درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۲۲: اجتماع امر و نهی ۲۰

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بحث در این بود که حرکت خروجیه در دار غصبی، چه حکمی دارد، آخوند فرمود که این منهی عنه است به نهی سابق و مأمورٌ به عقلی است نه شرعی و عقل می‌گوید که این فعلِ حرام را بیاور تا گرفتارِ مفسدهٔ اهمّ نشوی.

۲

قول ابی هاشم و محقق قمی و مناقشه در آن

امّا بعضی‌ها گفته‌اند که این حرکت خروجیه، هم مأمورٌ به است و هم منهی عنه، مرحوم آخوند به این قول، دو اشکال می‌کند:

یک اشکال این است که اگر بخواهد هم مأمورٌ به و هم منهی عنه باشد، اجتماع امر و نهی لازم می‌آید و تضادّ لازم می‌آید، می‌گویند: خوب بنا بر آن‌هایی که جایز می‌دانند.... می‌فرماید: نه، این از آن اجتماع‌هایی است که قائلین به جواز هم اینجا را ممتنع می‌دانند، زیرا این فعلِ واحد است و می‌خواهد به عنوان واحد، هم مأمورٌ به باشد و هم منهی عنه..... اگر کسی بگوید: فعل واحد به عنوان واحد نیست، زیرا این خروج به عنوان این که خروج و غصب است، حرام است و به عنوان این که تخلُّص از حرام است، واجب است، پس وجوب، روی عنوان تخلُّص از حرام رفته و حرمت روی عنوان غصب و خروج رفته است و این یک فعل با دو تا عنوان می‌شود نه یک عنوان..... می‌فرماید: این یک فعل با یک عنوان است، تخلُّص از حرام، تخلُّص که در واقع، عنوان برای خروج نیست، بلکه عنوان برای ترک حرام است، و ترک حرام، مسبِّب از خروج است، و خروج، سببِ تخلُّص می‌شود نه این که خودش معنون به عنوان تخلُّص باشد، یعنی خروج، مقدّمهٔ واجب می‌شود و عنوان مقدّمی هم حیث تعلیلی است نه حیث تقییدی، پس کسی فکر نکند که این خروج خودش معنون است به عنوان تخلُّص از حرام،.... خلاصه این که تخلُّص از حرام، از ترک حرام منتزَع می‌شود و ترک حرام هم مسبِّب از خروج است، پس خروج خودش معنون به عنوان تخلُّص نیست بلکه مقدّمهٔ واجب می‌شود و واجب می‌شود، پس خروج به عنوان خروج، هم مأمورٌ به است و هم منهی عنه است.... این بود اشکال اوّل.

اشکال دوم این است که بر فرض ما قبول می‌کنیم که اینجا اجتماع امر و نهی است و جایز است، ولی در ما نحن فیه، یک محذورِ دیگری هم هست و آن هم محذورِ طلبُ المحال است،.... یک الطلبُ المُحال داریم و یک طلبُ المحال داریم، مثلاً بگوید شما همین لحظه هم اینجا را جارو کن و هم حرمِ حضرت معصومه سلام الله علیها را، این نمی‌شود، می‌گوید چه اشکال دارد، این دو تا شئ است، می‌گوییم دو تا شئ است امر به این دو تا شئ برای تو اشکال ندارد ولی من نمی‌توانم هر دو را امتثال کنم، این می‌شود محذورِ طلبُ المحال.... در ما نحن فیه، طلبُ المحال است، زیرا من نمی‌توانم هم غصب را ترک کنم، هم خروج را ترک کنم و هم خروج را انجام دهم، مندوحه هم که ندارد، بله اگر مندوحه می‌داشت می‌توانستیم بگوییم این محذورِ طلبُ المحال اشکالی ندارد، ولی مندوحه هم که ندارد زیرا این خروج، منحصر به فرد است و راهِ دیگری ندارد که بگوید خروج را رها می‌کنم و می‌روم آن مقدّمهٔ دیگر را می‌آورم.

وقتی در ناحیهٔ امتثال گیر کرد، انشاء هم گیر می‌کند چون انشاء به غرضِ امتثال است و وقتی که او نمی‌تواند امتثال کند، حکیم انشاء هم نمی‌تواند بکند، بنا بر این آقای مستدلّ! اگر شما بگویید هم مأمورٌ به و هم منهی عنه است، و این محذورِ الطلبُ المحال را نداشته باشد، حدّ اقل محذورِ طلبُ المحال را دارد، زیرا این مقدّمه، مقدّمهٔ منحصره است و مکلَّف نمی‌تواند هم خارج شود و هم خارج نشود.....

ممکن است بگویی: درست است که این مقدّمه، مقدّمهٔ منحصره است ولی یک مطلبی را هم گفته‌اند، گفته‌اند ‹الإمتناع بالإختیار لا ینافى الإختیار› این چون به سوء اختیار بوده، پس به جهنّم، می‌گوییم ولو این که به سوء اختیار بوده ولی الآن نمی‌تواند نهی داشته باشد، مثل کسی می‌ماند که خودش را عمداً از پشت بام انداخته و پاهایش شکسته و حالا به او بگویید که باید از اینجا تا تهران به ۲۰ دقیقه بروی، می‌گوید من نمی‌توانم، بگویید من کاری ندارم ‹الإمتناع بالإختیار لا ینافى الإختیار›، می‌گوید: این سوء اختیار، موجب نمی‌شود که طلبُ المحال درست شود، به خاطر این که مکلَّف الآن قدرت ندارد..... می‌گوید آقای آخوند! اگر این طوری است، پس این که همه می‌گویند ‹الإمتناع بالإختیار لا ینافى الإختیار›، پس این یعنی چی؟

مرحوم آخوند در جواب می‌فرماید: این ‹الإمتناع بالإختیار لا ینافى الإختیار›، این اصلش مالِ این بوده که اشاعره می‌گویند انسان در اعمالش مجبور است، خوب اگر مجبور است پس چرا معاقَب می‌شود، می‌گویند زیرا ‹الشئ ما لم یجب لم یوجد›، تا وقتی که این فعلِ ممکن به حدّ ضرورت نرسد، موجود نمی‌شود، خوب پس اگر این طوری است پس دیگر جهنّم چه است؟ آن‌ها در جوابِ این که انسان در افعالش مجبور است، گفته‌اند نه، این ‹الإمتناع بالإختیار لا ینافى الإختیار›، چون که او در واقع، ممتنعِ به اختیار شده، یعنی خودش به خاختیار خودش، خودش را ممتنع کرده که این ‹لا ینافی الإختیار› این منافات ندارد که بگوییم این عمل، اختیاری است و معاقَب می‌شود.

خلاصه این که ‹الإمتناع بالإختیار لا ینافى الإختیار›، جایش آنجاست.

۳

تطبیق قول ابی هاشم و محقق قمی و مناقشه در آن

(وأمّا القول بکونه مأموراً به ومنهیاً عنه، ففیه ـ مضافاً إلىٰ ما عرفتَ مِن إمتناعِ الإجتماع فیما إذا کان بعنوانین، فضلاً عمّا إذا کان بعنوانٍ واحد کما فى المقام)، امّا اگر کسی بگوید این خروج، هم مأمورٌ به است و هم منهی عنه است، پس در این قول، اشکالی هست ـ علاوه بر این اشکال که قبلاً امتناعِ اجتماع امر و نهی را در آنجایی که با دو عنوان باشد دانستی چه رسد به این که با یک عنوان باشد (و امر و نهی بخواهد به یک عنوان تعلُّق بگیرد و آن هم عنوان خروج و غصب)، همان طوری که در اینجا این گونه است؛ إن قلت: به یک عنوان نیست بلکه خروج به عنوان این که غصب است، حرام است و این خروج به عنوان تخلُّص از حرام، واجب است و امر روی عنوان تخلُّص از حرام رفته و حرمت هم روی غصب رفته.... آخوند می‌فرماید: این طور نیست (حیث کان الخروج بعنوانه سبباً للتخلُّص، وکان بغیرِ إذن المالک)، زیرا خروج با عنوان خروج، سبب برای تخلُّص از حرام است (یعنی تخلُّص از حرام، خودِ عنوان خروج نیست بلکه مسبّب از خروج است و خروج، سبب تخلُّص می‌شود، پس این خروج، چون سببِ تخلُّص است، واجب می‌شود زیرا مقدّمهٔ واجب، واجب است، و از آن طرف) همین خروج باز حرام است زیرا بدون إذنِ مالک است.... ممکن است کسی بگوید: خروج، سببِ تخلُّص از حرام نیست، بلکه تخلُّص از حرام، خودش منطبق بر خروج است و عنوانِ خروج است، می‌فرماید: نه، (ولیس التخلُّص إلّا منتزعاً عن ترک الحرام المسبّب عن الخروج، لا عنواناً له ـ)، این تخلُّص فقط منتزع از ترک حرام می‌باشد که این ترک حرام، مسبّب از خروج است نه عنوانِ خروج (یعنی خروج که محقَّق شود، ترک حرام هم محقَّق می‌شود، اگر کسی بگوید من خلاصی پیدا کردم یعنی این کار ترک شد، تخلُّص انتزاع می‌شود از ترک حرام و ترک حرام که عنوان خروج نیست، بلکه مسبِّب از خروج است، انسان وقتی خارج می‌شود و وقتی خروج تمام شد آن وقت ترک از حرام، محقَّق می‌شود)...؛ امّا آن اشکال دوم ـ علاوه بر این اشکالِ مذکور ـ این است که: (أنّ الإجتماع هاهنا لو سُلّم أنّه لا یکون بمُحالٍ ـ لِتعدُّدِ العنوان ـ و) لو سُلّم (کونَه مُجدیاً فى رفعِ غائلةِ التضادّ، کان مُحالاً لأجل کونه طلبُ المحال، حیث لا مندوحة هنا)، اگر قبول کنیم که اجتماع در اینجا محال نیست ـ به خاطر تعدُّدِ عنوان ـ و اگر قبول کنیم که اجتماع امر و نهی با تعدُّدِ عنوان، در رفعِ غائلهٔ تضاد، مفید باشد، باز هم اجتماع در اینجا محال خواهد بود به خاطر این که اینجا طلبُ المحال لازم می‌آید از آن جهت که هیچ مندوحه‌ای در اینجا وجود ندارد (تکلیف از دو حیث محال می‌شود، یک حیث الطلبُ المحال و یک حیث، طلبُ المحال، ما در اینجا الطلبُ المحال را تسلیم شدیم و نادیده گرفتیم، یعنی از ناحیهٔ اجتماع امر و نهی قبول کردیم، ولی از ناحیهٔ دوّم محال می‌باشد و مندوحه هم ندارد زیرا اگر او بخواهد تخلُّص از حرام پیدا کند، فقط و فقط مقدّمه‌اش منحصر در خروج است و راهِ دیگری ندارد)؛ امّا طلبُ المحال، محال است به خاطر این که امر و نهی به غرضِ بعث و زجر است و لذا باید به فعلِ مقدور تعلُّق بگیرد، پس چرا طلبُ المحال، محال است؟ می‌فرماید: (وذلک لضرورةِ عدمِ صحّةِ تعلُّقِ الطلب والبعث حقیقةً بما هو واجبٌ أو ممتنع)، زیرا عقلاً صحیح نیست که طلب و بعث حقیقةً تعلُّق بگیرد به فعلی که واجب باشد یعنی ضرورت داشته باشد یا به فعلِ ممتنعی تعلُّق بگیرد یعنی محال باشد (أو ترکٍ کذلک) ترک هم همین طور است، یعنی باید متعلّق امر و نهی، مقدور باشد، زیرا امر و نهی به غرضِ إنبعاث هستند، وقتی که کسی می‌داند این سنگ را نمی‌تواند بلند کند، زور نمی‌زند، امّا موقعی زور می‌زند که هرچند یک درصد هم احتمال داشته باشد که آن را حرکت دهد، در اینجا نیز وقتی شارع می‌داند این فرد منبعِث نمی‌شود و محال است منبعث شود، امر نمی‌کند.... ممکن است بگویی: این وجوب و امتناعش به سوء اختیار است، می‌خواست واردِ دار غصبی نشود، آخود می‌فرماید (ولو کان الوجوب أو الإمتناع بسوء الإختیار)، چرا؟ زیرا تکلیف به غرضِ بعث و زجر است، حالا این آقا به سوء اختیار خودش را از پشت بام انداخته، ولی حالا که پایش شکسته دیگر نمی‌تواند بدود، الآن امر به دویدن، قبیح است.... (وما قیل: « إنّ الإمتناع أو الإیجاب) أى الضرورة (بالإختیار لا ینافى الإختیار »، إنّما هو فى قبال إستدلال الأشاعرة للقول بأنّ الأفعالَ غیرُ إختیاریةٍ، بقضیة أنّ الشىء ما لم یجب لم یوجد)، و آنچه که گفته شده « همانا امتناع و ضرورت با اختیار، منافات با اختیار ندارد » این فقط در قبالِ استدلال اشاعره برای این قول می‌باشد که می‌گویند افعال، غیر اختیاری هستند، به مقتضای این که شئ، تا موقعی که به حدّ ضرورت نرسد، ایجاد نمی‌شود؛ اشاعره گفته‌اند که عِباد در افعالشان مجبور هستند، زیرا ‹الشىء ما لم یجب لم یوجد›، این آقا الآن این شراب را که خورد، این یا به حدّ ضرورت رسید و یا به حدّ ضرورت نرسید، اگر به حدّ ضرورت رسید، آن وقت مجبور می‌شود امّا اگر به حدّ ضرورت نرسید، موجود نمی‌شود، زیرا شما می‌گویی ‹الشىء ما لم یجب لم یوجد›، مفهومش این می‌شود که ‹فإذا وُجِدَ پس قطعاً به حدّ ضرورت هم رسیده، پس انسان در افعالش مجبور است، آخوند می‌فرماید: این جملهٔ ‹الإمتناع بالإختیار لا ینافى الإختیار› را در مقابل اشاعره گفته‌اند، گفته‌اند شما که می‌گویید به حدّ ضرورت می‌رسد، این درست است، امّا چرا به حدّ ضرورت رسید؟ چون خودش اختیار کرده، وقتی او اختیار کرد، آن وقت فعل به حدّ ضرورت رسید، لذا ‹الإمتناع بالإختیار لا ینافى الإختیار›، یعنی منافات ندارد که بوسیلهٔ اختیار، یک فعلی به حدّ ضرورت برسد ولی با این حال بگوییم این فعل، اختیاری هم هست.... الآن اگر شما سنگ را رها کردی و به شیشه خورد، نمی‌توانی بگویی من مجبور بودم و وقتی سنگ را زدم هرچه جوش زدم که به شیشه نخورد، امّا نشد، می‌گوییم می‌خواستی سنگ را نزنی که بعد مجبور نشوی که جوش بخوری... این ‹الإمتناع بالإختیار لا ینافى الإختیار› جایش آنجاست نه این که این آقایی که آمده در دارِ غصبی به او بگوییم تو غلط کردی که در دار غصبی آمدی، می‌گوید درست است غلط کردم ولی الآن باید چکار کنم، بگوییم تو الآن باید خارج نشوی و باید خارج شوی... می‌گوید نمی‌شود... این جمله ‹الإمتناع بالإختیار لا ینافى الإختیار›، در قبال استدلال اشاعره است که گفته‌اند افعال، اختیاری نیستند، چرا اختیاری نیستند؟ به اقتضای این که الشئ ما لم یجب لم یوجد، این شُربِ خمر یا به حدّ ضرورت رسیده یا نرسیده، اگر رسیده پس مجبوری و اگر نرسیده، پس موجود نمی‌شود.... در قبال آن‌ها گفته‌اند که ‹الإمتناع بالإختیار لا ینافى الإختیار›، یعنی اگر یک کاری با اختیار شخص به حدّ ضرورت رسید، منافات ندارد که بگوییم آن فعل، اختیاری است.

۴

توضیح و تطبیق استدلال محقق قمی و مناقشه آن

(فانقدح بذلک فَساد الإستدلال لهذا القول: بأنّ الأمر بالتخلُّص والنهى عن الغصب دلیلان یجب إعمالهما، ولا موجب للتقیید عقلاً)، (بعضی‌ها گفته‌اند این فعل هم مأمورٌ به است و هم منهی عنه، زیرا ‹لا یحلّ مالُ امرءٍ مسلمٍ إلّا بطیبة نفسه› و این اطلاق دارد و این خروج را هم می‌گیرد، و از طرفی ‹التخلُّص عن الحرام واجبٌ› و این اطلاق دارد... شما می‌خواهید رفع ید کنید از این اطلاق و بگویید این اطلاق در ما نحن فیه شاملِ اینجا نمی‌شود و برای این مدّعا باید دلیل و مقید داشته باشید و مقید یا باید عقلی باشد و یا باید لفظی باشد، مقیدِ لفظی که نداریم که مثلاً بگوید ‹لا یحلّ مال امرءٍ مسلمٍ إلّا بطیبة نفسه فى غیر الخروج›، مقیدِ عقلی هم این است که یا باید بگویی اگر هر دو باشند، اجتماع ضدّین می‌شود و یا باید بگویی اگر هر دو باشند، طلبُ المحال می‌شود، این دو تا را هم که جواب دادیم، امّا در مورد اجتماع ضدّین گفتیم آنجایی که دو تا عنوان داشته باشد، اجتماع ضدّین اشکال ندارد، امّا طلبُ المحال را هم جواب دادیم و گفتیم این به سوء اختیارش بوده و می‌خواست انجام ندهد و داخل نرود) پس از اینجا فساد استدلال برای این قول (یعنی کونه مأموراً به و منهیاً عنه) روشن شد که استدلال کرده‌اند به این که همانا امر به تخلُّص و نهی از غصب، دو تا دلیل هستند که باید إعمال شوند و ما نمی‌توانیم از دلیل، رفع ید کنیم بلکه باید أخذ کنیم، و هیچ مقیدی هم عقلاً وجود ندارد؛ چرا؟ الآن از آن دو مقیدی که توهُّم می‌شود جواب می‌دهد که یکی اجتماع النقیضین و یکی هم طلبُ المحال باشد، می‌فرماید: (لعدم استحالة کونِ الخروج واجباً وحراماً باعتبارین مختلفین)، زیرا اشکالی ندارد که خروج، هم واجب و هم حرام باشد به دو عنوان؛ چرا؟ (إذ منشأُ الإستحالة: إمّا لزوم اجتماع الضدّین، وهو غیر لازمٍ مع تعدُّدِ الجهة، وإمّا لزوم التکلیف بما لا یطاق، وهو لیس بمحال إذا کان مسبَّباً عن سوء الإختیار)، زیرا منشأ استحاله یکی از این دو چیز است: یا لزوم اجتماع ضدّین است، در حالی اجتماع ضدّین با تعدُّد عنوان لازم نمی‌آید (یکی عنوان تخلُّص و یکی هم عنوان غصب و خروج)، و یا مقید در اینجا این است که تکلیف بما لا یطاق لازم می‌آید (چون اگر هم بخواهد خارج شود و هم بخواهد خارج نشود، قدرت ندارد بر هر دو)، و این هم اشکالی ندارد زمانی که مسبَّب از سوء اختیارش باشد (می‌خواست نکند).

تا اینجا استدلال را فرمود و حالا فَسادش را می‌فرماید: (وذلک) الفساد (لِما عرفتَ مِن ثبوت الموجِب للتقیید عقلاً)، این فساد به خاطر این است که اینجا موجب برای تقیید عقلاً وجود دارد؛ اگر بگویی اجتماع ضدین در اینجا به عنوانین است، می‌گوییم اجتماع ضدّین به عنوانین هم محال است (ولو کان) الإجتماع (بعنوانین، وأنّ اجتماعَ الضدّین لازمٌ ولو مع تعدُّدِ الجهة)، و همانا اجتماع ضدّین لازم می‌آید هر چند با تعدُّدِ جهت و عنوان (که یک جهت، خروج باشد و یک جهت هم تخلُّص از حرام باشد) (مع عدم تعدُّدها هاهنا) با این که اینجا اصلاً جهت هم متعدّد نیست (زیرا خروج به عنوان خروج، واجب است و به عنوان خروج هم حرام است، زیرا تخلُّص، عنوان خروج نیست بلکه عنوانِ ترک حرام است و ترک حرام هم مسبّب از خروج است) (والتکلیف بما لا یطاق محالٌ علىٰ کلّ حال)، و تکلیف بما لا یطاق هم بر هر حالی محال است سواءٌ کان بسوء الإختیار أو بحُسن الإختیار، (نعم لو کان بسوء الإختیار لا یسقُطُ العِقاب بسقوطِ التکلیف بالتحریم أو الإیجاب)، بله فرقِ بین سوء اختیار و حُسن اختیار در این است که با سوء اختیار، خطاب ساقط می‌شود ولی عِقاب باقی است ولی با حُسن اختیار، هر دو ساقط می‌شوند، پس تا اینجا روشن شد، لذا می‌گویند ‹الإمتناع بالاختیار لا ینافى الإختیار عِقاباً بل ینافیه خِطاباً›.

۵

ثمره اقوال

حالا این صلاة در حال خروج یا مطلق صلاة در دارِ غصبی چه حکمی دارد؟ می‌فرماید: اگر قائل به جواز اجتماع شدیم، صلاة در دار غصبی صحیح است یعنی هم مأمورٌ به و هم منهی عنه است، ولی اگر قائل به امتناع شدیم و جانبِ وجوبرا مقدّم کردیم، صلاة در دار غصبی صحیح است ولی اگر جانب حرمت را مقد. م کردیم، صلاة در دار غصبی باطل است البته بنا بر این که نهی در عبادت، مقتضی فساد باشد.

حالا اگر مضطرّ به حرام شد، این چند صورت دارد: یک صورتش این است که به غیرِ سوء اختیار مضطرّ به حرام شده باشد، اینجا صلاة در دار غصبی صحیح است منتهی در حالِ خروج، زیرا این خروج، مأمورٌ به است و منهی عنه نیست زیرا به غیرِ سوء اختیار، مضطرّ شده است، امّا اگر به سوء اختیار مضطرّ شد، این چند صورت دارد: گاهی می‌گویید که این منهی عنه است به نهی سابق و مأمورٌ به نیست، مثلِ قول مرحوم آخوند که فرمود حکم معصیت را دارد و نه امر دارد و نه نهی، بنا بر این قول، صلاة در دار غصبی در حال خروج، باطل است، امّا بنا بر این که بگویید این صلاة مأمورٌ به است ولی حکم معصیت بر او جاری می‌شود، در این صورت هم این نماز باطل می‌شود زیرا این نماز، مفسدهٔ غالبه دارد در حالی که صلاة باید مصلحت غالبه داشته باشد، بله اگر کسی گفت که این مأمورٌ به است و حکم معصیت هم ندارد، بنا بر این قول، صلاة در حال خروج، صحیح می‌شود.

۶

تطبیق ثمره اقوال

(ثمّ لا یخفىٰ أنّه لا إشکالَ فى صحّةِ الصلاة مطلقاً فى الدار المغصوبة علىٰ القول بالإجتماع)، سپس پوشیده نماند که اشکالی نیست در صحّت نماز مطلقا در دارِ مغصوبه (چه در حال اضطرار و چه غیر اضطرار، چه در حال خروج و چه غیر حالِ خروج، چه اضطرار بسوء اختیار و چه به حسن اختیار، چه بگوییم مأمورٌ به است و چه بگوییم منهی عنه است زیرا ما قائل به جواز هستیم) البته بنا بر قول به جواز اجتماع، (وأمّا علىٰ القول بالإمتناع فکذلک) أى لا إشکالَ فى صحّة الصلاة (مع الإضطرار إلىٰ الغصب لا بسوء الإختیار)، و أمّا بنا بر قول به امتناع، پس اینجا نیز اشکالی در صحّت صلاة نیست منتهىٰ در صورتی که مضطرّ به غصب شود بدون سوء اختیار (که در این صورت، نهی ساقط شده است) (أو معه) أى مع سوء الإختیار (ولکنّها) أى ولکنّ الصلاة (وَقَعَت فى حال الخروج، علىٰ القول بکونه مأموراً به بدون إجراء حکم المعصیة علیه)، یا این که اضطرار به سوء اختیار باشد که در این صورت فقط اگر نماز در حال خروج خوانده شود، آن وقت صحیح است، البته صحّت صلاة در حال خروج با اضطرار به سوء اختیار یک قیدی دارد به این که قائل شویم که خروج، مأمورٌ به است به علاوهٔ این که حکم معصیت هم بر او جاری نشود (أو مع غلبة ملاک الأمر علىٰ النهى مع ضیق الوقت) یا اگر هم بخواهد حکم معصیت جاری شود، (شما بگویی ملاک امر بر ملاک نهی مقدّم است، یعنی اگر شما امتناعی شدید و اضطرار به سوء اختیار هم بود، ولی اگر ملاک امر أقوىٰ بود، قطعاً این نماز هم صحیح است، پس اینجا باب تزاحم است) أو مع غلبة.... یعنی در فرضِ اضطرار، به سه وجه تصحیح می‌شود، که وجه سوم با غلبهٔ ملاک امر بر نهی باشد با ضیق وقت، (امّا [الصلاة فیها فى سعة الوقت] مع السعة فالصحّة وعدمها مبنیان علىٰ عدم اقتضاء الأمر بالشىء للنهى عن الضدّ واقتضائه)، امّا نماز در دار غصبی با وسعت وقت، پس صحّت و عدم صحّتِ صلاة مبنی بر این است که بگوییم امر به شئ مقتضی نهی از ضدّ نیست یا مقتضی نهی از ضدّ هست (در اینجا اگر قائل به عدم چنین اقتضایی شدید، صلاة صحیح می‌شود (اینجا لفّ و نشرِ مرتّب است) و اگر قائل به اقتضاء شدید، صلاة می‌شود عدمِ صحیح) (شما قائل به امتناع شدی و قائل شدی که ملاک امر، أقوىٰ هست ولی وقت، وسیع است، وقت که وسیع شد، این خروج و این صلاة، هر دو متزاحمین می‌شوند زیرا صلاة غیر از خروج است، در متزاحمین اگر شما گفتید که امر به شئ مقتضی نهی از ضدّ هست، آن وقت این نماز، باطل می‌شود زیرا این نماز، مزاحم با خروج است و امر به خروج هم مقتضی نهی از صلاة است و نهی در عبادت هم مقتضی فساد است، امّا اگر قائل نشدید که امر به شئ مقتضی نهی از ضدّ است، آن وقت این نماز، صحیح است) (امّا چرا این ‹مبنیان... › را در صورتِ ضیق وقت نگفت؟ زیرا آنجا چون ضیقِ وقت است، اصلاً خروج، امر ندارد تا بگوییم امر به خروج آیا مستلزم نهی از غصب هست یا نیست، ولی اینجا چون سعهٔ وقت است، خروج امر دارد، آن می‌شود که آیا امر به شئ مقتضی نهی از ضدّ هست یا نیست)؛ ممکن است بگویی ما کاری به امر به شئ مقتضی نهی از ضدّ هست یا نیست نداریم، اینجا صلاة، اهمّ است، می‌گوید این صلاتی که اهمّ است و مصلحتش هم غالبه است، این صلاة که ضدِّ این غصب نیست زیرا وقت وسیع است و می‌تواند این صلاة را در غیر دار غصبی بخواند، پس یک إن قلت هست که در سعهٔ وقت هم مثل ضیق وقت است، زیرا صلاة اهمّ است، می‌گوید نه، با ضیق وقت فرق دارد، زیرا در ضیق وقت نمی‌تواند در غیر دار غصبی بخواند... (فإنّ الصلاة فى الدار المغصوبة وإن کانت مصلحتُها غالبةً علىٰ ما فیها مِن المفسدة، إلّا أنّه لا شُبهة فى أنّ الصلاة فى غیرها تُضادّها بناءً علىٰ أنّه لا یبقىٰ مجالٌ مع إحداهما للاُخرىٰ، مع کونها أهمّ منها، لخُلُوّها مِن المنقصة الناشئة مِن قِبَل اتّحادها) أى إتّحاد الصلاة (مع الغصب)، پس صلاة در دار مغصوبه، اگرچه که مصلحتش بر مفسده‌ای که دارد غلبه دارد و أقوىٰ است (زیرا فرضِ ما بر این است، آنجا آخوند فرمود ‹أو مع غلبة ملاک الأمر علىٰ النهى مع ضیق الوقت› یعنی با ضیقِ وقت اگر ملاک امر غلبه داشته باشد، مطلقا صحیح است امّا با سعهٔ وقت یعنی باز فرض بر این است که ملاک امر غالب است) (زیرا صلاة، قربان کلّ تقی است و از ارکان دین است و أوجب واجبات است) (إلّا این که اینجا که تضادّ ندارد، و اهمّ موقعی مقدّم می‌شود که تضادّ داشته باشد، ولی در اینجا وقت وسیع است و می‌تواند نمازش را در غیر دار غصبی بخواند)، إلّا این که شبهه‌ای نیست که نماز در غیرِ دارِ مغصوبه با صلاة در دارِ مغصوبه تضاد دارد، ولی دو تا ضدّ در جایی با هم تزاحم می‌کنند که اگر بخواهد یکی را انجام دهد، دیگر مجالی برای دیگری نباشد، ولی اگر کسی بگوید من نمی‌توانم الآن، هم اینجا را جارو کنم و هم در مسجد نماز بخوانم، اینجا آیا ضدّ هم نیستند می‌گوییم بله ضدّ هم هستند ولی اوّل این را انجام می‌دهی و بعد آن یکی را انجام می‌دهی، در یک زمان که نیست..... لا یبقىٰ... مجالی با یکی برای دیگری نیست با این که یکی از آن‌ها از دیگری اهمّ باشد..... پس در یک صورت است که امرِ آن دیگری ساقط می‌شود که اهمّ باشد و مجال برای هر دو نباشد.... لخلوّها.... ممکن است کسی بگوید این نمازی که شما در دار غصبی می‌خوانید، منقصة دارد، به خاطر این که غصب است، می‌گوید نه، نماز با غصب متّحد نیست، غصب یک چیز است و نماز هم یک چیز است، مصلحتِ نماز که اهمّ است و غصب هم.... این‌ها را برای این می‌فرماید که آقای آخوند! اینجا دوتا مشکل وجود دارد، یک مشکل این است که باید شما بپذیری که امر به شئ، مقتضی نهی از ضدّ هست یا نیست، و یک مشکل دیگر این است که این نماز در اینجا مصلحت که دارد، منقصة هم دارد چون غصب است، می‌گوید نه، منقصة ندارد زیرا غصب و صلاة، دو چیز هستند... لخلوّها.... به خاطر خالی بودنِ نماز از منقصتی که ناشی از اتّحاد این صلاة با غصب باشد.... آن آقا گفت که این وجوداً با غصب متّحد است... می‌گوید متّحد باشد ولی چون صلاة در دار غصبی به سوئ اختیار است، این الآن دیگر منقصت ندارد...

این که می‌گوید صلاة در غیرِ دار غصبی با صلاة در دار غصبی تضادّ دارد به این معناست که اینجا دو تا ضدّ را، صلاة و خروج نگرفته، زیرا این دو که با هم ضدّ نیستند زیرا با هم جمع می‌شوند، اصلاً فرض بر این است که می‌خواهد صلاة را در حال خروج بخواند، این قائل در اینجا دو تا ضدّ را یکی صلاة در دار غصبی گرفته و یکی هم صلاة در بیرونِ دارِ غصبی، که این‌ها با هم ضدّین هستند، چگونه ضدّین هستند؟ بناءً علىٰ أنّه.... اگر شما گفتید که طبیعی صلاة، مأمورٌ به است، یعنی اگر یک نماز خواندی، دیگر نماز دوم قطعاً امر ندارد، مثلاً اگر کسی نمازش را خواند و بعد بگوید حضورِ قلب نداشتم و دوباره می‌خوانم، اینجا دفعهٔ دوم به درد نمی‌خورد زیرا امر ندارد، اگر یک صلاتی خواند و دوباره بخواهد با حضور قلب بخواند، این فایده‌ای ندارد، زیرا امر ندارد،..... بناءً علىٰ أنّه..... بناء بر این که با یکی از آن دو تا مجالی برای دیگری نباشد، یعنی اگر کسی صلاة در دارِ غصبی خواند، دیگر مجالی برای صلاة در بیرونِ دار غصبی نیست و بالعکس،...... حالا اگر این‌ها هر دو ضدّین هستند، خوب قائل به تخییر شوید، یا این یا اون... می‌گوید: نه، مع کونها أهمّ منها.... با این که این صلاةِ در غیر دارِ غصبی، اهمّ از صلاة در دار غصبی می‌باشد،... حالا چرا اهمّ است؟ لخُلُوّها مِن المنقصة..... می‌گوید این صلاة در دار غصبی، یک مقدار منقصت دارد، درست است که ملاکش با صلاة در غیر دارِ غصبی از حیث صلاة بودن فرقی نمی‌کند هر دو ۸۰ درجه ملاک دارند ولی صلاة در دار غصبی، ۸۰ درجه به علاوهٔ ۲۰ درجه منقصت دارد و آخرش ۶۰ درجه باقی می‌ماند ولی صلاة در غیر دار غصبی، ۸۰ درجهٔ خالص ملاک دارد،... این منقصت از کجا آمده؟ چون این صلاة با غصب، متّحد است....

كان عليه من الملاك والمحبوبيّة، بلا حدوث قصورٍ أو طروء فتورٍ فيه أصلاً، وإنّما كان سقوط الخطاب لأجل المانع، وإلزامُ العقل به لذلك إرشاداً كافٍ، لاحاجة معه إلى بقاء الخطاب بالبعث إليه والإيجاب له فعلاً، فتدبّر جيّداً.

٤ - مختار الفصول وما يرد عليه

وقد ظهر ممّا حقّقناه: فساد القول بكونه مأموراً به، مع إجراء حكم المعصية عليه، نظراً إلى النهي السابق (١).

مع ما فيه من لزوم اتّصاف فعلٍ واحدٍ بعنوانٍ واحدٍ بالوجوب والحرمة.

ولا يرتفع غائلته باختلاف زمان التحريم والإيجاب قبل الدخول وبعده - كما في الفصول (٢) -، مع اتّحاد زمان الفعل المتعلّق لهما، وإنّما المفيد اختلاف زمانه ولو مع اتّحاد زمانهما. وهذا أوضح من أن يخفى، كيف ؟ ولازمه وقوع الخروج بعد الدخول عصياناً للنهي السابق، وإطاعةً للأمر اللاحق فعلاً، ومبغوضاً ومحبوباً كذلك بعنوانٍ واحد، وهذا ممّا لا يرضى به القائل بالجواز، فضلاً عن القائل بالامتناع.

كما لا يُجدي في رفع هذه الغائلة: كونُ النهي مطلقاً وعلى كلِّ حالٍ، وكونُ الأمر مشروطاً بالدخول ؛ ضرورةَ منافاة حرمة شيءٍ كذلك مع وجوبه في بعض الأحوال.

الإيراد على مختار أبي هاشم والمحققّ القمّي

وأمّا القول بكونه مأموراً به ومنهيّاً عنه (٣): ففيه - مضافاً إلى ما عرفت من امتناع الاجتماع في ما إذا كان بعنوانين، فضلاً عمّا إذا كان بعنوانٍ واحد، كما في المقام، حيث كان الخروج بعنوانه سبباً للتخلّص، وكان بغير إذن المالك،

__________________

(١) الفصول: ١٣٨.

(٢) المصدر السابق.

(٣) القوانين ١: ١٥٣.

وليس التخلّص إلّا منتزعاً عن ترك الحرام المسبّب عن الخروج (*)، لا عنواناً له -: أنّ الاجتماع هاهنا لو سلّم أنّه لا يكون بمحالٍ - لتعدّد العنوان، وكونِه مجدياً في رفع غائلة التضادّ - كان محالاً ؛ لأجل كونه طلبَ المحال، حيث لا مندوحة هنا ؛ وذلك لضرورة عدم صحّة تعلّق الطلب والبعث حقيقةً بما هو واجب أو ممتنع (١)، ولو كان الوجوب أو الامتناع بسوء الاختيار.

وما قيل: « إنّ الامتناع أو الإيجاب بالاختيار لا ينافي الاختيار »، إنّما هو في قبال استدلال الأشاعرة للقول بأنّ الأفعال غير اختياريّة بقضيّة: أنّ الشيء ما لم يجب لم يُوجد.

استدلال المحقّق القمّي والإيراد عليه

فانقدح بذلك: فساد الاستدلال (٢) لهذا القول بأنّ الأمر بالتخلّص والنهي عن الغصب دليلان يجب إعمالهما، ولا موجب للتقييد عقلاً ؛ لعدم استحالة كون الخروج واجباً وحراماً باعتبارين مختلفين ؛ إذ منشأ الاستحالة:

__________________

(*) قد عرفت - ممّا علّقت على الهامش -: أنّ ترك الحرام غير مسبّب عن الخروج حقيقةً، وإنّما المسبّب عنه إنّما هو الملازم له، وهو الكون في خارج الدار. نعم، يكون مسبّباً عنه مسامحة وعَرَضاً.

وقد انقدح بذلك: أنّه لا دليل في البين إلّا على حرمة الغصب، المقتضي لاستقلال العقل بلزوم الخروج من باب أنّه أقلّ المحذورين، وأنّه لا دليل على وجوبه بعنوان آخر، فحينئذٍ يجب إعماله أيضاً - بناءً على القول بجواز الاجتماع -، كإعمال ١) النهي عن الغصب ليكون الخروج مأموراً به ومنهياً عنه، فافهم. ( منه قدس‌سره ).

(١) في « ر » زيادة: أو ترك كذلك.

(٢) هذا الاستدلال ذُكر في القوانين ١: ١٥٣ - ١٥٤ باختلاف يسير.

__________________

١) في بعض الطبعات: كاحتمال.

إمّا لزوم اجتماع الضدّين، وهو غير لازم مع تعدّد الجهة، وإمّا لزوم التكليف بما لا يطاق، وهو ليس بمحال إذا كان مسبّباً عن سوء الاختيار.

وذلك لما عرفت من ثبوت الموجِب للتقييد عقلاً ولو كانا بعنوانين، وأنّ اجتماع الضدّين لازمٌ ولو مع تعدّد الجهة، مع عدم تعدّدها هاهنا. والتكليف بما لا يطاق محالٌ على كلِّ حالٍ. نعم، لو كان بسوء الاختيار لا يسقط العقاب بسقوط التكليف بالتحريم أو الإيجاب.

ثمرة الأقوال في المسألة

ثمّ لا يخفى: أنّه لا إشكال في صحّة الصلاة مطلقاً في الدار المغصوبة، على القول بالاجتماع.

وأمّا على القول بالامتناع، فكذلك، مع الاضطرار (١) إلى الغصب لا بسوء الاختيار، أو معه (٢) ولكنّها وقعت في حال الخروج، على القول بكونه مأموراً به بدون إجراء حكم المعصية عليه، أو مع غلبة ملاك الأمر على النهي مع ضيق الوقت.

أمّا مع السعة فالصحّة وعدمها مبنيّان على عدم اقتضاء الأمر بالشيء للنهي عن الضدّ واقتضائه ؛ فإنّ الصلاة في الدار المغصوبة وإن كانت مصلحتها

__________________

(١) من قوله: « مع الاضطرار » إلى قوله: « أمّا مع السعة » أُدرج في هامش « ق » بعنوان « نسخة بدل » وأثبت بدلاً عنه - في المتن - ما يلي: فكذلك، لو غلب ملاك الأمر على ملاك النهي مع ضيق الوقت، أو اضطرّ إلى الغصب لا بسوء الاختيار، أو بسوء الاختيار مع وقوعها في حال الخروج مطلقاً، ولو على القول بكونه مأموراً به مع إجراء حكم المعصية عليه ؛ فإنّ هذا لولا عروض وجه الصلاتيّ عليه ؛ إذ الفرض غلبة ملاك الأمر على ملاك النهي، وإن لم يكن الخروج مأموراً به، فضلاً عمّا لو قيل به. أما الصلاة فيها في سعة الوقت وعدم الاضطرار إلى الغصب فالصحّة وعدمها....

(٢) في « ر »: لا بسوء الاختيار مطلقاً، أو بسوء الاختيار ولكنّها....

غالبةً على ما فيها من المفسدة، إلّا أنّه لا شبهة في أنّ الصلاة في غيرها تُضادّها، بناءً على أنّه لا يبقى مجال مع إحداهما للُاخرى، مع كونها أهمّ منها ؛ لخلوّها عن (١) المنقصة الناشئة من قِبَل اتّحادها مع الغصب.

لكنّه عرفت (٢): عدم الاقتضاء بما لا مزيد عليه، فالصلاة في الغصب اختياراً في سعة الوقت صحيحةٌ (٣)، وإن لم تكن مأموراً بها.

التنبيه الثاني: صغرويّة المقام لكبرى التزاحم أو التعارض

الأمر الثاني: قد مرّ - في بعض المقدّمات (٤) -: أنّه لا تعارض بين مثل خطاب « صلّ » وخطاب « لا تغصب » على الامتناع، تعارُضَ الدليلين بما هما دليلان حاكيان، كي يقدّم الأقوى منهما دلالةً أو سنداً، بل إنّما هو من باب تزاحم المؤثّرين والمقتضيين، فيقدّم الغالب منهما، وإن كان الدليل على مقتضى الآخر أقوى من دليل مقتضاه.

هذا في ما إذا أُحرز الغالب منهما، وإلّا كان بين الخطابين تعارضٌ، فيقدّم الأقوى منهما دلالةً أو سنداً، وبطريق « الإنّ » يُحرز به أنّ مدلوله أقوى مقتضياً.

__________________

(١) أثبتناها من « ر »، وفي غيرها: من.

(٢) في مسألة اقتضاء الأمر بالشيء للنهي عن ضدّه.

(٣) في « ر »: فالصلاة في سعة الوقت صحيحة. وفي منتهى الدراية ٣: ١٩٢ ليست هذه الكلمة ( اختياراً ) في جملة من النسخ، والظاهر عدم الحاجة إليها ؛ إذ بعد فرض تمامية ملاك الأمر وغلبته على مناط النهي، لا وجه لبطلان الصلاة في المغصوب في سعة الوقت إلّا النهي الغيري، ولا فرق في هذا النهي - الملازم للأمر - بين الاختيار والاضطرار، بعد فرض سعة الوقت وإمكان الاتيان بالصلاة في غير المغصوب.

(٤) في الأمر الثامن والتاسع من مقدّمات هذا الفصل.