درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۴۷: مفهوم شرط ۸

 
۱

خلاصه مباحث قبل

کلام در این بود که (در امر ثانی اذا تعدّد الشرط) یک روایتی داریم «اذا خفی الاذان فقصّر» یک روایت داریم «اذا خفیت الجدران فقصّر» بناء علی المفهوم اینها با هم معارض می‌شوند. چون «اذا خفی الاذان فقصّر» می‌فرماید: اگر خفاء اذان نشد، نماز را تمام بخوان چه خفاء جدران بشود چه خفاء جدران نشود. «اذا خفیت الجدران فقصّر» آن هم مفهوم دارد اگر خفاء جدران نشد، نمازت را تمام بخوان چه خفا اذان بشود چه خفا اذان نشود. لذا بناء علی المفهوم، منطوق هر کدام با مفهوم دیگری درگیر است. اینجا مرحوم آقای آخوند در کفایه فرمود با چهار وجه رفع این معارضه می‌شود:

یک وجه این است که مفهوم هر کدام را با منطوق دیگری تخصیص بزنیم. یعنی بگوییم اذا لم یخف الاذان فلا تقصّر الّا اذا خفیت الجدران. این یک وجه.

وجه دوم این است که بگوییم اصلا این دو جمله‌ی شرطیه مفهوم ندارد.

وجه سوم این است که بگوییم شرط مجموع این دو است. یعنی اذا خفی الاذان و خفیت الجدران فقصّر.

وجه چهارم این است که بگوییم شرط خفاء اذان نیست، شرط خفاء جدران نیست؛ شرط یک جامع است که آن جامع هم بر خفاء اذان منطبق می‌شود هم بر خفاء جدران.

۲

تحقیق در مسأله: عرف وجه دوم و عقل وجه چهارم را می‌گوید

از این چهار وجه، ذوق عرفی و فهم عرفی وجه دوم را می‌گوید. یعنی بگوییم مفهوم ندارد هیج کدام. برهان عقلی وجه چهارم را می‌گوید. چرا؟ بخاطر اینکه اگر علت واحد شد، معلول متعدد شد، اینجا باید بفهمیم که معلول یکی (جامع) بوده است. يا بر عکس اگر علت متعدد شد معلول واحد شد به برهان انّی کشف می‌کنیم که علت جامع است. این خصوص افراد علت نیستند. چرا؟ چون باید بین علت و معلول سنخیت باشد. ارتباط باشد و الّا اگر ارتباط نباشد، لزم صدور کلّ شی من کلّ شی. باید آب هم شور باشد نمک هم شیرین باشد شکر هم ترش باشد. ربطی ندارد. وقتی که ارتباط و سنخیت باید بین علت و معلول باشد، می‌گوییم این معلول ب که شما می‌گویید چهار پنج علت دارد یا این ب سنخیت دارد با الف، اگر سنخیت دارد با الف دیگر سنخیت با ج ندارد. چون یک چیز که بیشتر نیست. یک چیز یا با الف سنخیت دارد یا با جیم سنخیت دارد. پس اگر قرار باشد با همه سنخیت داشته باشد لزم کون الواحد متعددا. لازم می‌آید که یک چیز واحد چند چیز باشد. چون یک چیزش با الف سنخیت دارد یک چیزش با جیم سنخیت دارد یک چیزش با دال سنخیت دارد. یک چیز که محال است چند چیز باشد. یا باید هیج سنخیت نداشته باشد اینکه محال است، چون لزم صدور کل شی من کل شی یا باید یک چیز چند چیز شود این هم که محال است چون واحد محال است متعدد شود. پس قطعا باید بپذیریم جامع علت است یعنی این الف جیم دال زاء راء این‌ها که به حسب ظاهر علت باء هستند باید بپذیریم که یک علت جامعی آن علت است که هم بر الف منطبق می‌شود هم بر جیم منطبق می‌شود هم بر دال منطبق می‌شود. خب برهان عقلی وجه چهارم را تقویت می‌کند که جامعی علت است که بر شروط متعدد تطبیق می‌شود. ولی فهم عرفی وجه ثانی را تقویت می‌کند که بگوییم اصلا مفهوم ندارد. فتلخّص مما ذکرنا که طبق برهان عقلی این کار را باید انجام دهیم.

۳

تطبیق: راه حل چهارم برای رفع تعارض

وإمّا بجعل الشرط هو القدر المشترك بينهما (شرط را جامع بین این دو قرار دهیم) بأن يكون تعدّد الشرط (تعدد شرط یعنی چه؟ خفاء اذان و خفاء جدران) قرينة على أنّ الشرط في كلٍّ منهما ليس بعنوانه الخاصّ (بعنوانه الخاص یعنی چه؟ خفاء جدران بما هو خفاء جدران شرط نیست. خفاء اذان بما هو خفا اذان شرط نیست. اینکه می‌گوید به عنوان خاص، مثلا یک وقت می‌گوییم که زید جواز تقلید دارد به عنوان خاص یعنی بما انّه زید. یک وقت هست نه، زید جواز تقلید دارد بما اینکه مثلا مجتهد عادل است و مثلا فرض کنید که فقیه مسلم است. اینجا هم خفاء اذان به عنوان خاص شرط نیست. عنوان خاص یعنی چه؟ یعنی بما هو خفاء اذان. پس به چی شرط است؟)
بل (این شرط) بما هو مصداق لما يعمّهما من العنوان (این شرط بما اینکه مصداق است برای ما. یعنی چه؟ یعنی آن عنوانی که «یعمهما» عمومیت دارد هر دو را هر دو یعنی چه؟ یعنی خفاء اذان و خفاء جدران) من العنوان (که بیان از آن باشد).

۴

تطبیق: تحقیق در مسأله: عرف وجه دوم و عقل وجه چهارم را می‌گوید

 ولعلّ العرف يساعد على الوجه الثاني (عرف وجه ثانی را می‌گوید. وجه ثانی چه بود؟ اصلا مفهوم ندارد.

پرسش و پاسخ: شاگرد: امر ثانی بر این مبتنی بود که بپذیریم جمله شرطیه مفهوم داشته باشد. اگر این مبنا را قبول داشته باشیم بعضی می‌گویند این مفهوم از اطلاق جمله شرطیه مفهوم فهمیده می‌شود. اگر مفهوم از اطلاق برداشت شود چرا عرف وجه دوم را بگوید؟ فوقش اطلاق، قید به منطوق دیگری می‌خورد. یعنی این گونه نیست که «إن» وضع شده باشد برای انحصار تا بگوئیم با این قید فهمیده می‌شود که «إن» برای انحصار نیست برای صرف شرط است. استاد: ممکن است کسی بگوید ما مفهوم شرط را به اطلاق می‌گوئیم. بسیار خوب. این اطلاق مقدمات حکمت می‌خواهد. یکی از مقدمات حکمت این است که قرینه بر خلاف نیاید. وقتی یک شرط دیگر ذکر شد خود همین می‌شود قرینه بر خلاف. شاگرد: اطلاق و شرط امور نسبی هستند دیگر. استاد: الآن دلیل خفاء اذان می‌خواهد با اطلاق بگوید چیز دیگری شرط نیست. می‌گوئیم قرینه داریم دیگر. بیان داریم که خفاء جدارن هم شرط است. شاگرد: خب در همین قدر قید می‌خورد دیگر. استاد: چرا؟ بستگی دارد که عرف آن را چه ببیند. یک وقت ممکن است که عرف بگوید وقتی دلیل خفاء جدران آمد این خودش قرینه می‌شود که اصلا این علت منحصره نیست. علت‌های دیگر هم ممکن است داشته باشد. حالا یکی را ذکر کرده چهار تا را ذکر نکرده است.)

كما أنّ العقل ربما يعيّن هذا الوجه (اگر آخوند این «کما انّ العقل» را آن بالا ذکر می‌کرد، یعنی قبل از آن «لعّل العرف» قشنگ‌تر بود. «یعین هذا الوجه» یعنی وجه رابع.

پرسش و پاسخ: سوال شاگرد: وجه سوم هم مشکل عقلی پیش نمی‌آید. استاد: وجه سوم اشکال عقلی پیش نمی‌آید و لکن، یک اشکال خلاف ظهور پیش می‌آید. چون شرط ظهور در ثبوت عند الثبوت دارد. وقتی می‌گوید «اذا خفی الاذان» یعنی این کافی است. شرط دو دلالت دارد: هم دلالت بر کفایت، هم دلالت بر انحصار. اینکه می‌گوید «عقل ربما یعیّن» وجه ثانی هم درست است ولی چون معارضی دارد که ظهور شرط در کفایت است، نمی‌توان وجه ثانی را پذیرفت.

 شاگرد: یک محذور عقلی داریم که با وجه سوم یا چهارم رفع می‌شود حالا کدام را مقدّم کنیم؟ استاد: اشکالت وارد است ولی من می‌خواهم مثل من پرواز کنی! اگر شما وجه ثانی را بپذیری دو تا ظهور عرفی را خراب کردی. یکی این که خودش کافی است و یک ظهور عرفی را خراب کردی که همین عنوان خودش شرط است نه مجموع. ولکن اگر وجه رابع را بگیری شما ظهور شرط در شرطیت را خراب نکردی. یک ظهور شرط در شرطیت است و یک ظهور هر عنوانی در موضوعیت. اگر الآن مولی بگوید خمر نخور. یک کسی بگوید این خمر مشیر است به آن خمرهایی که مست می‌کند و عقل را از دست می‌دهد. امّا یک خمرهایی اخیرا آمده یک چیزی در آن می‌اندازند مست می‌کند و عقل را بعد از چند دقیقه بر می‌دارد. می‌گویند نه. خمر ظهور در موضوعیت دارد. شما به وسیله این وجه رابع فقط ظهور این عنوان در موضوعیت را از بین می‌برید. آن ظهور عنوان در موضوعیت هم وقتی است که قرینه بر خلاف نباشد. خود این برهان عقلی می‌شود قرینه بر خلاف. ولی شما از ظهور در استقلال بخواهید دست بردارید به چه دلیل؟ کجا است قرینه بر خلاف؟!)

بملاحظة أنّ الأُمور المتعدّدة - بما هي مختلفة - (بما هی مختلفه یعنی چه؟ یعنی نه بما هی مصداق یک جامع) لا يمكن أن يكون كلّ منهما (اگر کل منها بود بهتر بود. نسخه شما منها است یا منهما؟ شاگردان: منهما. استاد: منهما اصلا اشکال ادبی دارد. بایستی آنجاهایی که خبر جمله است باید رابط باشد. ضمیری باشد که به مبتدا برگردد. اگر منها باشد ضمیری نیست که به مبتدا بر گردد. چون مبتدا این بود که «بملاحظة أن الامور المتعددة» امور متعددة که هما ندارد. خفاء را بزنی به آن خفاء اذان و خفاء جدران آن وقت این بی‌ربط می‌ماند. اشکال ندارد می‌شود درست کنیم ولی یک مقدار مشکل دارد. اینهایی که عبارات‌ها را تصحیح می‌کنند باید ادیب باشند. اصولی باشند. فقیه باشند. متدین باشند. چیز فهم باشند.) مؤثّراً في واحد (نمی‌شود که همه اینها مؤثر در واحد باشد. چرا؟) فإنّه (بخاطر اینکه شأن چنین است) لابدّ من الربط الخاصّ بين العلّة والمعلول (ربط لازم است) ولا يكاد يكون الواحد بما هو واحد مرتبطاً بالاثنين - بما هما إثنان (یکی نمی‌تواند مرتبط به إثنین بما هم إثنین باشد. چون اگر بخواهد یکی مرتبط با إثنین بما هو إثنین باشد باید یکی دو تا شود. چون این یکی است با آن مرتبط است خب پس چیز دیگری نیست باید دو تا شود و یکی هم محال است دو تا شود) ولذلك (به همین خاطر که ربط خاص بین علت و معلول لازم است و واحد بما هو واحد نمی‌تواند مرتبط با إثنین باشد،) أيضاً لا يصدر من الواحد إلّاالواحد.

(پرسش و پاسخ: شاگرد: اگر مثلا می‌گوییم اگر خوابیدی وضو بگیر و اگر حدث حاصل شد وضو بگیر. اینجا درست است وضو بگیر یک حقیقت است. ولی دو وجوب است. یعنی اصلا معلول ما به این معنا واحد نیست که حالا بگوئیم علت هم واحد باید باشد. معلول دو وجوب است معلول هم می‌شود متعدد. استاد: آن بحث گذشت. الآن بحث سر این است که ما قبول داریم که و اتحّد الجزاء. شاگرد: و اتحّد الجزاء یعنی اینکه وضو بگیر جزای ما است. این می‌شود اتحاد جزاء. استاد: آنکه متعدد است. بعد هم آن هم اشکال دارد. بخاطر اینکه علت‌های متباینه محال است که معلول‌هایی داشته باشند که جامع داشته باشند. علت‌های متباین محال است که بین معلول‌ها جامع باشد. لذا به مسلک اصالةالوجود اصلا کلی طبیعی قابل انتزاع نیست قابل تصوّر نیست. طبق این مسلک هر وقت علّت‌ها متعدد شد، قطعا باید معلول هم متعدد و متباین باشند. شاگرد: یعنی ذات مشترک هم نمی‌توانند داشته باشند؟ استاد: نه نمی‌توانند. چون اینها با هم یک جامع دارند که آن جامع از آنها صادر می‌شود.

شاگرد: وجه چهارم اشکال عقلی دارد چرا که مفهوم لازمه منطوق است. استاد: مفهوم لازمه منطوق است در صورتی که مقدمات حکمت جاری شده باشد لازمه‌ی عقلی منطوق که نبود. به مقدمات حکمت مفهوم فهمیده می‌شود و این می‌شود بیان.

شاگرد: نمی‌توان گفت این قاعده الواحد در امور واقعی است نه اعتباری؟ استاد: احسنت! این اشکال وارد است که این قاعده الواحد برای علل و معلول تکوینی است اینجا علل و معلول تکوینی نیست.

شاگرد: و لو جعل اعتباری است ولی بر می‌گردد به مصالح و مفاسد و مبدأ تکوینی می‌شود. استاد: خب بشود. منافات ندارد که چند چیز و جامع در مصلحت دخیل باشد و لکن شارع خصوص آن شرط قرار دهد. باب اعتبار است. شاگرد: فرض این است که دو شرط را آمده است قرار داده است. استاد: باشد ده تا را بالخصوص شرط قرار دهد. شاگرد: پس یک جامعی هست. استاد: جامع داشته باشد ولی من جامع را شرط قرار نمی‌دهم. امر اعتباری است دیگر. جامع دارد یک مطلب است شارع آن جامع را شرط قرار داده است، مطلب دیگر است. الآن یک کسی بگوید آقا مگر این نماز مصلحت ندارد؟ می‌گوئیم: چرا. می‌گوید مگر نماز سه رکعتی مصلحت ندارد؟ می‌گوئیم: چرا. ولی شارع دو رکعتی را مجزی قرار داده است. باید دید آن که در جعل شرط است چیست؟)

فلابدّ من المصير إلى أنّ الشرط في الحقيقة واحد، وهو المشترك بين الشرطين (آن جامع است که شرط مشترک است.) بعد البناء على رفع اليد عن المفهوم، وبقاءِ إطلاق الشرط في كلّ منهما على حاله (منتهی اگر جامع قرار دادی، وجه چهارم به تنهایی دردی دوا نمی‌کند. چرا؟ چون خب جامع شرط است، بسیار خوب. اذا خفی الأذان ظهورش این است که این جامع فقط همین یک دانه مصداق دارد. اذا خفی الجدران ظهورش این است که این جامع یک مصداق دیگر هم دارد. لذا باید شما یکی از دو کار را بکنید. بایستی یا بیایی از مفهوم رفع ید کنی، بگذاری کنار یا بیایی هم از مفهوم رفع ید کنی و هم اطلاق شرط را. یعنی وجه ثالث را قبول کنی[۱]. و الّا اگر وجه ثالث گیر کند، کار خراب می‌شود. اگر گفتی شرط مجموع است، پس معلوم می‌شود که جامع شرط نیست. چرا؟ چون اگر جامع شرط باشد، بر هر کدام منطبق است. این وجه رابع بایستی وجه دوم و سوم هم با او ضمیمه شود و الّا به مشکل می‌خورد. وجه دوم باید ضمیمه شود که بگوید مفهوم ندارد و الّا تعارض بجای خودش باقی است. وجه سوم باید ضمیمه شود که بگوییم هر کدامی مستقلا شرط است اطلاق واوی دارد نه جمعشان. چون اگر وجه سوم به هم بخورد کشف می‌کنیم که جامع شرط نیست. اگر قرار باشد مجموع خفاء اذان و خفاء جدارن شرط باشد، پس معلوم می‌شود جامع شرط نیست. چون اگر جامع شرط باشد باید بر هر کدام منطبق بشود. بعد البناء على رفع اليد عن المفهوم، وبقاءِ إطلاق الشرط في كلّ منهما على حاله. هر دو را باید بگذاریم. چون اگر وجه سوم به هم خورد با جامع نمی‌سازد. وجه سوم گفت مجموع دو تا شرط است. مجموع دو تا شرط است خلاف جامع است. چون جامع می‌گوید هر کدام به تنهایی مصداق است.) وإن كان (می‌گوید بله. فهم عوامی ظهور عرفی این است که شرط متعدد است بالدقّة العقلیّة این است که شرط واحد است) بناء العرف والأذهان العاميّة على تعدّد الشرط، وتأثير كلّ شرط بعنوانه الخاصّ، فافهم. (بناء عرف و اذهان عامیه بر تعدّد شرط است و تأثیر هر کدام از اینها به عنوان خاص.) فالفهم. (این فالفهم چیست؟)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: فرض این است که یک چیز اینجا بیشتر در معلول مؤثر نیست. پس لازمه‌اش این است که این هیچ گاه از همدیگر تخلف پیدا نکنند. نمی‌شود یک جایی خفاء اذان باشد ولی خفاء جدران نباشد. استاد: چه ربطی دارد؟ جامع انسان در ضمن زید پیدا می‌شود ولی معنایش این است که هر جا زید بود عمرو هم باشد؟! ممکن است زید باشد عمرو نباشد. چون فرد خصوصیات شخصیه دارد. جامع انسان هم در ضمن زید یافت می‌شود محقق می‌شود هم در ضمن عمرو. ولی اینطور نیست که زید و عمرو با هم متلازم باشند. چون اینها هر کدام خصوصیات شخصیه دارند.

خب فافهم چیست؟ در همین مفهوم شرط خواندیم.)


توضیح استاد در این قسمت نارسا بود. چرا که وجه سوم عدم پذیرش اطلاق واوی نسبت به شرط و تقیید زدن این اطلاق بوسیله منطوق دلیل دیگر است. حال آنکه مرحوم آخوند می‌فرماید وجه چهارم بعد از این است که هم از مفهوم رفع ید کنیم و هم اطلاق واوی هر دو شرط را بپذیریم نه اینکه وجه سوم که تقیید این اطلاق است را بپذیریم.

۵

راه حل پنجم برای رفع تعارض و اشکال آن

اما اگر شما بگویید از یکی از شرطین از مفهومش رفع ید می‌کنیم، می‌گوییم اذا خفی الأذان این مفهوم ندارد. ولی اذا خفیت الجدارن مفهوم دارد. آخوند می‌فرماید این ترجیح بلا مرجح است. چه وجهی دارد که اذا خفی الأذان را بگوییم مفهوم ندارد خفیت الجدارن بگوییم مفهوم دارد. هر دو که شرط هستند. چه فرقی دارد؟

۶

تطبیق: راه حل پنجم برای رفع تعارض و اشکال آن

وأمّا رفع اليد عن المفهوم في خصوص أحد الشرطين (اینکه رفع ید شود از مفهوم در خصوص یکی از دو شرط) وبقاء الآخر على مفهومه (دیگری بر مفهوم باقی بماند) فلا وجه لأن يصار إليه (هیچ وجهی ندارد ترجیح بلا مرجّح است.)

(پرسش و پاسخ: شاگردان: این پاراگرف را بعضی از کتابها ندارد. استاد: اشکال ندارد. این پاراگراف درست است. چون آخوند کأنّ سبر و تقسیم عقلی کرد. گفت که چهار وجه بیشتر عقلا متصوّر نیست. یا هیچ کدام مفهوم نداشته باشد. یا هر کدام به دیگری تخصیص بخورد. جامع باشد یا اطلاق واوی تقیید بخورد. یک کسی ممکن است بگوید آقای آخوند وجه پنجم هم ممکن است. وجه پنجم این است یکی مفهوم داشته باشد یکی مفهوم نداشته باشد. آخوند می‌فرماید چون این وجه پنجم چون خیلی سست بود، دیگر ذکر کردنش آنجا خیلی وجهی نداشت.

 شاگرد: اگر این وجه پنجم هم باشد مشکل ما حل نمی‌شود. استاد: چرا حل می‌شود. شاگرد: ما تعارضمان مفهوم یکی و منطوق دیگری است. حالا یکی مفهوم نداشته باشد. این تعارض در خودش حل می‌شود ولی این یکی که مفهوم دارد با منطوق دیگری تعارض می‌کند. استاد: تخصیص می‌زند دیگر. یکی تخصیص می‌زند. شاگرد: از مفهوم یکی دست بر می‌داریم. استاد: آن یکی که مفهوم دارد به منطوق آن یکی تخصیص می‌خورد. وجه اول این بود که به رفع الید از هر دو. این بود که مفهوم هر کدام را به منطوق دیگری تخصیص بزنیم. اینجا مفهوم یکی را فقط به منطوق دیگری تخصیص می‌زنیم. آن یکی دیگر مفهوم ندارد. شاگرد: اینکه می‌شود وجه اول باید طوری باشد که اصلا نیازی به وجه اول نباشد. استاد: وجه اول هر دو مفهوم داشت. مفهوم هر کدام به منطوق دیگری تخصیص می‌خورد. اینجا فقط یکی مفهوم دارد. یکی مفهوم ندارد. آن که مفهوم دارد تخصیص می‌خورد. شاگرد: باز همه این حرفها در آن یکی که مفهوم دارد بیاید دیگر. استاد: تخصیص می‌خورد دیگر. آن باید تخصیص بخورد.)

(بله یک جائی ممکن است یک قضیه شرطیه‌ای ظهورش اقوی باشد) إلّاأن يكون ما أُبقي على المفهوم (مگر آنجایی که آنچه ابقاء شده است بر مفهوم) أظهر (اظهر باشد) فتدبّر جيّداً (این فتدبّر جیّدا شاید اشاره به همان کلمات شما باشد. به مجردی که یکی مفهوم دارد، کافی نیست و باید وجه اول را ضمیمه کنیم. این که مفهوم دارد به منطوق دیگری تخصیص بخورد و الّا تعارض به قوت خودش باقی است. ما ابقی علی المفهوم اظهر به اینکه مثلا یکی دلالتش اقوی باشد)

۷

امر سوم: تداخل و یا عدم تداخل هنگام تعدّد شرط و وحدت جزاء (مقدمه)

امر سومی از متفرعات امر دوم است. در امر دوم فرمود که خلاصه عرفا می‌گوئیم مفهوم ندارد و عقلا می‌گوئیم جامع است. امر سوم این است که اذا تعدد الشرط و اتحد الجزاء اگر شرط متعدد شد و جزاء واحد شد آنجا ما چه کار کنیم؟ یک دلیل می‌گوید اذا خفی الاذان فقصر یک دلیل می‌گوید اذا خفی الجدارن فقصر. خب ما این وسط چه کار کنیم؟ آخوند بخاطر چه می‌گوید ما چه کار کنیم؟ آخوند بخاطر چه می‌گوید ما چه کار کنیم. دلیلش این است که «اذا خفی الاذان» می‌گوید وجوب آمد اذا «خفی الجدران» می‌گوید وجوب آمد. خب دو تا وجوب. اگر جزاء واحد باشد لازم می‌آید چی؟ اجتماع مثلین. شیء واحد دو وجوب داشته باشد. وقتی که جزاء واحد باشد «اذا خفی الاذان» یک وجوب «اذا خفی الجدران» یک وجوب. پس مشکل می‌شود. امر ثالث ریشه‌اش از اینجا است. امر ثانی اشکال به لحاظ مفهوم است. امر ثالث اشکال به لحاظ منطوق است. بله بنابر یک وجه از امر ثانی امر ثالث تمام است باید پاک کنیم. بنابر کدام وجه؟ سوم. که بگوئیم شرط مجموع است. اما اگر کسی آن شرط مجموع را نگفت، کارش خراب می‌شود.

۸

تطبیق: امر سوم: تداخل و یا عدم تداخل هنگام تعدّد شرط و وحدت جزاء (مقدمه)

الأمر الثالث: إذا تعدّد الشرط واتّحد الجزاء فلا إشكال على الوجه الثالث. (یعنی چی لا اشکال؟ چون همه‌اش می‌شود یک وجوب.) وأمّا على سائر الوجوه (حالا بنابر سایر وجوه چه بگوئیم؟) 

۹

اقوال سه گانه در هنگام تعدد شرط و وحدت جزاء

یک راه این است که بگوئیم جزاء ظاهرش واحد است. در لبّش متعدد باید بیاوریم. «اذا خفی الاذان» یک نماز قصر باید بخوانیم. «اذا خفی الجدارن» یک نماز قصر باید بخوانیم. 

فهل اللازم الإتيان بالجزاء متعدّداً، حَسَبَ تعدُّدِ الشروط أو (یا نه بگوئیم شروط) یتداخل (اسباب تداخل می‌کنند[۱]) ويُكتفى بإتيانه دفعةً واحدةً؟ (اسباب تداخل می‌کنند یعنی چه؟ یعنی اگر هر کدام به تنهایی باشد، خودشان شرط مستقل هستند ولی اگر با هم باشند همه آنها شرط هستند نه یکی. نگویید برگشت به وجه ثالث. نه در وجه ثالث اگر تنهایی هم بود شرط نبود. اینجا نه. تداخل یعنی چه؟ یعنی اگر یکی محقق شد، کافی است. پنج تا هم محقق شد، تداخل می‌کنند یک علت می‌شوند.)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: در وجه رابع چطور این حرف پیش می‌آید؟ استاد: جامع می‌گوید این فردش یک وجوب می‌آورد. جامع دو دفعه محقق شد یک دفعه در ضمن این فرد یک دفعه در ضمن آن فرد. باز هم دو وجوب می‌شود و مشکل می‌شود.)

فيه أقوال: والمشهور: عدم التداخل. وعن جماعة - منهم المحقّق الخوانساريّ -: التداخل. وعن الحلّي: التفصيل بين اتّحاد جنس الشروط وتعدّده. (مرحوم حلّی فرموده اگر شروط جنس واحد داشته باشند تداخل می‌کنند. مثل «إن جامعت فی نهار شهر رمضان» این تداخل می‌کند ولی اگر شروط جنس واحد نداشته باشند، متعدد باشد واحد نباشد، مثل خفاء اذان و خفاء جدارن، این تداخل نمی‌کند. تفصیل یعنی چه؟ یعنی بنابر تعدد عدم تداخل و بنابر وحدت تداخل.


استاد در جلسه آینده تداخل را به معنای تداخل مجمل (اعم از تداخل اسباب و مسببات) معنی می‌کنند. (مقرر)

بما حاصله: أنّ التفصّي لا يبتني على كلّيّة الوجوب ؛ لما أفاده. وكونُ الموضوع له في الإنشاء عامّاً لم يقم عليه دليل، لو لم نقل بقيام الدليل على خلافه ؛ حيث إنّ الخصوصيّات بأنفسها مستفادة من الألفاظ.

وذلك لما عرفت من أنّ الخصوصيّات في الإنشاءات والإخبارات، إنّما تكون ناشئة من الاستعمالات بلا تفاوتٍ أصلاً بينهما.

ولعمري لا يكاد ينقضي تعجّبي، كيف تُجعل خصوصيّات الإنشاء من خصوصيّات المستعمل فيه ؟ مع أنّها - كخصوصيّات الإخبار - تكون ناشئة من الاستعمال، ولا يكاد يمكن أن يدخل في المستعمل فيه ما ينشأ من قِبَل الاستعمال، كما هو واضح لمن تأمّل.

٢ - إذا تعدّد الشرط واتّحد الجزاء فلابدّ من التصرّف في ظهور الجملة

الأمر الثاني: انّه إذا تعدّد الشرط مثل: « إذا خفي الأذانُ فقصِّر » و « إذا خفي الجدران فقصِّر »، فبناءً على ظهور الجملة الشرطيّة في المفهوم، لابدّ من التصرّف ورفع اليد عن الظهور:

وجوه التصرّف في الظهور

 - إمّا بتخصيص مفهوم كلّ منهما بمنطوق الاخرى، فيقال بانتفاء وجوب القصر عند انتفاء الشرطين.

 - وإمّا برفع اليد عن المفهوم فيهما، فلا دلالة لهما على عدم مدخليّة شيءٍ آخر في الجزاء، بخلاف الوجه الأوّل، فإنّ فيهما الدلالة على ذلك.

 - وإمّا بتقييد إطلاق الشرط في كلّ منهما بالآخر، فيكون الشرط هو خفاء الأذان والجدران معاً، فإذا خفيا وجب القصر، ولا يجب عند انتفاء خفائهما، ولو خفي أحدهما.

 - وإمّا بجعل الشرط هو القدر المشترك بينهما، بأن يكون تعدّد الشرط قرينة على أنّ الشرط في كلٍّ منهما ليس بعنوانه الخاصّ، بل بما هو مصداق لما يعمّهما من العنوان.

مساعدة العرف على الوجه الثاني وحكم العقل بتعيين الوجه الرابع

ولعلّ العرف يساعد على الوجه الثاني، كما أنّ العقل ربما يعيّن هذا الوجه، بملاحظة أنّ الأُمور المتعدّدة - بما هي مختلفة - لا يمكن أن يكون كلّ منها (١) مؤثّراً في واحد ؛ فإنّه لابدّ من الربط الخاصّ بين العلّة والمعلول، ولا يكاد يكون الواحد بما هو واحد مرتبطاً بالاثنين - بما هما إثنان -، ولذلك أيضاً لا يصدر من الواحد إلّا الواحد.

فلابدّ من المصير إلى أنّ الشرط في الحقيقة واحد، وهو المشترك بين الشرطين، بعد البناء على رفع اليد عن المفهوم، وبقاءِ إطلاق الشرط في كلّ منهما على حاله، وإن كان بناء العرف والأذهان العاميّة على تعدّد الشرط، وتأثير كلّ شرط بعنوانه الخاصّ، فافهم (٢).

٣ - إذا تعدّدالشرط واتّحد الجزاء فهل يلتزم بتعدّد الجزاء أم بتداخله ؟

الأمر الثالث: إذا تعدّد الشرط واتّحد الجزاء، فلا إشكال على الوجه الثالث. وأمّا على سائر الوجوه، فهل اللازم الإتيان (٣) بالجزاء متعدّداً، حَسَبَ تعدُّدِ الشروط، أو يتداخل، ويُكتفى بإتيانه دفعةً واحدةً ؟ فيه أقوال:

__________________

(١) في « ر » و « ش »: كلّ منهما.

(٢) هنا زيادة مشطوبٌ عليها في الأصل و « ن »، ولكنها مثبتةٌ في « ق » و « ش »، وهي: « وأمّا رفع اليد عن المفهوم في خصوص أحد الشرطين وبقاء الآخر على مفهومه، فلا وجه لأن يصار إليه، إلّا بدليل آخر، إلّا أن يكون ما أُبقي على المفهوم أظهر، فتدبّر جيّداً ».

وقد علّق المصنف عليها بقوله: « ولازمه تقييد منطوقها بمفهوم الآخر، فلا يكون عند ثبوت شرطها ثبوت الجزاء إلّا إذا كان شرط الآخر يلزم ثانياً ».

وفي نهاية الدراية ٢: ٤٢٢ تعقيباً على الزيادة: « ضُرب عليه خطّ المحو في النسخة المصحّحة، ولعلّه أنسب ». أيضاً يراجع نهاية النهاية ١: ٢٦٣.

(٣) في الأصل وبعض طبعاته: فهل اللازم لزوم الإتيان. وفي « ر » وحقائق الأُصول ومنتهى الدراية مثل ما أثبتناه.

والمشهور: عدم التداخل.

وعن جماعة - منهم المحقّق الخوانساريّ (١) -: التداخل.

وعن الحلّي (٢): التفصيل بين اتّحاد جنس الشروط وتعدّده.

التحقيق في المسألة: ضرورة التصرّف في الشرط على القول بالتداخل

والتحقيق: أنّه لمّا كان ظاهر الجملة الشرطيّة حدوث الجزاء عند حدوث الشرط بسببه، أو بكشفه عن سببه، وكان قضيّته تعدّدَ الجزاء عند تعدّد الشرط، كان الأخذُ بظاهرها - إذا تعدّد الشرط حقيقةً أو وجوداً - محالاً ؛ ضرورة أنّ لازمه أن تكون الحقيقة الواحدة - مثل الوضوء - بما هي واحدة - في مثل: إذا بُلتَ فتوضّأ، و: إذا نمتَ فتوضّأ، أو في ما إذا بال مكرّراً، أو نام كذلك - محكوماً (٣) بحكمين متماثلين، وهو واضح الاستحالة كالمتضادّين.

فلابدّ على القول بالتداخل من التصرّف فيه:

وجوه التصرّف في الشرط

- إمّا بالالتزام بعدم دلالتها في هذا الحال على الحدوث عند الحدوث، بل على مجرّد الثبوت.

- أو الالتزامِ بكون متعلّق الجزاء وإن كان واحداً صورةً، إلّا أنّه حقائقُ متعدّدة - حَسَبَ تعدّد الشرط -، متصادقةٌ على واحدٍ. فالذمّة وإن اشتغلت بتكاليفِ متعدّدة حسب تعدّد الشروط، إلّا أنّ الاجتزاء بواحد ؛ لكونه مجمعاً لها، كما في: أكرِم هاشميّاً وأضِف عالماً، فأكرمَ العالمَ الهاشميّ بالضيافة ؛ ضرورة أنّه بضيافته بداعي الأمرين يصدق أنّه امتثلهما، ولا محالة يسقط الأمر بامتثاله

__________________

(١) مشارق الشموس: ٦١.

(٢) السرائر ١: ٢٥٨.

(٣) الصحيح: محكومة.