌گذارد یک وجوب می‌آورد. اگر معرف باشند نه هر کدام یک وجوب نمی‌آورند.) 

(پرسش و پاسخ: شاگرد: شما فرمودید این اشکال دارد چون ممکن است اینها معرف باشند و هر کدام معرف از یک سبب خاصی باشند. استاد: درست است. شاگرد: خب ممکن است جواب بدهند اگر موثر باشد بین ظهور جزاء و ظهور شرط تعارض حاصل می‌شود بخاطر همان چیزی که آخوند فرمودند که ظهور جزاء در وحدت است ولی ظهور شرط در تعدد است و ظهور شرط هم مقدم است بر ظهور جزاء ولی اگر معرف باشد دیگر چیزی با ظهور جزاء نمی‌تواند تعارض کند. استاد: ظهور دارد چون ظهور جمله شرطیه در حدوث عند الحدوث است. اگر معرف باشد باز حدوث عند الحدوث باز ظاهرش این است که این معرف برای یک سبب خاص است آن هم معرف برای یک سبب خاص است. یک وقت هست ظهور قضیه شرطیه را دست بر می‌داریم. یعنی حدوث عند الحدوث نیست این فرمایش آخوند است ولی اگر شما آن سه راه را نروید، یعنی بگویید ظهور قضیه شرطیه در حدوث عند الحدوث است. خیلی خوب. معرف است؟ باشد. این معرف این سبب را آورده است آن هم معرف است؟ باشد. آن معرف هم آن سبب را آورده است. مگر شما حدوث عند الحدوث را بزنید.) 

۵

تطبیق: پاسخ دوم به کلام فخر المحققین

مع أنّ الأسباب الشرعيّة حالها حال غيرها في كونها معرّفات تارةً، ومؤثّرات أُخرى (اسباب شرعیه حالش حال غیر اسباب شرعیه است. یعنی چطوری که اسباب غیر شرعیه ممکن است موثر باشد مثل اینکه إن کان الخالق موجودا فالمخلوق موجود. اینجا غیر شرعیه است شرط هم موثر است. ممکن است موثر نباشد معرف باشد مثل إذا کان الضوء موجودا وقتی نور باشد فالنهار موجود. ظهر موثر در روز نیست. آن چیزی که موثر در روز است طلوع شمس است ولی این ظهر معرف به موثر است. پس چطوری که اسباب غیر شرعیه ممکن است موثر باشد ممکن است معرف باشد اسباب شرعیه هم ممکن است موثر باشد ممکن است معرف باشد. فتلخص مما ذکرنا اینکه مرحوم فخر المحققین آمده اسباب شرعیه را کلا از قبیل معرفات گرفته است اسباب غیر شرعیه را از قبیل موثرات گرفته این درست نیست. شرعی بودن مدخلیت ندارد. چرا لا وجه؟) ضرورة أنّ الشرط للحكم الشرعيّ في الجمل الشرطيّة (شرط برای حکم شرعی در جمله شرطیه مثل إن افطرت فیي نهار شهر رمضان فکفّر این) ربما يكون (چه بسا می‌باشد) ممّا له دخل في ترتّب الحكم (از آن چیزهایی که برای آن چیز دخل است در ترتب حکم. دخل است یعنی موثر است. دخل است یعنی چه؟ این ضرورة تعلیل برای چیست؟ چرا اسباب شرعیه همیشه معرف نیست مثل اسباب غیر شرعی است؟ ممکن است معرف باشد ممکن است موثر باشد. چون شرط برای حکم شرعی ربما یکون مما له دخل چه بسا ممکن است برای آن دخل باشد در ترتب حکم. دخل باشد یعنی چه؟ یعنی موثر باشد.) بحيث لولاه (اگر این شرط نبود) لما وجدت له (یعنی برای آن حکم شرعی) علّة. كما أنّه في الحكم غير الشرعيّ (کما اینکه این شرط در حکم غیر شرعی) قد يكون أمارة على حدوثه (این حکم غیر شرعی) بسببه (یعنی به سبب این شرط[۱]. یعنی معرف باشد. مرحوم فخر فرمود: اسباب غیر شرعی همیشه موثر اند. اسباب شرعی همیشه معرف اند. می‌فرماید نه! ممکن است سبب شرعی باشد موثر باشد ممکن است سبب غیر شرعی باشد معرف باشد. عبارت را دقت کنید. تا کما نقض کرد آن کلامی که اسباب شرعیه معرف اند. یعنی ممکن است موثر باشد. كما أنّه في الحكم غير الشرعيّ. حکم غیر شرعی مثل إن کان الضوء موجودا فالنهار موجود. حکم به وجود نهار که حکم شرعی نیست. این شرط یعنی وجود ضوء قد يكون أمارة. اماره باشد یعنی چی؟ یعنی علامت باشد. یعنی معرف باشد على حدوث این حکم شرعی. ضمیر حدوثه به حکم غیر شرعی می‌خورد. بسببه یعنی به سبب این حکم غیر شرعی. یعنی اینکه در ظاهر قضیه غیر شرعیه ذکر شده که ضوء باشد این سبب نیست. این اماره است بر سبب. سبب طلوع شمس است. ضوء اماره است بر طلوع شمس. البته آخوند می‌فرماید:) وإن كان ظاهر التعليق (ظاهر قضیه شرطیه این است که شرط همیشه موثر است) أنّ له الدخل (این است که برای شرط دخالت است) فیهما (ضمیر فیهما به شرعی و غیر شرعی می‌خورد) کما لایخفی.


مرجع ضمیر به حکم غیر شرعی بر می‌گردد همان گونه که در ادامه خود استاد اشاره می‌کنند.

۶

استدارک از پاسخ به کلام فخر المحققین

بله معرف ممکن است یک معنای دیگر مقصود باشد مثل چی؟ اصل اسباب برای حکم شرعی چیست در واقع؟ اسباب در احکام شرعی به معنای داعی است. نه احکام شرعی، هر فعل اختیاری همین گونه است. وقتی می‌گوید تو باعث شدی من از این شهر رفتم یعنی تو داعی شدی. وقتی تعبیر به سبب می‌کنیم، سبب در افعال اختیاری به معنای داعی است. آن چیزی که در احکام شرعی داعی است مصالح و مفاسد است. شارع که مثلا فرموده است «إن افطرت في نهار شهر رمضان فکفّر» داعی بر وجوب کفاره آن مصلحتی که هست. این شرط که داعی نیست. داعی در واقع آن مصالح و مفاسد است. اگر مقصود فخر المحققین این است که این شرط معرف است، یعنی این شرط معرف است که اینجا مصلحت وجود دارد این شرط معرف است به اینکه اینجا مفسده وجود دارد. نه اینکه شرط خودش داعی باشد. پس بنابر این آخوند می‌گوید این معرف بودنبه یک معنا می‌شود قبول کرد. معرف است یعنی داعی نیست. داعی آن مصالح و مفاسد است. این معرف است این معنا درست است.

۷

تطبیق: استدارک از پاسخ به کلام فخر المحققین

نعم، لو كان المراد بالمعرِّفيّة في الأسباب الشرعيّة (مراد به معرّفیت در اسباب شرعیه چی باشد؟ اینکه) أنّها ليست (أنّها یعنی چه نیست؟ اسباب شرعیه یعنی شروط. ضمیر أنّها به چی بر می‌گردد؟ اسباب شرعی. اینها لیست) بدواعي الأحكام (اینها داعی احکام نیستند) الّتي هي في الحقيقة عللٌ لها (در واقع دواعی احکام علت احکام اند. چون علت در افعال اختیاری به چه معنا است؟ افعال غیر اختیاری یعنی این فعل از آن بیرون می‌آید مثل آتش که از هیزم می‌آید بیرون. مثل حرارت که از آتش می‌آید بیرون. ولی در افعال اختیاری علت به معنای داعی است. چون آن چیزی که در حقیقت علت است خود مکلف است. خود آن شخص و آن داعی علت است. این است که اینها -اسباب شرعیه- داعی نیستند که در حقیقت این دواعی علل هستند. التی صفت برای دواعی الاحکام است. «هی» یعنی این دواعی که در حقیقت علل هستند برای احکام.) وإن كان لها دخْلٌ في تحقّق موضوعاتها (اگر چه این لها - یعنی اسباب شرعی- اگر بخواهد موضوع آن حکم شرعی تحقق پیدا کند، دخالت دارند. ما یک موضوع حکم شرعی داریم و یک مصلحت داریم و یک داعی داریم. داعی احکام شرعی، مصالح است. این شرط در تحقق مصلحت دخیل است، یعنی تا وقتی که افطار نکند مصلحت محقق نمی‌شود یا تا وقتی که افطار نکند موضوع حکم شرعی یعنی آن چیزی که حکم را بر او مترتب کرده محقق نمی‌شود. اما علت حکم شرعی افطار نیست. علت حکم شرعی آن مصلحتی است که آن مصلحت داعی شده است.

پرسش و پاسخ: شاگرد: تا وقتی افطار نکند موضوعش نمی‌آید یا ملاکش نمی‌آید؟ استاد: ملاکش هم نمی‌آید. شاگرد؟ مفسده نمی‌آید و الا موضوع که هست. استاد: نه دیگر. موضوع حکم شرعی عبارت است از افطار و مکلف. مکلف تنها موضوع نیست.

و إن كان لها دخْلٌ في تحقّق موضوعات این احکام) بخلاف الأسباب غيرِ الشرعيّة (ولی اسباب غیر شرعی این طور نیست. اسباب غیر شرعیه مستقیما خودش علت است. مثل اینکه می‌گوییم: «إذا کانت النار موجودة، فالحرارة موجودة» این نار در حقیقت سبب برای حرارت است و علت است. شرط خودش علت است. بخلاف آن «إن افطرت في نهار شهر رمضان، فلیکفّر یا وجبت الکفارة» چرا؟ چون آنجا علت وجود آن کفاره آن مصلحت است. بله موضوعش بوسیله این تحقق پیدا می‌کند. عبارت را دقت کنید: نعم لو کان) فهو وإن كان له وجه (فهو یعنی اینکه ما بگوییم اسباب شرعیه معرّفات هستند. این درست می‌شود الا اینکه این به درد فخر نمی‌خورد. چرا؟ این بر عکس نظر فخر نتیجه می‌دهد. چون وقتی که کسی افطار کرد یک موضوع است و یک مصلحت محقق می‌شود. وقتی کسی حنث نذر کرد یک موضوع است یک مصلحت محقق می‌شود. وقتی کسی استظلال کرد در حج یک موضوع محقق می‌شود یک مصلحت محقق می‌شود. خب شد سه تا موضوع سه تا مصلحت. نتیجه چه می‌شود؟ عدم تداخل. لذا می‌فرماید فهو یعنی این حرفی که بگوییم اسباب شرعیه معرّف هستند این درست می‌شود) إلّا أنّه ممّا لا يكاد يتوهّم أنّه يُجدي في ما همّ وأراد (و حال آنکه این معرّفی است که به در او نمی‌خورد. چون او می‌خواست این معرّفات را پل بزند که برسد به تداخل. این معرّفی که ما توجیه کردیم پل هست ولی پلی است که آن طرفش عدم تداخل است نه تداخل.) 

پرسش و پاسخ: شاگرد: چه اشکالی دارند که معرّف باشند ولی برای یک مصلحت؟ استاد: این عبارت را دقت نکردید: «وإن كان لها دخْلٌ في تحقّق موضوعاتها». شما هم گفتید ظاهر قضیه شرطیه حدوث عند الحدوث است. خب یعنی این موضوع که آمد حکم می‌آید. کشف می‌کنید که یک مصلحتی اینجا هست. آن موضوع دیگر که آمد حکم می‌آید کشف می‌کنید که یک مصلحت دیگر است. بله اگر دخالت در تحقق موضوعات نداشت و معرّف معرّف به موضوع باشد، نتیجه‌اش تداخل می‌شود، چون یک موضوع است. ولی اگر معرّف به این باشد که یعنی مصلحت اینجا در هر موضوعی هست، خب این می‌شود سه حکم و سه مصلحت.

شاگرد: ما این معرّف بودن را مقدمه می‌گیریم که تصرف اول مرحوم آخوند که حدوث عند الحدوث را بزنیم. استاد: اولا معرّف بودن لازمه‌اش این نیست که حدوث عند الحدوث را بزنیم. اگر حدوث عند الحدوث را بزنیم معرّف و سبب فرقی نمی‌کند. نزنیم هم فرقی نمی‌کند. همه زور آخوند این است که کسی که بخواهد قائل به تداخل شود یکی از آن سه راه را باید برود. راه چهارم وجود ندارد.

۸

تفصیل بر اساس اختلاف یا وحدت شروط در جنس

توضیح دقیق‌تر این بخش در بخش بعدی همراه با تطبیق خواهد آمد.

۹

تفصیل بر اساس اختلاف یا وحدت شروط در جنس

ثمّ إنّه لا وجه للتفصيل بين اختلاف الشروط بحسب الأجناس (اینکه مختلف باشد شروط به حسب اجناس یا مختلف نباشد. این در شروط است من در جزاء مثال زدم. اگر بگوید «ان بلت فتوضأ» اگر کسی ده دفعه بول کرد یا «إن افطرت فی نهار شهر رمضان فتوضأ» اگر این آمد و ده دفعه افطار کرد. دیگر اینجا یک وجوب بیشتر نیست. چرا؟ چون وقتی شرط جنس بول است چهار دفعه هم که بول کنی باز جنس چند تا محقق شده است؟ یک دفعه. پس تعدد شرط اصلا معنا ندارد. ولی اگر شروط متعدد باشد، مثل «إن بلت فتوضأ» «إن خرج منک الریح فتوضأ» هر کدام یک دفعه جنس محقق می‌شود.) وعدمِه (و عدم اختلاف شروط تفصیل داده‌اند) واختيار عدم التداخل في الأوّل (اول یعنی اینکه اختلاف دارند شروط: «إن بلت فتوضأ». «إن خرج منک الریح فتوضأ». اینجا گفته‌اند عدم تداخل) والتداخِل في الثاني (ثانی یعنی شرط جنس واحد است. مثل «إن بلت فتوضأ» ده دفعه بول کرد و تکرار کرد. می‌فرماید: لا وجه) إلّا توهُّم عدم صحّة التعلّق بعموم اللفظ في الثاني (وجهی نیست مگر یک وجه. آن وجه چیست؟ آن وجه این است که نمی‌شود گفت در آنجایی که جنس واحد است حکم معلق شده است بر عموم. معلق شده بر عموم یعنی هر فردی که بیاید یک حکم را می‌آورد. چرا نمی‌شود این حرف را زد. چون در جنس عموم معنا ندارد. جنس یک چیز بیشتر نیست. یک دفعه بیشتر محقق نمی‌شود. خوب عبارت را دقت کنید. وجهی برای تفصیل نیست الا توهم اینکه صحیح نیست تعلق به عموم لفظ في الثانی. تعلق یعنی بگوییم حکم معلق شده است بر شرط. بر شرط یعنی بر عموم شرط. یعنی بگوییم هر کدام از افراد که آمد یک حکم می‌آید. چرا؟) لأنّه (بخاطر اینکه این شرط) من أسماء الأجناس (چون شرط اسم جنس است) فمع تعدّد أفراد شرط واحد (وقتی افراد شرط واحد -شرط واحد مثل بول- متعدد شد) لم يوجد إلّاالسبب الواحد (چون جنس قابل تکرار نیست. این طور نیست که اگر کسی سه دفعه بول کرد، سه دفعه جنس محقق شده باشد. ده دفعه هم که بول کند یک دفعه جنس محقق شده است. یک دفعه هم که بول کند یک دفعه جنس محقق شده است. پس جنس که شرط است اصلا عموم ندارد که افراد داشته باشد. جنس قابل تکرار نیست) بخلاف الأوّل (اول آنجایی است که اجناس متعدد باشد) لكون كلّ منها سبباً (چون هر کدام از این شروط یک سبب است. «إن بلت فتوضأ» بول کردی جنس محقق شده است. «إن خرج منک الریح فتوضأ» اگر باد از تو خارج شد یک جنس محقق شد. اگر اغماء شدی -بی‌هوش شدی- فتوضأ. این هم یک جنس محقق شد. بنابر این) فلا وجه لتداخلها (اینجا دیگر وجهی نیست برای تداخل این احکام. چرا؟ چون سه دفعه شرط محقق شده است. سه دفعه هم جزاء محقق می‌شود) 

۱۰

اشکال تفصیل بر اساس اختلاف یا وحدت شروط در جنس

وهو فاسد (می‌گوید این توهم فاسد است. چرا؟ این تفصیل یک توجیه دارد. لبّ آن توجیه هم این است که شرط قابل تکرار نیست چون جنس است. جوابش هم یک کلمه است. ظاهر اطلاق شرط این نیست که جنس شرط است. ظاهر اطلاق شرط این است که هر فردی شرط است. یعنی وقتی می‌گوید «إن بلت فتوضأ» هر دفعه بولی یک شرط است نه جنس بول. عیب کار شما این است که اگر جنس واحد بود، فکر کردید که این جنس واحد خود جنس شرط است. حال آنکه جنس شرط نیست چی شرط است؟ افراد جنس شرط است. افراد جنس هم قابل تکرار است) فإنّ قضيّة إطلاق الشرط في مثل: « إذا بُلت فتوضّأ » هو حدوث الوجوب عند كلّ مرّةٍ (ظاهر قضیه اطلاق شرط این است که هر دفعه‌ای که بول کنی یک وجوب حادث می‌شود.) لو بال مرّات (اگر ده دفعه بول کرد، ده دفعه وجوب حادث می‌شود. این لبّش چیست؟ لبّش یک کلمه است. متوهم و مفصّل خیال کرد که شرط چیست؟ جنس است. جوابش هم نیم کلمه است. شرط جنس نیست. شرط افراد این جنس است.) وإلّا (آخوند می‌فرماید مفصّل افتادی در چاه! چرا؟ چون آنجاهایی هم که شرط متعدد است ما گفتیم شروط متعدد باید برگردانده شود به جامع بخاطر قاعده الواحد. و الا اگر این حرف را نزنی آنجایی هم که شروط به حسب ظاهر جنس متعدد دارد باید بگویید شرط یک چیز است. چون اگر یک چیز نباشد، لازم می‌آید که واحد از متعدد صادر شده باشد. و الّا یعنی چه؟ یعنی اگر نگویید که شرط افرادند) فالأجناس المختلفة لابدّ من رجوعها (باید رجوع کنند) إلى واحد (به یکی. در کجا؟) في ما جُعلت (در آنجایی که این اجناس -نائب فاعل جعلت چیست؟ این اجناس-) شروطاً وأسباباً لواحد (مثل چی؟ مثل «إن خرج منک الریح فتوضأ» «إن بلت فتوضأ» «إن اغمیت فتوضأ» اینجا درست است که به ظاهر سه جنس شرط است، ولی در لبّ باید بگوییم یک جنس شرط است و آن جامع بین اینها است. چون اگر جامع بین اینها شرط نباشد، لازم می‌آید که واحد -وجوب وضو- صادر شود از متعدد -یکی بول یکی خروج ریح یکی هم اغما- و این محال است) لما مرّت إليه الإشارة من أنّ الأشياء المختلفة بما هي مختلفة لا تكون أسباباً لواحد. (چون امور مختلفه بما هو مختلفه محال است سبب برای یک چیز باشند. چرا؟ چون ما یک قاعده الواحد داریم. از علت واحد فقط معلول واحد در می‌آید. معلول واحد فقط از علت واحد در می‌آید. بخاطر اینکه باید بین علت و معلول سنخیت باشد. ارتباط باشد. اگر سنخیت نباشد، نمک باید شیرین باشد. قند باید شور باشد. بخاری باید رطوبت داشته باشد. هوا باید جامد باشد. پس اینکه می‌بینیم هر علتی یک معلول خاصی دارد ارتباط معلوم می‌شود. وقتی معلول یک چیز است این با یک چیز می‌تواند ارتباط داشته باشد. با ده چیز که نمی‌تواند ارتباط داشته باشد. پس آنجایی که می‌بینیم به حسب ظاهر از ده چیز صادر می‌شود، معلوم می‌شود به حسب واقع آن علت یک جامع است که اینها افراد آن هستند. خب پس گیر کردی مفصلّ. اگر گفتی اگر شرط جنس باشد عدم تداخل است خب اینجا هم باید بگویی تداخل است. و حال آنکه شما گفتی اگر اجناس متعدد باشد عدم تداخل است. جوابش یک کلمه است. شرط اگر چه که به حسب ظاهر یک شیء «جنس» است ولی در واقع هر کدام از افراد جنس شرط هستند.)

عدم ابتناء التداخل على كون الأسباب الشرعيّة معرّفات

وقد انقدح ممّا ذكرناه: أنّ الُمجدي للقول بالتداخل هو أحد الوجوه الّتي ذكرناها، لا مجرّد كون الأسباب الشرعيّة معرِّفات لا مؤثّرات.

فلا وجه لما عن الفخر (١) وغيره (٢) من ابتناء المسألة على أنّها معرّفات أو مؤثّرات. مع أنّ الأسباب الشرعيّة حالها حال غيرها، في كونها معرّفات تارةً، ومؤثّرات أُخرى ؛ ضرورة أنّ الشرط للحكم الشرعيّ في الجمل الشرطيّة ربما يكون ممّا له دخل في ترتّب الحكم، بحيث لولاه لما وجدت له علّة، كما أنّه في الحكم غير الشرعيّ قد يكون أمارة على حدوثه بسببه، وإن كان ظاهر التعليق أنّ له الدخل فيهما، كما لا يخفى.

نعم، لو كان المراد بالمعرِّفيّة في الأسباب الشرعيّة: أنّها ليست بدواعي الأحكام الّتي هي في الحقيقة عللٌ لها، وإن كان لها دخْلٌ في تحقّق موضوعاتها، بخلاف الأسباب غيرِ الشرعيّة، فهو وإن كان له وجه، إلّا أنّه ممّا لا يكاد يتوهّم أنّه يُجدي في ما همّ وأراد.

التفصيل بين اختلاف الشروط بحسب الجنس وعدمه والجواب عنه

ثمّ إنّه لا وجه للتفصيل بين اختلاف الشروط بحسب الأجناس وعدمِه، واختيار عدم التداخل في الأوّل، والتداخِل في الثاني (٣)، إلّا توهُّم عدم صحّة التعلّق (٤) بعموم اللفظ في الثاني ؛ لأنّه من أسماء الأجناس، فمع تعدّد أفراد شرط واحد لم يوجد إلّا السبب الواحد، بخلاف الأوّل ؛ لكون كلّ منها سبباً، فلا وجه لتداخلها.

__________________

(١) راجع إيضاح الفوائد ١: ١٤٥.

(٢) كالمحقّق النراقيّ في عوائد الأيّام: ٢٩٤.

(٣) ذهب إليه ابن إدريس الحلّي في السرائر ١: ١٤٤ - ١٤٥ و٢٥٨.

(٤) في « ر »: التعليق.

وهو فاسد ؛ فإنّ قضيّة إطلاق الشرط في مثل: « إذا بُلت فتوضّأ » هو حدوث الوجوب عند كلّ مرّةٍ لو بال مرّات، وإلّا فالأجناس المختلفة لابدّ من رجوعها إلى واحد، في ما جُعلت شروطاً وأسباباً لواحد ؛ لما مرّت إليه الإشارة (١): من أنّ الأشياء المختلفة بما هي مختلفة لا تكون أسباباً لواحد.

القول بالتداخل في ما إذا لم يكن الموضوع قابلاً للتعدّد

هذا كلّه في ما كان موضوع الحكم في الجزاء قابلاً للتعدّد، وأمّا إذا لم يكن قابلاً له (٢)، فلابدّ من تداخل الأسباب في (٣) ما لا يتأكّد المسبّب، ومن التداخل فيه في ما يتأكّد.

فصل
[ مفهوم الوصف ]

عدم ثبوت المفهوم للوصف

الظاهر: أنّه لا مفهوم للوصف وما بحكمه مطلقاً ؛ لعدم ثبوت الوضع، وعدمِ لزوم اللغويّة بدونه ؛ لعدم انحصار الفائدة به، وعدمِ قرينة أُخرى ملازمة له.

التفصيل بين ما كان الوصف علّة والذي لا يكون كذلك والإشكال عليه

وعلّيّته - في ما إذا استفيدت - غير مقتضية له، كما لا يخفى (٤). ومع كونها بنحو الانحصار وإن كانت مقتضية له، إلّا أنّه لم يكن من مفهوم الوصف ؛ ضرورة أنّه قضيّة العلّة الكذائيّة المستفادة من القرينة عليها في خصوص مقام،

__________________

(١) في الأمر الثاني من تنبيهات هذا الفصل، عند قوله: بملاحظة أنّ الأُمور المتعدّدة بما هي مختلفة، لا يمكن أن يكون كلّ منها مؤثّراً في واحد. انظر الصفحة: ٢٧٨.

(٢) أثبتنا العبارة من « ر ». وفي غيرها: وأمّا ما لا يكون قابلاً لذلك.

(٣) في « ق » و « ش »: الأسباب فيه في....

(٤) إشارة إلى التفصيل المنسوب إلى العلّامة الحلّي. راجع هداية المسترشدين ٢: ٤٩٨، ومفاتيح الأُصول: ٢٢٠.